سلوك بلا ‏

سيد محمد مهدي ميرباقري‏‏


اشاره:
نوشتار پيش‌رو، گزيده‌اي از مباحث پيرامون اركان و مراحل سير و سلوك به بلاي امام حسين(ع) است كه در شرح و تفسير زيارت عاشورا، طيّ دوازده جلسه ارائه شده است. در آستانه ماه محرم‌الحرام، آن را تقديم خوانندگان گرامي موعود مي‌كنيم.

مراحل سير و سلوك به وسيلة بلاي اولياي الهي در زيارت عاشورا

يكه و تنها شدن وليّ الهي
در زيارت عاشورا به امام حسين(ع) اين‌گونه خطاب مي‌كنيم: «و الوتر الموتور». وتر به معناي «تنها و يكتا»، موتور يعني «تنها شده» است. يك احتمال دربارة اين معنا، يگانگي، منحصر به فرد بودن و بي‌بديل بودن حضرت است. احتمال ديگر اين است كه، حضرت تنهاست و در اين تنهايي موتور است؛ يعني حضرت با نقشه و برنامه‌ريزي تنها شده است؛ به خصوص اگر توجه داشته باشيم كه سيّدالشّهدا(ع) يك درگيري مخفيانه نداشتند كه مسلمانان از آن بي‌خبر باشند. يزيد بعد از مرگ معاويه به استاندار مدينه نامه نوشت كه بايد از حسين بيعت بگيري و الاّ او را بكش و سرش را بفرست. حضرت با تدبيري از مدينه خارج شدند و بيعت نكردند؛ در مكه براي مسلمانان نامة دعوت نوشتند و آنها را مطلّع كردند، علاوه بر اينكه مكه محل رفت و آمد مسلمانان بود و اخبار از آنجا منتشر مي‌شد. بعد هم يزيد به عنوان اميرالحاج، عده‌اي را فرستاد تا حضرت را در مكه ترور كنند و توصيه كرد كه، حتّي اگر دست حضرت به پردة كعبه بود او را بكشيد، لذا حضرت در 8 ذي‌الحجّه در حالي‌كه همه مُحرِم مي‌شدند كاملاً با سر و صدا و با حالتي كه همه متوجه باشند از مكه خارج شدند و صريحاً اعلام كردند:

كسي كه حاضر است خون دلش را در راه ما بدهد و خودش را مهيّاي لقاي خدا كرده است، همراه ما كوچ كرده، همسفر شود.1

از آن طرف مردم كوفه از خروج امام از مدينه و حركت به سوي مكه مطّلع شدند، نامه نوشتند و حضرت را دعوت كردند. حضرت نيز سفير فرستادند. لذا طوري نبود كه مردم مطّلع نباشند. هم مردم حجاز، مدينه، بصره و هم مردم كوفه مطّلع بودند. تقريباً تمام مناطق اسلامي مطّلع شده بودند كه چنين حادثه‌اي در شرف اتّفاق است و امام با يزيد بيعت نكرده، به مكه رفته و از مكه هم بي‌وقت خارج شده و مردم را به همكاري دعوت كرده‌اند.

ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 23 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 احكام عزادارى امام حسين عليه السلام

محمود اكبرى


مقدمه:

تمام اعمال و رفتار انسانها; چه فردى و چه اجتماعى، مشمول حكمى از احكام شرعى مى‏باشد و تمام موضوعاتى كه به گونه‏اى با رفتار آدمى ارتباط پيدا مى‏كند، در فقه اسلامى داراى قانون و مقرراتى است . عزادارى سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام و امامان معصوم عليهم السلام نيز همچون ساير اعمال انسان داراى احكامى است كه در اين مختصر بدان مى‏پردازيم .

لازم به ذكر است كه براى جمع آورى اين احكام، از فتاوا و سخنان مراجع معظم تقليد و عالمان بزرگوار تا آنجا كه مقدور بوده ست‏سود برده‏ايم و از آنجا كه دررساله‏هاى عمليه و استفتائات همه مراجع بزرگوار، درباره عزادارى در ابعاد مختلف بحث نشده است، فقط به فتاوا و استفتائات موجود بسنده كرده‏ايم .

احكام عزادارى

امام خمينى رحمه الله:

«عزادارى براى سيدالشهداء از افضل قربات و مايه تقويت روح ايمان و شهامت اسلامى و ايثار و فداكارى و شجاعت در مسلمين است .» (1)

سؤال: آيا بر پا كردن مراسم عزادارى [توسط زن] بدون اذن شوهر جايز مى‏باشد؟

آيت الله نورى همدانى: در صورتى كه از اموال شوهر باشد جايز نيست . (2)

سؤال: گاهى برخى از دسته‏ها كه وارد مسجد مى‏شوند، با كفش وارد مى‏شوند، كه نوعى بى احترامى به مسجد محسوب مى‏شود، لطفا بفرمائيد كه اين مسئله چه حكمى دارد؟

آيت الله نورى همدانى: اگر موجب هتك شود اشكال دارد . (3)

سؤال: در مورد زنجير زنى كه منجر به سياه شدن يا مجروح شدن بدن مى‏شود و همچنين غالبا پشت پيراهن افراد باز است و بيشتر درخيابان و معابر عمومى ظاهر مى‏شوند، نظر شما چيست؟

امام خمينى رحمه الله: مانعى ندارد، مگر اينكه موجب ضرر فاحش بر بدن شود . (4)

سؤال: آيا برهنه شدن مردان با حضور زنان براى عزادارى عيب دارد يا خير؟

آيت الله فاضل لنكرانى: مانعى ندارد و زنها نبايد به بدن مرد اجنبى نظر كنند . (5)

سؤال: در مجالس زنانه، زنان مداحى و سخنرانى مى‏كنند و صداى آنها به گوش مردان رهگذر مى‏رسد . آيا اين عمل جايز است؟

آيت الله فاضل لنكرانى: شنيدن صداى ايشان اگر در معرض ريبه و التذاذ نباشد حرام نيست . (6)

سؤال: سينه زدن با تيغ و يا زنجير زدن با زنجيرى كه داراى چاقو و يا تيغ مى‏باشد و منجر به زخمى شدن بدن و جارى شدن خون مى‏شود چه حكمى دارد؟

 

آيت الله مكارى شيرازى: كيفيت عزادارى بايد چنان باشد كه بهانه‏اى به دست دشمنان اسلام ندهد و موجب سوء استفاده از آن نشود . (7)



ادامه در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 23 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بازخوانىِ چند حديث مشهور درباره عاشورا

محمد صحّتى سردرودى


از زبان حال تا زبان قال
مقتل‏نگاران و روضه‏خوانان، سخنان بسيارى را - در قالب نثر و نظم - به امام حسين(ع) نسبت داده‏اند كه هرگز سند و مدركى براى آنها نمى‏توان يافت. بعضى از آن سخنان با اين كه غير مستند و جعلى‏اند، بسيار مشهور و متداول نيز هستند و از آنجا كه مقبوليت عام يافته‏اند، برخى از پژوهشگران و نويسندگان بنام و معاصر نيز آنها را مسلّم الصدور پنداشته، بدون تأمل و تحقيق، در آثار خود به عنوان سخنى از سخنان امام حسين(ع) آورده‏اند. امروز هم بسيارى از كتابسازان و مؤلفانِ مبلّغ و مبلّغانِ مؤلف پيوسته آنها را در تأليفات و تبليغات خويش از زبان امام حسين(ع) مى‏نويسند و در شمارگان فراوانى منتشر مى‏كنند ؛ غافل از آنكه امام حسين(ع) هرگز آن سخنان را نگفته و به زبان نياورده است و آن سخنان، هر يك مصداق آشكارى است از آن ضرب‏المثل معروف كه مى‏گويد: «ربّ مشهورٍ لا اصل له.»
در ميان مقتل‏نگارانِ روضه‏خوان و مجالس‏نويسان واعظ، از ديرباز چنين مرسوم بود كه داستانها و سخنانى را نخست در مجالسِ روضه‏خوانى براى مردم (عوام‏الناس) مى‏گفتند و سپس همانها را در كتابهاى خود مى‏نوشتند. آنان در آغاز اين مجالس، خود نيز ترديد داشتند و آن سخنان را تنها براى گرياندن مردم مى‏گفتند، اما با ديدن تأثر شديد شنوندگان، از آن ترديد دست شسته، باورشان مى‏شد كه امام حسين(ع) چنان سخنانى گفته و يا چنان حوادثى رخ داده است.
به اين ترتيب، سخنان بسيارى نخست با عنوان «زبان حال» گفته شده و سپس در كتابهاى مقاتل و مجالس تدوين شده است. همان سخنان ساختگى، با گذشت زمان و پس از آن كه پيوسته تكرار شده و شهرت يافته‏اند، از صورتِ «زبان حال» خارج شده و صورتِ «زبان قال» به خود گرفته‏اند.
گويندگان و سرايندگانِ اين گونه سخنان به تصور اينكه در چنان شرايطى جا داشت امام حسين(ع) چنان سخنانى بگويد، آنها را گفته و نوشته‏اند.(1) اما اين گفته‏ها با مرور زمان از «شرايط و احوال» گذشته به مقامِ «حوادث و اقوال» رسيده‏اند تا به پشتوانه شهرت و مقبوليت عام، از سخنان امام حسين(ع) انگاشته شده و روايت و حديث پنداشته شده‏اند.
اين گونه سخنانِ حديث‏گونه، به ويژه در ميان اشعارى كه به امام حسين(ع) نسبت داده مى‏شود فراوان است. دهها بلكه صدها بيت از اين گونه اشعار را تنها در كتابى مجهول‏المؤلف به نام «ادب الحسين و حماسته» مى‏توان يافت.(2) ما در اينجا تنها بعضى از آن سخنان را كه بسيار مشهور و معروف‏اند و اكنون نيز برخى از مؤلفان و نويسندگان آنها را از سخنان امام حسين(ع) مى‏پندارند و از زبان آن حضرت نقل مى‏كنند، برمى‏رسيم ؛ تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.

ادامه در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 23 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 عوامل تحريف در تاريخ عاشورا‏

محمد صحتى سردرودى‏‏


تحريف تباكى
از حرفهاى عجيب و غريبى كه پيرامون عزادارى گفته شده، يكى هم آن حرفى است كه از تحريف معناى «تباكى» سرچشمه گرفته است؛ به اين ترتيب كه مى‏گويند:
«در لفظ تباكى هم اشاره فرموده كه ترتّب ثواب اخروى، موقوف بر گريه حقيقى نيست بلكه همين كه قاصد، گريه است و خود را به صورت گريه كنندگان وامى‏دارد همان ثواب گريه را دارد. در تمام عبادات حقيقت مطلوب است ولى در دعات حسينيّه دائره وسيع است و لعلّ از اين جهت مرحوم شيخ جعفر صاحب خصائص الحسينيه - طاب ثراه - رياء را در گريه، در عزادارى حضرت امام حسين‏عليه السلام جايز مى‏دانست.»1 

به راستى كه باوركردنش بسيار سخت است و اگر اين سخن تنها در ميان عوام بود و انسان تنها از دهان مردم مى‏شنيد، به هيچ وجه باور نمى‏كرد. اما مى‏بينيد كه در كتابها هم نوشته شده است و نويسنده نه فقط خود قائل به اين قول عجيب و غريب است كه شيخ جعفر شوشترى را نيز هم رأى خود مى‏داند و براى تثبيت تحريف خود، به فتواى وى نيز استناد مى‏جويد و گمان مى‏برد كه كلمه تباكى در حديث مى‏تواند مبنى و مستند افتاء به تجويز ريا در عزادارى امام حسين‏عليه السلام باشد!
اگر مرحوم شيخ جعفر نيز چنين فتواى عجيبى داده باشد، بى‏گمان در بالاى منبر و در هنگام روضه خوانى بوده و چنان از گلاب گريه مدهوش بوده كه عشق و عاطفه را به جاى شرع و عقل گرفته تا فتواى آنچنانى را داده است. و اگر در حال عادى و با تمركز حواس اين فتوا را داده باشد، بى‏گمان منظورش از ريا معناى مصطلح ريا نبوده بلكه معناى لغوى ريا (نشان دادن كار به ديگران) بوده است و البته اين احتمال دوم، صحيح‏تر و به شخصيّت علمى شيخ جعفر شوشترى نزديك‏تر است.

