((حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام))







عـبـاس بـن على بن ابى طالب ، مكنّى به ابوالفضل برادر امام حسن (ع ) وامـام حـسـيـن (ع ) در روز چـهـارم ماه شعبان سال بيست و ششم هجرى درمدينه منوره ديده به جـهـان گـشـود و در سال شصت و يكم هجرى به شهادترسيد. سنّ مباركش را هنگام شهادت سـى و چـهـار سـال نـوشـتـه انـد. ازايـن مـدت چـهـارده سـال بـا پـدرش امـيـرالمـؤ مـنـيـن (ع ) و نـُه سـالبـا بـرادرش امـام مـجـتـبـى (ع ) و يازده سال با امام حسين (ع ) زيست


.
مادرش فاطمه دختر حزام از نسل بنى كلاب ، مكنّى به اُمُّالبنين مى باشد كهپـس از شـهـادت حـضـرت فـاطـمـه (س ) بـه پـيـشـنـهـاد عـقـيـلامـيـرالمـؤ مـنـيـن (ع ) او را بـه هـمـسـرى بـرگـزيـد، چـرا كـه آنحـضـرت از عقيل خواستار همسرى از تبار دلاوران نام آور شد تا فرزندى دليرو شجاع براى او آورد و عـقـيل اُمُّالبنين را به آن حضرت پيشنهاد نمود. ثمره اين ازدواج چهار فرزند به نام هاى عباس ، عبداللّه ، جعفر و عثمانبود.

امام سجاد(ع ) عموى خود عباس را چنين توصيف مى فرمايد:
((
رَحـِمَ اللّهُ عـَمـِىَّ الْعـَبـّاسَ فـَلَقَدْ آثَرَ واءَبْلى وفَدىاءَخاهُ بِنَفْسِهِ حَتّى قُطِعَتْ يَداهُ فَاءَبْدَلَهُ اللّهُعَزَّوَجَلَّ مِنْهُما جِناحَيْن يَطيرُ بِهِما مَعَ الْمَلائِكَةِ فىالْجَنَّةِ كَما جُعِلَ لِجَعْفَرِ بـْنِ اءَبـى طـالِبْ(ع )؛ وَإ نَّلِلْعـَبّاسِ عِنْدَ اللّهِ تَبارَكَ وَتَعالى مَنْزِلَةٌ يَغبِطَهُ بِهاجَميعَ الشُّهدَاءِ يَوْمَ القِيامَةِ))
خداىْ عمويم عباس را رحمت كند كه ايثار كرد و خود را به سختى افكند و درراه برادرش ‍ جـانـبـازى كـرد، تـا آن كه دست هايش از پيكر جدا گرديد. آنگاه خداوند به جاى آنها دو بـال بـه وى عـنايت فرمود كه در بهشت همراهفرشتگان پرواز كند؛ همان سان كه براى جـعـفـر طـيـار قـرار داد. عـباسنزد خداوند مقامى دارد كه همه شهدا در قيامت بدان غبطه مى خورند

ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ جمعه 23 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر


تاسوعاي حسيني
امام سجاد(ع): «واِنَّ لِلْعَبّاسِ عِنْدَاللهِ عزّوجلَّ مَنْزلَةٌ يَغْبِطُهُ بِها جَمِيعُ الشُّهَداءِ يَوْمَ الْقِيامَة؛ براي عباس در پيشگاه خداوند بزرگ مقامي بس ارجمند است كه همه شهيدان در روز قيامت به آن مقام غبطه مي‌خورند».[1]
امام صادق(ع): «كانَ عَمُّنا عباسُ بْن عَلِيٍّ؛ نافِذَ الْبَصِيرَةِ صُلبَ الْاِيمانِ جاهَدَ مَعَ اَخِيهِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ و أبلي بَلاءً حَسَناً؛ عموي ما عباس پسر علي، بينشي تيز و دقيق و ايماني محكم و استوار داشت، در ركاب برادرش با دشمنان جهاد كرد و به خوبي از عهده آزمايش الهي برآمد و به مقام شهادت رسيد».[2]
اشاره
در سال تولد حضرت عباس(ع) دو قول وجود دارد، سال 24 يا 26 هجري اما تاريخ روز ولادت او را جمعه چهارم شعبان ذكر كرده‌اند.
عباس صيغه مبالغه از «عبس» به معني درهم شدن صورت است و اين نام، مطابق با احوال حضرت ابوالفضل(ع) قرار داده شده است؛ زيرا او مصداق آيه «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ»[3] بود. در منتخب التواريخ مي‌خوانيم: عباس به حساب ابجد با عدد 133 برابر است؛ كلمه باب الحسين نيز اين عدد را نشان مي‌دهد. نويسنده مي‌افزايد: يكي از ختم‌هاي مجرب بين مردم اين است كه «يا كاشف الكرب عن وجه الحسين» را 133 مرتبه مي‌خوانند و حاجت مي‌طلبند.
كنيه‌ها
براي حضرت عباس(ع) كنيه‌هايي ذكر كرده‌اند كه برخي قبل و بعضي بعد از عاشورا مرسوم شد:
1. ابوالفضل: از طرف اميرالمؤمنين و به دو دليل انتخاب شد 1. او را فرزندي به نام فضل بود 2. به خاطر فضايل و كمالاتي كه داشته است.
2. ابوالقربه: قِرْبه به كسر «قاف» و سكون «راء» يعني مشك آب، بنابراين ابوالقربه پدر مشك است. از اين كنيه معلوم مي‌شود كه حضرت عباس(ع) از كودكي منصب پرافتخار سقايت را بر عهده داشته و اين مقام از پدران بزرگوارش به او رسيده است.
3. ابوالقاسم: نسب‌شناسان ذكر كرده‌اند كه حضرت فرزندي به نام قاسم داشته است.
4. ابوالشاره: صاحب كرامات مشهور، اين كنيه را وقتي به كار مي‌برند كه كسي به حضرت قسم دروغ بخورد يا از روي سركشي و جسارت به حضرت و خاندان پاكش بي‌احترامي كند، چون حضرت عباس(ع) چنين رفتارهاي نارو‌ايي را بي‌جواب نمي‌گذارد.
5. ابوالفرجه: حضرت ابوالفضل، پناهندگان خود را سريع از گرفتاري مي‌رهاند و اين امر وجه تسميه ابوالفرجه است.

ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

کودکی و نوجوانی ابوالفضل (ع)
از مطالبی که روان‏شناسان در خصوص دوران رشد کودکِ شیر خوار مورد تأکید قرار داده‏اند، این است که طفل تنها از شیر مادر استفاده نمی‏کند و خصوصیات شخصیتی وی همراه با محبت‏ها، عواطف و نوازش‏های او به فرزندش انتقال می‏یابد و به رشد روانی او کمک می‏کند. امام علی علیه‏السلام قرن‏ها قبل، این ویژگی را مورد توجه قرارداده و فرموده‏اند:
این مادر است که به تو از عصاره قلبش غذا داد؛ قوتی که دیگری از دادن آن امتناع می‏کند. این مادر است که که با تمامی اعضاء و جوارحش با نهایت شادمانی و خوشرویی تو را از جمیع حوادث و رخدادها محافظت نمود.1
حضرت علی علیه‏السلام در سیره عملی و زندگانی فردی خویش، این موضوع را مورد توجه قرار داد و چون به سوگ شهادت پاره تن پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام نشست، برادرش عقیل را که از آگاهان به انساب عرب بود و طوایف و قبایل شبه جزیره عربستان و نقاط مجاور را به خوبی می‏شناخت، فراخواند و از او خواست برای وی همسری بیابد که زاده دلاوران باشد تا فرزندی شجاع به دنیا آورد؛ چرا که به طور مسلّم سرشت و خصائص اجداد در فرزند تأثیر یافته و به او منتقل می‏شود. عقیل پس از تحقیق، فاطمه دختر حزام بن خالد بن ربیعه ـ از نوادگان عامر و منسوب به طایفه هوازن ـ را به برادرش معرفی نمود و خاطر نشان کرد: پدران و دایی‏های این زن از دلاوران عرب در قبل و بعد از اسلام بوده و مورّخان از آنان در هنگام نبرد، شجاعت و دلیری و رادمردی‏ها نقل کرده‏اند؛ آن چنان که حاکمان زمان آنان در برابرشان سرتسلیم فرود می‏آورده‏اند. در میان عرب شجاع‏تر و قهرمان‏تر از پدرانش یافت نشود. و مقصود امیرمؤمنان علیه‏السلام نیز چنین همسری بود؛ چرا که در میان تیره فاطمه که به «امّ‏البنین» هم موسوم است، شخصی وجود دارد به نام عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب ـ جدّ ثمامه، مادر این زن ـ که به سبب قهرمان‏سالاری و شجاعتش، او را بازی‏گیرنده سرنیزه‏ها (نیزه باز) لقب داده‏اند.
ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

