همیشه مجرمان، برای توجیه جرم خویش در پی بهانه و دلیلاند.
باید بهانه را از دست آنان گرفت و پایههای «عمل مجرمانه» را سست کرد، تا فرو ریزد و مجرم نتواند ادعا داشته باشد و علیرغم جنایت و خلاف و خیانت، قیافه حق به جانب بگیرد. نام اینگونه خلع سلاح، «اتمام حجت» است.
خداوند و همه پیامبران، با امتها اتمام حجت کردهاند.
«عاشورا» در همه مراحلش اتمام حجت بود.
وقتی امام حسین (علیهالسلام)، با وجود همه خطرها، حاضر نشد با یزید بیعت کند، این اتمام حجتی بود برای آنان که به بهانههای مختلف، حکومت آن ستمگر را به رسمیت شناختند و دست بیعت به او دادند.
وقتی در پاسخ به درخواست مکرر و مؤکد کوفیان، «مسلم بن عقیل» را به نمایندگی خود به کوفه فرستاد، اتمام حجتی بود که کوفیان نگویند: اگر میآمدی، وفا و جاننثاری میکردیم و تنهایت نمیگذاشتیم. پس چرا نماینده آن حضرت را تنها گذاشتند؟
وقتی عزم کوفه کرد، به سخنان مخالفتآمیز بعضی که از رفتن به کوفه نهی میکردند، اعتنا نکرد، اتمامحجت بود، تا پاسخی به آن 18 هزار نامه دعوت و امضا بدهد و نگویند که: نامه نوشتیم ولی نیامدی!
وقتی در سرزمین کربلا و قبل از نبرد عاشورا با «عمر سعد» مذاکره کرد، همه بهانههای ابن سعد را برای جنگیدن با امام معصوم از دست او گرفت و همه هشدارها، انذارها و یادآوریها را بهکار بست، تا آن نگونبخت دنیازده و ریاستطلب را از دست آلودن به خون پاکان باز دارد. این یک اتمام حجت بود. ولی عمر سعد، سیهدلتر از آن بود که جان تاریکش از این فروغهای حیاتبخش، روشن شود.
حسین بن علی (علیهالسلام) روز عاشورا چند سخنرانی کرد.
شب عاشورا هم با یاران خود سخن گفت و وضع فردا را تشریح کرد و از شهادتشان خبر داد و صراحتا گفت که بیعت از شما برداشتم. هرکه میخواهد از تاریکی شب استفاده کند و برود. و این نوعی «اتمام حجت» بود.
ولی آن شب کسی نرفت.
سیدالشهدا، در روز عاشورا در چندین خطابه اتمام حجت کرد.
در آن سخنان، خداوند دین و قرآن و معاد را به یاد آورد.
جایگاه خود و نسبتش را با پیامبر و بیگناهیاش را یادآور شد.
سخنها گفت. تا پرده غفلت را از دیدگانشان کنار بزند، تا جاذبههای جایز و مال و عطایای امیر کوفه را بکاهد، تا از عواقب سوء کشتن امام، آگاهشان کند، تا نامههای دعوت و قول و قرارها و وعده نصرتها را به یادشان آورد، اینها همه «اتمام حجت» بود.
آنهمه تأکید بر اینکه:
به وجدانهایتان برگردید، به خودتان و من بنگرید، نسب مرا به یاد آورید، آیا کسی را از شما کشتهام که به قصاص آمدهاید؟ آیا مالی از شما بردهام؟ ظلمی به شما کردهام؟ بدی در حقتان روا داشتهام؟ چرا میخواهید مرا بکشید؟ به چه دلیلی ریختن خون مرا حلال میشمارید؟ فردای قیامت جواب خدا و رسول را چه خواهید گفت؟...
گفت و گفت و گفت، بلکه وجدانها بیدار شود و آن فاجعه عظیم رخ ندهد. ولی... اثر نداشت.
شکمهای انباشته از حرام و ثروتهای بهدستآمده از نامشروع، چشم بصیرتشان را کور کرده بود.
خود «حادثه عاشورا» هم یک اتمامحجت بود.
برای همه، برای همیشه و در طول تاریخ...
که «تکلیف» را باید ادا کرد و دین را یاری نمود، هرچند به قیمت «جان»!
عاشورا اتمام حجت بود، تا هیچکس برای سازش با ظلم و تن دادن به ذلت و خواری و پذیرش سلطه جباران، بهانه و دستآویزی نداشته باشد.
عاشورا، هنوز هم اتمام حجت است. آیا این معنایی دیگر از همان «کل یوم عاشورا» نیست؟ مبادا در محکمه تاریخ، محکوم این اتمام حجت شویم!...
روز عاشورا هنگام نماز ظهر ابو ثمامه صیداوى به امام حسین علیه السلام عرض کرد:
- یا ابا عبدالله ! جانم فداى تو باد! لشکر به تو نزدیک شده ، به خدا شما کشته نخواهى شد تا من در حضورتان کشته شوم . دوست دارم نماز ظهر را با شما بخوانم و آن گاه با آفریدگار خویش ملاقات نمایم .
حضرت سر به سوى آسمان بلند کرد و فرمود:
- به یاد نماز افتادى . خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد. آرى ! اکنون اول وقت نماز است . از این مردم بخواهید دست از جنگ بردارند تا ما نماز بگذاریم .
حصین نمیر ( لعنة الله ) چون سخن امام را شنید، گفت :
- نماز شما قبول درگاه الهى نیست !
حبیب بن مظاهر در پاسخ خطاب به او اظهار داشت :
اى خبیث ! تو گمان مى کنى نماز فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله قبول نمى شود و نماز تو قبول مى شود؟!...
سپس زهیر بن قین و سعید بن عبدالله در جلو حضرت ایستادند و امام علیه السلام با نصف یاران خود نماز خواندند.
سعید بن عبدالله از هر جا که تیر به سوى امام حسین علیه السلام مى آمد خود را نشانه تیر قرار مى داد و به اندازه اى تیر بارانش کردند که روى زمین افتاد و گفت :
- خدایا! این گروه را همانند قوم عاد و ثمود لعنت فرما! خدایا! سلام مرا به محضر پیامبرت برسان و آن حضرت را از درد این همه زخمها که بر من وارد شده آگاه نما. زیرا که هدفم از این کار تنها یارى فرزندان پپامبر تو مى باشد.
سعید پس از این جریان به شهادت رسید.
رحمت و رضوان الهى بر او باد.
---
بحارالانوار جلد 45 صفحه 21
منبع سایت تدبر
عاشورا زنده و زاينده است
کربلا و عاشورا را چگونه باید دید؟
از کدام زاویه به این زمین و زمان باید نگریست؟
اگر حسین، مصباح است یعنی در تیرگیهای وحشتبار و تاریکیهای نفسگیر، تکیهگاه روشن و شفاف و اگر سفینه است، یعنی در موجخیز حادثهها و خیزابهای هولناک، کشتی نجات؛ پس چرا عاشورای او را از منظر روشنگری و رهگشایی و به ساحلرسانی نبینیم؟
چرا در عصر گمشدگی انسان و طوفانخیزی و وارونگی زمان، از حسین و عاشورایش، همچون حبلی متین و عروهالوثقایی مبین بهرهگیری نکنیم و گذار از جادههای خطر را با این راه مطمئن آغاز نکنیم؟
عاشورا چه ندارد كه سراغ سرمشقها و مکتبهای دیگر برویم؟ این رستاخیز عظیم، همه درسهای لازم برای صلاح و فلاح را دارد. کربلا قصه زیستن و دیگرگونه زیستن و حیات طیبه را تجربه کردن است. در کربلا، همه عناصر لازم برای سیر به کمال، عزت و رستگاری پیداست. معنویت، زیبایی، فضیلتهای انسانی، حضور تمام انسان، حضور بیفاصله خدا، حضور همه ارزشها و در یک کلام، حضور بیپرده خدا، انسان، راستی و درستی و حقیقت زلال قرآن تنها و تنها در همین حادثه یافتنی و ادراکشدنی است.
عاشورا، نه روزی است از جنس روزهای معمولی و نه حادثهای خزیده در گوشهای از حافظه تاریخ؛ عاشورا زنده و زاینده است؛ چشمهساری است که بر همه زمینها و زمانها میگذرد و کام تشنگان فضیلت و حقیقت را به جرعههای زلال و حیاتبخش مینوازد. عاشورا، دانشگاه ایمان و عرفان و پاکی و پاکبازی و پاک زیستن است. مکتب انسانشناسی و انسانآگاهی و انسانپروری است و ما نیازمند هماره بازشناسی و مرور و مطالعه آن هستیم. باید در بازخوانی عاشورا و کربلا همیشه یادمان باشد که چشمانداز بیرونی و ظاهر شگفت و شورانگیز و سوگآمیز آن، ما را از سیر در اعماق آن باز ندارد و بکوشیم تا چونان غواصی ماهر، گوهرهای ناب و نایاب از ژرفای آن استخراج کنیم و جان و جهانمان را بدانها بیاراییم.
ما از چشمانداز بیرونی عاشورا ناگزیریم؛ چون شناخت خود حادثه و سیر آن ضرورت دستیابی به درون رازآمیز آن است، اما نباید به شنا در سطح بسنده کنیم و شیوه شیرین قرآن در برخورد با حادثهها را که ژرفاکاری و عبرت و تنبه و تذکر است، فراموش کنیم. نگاه از بیرون و حرکت به درون حادثههاي كربلا بسيار اهميت دارد.
برخورد بُرشی با کربلا و عاشورا و تنها طرح برخی قطعات این رویداد عظیم - آنهم عمدتا از منظر سوگ و مرثیه - باعث غفلت از دیگر ابعاد و اضلاع آن شده است، هرچند سوز و مرثیه و اشک، ارجمند و ستودنی است و در قلمرو روایات بدان بسیار توصیه شده است اما باید دانست که اشک، مقصد نیست؛ مقدمه گرهخوردگی عاطفی و قلبی ما با کربلا و عاشورا برای تبدیل آن به اسوه و سرمشق در زندگی است؛ چراکه ابا عبدالله الحسین (علیهالسلام) خود در کربلا فرمود: «لکُم فِیَّ اُسوه.»
نوشتن از عاشورا و حادثههاي كربلا، گشودن پنجرهای تازه برای تماشا و ادراک زیباترین و باشکوهترین تابلوی هستی است؛ تابلویی که زینب (سلاماللهعلیها) در کلام کوبنده خود در مجلس بیداد عبیدالله بن زیاد، آن را نمایاند و شناساند که «و الله ما رأیتُ إلا جمیلا»، به خدا من جز زیبایی در کربلا ندیدم.
خداوند چشمهای ما را بصیرت زینبی عنایت کند تا کربلا را زیبا و عمیق و روشن در قاب قلبمان و در متن زندگیمان جستوجو کنیم.
محمدرضا سنگري
هفته نامه پنجره
در لابه لای حادثه ی عظیم عاشورا به برخی قضایا کمتر پرداخته شده است و در نتیجه مردم نیز با آنها آشنایی کمتری دارند. امروز قصد دارم به یکی از آن قضایا اشاره کنم و چند سطری درباره ی آن بنویسم.