با آن همه آيات محكم در قرآن مجيد و با آن همه روايات صحيح و معتبر در متون اسلامى، كه همگى حاكى از لزوم اخلاص و قبح و گناه ريا و.... است، چگونه مى‏توان چنان سخن سخيفى گفت و ريا را كه در فرهنگ اسلامى «شرك خفى» خوانده شده است، جايز دانست؟!

از اين واقعيّت تلخ هم نبايد گذشت كه بسيارى از «تحريفات عاشورا» معلول عوام زدگى برخى از گويندگان مذهبى است. اين فاجعه گاهى تا آنجا به تباهى و فساد مى‏كشد كه مى‏بينى آنها پيش از هر چيز در فكر اين هستند كه ببينند عوام چه مى‏خواهند و از نقل كدام داستان يا افسانه‏اى بيشتر خوشحال و خشنود مى‏شوند و هميشه در اين دايره تنگ و تاريك به سر مى‏برند كه از دهان مردم مى‏گيرند و به گوش مردم مى‏دهند و هميشه اين دور و تسلسل را تكرار مى‏كنند و هيچ هم خسته نمى‏شوند و چه بسيار كتابهايى كه با عناوينى چون مجالس و مقاتل به همين ترتيب نوشته شده است كه مدارك و منابعى جز لسان الواعظين و اسماع السامعين ندارند؛ نخست بدون انديشه گفته شده‏اند و سپس باز بدون انديشه و تنها به همين دليل كه مقبول طبع عوام بوده، نوشته شده‏اند! دردا و دريغا كه اينان با ساختن تحريفات و با پرداختن به افسانه‏ها و اكاذيب، فرهنگ مردم را به تباهى مى‏كشند و با تفسير نادرست «تباكى» عمل شنيع تزوير و ريا را تجويز و ترويج مى‏كنند و ناخواسته آتش به دين و دنياى خود مى‏زنند، غافل از اينكه به قول رساى آن شاعر:
بر تواضع‏هاى مردم تكيه كردن، ابلهى است‏
پاى بوس سيل، از پاى افكند ديوار را

ادامه در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 23 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 کندوکاوی در خرافات و تحریفات عاشورا

سیدمحمود طباطبایی‌نژاد و امیرحسین ملک‌پور‏‏


اشاره

خوشبختانه با افزایش سطح آگاهی عمومی، طرح مطالب خرافی درباره واقعه عاشورا به حداقل رسیده است، به نحوی که بسیاری از مردم هنگام مواجهه با روضه‌ها و مصیبت‌هایی که خوانده می‌شود در سند و صحت آن دقت می‌کنند.

اما با همه این دقت‌ها باز هم هستند مداحانی که برای بازارگرمی و به اصطلاح گرم‌کردن مجالس خود، به روایت‌های شاذ و مقاتل متأخر و بدون اعتبار متوسل می‌شوند و نتیجه آن بیان مطالب خرافی نظیر برپایی مجلس عروسی حضرت قاسم(ع)، حجله‌بندی و حنابندان و کوبیدن سر به کجاوه توسط زینب(س) است.

برای بررسی و شناخت انحرافات و خرافه‌هایی که وارد مقاتل شده‌اند، گروه آیین و اندیشه فارس محرم سال گذشته میزگردی با حضور حجج اسلام سیدمحمود طباطبایی‌نژاد و امیرحسین ملک‌پور، اعضای گروه تحقیقاتی دانشنامه 14 جلدی امام حسین(ع) برگزار کرد که نظر به اهمیت مباحث مطروحه، گزیده‌ای از آن بار دیگر منتشر می‌شود.

ادامه در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 23 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 

گام‌ به‌ گام‌ با كاروان‌ كربلا

 نواب‌ راجي


كاروان‌ كربلا پس‌ از وداع‌ با پيامبر(ص) و حضرت‌ زهرا (س‌) و امام‌ مجتبي‌(ع) شب‌يكشنبه‌ بيست‌ و هشتم‌ رجب‌ سال‌ شصت‌ هجري‌ مدينه‌ را به‌ سوي‌ مكه‌ ترك‌ نمودند.امام‌ حسين‌(ع) از بيعت‌ با يزيد خودداري‌ كرده‌ و شبانه‌ همراه‌ خانوادة‌ خويش‌ از مدينه‌ به‌مكه‌ حركت‌ نمود. يك‌ جامعه‌ نمونه‌ در اين‌ كاروان‌ متجسم‌ بود. در دل‌ تاريكي‌ از كوره‌راه‌هاي‌ بيابان‌ها گذر كردند و منزل‌ به‌ منزل‌ راه‌ سپردند.

يك‌ ماه‌ و چند روز از بيابان‌ها و كوهستان‌ها گذشتند و در هر منزل‌ از خود، ردّي‌ ازروشنايي‌ و كرامت‌ باقي‌ نهادند. روز سوم‌ شعبان‌ سال‌ شصت‌ هجري‌ درست‌ در روز ميلادامام‌ حسين‌ (ع) كاروان‌ امام‌ به‌ مكه‌ رسيد و در محلة‌ شعب‌ علي‌ در خانه‌ عباس‌ بن‌عبدالمطلب‌ اقامت‌ گزيد. مردم‌ مكه‌ به‌ استقبال‌ و ديدار خاندان‌ پيامبر(ص) آمدند. در اين‌ايام‌ كه‌ در آستانه‌ برگزاري‌ مراسم‌ حج‌ بود بسياري‌ از مسلمانان‌ از سراسر قلمرو اسلامي‌ به‌مكه‌ مي‌آمدند و اين‌ فرصت‌ مناسبي‌ براي‌ امام‌ حسين‌ (ع) و خاندان‌ پيامبر9 بود تا بامردم‌ صحبت‌ كنند و نسيم‌ آزادي‌ در مكه‌ وزيدن‌ گيرد.

از سوم‌ شعبان‌ تا هشتم‌ ذي‌ الحجه‌ كه‌ امام‌ حسين‌ (ع) از مكه‌ به‌ قصد كوفه‌عزيمت‌ نمود بيش‌ از چهارماه‌ در مكه‌ اقامت‌ داشتند. در اين‌ مدت‌، مردم‌ گروه‌ گروه‌ باامام‌حسين‌(ع) تماس‌ مي‌گرفتند و ابراز وفاداري‌ و حمايت‌ مي‌كردند.

در دهم‌ رمضان‌ نامه‌اي‌ از سران‌ و اعيان‌ كوفه‌ به‌ امام‌ حسين‌ (ع) رسيد كه‌ در آن‌نامه‌ از امام‌ دعوت‌ شده‌ بود به‌ كوفه‌ برود تا كوفيان‌ به‌ رهبري‌ امام‌ با يزيد بجنگند.

امام‌ در پاسخ‌ نامه‌هاي‌ مكرر سران‌ و مردم‌ كوفه‌، مسلم‌ بن‌ عقيل‌ (پسر عموي‌خود) را به‌ كوفه‌ فرستاد تا ميزان‌ صحت‌ گفتة‌ كوفيان‌ را به‌ اطلاع‌ امام‌ برساند.

با اعزام‌ مسلم‌ بن‌ عقيل‌ به‌ كوفه‌، هجده‌ هزار نفر از مردم‌ كوفه‌ با امام‌ بيعت‌ كردند ومسلم‌ خبر اين‌ بيعت‌ و وفاداري‌ را به‌ امام‌ ارسال‌ داشت‌. ليك‌ با تغيير يافتن‌ حاكم‌ كوفه‌وضع‌ِ مردم‌ نيز تغيير يافت‌. ابن‌ زياد از طرف‌ يزيد بن‌ معاويه‌ به‌ عنوان‌ حاكم‌ كوفه‌ انتخاب‌شد و با فريب‌ و توطئه‌ و قتل‌ و كشتار، مردم‌ِ كوفه‌ را از همراهي‌ با مسلم‌ بازداشت‌ تا جايي‌كه‌ مسلم‌ در يك‌ جنگ‌ نابرابر به‌ تنهايي‌ با سربازان‌ ابن‌ زياد جنگيد و سرانجام‌ دستگير وبه‌ شهادت‌ رسيد.

همزمان‌ با اين‌ واقعه‌ و مطلع‌ شدن‌ يزيد از نهضت‌ امام‌ حسين‌ (ع) و فعاليت‌هاي‌ايشان‌ سپاهي‌ را به‌ فرماندهي‌ عمر بن‌ سعد جهت‌ دستگيري‌ يا قتل‌ امام‌ حسين‌ (ع) به‌مكه‌ اعزام‌ نمود و امام‌ (ع) وقتي‌ از ماجرا آگاه‌ شد ديگر نتوانست‌ منتظر رسيدن‌ نامة‌ مسلم‌بن‌ عقيل‌ باشد و ناچاراً در هشتم‌ ذي‌ حجه‌ مكه‌ را به‌ قصد كوفه‌ ترك‌ نمود.

حركت‌ كاروان‌ امام‌ از هشتم‌ ذي‌ حجه‌ تا دوم‌ محرم‌ كه‌ به‌ كربلا رسيد، حركتي‌ بودبراي‌ بيدار نمودن‌ انسان‌هاي‌ تمامي‌ تاريخ‌. اين‌ كاروان‌، منزل‌ به‌ منزل‌ راه‌ مي‌سپرد تاآميزه‌اي‌ از عظمت‌ و عزت‌ و مظلوميت‌ را بر صفحات‌ تاريخ‌ بنگارد و سرانجام‌ اين‌ كاروان‌در دهم‌ محرم‌ 61 هجري‌ حماسه‌اي‌ را آفريد، حماسه‌ عشق‌، حماسة‌ هويت‌ انساني‌،حماسة‌ عاشورا.
ادامه در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 23 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

کاروان اسرای کربلا از کدام منازل گذشتند

با استفاده از دانشنامه امام‌حسین (ع)


پيشگفتار

از نظر تاریخی بعد از واقعه عاشورا اخبار چندانی از ماجرای سفر کاروان اسرا در دسترس نیست. مرحوم شیخ عباس قمی در «نفس المهموم» نیز بدین نکته تصریح می‌کند.
در چند نقل آمده است که کاروان اسرا روز اول صفر به شام رسیده‌اند، اما اینکه دقیقاً چند روز در راه بوده‌اند و از چه مسیری خود را به شام رسانده‌اند، مشخص نیست.
بر این اساس، بین شام و کوفه حداقل سه مسیر اصلی وجود داشته است و احتمالاً کاروان اسرا از یکی از این سه مسیر خود را به شام رسانیده‌اند. کوتاه‌ترین مسیر موجود، مسیر «بادیة‌الشام» است که تقریباً 800 کیلومتر است.
مسیر دوم مسیر کناره فرات است که به آب نیز دسترسی داشته و حدود یک‌هزار و 200کیلومتر مسافت آن بوده است. اما طولانی‌ترین مسیر، یک‌هزار و 600 کیلومتر درازا دارد و از شهرهایی مثل تکریت، موصل، نصیبین و حلب عبور می‌کند. در واقع اگر نقشه امروزی این مسیر را ملاحظه کنیم از چندین کشور عبور می‌کند.