نقش‏آفرینی حضرت عباس(علیه‏السلام) در حماسه عاشورا

1. سقای کربلا
روز هفتم محرم، سه روز پیش از شهادت امام، عبیداللّه به عمر سعد نگاشت: «...به هوش باش! وقتی نامه‏ام به دستت رسید، به حسین(علیه‏السلام) سخت بگیر و اجازه نده از آب فرات حتی قطره‏ای بنوشد و با آنان همان کاری را بکن که آنان با بنده پرهیزگار خدا عثمان بن عفان کردند. والسلام.»1
امام، حضرت عباس(علیه‏السلام) را فرا خواند و سی سوار را به اضافه بیست پیاده با او همراه کرد تا بیست مشکی را که همراه داشتند، پر از آب نمایند و به اردوگاه امام بیاورند. پانصد سواره‏نظام دشمن در کرانه فرات استقرار یافته و مانع برداشتن آب شدند. حضرت عباس(علیه‏السلام) به مبارزه با نگاهبانان فرات پرداخت و افراد پیاده، مشک‏ها را پر کردند. وقتی همه مشک‏ها پر شد، حضرت عباس(علیه‏السلام) دستور بازگشت به اردوگاه را داد و محاصره دشمن را شکسته و توانست آب را به اردوگاه برساند.2
از آن پس حضرت عباس(علیه‏السلام) به «سقّا» مشهور شد.3 یکی از شعارهای بنی‏امیه در مقابله اهل‏بیت(علیهم‏السلام)خونخواهی عثمان بوده است. اما ادعای عبیداللّه در این نامه افترایی بیش نیست؛ زیرا امام علی(علیه‏السلام) و فرزندان او آب را بر عثمان نبستند و این قاتلین عثمان بودند که برای بیرون کشیدن او از خانه‏اش آب را به خانه او بستند و در واقع این امیرمؤمنان(علیه‏السلام)بود که در اعتراض به این حرکت، به امام حسین(علیه‏السلام) دستور داد تا به او و خانواده‏اش آب برساند.4
2. نمایندگی و سخنگویی از جانب امام
شب عاشورا یا تاسوعا عمر سعد در برابر لشکر خود ایستاد و فریاد کشید: «ای لشکریان خدا! سوار مرکب‏هایتان شوید و مژده بهشت گیرید». امام حسین(علیه‏السلام)جلوی خیمه‏ها بر شمشیر خود تکیه کرده بود. حضرت عباس(علیه‏السلام) با شنیدن سر و صدای لشکر دشمن، نزد امام آمد و عرض کرد: «لشکر حمله کرده است». امام حسین(علیه‏السلام)برخاست و به او فرمود:
«عباس! جانم به فدایت. سوار شو و نزد آنان برو و اگر توانستی، [حمله] آنان را تا فردا به تأخیر بینداز و امشب آنان را از ما بازدار تا شبی را برای پروردگارمان به نماز بایستیم و او را بخوانیم و از او طلب آمرزش نماییم که او می‏داند من به نماز عشق می‏ورزم و خواندن قرآن و دعای بسیار و طلب بخشایش را دوست می‏دارم». حضرت عباس(علیه‏السلام) به سوی لشکرگاه دشمن رفت و موفق شد جنگ را به تأخیر بیندازد.5
3. ردّ امان‏نامه دشمن
آوازه دلاورمردی‏های حضرت عباس(علیه‏السلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان، «شَمِر بن شُرَحْبیل (ذی الجوشن)» فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت امّ‏البنین(علیهاالسلام) عمه او می‏شد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت عباس(علیه‏السلام)و برادران او امانی دریافت دارد. سپس آن را به غلام خود «کَرْمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشکر عمر سعد ببرید.6
شمر امان نامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد که می‏دانست این تلاش‏ها بی‏نتیجه است، شمر را توبیخ کرد؛ زیرا امان دادن به برخی نشان از جنگ با بقیه است. شمر که می‏انگاشت او از جنگ طفره می‏رود، گفت:
«اکنون بگو چه می‏کنی؟ آیا فرمان امیر را انجام می‏دهی و با دشمن می‏جنگی و یا به کناری می‏روی و لشکر را به من وامی‏گذاری؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم کرد و سرداری سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیاده‏ها باش!» شمر امان نامه را ستاند و به سوی اردوگاه امام به راه افتاد. وقتی رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما کجایند؟
حضرت عباس(علیه‏السلام) و برادرانش سکوت کردند. امام به آن‏ها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است».7 حضرت عباس(علیه‏السلام)به همراه برادرانش به سوی او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند! آیا به ما امان می‏دهی، در حالی که پسر رسول‏خدا(صلی‏الله‏علیه‏وآله)امان ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس(علیه‏السلام)و برادرانش خشمگین و سرافکنده به سوی لشکر خود بازگشت.8
رفع یک شبهه
از گفتگویی که بین شمر و فرزندان امّ‏البنین(علیهاالسلام) صورت گرفت، شبهه‏ای در اذهان به وجود می‏آید که مراد شمر از جمله «أین بنو أختنا» چه بوده است؟ برخی گفته‏اند: بین عرب رسم بوده، دختران قبیله خود را خواهر صدا می‏زده‏اند. باتوجه به زندگی عشیره‏ای اعراب در آن دوران و انسجام ناگسستنی پیوندهای خونی در چنین جوامعی، بعید به نظر نمی‏رسد، چنین رسمی بین آنان حاکم بوده باشد. اما تا چه اندازه این انگاره درست و قابل اثبات باشد، معلوم نیست. در هر حال، روشن کردن نسبت خانوادگی امّ‏البنین(علیهاالسلام) با شمر تا اندازه‏ای می‏تواند مطلب را شفاف‏تر سازد.
گفتنی است: امّ‏البنین(علیهاالسلام) و شمر هر دو از قبیله «بنی‏کلاب» می‏باشند. نسب خانوادگی آنان این گونه است:
بنابراین امّ‏البنین(علیهاالسلام)از عموزادگان شمر می‏باشد. دلیل واضح‏تر این خطاب از سوی شمر، جنبه روانی و کارکرد روان‏شناختی آن است. بدین معنا که شمر با توجه به این که روحیات حضرت عباس(علیه‏السلام) را می‏شناخته، احتمال می‏داده که او امان‏نامه را نپذیرد. شمر با اتخاذ این لحن، می‏خواست که حضرت را متوجه پیوند خانوادگی‏اش با خود نماید و شرایط روحی عباس(علیه‏السلام) را برای پذیرش امان‏نامه بیشتر آماده سازد. گذشته از آن، شمر این سخن را در حضور دیگران و با صدای بلند اظهار می‏کند تا عرصه را بر حضرت بیشتر تنگ نموده و او را وادار به مصالحه نماید.
7. پاسداری از خیمه‏ها
شب عاشورا حضرت عباس(علیه‏السلام)پاسداری از حرم را بر عهده گرفت. اگر چه ایشان آن شب را از دشمن مهلت گرفته بود، ولی از پستی و دون‏مایگی آنان بعید نبود که پیمان‏شکنی کنند. آن شب، هنگامی که حضرت عباس(علیه‏السلام) از گفتگو با شمر در مورد پذیرش یا ردّ امان‏نامه بازگشت، زهیر نزد او رفت. زهیر دیر زمانی بود که با خاندان امام علی(علیه‏السلام) آشنایی داشت. او پرچمی را که در دست «عبداللّه بن جعفر بن عقیل» بود، گرفت. عبداللّه پرسید: «ای برادر! آیا در من ضعف و سستی‏ای دیده‏ای که پرچم را از من می‏گیری؟» زهیر پاسخ داد: «خیر، با آن کاری دارم». سپس نزد عباس(علیه‏السلام) آمد. حضرت بر مرکب خویش سوار و با نیزه‏ای در دست و شمشیری به کمر مشغول نگاهبانی بود.10 زهیر نزد او آمد و گفت: «آمده‏ام تا با تو سخنی بگویم». حضرت که بیم حمله دشمن را داشت، فرمود: «مجال سخن نیست، ولی نمی‏توانم از شنیدن گفتار تو بگذرم. بگو، من سواره می‏شنوم». زهیر جریان خواستگاری علی(علیه‏السلام) از امّ‏البنین(علیهاالسلام) را بیان کرد و انگیزه امام را از ازدواج با او یادآور شد و افزود: «ای عباس(علیه‏السلام)! پدرت تو را برای چنین روزی خواسته، مبادا در یاری برادرت کوتاهی کنی!» حضرت عباس(علیه‏السلام) از شنیدن این سخن خشمگین شد و سخت برآشفت و از عصبانیت آن قدر پایش را در رکاب اسب فشرد که تسمه آن پاره شد و فرمود: «زهیر! تو می‏خواهی با این سخنانت به من جرأت دهی؟! به خدا سوگند تا دم مرگ، از یاری برادرم دست بر نمی‏دارم و در پشتیبانی از او کوتاهی نخواهم کرد. فردا این را به گونه‏ای نشانت می‏دهم که در عمرت نظیرش را ندیده باشی».11
8. پرچمداری‏سپاه
صبح عاشورا، وقتی امام از نماز و نیایش فارغ شد، لشکر دشمن آرایش نظامی به خود گرفت و اعلان جنگ نمود. امام افراد خود را آماده دفاع کرد. لشکر امام از سی و دو سواره و چهل پیاده تشکیل شده بود. امام در چینش نظامی لشکر خود، زهیر را در «مَیمنة» و حبیب را در «مَیسره» گماشت و پرچم لشکر را در قلب سپاه، به دست برادر خود حضرت عباس(علیه‏السلام) داد.12
9. شکستن حلقه محاصره دشمن
در نخستین ساعت‏های جنگ، چهار تن از افراد سپاه امام حسین(علیه‏السلام) به نام‏های «عمرو بن خالد صیداوی»، «جابر بن حارث سلمانی»، «مجمع بن عبداللّه عائذی» و «سعد؛ غلام عمر بن خالد» حمله‏ای دسته جمعی به قلب لشکر کوفیان نمودند.
دشمن تصمیم گرفت آنان را محاصره نماید. حلقه محاصره بسته شد؛ به گونه‏ای که کاملاً ارتباط آن‏ها با سپاه امام قطع گردید. در این هنگام حضرت عباس(علیه‏السلام)با دیدن به خطر افتادن آن‏ها، یک تنه به سوی حلقه محاصره تاخت و موفق شد حلقه محاصره دشمن را شکسته و آن چهار تن را نجات بدهد، به طوری که وقتی آن‏ها از چنگ دشمن بیرون آمدند، تمام پیکرشان زخمی و خون آلود بود.13
10. کندن چاه برای تهیه آب
در میانه روز، آن گاه که تشنگی بر کودکان، زنان و حتی سپاهیان امام فشار شدیدی آورده بود، امام به حضرت عباس(علیه‏السلام)دستور داد اقدام به حفر چاه نماید؛ چرا که سرزمین کربلا بر کرانه رودی پر آب قرار داشت و احتمال آن می‏رفت که با کندن چاه به آب دست یابند. حضرت عباس(علیه‏السلام) مشغول کندن چاه شد. پس از مدتی کندن زمین، از رسیدن به آب از آن چاه ناامید گردید، از چاه بیرون آمد و در قسمت دیگری از زمین دوباره شروع به حفر چاه نمود، ولی از چاه دوم نیز آبی نجوشید.14
12. پیش فرستادن برادران برای نبرد
وقتی حضرت عباس(علیه‏السلام) بدن‏های شهیدان بنی‏هاشم و دیگر شهدا را بر گستره کربلا دید، برادران مادری خود، عبداللّه، جعفر و عثمان را فراخواند و به آن‏ها فرمود: «ای فرزندان مادرم! پیش بتازید تا جانفشانی شما را در راه خدا و رسول خدا(صلی‏الله‏علیه‏وآله) شاهد باشم». آنان که خون علی(علیه‏السلام) در رگ‏هایشان جاری بود، پیش تاخته و پس از مدتی نبرد با دشمن، پیش چشم حضرت عباس(علیه‏السلام) به شهادت رسیدند.15
13. شهادت فرزندان حضرت عباس(علیه‏السلام)
هنگامی که حضرت عباس(علیه‏السلام)به شهادت رسید، امام حسین(علیه‏السلام)خود را به او رسانید و وقتی که حالت او را مشاهده نمود، فریاد بی‏یاوری برآورد. «محمد» و «قاسم» فرزندان عباس(علیه‏السلام)صدای امام را شنیدند، نزد ایشان رفته و در پاسخ امام فریاد زدند: «در خدمت توایم ای سرور ما!»
امام فرمود: «بِشَهَادَةِ اَبِیکُمَا الکِفَایَة»؛ شهادت پدرتان بس است. اما آنان امتناع ورزیده و از امام اجازه گرفته، به میدان نبرد شتافتند و پس از پیکار با دشمن ابتدا محمد و پس از او قاسم به شهادت رسید.16 علامه «سید محسن امین»، نیز «عبداللّه بن عباس(علیه‏السلام)» را در شمار شهیدان کربلا ذکر می‏نماید،17 اما بنا به گزارش برخی دیگر از تاریخ‏نگاران، تنها «محمد» در کربلا به شهادت رسیده است.18
14. پیکار شجاعانه
حضرت با سه تن از جنگجویان دشمن روبه رو می‏شود، نخستین آنان، «مارد بن صُدَیف» بود. او دو زره نفوذناپذیر پوشیده، کلاهخودی بزرگ بر سر نهاده و نیزه‏ای بلند در دست گرفته بود. وقتی به میدان آمد، نیزه‏اش را به حمایل سینه حضرت فرو کرد. عباس(علیه‏السلام) سر نیزه او را گرفت و پیچاند و نیزه‏اش را از دستش بیرون آورد و او را با نیزه خودش هلاک کرد.19
نفر دوم، «صَفوان بن ابطح» بود که در پرتاب سنگ و نیزه مهارت فراوان داشت. او پس از چند لحظه رویارویی، مجروح شد، ولی بخشش حضرت، زندگی دوباره به او بخشید.
سومین رزم‏آور «عبداللّه بن عقبة غَنَوی» بود. حضرت، پدر او را می‏شناخت و برای این که کشته نشود، مهرورزانه به او گفت: «تو نمی‏دانستی که در این جنگ با من روبه‏رو می‏شوی. به سبب احسانی که پدرم به پدرت کرده‏است، از جنگ با من دست بردار و برگرد». خیرخواهی حضرت در او اثر نکرد و به جنگ پرداخت. ساعتی نگذشته بود که شکست خورد و مفتضحانه از میدان نبرد گریخت.20