مطلب این است:" امام حسین (علیه السلام) بعد از ورود به دشت کربلا٬ آن زمین را از صاحبان آنها خریداری کرد." {مستدرک/جلد ۱۰/ ص۳۲۱}
در واقع آنحضرت در آن شرایط حساس و هولناک نیز از مساله ی حق الناس٬ غافل نبودند چراکه می دانستند در آن زمین٬ جنگی در می گیرد که منجر به شهادت خود و یارانش می شود و همچنین حرم مطهر آنان نیز در آن مکان٬ خواهد بود بنابراین نمی خواستند خون مطهرشان٬ در زمین مردم٬ ریخته شود و هم اینکه نمی خواستند زائران حرمش٬ در زمین مردم٬ پا بگذارند و در یک کلمه نمی خواستند مال و حق مردم٬ ضایع شود.
این اقدام امام حسین(علیه السلام) یکی از درسهای بزرگ حادثه ی عاشوراست که اهمیت حق الناس را بیش از پیش٬ متذکر می شود.
حال که آنحضرت در آن شرایط خاص هم به فکر حق الناس بودند آیا نباید توجه بیشتری به این مساله کنیم و رویه ی رایج تضییع حق الناس را در خود٬ ریشه کن کنیم؟
- افرادی که به بهانه ی عزاداری٬ در ساعات استراحت مردم٬ به ایجاد سروصدا و سلب آسایش آنان می پردازند
-افرادی که بعد از مصرف نذورات مجالس عزاداری٬ ظرفهای آنرا در کوچه و خیابان می اندازند و موجب زشتی چهره ی شهر و زحمت رفتگران میشوند.
-افرادی که با رانندگی نادرست و پارک اتومبیل در جای نامناسب٬ موجب ایجاد ترافیک و تضییع وقت مردم می شوند.
-راننده ای که باقی پول مردم را به بهانه ی ناچیز بودن٬ پس نمی دهد و مردم هم بخاطر شرم و خجالت٬ آنرا طلب نمی کنند.
-سبزی فروشی که با پاشیدن آب روی سبزی٬ آنرا سنگین تر می کند و به مردم می فروشد. و......
آیا وقت آن نرسیده که در زمره ی شیعیان واقعی امام حسین(علیه السلام) وارد شویم و سبب افتخار و مباهات آنحضرت گردیم؟

پدر ما قبل از جنگ با عائله سنگینش از نجف حرکت کرد و به مشهد رفت. در مشهد بودیم که جنگ شروع شد، (و این که ما در آنجا چقدر ناراحتی کشیدیم بحث مفصلی است که به آن کاری نداریم). زیارت کردیم و آمدیم به تهران (این جریان مربوط به شصت سال قبل است). مرحوم پدر مردد بود که چه کند. با این اوضاعی که هست آیا به نجف برگردد یا در تهران بماند یا به قم برود؟
یکی از علمای تهران به نام آقا میرزا سیّد علی قمی که پیش نماز مسجد پاچنار بود (مسجد شیخ عبدالحسین که در آنجا یک مدرسه هست و یک مسجد) مرد محترم آزاده و موقّر و متینی بود. پدرش از علمای تهران و از شاگردان میرزای شیرازی بود. آقا میرزا سیّد علی قمی با پدر ما خیلی مأنوس و رفیق بود. دید که مرحوم پدر ما خیلی مشوش و ناراحت است و نمیداند که چه کند، (با عائله سنگین، نزدیک یازده نفر) در تهران بماند یا به قم برود؟
ایشان به پدر ما گفت که من دوستی دارم به نام جنانی که ارتباط با ارواح دارد، اگر میخواهید من یک جلسه او را دعوت کنم، او روح احضار میکند و ارتباط برقرار میکند و به سؤالات شما پاسخ میدهد.
پدر من سؤالات زیادی در منزل نوشت و آنها را در جیبش گذاشت و احدی جز خدا از این سؤالات اطلاع نداشت. روز موعود به منزل آقا میرزا سید علی قمی رفتند. پدرم بود و آقای جنانی و پسر مرحوم آقا میرزا سید علی ـ آقا میرزا صادق، که چند سال پیش فوت کردند ـ منزل ایشان در پاچنار بود و جلسه در آنجا تشکیل شد. آنها در گوشه دیگر سالن نشسته بودند و سؤالها در جیب پدر من بود و احدی جز خدا و این سید از این سؤالات اطلاع نداشت (اینهایی را که میگویم به صورت قاطع میگویم).
آقای جنانی آینهای آورد و ذکری گفت و دایرهای کشید. کاتب هم پسر آقا میرزا علی ـ آقا میرزا صادق ـ بود. هر چه جنانی میگفت او مینوشت و نوشتههایش هم الآن هست و موجود است.
جنانی به آینه نگاه کرد و به پدر ما گفت: سؤالات شما زیاد است و ارواح خسته میشوند (البته این تعبیر او بود).
پدر ما خیلی سؤال داشت، شاید در حدود سی تا. پدرم از سر سالن بلند شد و به ته سالن رفت و سؤالها را از جیبش بیرون آورد و خیلی از آنها را که مهم نبود خط زد و کاغذ را بست و در جیبش گذاشت و دوباره آمد و نشست. جنانی به آینه نگاه کرد و شروع به جواب دادن سؤالها کرد و همه سؤالها را یکی یکی جواب میداد، حتی وقتی به سؤالهای خط زده شده میرسید، میگفت: این سؤال را نخواستید.
از جمله سؤالاتی که پدرم کرده بود این بود که در چه عملی خیر دنیا و آخرت هست؟ جواب این سؤال خیلی مفصل آمد و شاید در حدود دو صفحه مرحوم آقا میرزا صادق نوشت.
به طور اجمال گفته بودند: این عملی است که متأسفانه دست ما در این دنیا از آن کوتاه است و اگر میدانستم از این هفته تا هفته دیگر خوابمان نمیبرد. آقا میرزا صادق در حدود دو صفحه نوشت. بعد از اتمام مقدمات (که طویل هم هست) گفت: «زیارت عاشوراء». (و این را که آیا در سؤال پدر من بوده که از چه منبعی یا خیر، نمیدانم)
جلسه پایان یافت و پدر من به زیارت عاشورا ملتزم شد و روزهای جمعه زیارت عاشورا میخواند.
منبع: خبر به نقل از قسمتی از سخنان آیت الله آقا سید رضی شیرازی

در روز عاشورا، وقتی نوبت به جوانان هاشمی رسید. فرزندان زینب کبری (سلام الله علیها) نیز خود را آماده قتال کردند.
مگر نه آنکه در زمان حضور در کوفه، در مجلس تفسیر قرآن، وقتی آیه شریفة ”کهیعص“ را برای زنان کوفی تفسیر می کرد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او فرمود:
این عبارت ”کهیعص“ رمزی در مصیبت وارده بر شماست و کربلا را برای آن مخدّره ترسیم کرد.
بسیاری می گویند: زینب کبری (سلام الله علیها)، دو فرزند خود را مهیای نبرد کرد و به آنها تعلیم داد که اگر با امتناع آن حضرت مواجه شدید - کما اینکه آن مظلوم حتی غلام سیاه را از قتال بر حذر می داشت - دائی خود را به مادرش فاطمه (سلام الله علیها) قسم دهید تا اجازه میدان رفتن بگیرید.
پس از این مراحل ابتدا محمد بن عبدالله بن جعفر به میدان آمد و این رجز را سر داد:
اشکوا إلی اللهِ منََ العدوانِ
قِتل قومٍ فی الوری عمیانِ
قَد ترکوا معالِمَ القُرآنِ
و مُحکمَ التَنزیلِ و التِّبیانِ
وَ اَظهروا الکُفرَ مَعَ الطُّغیانِ
” به خداوند شکایت می کنم از دشمنی دشمنان، قوم ستمگری که کورکورانه به جنگ با ما برخاسته اند . نشانه های قرآنی را که محکم و مبیّن و آشکار کننده کفر و طغیان است راترک کردند“
و پس از نبردی نمایان، به شهادت رسید.
پس از او، برادرش عون بن عبدالله جعفر راهی نبرد شد و خود را اینگونه معرفی کرد:
اِن تُنکرونی فَانا بنُ جعفرٍ
شهیدُ صِدقٍ فی الجنانِ الازهر
یطیرُ فیها بجناحٍ اَخضرٍ
کَفی بِهذا شَرَفاً فی المحشرِ
”اگر مرا نمی شناسید من فرزند جعفر هستم که از سر صدق به شهادت رسید و در بهشت نورانی با بال های سبز پرواز می کند. برای من از حیث شرافت در محشر همین کافی است.“
و او نیز، فدایی راه حضرت حسین (علیه السلام) شد.
بارگاه

آرى ، همه معيارهاى الهى ، و معالم ربانى ، و تجليهاى قرآنى ، و ارزشهاى انسانى ، و انفجارهاى وجدانى در سايه ((قيام حسينى )) پناه جست ، و همه ضد معيارها و ضد ارزشها و ضد وجدانها در دربار يزيد و سپاه شام و كوفه ... و زندگيها دوگونه گشت : حسينى و يزيدى ، هر چه عدالت است حسينى است و هر چه دور از عدالت ، يزيدى . و ركن مهم عدالت ، عدالت معيشتى و اقتصادى است ، تا انسانها به تمايزهاى قارونى مبتلا نگردند، و سقوط نكنند، توانگر از طغيان ، و محروم از حرمان ...
هر قطره اى از اقيانوس عاشورا، يك شعور ناب قوى ، و يك محتوى ژرف غنى ، و يك مكتب آموزنده انسانى ، و يك ترتيل خونبار آيات قرآنى ، و يك سجده مترنم نورانى ، و يك سيال حيات آفرين اخلاقى ، و يك حماسه پويا در صيرورتهاى بلند - آهنگ بشرى است .
عاشورا، مشرق انوار ((توحيد)) و ((عدل )) است ، و توحيد و عدل خورشيد و روشنگر ارواحند. جهان همواره به دو خورشيد نياز دارد: خورشيد روشنگر اجسام ، و خورشيد روشنگر ارواح ، خورشيد تن و خورشيد جان . اگر تنها فضاى تن روشن باشد و فضاى جان تيره و تار... همين است كه مى نگريد... ظلم و ستم ، تفاوت و تبعيض ، فساد و فحشا، قتل و كشتار... و عاشورا وجدان بيدار بشريت است در اعماق غفلت قرنها و عصرها... عاشورا يك ((ايست بزرگ )) است در برابر سيل بنيانكن جاهليت . يزيد از همه ظلم تاريخ حمايت كرد، و حسين (ع ) از همه عدل تاريخ . يزيد مظهر همه ضد ارزشها بود، و حسين (ع ) مظهر همه ارزشها. و در يك كارزار عجيب ، پرچمدار بزرگ ارزشها با خون خود و فرزندان و برادران و ياران خود، همه ضد ارزشها را محكوم كرد. امضاى سرخ عاشورا بر طومار حيات قرآن ثبت گشت ، و جاهليت از نو جان گرفته را نابود ساخت ، و نگذاشت سفارش ابوسفيان تحقق يابد و تداوم بنى اميه بقاى شعارهاى قرآنى را متزلزل گرداند. عاشورا آرمان پليد شيطانى بنى اميه را از تحققى كارساز براى آنان بازداشت . عاشورا ((بعثت )) را زنده كرد. عاشورا، براى هميشه ، محتواى ((غدير)) را در معبر اعصار بشريت بفرياد خواند.