حجت‌الاسلام سیدمحمود طباطبایی‌نژاد، سرپرست گروه تحقیقات دانشنامه 14 جلدی امام حسین (ع) در موسسه دارالحدیث قم، احتمال عبور کاروان از «بادیة‌الشام» را بیشتر می‌داند و می‌گوید: با توجه به اینکه روایات اندکی از مواجهه مردم با کاروان اسرا نقل شده، به احتمال قوی «بادیة‌الشام» مسیر عبور کاروان بوده است. البته در برخی منابع متأخر نظیر «مقتل ابی مخنف» ماجراهایی نقل شده است که برای ما سندیت ندارد.
طباطبایی‌نژاد در پاسخ به این سؤال که برگشت اسرا از شام چند روز به طول انجامیده است، می‌گوید: اگر بنا را بر این بگذاریم که اسرا برای اربعین به کربلا رفته باشند، مسیر برگشت بادیه نزدیک به دو برابر می‌شود.
وی ادامه می‌دهد: درباره اربعین بین علما اختلاف است. عده‌ای با وجود مسیر طولانی امکان حضور کاروان اسرا در کربلا در روز اربعین را منتفی می‌دانند. عده‌ای نیز این امکان را میسر دانسته و معتقدند اگر کاروان اسرا روز اول صفر در شام بوده باشد، می‌توانسته از مسیر بادیه خود را در اربعین به کربلا برساند.

برای پی‌بردن به مسیر حرکت کاروان اسرا به معتبرترین و کامل‌ترین منبع موجود یعنی «دانشنامه امام‌حسین (ع)» که حاوی 4هزار و 191 حدیث و گزارش تاریخی درباره سیدالشهداء (ع) است؛ رجوع می‌کنیم.

 این دانشنامه به همت مؤسسه علمی ـ فرهنگی دارالحدیث و تحت نظر آیت‌الله ری‌شهری تهیه شده و حاصل 10 سال کار پژوهشی است. همراه با این کتاب، 5 نقشه ابتکاری نیز منتشر شد که یکی از آن‌ها به «خط سیر کاروان حسینی از مدینه به مدینه» اختصاص دارد.

ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 23 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 

سخنان امام حسين (ع) در روز عاشوراء


(مرگ و نيستى بر شما باد كه در حال سرگردانى از ما كمك خواستيد و ما با شتاب به كمك شما آمديم ولى شما با شمشيرى كه سوگند خورده بوديد در يارى ما بكار بريد، به جنگ ما آمديد و آتشى را كه مىخواستيم با آن دشمن خود و دشمن شما را بسوزانيم، براى سوزاندن ما روشن كرديد! شما با دشمنان خود همدست شديد تا دوستانتان را از پاى درآوريد با اينكه آنها عدل و داد را بين شما رواج ندادند و در يارى آنان نيز اميد خيرى نيست.

واى بر شما! چرا در حالى كه شمشيرها در غلاف بود و دلها مطمئن و رأيها محكم شده بود، دست از يارى ما كشيديد شما در افروختن آتش فتنه مانند ملخها شتاب كرديد و ديوانه‏وار خود را مانند پروانه به آتش افكنديد. اى مخالفين حق و اى نامسلمانان، اى ترك‏كنندگان قرآن و تحريف كنندگان كلمات، اى جمعيت گناهكار و پيروان وساوس شيطان و اى خاموش كنندگان شريعت و سنت پيغمبر! رحمت خداوند از شما دور باد! آيا اين ناپاكان را يارى مىكنيد و از يارى ما دست بر مىداريد!

به خدا قسم، مكر و حيله از زمان قديم در ميان شما وجود داشته و اصل و فرع شما با آب تزوير و فريب به هم آميخته و فكر شما با آن تقويت شده است! شما پليدترين ميوه اين درخت هستيد كه در گلوى هر كه ناظر آن است مانده‏ايد و آزارش مىدهيد و در كام غاصبان، لقمه گوارايى هستيد!

آگاه باشيد كه اين مرد زنازاده فرزند زنازاده (عبيدالله بن زياد) مرا بين دو چيز مخير كرده است: يا (شمير و شهادت) و يا (تن به ذلت دادن) ولى بدانيد كه ذلت از ما بدور است! خداوند و رسولش و مؤمنان و دامنهاى پاكى كه ما را پرورده‏اند و سرهاى پرحميت و جانهايى كه هيچ گاه زير بار ظلم و تعدى نمىروند، هرگز بر ما نمىپسندند كه تسليم شويم و ذلت را بر شهادت ترجيح دهيم..!

به خدا قسم، شما پس از كشتن من مدت زيادى زندگى نخواهيد كرد! زندگى شما بيش از مدت سوار شدن شخص پياده بر مركبش نخواهد بود. روزگار، همچون سنگ آسيا كه بر محور خود بسرعت مىگردد، شما را به اضطراب و تشويش خواهد افكند. اين خبر را پدرم على (عليه السلام) از جدم به من رسانده است حال، خود و همدستانتان با هم بنشينيد و فكر كنيد تا امر بر شما پوشيده نمانده باشد و دچار حسرت نشويد آنگاه بدون شتابزدگى و با تأمل حمله كنيد و مهلتم ندهيد. من بر خداوند توكل نموده‏ام كه او پروردگار من و شماست. هيچ جنبنده‏اى در روى زمين نمىجنبد مگر آنكه مقدرات او به دست خداوند است و او در راه راست و صواب است.

خداوندا.. باران رحمتت را از ايشان قطع كن و سالهاى قحطى زمان يوسف را براى آنان مقدر فرما و جوان ثقفى را بر آنان مسلط كن كه جام تلخ مرگ را به آنان بنوشاند زيرا آنان ما را تكذيب كردند و فريب دادند. تو پروردگار ما هستى و بر تو توكل مىكنيم و به سوى تو انابه مىنماييم).

خطبه ديگرى نيز از آن حضرت نقل شده است كه ظاهراً در همين لحظات ايراد شده است. صبحگاهان پس از آنكه سپاه كفر، هجوم خود را آغاز كرد، فرزند پيامبر خدا (ص) به درگاه الهى دعا كردند و به او شكايت بردند، آنگاه خطاب به جمعيت چنين فرمودند:

(اى مردم، سخنم را بشنويد و در كشتنم عجله نكنيد تا شما را با آنچه كه سزاوار است موعظه كنم و عذر خود را بيان نمايم! پس اگر با من منصفانه رفتار كرديد، سعادتمند خواهيد شد و اگر عذر مرا كافى نداستيد و از در انصاف برنيامديد، آن وقت افكار خود را روى هم بريزيد و با هم تفكر كنيد تا امر بر شما مشتبه نماند، سپس بدون هيچ تأخيرى كار خود را يكسره كنيد. بدانيد كه صاحب اختيار و ولى من خداوند است كه قرآن را فرستاده است و او سرپرست صالحان است). آنگاه حمد و ثناى الهى را به جاى آوردند و بر رسول خدا (ص) درود فرستادند و فرمودند:

(ابتدا نسب مرا در نظر بگيريد و ببينيد من كيستم و سپس به افكار خود مراجعه كنيد و آن را مورد سؤال و بازخواست قرار دهيد، ببينيد آيا سزاوار است مرا بكشيد آيا هتك حرمت من بر شما جايز است مگر من پسر دختر پيامبر شما نيستم مگر من پسر وصى پيامبر و پسر عموى او كه اولين مؤمن و تصديق كننده رسول خدا و اولين تأييد كننده آنچه به او نازل شده است نيستم مگر حمزه سيدالشهدا عموى پدر من نيست مگر جعفر طيار عموى من نيست مگر سخن رسول خدا (ص) را درباره من و برادرم نشنيده‏ايد كه مىفرمايد: هذان سيدا شباب أهل الجنة: حسن و حسين دو سرور و آقاى جوانان بهشت هستند.

اگر مرا تأييد مىكنيد و مىدانيد كه راست مىگويم، پس از كشتن من صرف نظر كنيد! سوگند به خدا، از وقتى كه دانسته‏ام خداوند دروغگو را دشمن خود قرار داده است، سخن دروغى بر زبان نياورده‏ام! و اگر گفتار مرا باور نداريد و تكذيبم مىكنيد، در ميان شما كسى هست كه خبر دهد و صدق سخنان مرا تأييد كند. برويد از (جابر بن عبدالله انصارى) و (ابو سعيد خدرى) و(سهل بن سعد ساعدى) و(زيد بن ارقم) و(انس بن مالك) سؤال كنيد. آنان به شما خبر خواهند داد كه رسول خدا (ص) درباره من و برادرم چنين سخنى را فرموده است. آيا اين براى جلوگيرى شما از ريختن خونم كافى نيست).

در اينجا شمر بن ذى الجوشن گفت: من خدا را زبانى مىپرستم و نمىدانم تو چه مىگويى! حبيب بن مظاهر در پاسخ گفت: تو خدا را به هفتاد زبان مىپرستى و من گواهى مىدهم كه راست مىگويى و نمىدانى كه حسين چه مىگويد. خداوند دلت را سياه كرده است!

امام فرمودند: اگر در اين امر شك داريد، آيا در اين نيز كه من پسر دختر پيغمبر شما هستم شك داريد سوگند به خدا در ميان مشرق و مغرب عالم، پسر دختر پيامبرى غير از من، نه در ميان شما و نه در ميان كس ديگرى نيست! واى بر شما! آيا من كسى از شما را كشته‏ام كه به طلب قصاص آمده‏ايد آيا مالى را از شما تصاحب كرده‏ام و آيا زخمى بر شما وارد كرده‏ام كه مىخواهيد تلافى كنيد).

هيچ يك از آنان پاسخى نداد. مجدداً امام فرمودند:

(اى شبث بن ربعى، اى حجار بن ابجر، اى قيس بن اشعث و اى يزيد بن حارث! مگر شما نبوديد كه در نامه نوشتيد: ميوه‏هاى درختان رسيده است و زمين سرسبز شده، اگر به سوى ما بيايى، به سوى لشكرى آمده‏اى كه آماده كمك به تو و تحت فرمان تو است).