پی‏‌نوشت‏ها:
1ـ نهایة الارب، ج20، ص427؛ بغیة‏الطلب، ج6، ص262.
2ـ تاریخ‏الطبری، ج5، ص412؛ نفس‏المهموم، ص214؛ الکامل‏فی‏التاریخ، ج3، ص283؛ تذکرة الخواص، ص248؛ اعیان‏الشیعه، ج7، ص43؛ مقاتل‏الطالبیین، ص78.
3ـ تسلیة‏المجالس، ج2، ص264؛ الثقات، ج1، ص559؛ السیرة النبویة، ج1، ص559؛ بحارالانوار، ج44، ص378 ؛ مُثیر الاحزان، ص51.
4ـ مروج‏الذهب، ج2، ص701.
5ـ الإرشاد، ج2، ص92؛ مناقب آل‏ابی‏طالب، ج4، ص98؛ بحارالأنوار، ج44، ص391؛ تاریخ الطبری، ج5، ص416؛ اعیان الشیعة، ج7، ص430؛ تجارب الامم، ج2، ص68.
6ـ تاریخ‏الطبری، ج5، ص415؛ الفتوح، ج5، ص166؛ الکامل‏فی‏التاریخ، ج3، ص284.
7ـ مقتل الحسین(ع) للخوارزمی، ج1، ص246؛ عمدة الطالب، ص394؛ اللهوف، ص88.
8ـ الإرشاد، ج2، ص91؛ بحارالأنوار، ج44، ص390، اعلام‏الوری، ص233؛ مقتل‏الحسین(ع) للخوارزمی، ج1، ص246؛ الکامل‏فی‏التاریخ، ج3، ص284؛ المنتظم، ج5،پص337.
9ـ جمهرة النسب، ج2، ص321.
10ـ وسیلة الدارین، ص270 ؛ مقتل‏الحسین(ع) بحرالعلوم، ص314؛ معالی‏السبطین، ج1، ص443.
11ـ مقتل‏الحسین(ع) بحرالعلوم، ص314؛ کبریت الأحمر، ص386؛ بطل‏العلقمی، ج1، ص97.
12ـ شرح الاخبار، ج3، ص182؛ بحارالأنوار، ج45، ص4؛ تذکرة‏الخواص، ص251 ؛ الأخبارالطوّال، ص256.
13ـ تاریخ‏الطبری، ج5، ص446؛ الکامل‏فی‏التاریخ، ج3، ص293؛ اعیان‏الشیعة، ج7، ص430؛ معالی‏السبطین، ج1، ص443؛ العیون‏العبری، ص126.
14ـ ینابیع‏المودة، ج2، ص340؛ المنتخب، ج2، ص441؛ مقتل‏ابی‏مخنف، ص57؛ بطل‏العلقمی، ج2، ص357.
15ـ الامالی‏الخمیسیة، ج1، ص175؛ بحارالأنوار، ج45، ص38؛ مقاتل‏الطالبیین، ص54؛ اعلام الوری، ص243؛ الإرشاد، ج2، ص113.
16ـ بطل‏العلقمی، ج3، ص433.
17ـ اعیان‏الشیعة، ج1، ص610.
18ـ بحارالانوار، ج45، ص62؛ مناقب آل‏ابی‏طالب، ج4، ص12؛ العوالم، ج17، ص343.
19ـ کبریت الأحمر، ص387.
20ـ همان.

منبع: پايگاه آل البيت





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

گریه امام زمان(ع) در مصیبت حضرت ابوالفضل(ع)
جناب حجت‏الاسلام آقای قاضی زاهدی گلپایگانی می‏فرماید: من در تهران از جناب آقای حاج محمد علی فشندی که یکی از اخیار تهران است، شنیدم که می‏گفت: من از اول جوانی مقیّد بودم که تا ممکن است گناه نکنم و آن‏قدر به حج بروم تا به محضر مولایم حضرت بقیة‏اللّه‏، روحی فداه، مشرف گردم. لذا سالها به همین آرزو به مکه معظمه مشرف می‏شدم.
در یکی از این سالها که عهده‏دار پذیرایی جمعی از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذیحجه با جمیع وسائل به صحرای عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنکه حجاج به عرفات بیایند، برای زواری که با من بودند جای بهتری تهیه کنم. تقریبا عصر روز هفتم بارها را پیاده کردم و در یکی از آن چادرهایی که برای ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمنا متوجه شدم که غیر از من هنوز کسی به عرفات نیامده است. در آن هنگام یکی از شرطه‏هایی که برای محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب این همه وسائل را به اینجا آورده‏ای؟ مگر نمی‏دانی ممکن است سارقان در این بیابان بیایند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا که آمده‏ای، باید تا صبح بیدار بمانی و خودت از اموالت محافظت بکنی. گفتم: مانعی ندارد، بیدار می‏مانم و خودم از اموالم محافظت می‏کنم.
آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بیدار ماندم تا آن‏که نیمه‏های شب دیدم سید بزرگواری که شال سبز به سر دارد، به در خیمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلی، سلام علیکم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعی از جوانها که تازه مو بر صورتشان روییده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسیدند. من ابتدا مقداری از آنها ترسیدم، ولی پس از چند جمله که با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جای گرفت و به آنها اعتماد کردم. جوانها بیرون خیمه ایستاده بودند ولی آن سید داخل خیمه تشریف آورده بود. ایشان به من رو کرد و فرمود: حاج محمد علی! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟
فرمودند: شبی در بیابان عرفات بیتوته کرده‏ای که جدم حضرت سیدالشهداء اباعبداللّه‏الحسین(ع) هم در اینجا بیتوته کرده بود. من گفتم: در این شب چه باید بکنیم؟ فرمودند: دو رکعت نماز می‏خوانیم، در این نماز پس از حمد، یازده مرتبه قل‏هواللّه‏ بخوان.
لذا بلند شدیم و این عمل را همراه با آن آقا انجام دادیم. پس از نماز آن آقا یک دعایی خواندند که من از نظر مضامین مانند آن دعا را نشنیده بودم. حال خوشی داشتند و اشک از دیدگانشان جاری بود. من سعی کردم که آن دعا را حفظ کنم ولی آقا فرمودند: این دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهی کرد. سپس به آن آقا گفتم: ببینید آیا توحیدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آیات آفاقیه و انفسیه بر وجود خدا استدلال کردم و گفتم: من معتقدم که با این دلایل، خدایی هست. فرمودند: برای تو همین مقدار از خداشناسی کافی است. سپس اعتقادم را به مسئله ولایت برای آن آقا عرض کردم. فرمودند: اعتقاد خوبی داری. بعد از آن سؤال کردم که: به نظر شما الآن حضرت امام زمان(ع) در کجا هستند. حضرت فرمودند: الان امام زمان در خیمه است.
سؤال کردم: روز عرفه، که می‏گویند حضرت ولی‏عصر(ع) در عرفات هستند، در کجای عرفات می‏باشند؟ فرمود: حدود جبل‏الرحمة. گفتم: اگر کسی آنجا برود آن حضرت را می‏بیند؟ فرمود: بله، او را می‏بیند ولی نمی‏شناسد.
گفتم: آیا فردا شب که شب عرفه است، حضرت ولی‏عصر(ع) به خیمه‏های حجاج تشریف می‏آورند و به آنها توجهی دارند؟ فرمود: به خیمه شما می‏آید؛ زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت ابوالفضل(ع) متوسل می‏شوید.
در این موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ محمدعلی، چای داری؟ ناگهان متذکر شدم که من همه چیز آورده‏ام ولی چای نیاورده‏ام. عرض کردم: آقا اتفاقا چای نیاورده‏ام و چقدر خوب شد که شما تذکر دادید؛ زیرا فردا می‏روم و برای مسافرین چای تهیه می‏کنم.
آقا فرمودند: حالا چای با من. از خیمه بیرون رفتند و مقداری که به صورت ظاهر چای بود، ولی وقتی دم کردیم، به قدری معطر و شیرین بود که من یقین کردم، آن چای از چایهای دنیا نیست، آوردند و به من دادند. من از آن چای دم کردم و خوردم. بعد فرمودند: غذایی داری، بخوریم؟ گفتم: بلی نان و پنیر هست. فرمودند: من پنیر نمی‏خورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بیاور، من مقداری نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ایشان از نان و ماست میل فرمودند.
سپس به من فرمودند: حاج محمدعلی، به تو صد ریال (سعودی) می‏دهم، تو برای پدر من یک عمره به‏جا بیاور. عرض کردم: اسم پدر شما چیست؟ فرمودند: اسم پدرم «سید حسن» است. گفتم: اسم خودتان چیست؟ فرمودند: سید مهدی. من پول را گرفتم و در این موقع، آقا از جا برخاستند که بروند. من بغل باز کردم و ایشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتی خواستم صورتشان را ببوسم، دیدم خال سیاه بسیار زیبایی روی گونه راستشان قرار گرفته است. لبهایم را روی آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسیدم.
پس از چند لحظه که ایشان از من جدا شدند، من در بیابان عرفات هر چه این طرف و آن طرف را نگاه کردم کسی را ندیدم! یک مرتبه متوجه شدم که ایشان حضرت بقیة‏اللّه‏، ارواحنافداه، بوده‏اند، به‏خصوص که اسم مرا می‏دانستند و فارسی حرف می‏زدند! نامشان مهدی(ع) بود و پسر امام حسن عسکری(ع) بودند.
بالاخره نشستم و زارزار گریه کردم. شرطه‏ها فکر می‏کردند که من خوابم برده است و سارقان اثاثیه مرا برده‏اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گریه‏ام شدید شد.
فردای آن روز که اهل کاروان به عرفات آمدند، من برای روحانی کاروان قضیه را نقل کردم، او هم برای اهل کاروان جریان را شرح داد و در میان آنها شوری پیدا شد.
اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خواندیم. بعد از نماز با آن‏که من به آنها نگفته بودم که آقا فرموده‏اند: «فردا شب من به خیمه شما می‏آیم؛ زیرا شما به عمویم حضرت عباس(ع) متوسل می‏شوید» خود به خود روحانی کاروان روضه حضرت ابوالفضل(ع) را خواند و شوری برپا شد و اهل کاروان حال خوبی پیدا کرده بودند، ولی من دائما منتظر مقدم مقدس حضرت بقیة‏اللّه‏، روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء، بودم.
بالاخره نزدیک بود روضه تمام شود که کاسه صبرم لبریز شد. از میان مجلس برخاستم و از خیمه بیرون آمدم، ناگهان دیدم حضرت ولی‏عصر(ع) بیرون خیمه ایستاده‏اند و به روضه گوش می‏دهند و گریه می‏کنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام کنم که آقا اینجاست، ولی ایشان با دست اشاره کردند که چیزی نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چیزی بگویم. من این طرف در خیمه ایستاده بودم و حضرت بقیة‏اللّه‏، روحی‏فداه، آن طرف خیمه ایستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل(ع) گریه می‏کردیم و من قدرت نداشتم که حتی یک قدم به طرف حضرت ولی‏عصر(ع) حرکت کنم. بالاخره وقتی روضه تمام شد، حضرت هم تشریف بردند.*
پی‏نوشت:
* برگرفته از: آثار و برکات حضرت امام حسین(ع)، ص23، قضیه 5.