و عاشور يك ((ايست بزرگ )) است ،
- در برابر سيل بنيانكن جاهليت در عصر تمدن ...
- در برابر سقوطها و انحطاطها، اين الحادها و ضلالتها، اين ستمها و بيدادها...
- در برابر اين بشريت فرو رفته در تباهى ، و اين روزگار سراسر سياهى ...
- در برابر اين ماديات منحط اخلاقى و اين غفلت عميق عاطفى ...
- در برابر انسانهاى سرگردان و بشريت حيران ...
- در برابر زندگيهاى بى محتوى و حماسه هاى فراموش گشته ...
- در برابر پذيرش ذلت و بردگى و وداع با عزت و آزادگى ...
بالاترين و والاترين همه مظهرها و جلوه گاه ها كه ارزشهاى متعالى ، در آنها ظهور و تجلى كرده اند و تجلى خواهند كرد، و انسان را به شناخت آن ارزشها و متعهد بودن نسبت به آنها فرا خوانده اند و فرا خواهند خواند ، اين چهار تجليگاه سترگند در همه اعصار تاريخ انسان ، يعنى :
- ((بعثت ))،
- ((غدير))،
- ((عاشورا))،
- ((مهدى ))...
حاصل بعثت ، قرآن كريم است ؛ و حاصل غدير، نهج البلاغه ؛ و حاصل عاشورا تداوم حيات قرآن و نهج البلاغه ، و صحيفه سجاديه ، و تعاليم امام باقر (ع ) و امام صادق (عليه السلام )، و معارف قرآنى خالص حضرت امام رضا (عليه السلام )... و ديگر آثار ائمه طاهرين (عليه السلام )؛ و حاصل ظهور مهدى عج ، گسترش عدالت است و در همه جهان ، عدالت آفاقى و انفسى .
و عاشورا، نقطه اتصال ((بعثت )) و ((غدير)) است به ((ظهور مهدى -ع- ))، و امام حسين (عليه السلام )، و تجسم سترگ آدم (ع ) است تا خاتم صلى الله عليه و آله ، در تثبيت ارزشهاى الهى ، و تقوم انسانيت انسان ، والهى شدن زمين ، و اوست تكرار كننده نزول قرآن - در صيانتى بزرگ - و اوست مفسر ((خطب فاطميه ))، و فريادگر ((نهج البلاغه ))، و معلم حماسه و آزادى ، و مبشر ظهور مطلق ، و اسوه بزرگ زندگى و آزادگى ...
در اينجا، نمى توانيم از ياد كرد افسوسى بى گران بگذريم . و آن افسوس بس گران اين است كه عاشورا، هنوز هم ، چنانكه بايد شناخته باشد شناخته نيست . دوست به گونه اى عاشورا را ننمايانده است ، و دشمن به گونه اى عاشورا را پوشانده است . دوستان و معتقدان بيشتر از هر چيز به بعد عاطفى عاشورا گراييدند، و در راه تحقق بخشيدن به رسالتهاى گران عاشورا كوتاهى كردند. و دشمنان در نشناختن عاشورا، يا كوچك شمردن عظمتهاى آن اصرار و ورزيدند، و براى دور نگاهداشتن افكار و اذهان و نسلها و شهرها از آشنايى با عاشورا و هماهنگ شدن با اهداف آن ، كوشش بسيار كردند. اگر دوستان هر چه بيشتر به شناساندن ابعاد عجيب و عظيم عاشورا پرداخته بودند، دشمنان توفيق چندانى نمى يافتند.
خورشيد كه طلوع مى كند همه بشريت آن را مى بينند، و همه انسانها خورشيد را مى شناسند و از عظمت و ارزش آفتاب آگاهند. و مگر عاشورا خورشيد تابيده در آفاق ارزشهاى انسانى و تعاليمهاى روحى بشرى نيست . پس چرا چنانكه بايد شناخته نيست ؟ شب عاشورا، روز بزرگ انسانيت است ، و روز عاشورا ملكوت سترگ همه روزهاست ...
افسوس كه سرايندگان عاشورا، ذات عاشورا را نسرودند؛ يا كمتر سرودند...
افسوس كه گويندگان عاشورا، ذات عاشورا را نگفتند؛ يا كمتر گفتند...
ذات عاشورا ذات طلوع است : حماسه رسالت ... و آنان بيشتر از غروب دم زدند: كشته شدن و اسارت ...؟
ذات عاشورا نماز است و عدالت ، نه تنها عزادارى و مصيبت . اگر كسى عاشورا را باهمه ابعاد آن بشناسد، اصل مصيبت امام حسين (ع ) را فراموش مى كند، و براى ((عاشورا حسينى )) به سوگ مى نشيند.
افسوس كه زبان عاشورا، آنسان كه بايد فهميده بشود نشد، و كسان از نزد خويش براى پيام عاشورا واژه ساختند؛ و همان را كه وارثان عاشورا در ((زيارت عاشورا)) آموخته بودند، يعنى دشمنى با ستمگران (حرب لمن حاربكم ) نيز - چنانكه بايد - نياموختند، و چهره هاى ستمگران اصلى را نشناختند و نشناساندند - و گاه پنهان داشتند و افسوس !...
اشهد انك قد امرت بالقسط و العدل و دعوت اليهما، و انك صادق صديق ، صدقت فيما دعوت اليه
- من گواهى مى دهم (يا حسين ) كه تو به اجراى قسط و عدل فرمان دادى ، و جامعه اسلامى را به قسط و عدل فرا خواندى . و تو راستگويى و صديقى (ولى راستى خدايى )، و به هر چه فرا خواندى صادقانه فرا خواندى ...

نام نويسنده : محمد رضا حكيمى
عاشورا در نظر دیگران؛ گاندی، جناح، دیکنز، براون، کارلایل، جرداق، طه حسین، طنطاوی و قیام حسین(ع)
عظمت قیام و اوج فداکاری و ویژگیهای دیگر امام حسین(ع) و یارانش سبب شده که شخصیت های مشهور، اظهار نظرهای بسیاری درباره این نهضت و حماسه آفرینان عاشورا داشته باشند.
منبع خبر:
FarsNewsAgency - ѐ
تاثیری که حادثه کربلا و قیام حسین بن علی «ع » بر اندیشه مردم جهان، حتی غیرمسلمانان داشته، بسیار است. عظمت قیام و اوج فداکاری و ویژگیهای دیگر امام و یارانش سبب شده که اظهار نظرهای بسیاری درباره این نهضت و حماسه آفرینان عاشورا داشته باشند. نقل سخنان همه آن کسان کتاب قطوری می شود. بویژه که برخی از نویسندگان غیر مسلمان مستقلا کتاب درباره این حادثه نوشته اند.در اینجا تنها تعدادی اندک از این نظرها(از مسلمانان و غیر مسلمانان) آورده می شود:
مهاتما گاندی(رهبر استقلال هند): من زندگی امام حسین، آن شهید بزرگ اسلام را بدقت خوانده ام و توجه کافی به صفحات کربلا نموده ام و بر من روشن شده است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، بایستی از سرمشق امام حسین پیروی کند.
محمد علی جناح(قاعد اعظم پاکستان): هیچ نمونه ای از شجاعت، بهتر از آنکه امام حسین از لحاظ فداکاری و تهور نشان داد در عالم پیدا نمی شود. به عقیده من تمام مسلمین باید از سرمشق این شهیدی که خود را در سرزمین عراق قربان کرد پیروی نمایند.
چارلز دیکنز(نویسنده معروف انگلیسی): اگر منظور امام حسین جنگ در راه خواسته های دنیایی بود، من نمی فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه اوبودند؟ پس عقل چنین حکم می نماید که او فقط بخاطر اسلام، فداکاری خویش راانجام داد.
توماس کارلایل(فیلسوف و مورخ انگلیسی): بهترین درسی که از تراژدی کربلامی گیریم، اینست که حسین و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند. آنها با عمل خود روشن کردند که تفوق عددی در جایی که حق با باطل روبرو می شود اهمیت ندارد و پیروزی حسین با وجود اقلیتی که داشت،باعث شگفتی من است.
ادوارد براون(مستشرق معروف انگلیسی): آیا قلبی پیدا می شود که وقتی درباره کربلاسخن می شنود، آغشته با حزن و الم نگردد؟ حتی غیر مسلمانان نیز نمی توانندپاکی روحی را که در این جنگ اسلامی در تحت لوای آن انجام گرفت انکار کنند.
فردریک جمس: درس امام حسین و هر قهرمان شهید دیگری این است که در دنیااصول ابدی عدالت و ترحم و محبت وجود دارد که تغییر ناپذیرند و همچنین می رساند که هر گاه کسی برای این صفات مقاومت کند و بشر در راه آن پافشاری نماید، آن اصول همیشه در دنیا باقی و پایدار خواهد ماند.
ل.م.بوید: در طی قرون، افراد بشر همیشه جرات و پردلی و عظمت روح، بزرگی قلب و شهامت روانی را دوست داشته اند و در همینهاست که آزادی و عدالت هرگز به نیروی ظلم و فساد تسلیم نمی شود.این بود شهامت و این بود عظمت امام حسین. و من مسرورم که با کسانی که این فداکاری عظیم را از جان و دل ثنا می گویند شرکت کرده ام، هر چند که 1300 سال از تاریخ آن گذشته است.
واشنگتن ایروینگ(مورخ مشهور آمریکایی): برای امام حسین «ع » ممکن بود که زندگی خود را با تسلیم شدن اراده یزید نجات بخشد، لیکن مسؤولیت پیشوا ونهضت بخش اسلام اجازه نمی داد که او یزید را بعنوان خلافت بشناسد. او بزودی خود را برای قبول هر ناراحتی و فشاری به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنی امیه آماده ساخت.در زیر آفتاب سوزان سرزمین خشک و در روی ریگهای تفتیده عربستان. (16) روح حسین فنا ناپذیر است. ای پهلوان و ای نمونه شجاعت و ای شهسوار من، ای حسین!
توماس ماساریک: گر چه کشیشان ما هم از ذکر مصائب حضرت مسیح مردم رامتاثر می سازند،ولی آن شور و هیجانی که در پیروان حسین «ع » یافت می شود درپیروان مسیح یافت نخواهد شد و گویا سبب این باشد که مصائب مسیح در برابرمصائب حسین «ع » مانند پر کاهی است در مقابل یک کوه عظیم پیکر.
موریس دوکبری: در مجالس عزاداری حسین گفته می شود که حسین، برای حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگی مقام و مرتبه اسلام، از جان و مال و فرزند گذشت وزیر بار استعمار و ماجراجویی یزید نرفت. پس بیایید ما هم شیوه او را سرمشق قرار داده، از زیردستی استعمارگران خلاصی یابیم و مرگ با عزت را بر زندگی باذلت ترجیح دهیم.
ماربین آلمانی(خاور شناس): حسین «ع »با قربانی کردن عزیزترین افراد خود و بااثبات مظلومیت و حقانیت خود، به دنیا درس فداکاری و جانبازی آموخت و نام اسلام و اسلامیان را در تاریخ ثبت و در عالم بلند آوازه ساخت. این سرباز رشیدعالم اسلام به مردم دنیا نشان داد که ظلم و بیداد و ستمگری پایدار نیست و بنای ستم هر چه ظاهرا عظیم و استوار باشد،در برابر حق و حقیقت چون پر کاهی بر بادخواهد رفت.