قيس بن اشعث گفت: ما نمىدانيم تو چه مىگويى. بايد تسليم حكم پسر عمويت (يزيد) شوى تا او هر طور خواست با تو رفتار كند و آنان براى تو چيزى نمىخواهند مگر آنچه را كه تو بپسندى!

امام (عليه السلام) در مقابل اين سخن فرمودند: نه، به خدا سوگند، مانند ذليلان دست بيعت به شما نخواهم داد و همچون بردگان در مقابل شما آرام نخواهم نشست و تمكين نخواهم كرد! اى بندگان خدا! من به پروردگار خودم و پروردگارتان، از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان نمىآورد پناه مىبرم)!

منبع: سايت بنياد انديشه اسلامي     


 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 

 بازنمايى دقايقى از ظهر روز عاشورا
پرسه(1) بر سالار

امير حمزه مهرابى


السلام عليك يا ابا عبداللّه الحسين(ع)
تابستان سال 61 هجرى قمرى است. بيابانى به نام كربلا. روز از نيمه گذشته است. از صبح جنگى نابرابر بين سپاه حق با سپاه باطل در جريان بوده است. ديگر صداى چكاچك شمشيرها به گوش نمى‏رسد. اما اسبهاى بى‏صاحب با شيهه سوزناك خود ولوله‏اى برپا كرده‏اند.

تعدادى از بدنهاى پاره پاره و خون آلود شهيدان در نزديك خيمه‏گاه رديف شده‏اند در حالى كه قطعاتى از اعضاى بدن آنها هنوز در ميدان برجاى مانده است. گروهى ديگر هنوز در ميدان و روى خاكهايى كه با سم اسبان شخم زده شده‏اند، افتاده‏اند. نه فرصت و مجالى فراهم شده و نه كسى باقى مانده است كه جسد پاره پاره يا نيمه جان ياران اباعبداللّه الحسين(ع) را به خارج از محوطه معركه انتقال دهد. اجسادى نيز به دليل از هم پاشيدگى قابل انتقال نيستند. گاهگاهى صداى خرخر گلوهاى بريده و ناله‏هاى دردناك از دور و نزديك شنيده مى‏شود.

اما ديگر اللّه اكبرهاى عباس بگوش نمى‏رسد. از هم آورد طلبيها و رجزخوانيهاى على اكبر خبرى نيست. على اصغر از بى شيرى و تشنگى بى‏تابى نمى‏كند. قاسم آرام گرفته است. عبداللّه چشم و دم فرو بسته است. حسين، خسته، داغ ديده، تنها و بى‏ياور مانده است. كودكان حرم، د يگر طلب آب نمى‏كنند. با شنيدن هر خبر مرگى، تاب و توان خويش را بيشتر از كف داده‏اند. هر يك به گوشه‏اى از چادر خزيده و زانوى غم در بغل گرفته‏اند. همچون بيد بدنشان مى‏لرزد، گويا در آن بيابان سوزان، سرما بر آنان مستولى گشته است.
با آن خداحافظى دردناك حسين(ع) از همه اهل حرم، اميدى به بازگشت پير و مرادشان ندارند اضطراب و نگرانى لحظه به لحظه بيشتر و بيشتر مى‏شود.

آيا حسين(ع) زنده باز خواهد گشت؟ آيا دوباره لطافت و صفاى دست مولايشان بر سر يتيمى خويش احساس خواهند كرد؟ همه اهل حرم، داغ از دست دادن پدر و برادر و فرزند خويش را فراموش كرده‏اند. همه به حسين(ع) مى‏انديشند. زمين و زمان براى سلامتى او، دست به دعا برداشته‏ا ند.

اى شمشيرها چه مى‏شود كه شما نيز مثل كارد حضرت ابراهيم بر گلوى اسماعيل كند شويد و رگهاى گلوى حسين را نبريد؟ 
اى ابرها، همچنان كه در مسجد غمامه بر سر رسول خدا(ص) سايه گسترانديد، بيائيد و بربالاى ابدان شهدا و بدن خسته حسين و كودكانش سايه افكنيد و كمى از سوز تشنگى اطفال بكاهيد.
اى خورشيد، چرا همچون آتشى كه بر ابراهيم سرد شد، از داغى تابش خود نمى‏كاهى؟
اى مرغان آسمان، چرا ابابيل نمى‏شويد و پيل سواران يزيدى را از پاى در نمى‏آوريد؟
اى بادها چرا طوفان نمى‏شويد و بناى كاخ ستم را ويران نمى‏كنيد؟
اى زمين چرا به لرزه در نمى‏آيى؟
اى كوهها چرا فرو نمى‏ريزيد؟
اى آسمان چرا دكاً دكا نمى‏گرديد؟
اى ابرها چرا نمى‏گرييد و با اشك خويش زمين تفتيده كربلا را براى اطفال، نمناك نمى‏كنيد؟
اى ملائكة المسومين، چرا همانطورى كه رسول خدا(ص) را در جنگ بدر يارى كرديد به يارى پسر رسول خدا(ص) نمى‏شتابيد؟
اى كشته‏ها، آهاى ياران حسين، اى عباس، اى على اكبر، قاسم، جعفر، عون، حر، عوسجه چرا مثل اصحاب كهف دوباره زنده نمى‏شويد و سيد پير و دلشكسته را يارى نمى‏كنيد؟
آخر حسين وارث آدم است، حسين وارث ابراهيم خليل و موساى كليم است.
كاش آن زمان سرداق گردون نگون شدى‏
وين خرگه بلند ستون بى ستون شدى‏
كاش آن زمان درآمدى از كوه تا به كوه‏
سيل سيه كه روى زمين قيرگون شدى

معجزه عاشورايى‏ 
اما گويا اين بار خداوند مى‏خواهد معجزه‏اش را به گونه‏اى ديگر به رخ جهانيان بكشد. اين بار حفظ دينش نه با گلستان شدن آتش، اژدها شدن عصا، دو شقه شدن رود نيل، تكلم آتش در كوى طور و شكافته شدن خانه كعبه نشان دهد، بلكه مى‏خواهد، با نمايش ايثار، ارث و فداكار ى همه انبياء و صبر و استقامت عصاره خلقت، معجزه كند. تأثير معجزه همه انبياء و اولياء محدود به همان زمان و مكان بوده است و تعداد افرادى كه تحت تأثير آن آيت الهى قرار گرفته‏اند بسيار اندك بوده‏اند و چه بسا پس از مدتى همانها نيز منكر گشته‏اند. اما معجزه عاشو رايى خداوند، از آدم تا خاتم نقش آفرين بوده و هست، معجزه عاشورايى از سنخ نبوت خاتم(ص) است و بايد تا قيام قائم (عج) گرمابخش حيات بشر باشد.

اينك امر الهى بر اين قرار گرفته است كه، فتبارك اللّه احسن الخالقين را به عينه، به جن و انس بنماياند. آن دست مريزادى كه خداوند به خويش گفت، براى منكرين اثبات نمايد. خداوند مى‏خواهد، معجزه ولايت پذيرى بنى آدم را بر ملائك نمايان سازد.تأثير خون، اين درّه نا دره را بر سرنوشت بشر به رخ جهانيان بكشد و حسين به نمايندگى از انسان، اين بار امانت را بر دوش گرفته است...

اما ناگهان صداى شيهه ذوالجناح، همه را متوجه خود مى‏كند و از جا بر مى‏خيزند. زانوانشان توان و رمقى ديگر مى‏يابند. نور اميد به خيمه‏ها تابيدن مى‏گيرد. داغ عزيزان فراموش مى‏شود.
خدايا شكر، خدا شكر... حسين سالم برگشته است، دوباره مى‏توانيم چهره آرام و مهربان او را ببينيم. دوباره زينب را در حال ايستاده مقابل برادر خواهيم ديد، آخر بعد از وداع با برادر، زينب دست به زانو راه مى‏رود، نماز نشسته مى‏خواند. همه حتى زينب از حرم بيرون مى‏ روند و به طرف ذوالجناح خيز برمى دارند.
اما...اما خدايا چه مى‏بينند؟ ذوالجناح بى حسين برگشته است. ذوالجناح تنهاست، ذوالجناح خونين است، ذوالجناح شرمگين است.
ذوالجناح...ذوالجناح؟...نكند؟...نكند؟...زبانم لال...

نحر خورشيد 
اضطراب و نگرانى و دلشوره همه اهل حرم را فرا گرفته است. براى اطلاع از سرنوشت سالار شهيدان به بالاى تل زينبيه مى‏روند آن مكان به خوبى بر قتلگاه مشرف است. فاصله تل تا قتلگاه به حدى است كه همه حوادث قابل مشاهده و غالب سخنان قابل شنيدن است.

آنچه در برابر ديدگانشان در حال وقوع هست، باور كردنى نيست. زاده رسول خدا(ص)، نيم خيز در گودالى نشسته است. كتفش بر اثر ضربت شمشير زرعه بن شريك، شكافته شده و دهان باز كرده است.
بيش از سيصد زخم عميق بر بدنش وارد شده است تمام لباس عين شيله سرخ سرخ است. تعداد بى شمارى نيزه و تير در بدن مباركش فرو رفته است.

عبداللّه، اين كودك امام حسن(ع) كه روى تل ايستاده است تاب ديدن حال عمو را ندارد. به طرف قتلگاه خيز برمى‏دارد. زينب تلاش مى‏كند مانع رفتن او به ميدان شود. حسين(ع) از خواهر مى‏خواهد جلو عبداللّه را بگيرد. اما او خود را از دست عمه مى‏رهاند و خود را به عمو م ى‏رساند. دست در گردن مجروح و خونين عمو مى‏اندازد. مى‏بيند ابجز بن كعب شمشير به دست به قصد وارد كردن ضربه‏اى ديگر به حسين(ع) نزديك مى‏شود. به هنگام فرود آمدن ضربه، دست خود را حايل مى‏كند. دست كوچكش از شدت ضربه قطع مى‏شود و از پوست آويزان مى‏گردد. حسين(ع) برادر زاده را در آغوش مى‏گيرد. خون از دست قلم شده‏اش فوران مى‏كند. تيرها پشت سر هم بر بدن عمو و برادر زاده اصابت مى‏كند و عبداللّه پس از لختى در آغوش عمو آرام مى‏گيرد. حسين(ع) او را بر روى خاك پا به قبله مى‏خواباند...

حسين(ع) همچنان مقاومت مى‏كند. در حال نشسته نيز با شمشير از خود دفاع مى‏كند. ظالمى به ناگاه از دور سنگى بر پيشانى مباركش مى‏كوبد. خون جستن مى‏كند و بر چهره مبارك جارى مى‏شود. جلو چشمانش پرده مى‏شود. پيراهن را بالا مى‏زند تا خون از چهره پاك كند. حرمله، كه منتظر فرصت است تيرى سه شعبه و زهرآلود به سينه مبارك مى‏زند. تير سينه را مى‏شكافد و از پشت شانه خارج مى‏شود. حسين تلاش مى‏كند تير را از سينه بيرون بكشد. اما پره‏هاى تير مانع خروج مى‏شود. خم مى‏شود و با زحمت تير را از پشت خارج مى‏سازد. خون فواره مى‏زند و صداى حزين در فضا مى‏پيچد، بسم اللّه و باللّه و على ملة رسول اللّه، ديگر تاب نشستن نيز ندارد. به زمين مى‏افتد. روبه قبله مى‏خوابد. برجستگى‏هاى سطح زمين مانع ديد او مى‏شوند، ديگر نمى‏تواند خيمه گاه را ببيند. دلشوره تمام وجودش را فرا مى‏گيرد، در حال احتضار نيز نگران اهل حرم است، با دستان لرزانش مقدارى خاك را جمع مى‏كند تا سرش در موضعى بالاتر قرار دهد. با يكى از دو چشم، شبحى از خيمه را مى‏تواند ببيند، خيالش راحت‏تر مى‏شود. لختى نمى‏گذرد كه سواران عمر سعد به سوى خيمه هجوم مى‏برند. ناگهان غيرت اللّه تمام نيرو ى باقيمانده خويش را در توان و صداى خويش جمع مى‏كند، نيم خيز مى‏شود و بر سر مهاجمان فرياد مى‏زند.