 





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

کرامت کربلایی
(حضرت ابوالفضل العباس‏علیه السلام)
کرامت، یعنی: نزاهت از پستی و فرومایگی که در عزت نفس، مناعت طبع، برخورداری از روحی بزرگ، برازندگی، بلندنظری، جوانمردی، آزاداندیشی و آزادمنشی و آزادگی ابوالفضل جلوه‏گر می‏شود و احیانا از آن به «بزرگواری‏» تعبیر می‏شود .
خودساختگی کربلاییان آنان را در فضایی بسیار عالی و فراتر از تیررس ترس و طمع به پرواز درآورد و سلاح تهدید و تطمیع اهریمنان دون، کوتاهتر از آن بود که به ساحت قدسیشان برسد .
سالها پس از واقعه‏ی کربلا به یکی از سپاهیان پسر سعد گفتند: «این چه ننگی بود که بر خود، خریدید، چرا فرزند رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم و یارانش را آن چنان نامردانه به خاک و خون کشیدید؟
جواب داد: خفه شو! گروهی روی در روی ما ایستادند، دستها بر قبضه‏ی شمشیر، گامها استوار، نه امان می‏پذیرفتند، نه فریفته‏ی مال می‏شدند، جز دو راه پیش روی آنان نبود، کشتن و به دست گرفتن حکومت‏یا کشته شدن . مادرت به عزایت‏بنشیند ما جز آنچه کردیم، چاره‏ای نداشتیم (1) .
از همین گفتگوهای کوتاه که تاکید دارد عاشوراییان «نه امان می‏پذیرفتند و نه فریفته‏ی مال می‏گشتند; بلکه با گامهای استوار و دستهای شمشیردار پایداری می‏کردند» می‏توان فهمید که آنان جهاد اکبر و اصغر را در هم آمیخته و به اوج مقام مخلصین رسیده بودند و شیطان هم گفته بود که: «ولاضلنهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین‏» (2) ; پروردگارا من . . . و همگیشان را گمراه خواهم ساخت; مگر بندگان مخلصت را» .
پرچمدار رادمردی
حضرت صادق علیه السلام درباره‏ی ابوالفضل‏علیه السلام می‏فرماید: عمویم عباس، با بصیرت، ثابت قدم و دارای ایمان راسخ بود . همراه ابوعبدالله‏علیه السلام مجاهدت کرد، «وابلی بلاءا حسنا» (3) عجب نیکو امتحان داد!
امام صادق‏علیه السلام فرمود: «خدا رحمت کند عموی ما عباس را، عجب نیکو امتحان داد، ایثار کرد و حداکثر آزمایش را انجام داد . برای عمویم عباس مقامی نزد خداوند است که تمام شهیدان غبطه‏ی آن مقام را می‏برند (4) .
جوانمردی، خلوص نیت، فداکاری تا به این حد! ما تنها از ناحیه‏ی عمل نگاه می‏کنیم، به روح عمل نمی‏نگریم تا اهمیت آن را بفهمیم .
شب عاشوراست، عباس در خدمت اباعبدالله نشسته است، در همان وقت‏یکی از سران دشمن می‏آید، فریاد می‏زند: عباس بن علی و برادرانش را بگویید بیایند . عباس می‏شنود; ولی اعتنا نمی‏کند، مثل این که ابدا نشنیده است .
آنچنان در حضور امام حسین‏علیه السلام مؤدب است که آقا به او فرمود: جوابش را بده، هر چند فاسق است! اباالفضل العباس می‏آید، می‏بیند شمربن ذی الجوشن است، روی یک رابطه‏ی خویشاوندی دور که از طرف مادر با عباس دارد و هر دو از یک قبیله‏اند، وقتی از کوفه آمده است‏به خیال خودش، خوش خدمتی کرده است، تا حرف خودش را گفت، عباس پرخاش مردانه‏ای به او کرد و فرمود: خدا تو را و آن کسی که این نامه را به دست تو داده است، لعنت کند . تو مرا چه شناخته‏ای و درباره‏ی من چه فکر کرده‏ای؟ تو خیال کرده‏ای من آدمی هستم که برای حفظ جان خودم، امامم، برادرم حسین بن علی‏علیهما السلام را این جا بگذارم و بیایم دنبال تو؟ آن دامنی که ما، در آن تربیت‏شده‏ایم و آن پستانی که از آن شیر خورده‏ایم، اینطور ما را تربیت نکرده است (5) .

ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

بخشي كوتاه از يك تعزيه؛ ستيز جوان‌مردي با ناجوان‌مردي
تعزيه، مجموعه‌اي از نمايش‌هاي مذهبي است كه مصيبت‌هاي خاندان پيامبر اسلام به‌ويژه شهادت امام حسين(ع) و پيروانش به‌وسيله سپاهيان يزيد در محرم 61 هـ ‌. ق را به تصوير مي‌كشد.
آميختگي نوحه‌خواني، روضه‌خواني، شبيه‌سازي و روايت‌هاي مذهبي، بنيان تعزيه را تشكيل مي‌دهد. پيشينه و آغاز نخستين شبيه‌خواني و عزاداري حسيني را در دوره آل‌بويه (320 هـ .ق) و بيشتر در شهر بغداد مي‌دانند كه بعدها در دوره صفويان (907 هـ .ق) پررنگ‌تر مي‌شود و در دوره ناصرالدين شاه قاجار ( 1274ـ 1313 هـ .ق) به اوج خود مي‌رسد.[1] يكي از تعزيه‌هاي متداول و مورد توجه كه شكل حماسي بارزي داشته است، تعزيه شهادت حضرت عباس(ع) است كه معمولاً در روز تاسوعاي حسيني به اجرا در مي‌آوريد. در اين مقال، بخشي از يك تعزيه كه به مناسبت روز تاسوعاي حسيني و روز جوان‌مردي است، آورده شده است. اين نمايش رَجزي است ميان شمر ناجوان‌مرد و عباس جوان‌مرد.
شمرـ اي صيت[2] تو پر شده ز ماهي تا ماه
سردار سپاه شاه اسلام‌پناه
كم بندة تو منم بوَد نامم شمر
شير صف آن قوم و سگ اين درگاه
عباس ـ اي چشم‌ْ‌سفيدِ كافرِ روي‌ْ‌سياه
در خيمه چرا تو آمدستي بي‌گاه؟
شيطان به كجا و آدم و باغ بهشت
لا حول و لا قوّه الّا بالله
شمرـ اي شاه نثار تو سر و جان دارم
زين سان كه به خِنْگ[3] عزم جولان دارم
بر سروري سپاه فرمان دهمت
بهر تو من از يزيد فرمان دارم
عباس ـ اي شمر به تن تا كه سر و جان دارم
از بهر نثار ره جانان دارم
بدنام مكن نزد نكونامانم
من همدلي و عزت و ايمان دارم
شمرـ از چه دور انداختي فرمان شاه شام را
از چه از كف داده‌اي تو ارزش ايام را
كن تو بيعت با يزيد و روي‌گردان از حسين
تا به تو بخشد حكومت بر عراق و شام را
عباس‌ـ از سر خود كن تو ظالم، دور فكر خام را
چون‌كه اي نادان نداني فرق ننگ و نام را
چشم پوشد باب من از من بدان اي روسياه
بي‌برادر من نخواهم گردش ايام را
شمرـ اي علي صولت مگر نشنيدي اين تفصيل را
پشه چون پُر شد، ز پا اندازد آخر فيل را
گو به من موسي مگر پيغمبر برحق نبود؟
پس چرا جاري نكرد بر قصر فرعون، نيل را؟
يوسف از اخوان خود كم رنج و زحمت‌ها كشيد؟
يا نكُشته از جفا قابيل دون، هابيل را؟
عباس‌ـ كم كن اي ظالم، در اين دم با من اين تفصيل را
موم اندر دست ما بنمود حق زنجير را
يوسف از اخوان خود داني كه محنت‌ها كشيد
هم شنيدي شرح قحط و گندم و آن كيل را
حب دنيا بود اگر هابيل را قابيل كشت
يا كه در قرآن نخواندي سوره تنزيل را
شمرـ اي تو عيسي جاه موسي قرب هارون منزله
اي كه در مولود با بت بود مريم قابله
يادگاري تو ز دست كردگاري، آفرين
روبهان را كي ستيز آيد به شيران يله
گر خدا ناكرده گردي كشته در اين سرزمين
چون كنم ام‌البنين از من نمايد گر گله
عباس‌ـ اي سيه‌كردار و شيطان‌قرب و دوزخ منزله
گفت‌وگو كم كن كه اينك گشته‌ام كم‌حوصله
وصف بابم را مگر نشنيده‌اي در روزگار
روبهان را كي ستيز آيد به شيران يله
عقل و هوشت رفته از سر مهر اين دنياي پست
دين و ايمان خود از كف داده‌اي بهر صله
شمرـ اي علمدارِ حسين، اي خلفِ پادشه بدر و
حنين، اي كه نداري سرِ ياري، بنشين در بر من
سرور من تا كه ز غم‌خواري و ياري بكُنم عرض
كلام و سخني را كه بود فرض به من ليك نرنجي
ز سخن گفتن من زانكه مرا غير محبت نبود با تو
و زحمت نبود با تو كه اين عجز و تضرّع كه به
درگاه تو با ناله و با آه كنم، ترسم از آن است كه از
دست رود وقت و قد سروِ تو از پاي فتد از ستم
دشمن غدّار، و اين فرقه اشرار شهيدت بكند،
مادرت از غصه كند زاري و خواهر بخراشد ز
غمت روي و كَند دختر تو گيسوي چون مشك
ختا را.
اي علمدارِ حسين، اي پسر شير خدا، از تو تمنّا
كنم اكنون كه بيا جانب ما تا كه يزيد از تو شود
راضي و خشنود، دهد زود زر و مال، دهد دولت و
اقبال، شوي بر سرِ ما، بر همه لشكر ما سرور و
سالار، شوي يار وفادار، تو اي شير جگردار، سر
از بيعتِ فرزند معاويه گر امروز بپيچي، نبري
سود، زيان بيني و آزارِ زمان بيني و آن‌گاه ز بيداد
شود كشته علي‌اكبر ناشاد، دگر قاسم داماد،
دگر جعفر و عبدالله و هم عون، علي‌اصغر
بي‌شير، زن و مرد، جوان، پير، گرفتار و اسير غم
و بيداد بگردند، تو هم بي‌سر و بي‌دست بيفتي به
دل خاك، شود جسم تو صد چاك، همه خيمه و
خرگاه به ناگاه به تاراج رود، سر رود و تاج رود،
لشكر فرزند معاويه بگيرد همه جا را.
اي علمدار حسين، اي كه توئي سرورِ من،
نور دو عين ترِ من، نيك ببين لشكرِ من آمده از
سوي يزيد بن معاويه و فرزند زياد از طرف
کوفه و شامات، همه لشكر جرار،
كمان‌دار و زره‌دار، مهياي زدن، كشتن و پيكار؛
همه در پي كشتار به جنگند، ‌به دريا چو نهنگ و
همه در كوه پلنگ و همه چالاك و زرنگند، به ابرو
زده چين و همگي داده به دل كين، همه لامذهب
و بي‌دين، همه از نسلِ شياطين لعين، دامن
همت به كمر بر زده و نيزه و خنجر زده، آماده به
صحرا كه ببرّند سرِ زاده زهرا، پسر شير خدا را.
مختصر آنچه كه بايست به تو گفتم و دُرّ
سفتم و ديگر نَبُود هيچ خطابي، نه سؤالي نه
جوابي، نه حسابي نه كتابي، نه دگر بيم و عتابي،
ولي آيي تو اگر در بر ما، ما همه گرديم غلام تو و
گوييم سلام تو و آن‌گاه به نام تو نوازيم همه طبل
و تو سالار شوي، سرور و سردار شوي، يار
شوي گر بكني ياوري لشكر ما را.
عباس: اي ستمكاره ننگين و دغا، زاده ذي‌الجوشنِ
بي‌شرم و حيا، از چه كني فخر بدان لشكر
بي‌دين كه نمودي تو فراهم ز بيابان و
ز هر شهر و ديار و گذر و كوچه و بازار، به
فرمان يزيد بن معاويه و فرزند زياد
از طرف كوفه و شامات، بدان اي سگ بدنام اگر
لشكر دونان بشود هم‌عدد سنگ بيابان
نبود خوف و هراسي به دل من كه
علمدارم و سردارم و با آن پسرِ دست‌خدا يارم و
هرگز نشكسته است كسي دست‌ خدا را.
چون بود مقصد و مقصودِ حسين اينكه دهد
جان به ره داور مطلق، به ره حق و حقيقت، به من
امروز اجازت ندهد تا كه بدين تيغ شرربار دمار
از تو و اين قومِ سيه‌روز خطاكارِ برآرم
وگر آن پادشه ملك و مكان، سبط پيمبر،
پسر حيدر صفدر، به من امروز اجازت
بدهد مي‌روم از راه بيابان به سوي شام
به زير آورم از مسند شاهي پسرِ هندِ
جگرخوار كه كارش بشود زار و شود خوار
و زنم بر سرش افسار و
كشان آورمش سوي حسين تا كه ببينند همه
عالم و آدم كه ابوالفضل دلير است و چو شير
است، ولي عهد نموده است حسين سرور
و سالار شهيدان كه دهد جان به ره داور مطلق، به
ره حق و حقيقت، و اجازت ندهد تا بكَنم ريشه
اين مردم بي‌شرم و حيا را.
بي‌سبب نيست كه راضي شده‌ام تا كه
ز بيداد شود كشته علي‌اكبر ناشاد، دگر قاسم
داماد و علي‌اصغر بي‌شير،‌ و من بي‌سر و بي‌دست،
تنم خسته و صد چاك، بيفتم به بَرِ خاك،
شود زينب دل‌خسته سرانجام گرفتار شما مردم
بدنام، به همراه يتيمان به اسيري برود در حلب و شام، پس آن‌گاه همه خلق
جهان تا كه جهان هست بگيرند عزاداري ما را.
برو اي شمر دغل‌زاده ذي‌الجوشن خناس بدانصاف، مزن لاف به
عباس، كه هرگز نشود رام تو، تدبير تو او را نكند
خام و ز خاطر نبرد روز جزا را.
شمر ـ مكن تندي، مكش تيغ و مران، من از غلامانم
عباس ـ بود مكر و بود حيله، بود تزوير، مي‌دانم
شمرـ به تو خويشم مرا عرضي است گويم با دو صد تشويش
عباس‌ـ مگو خويشم بيا پيشم بكن اظهار عرض خويش
شمرـ غضب كم كن كه مهمانم، دل من در تب و تاب است
عباس ـ حسين مهمان تو نبوَد؛ چرا لب‌تشنه در خواب است؟
شمرـ غلامم، نوكرت هستم، دخيلم، عرض من بشنو
عبّاس ـ بكن تعجيل، عرض خويش برگو، زودتر گم شو
شمرـ به تو عرض سلام از بن سعد و ابن اشعث باد
عباس ـ چه مطلب باشد ايشان را به عبّاس اي جفا‌بنياد؟
شمرـ دهندت سرزمين‌هايي ز روم و از فرنگ و چين
عباس‌ـ به چه منظور و چه مقصد، بگو اي ظالم بي‌دين؟
شمرـ كشي دست از حسين، سردار باشي بر همه اشرار
عباس ـ معاذ الله، غلط گفتي، بشو لال اي سگ غدار
شمر ـ بگو با من برادر نيست، اين مهر از حسين بردار
عباس‌ـ خدا با من برادر كرد او را كي توان انكار؟
شمرـ به اين شأن و به اين شوكت برايت نوكري بيجاست
عباس ـ حسين بابش علي، جدّش محمّد، مادرش زهراست
شمرـ تو را ام‌البنين مادر بُود، فخرت نمايان است
عباس‌ـ به پيش مادر او مادر من از كنيزان است
شمرـ بكش دست از حسين كار تو عين مدّعا گردد
عباس ـ برادر از برادر كي چنين روزي جدا گردد
شمرـ مشو راضي كه كلثوم تو خوار و دربه‌در گردد
عباس‌ـ شدم راضي سر نعشم نشيند نوحه‌گر گردد
شمرـ مخور غُصّه بيا با من كه لشكر در تب و تابند
عباس‌ـ برادرزاده‌هاي من همه لب‌تشنه در خوابند
شمرـ بيا در لشكر ما مي‌شوي قارون ز مال و زر
عباس ـ نمي‌ارزد همه عالم به يك موي علي‌اكبر
شمرـ بسي تشويش در قتل تو من اي نور عين دارم
عباس ـ اگر يك قطره خون دارم، من از بهر حسين دارم
شمرـ بخواهد گر حسين ياور كسي از ما سلف آيد
عباس‌ـ علي با ذوالفقار و دُلدُل از خاك نجف آيد
شمرـ تواند پس حسينت منهدم اين قوم شر سازد؟
عباس ـ حسين با يك اشاره عالمي زير و زبر سازد
شمرـ حسين خون جوانان را به دشمن كرد ارزاني
عباس ـ براي شيعيان آورد هفتاد و دو قرباني
شمرـ برادر كرده جادويت از اين اوصاف معلوم است
عباس ـ كلام ياوه كمتر گو امام است او و معصوم است
شمرـ بپوشان ديده را از منصب و جاه و سپه‌داري
عباس‌ـ عزيز فاطمه داده به من منصب علمداري
شمرـ خدايت كرده خويش من اگرچه پادشا باشي
عباس ـ چه خويشي با مَنَت، تو دشمن دين خدا باشي
شمرـ سپاه از كوفه و شام و حلب هم نهروان آيد
عباس ـ ز گرز آتشين اخگر، ملك از آسمان آيد
شمرـ پي ‌قتل شما شمشير كين را بر ميان دارم
عباس‌ـ به فرمان حسين كوشم به تن تا نيمه جان دارم
شمرـ دانم اين عهد شكستن به جهان از تو نيايد
سخني گويمت از من بشنو روح فزايد
با برادر تو كني خويشي و آن هم به تو مغرور
روزي آيد به سر نعش تو انگشت بخايد
صبر بسيار ببايد پدر پير فلك را
تا دگر مادر گيتي چو تو فرزند بزايد
عباس‌ ـ به خداوند جهاندار قسم
به علي، قاتل كفّار قسم
به محمد، شه ابرار قسم
به حسن، سيّد انوار قسم
گر شود اي سگ دون پُر لشكر
كربلا سهل، جهان سرتاسر
با همه لشگرتان جنگ كنم
عرصه بر لشگرتان تنگ كنم
بعد از آن رو به سوي شام كنم
شام را تيره‌تر از شام كنم
گر قبولت نفتد اين اوصاف
اين من و اين تو و اين دشت مصاف...[4]
شروع کار از شمر ملعون با حضرت عباس(ع)
پي نوشت:
[1]. خسرو شهرياري، كتاب نمايش، تهران، اميركبير، 1365، صص 74 و 75.
[2]. صيت: شهرت، آوازه.
[3]. خِنگ: سفيد، خصوصاً اسب سفيد.
[4]. حسن صالحي‌راد، مجالس تعزيه، تهران، سروش، 1374، صص 157ـ 160.