بنت الشاطی: زینب، خواهر حسین بن علی «ع » لذت پیروزی را در کام ابن زیاد وبنی امیه خراب کرد و در جام پیروزی آنان قطرات زهر ریخت، در همه حوادث سیاسی پس از عاشورا، همچون قیام مختار و عبد الله بن زبیر و سقوط دولت امویان و برپایی حکومت عباسیان و ریشه دواندن مذهب تشیع، زینب قهرمان کربلا نقش برانگیزنده داشت.

ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
در این نوشتار کوتاه، خبر چند منبع کهن تاریخی را در باره شهادت امام حسین علیه السلام که پس از همه یاران و جوانان اهل بیتاش به شهادت رسید، مرور می کنیم.
زمانى که تمامى یاران و اهل بیت امام حسین ـ علیه السلام ـ به شهادت رسیدند، دشمن قصد کشتن آن حضرت را کرد. تا این لحظه، کسى جرأت نزدیک شدن به امام را نداشت؛ چرا که به هر روى، بسیارى از کوفیان مایل نبودند قاتل آن حضرت شناخته شوند. این بود که نوبت به سنان دیوانه و شمر کثیف و خولی بدذات رسید.
چند گزارش را در این باره نقل می کنیم:
ابن سعد می گوید: در این لحظه امام عطشان بود و درخواست آب کرد. مردى نزد امام آمد و آب به او داد. در همان حال حُصَین بن نُمَیر تیرى رها کرد که به دهان آن حضرت اصابت کرد و خون جارى شد. آن حضرت با دست خونها را پاک مىکرد و در همان حال خدا را ستایش مىکرد. (ویحمدالله). آن گاه به سوى فرات به راه افتاد. مردى از طایفه ابان بن دارم گفت: نگذارید به آب دسترسى پیدا کند. گروهى میان ایشان و آب ایستادند، در حالى که امام در برابرشان ایستاده بود و در باره آن مرد فرمود: اللهم أظْمِئه. خدایا او را از تشنگى بمیران. آن مرد ابانى، تیرى به سوى امام رها کرد که به دهان حضرت خورده، خون آلود شد. آن مرد اندکى بعد، فریاد زد که تشنه است و هرچه آب مىخورد باز احساس تشنگى مىکرد تا آن که مرد.(طبری: 5 / 450).
بلاذرى همین نقل را در باره تیر زدن به دهان مبارک امام آورده و می افزاید: امام حسین علیه السلام سر بر آسمان برداشت و فرمود: الّلهم إنّى أشکو إلیک ما یفعل بى.(انساب الاشراف: 3 /201).
ابن سعد مىافزاید: زمانى که یاران و اهل بیت حسین کشته شدند، هیچ کس به سراغ او نمىآمد مگر آن که باز مىگشت تا آن که پیاده نظام اطرافش را گرفتند. در آن لحظه شجاعتر از وى نبود و حسین بن على چون یک جنگجوى شجاع با آنان مىجنگید، [او در حالی که عمامه مشکی بر سر داشت و موهای خود را نیز رنگ سیاه زده بود، چون یک جنگجوی شجاع می جنگید: ترجمة الامام الحسین: 73] بر هر طرف یورش مىبرد، و افراد مانند بزى از برابر شیر مىگریختند.
ابن سعد در ادامه آن گزارش مىنویسد: ساعاتى از روز گذشت و مردم در حال نبرد با حسین بن على بودند؛ اما کسى براى کشتن وى اقدام نمىکرد. (دینورى می نویسد: در این وقت امام حسین علیه السلام نشسته بود و اگر مىخواستند مىتوانستند، او را بکشند جز این که هر قبیلهاى بر آن بود تا مسؤولیت آن را به عهده دیگرى بیندازد و کراهت داشت تا بر این کار اقدام کند: اخبار الطوال: 258) در این وقت شمر فریاد زد: مادرتان در عزایتان بگرید، منتظر چه هستید، او را بکشید! اولین کسى که به امام حسینعلیه السلام نزدیک شد زُرْعة بن شریک تمیمى بود که ضربتى بر کتف چپ امام زد و پس از آن ضربه دیگرى بر گردن آن حضرت زده، او نقش بر زمینش کرد. آن گاه سنان بن انس نخعى پیش آمد و ضربهاى بر استخوان سینه آن حضرت زد؛ سپس نیزهاش را در سینه امام حسین علیه السلام فرو کرد. در این وقت بود که امام روى زمین افتاد. سنان از اسب پیاده شد تا سر امام حسین علیه السلام را جدا کند، در حالى که خولى بن یزید اصبحى هم همراهش بود. وى سر را جدا کرد و آن را نزد عبیدالله بن زیاد آورد.(ترجمة الامام الحسین: 75).
وى در جاى دیگرى مىنویسد که سنان بن انس نخعى امام حسین علیه السلام را کشت و خولى بن یزید سر آن حضرت را جدا کرد.(همان، 75، انساب الاشراف: 3/218)
شیخ مفید می نویسد: زُرْعة بن شریک به کتف چپ امام ضربتى زد و پس آن ضربتى بر گردن آن حضرت نواخت، سنان بن انس نیزهاى بر آن حضرت زد که آن حضرت به زمین افتاد. آن گاه خولى رفت تا سر آن حضرت را جدا کند که دستش لرزید. شمر خود از اسب فرود آمد، سر امام را جدا کرد و به دست خولى داد تا به عمر بن سعد برساند.(ارشاد: 2/112)
ابن سعد می افزاید: زخمهاى بدن امام حسینعلیه السلام را که شمارش کردند، سی و سه مورد بود، در حالى که بر لباس ایشان بیش از صد مورد پارگى در اثر تیر و ضربت شمشیر وجود داشت. و باز همو مىنویسد: وقتى امام حسینعلیه السلام به شهادت رسید، شمشیر او را قلانس نَهشلى و شمشیر دیگرش را جمیع بن خَلْق اودى برد. لباس (سِروال [ شلوار ] و قطیفه) آن حضرت را بحر بن کعب تمیمى، و قیس بن اشعث بن قیس کندى برداشتند که بعدها به این قیس، قیسِ قطیفه مىگفتند! نعلین امام را اسود بن خالد اودى، عمامه ایشان را جابر بن یزید، و برنُس آن حضرت را مالک بن بشیر کندى، برداشتند.
بلاذرى خبر کشته شدن امام حسین علیه السلام را چنین مىنویسد: وقتى اجازه استفاده از آب فرات را به امام نداده و تیر به دهان مبارکشان زدند، (و در خبر دینورى باز تیرى به گردن ایشان زدند که امام آن را بیرون کشید)(اخبار الطوال: 258) شمر همراه ده نفر از کوفیان به سوى محل استقرار خیمه و خرگاه امام آمد. امام بدان سوى رفت، اما آنان میان وى و خیمهگاه فاصله انداختند. امام فرمود: إن لم یکن لکم دینٌ فکونوا فى أمر دنیاکم احرارا. اگر دین ندارید، در دنیاى خویش آزاد مرد باشید؛ و مانع از تعرّض لئیمان و سفیهان خود از اهل و خاندان من شوید. شمر گفت: اى پسر فاطمه! این سخنت را مىپذیرم. آن گاه با پیاده نظام بر امامحسین علیه السلام حمله کرد که در میان آنان ابوالجنوب عبدالرحمن بن زیاد جُعفى، خولى بن یزید اصبحى، قشعم بن عمرو جعفى - کسى که از على علیه السلام کناره گرفته بود - صالح بن وهب یَزَنى، و سنان بن اَنَس نخعى بودند. شمر آنان را تحریض بر کشتن امام حسین علیه السلام مىکرد. ابتدا از ابوالجنوب خواست تا حمله برد. او گفت: چرا خودت نمىروى؟ شمر خشمگین گفت: به من چنین مىگویى؟ ابوالجنوب گفت: مىخواهم نوک نیزهام را در چشم تو فرو کنم. شمر از برابر او کنار رفت، چرا که ابوالجنوب مردى شجاع بود. آن گاه شمر همراه پنجاه نفر از پیاده نظام بر امام یورش برد. حسین از هر طرف به سوى آنان مىتاخت و جمعیت آنان را می شکافت تا آن که او را محاصره کردند. باز با آنان مىجنگید تا آنان را از خود دور کرد.
در این وقت، بحر [یا: أبجر] بن کعب بن عبیدالله بر امام حمله برد. وقتى با شمشیر بالاى سر امام رسید، بچهاى از بچههایى که همراه امام حسینعلیه السلام بود نزدیک آمد که امام حسین علیه السلام او را به بغل گرفت. این بچه به بحر گفت: اى فرزند خبیثه! عموى مرا مىکشى؟ آن مرد ملعون شمشیر خود را فرود آورد و بچه که دستش را بالا گرفته بود، دستش قطع شده به پوستى آویزان شد. امام حسین علیه السلام همچنان به این سوى آن سوى مىتاخت، در حالى که لباسى پوستین به تن داشت و عمامهاى بر سر. مردم نیز که او شجاع مىیافتند، مانند بزى از برابر [ گرگ ] شیر مىگریختند.
مدتى بدینسان گذشت و هر مردى که براى کشتن حسین به او روى مىآورد، از کشتن آن حضرت صرف نظر مىکرد؛ چرا که نمىخواست قتل او را بر عهده گیرد.
در این وقت مردى که او را مالک بن بشیر کندى مىگفتند - و فردى جسور بوده و اقدام بر این امر برایش مهم نبود - نزد امام آمد و شمشیرى بر سر آن حضرت زد، به طورى که برُنسى که بر سر امام بود، نیمه شد، شمشیر به سر رسید و خون جارى گردید؛ در آن حال بُرنس حضرت خونآلود شد. امام برنس را کنارى انداخت و کلاهخودى بر سر گذاشت و در حق آن مرد نفرین کرد. (لا أکلتَ و لا شربتَ و حَشَرَک الله مع الظالمین). مرد کِندى، بُرنس را برداشت و گویند که تا آخر عمر فقیر ماند و دستش شل بود.
در این وقت زینبعلیها السلام خطاب به عمر سعد گفت: اى عمر! ابوعبدالله کشته می شود و تو نگاه مىکنى؟ عمر سعد به گریه افتاد و رویش را برگرداند.
شمر در میان مردم فریاد زد: شما را چه شده است که بىتفاوت در برابر این مرد ایستادهاید؟ منتظر چه هستید؟ مادرتان در عزایتان بگرید، او را بکشید. آن گاه همه حاضران از اطراف یورش بردند و زرعة بن شریک تمیمى ضربتى بر بازوى چپ امام زد و ضربهاى دیگر بر گردن آن حضرت. آنگاه از اطراف امام دور شدند، در حالى که امام حسین علیه السلام با صورت روى زمین افتاده بود.