مهاجمان به خيال اينكه امام هنوز زنده است، سراسيمه از خيمه‏ها دور مى‏شوند و پا به فرار مى‏گذارند. حسين بى حال بر زمين مى‏افتد، اما ميزان خونى كه در هر بازدم به بيرون فوران مى‏كند كم و كمتر مى‏شود و فاصله بين نفس‏ها نيز طولانى‏تر مى‏شود. شمر بن ذى الجوشن، لشكريان خويش را نهيب مى‏زند كه «چرا كار حسين را يكسره نمى‏كنيد؟» سپاهيان از همديگر سبقت مى‏گيرند و به طرف بدن نيمه جان و بى‏رمق حسين خيز بر مى‏دارند.

حصين بن تمين، تير به دهان مباركش مى‏زند. ابو ايوب غنوى، سر نيزه بر حلقوم شريفش مى‏كوبد. زرعة بن شريك با ضربت شمشير مچ دست او را قطع مى‏كند. سنان بن انس، با سنگدلى بالاى سر حسين مى‏آيد و نيزه خود را چندين بار در سينه و گردن او فرو كرده و بيرون مى‏آورد. عمر سعد،به مردى كه در كنارش ايستاده دستور مى‏دهد كه، «از اسب پياده شو و برو و حسين را راحت كن».

اما خولى بن يزيد، بر او سبقت مى‏گيرد و با شتاب به سوى حسين مى‏رود. همين كه مى‏خواهد سر حسين را جدا كند، رعشه‏اى بر بدنش مى‏افتد و پا به فرار مى‏گذارد. سنان بن انس، مى‏خواهد كار خولى را پى بگيرد. با قساوت تمام روى سينه امام مى‏نشيند تا سر از بدن جدا كند. اما چشمان نافذ امام، جرئت اين كار را از او مى‏گيرد، هراسان بر مى‏خيزد و از صحنه خارج مى‏شود.

اين بار شمر خود به قتلگاه مى‏آيد. براى درامان ماندن از تأثير شرم و حياء و يا ترس و دلهره ناشى از چشمان امام، بدن بى‏رمق حسين(ع) را به پشت برمى‏گرداند. شمشير را از قفا بر گردن فرزند زهرا(س) مى‏گذارد و مثل اره بر گردن مى‏كشد. لايه اوليه پوست گردن را مى‏شك افد. ولى هرچه بر گردن مى‏كشد، نمى‏برد. روى زانوها مى‏نشيندو با دو دست، دو طرف شمشير را مى‏گيرد و فشار مى‏دهد از شدت فشار استخوان گردن را مى‏شكند و با كشيدن سر، پوست و گوشت باقى مانده را از بدن جدا مى‏كند.

هلال بن نافع، از سپاهيان عمرسعد مى‏گويد:
دلم از تشنگى و مظلوميت فرزند رسول خدا(ص) به رحم آمد. رفتم تا در دم آخر جرعه‏اى آب براى حسين بياورم. هنگام بازگشت ديدم شمر هراسان و لرزان در حالى كه تلو تلو مى‏خورد پنجه در موهاى سر بريده‏اى كرده كه هنوز از رگهاى گلوى او خون مى‏چكد و به طرف ابن سعد در حر كت است. رو به من كرد و گفت: هلال ديگر به آب نيازى نيست، من او را سيراب كردم....(2)

خاموش محتشم كه دل سنگ آب شد
بنياد صبر و خانه طاقت خراب شد
خاموش محتشم كه از اين حرف سوزناك‏
مرغ هوا و ماهى دريا كباب شد
خاموش محتشم كه از اين شعر خونچكان‏
در ديده اشك مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم كه از اين نظم گريه خيز
روى زمين به اشك جگرگون كباب شد(3)

و سيلعم الذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون


 پى‏نوشت‏ها:
1. در جنوب ايران به مراسم عزادارى و شيون و زارى گفته مى‏شود.
2. در نگارش متن فوق از منابع زير استفاده شده است:
مقتل ابن مخنف، ترجمه جواد سليمانى، لهوف (الملهوف على قتلى الطفوف) سيد بن طاووس. ترجمه سيد ابوالحسن ميرابوطالبى.
3. اشعار از محتشم كاشانى.

منبع: مجله پاسدار اسلام  ، شماره 290 بهمن 84


 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 

اولين مجلس عزاى حسين (ع)

شهيد مطهرى


از عصر عاشورا زينب تجلى مى‏كند.از آن به بعد به او واگذار شده بود.رئيس قافله اوست چون يگانه مرد زين العابدين(سلام الله عليه)است كه در اين وقت‏به شدت مريض است و احتياج به پرستار دارد تا آنجا كه دشمن طبق دستور كلى پسر زياد كه از جنس ذكور اولاد حسين هيچ كس نبايد باقى بماند،چند بار حمله كردند تا امام زين العابدين را بكشند ولى بعد خودشان گفتند:«انه لما به‏» (1) اين خودش دارد مى‏ميرد.و اين هم خودش يك حكمت و مصلحت‏خدايى بود كه حضرت امام زين العابدين بدين وسيله زنده بماند و نسل مقدس حسين بن على باقى بماند.يكى از كارهاى زينب پرستارى امام زين العابدين است.

در عصر روز يازدهم اسرا را آوردند و بر مركبهايى(شتر يا قاطر يا هر دو)كه پالانهاى چوبين داشتند سوار كردند و مقيد بودند كه اسرا پارچه‏اى روى پالانها نگذارند،براى اينكه زجر بكشند.بعد اهل بيت‏خواهشى كردند كه پذيرفته شد.آن خواهش اين بود:«قلن بحق الله الا ما مررتم بنا على مصرع الحسين‏» (2) گفتند:شما را به خدا حالا كه ما را از اينجا مى‏بريد،ما را از قتلگاه حسين عبور بدهيد براى اينكه مى‏خواهيم براى آخرين بار با عزيزان خودمان خدا حافظى كرده باشيم.در ميان اسرا تنها امام زين العابدين بودند كه به علت‏بيمارى،پاهاى مباركشان را زير شكم مركب بسته بودند،ديگران روى مركب آزاد بودند.وقتى كه به قتلگاه رسيدند،همه بى اختيار خودشان را از روى مركبها به روى زمين انداختند.زينب(سلام الله عليها) خودش را به بدن مقدس ابا عبد الله مى‏رساند،آن را به يك وضعى مى‏بيند كه تا آن وقت نديده بود:بدنى مى‏بيند بى سر و بى لباس،با اين بدن معاشقه مى‏كند و سخن مى‏گويد:«بابى المهموم حتى قضى،بابى العطشان حتى مضى‏» (3) .آنچنان دلسوز ناله كرد كه‏«فابكت و الله كل عدو و صديق‏» (4) يعنى كارى كرد كه اشك دشمن جارى شد،دوست و دشمن به گريه در آمدند.

مجلس عزاى حسين را براى اولين بار زينب ساخت.ولى در عين حال از وظايف خودش غافل نيست.پرستارى زين العابدين به عهده اوست،نگاه كرد به زين العابدين،ديد حضرت كه چشمش به اين وضع افتاده آنچنان ناراحت است كانه مى‏خواهد قالب تهى كند، فورا بدن ابا عبد الله را رها كرد و آمد سراغ زين العابدين:«يا بن اخى!»پسر برادر!چرا تو را در حالى مى‏بينم كه مى‏خواهد روح تو از بدنت پرواز كند؟فرمود: عمه جان!چطور مى‏توانم بدنهاى عزيزان خودمان را ببينم و ناراحت نباشم؟زينب در همين شرايط شروع مى‏كند به تسليت‏خاطر دادن به زين العابدين.

ام ايمن زن بسيار مجلله‏اى است كه ظاهرا كنيز خديجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پيغمبر و مورد احترام پيغمبر بوده است،كسى است كه از پيغمبر حديث روايت مى‏كند.اين پير زن سالها در خانه پيغمبر بود.روايتى از پيغمبر را براى زينب نقل كرده بود ولى چون روايت‏خانوادگى بود يعنى مربوط به سرنوشت اين خانواده در آينده بود،زينب يك روز در اواخر عمر على عليه السلام براى اينكه مطمئن بشود كه آنچه ام ايمن گفته صد در صد درست است،آمد خدمت پدرش:يا ابا!من حديثى اينچنين از ام ايمن شنيده‏ام،مى‏خواهم يك بار هم از شما بشنوم تا ببينم آيا همين طور است؟همه را عرض كرد.پدرش تاييد كرد و فرمود:درست گفته ام ايمن، همين طور است.

زينب در آن شرايط اين حديث را براى امام زين العابدين روايت مى‏كند.در اين حديث آمده است اين قضيه فلسفه‏اى دارد،مبادا در اين شرايط خيال كنيد كه حسين كشته شد و از بين رفت.پسر برادر!از جد ما چنين روايت‏شده است كه حسين عليه السلام همين جا،كه اكنون جسد او را مى‏بينى،بدون اينكه كفنى داشته باشد دفن مى‏شود و همين جا،قبر حسين،مطاف خواهد شد.

بر سر تربت ما چون گذرى همت‏خواه 
كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود

آينده را كه اينجا كعبه اهل خلوص خواهد بود،زينب براى امام زين العابدين روايت مى‏كند.بعد از ظهر مثل امروزى را-كه يازدهم بود-عمر سعد با لشكريان خودش براى دفن كردن اجساد كثيف افراد خود در كربلا ماند.ولى بدنهاى اصحاب ابا عبد الله همان طور ماندند.بعد اسرا را حركت دادند(مثل امشب كه شب دوازدهم است)،يكسره از كربلا تا كوفه كه تقريبا دوازده فرسخ است.ترتيب كار را اينچنين داده بودند كه روز دوازدهم اسرا را به اصطلاح با طبل و شيپور و با دبدبه به علامت فتح وارد كنند و به خيال خودشان آخرين ضربت را به خاندان پيغمبر بزنند.