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

پرچم‏دار امام حسين عليه‏السلام
در صبح روز عاشورا، امام ياران خود را به دو دسته تقسيم كرد كه شامل سى نفر سواره نظام و چهل نفر پياده نظام بود. امام فرماندهى ميمنه سپاه را به «زهير بن قين» و ميسره سپاه را به «حبيب بن مظاهر» سپرد و پرچم را به برادر خود عباس عليه‏السلام كه از همه شجاع‏تر بود، داد. [1]
امام حسين عليه‏السلام به دليل نقش حساس عباس عليه‏السلام در رويارويى با دشمنان به ايشان اجازه مبارزه و جنگ نمى‏دادند؛ زيرا چه بسا شهادت ايشان به دليل دارا بودن نقش پرچم‏دارى مى‏توانست ضربه جبران ناپذيرى به روحيه سپاه باشد. از اين رو، وقتى ابوالفضل العباس عليه‏السلام با ديدن شهادت ياران امام و تنهايى او، اجازه جنگ مى‏خواهد، امام به او مى‏فرمايد: «يا اَخى أَنْتَ صاحِبُ لِوائى وَ اِذا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرى؛ [2] اى برادر! تو پرچم‏دار من هستى. اگر تو از دست بروى، سپاه من پراكنده مى‏شود.»
نگاشته‏اند هنگامى كه اسيران كربلا را به شهر شام بردند، در ميان وسائل غارت شده از شهيدان كربلا، پرچمى بود كه در اثر ضربات شمشير و نيزه، آسيب ديده بود. وسائل را پيش روى يزيد نهادند. يزيد پرچم مذكور را برداشت و به دقت بدان نگريست و پرسيد: اين پرچم در دست چه كسى بوده است؟ گفتند: عباس بن على عليهماالسلام . آن‏گاه با تعجب و شگفتى ايستاد و به حاضران گفت: «به اين پرچم خوب بنگريد. ببينيد كه بر اثر ضربه‏هاى پيكار گران جاى سالمى بر آن نمانده است، ولى جايى كه در دست پرچم‏دار قرار داشته، سالم است.»
اين سخن كنايه از اين بود كه پرچم‏دار ضربه‏هاى تيغ و شمشيرى كه بر دستش فرود مى‏آمده، تحمل كرده، ولى پرچم را رها نمى‏كرده است. [3]
موقعيت حضرت عباس عليه‏السلام در بين ياران امام حسين عليه‏السلام موقعيت ويژه و منحصر به فردى بوده است. آنگاه كه در مدينه بسيارى از خواص و نزديكان امام، ايشان را از دست زدن به قيام باز مى‏داشتند و با نصيحت و خيرخواهى، امام را از اين حركت بر حذر مى‏داشتند، حضرت عباس عليه‏السلام در چنين شرايط بحرانى و حساسى، بدون هيچ گونه مصلحت انديشى، پيشگام در يارى امام عليه‏السلام شد.
در ديگر صحنه‏هاى قيام نيز همواره حضرت عباس عليه‏السلام پيشگام ديده مى‏شود. به عنوان نمونه شب عاشورا وقتى تنهايى و بى‏ياورى امام خود را مى‏بيند كه امام به همه اجازه بازگشتن از كربلا مى‏دهد، به عنوان اولين سخنگو برخاسته و فرياد برآورد: «هرگز چنين نخواهيم كرد، آيا براى اينكه بعد از تو زنده بمانيم؟ خداوند تا ابد آن را به ما نشان ندهد؛ لَمْ نَفْعَلْ ذلِكَ! لِنَبْقِىَ بَعْدَكَ؟ لا اَرانَا اللّه‏ُ ذلِكَ ابدا.» [4]
و هنگامى كه امام عليه‏السلام ، سر و صداى لشكر دشمن را مى‏شنود كه آماده شبيخون هستند، حضرت عباس عليه‏السلام را به عنوان نماينده اعزامى خود به همراه بيست سوار به سوى آنان گسيل مى‏دارد، تا ببيند خواسته آنان چيست و به او مى‏فرمايد: «يا عَبّاسُ اِرْكَبْ بِنَفْسى اَنْتَ يا اَخى! حَتَّى تَلْقاهُمْ وَ تَقُولَ لَهُمْ ما لَكُمْ وَ ما بَدالَكُمْ وَ تَسْأَلْهُمْ عَمّا جاءَ بِهِمْ؟؛ اى عباس! اى برادرم! جانم به قربانت، سوار شو و نزد ايشان برو و بگو شما را چه شده و چه مى‏خواهيد و از سبب آمدنشان [به اينجا] پرسش كن.» [5]
عباس عليه‏السلام نزد ايشان رفته و خبر آورد كه آنان براى جنگ آمده‏اند. امام به او فرمود: «اِرْجِعْ اِلَيْهِمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ اِلَى الْغُدْوَةِ وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِيَّةَ لَعَلَّنا نُصَلىّ لِرَبِّنَا اللَّيْلَةَ وَ نَدْعُوهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ فَهُوَ يَعْلَمُ اَنّى قَدْ كُنْتُ اُحِبُّ الصَّلوةَ لَهُ وَ تِلاوَةَ كِتابِهِ وَ الدُّعاءَ وَ الاِسْتِغْفارَ؛ نزد آنان باز گرد و اگر توانستى تا صبح از آنان مهلت بگير و امشب ايشان را از ما باز گردان، شايد ما امشب را براى پروردگارمان نماز بخوانيم و او را خوانده و درخواست مغفرت نماييم؛ زيرا خداوند مى‏داند كه من نماز براى او، تلاوت كتابش و دعا و طلب آمرزش را دوست مى‏دارم.» و عباس عليه‏السلام نيز چنين كرد. [6]
در روز عاشورا نيز ايشان علاوه بر دفاع از خيمه‏ها، هر گاه در درگيريها، نيروهاى خودى، در محاصره دشمن قرار مى‏گرفتند و توان مقابله را از دست مى‏دادند، به يارى آنان مى‏شتافت و حلقه محاصره را مى‏شكست. به عنوان نمونه در مبارزه «عمر بن خالد صيداوى»، «جابر بن حارث سلمانى» و «سعد» غلام عمر بن خالد صيداوى كه پس از ساعتى پيكار در محاصره دشمن واقع شدند، حضرت عباس عليه‏السلام با يورشى توفنده، آنان را از چنگال دشمن نجات داد. [7]
او در حركتى افتخارآميز، براى اطمينان از جانفشانى برادران خود؛ عبدالله، جعفر و عثمان، آنان را پيش مرگ امام خود ساخته و بدانها مى‏گويد: «تَقَدَّمُوا بِنَفْسى اَنْتُمْ! فَحامُوا عَنْ سَيِّدِكُمْ حَتّى تَمُوتُوا دُونَهُ؛ پيش بتازيد فدايتان شوم! و از سرور و پيشواى خود حمايت كنيد تا در برابر او جان دهيد.» [8] سپس آنان را به ميدان فرستاد و هرسه آنها به شهادت رسيدند. در پايان نيز خود به ميدان شتافته و به شهادت رسيد.
ابو حنيفه دينورى از تاريخ نويسان اهل سنت درباره شهادت عباس عليه‏السلام مى‏نويسد: «وَ بَقِىَ الْعَبّاسُ بْنُ عَلىٍّ عليهماالسلام قائِما لإِِمامِ الحُسَينِ عليه‏السلام يُقاتِلُ دُونَهُ وَ يَميلُ مَعَهُ حَيْثُ مالَ حَتّى قُتِلَ رَحْمَةُ اللّه‏ِ عَلَيْهِ؛ و عباس بن على عليهماالسلام همچنان پيش روى امام حسين عليه‏السلام باقى ماند، نزد او مى‏جنگيد و به هر سو كه امام مى‏رفت او نيز مى‏رفت تا اينكه كشته شد؛ درود خدا بر او باد.» [9]
با شهادت عباس عليه‏السلام نامه پرچم‏دارى در عصر حضور بسته شد و نام او را تاريخ به عنوان واپسين پرچم‏دار جنگهاى پيشوايان معصوم عليهم‏السلام در دوران حضور ثبت نمود.
عباس لواى همت افراشته است
وين راز به خون خويش بنگاشته است
او پرچم انقلاب عاشورا را
با دست بريده‏اش به پا داشته است [10]
تاج شهيدان همه عالمى
دست على عليه‏السلام ماه بنى‏هاشمى
چار امامى كه تو را ديده‏اند
دست علم گير تو بوسيده‏اند
* * *
بر لب آبم و از داغ غمت مى‏ميرم
هر دم از غصه جانسوز تو آتش گيرم
مادرم داد به من درس وفادارى را
عشق شيرين تو آميخته شد با شيرم
گاه سردار علمدارم و گاهى سقا
كه به پاس حَرَمت گشت زنان چون شيرم
غيرتم، گاه نهيبم زند از جا برخيز!
ليك فرمان مطاع تو شود پا گيرم
كربلا كعبه عشق است و منم در احرام
شد در اين قبله عشاق دو تا تقصيرم
دست من خورد به آبى كه نصيب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصويرم
بايد اين ديده و اين دست كنم قربانى
تا كه تكميل شود حج و من آن گه ميرم
زين جهت دست به پاى تو فشاندم بر خاك
تا كنم ديده فدا، چشم به راه تيرم
اى قد و قامت تو معنى «قد قامت» من
اى كه الهام عبادت ز وجودت گيرم
وصل شد حال قيامم ز عمودى به سجود
بى ركوع است نماز من و اين تكبيرم
جسدم را به سوى خيمه اصغر عليه‏السلام مبريد
كه خجالت زده زان تشنه لب بى شيرم
(حبيب الله چايچيان)
[1] تاريخ الطبرى، ج 5، ص 213؛ مقتل الحسين، موفق بن احمد الخوارزمى، قم، منشورات مكتبة المفيد، بى‏تا، ج 2، ص 4.
[2] بحار الانوار، محمد باقر المجلسى، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ه . ق، ج 45، ص 41.
[3] ر. ك: سوگنامه آل محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، محمد محمدى اشتهاردى، قم، انتشارات ناصر، چاپ ششم، 1373 ه . ش، ص 299.
[4] شيخ عباس قمى، نفس المهموم، تهران، كتاب فروشى اسلاميه، 1368، ه . ق، ص 137.
[5] محمد بن محمد بن النعمان، شيخ مفيد، الإرشاد، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378 ه . ش، ج2، ص132.
[6] همان، ص133.
[7] تاريخ الطبرى، ج5، ص216.
[8] الارشاد، ج2، ص162.
[9] ابو حنيفه احمد بن داود الدينورى، اخبار الطِّوال، بيروت، دار الكتب العلمية، چاپ اول، 1421 ه . ق، ص380.
[10] سيد رضا مؤيد.