در این وقت، سنان بن انس بن عمرو نخعى آمد و نیزهاى بر آن حضرت زد. آنگاه سنان به خولى بن یزید گفت: سرش را جدا کن. خولى خواست چنین کند، احساس ضعف کرده، دستش لرزید. سنان به او گفت: خدا بازوانت را بشکند. خودش از اسب پایین آمد و سر امام حسین علیه السلام را جدا کرد. (دینورى مىنویسد: خولى رفت تا سر را جدا کند، دستش لرزید، برخاست. آنگاه برادرش شبل بن یزید آمد و سر امام حسینعلیه السلام را جدا کرده به برادرش خولى داد.)(اخبار الطوال: 258)
حسین پیش از آن چندان شمشیر و نیزه خورده بود که جاى 33 طعنه نیزه و 34 ضربت شمشیر بر بدنش بود. برخى گویند که خولى با اجازه سنان سر امام حسینعلیه السلام را جدا کرد.(انساب: 3/202 - 204)
روایت ابن اعثم از شهادت امام حسین علیه السلام قدرى متفاوت با دیگران بوده و مطالبى در آن است که در مآخذ کهن دیگر نیامده است. امام پس از شهادت یاران و اهل بیت، عازم میدان مىشود. رجزى خواند و به معرفی خود و خاندانش پرداخت: ( أنا بن علىّ الخیر من آل هاشم / کفانى بهذا مفخر حین أفخر / و جدّى رسول اللّه أکرم من مشى / و نحن سراج اللّه فى الخلق أزهر / و فاطمة أُمّى سلالة أحمد / و عمّى یدعى ذا الجناحَیْن جعفر / و فینا کتاب اللّه أنزل صادقا / وفینا الهُدى و الوحى و الخیر یذکر / و نحنُ أمان الأرض للناس کلّهم / نصول بهذا فى الأنام و نفخر / و نحن وُلاة الحوض نسقى ولاتنا / بکأس رسول اللّه ما لیس ینکر / و شیعتنا فى النّاس أکرم شیعة / و مبغضنا یوم القیامة یخسر) تعابیرى که در این رجز آمده، گرچه مىتواند مربوط به آن زمان باشد، اما این احتمال هم وجود دارد که بعدها سروده شده باشد و در واقع زبان حال باشد.
ابن اعثم مىافزاید: امام حسین علیه السلام مبارز طلبید. هر کسى که از چهرههاى سرشناس آمد، کشته شد. تا آن که شمر با قبیله بزرگى - قبیلة عظیمه - آمد. (این همان آمدن شمر همراه عدهاى از پیاده نظام است که در منابع دیگر آمده است) امام با آنان جنگید تا این که میان او و خیمهگاهش فاصله انداختند. امام حسینعلیه السلام به دشمن گفت: یا شیعة آل ابىسفیان! إن لمیکن لکم دین و کنتم لاتَخافون المعاد فکونوا أحرارًا فى دنیاکم. در خواست امام این بود که سپاه دشمن متعرض زنان و کودکان نشوند. شمر پذیرفت. بار دیگر بر امام حسینعلیه السلام حمله مىکردند و او مىجنگید. چند بار درخواست آب کرد؛ یک بار هم به سمت فرات رفت که مانع شدند. آنگاه ابوالجنوب جُعْفى تیرى به صورت امام زد که خون بر صورت و محاسن آن حضرت جارى گشت. آن حضرت سر بر آسمان بلند کرده نفرین کرد. آنگاه مانند شیرى خشمگین بر دشمن یورش برد و به هر کس مىرسید او را با شمشیر به روى زمین مىانداخت. تیرها بود که از هر طرف به سمت امام روان بود و به سینه او مىخورد. امام در همان حال سخن از روزى به میان مىآورد که خداوند انتقام او را از آنان بگیرد؛ آن گونه که میان خود آنان اختلاف افتاده، خونها ریخته شود و عذاب الهى بر آنان فرود آید.
شمر به یارانش می گفت: منتظر چه هستید؛ تیرها او را از نفس انداخته است. بر او یورش برید، مادرهایتان به عزایتان بنشیند. در این وقت از هر سوى حمله کردند به طورى که ضربات شمشیر او را از پاى درآورد. در این وقت زُرْعة بن شریک تمیمى ضربتى بر دست چپ آن حضرت زد. عمرو بن طلحه جعفى هم ضربت سختى - ضربة منکرة - بر گردن آن حضرت نواخت. سنان بن انس نیز تیرى به گردن آن حضرت زد و صالح بن وهب یَزَنى هم ضربتى بر پایین کمر آن حضرت فرود آورد. حضرت از اسب به زمین افتاد و روى زمین نشست. تیر را از گردنش درآورد و هرچه دستش پر از خون مىشد آن را به صورت و محاسن مىمالید و مىفرمود: هکذا حتى ألقى ربّى بِدَمى مغصوبا على حقّى. عمر بن سعد نزدیک آمد و به یارانش گفت: بروید و سرش را جدا کنید. نصر بن خرشبة الضبابى با پاى خود به امام زد، به طورى که آن حضرت از پشت روى زمین افتاد. نصر آمد و محاسن حضرت را گرفت. حضرت فرمود: تو همان سگى هستى که من به خواب دیدم. آن مرد که خشمگین شده بود با شمشیر بر گلوى حسین مىزد و رجز مىخواند. عمر بن سعد خشمگین شد و به مردى گفت: از اسب فرود آى و سرش را جدا کن. در این وقت خولى بن یزید اصبحى آمد و سر حضرت را جدا کرد. اسود بن حنظله شمشیر حضرت را برداشت؛ جعفر بن وبر حضرمى لباس حضرت را گرفت. یحیى بن عمرو حرمى شلوار حضرت را برد. جابر بن زید ازدى عمامه آن حضرت برداشت و مالک بن بشر کندى زره را گرفت. در این وقت ابرى تاریک همه جا را گرفت و باد سرخى وزیدن آغاز کرد که در آن چشم چشم را نمىدید؛ به طورى که کوفیان تصور کردند عذاب نازل شده است. اندکى گذشت تا هوا آرام گرفت. اسب امام حسینعلیه السلام که از دست کوفیان گریخته بود، این بار آمد، سرش را در خون امام حسین علیه السلام گذاشت و برگشته به سمت خمیهگاه رفته، شیهه مىکشید.
وقتى خواهران حسین و دختران و اهل بیت نگاهشان به اسب افتاد که بدون صاحب آمده، شیون و فریادشان به آسمان رفت. دشمن آمد تا آن که خیمه را محاصره کرد. شمر گفت تا زیور و زینت زنان را از آنان بگیرند. آنان داخل خیمه شده هرچه بود بردند. حتى با پاره کردن گوشهاى ام کلثوم، گوشوارههاى او را برداشتند. آنگاه دشمن از خیمهگاه خارج شد و آن را آتش زد.(الفتوح: 213 - 220)
از حُمید بن مسلم ازدى نقل شده است که من شاهد بودم که وسائل زنان را چگونه غارت مىکردند ... بعد عمر سعد فریاد زد: کسى به زنان و کودکان آسیب نرساند و هر کسى چیزى از آنان گرفته پس دهد؛ اما هیچ کس چیزى پس نداد. عمر سعد عدهاى از سپاهش را به عنوان مراقب اطراف خیمه ها گذاشت تا کسى آسیب به آنان نرساند.(ارشاد: 2/112 - 113)
بلاذرى می ویسد: پس از شهادت امام حسینعلیه السلام، هر آنچه بر تن حسین بود، غارت کردند. قیس بن اشعث بن قیس کندى قطیفه امام را برداشت که او قیسِ قطیفه نامیدند. نعلین او را اسود نامى از بنىاود برداشت؛ شمشیرش را مردى از بنى نهشل بن دارم برد. آنگاه آنچه از لباس و حلّه و شتر در خیمه گاه بود غارت کردند. بیشتر لباسها و حله را رحیل [!] بن زهیر جعفى و جریر بن مسعود حضرمى و اسید بن مالک حضرمى بردند. ابوالجنوب جعفى هم شترى را برده، بعدها از آن آب کشى مىکرد و نامش را حسین گذاشته بود! در این وقت، ملحفههاى زنان را از سر آنان کشیدند که عمر بن سعد مانع آنان شد. (ابن سعد مىنویسد: مردى عراقى در حالى که گریه مىکرد لباس فاطمه دختر امام حسینعلیه السلام را از او مىگرفت. فاطمه به او گفت: چرا گریه مىکنى؟ گفت: لباس دختر پیامبرصلى الله علیه وآله را از او بگیرم، اما گریه نکنم! فاطمه گفت: خوب رها کن! گفت: مىترسم شخصى دیگرى آن را بگیرد!)(ترجمة الامام الحسین:78) (به نقل شیخ مفید، أبجر بن کعب نیز که از جمله کسانى بود که ضربات شمشیر بر امام حسینعلیه السلام زد، پس از شهادت امام حسینعلیه السلام بخشى از لباس حضرت را برد.)(ارشاد: 2/111) آنگاه عمر سعد از یارانش خواست تا براى پایمال کردن جسد امام حسین علیه السلام با اسب آماده شوند. دوازده نفر براى این کار آماده شده، چندان اسب تاختند که بدن امام حسین علیه السلام را خورد کردند.(طبری: 5/454 - 455)
بلاذری گوید: برخى از پیران ما از اهل کوفه بر تلّى نشسته بودند، گریه مىکردند و گفتند: خدایا نصرتت را بر حسین فرود آر. من به آنان گفتم: یا أعداء الله! ألا تنزلون فتنصرونه؟ اى دشمنان خدا! آیا از این تپه پایین نمىروید و یاریش کنید؟ (انساب الاشراف: 3/225)
چون شب عاشورا به پایان رسید و سپیدة روز دهم محرم دمید حضرت سیدالشهداء علیه السلام نماز بگذاشت.
پس از آن به تعبیه صفوف لشکر خود پرداخت و به روایتی فرمود که تمام شماها در این روز کشته خواهید شد و جز علی بن الحسین (ع) کس زنده نخواهد ماند و مجموع لشکر آن حضرت سی و دو نفر سوار و چهل تن پیاده بودند و به روایت دیگر هشتاد و دو پیاده، و به رواتی که از جناب امام محمد باقر علیه السلام وارد شده چهل و پنج نفر سوار و صد تن پیاده بودند و سبط ابن الجوزی در تذکره نیز همین عدد را اختیار کرده و مجموع لشکر پسر سعد شش هزار تن و موافق بعضی مقاتل بیست هزار و بیست و دو هزار و به روایتی سی هزار نفر وارد شده است و کلمات ارباب سیر و مقاتل در عدد سپاه آن حضرت و عسکر عمر سعد اختلاف بسیار دارد پس حضرت صفوف لشکر را به این طرز آراست.
زهیربن قین را در میمنه بازداشت، و حبیب بن مظاهر را در میسرة اصحاب خود گماشت و رایت جنگ را با برادرش عباس عطا فرمود و موافق بعض کلمات بیست تن با زهیر در ممینه و بیست تن با حبیب در میسره بازداشت و خود با سایر سپاه در قلب جا کرد و خیام محترم را از پس پشت انداختند، و امر فرمود که هیزم و نیهائی را که اندوخته بودند در خندقی که اطراف خیام کنده بودند ریختند و آتش در آنها افروختند برای آنکه آن کافران را مانعی باشد از آنکه به خیام محترم بریزند. و از آن سوی نیز عمر سعد لشکر خود را مرتب ساخت میمنه سپاه را به عمر و بن الحجاج سپرد و شمر ملعون ذی الجوشن را در میسره جای داد و عروه بن قیس را بر سواران گماشت و شبث بن ربعی را با رجاله بازداشت، و رایت جنگ را با غلام خود در ید گذاشت.