اينها را حركت دادند و بردند در حالى كه زينب شايد از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته است.سرهاى مقدس را قبلا بريده بودند.تقريبا دو ساعت‏بعد از طلوع آفتاب در حالى كه اسرا را وارد كوفه مى‏كردند دستور دادند سرهاى مقدس را به استقبال آنها ببرند كه با يكديگر بيايند.وضع عجيبى است غير قابل توصيف!دم دروازه كوفه(دختر على،دختر فاطمه اينجا تجلى مى‏كند)اين زن با شخصيت كه در عين حال زن باقى ماند و گرانبها،خطابه‏اى مى‏خواند.راويان چنين نقل كرده‏اند كه در يك موقع خاصى زينب موقعيت را تشخيص داد:«و قد او مات‏»دختر على يك اشاره كرد.عبارت تاريخ اين است:«و قد او مات الى الناس ان اسكتوا فارتدت الانفاس و سكنت الاجراس‏» (5) يعنى در آن هياهو و غلغله كه اگر دهل مى‏زدند صدايش به جايى نمى‏رسيد،گويى نفسها در سينه‏ها حبس و صداى زنگها و هياهوها خاموش گشت،مركبها هم ايستادند(آمدها كه مى‏ايستادند،قهرا مركبها هم مى‏ايستادند).خطبه‏اى خواند.راوى گفت:«و لم ار و الله خفرة قط انطق منها» (6) .اين‏«خفره‏»خيلى ارزش دارد.«خفره‏»يعنى زن با حيا.اين زن نيامد مثل يك زن بى حيا حرف بزند.زينب آن خطابه را در نهايت عظمت القاء كرد.در عين حال دشمن مى‏گويد:«و لم ار و الله خفرة قط انطق منها»يعنى آن حياى زنانگى از او پيدا بود.شجاعت على با حياى زنانگى در هم آميخته بود.

در كوفه كه بيست‏سال پيش على عليه السلام خليفه بود و در حدود پنج‏سال خلافت‏خود خطابه‏هاى زيادى خوانده بود،هنوز در ميان مردم خطبه خواندن على عليه السلام ضرب المثل بود.راوى گفت:گويى سخن على از دهان زينب مى‏ريزد،گويى كه على زنده شده و سخن او از دهان زينب مى‏ريزد،مى‏گويد وقتى حرفهاى زينب-كه مفصل هم نيست،ده دوازده سطر بيشتر نيست-تمام شد،مردم را ديدم كه همه،انگشتانشان را به دهان گرفته و مى‏گزيدند.

اين است نقش زن به شكلى كه اسلام مى‏خواهد،شخصيت در عين حيا،عفاف،عفت،پاكى و حريم.تاريخ كربلا به اين دليل مذكر-مؤنث است كه در ساختن آن،هم جنس مذكر عامل مؤثرى است ولى در مدار خودش،و هم جنس مؤنث در مدار خودش.اين تاريخ به دست اين دو جنس ساخته شد.

و لا حول و لا قوة الا بالله


پى‏نوشت‏ها: 
1.بحار الانوار،ج 45/ص 61. 

2.بحار الانوار،ج 45/ص 58،اللهوف ص 55،و نظير اين عبارت در مقتل الحسين مقرم، ص‏396 و مقتل الحسين خوارزمى،ج 2/ص‏39 آمده است كه تماما از حميد بن مسلم روايت مى‏كنند. 
3و4) بحار الانوار ج 45/ص‏59. 
5و 6) بحار الانوار،ج 45/ص 108.


 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 

 آخرين وداع

شهيد مطهرى


نوشته‏اند ابا عبد الله در حملات خودش نقطه‏اى را در ميدان مركز قرار داده بود. مركز حملاتش آنجا بود.مخصوصا نقطه اى را امام انتخاب كرده بود كه نزديك خيام حرم باشد و از خيام حرم خيلى دور نباشد،به دو منظور.يك منظور اين كه مى‏دانست كه اينها چقدر نامرد و غير انسانند.اينها همين مقدار حميت ندارند كه لا اقل بگويند كه ما با حسين طرف هستيم،پس متعرض خيمه‏ها نشويم.مى‏خواست تا جان در بدن دارد،تا اين رگ گردنش مى‏جنبد،كسى متعرض خيام حرمش نشود.حمله مى‏كرد،از جلو او فرار مى‏كردند،ولى زياد تعقيب نمى‏كرد،بر مى‏گشت مبادا خيام حرمش مورد تعرض قرار بگيرد.ديگر اينكه مى‏خواست تا زنده است اهل بيتش بدانند كه او زنده است. نقطه‏اى را مركز قرار داده بود كه صداى حضرت مى‏رسيد.وقتى‏كه بر مى‏گشت،در آن نقطه مى‏ايستاد،فرياد مى‏كرد:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم‏».وقتى كه اين فرياد حسين بلند مى‏شد اهل بيت‏سكونت‏خاطرى پيدا مى‏كردند،مى‏گفتند آقا هنوز زنده است. امام به اهل بيت فرموده بود تا من زنده هستم هرگز از خيمه‏ها بيرون نياييد. اين حرفها را باور نكنيد كه اينها دم به دم بيرون مى‏دويدند،ابدا!دستور آقا بود كه تا من زنده هستم در خيمه‏ها باشيد،حرف سستى از دهان شما بيرون نيايد كه اجر شما ضايع مى‏شود.مطمئن باشيد عاقبت‏شما خير است،نجات پيدا مى‏كنيد و خداوند دشمنان شما را عذاب خواهد كرد،به زودى هم عذاب خواهد كرد.اينها را به آنها فرموده بود. آنها اجازه نداشتند و بيرون هم نمى‏آمدند.غيرت حسين بن على اجازه نمى‏داد.غيرت و عفت‏خود آنها اجازه نمى‏داد كه بيرون بيايند،بيرون هم نمى‏آمدند.صداى آقا را كه مى‏شنيدند:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم‏»يك اطمينان خاطرى پيدا مى‏كردند. چون آقا وداع كرده بودند و يك بار يا دو بار ديگر هم بعد از وداع آمده بودند و خبر گرفته بودند،اين بود كه اهل بيت امام هنوز انتظار آمدن امام را داشتند.

اسبهاى عربى براى ميدان جنگ تربيت مى‏شدند.اسب حيوان تربيت‏پذيرى است.اينها وقتى كه صاحبشان كشته مى‏شد عكس العملهاى خاصى از خودشان نشان مى‏دادند.

اهل بيت ابا عبد الله در داخل خيمه هستند،همين طور منتظر ببينند كى صداى آقا را مى‏شنوند يا شايد يك بار ديگر جمال آقا را زيارت مى‏كنند كه يك وقت صداى همهمه اسب ابا عبد الله بلند شد.آمدند در خيمه.خيال كردند آقا آمده‏اند.يك وقت ديدند اين اسب آمده است ولى در حالى كه زين او واژگون است.اينجاست كه اولاد ابا عبد الله،خاندان ابا عبد الله فرياد واحسينا و وامحمدا را بلند كردند.دور اين اسب را گرفتند. نوحه سرايى طبيعت‏بشر است.انسان وقتى مى‏خواهد درد دل خودش را بگويد به صورت نوحه‏سرايى مى‏گويد،آسمان را مخاطب قرار مى‏دهد،زمين را مخاطب قرار مى‏دهد،درختى را مخاطب قرار مى‏دهد،خودش را مخاطب قرار مى‏دهد،انسان ديگرى را مخاطب قرار مى‏دهد، حيوانى را مخاطب قرار مى‏دهد.هر يك از افراد خاندان ابا عبد الله به نحوى نوحه‏سرايى را آغاز كردند.آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گريه كردن هم نداريد.من كه از دنيا رفتم البته نوحه‏سرايى كنيد.گريه است،انسان وقتى غصه دارد بايد گريه كند تا عقده دلش خالى شود.اجازه گريه كردن را بعد از اين جريان يافته بودند.در همان حال شروع كردند به گريستن.

نوشته‏اند حسين بن على عليه السلام دختركى دارد كه خيلى هم اين دختر را دوست مى‏داشت،سكينه خاتون كه بعد هم يك زن اديبه عالمه‏اى شد و زنى بود كه همه علما و ادبا براى او اهميت و احترام قائل بودند.ابا عبد الله خيلى اين طفل را دوست مى‏داشت.او هم به آقا فوق العاده علاقه‏مند بود.نوشته‏اند اين بچه به صورت نوحه سرايى جمله‏هايى گفت كه دلهاى همه را كباب كرد.به حالت نوحه‏سرايى اين اسب را مخاطب قرار داده است،مى‏گويد:«يا جواد ابى هل سقى ابى ام قتل عطشانا؟»اى اسب پدرم،پدر من وقتى كه رفت تشنه بود،آيا پدر من را سيراب كردند يا با لب تشنه شهيد كردند؟اين در چه وقت‏بود؟وقتى است كه ديگر ابا عبد الله از روى اسب به روى زمين افتاده است.اين جنگ با يك تير شروع شد و با يك تير خاتمه پيدا كرد.پيش از ظهر عاشورا كه شد،بعد از آن اتمام حجتهاى امام،عمر سعد كسى بود كه تيرى به كمان كرد و فرستاد به (1) ...


پى‏نوشت: 
1.
 چند ثانيه‏اى نوار افتادگى دارد


 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 

به ميدان رفتن حضرت عباس (ع)

شهيد مطهرى


مطابق معتبرترين نقلها اولين كسى كه از خاندان پيغمبر شهيد شد،جناب على اكبر و آخرينشان جناب ابوالفضل العباس بود،يعنى ايشان وقتى شهيد شدند كه ديگر از اصحاب و اهل بيت كسى نمانده بود،فقط ايشان بودند و حضرت سيد الشهداء.آمد عرض كرد:برادر جان!به من اجازه بدهيد به ميدان بروم كه خيلى از اين زندگى ناراحت هستم.جناب ابوالفضل سه برادر كوچكترش را مخصوصا قبل از خودش فرستاد،گفت:برويد برادران! من مى‏خواهم اجر مصيبت‏برادرم را برده باشم.مى‏خواست مطمئن شود كه برادران مادرى‏اش حتما قبل از او شهيد شده‏اند و بعد به آنها ملحق بشود.

بنا بر اين ام البنين است و چهار پسر،ولى ام البنين در كربلا نيست،در مدينه است.آنان كه در مدينه بودند از سرنوشت كربلا بى خبر بودند.به اين زن،مادر اين چند پسر كه تمام زندگى و هستى‏اش همين چهار پسر بود،خبر رسيد كه هر چهار پسر تو در كربلا شهيد شده‏اند.البته اين زن زن كامله‏اى بود،زن بيوه‏اى بود كه همه پسرهايش را از دست داده بود.گاهى مى‏آمد در سر راه كوفه به مدينه مى‏نشست و شروع به نوحه سرايى براى فرزندانش مى‏كرد.تاريخ نوشته است كه اين زن خودش يك وسيله تبليغ عليه دستگاه بنى اميه بود.هر كس كه مى‏آمد از آنجا عبور كند متوقف مى‏شد و اشك مى‏ريخت.مروان حكم كه يك وقتى حاكم مدينه بوده و از آن دشمنان عجيب اهل بيت است، هر وقت مى‏آمد از آنجا عبور كند بى اختيار مى‏نشست و با گريه اين زن مى‏گريست. اين زن اشعارى دارد و در يكى از آنها مى‏گويد:

لا تدعونى ويك ام البنين

تذكرينى بليوث العرين

كانت‏بنون لى ادعى بهم

و اليوم اصبحت و لا من بنين (1)

مخاطب را يك زن قرار داده،مى‏گويد:اى زن،اى خواهر!تا به حال اگر مرا ام البنين مى‏ناميدى،بعد از اين ديگر ام البنين نگو،چون اين كلمه خاطرات مرا تجديد مى‏كند،مرا به ياد فرزندانم مى‏اندازد،ديگر بعد از اين مرا به اين اسم نخوانيد،بله،در گذشته من پسرانى داشتم ولى حالا كه هيچيك از آنها نيستند.