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

ای ماه بنی‏هاشم
امّ‏البنین، مادر مهربان کودک، قنداقه «ماه» را در آغوش «خورشید ولایت» علی علیه‏السلام گذارد و آن حضرت نخست الماس لبان را با بلور پیکر فرزند عزیزش آشنا نمود. سپس با چسبانیدن او به سینه خود، نخستین سخنان خویش را که نغمه توحید و نبوّت و سرود ولایت بود، در گوش راست و چپ او بیان کرد. پس از اذان و اقامه، نام وی را «عبّاس» نهاد.1 عبّاس؛ یعنی شیر بیشه شجاعت و قهرمان میدان نبرد، خشمگین در برابر دشمنان و شادمان در مقابل دوستان.2
ناگاه دستان عبّاس از قنداقه نمایان شد و امام آنها را بوسید و بر چشمان خود گذارد. گویی دو دست کوچک این طفل، انقلاب بزرگی در درون حضرت به پا کرد که اشک از دیدگان او جاری شد و با غمی جانکاه و آهی سوزان، در برابر چشمان لبریز از تعجّب اطرافیان فرمود:
«گویا می‏بینم که این دست‏ها یوم الطّف3 در کنار شریعه فرات در یاری برادرش حسین از بدن جدا خواهد شد.»4
نامگذاری به عبّاس، چرا؟
واژه عبّاس به اصطلاح ادبی، صیغه مبالغه است و علاوه بر معانی بیان شده آن در این مقاله، «با صلابت» هم، معنی می‏دهد. از آنجا که حضرت علی علیه‏السلام با بصیرت ملکوتی خود، عبّاس را نسبت به دشمنان و معاندان، قاطع و خشن می‏دانست و از مصداق‏های روشن «اشدّاءُ علی‏الکفّار»5 می‏شمرد، نام او را به مناسبت ساختار وجودی‏اش، «عبّاس» نامید. این نام از همان عصر، نشانگر شهامت و شجاعت عبّاس بود.6
مرحوم علاّ مه حایری می‏گوید: «وسمّاه امیرالمؤمنین علیه‏السلام بالعبّاس، لعلمه بشجاعته و سطوته و صولته و عُبوسته فی‏قتال الأعداء؛ امیر مؤمنان علی علیه‏السلام او را از این روی عبّاس نامید که به شجاعت، شکوه، صولت و خشم او در پیکار با دشمنان، آگاهی داشت.»7
سنّتی زیبا
روز هفتم میلاد عبّاس، حضرت علی علیه‏السلام فرزند دلبندش را طلبید. او را در آغوش پرمهر خود گرفت و پس از ترنّم یاد خدا، بنا به سنّت پسندیده اسلام، موهای سر کودک را تراشید و هم وزن آنها، طلا یا نقره به مستمندان صدقه داد. سپس گوسفندی به عنوان «عقیقه» ذبح کرد تا آن صدقه و این قربانی، پیکر پاک عبّاس کوچک را از سلامتی بهره‏مند ساخته و برای فردای زندگانی او برکاتی بیافرینند.8
قامت بلند و جمال رعنا
سیره‏نویسان در مورد چهره زیبا، قامت بلند و چالاک و بازوهای ستبر عباس علیه‏السلام چنین نوشته‏اند: «کان عبّاس ابن امیرالمؤمنین رجلاً جمیلاً وسیماً یرکب الفرس المُطَهّم و رِجْلاهُ یَخُطّان فی‏الأرض؛ عبّاس پسر امیر مؤمنان علی علیه‏السلام مردی زیبا، خوش سیما و بلند قامت بود به طوری که وقتی بر اسب قوی و بلند سوار می‏شد، پاهایش در زمین کشیده می‏شد.»9
و در تعبیر دیگر آمده:
«وقتی سوار بر اسبهای قوی و چالاک می‏شد و پاهایش را بر رکاب می‏نهاد، زانوهایش به کنار گوش‏های اسب می‏رسید.»10 لذا امّ‏البنین علیهاالسلام از چشم‏زخم حسودان در مورد عباس علیه‏السلام هراس داشت و برای حفظ وی از گزند، به خدا پناه می‏برد.11 او در این راستا، اشعار زیر را سرود:
اُعیذُهُ بالواحِدِ مِن عینِ کلِّ حاسِدِ
قائمهم و القاعِدِ مُسْلِمهِم و الجاحِدِ
صادِرِهم و الوارِدِ مَولِدِهم و الوالِدِ
فرزندم عبّاس را در پناه خداوند یکتا و بی‏همتا قرار می‏دهم؛ از گزند چشم حسودان از ایستاده و نشسته، مسلمان و غیر مسلمان، حاضر و مسافر، پدر و فرزند.12
شخصیت حضرت عباس علیه‏السلام
به گفته روان‏شناسان، سه موضوع وراثت، تربیت و محیط در پیدایش شخصیت انسان نقش به سزایی دارند. حضرت عباس علیه‏السلام به عنوان انسان کامل از این سه عامل برخوردار بود.
در مورد عامل اوّل (وراثت) عباس علیه‏السلام عالی‏ترین ارزش‏ها را از پدر ارجمند و مادر بافضیلتش به ارث برد. در مورد عامل دوم (تربیت) آن حضرت در محضر پدری مانند علی علیه‏السلام ، و مادری همچون امّ‏البنین علیهاالسلام تربیت گردید و در خانه علی علیه‏السلام در کنار فرزندان حضرت زهرا علیهاالسلام ، (حسن، حسین، زینب و امّ‏کلثوم علیهم‏السلام ) از عالی‏ترین درجه‏های تربیتی برخوردار بود. به ویژه در شجاعت و دلاوری در میدان‏های نبرد، حضرت عباس علیه‏السلام در مکتب تربیتی پدر آنچنان رشد کرد که فارغ‏التّحصیل کامل شد.
آری، عبّاس در زیر سایه پدری بزرگ شد که آن پدر می‏فرمود:
«السَّیفُ و الخنجر ریحاننا ـ اُفٍّ علَی النّرجِسِ و الیاسُ
ـ شرابنُا من دمِ اَعدائِنا ـ و کأسُنا جمجمة الرَّأس؛ شمشیر و خنجر، شاخه گل ما است. اف بر گل نرجس و گل یاس، نوشیدنی ما خون دشمنان ما است و جام آن نوشیدنی، جمجمه سر است.»13
فرزندان علی علیه‏السلام به خصوص نور چشمش عباس علیه‏السلام این درس را از پدر آموخته بود، از این رو با کمال دلاوری با صورت، گلو و سینه‏اش از تیر، شمشیر و نیزه دشمن استقبال می‏کرد؛ گویی هر یک از تیرها، شاخه گلی است که از معشوق به عاشق می‏رسد.
در عامل سوم (محیط) نیز می‏توان گفت:
او در محیطی که فرزندان حضرت زهرا علیهاالسلام به وجود آورده بودند و بنی‏هاشم و تربیت‏یافتگان پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و علی علیه‏السلام وجود داشتند، رشد و نمو نمود؛ محیطی که سراسر نور، صفا و اسلام ناب بود و در آن محیط جز اخلاق نیک اسلامی، شیوه‏های ارجمند و ارزش‏های والای انسانی، چیز دیگری مطرح نبود.
به این ترتیب، شخصیت ابوالفضل العبّاس علیه‏السلام از همان آغاز زندگی بر اساس این سه پایه مهم و صحیح، تکوین یافت و با زمینه‏های بسیار عالی در حدّ نزدیک «عصمت» که در وجود مبارکش ریشه یافته بود، بزرگ شد و با چنین شکل‏گیری بسیار عالی به بالندگی رسید.14
علم و معرفت در کودکی
عبّاس کوچک هر روز گوهری گرانقدر از معارف بی‏کران پدر و برادران به دست می‏آورد و همراه با سخنان تشویق‏آمیز مادر، سعی بیشتری در فراگیری آموزه‏های آسمانی می‏نمود، به گونه‏ای که امیرمؤمنان علی علیه‏السلام جلوه‏های پرورش فرزند خود را در علم و معرفت، این‏گونه توصیف می‏نمود:
«اِنَّ ولدی العبّاس زُقَّ العلم زُقّاً؛ همانا فرزندم عبّاس در کودکی علم آموخت و به سان کبوتری که بچّه خود را آب و غذا می‏دهد، این گونه از من معارف را فرامی‏گرفت.»15
این بیان، حاکی است که حضرت عباس علیه‏السلام در دوران خردسالی، از سینه مادر علم، معرفت و حکمت را نوشیده و در دامان علم و حکمت رشد کرده و دارای علم لدنّی بوده است.16
روزی علی علیه‏السلام در دوران کودکی عباس علیه‏السلام به او فرمود:
فرزندم! بگو یک (واحد). و او گفت: یک (واحد). حضرت ادامه داد: بگو دو (اثنین). اما عبّاس خودداری کرد و گفت: پدر جان! شرم می‏کنم با زبانی که خدا را به یگانگی خوانده‏ام، دو بگویم!
در این هنگام لبخند رضایت و شکوه عشق بر رخسار علی علیه‏السلام نمایان شد و او با علاقه بسیاری، پیشانی عبّاس عزیزش را بوسید.17
اسوه ادب
حضرت عباس علیه‏السلام از همین مکتب درخشان، درس «ادب» را نیز آموخته بود و این ویژگی در تمام مراحل زندگی‏اش ادامه داشت. در اینجا به چند نمونه از سیره ملکوتی آن حضرت بسنده می‏شود.
1. عبّاس بدون اجازه در کنار امام حسین علیه‏السلام نمی‏نشست و پس از اجازه نیز مانند عبد خاضع دو زانو در برابر مولایش می‏نشست.18
2. روایت شده در طول 34 سال عمر حضرت عباس علیه‏السلام آن بزرگوار هرگز به برادرش امام حسین علیه‏السلام «برادر» خطاب نکرد، بلکه با تعبیراتی مانند: سیّدی، مولای، یابن رسول‏اللّه آن حضرت را صدا می‏زد، جز در لحظه شهادت که صدا زد: «برادر! برادرت را دریاب.» این گفتار پایانی او نیز یک نوع ادب بود، زیرا بیانگر آن بود که برادرت رسم برادری را با بهترین وجه ادا کرد و تو ای برادر، اکنون با مهر برادری به من بنگر.19
3. روزی امام حسین علیه‏السلام در مسجد آب خواست. عباس علیه‏السلام که در آن هنگام کودک بود، بی‏آنکه به کسی بگوید، با شتاب از مسجد بیرون آمد. پس از چند لحظه دیدند ظرفی را پر از آب کرده و با احترام خاصّی آن را به برادرش امام حسین علیه‏السلام تقدیم کرد. روز دیگری، خوشه انگوری را به او دادند. او با اینکه کودک بود، با شتاب از خانه بیرون آمد، پرسیدند: کجا می‏روی؟ فرمود: می‏خواهم این انگور را برای مولایم حسین علیه‏السلام ببرم.20
نوجوانی و جوانی
حضرت ابوالفضل العبّاس حدود 15 سال از زندگانی بابرکت خویش را در کنار پدر بزرگوارش حضرت علی علیه‏السلام گذرانید و بعد از آن هم در سایه لطف و مرحمت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام زندگی کرد و همچون عبدی فرمان‏بردار، در خدمت این دو بزرگوار بود. آری، پدر و مادر گرانقدرش او را این‏چنین تربیت کرده‏اند که باید در برابر امام خود، متواضع و مطیع باشد. و چه خوب عباس علیه‏السلام این معنا را درک نمود! همدلی و همراهی عباس علیه‏السلام با برادران و شیفتگی او نسبت به سخنان و دستورات پدر و مادرش، نشانه‏ای صریح از شعور و درک والای او بود، که هر روز بیشتر از گذشته، شهد دانش و دانایی را در کام اندیشه‏اش شیرین‏تر می‏کرد و با آداب و اخلاق اسلامی آشناتر می‏گشت.
بی‏شک همراهی حضرت ابوالفضل علیه‏السلام با پدر، فرصتی زرّین در بهره‏گیری از صفات و فضائل علی علیه‏السلام در سفر و وطن، حرب و محراب برای او پدید آورد تا در حوادث آینده یکایک این اندوخته‏های ارزشمند را به کار گیرد و در لحظه‏های خطر استفاده نماید.
مهم‏ترین رشادت ابوالفضل علیه‏السلام در این دوران، به خاک افکندن هفت پسر ابوشعثا و پدر خیره‏سر آنان در نبرد صفّین بود، که نمونه‏ای از انبوه فضایل وی به حساب می‏آید؛ لحظه‏هایی که برق عشق و شوق از سیمای سپاه علی علیه‏السلام می‏درخشید و سنگینی و شرمندگی معاویه و همراهانش را در صفّین سر بزیر ساخت.21
ازدواج و فرزندان
پیوند مقدّس حضرت عباس علیه‏السلام با لُبابه دختر عبیداللّه بن عبّاس بن عبدالمطلّب، نقش به سزایی در شخصیت او داشت؛ ایمان نهفته در اعماق قلب وی را استحکام بیشتری بخشید، برکاتی ارزشمند به جای گذارد و فرزندانی کوشا و شکیبا که هر یک صحیفه‏ای از فضیلت ابوالفضل علیه‏السلام بود، پدید آورد.22
«عبیداللّه» نخستین پسر او، قاضی مکه و مدینه شد و فرزندان او همگی از عالمان برجسته شیعی گردیدند. رهبری مسلمانان را در مناطقی چون: قم، شیراز، مصر، یمن و حرّان عهده‏دار شد. عظمت عبیداللّه چنان چشمگیر بود که امام سجّاد علیه‏السلام او را تربیت نمود، سپس دخترش خدیجه را به ازدواج او درآورد.23
«فضل» دیگر فرزند قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام است که گستره دانش و ولایتش، وی را زبانزد ساخته بود، به گونه‏ای که برخی از خردورزانِ نکته‏سنج، کنیه «ابوالفضل» را برای حضرت عباس، برخاسته از وجود این فرزند بافضیلت دانسته‏اند.
دیگر پسر عباس علیه‏السلام ، «محمّد» بود که در کربلا و در پانزده سالگی جام شهادت را عاشقانه نوشید.24
پی‏نوشت‏ها:
1. روزنامه رسالت (5 / 2 / 1378)، ص 1، مقاله «سپهسالار عشق» جرعه‏ای از فرات فضائل حضرت ابوالفضل7، دکتر احمد لقمانی.
2. ر. ک: منتهی‏الارب، کلمه عبّاس؛ تنقیح‏المقال، ج 2، ص 28.
3. منظور، «روز عاشورا» است.
4. خصائص‏العبّاسیه، آیت‏اللّه شیخ ابراهیم کلباسی نجفی، ص 119.
5. فتح / 48.
6. خصائص‏العبّاسیه، ص 118
7. معالی‏السّبطین، آیت‏اللّه حائری مازندرانی، ج 1، ص 437.
8. ر. ک: العبّاس‏بن‏علی علیه‏السلام ، باقر شریف قرشی، ص 25؛ مقاله «سپهسالار عشق»، ص 1.
9. بحارالأنوار، ج 45، ص 39.
10. فرسان‏الهیجاء، ج 1، ص 190.
11. پرچمدار نینوا، محمّدی اشتهاردی، ص 32.
12. سردار کربلا، ترجمه کتاب العبّاس، سیّد عبدالرّزاق مقرّم، ص 164.
13. دیوان منسوب به حضرت علی علیه‏السلام .
14. ر. ک: پرچمدار نینوا، ص 35 و 36.
15. ثمرات‏الأعواد، ج 10، ص 105؛ مولد العبّاس بن علی علیه‏السلام ، محمّدعلی النّاصری البحرینی، ص 62.
16. اقتباس از «فرسان الهیجاء»، ج 1، ص 192.
17. همان، ص 191.
18. معالی‏السّبطین، ج 1، ص 443.
19. پرچمدار نینوا، ص 43.
20. شخصیت ابوالفضل علیه‏السلام ، عطایی خراسانی، ص 116 و 117.
21. جهت مطالعه تفصیلی این واقعه، ر. ک: وسیلة‏الدّارین، موسوی، ص 269؛ مولدالبّاس بن علی علیه‏السلام ص 64؛ الکبریت‏الاحمر، علاّمه بیرجندی،