و روایتست که امام حسین علیه السلام دست به دعا برداشت و گفت:
اًللهم اَنْتَ ثِقَتی فی کُلّ کَرْبٍ وَ اَنْتَ رَجائی فی کُلّ شِدَّهٍ وَ اَنْتَ لی فی کُلّ اَمْرٍ نَزَلَ بی ثِقَهٌ وَعُدَّه کَمْ مِنْ هَمََّ یَضْعُفُ فیِه الْفُؤادُ وَ َتقِلُّ فیهِ الْحلَیهُ وَ یَخْذُلُ فیهِ الصَّدیقُ وَ یَشْمَتُ فیهِ الْعَدُوُّا اَنْزَلْتُهُ بِکَ وَ شکَوْتُهُ اِلَیْکَ رَغَبَهً مِنّی اِلَیْکَ عََّمْن سِواکَ فَفَرَّجْتَهُ عَنّی وّ َکَشْفَتهُ فَاَنْتَ َوِلُّی کُلّ نِعْمَهٍ و صاحِبُ کُلّ حَسَنَهٍ وِ ُمْنَتهی کُلّ رَغْبَهٍ.
این وقت از آن سوی لشکر پسر سعد جنبش کردند و در گرداگرد لشکر امام حسین علیه السلام جولان دادند از هر طرف که میرفتند آن خندق و آتش افروخته را میدیدند. پس شمر ملعون به صدای بلند فریاد برداشت که ای حسین پیش از آنکه قیامت رسد شتاب کردی به آتش، حضرت فرمود این گوینده کیست گویا شمر است، گفتند بلی جز او نیست، فرمود ای پسر آن زنی که بزچرانی میکرده تو سزاوارتری به دخول آتش. مسلم بن عوسجه خواست تیری به جانب آن ملعون افکند آن حضرت رضا نداد و منعش فرمود، عرض کرد رخصت فرما تا او را هدف تیر سازم همانا او فاسق و از دشمنان خدا و از بزرگان ستمکاران است و خداوند مرا بر او تمکین داده حضرت فرموده مکروه میدارم که من با این جماعت ابتدا به مقاتلت کنم.
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
و اكنون را - با بارى بس گران و طاقت سوز، از اندوهان و تجربه ها و چگونگى رويدادها...- دوست دارم با ((عاشورا)) نجوا كنم ، و در معبر جليل اين حضور عظيم ، سر بر آستان لحظه هاى صيرورتهاى متعالى نه ، و فيضان آيات عدل را در اين منشور خونين لمس كنم ، و دردهاى تراكم يافته در استخوان محروم و مظلوم را، و مظلوميت تعاليم مغفول و مكتوم را، با فرياد باز گويم ، و همه بيدادهايى را كه بر ستمديدگان رفته است و مى رود - دوباره - در گوش ((عاشورا)) زمزمه كنم ، و خون دلى را كه بر گونه هاى انسان بى پناه روانست بر ((لوح عاشورا)) بنگارم ... و لحظه هايى در جاذبه اين حضور شگرف انسانيت محو گردم :
عاشورا حضور شگرف انسانيت است ، در هر جا و هر روز...
عاشورا مائده بزرگ روح انسان است ، در تداوم اعصار...
عاشورا ضربان قلب خورشيد است ، در سينه خاك ...
عاشورا صيرورت روح كلى است ، در تكاپوى پرشكوه تكليف ...
عاشورا تجسم اعلاى وجدان بزرگ است ، در دادگاه روزگار...
عاشورا ذات متعالى ارزش است ، در مقياسها، هر مقياس ...
عاشورا عظمت سرشارى لحظه هاست ، در فوران بزرگ سپيده ...
عاشورا حضور نور است ، در سيطره بى امان ظلمت ...
عاشورا صلابت شجاعت انسان است ، در تجليگاه ايمان ...
عاشورا جارى سيال مناجات است ، در محراب حماسه ...
عاشورا طوفان خون است ، در احرام فرياد...
عاشورا تجلى كعبه است ، در ميقات خون ...
عاشورا بلوغ روز است ، در استلام آفتاب ...
عاشورا شفق خونبار است ، در فجر آگاهى ...
عاشورا روح توفانگر عدالت است ، در مالبد آفاق ...
عاشورا بارش خونين لحظه هاست ، بر ارواح خروشان ...
عاشورا نقش بيدار گذرها و رهگذرهاست ، در كاروان دراز آهنگ زنگيها و عبورها...
عاشورا نجواى بزرگ صخره هاست ، در دشتها و هامونها...
عاشورا بازخوان تورات و انجيل و زبور است ، در معبد اقدام ...
عاشورا ترتيل آيات است ، در الواح ابديت ...
عاشورا دژنگهبانى تعاليم وحى است ، در آفاق زمانها...
عاشورا خون خداست ، جارى در رگهاى تنزيل ...
عاشورا اعلان ((ان الله يامر بالعدل )) است ، و پشتوانه ((ليقوم الناس بالقسط))...
عاشورا حنجره خونين كوه ((حرا)) ست ، در ستيغ ابلاغ ...
عاشورا درگيرى دوباره محمد(ص ) است ، با جاهليت بنى اميه و شرك قريش
عاشورا تجديد مطلع رجزهاى ((بدر)) است و ((حنين ))...
عاشورا خط بطلان است بر موجوديت دوبار ((احزاب )) و ((خيبر))... عاشورا انفجار نماز است در شهادت ، و انفجار شهادت است در نماز...
عاشورا راز حب ازلى است ، در افشايى شكوهمند...
عاشورا قتلگاه اشباح توحيد است ، در مصاف تجسم شرك ...
عاشورا تبلور شكوهزاد جاودانگى حق است ، در تباهستان نابود باطل ...
عاشورا نماز شب يازدهم است ، در سكوت خروشان خيمه هاى سوزان ...
عاشورا هشدار خونين حسينيه هاست ، در معبر اقوام ...
عاشورا رمز بقاى دين اسلام است و برقرارى آيين حق (حسين منى و انا من حسين ).
عاشورا خروش تندر آساى ((عدل )) است ، در كليت ناچيز كاخ دمشق ، و سپس كليت ناچيز همه كاخها و قدرتها...
عاشورا نفى همه ستمها و پليديها و پستيها و فجورها و ظلمها و حقكشى هاست ، به هر نام و در هر عملكرد...
عاشورا فرياد گستر انسانهاى مظلوم است ، در همه تاريخ ...
عاشورا غمگسار سترگ يتيمان و كاخ نشينان است در هر جاى زمين .
عاشورا دست نوازش انسانيت است ، بر سر بى پناهان ...
عاشورا رواق سرخ حماسه است ، در تاريكستان سياهى و بيداد...
عاشورا قلب تپنده دادخواهان است ، در محكمه بشريت ...
عاشورا طنين بلند پيروزى است ، در گوش آباديها...
عاشورا عطشى است دريا آفرين ، در اقيانوس حيات ...
عاشورا شهادتى است تابيده ، بر چكادهاى افراشته پيروزى ...
عاشورا ((رسالتى )) است بزرگ ، بر دوش ((اسارتى )) رهايى بخش ...
عاشورا خروش طنين افكن آزادگى است ، در زندگى ...
عاشورا زنده كننده اسلام است ، و اسلام زنده شده عاشورا...
عاشورا بانگ رساى همه انسانهاست ، در همه تاريخ ، از همه حنجره هاى پاك و خدايى ...
عاشورا آبروى نمازگزاران است و عزت مسلمانان ...
سرانجام ، عاشورا، ركن كعبه است ، و پايه قبله ، و عماد امت ، و حيات قرآن ، و روح نماز، و بقاى حج ، و صفاى صفا و مروه ، و جان مشعر و منى ...
و عاشورا، هديه اسلام است به بشريت و تاريخ ...
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
خورشيد طلوع كرده است ... سرخ ... سرخ . گودالى از خونها. سرشاخه هاى درختان نخل برق مى زنند. و ريگهاى بيابان برافروخته شده اند؛ و چهره قبايل با رنگ جنايت رنگين شده است ... شيطان بيدار شده عربده مى كشد و ويران مى كند...
شيطانى از ميان قبايل فرياد مى زند.
- اى حسين !... تو را به آتش بشارت باد!!
- دروغ گفتى ؛ بلكه من بر خداى غفور كريم وارد مى شوم ... تو كيستى ؟
- من ((ابن حوزه )) هستم .
نواده رسول خدا دست خود را به سوى آسمان بلند مى نمايد:
- خدايا! او را به آتش بسوزان .
هيچ كس نمى داند كه حادثه چگونه اتفاق افتاد. چه چيزى اسب او را خشمگين ساخت ؟ چه چيزى باعث شد كه ديوانه وار سم بر زمين بكوبد... دور خود بچرخد و بچرخد. و در آتشفشانى از خشم ، سوار خود را بر زمين بزند... در درون گودال آتش .
طولى نمى كشد كه فرزند حوزه به خاكستر مبدل مى گردد... روياى غارت و شهوت كشتار به كاهى تبديل مى شود كه باد آن را به اين سو و آن سو مى برد...
اگر يكى از حواريين آنجا حضور داشت ، حتما مى گفت كه حسين فرزند خداست .
و حسين نيز به او جواب مى داد كه :
- من فرزند فرستاده خدايم .
نواده رسول خدا فرياد مى زند:
اللهم انا اهل بيت نبيك و ذريته و قرابته . فاقصم من ظلمنا و غصبنا حقنا انك سميع قريب ...
چقدر آسمان به انسان نزديك است اگر او بالا رود و حسين به ياد مى آورد كه مردى از پدرش پرسيده بود.
مسافت بين آسمان و زمين چقدر است ؟ و باب مدينه علم پاسخ داده بود:
((دعاى اجابت شده )).
ابن سعد با آرزوهاى مستانه خود مى ايستد... فقط چند لحظه طول خواهد كشيد و سپس همه چيز به پايان مى رسد... بزودى به حكومت رى و گرگان خواهد رسيد... فقط يك قدم تا حكومت باقى مانده است ... تنها بايد از روى جسد حسين بگذرد... تنها يك بركه كوچك از خون ... و آنگاه مهياى رفتن به سوى شرق ... به سمت دنيايى از كنيزكان و حرمسراها.
حر جلو مى آيد... از خواب بيدار شده است :
- آيا تو مى خواهى با اين مرد بجنگى ؟!
- آرى به خدا سوگند! جنگى كه كمترين حادثه آن افتادن سرها و قطع دستها باشد.
- بگذار به جايى ديگر از اين سرزمين برود.
- اگر كار به دست من بود، قبول مى كردم ... ولى كار به دست ابن زياد است .
حر مى فهمد كه رستاخيز بى ترديد آمدنى است .
يوم ترونها تذهل كل مرضعة عما اءرضعت ... و ترى الناس سكارى و ما هم بسكارى ...
به نظر مى آيد كه حر به سمت كاروان در حركت است ... ((ابن اوس )) كه به وى بدگمان شده است ، مى گويد:
- مى خواهى حمله كنى ؟!
-...
بار ديگر زلزله اى در اعماق قلب حر ايجاد مى گردد و احساس مى كند كه بنيان افكار پيشين او ويران مى گردد.