رشيدترين فرزندانش جناب ابوالفضل بود و بالخصوص براى جناب ابوالفضل مرثيه بسيار جانگدازى دارد،مى‏گويد:

يا من راى العباس كر على جماهير النقد

و وراه من ابناء حيدر كل ليث ذى لبد

انبئت ان ابنى اصيب براسه مقطوع يد

ويلى على شبلى امال براسه ضرب العمد

لو كان سيفك فى يديك لما دنى منه احد (2)

پرسيده بود كه پسر من،عباس شجاع و دلاور من چگونه شهيد شد؟دلاورى حضرت ابوالفضل العباس از مسلمات و قطعيات تاريخ است.او فوق العاده زيبا بوده است كه در كوچكى به او مى‏گفتند قمر بنى هاشم،ماه بنى هاشم.در ميان بنى هاشم مى‏درخشيده است.اندامش بسيار رشيد بوده كه بعضى از مورخين معتبر نوشته‏اند هنگامى كه سوار بر اسب مى‏شد،وقتى پاهايش را از ركاب بيرون مى‏آورد،سر انگشتانش زمين را خط مى‏كشيد.بازوها بسيار قوى و بلند،سينه بسيار پهن.مى‏گفت كه پسرش به اين آسانى كشته نمى‏شد.از ديگران پرسيده بود كه پسر من را چگونه كشتند؟به او گفته بودند كه اول دستهايش را قطع كردند و بعد به چه وضعى او را كشتند.آن وقت در اين مورد مرثيه‏اى گفت.مى‏گفت:اى چشمى كه در كربلا بودى،اى انسانى كه در صحنه كربلا بودى آن زمانى كه پسرم عباس را ديدى كه بر جماعت‏شغالان حمله كرد و افراد دشمن مانند شغال از جلوى پسر من فرار مى‏كردند.پسران على پشت‏سرش ايستاده بودند و مانند شير بعد از شير، پشت پسرم را داشتند.واى بر من!به من گفته‏اند كه بر شير بچه تو عمود آهنين فرود آوردند.عباس جانم،پسر جانم!من خودم مى‏دانم كه اگر تو دست در بدن مى‏داشتى، احدى جرات نزديك شدن به تو را نداشت.


پى‏نوشت‏ها: 
1.منتهى الآمال،ج 1/ص‏386.  
2.همان.


 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 

شبيه‏ترين افراد به پيامبر


على اكبر نخستين نفر از بنى هشام بود كه به ميدان جنگ رفت، او 19 سال يا 18 سال يا 25 يا 27 سال داشت، نزد پدر آمد و اجازه طلبيد، امام حسين عليه السلام به او اجازه داد، سپس نگاه مايوسانه به اكبرش كرد و دو انگشت اشاره را به طرف آسمان كرد و گفت:

«اللهم كن انت الشهيد عليهم، فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك و كنا اذا اشفقنا الى نبيك نظرنا اليه‏». (1)

على اكبر به ميدان آمد و با دشمن مى‏جنگيد رجز مى‏خواند:

انا على بن الحسين بن على نحن و بيت الله اولى بالنبى تالله لا يحكم فينا ابن الدعى اضرب بالسيف احامى عن ابى

ضرب غلام هاشمى علوى

ضربات خورد كننده‏اى بر دشمن وارد ساخت، و 120 نفر از سوران دشمن را كشت، تشنگى بر آنحضرت چيره شد، نزد پدر برگشت و عرض كرد:

«يا ابه! العطش قتلنى و ثقل الحديد اجهدنى‏».

امام حسين عليه السلام گريه كرد و فرمود: «محبوب دلم صبر كن بزودى رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم تو را سيراب خواهد كرد كه بعد از آن هرگز تشنه نخواهى شد».

امام زبان جوانش را در دهان مبارك گذاشت و مكيد و انگشتر خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان خود بگذار به سوى دشمن برگرد.

على اكبر در حالى كه دست از جان شسته و دل به خدا بسته به سوى ميدان رفت، و از هر سو بر دشمن حمله كرد، و از چپ و راست بر آنها يورش برد و جماعتى را كشت در اين هنگام تيرى به گلويش رسيد كه گلويش را پاره كرد، آنحضرت در خون خود مى‏غلطيد، همچنان تحمل مى‏كرد تا اينكه روحش به گلوگاه نزديك شد صدا بلند كرد:

يا ابتاه عليك منى السلام هذا جدى رسول الله يقرئك السلام و يقول عجل القدوم الينا.

: «اى پدر! سلام بر تو باد، هم اكنون اين جد من رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم به تو سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد: به سوى ما شتاب كن‏».

«قد سقانى بكاسه الا وفى شربة لا ظما بعدها ابدا».

مرا از جام خود سيراب كرد كه هرگز بعد از آن تشنه نخواهم شد». (2)

در روايت ديگر آمد: وقتى كه ضربات على اكبر، دشمن را تار و مار كرد، مره بن منقذ عبدى گفت: گناه عرب بر گردن من باشد كه اگر اين جوان با اين وصف بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننهم، مره بن منقذ با نيزه خود در كمين آنحضرت قرار گرفت و او كه گرماگرم جنگ بود، مره چنان نيزه بر او زد كه آن بزرگوار به زمين افتاد، دشمنان گرد آنحضرت را گرفتند، فقطعوه باسيافهم: «با شمشيرهاى خود، بدن او را پاره پاره كردند».

در روايت ديگر آمده: هنگامى كه مره بن منقذ بر سر مقدس آنحضرت ضربه زد، آنحضرت نتوانست بر مركب بنشيند، خم شد و سرش را روى يال اسب نهاد، اسب او وحشت زده به سوى لشگر دشمن روانه شد.

«فقطعوه بسيوفهم اربا اربا».

«دشمنان با شمشيرهاى خود بدن نازنينش را پاره پاره كردند»

آنگاه وقتى كه روحش به گلوگاه رسيد صدا زد:

«يا ابتاه هذا جدى رسول الله قد سقانى بكاسه الاوفى ...».

و سپس صدائى از گلويش برخاست و جان سپرد. (3)

امام حسين عليه السلام با شتاب به بالين جوانش آمد و ايستاد و فرمود:

«قتل الله قوما قتلوك، يا بنى ما اجراهم على الرحمان و انتهاك حرمه الرسول‏».

: «خداوند آن قوم را بكشد كه تو را كشتند، اى پسرم چه بسيار اين مردم بر خدا و دريدن حرمت رسول خدا، گستاخ و بى‏باك گشته‏اند؟».

اشك از ديدگان امام سرازير شد، سپس فرمود:

در اين حال زينب عليها السلام از خيمه بيرون دويده، فرياد مى‏زد: اى برادرم، و اى فرزند برادرم، با شتاب آمد و خود را به روى پيكر به خون طپيده آن جوان افكند.

حسين عليه السلام سر خواهر را بلند كرد و او را به خيمه بازگردانيد. (4)

و در نقل ديگر آمده: امام خون پاك اكبر را مى‏گرفت و به طرف آسمان مى‏ريخت و از آن هيچ قطره‏اى به زمين نمى‏ريخت و فرمود:

يعز على جدك و ابيك ان تدعوهم فلا يجيبونك و تستغيث بهم فلا يغيثونك‏».

: «بر جد و پدر تو سخت است كه آنها را صدا بزنى و به تو پاسخ ندهند و از آنها دادرسى كنى، ولى به داد تو نرسند».

امام صورت اشك آلود خود را روى چهره خون آلود على اكبرش گذاشت، و بقدرى بلند گريه كرد كه تا آن روز كسى اين گونه صداى گريه بلند را از او نشينده بود. (5)

سپس امام، پيكر خون آلود اكبرش را در آغوش گرفت و فرمود:

يا بنى لقد استرحت من هم الدنيا و غمها و بقى ابوك فريدا وحيدا».

پسرم، از غم و اندوه دنيا راحت‏شدى ولى پدرت غريب و تنها باقى ماند». (6)

آنگاه امام حسين عليه السلام جوانان بنى هاشم را صدا زد و فرمود:

«تعالوا احملوا اخاكم‏».

: «جوانان بنى هاشم! بيائيد و برادرتان را به سوى خيمه‏ها ببريد».

جوانان آمدند و جنازه على اكبر را برداشته تا جلو خيمه كه پيش روى آن جنگ مى‏كردند بر زمين نهادند.

حميد بن مسلم نقل مى‏كند زنى از خيمه‏هاى حسين عليه السلام بيرون آمد صدا مى‏زد: واى بچه‏ام، واى كشته‏ام، واى از كمى ياور، واى از غريبى ...

امام حسين عليه السلام به سرعت نزد او رفت و او را به خيمه‏اش بازگردانيد، پرسيدم: اين زن چه كسى بود؟ گفتند: اين زن زينب عليها السلام دختر امير مؤمنان على عليه السلام بود، امام حسين عليه السلام از گريه او به گريه افتاد و فرمود:

«انا لله و انا اليه راجعون‏» (7)

بيتابى پدر

پدر از ديده جارى اشك غم بهر پسر مى‏كرد ولى زينب در آنجا گريه بر حال پدر مى‏كرد پدر فرياد مى‏كرد و پسر خاموش بود اما سكوت او به قلب باب كار كار نيشتر ميكرد پدر عمرى دلش مى‏خواست رخسار پسر بوسد ولى چون شرم مانع بود از آن صرف نظر مى‏كرد از آن رو تا كه لب را بر لبش بگذاشت ديدن داشت يكى ايكاش بود آنجا و زينب را خبر ميكرد پدر را از پسر زينب جدا كرد ار مكن منعش كه از بهر برادر زينب احساس خطر ميكرد

كرده بيتاب مرا آه دل با اثرت ز اشتياق رخت از خيمه دويدم به برت اى ذبيح من و اى شبه رسول مدنى ز چه آلوده به خون صورت قرص قمرت نوجوان ديده گشا ديده گريانم بين اى پسر يك نظرى كن تو بحال پدرت من كه خود خضر رهم پير شدم از غم تو واى بر حال دل مادر خونين جگرت.


پى‏نوشت‏ها: 
1.و در بعضى از عبارات در آغاز اين فراز آمده: «اللهم اشهد على هؤلاء ...». 
2.اعيان الشيعه ج 1 / ص 607، مقتل الحسين مقرم: ص 312، منتهى الآمال ج 1 / ص 272، مثير الاحزان ابن نما: ص 69. 
3.كبريت الاحمر ط اسلاميه: ص 185. 
4.ترجمه ارشاد مفيد ج 2 ص 110، مثير الاحزان ابن نما: ص 69. 
5.- نفس المهموم: ص 62،محدث قمى مى‏گويد:اما اينكه مادر على اكبر در كربلا بود يا نبود، چيزى در اين باره نيافتم (همان مدرك: ص 165). 
6.ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 129. 
7.تاريخ طبرى ج 6 / ص 256، ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 129.  