ابن اوس با شگفتى فرياد مى زند:
- اگر از من مى پرسيدند كه شجاع ترين كوفيان چه كسى است من تو را نشان مى دادم . پس اين چه حالتى است كه در تو مى بينم ؟
حر نگاهى مى افكند؛ نگاهى كه كشف حقايقى بزرگ را به همراه دارد.
- من خود را بين دوزخ و بهشت مى بينم ... به خدا قسم ! كه هيچ چيز را بر بهشت ترجيح نمى دهم ؛ گرچه سوزانده شوم ...
ابن سعد زير لب مى غرد و مى گويد:
- چه مى بينم ؟... اين ديوانه چه مى كند؟... چگونه انسان ، مرگ را انتخاب مى كند؟!... نگاهش كنيد... چگونه در برابر حسين خضوع مى كند؟...
- ساكت باشيد او ((حر)) است .
يكى از آنان قهقهه اى مى زند:
- او مى خواهد ما را موعظه كند.
((شبث بن ربعى )) فرياد مى زند:
- اى ابله ! بگذار سخن او را بشنويم .
و صداى حر از اعماق جان كسى كه چشمه هاى جاودانگى را پيدا كرده ، طنين مى افكند:
((اى مردم كوفه ! ننگ بر مادرانتان باد. چرا كه اين بنده صالح خدا را دعوت كرديد و از هر سو او را محاصره كرديد و مانع شديد كه به يكى از سرزمينهاى وسيع خداوند برود تا خود و خاندانش در امان بمانند و امروز مانند اسير در دست شماست و هيچ توانايى ندارد و آب فرات را به روى او و بانوان و دختران و اصحابش بستيد؛ آبى كه يهود و نصارا و مجوسيان از آن مى نوشند و خوكهاى سياه و سگها در آن شنا مى كنند. و اينك تشنگى ، آنان را از پاى در آورده است . چقدر با ذريه محمد بد رفتار كرديد...)).
از هر سو باران تير به سوى حر باريدن مى گيرد... و حر در حالى كه مراقب تيرهاى قبايل فريبكار است ، بر مى گردد.
و... لحظه ها آبستن حوادثى كه صبح فردا به وقوع خواهد پيوست . شب ، ابهام دارد، ياران امام ، در اين شب قدر، به باارزش ترين كارها مى پردازند. شب در حال پايان گرفتن و جان دادن است .
مگر نه اينكه ((پايان شب سيه سفيد است ))؟
مگر نه اينكه از دل ظلمت ظلم ، درخشش عدل بيرون مى جهد و دامن سفيد فلق ، گسترده مى شود و تيغ سحر، خيمه سياه شب را مى درد و ((فجر))، انفجارى ناگهانى از نور پديد مى آورد؟
و اين فجر، پيش درآمد ((روز روشن )) است ، فجرى كه ((پس از سلطه قاهر تاريكى و سكون شب ، اشعه بااقتدار خورشيدش ، پرده هاى تاريك را پى در پى مى شكافد و سرچشمه نور را از ميان افق منفجر مى كند و بندهايى كه بر حركت و حيات زده شده باز مى كند و خفتگان را برمى انگيزد و سراسر زندگى را دگرگون مى كند)) كه ((شب ))، پايدار و ماندنى نيست ، به پايان مى رسد، شب همچون كفى است بر چهره لحظه هايى كه در ((بستر زمان )) جاريست و كف از ميان مى رود و نابود مى شود و آنچه سودبخش است و مردم را فايده مى بخشد، باقى است و ماندگار.
بامداد ظفر، هميشه از پى شام تيره مشكلات مى دمد.
جوانه پيروزى ، همواره بر پيكر ابتلائات مى رويد.
و طراوت بهارى ، پس از زمهرير سرد زمستان ،بر چهره طبيعت مى شكفد و ... ((ميلاد))، فصل خجسته اى است كه پس از دشواريهاى طاقت فرسا، رخ مى دهد.
فجر و فلق ،هميشه خود را از شكم تاريكى به سينه افق مى زنند. و ((حيات ))،از مرگ پديدار مى گردد و خدا،زنده را از مرده بيرون مى آورد و روز رااز شب .
و در پايان شب - شب عاشورا - ((صبح )) در حالى كه در جاده اى از ((شب )) حركت مى كند، آرام آرام نزديك مى شود.
و اينك دميدن فلق و انفجار فجر.
و اينك ((صبح عاشورا))!
بى جهت نيست كه امام صادق (عليه السلام ) سوره ((فجر)) را ((سوره حسين )) مى نامد و به خواندنش در نمازهاى واجب و مستحب ، سفارش مى كند.
چرا كه در اين دوران اختناق ظلم و خفقان سياه حاكم بر سرنوشت امت كه شب بيداد و تاريكى طغيان ، تيره تر از هر وقت ديگر، همه جا را در كام خود گرفته و چشمه هاى نور را خشكانده است ، انفجارى از نور لازم است تا بر ((طور)) انديشه ها تجلى كند و ((موسى خواهان )) را بيدار سازد، بارقه اش در دل دشمن ترس ريزد و در دل دوست ، اميد بيافريند، خفته ها را بيدار سازد و به هوش آرد و شب را تا پشت دروازه هاى شهر بتاراند... قيام حسين (عليه السلام )، فجرى است كه پايان سلطه سياه شب شوم كفر را كه در نقاب اسلام ، رخ مى نماياند، اعلام مى كند، سپيده صبح مى دمد، سپيده آشنا، كه اين گروه شب زنده دار، بارها قبل از فجر، بيدار بوده اند و دميدن ((صبح )) را ديده اند.
بامداد عاشوراست . ياران امام ، رو به كعبه ، نماز صبح مى گزارند و دست دعا به سوى آسمان ... با چشمانى كه اشك شوق ، ميان دو پلك آنان مى غلتد و بر گونه ها مى افتد، شوق از سعادت بزرگ و والايى كه نصيبشان خواهد شد، سعادتى كه رسيدن به بلندترين قله اوج بشرى است و تبلور جوهر ناشناخته انسان ((مرگ در راه خدا)) و... ((شهادت )).
حسين بن على (عليه السلام ) پس از نماز صبح ، يارانش را آماده نبرد مى كند.
همراه او سى و دو سواره و چهل پياده هستند. ((زهير بن قين )) را فرمانده جناح راست نيروها قرار مى دهد و ((حبيب بن مظاهر)) را هم ، به فرماندهى جناح چپ مى گمارد.
پرچم را هم به برادرش عباس مى سپارد.
در حالى كه خيمه ها را پشت سر خويش قرار داده اند، آرايش نيرو مى دهند، در پشت خيمه ها هم كانالى كنده اند و در آن ، هيزم و نى ريخته اند.
امام دستور مى دهد كه آن هيمه ها و نى ها را آتش بزنند تا دشمن از پشت سر حمله نكند.
شب عاشورا
نزدیک شب عاشورا، امام حسین علیه السلام یاران خود را به گرد خود آورد، امام سجاد علیه السلام میفرماید: من با اینکه بیمار بودم، نزدیک شدم ببینم پدرم به آنان چه میگوید، شنیدم رو به اصحاب کرد و پس از حمد و ثنا فرمود:
«اما بعد و انی لا اعلم اصحابا اوفی ولا خیرا من اصحابی و لا اهل بیت ابر ولا اوصل من اهل بیتی فجزا کم الله عنی خیرا ... ».
برادران و پسران و برادر زادگان و پسران عبدالله بن جعفر و زینب علیها السلام به پیش آمدند و گفتند: برای چه این کار را بکنیم؟ برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ هرگز، خداوند آن روز را برای ما پیش نیاورد.
حضرت عباس علیه السلام به عنوان نخستین نفر سخنانی به این مضمون گفت، و بعد از او دیگران نیز چنین گفتند.
امام حسین علیه السلام به پسران عقیل رو کرد و فرمود:«ای پسران عقیل! کشته شدن مسلم علیه السلام بس است، پس شما بروید، من اجازه رفتن به شما دادم».
آنها عرض کردند: «سبحان الله!» آنگاه مردم درباره ما چه میگویند، ما بزرگ و آقا و عموی خود را که بهترین عموهایمان بود به خود واگذاریم و یک تیر باهم نینداختیم و یک نیزه و شمشیر به کار نبردیم، و ندانیم که به سرشان چه آمد؟ نه هرگز ما چنین کاری نخواهیم کرد، بلکه ما جان و مال و زن و فرزند خود را فدای تو میسازیم، و در رکاب تو میجنگیم تا به هر جا رفتی ما نیز همراه تو باشیم.
«فقبح الله العیش بعدک».
در میان یاران غیر بنی هاشم، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آیا ما از تو دست برداریم؟ آنگاه ما چه عذر و بهانهای در مورد حق شما به پیشگاه خدا ببریم؟ آگاه باش به خدا دست از تو بر نمیدارم تا نیزه به سینه دشمن بکوبم، و آنها را به شمشیر بزنم تا قائمه شمشیر در دستم میباشد و گرنه سنگ به سوی آنها پرتاب کنم، سوگند به خدا دست از تو بر نمیدارم تا خدا بداند که ما حرمت پیامبرش را درباره تو رعایت نمودیم و اگر مرا هفتاد بار در راه تو بکشند و بسوزاند و زنده کنند تا دم آخر با تو هستم تا چه رسد به اینکه یک کشتن بیش نیست، و آن کشتن در راه تو کرامتی است که هرگز پایان ندارد.
پس از او «زهیر بن قین» برخاست و گفت: «سوگند به خدا دوست ندارم کشته شوم سپس زنده گردم، دوباره کشته شوم تا هزار بار و خدا به وسیله کشته شدن من از کشته شدن تو و جوانان از خاندانت جلوگیری نماید».
گروهی از یاران نیز همین گونه سخن گفتند، امام از همه تشکر کرد و برای همه دعا نمود و به خیمه خود بازگشت. (1)
نیز روایتشده: امام حسین علیه السلام به یاران خود فرمود: خداوند جزای خیر به شما عطا فرماید، و جایگاه آنها را در بهشت به آنان نشان داد، آنها در شب عاشورا مقام ارجمند خود را در بهشت دیدند، و به یقینشان افزوده شد، از این رو از شمشیر و نیزه و تیر، احساس درد و رنج نمیکردند و آنچنان در سطح بالائی از روحیه شهادت طلبی بودند، که برای وصول به مقام شهادت از همدیگر پیشدستی میکردند». (2)
امام سجاد علیه السلام میفرماید: من شب عاشورا نشسته بودم و عمهام نزد من بود و از من پرستاری میکرد، در آن هنگام پدرم به خیمه خود رفت و جون (یا جوین) غلام ابوذر در نزد آنحضرت سرگرم اصلاح شمشیر آنحضرت بود و پدرم این اشعار را (که حاکی از بی اعتباری دنیا است) خواند:
یا دهر اف لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاصیل من صاحب او طالب قتیل والدهر لا یقنع بالبدیل و انما الامر الی الجلیل و کل حی سالک سبیلی
امام حسین این اشعار را دو یا سه بار خواند، من آن اشعار را شنیدم و مقصود امام را دریافتم، گریه گلویم را گرفت، اما خود را نگه داشتم و خاموش شدم و دانستم بلا فرود آمده است.
اما عمهام زینب علیها السلام تا آن اشعار را شنید، مقصود را دریافت، نتوانستخودداری کند، گریه کنان بی تابانه به حضور امام دوید و گفت:
«وا ثکلاه! لیت الموت اعدمنی الحیوه ...».
امام به او نگریست و فرمود: خواهر جان! شیطان صبر شکیبائی را از تو نرباید، این را گفت: قطرات اشک از چشمانش سرازیر گشت و فرمود:
«لو ترک القطا لنام».
زینب عرض کرد: وای بر حال من، تو ناگزیر خود را به مرگ سپردهای،و بندهای قبلم را گستهای و بسیار بر من ناگوار و دشوار است، این را گفت و مشت بر صورت زد، دست بر گریبان برده و آن را چاک زد و بیهوش به زمین افتاد.
امام حسین علیه السلام برخاست و آب به روی خواهر پاشید، و او را دلداری داد و فرمود: آرام باش ای خواهر، پرهیزگاری و شکیبائی را که خدا بهرهات ساخته پیشه کن و بدانکه همه اهل زمین و آسمان میمیرند، و جز خدا هیچکس باقی نمیماند جد و پدر و مادرم بهتر از من بودند، بردارم حسن علیه السلام بهتر از من بود (همه از دنیا رفتند) و من و هر مسلمانی باید به رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم اقتدا کنیم.
خواهرم تو را سوگند میدهم بعد از کشتن من گریبان چاک مزن، روی خود را مخراش، امام سجاد علیه السلام میفرماید: آنگاه پدرم، زینب علیها السلام را نزد من آورد و نشاند و خود به سوی یارانش رفت. (3)
(شب عاشورا امام بود که زینب را دلداری دهد و لی بعد از ظهر عاشورا چه کسی زینب علیها السلام را دلداری داد؟!).
از وقایع شب عاشورا آنکه امام حسین علیه السلام و اصحابش مشغول دعا و تلاوت قرآن و نماز و مناجات بودند، به گونهای که در روایت آمده:
ولهم دوی کدوی النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد.
همین آوای پر سوز که از دلهای پاکبازان و عاشقان خدا برمیخاست، باعثشد که سی و دو نفر از سربازان دشمن تحت تاثیر قرار گرفته، همان شب به سپاه امام حسین علیه السلام پیوستند. (4)
شب عاشورا، امام حسین علیه السلام تنها از خیمه خود بیرون آمد و برای شناسایی به طرف بیابان رفت و به بررسی بلندها و گوداها و فراز و نشیبهای بیابان پرداخت، نافع بن هلال میگوید: من پشتسر امام به راه افتادم (تا اگر از ناحیه دشمن به او آسیب برسد از او دفاع کنم) امام فهمید و به من فرمود: برای چه بیرون آمدهای؟ عرض کردم: «از اینکه تنها بیرون رفتی پریشان شدم چرا که لشکر این طاغوت، در همین نزدیکی است».
امام فرمود: برای بررسی فرازها و گودالهای این بیابان آمدهام، تا هنگام حمله دشمن و حمله ما، میدان و کمینگاههای میدان را بشناسم.
نافع میگوید: سپس امام بازگشت و دستم را گرفت و فرمود: همان واقع میشود و وعده خدا خلاف ناپذیر است!! سپس به من فرمود: «آیا نمیخواهی شبانه بین این دو کوه بروی و جان خود را از این گیر و دار نجات دهی؟».
نافع تا این سخن را شنید، روی دو پای امام افتاد و بوسید و با سوز و گداز میگفت: «مادرم به عزایم بنشیند (که بروم) شمشیرم معادل هزار درهم، و اسبم نیز معادل هزار درهم است، خداوند افتخار همسوئی با تو را به من عطا کرده، از تو جدا نگردم تا در راه تو قطعه قطعه شوم».
سپس امام به خیمه زینب علیها السلام وارد شد، نافع در مقابل خیمه در انتظار امام ایستاد، شنید زینب به برادر میگوید: آیا اصحاب خود را امتحان کردهای، من ترس آن دارم که هنگام خطر تو را تنها بگذارند.
امام فرمود: «سوگند به خدا آنها را آزمودم دیدم همه آماده و استوار هستند و همانند اشتیاق کودک به پستان مادرش، اشتیاق به مرگ دارند».
نافع میگوید: وقتی که این سخن از زینب علیها السلام شنیدم، گریه کردم، و نزد حبیب بن مظاهر آمدم و آنچه را شنیده بودم به او گفتم.
حبیب گفت: سوگند به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود هم اکنون با شمشیر به سوی دشمن حمله میکردم.
گفتم: من گمان میبرم بانوان حرم با حضرت زینب علیها السلام این گونه سخن بگویند و پریشان گردند، مناسب است که اصحاب را جمع کنی و نزد خیمه زینب علیها السلام برویم و با گفتار خود، قلب آنها را گوارا و استوار سازیم.
حبیب، اصحاب را جمع کرد، و سخن نافع را به آنها گفت، همه گفتند: اگر انتظار فرمان امام نبود، هم اکنون به دشمن حمله میکردیم، چشمت روشن و خاطرت آرام باشد که ما استوار هستیم.
حبیب برای آنها دعا کرد، و با هم کنار خیام بانوان آمدند و صدا زدند: «ای گروه بانوان و حرمهای رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم این شمشیرهای جوانمردان شما است که سوگند یاد کردهاند در غلاف نکنند مگر اینکه گردن دشمنان را بزنند، و این نیزههای جوانان شما است که قسم خوردهاند به زمین نیفکنند مگر اینکه به سینههای دشمن فرو کنند».
بانوان با گریه و ندبه از خیمهها بیرون آمدند و گفتند: «ای پاکبازان، از حریم دختران رسولخدا و بانوان منسوب به امیر مؤمنان علیه السلام حمایت کنید و دریغ منمائید».
اصحاب همه صدا به گریه و شیون بلند کردند (که آری ما عاشقانه از شما حمایت میکنیم و اشک شوق میریزیم). (5)
از وقایع شب عاشورا اینکه امام حسین علیه السلام فرزندش علی اکبر را با سی سواره و بیست پیاده برای آب آوردن (به سوی فرات) فرستاد، آنها در شرائط بسیار خطرناک رفتند آب آوردند، امام به یاران فرمود: «برخیزید و از آب بنوشید و وضو بسازید و غسل کنید و لباسهای خود را بشوئید تا کفن شما باشند». (6)
نیز در مقاتل نقل شده:امام حسین علیه السلام برادرش عباس علیه السلام را (شب تاسوعا یا عاشورا) با سی نفر سواره و بیست نفر پیاده برای آوردن آب، روانه فرات کرد، بیست مشک همراه آنها بود، آنها در تاریکی شب خود را به آب فرات رساندند عمرو بن حجاج فرمانده نگهبانان آب فرات وقتی که آنها را شناخت به آنها گفت: حق آشامیدن آب دارید ولی حق بردن آن را ندارید.
عباس علیه السلام و همراهان، مشکها را پر از آب کرده و روانه خیام شدند، دشمنان سر راه آنها را گرفتند و جنگ سختی درگرفت، جمعی از دشمنان کشته شدند، ولی از اصحاب عباس علیه السلام کسی کشته نشد، و آنها مشکهای آب را به خیمه رسانیدند، امام حسین علیه السلام و سایر اهلبیت علیه السلام از آن آب آشامیدند.
«فلذا سمی العباس سقاء».
امام حسین علیه السلام به اصحاب فرمود: خیمههای خود را نزدیک هم کنند و خیمههای مردان را در جلو خیمههای زنان قرار دهند، و در پشتخیمهها گودالی کندند و هیزم و نی در آن ریختند و آتش افروختند تا لشکر دشمن نتواند از پشتخیمهها به سوی خیمهها هجوم بیاورد. (7)
امام در نزدیک سحر شب عاشورا، در سرا پرده مخصوص بدن خود را نوره کشید که آن را با بوی مشک معطر کرده بودند، در آن وقت بریر بن خضیر و عبدالرحمان کنار آن خیمه به نوبت ایستاده بودند که بعدا خود بدنشان را پاک و خوشبو سازند، بریر با عبدالرحمان شوخی میکرد، عبدالرحمان به او گفت: امشب هنگام شوخی نیست:
بریر گفت: قوم من میدانند که من نه در جوانی و نه در پیری هل شوخی نبودهام، اکنون که میبینی شادی میکنم از این رو است که میدانیم شهید میشودم و بعد از شهادت، حوریان بهشت را در بر خواهم گرفت و از نعمتهای بهشت بهرهمند میشوم. (8)
از حضرت زینب علیها السلام نقل شده فرمود: در شب عاشورا، نصف شب به خیمه برادرم حضرت عباس علیه السلام رفتم دیدم جوانان بنیهاشم به دور او حلقه زدهاند و او مانند شیر ضرغام با آنها سخن میگوید، و به آنها میفرماید: «ای برادرانم و ای پسر عموهایم! فردا هنگامی که جنگ شروع شد، نخستین کسانی که به میدان رزم میشتابد، شما باشید، تا مردم نگویند: بنی هاشم جمعی را برای یاری خواستند، ولی زندگی خود را بر مرگ دیگران ترجیح دادند ...».
جوانان بنی هاشم پاسخ دادند: «ما مطیع فرمان تو میباشیم».
حضرت زینب علیها السلام میگوید: از آنجا به خیمه «حبیب بن مظاهر» رفتم دیدم با یاران (غیر بنی هاشم) جلسه مذاکره تشکیل داده و به آنها میگوید: «فردا وقتی که جنگ شروع شد، شما پیشقدم شوید و نخست به میدان بروید، و نگذارید که یک نفر از بنی هاشم، قبل از شما به میدان برود، زیرا که بنی هاشم، از سادات و بزرگان ما میباشند ...».
اصحاب گفتند: «سخن تو درست است» و به آن وفا کردند. (9)
هنگام سحر شب عاشورا، امام حسین علیه السلام اندکی خوابید و بیدار شد، و به حاضران فرمود: در خواب دیدم، سگانی به من روی آوردند تا مرا بدرند، در میان آنها سگی دو رنگ دیدم که از همه بر من سختتر بود، و گمان دارم کشنده من از میان دشمن، مردی مبتلا به پیسی است، باز در عالم خواب رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم را با جمعی از اصحاب دیدم، فرمود: «ای پسرک من، تو شهید آل محمد هستی، و اهل آسمانها از آمدن تو شادی میکنند و امشب افطار تو در نزد من باشد، تاخیر مکن، این فرشتهای است که از آسمان فرود آمده تا خون تو را بگیرد و در شیشه سبزی نگهدارد».
این خوابی را که دیدهام حاکی است که اجل نزدیک است و بدون شک هنگام کوچ کردن فرا رسیده است. (10
پینوشتها:
1- ترجمه ارشاد مفید ج 3 / ص 93 - 95.
2- منتهی الآمال ج 2 / ص 247.
3- ترجمه ارشاد مفید ج 2 / ص 97.
4- بحار ج 44 / ص 394 - نفس المهموم ص 118.
5- مقتل الحسین مقرم ص 262 - 263.
6- نفس المهموم ص 117.
7- همان مدرک.
8- مثیر الاحزان ابن نما ص 54 - لهوف ص 84 - بحار ج 5 ص 1.
9- کبریت الاحمر ص 479.
10- نفس المهموم ص 119.
منابع مقاله:
راهنمای تبلیغ 6 ویژه امر به معروف و نهی از منکر ، نهاد نمایندگی ولی فقیه در سپاه؛