 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 

به ميدان رفتن حضرت على‏اكبر (ع)

شهيد مطهرى


نوشته‏اند تا اصحاب زنده بودند،تا يك نفرشان هم زنده بود،خود آنها اجازه ندادند يك نفر از اهل بيت پيغمبر،از خاندان امام حسين،از فرزندان،برادر زادگان، برادران،عموزادگان به ميدان برود.مى‏گفتند آقا اجازه بدهيد ما وظيفه‏مان را انجام بدهيم،وقتى ما كشته شديم خودتان مى‏دانيد.اهل بيت پيغمبر منتظر بودند كه نوبت آنها برسد.آخرين فرد از اصحاب ابا عبد الله كه شهيد شد،يكمرتبه ولوله‏اى در ميان جوانان خاندان پيغمبر افتاد.همه از جا حركت كردند.نوشته‏اند:«فجعل يودع بعضهم بعضا»شروع كردند با يكديگر وداع كردن و خدا حافظى كردن،دست‏به گردن يكديگر انداختن،صورت يكديگر را بوسيدن.

از جوانان اهل بيت پيغمبر اول كسى كه موفق شد از ابا عبد الله كسب اجازه كند، فرزند جوان و رشيدش على اكبر بود كه خود ابا عبد الله در باره‏اش شهادت داده است كه از نظر اندام و شمايل،اخلاق،منطق و سخن گفتن،شبيه‏ترين فرد به پيغمبر بوده است.سخن كه مى‏گفت گويى پيغمبر است كه سخن مى‏گويد.آنقدر شبيه بود كه خود ابا عبد الله فرمود:خدايا خودت مى‏دانى كه وقتى ما مشتاق ديدار پيغمبر مى‏شديم،به اين جوان نگاه مى‏كرديم.آيينه تمام نماى پيغمبر بود.اين جوان آمد خدمت پدر،گفت:پدر جان!به من اجازه جهاد بده.در باره بسيارى از اصحاب،مخصوصا جوانان،روايت‏شده كه وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مى‏آمدند،حضرت به نحوى تعلل مى‏كرد(مثل داستان قاسم كه مكرر شنيده‏ايد)ولى وقتى كه على اكبر مى‏آيد و اجازه ميدان مى‏خواهد، حضرت فقط سرشان را پايين مى‏اندازند.جوان روانه ميدان شد.

نوشته‏اند ابا عبد الله چشمهايش حالت نيم خفته به خود گرفته بود:«ثم نظر اليه نظر ائس‏» (1) به او نظر كرد مانند نظر شخص نااميدى كه به جوان خودش نگاه مى‏كند. نااميدانه نگاهى به جوانش كرد،چند قدمى هم پشت‏سر او رفت.اينجا بود كه گفت:خدايا! خودت گواه باش كه جوانى به جنگ اينها مى‏رود كه از همه مردم به پيغمبر تو شبيه‏تر است.جمله‏اى هم به عمر سعد گفت،فرياد زد به طورى كه عمر سعد فهميد:«يابن سعد قطع الله رحمك‏» (2) خدا نسل تو را قطع كند كه نسل مرا از اين فرزند قطع كردى.بعد از همين دعاى ابا عبد الله،دو سه سال بيشتر طول نكشيد كه مختار عمر سعد را كشت.پسر عمر سعد براى شفاعت پدرش در مجلس مختار شركت كرده بود.سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالى كه روى آن پارچه‏اى انداخته بودند،و گذاشتند جلوى مختار.حالا پسر او آمده براى شفاعت پدرش.يك وقت‏به پسر گفتند:آيا سرى را كه اينجاست مى‏شناسى؟وقتى آن پارچه را برداشت،ديد سر پدرش است.بى اختيار از جا حركت كرد.مختار گفت:او را به پدرش ملحق كنيد.

اين طور بود كه على اكبر به ميدان رفت.مورخين اجماع دارند كه جناب على اكبر با شهامت و از جان گذشتگى بى نظيرى مبارزه كرد.بعد از آن كه مقدار زيادى مبارزه كرد،آمد خدمت پدر بزرگوارش-كه اين جزء معماى تاريخ است كه مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟-گفت:پدر جان‏«العطش‏»!تشنگى دارد مرا مى‏كشد،سنگينى اين اسلحه مرا خيلى خسته كرده است،اگر جرعه‏اى آب به كام من برسد نيرو مى‏گيرم و باز حمله مى‏كنم.اين سخن جان ابا عبد الله را آتش مى‏زند،مى‏گويد:پسر جان!ببين دهان من از دهان تو خشكتر است،ولى من به تو وعده مى‏دهم كه از دست جدت پيغمبر آب خواهى نوشيد.اين جوان مى‏رود به ميدان و باز مبارزه مى‏كند.

مردى است‏به نام حميد بن مسلم كه به اصطلاح راوى حديث است،مثل يك خبرنگار در صحراى كربلا بوده است.البته در جنگ شركت نداشته ولى اغلب قضايا را او نقل كرده است.مى‏گويد:كنار مردى بودم.وقتى على اكبر حمله مى‏كرد،همه از جلوى او فرار مى‏كردند.او ناراحت‏شد،خودش هم مرد شجاعى بود،گفت:قسم مى‏خورم اگر اين جوان از نزديك من عبور كند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت.من به او گفتم:تو چكار دارى، بگذار بالاخره او را خواهند كشت.گفت:خير.على اكبر كه آمد از نزديك او بگذرد، اين مرد او را غافلگير كرد و با نيزه محكمى آنچنان به على اكبر زد كه ديگر توان از او گرفته شد به طورى كه دستهايش را به گردن اسب انداخت،چون خودش نمى‏توانست تعادل خود را حفظ كند.در اينجا فرياد كشيد:«يا ابتاه!هذا جدى رسول الله‏» (3) پدر جان!الآن دارم جد خودم را به چشم دل مى‏بينم و شربت آب مى‏نوشم.اسب، جناب على اكبر را در ميان لشكر دشمن برد،اسبى كه در واقع ديگر اسب سوار نداشت. رفت در ميان مردم.اينجاست كه جمله عجيبى نوشته‏اند:«فاحتمله الفرس الى عسكر الاعداء فقطعوه بسيوفهم اربا اربا» (4) .

و لا حول و لا قوة الا بالله


پى‏نوشت‏ها: 
1.و 2) اللهوف،ص 47. 
3.بحار الانوار،ج 45/ص 44. 
4.مقتل الحسين مقرم،ص 324.


 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 

به ميدان رفتن حضرت قاسم بن الحسن (ع)

شهيد مطهرى


قاسم به ميدان مى‏رود.چون كوچك است،اسلحه‏اى كه با تن او مناسب باشد،نيست.ولى در عين حال شير بچه است،شجاعت‏به خرج مى‏دهد،تا اينكه با يك ضربت كه به فرقش وارد مى‏آيد از روى اسب به روى زمين مى‏افتد.حسين با نگرانى بر در خيمه ايستاده،اسبش آماده است،لجام اسب را در دست دارد،مثل اينكه انتظار مى‏كشد. ناگهان فرياد«يا عماه‏»در فضا پيچيد،عموجان من هم رفتم،مرا درياب!مورخين نوشته‏اند حسين مثل باز شكارى به سوى قاسم حركت كرد.كسى نفهميد با چه سرعتى بر روى اسب پريد و با چه سرعتى به سوى قاسم حركت كرد.عده زيادى از لشكريان دشمن(حدود دويست نفر)بعد از اينكه جناب قاسم روى زمين افتاد،دور بدن اين طفل را گرفتند براى اينكه يكى از آنها سرش را از بدن جدا كند.يكمرتبه متوجه شدند كه حسين به سرعت مى‏آيد.مثل گله روباهى كه شير را مى‏بيند فرار كردند و همان فردى كه براى بريدن سر قاسم پايين آمده بود،در زير دست و پاى اسبهاى خودشان لگدمال و به درك واصل شد.آنقدر گرد و غبار بلند شده بود كه كسى نفهميد قضيه از چه قرار شد.دوست و دشمن از اطراف نگران هستند.«فاذن جلس الغبرة‏»تا غبارها نشست،ديدند حسين بر بالين قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است.فرياد مردانه حسين را شنيدند كه گفت:

«عزيز على عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك‏»

فرزند برادر!چقدر بر عموى تو ناگوار است كه فرياد كنى و عموجان بگويى و نتوانم به حال تو فايده‏اى برسانم،نتوانم به بالين تو بيايم و يا وقتى كه به بالين تو مى‏آيم كارى از دستم بر نيايد.چقدر بر عموى تو اين حال ناگوار است (1) راوى گفت:در حالى كه سر جناب قاسم به دامن حسين است،از شدت درد پاشنه پا را محكم به زمين مى‏كوبد.در همين حال‏«فشهق شهقة فمات‏»فريادى كشيد و جان به جان آفرين تسليم كرد.يك وقت ديدند ابا عبد الله بدن قاسم را بلند كرد و بغل گرفت.ديدند قاسم را مى‏كشد و به خيمه‏گاه مى‏آورد.خيلى عظيم و عجيب است:وقتى كه قاسم مى‏خواهد به ميدان برود،از ابا عبد الله خواهش مى‏كند.ابا عبد الله دلش نمى‏خواهد اجازه بدهد.وقتى كه اجازه مى‏دهد،دست‏به گردن يكديگر مى‏اندازند،گريه مى‏كنند تا هر دو بيحال مى‏شوند. اينجا منظره بر عكس شد،يعنى اندكى پيش،حسين و قاسم را ديدند در حالى كه دست‏به گردن يكديگر انداخته بودند ولى اكنون مى‏بينند حسين قاسم را در بغل گرفته اما قاسم دستهايش به پايين افتاده است چون ديگر جان در بدن ندارد.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.


پى‏نوشت‏ها: 
1.در قم شنيدم يكى از وعاظ معروف اين شهر،اين ذكر مصيبت را در محضر مرحوم آيت الله حاج شيخ عبد الكريم حائرى(رضوان الله تعالى عليه)خوانده بود.(آن مرحوم بسيار بسيار مرد مخلصى بوده است،از كسانى بود كه شيفته اهل بيت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بود،و اين به تواتر براى من ثابت‏شده است.من محضر شريف اين مرد را درك نكردم،دو ماه بعد از فوت ايشان به قم مشرف شدم.كسانى كه ديده بودند،مى‏گفتند اين پير مرد نام حسين بن على را كه مى‏شنيد،بى اختيار اشكش جارى مى‏شد.)به قدرى اين مرد گريه كرد و خودش را زد كه بيحال شد.بعد به آن واعظ گفت:خواهش مى‏كنم هر وقت من در جلسه هستم اين روضه را تكرار نكن كه من طاقت‏شنيدن آن را ندارم.  


 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
(تعداد کل صفحات:37)      [ 1 ]   [ 2 ]   [ 3 ]   [ 4 ]   [ 5 ]   [ 6 ]   [ 7 ]   [ 8 ]   [ 9 ]   [ 10 ]   [ > ]  

.: Weblog Themes By Rasekhoon:.