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 

شخصیت های تاثیر گذار عاشورا
عباس،قهرمان علقمه
عباس، شجره طیبه ای است که ریشه در اعماق سرزمینی پاک و نمونه دارد. ریشه های این درخت، از منابعی تغذیه می کند که سرشار از کرامت و مجد و بزرگواری است. پدر بزرگوارش، کسی است که زادگاهش خانه خداست

شجره طیبّه
عباس، شجره طیبه ای است که ریشه در اعماق سرزمینی پاک و نمونه دارد. ریشه های این درخت، از منابعی تغذیه می کند که سرشار از کرامت و مجد و بزرگواری است. پدر بزرگوارش، کسی است که زادگاهش خانه خداست. او وصیّ پیامبر صلی الله علیه و آله و همسر حضرت زهرا علیهاالسلام بانوی بانوان همه عالَم است. مادرش ام البنین، فاطمه کلابیه، از شخصیت های کم نظیر جهان اسلام است. او زنی بلندمقام و عارف به حق اهل بیت، خالص و پاک در رفتار و گفتار و اخلاق بود. به همین دلیل، شایستگی همسری حضرت علی علیه السلام را پیدا کرد. ادب آن بانو چنان والاست که بعد از ازدواج با حضرت علی علیه السلام ، از حضرت خواست تا او را فاطمه خطاب نکند، چون فرزندان حضرت زهرا علیهاالسلام به یاد مادرشان می افتند؛ از این رو، او را امّ البنین نامیدند.
میلاد ماه
هنگام تولدِ ماه است؛ ماه بنی هاشم که خودْ ماه هستی است. علی علیه السلام را به ولادت نوزاد بشارت دادند، فورا به خانه رفت و فرزند دلبند را در آغوش گرفت و پیشانی اش را بوسه زد و در اجرای مراسم دینی، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. نخستین آهنگی که پرده گوش نوزاد را نواخت، آهنگ توحیدیِ امیر مؤمنان بود، آن هم با کلمات اللّه اکبر، اشهد ان لا اله الّا اللّه . این کلمات مقدس، خلاصه رسالت همه پیامبران و آهنگ جان همه پرهیزکاران است که در اعماق وجود فرزند نفوذ می کند و تمام وجودش را فرامی گیرد؛ کلماتی که زندگی اش را با آن ها آغاز کرد و استمرار بخشید و سرانجام در راه آن، هم سر و دست داد و هم جان عزیز خویش را خالصانه تقدیم نمود.
نامگذاری
امیر مؤمنان، علی علیه السلام مظهر عقل وعاطفه و ایمان پاک است. طبعا او همان طور که در موقع انتخاب همسر گرایش های خود راملحوظ می دارد، در موقع نامگذاری فرزند نیز دیدگاه خود را آشکار می کند. نوزاد همان است که پدر می خواهد و پدر هم آرمان های خداپسندانه خود را در سیمای نورانی قمر بنی هاشم می خواند و به همین جهت، نامش را عباس می نهد؛ چرا که می داند این کودک، همان دلاورمرد آینده و همان قهرمان و پهلوان رزمنده ای است که هرگز روی خوش به اهل باطل نشان نمی دهد. بدون شک، خشمناک در برابر باطل، شاداب در برابر حق و حقیقت است. علی علیه السلام از این دو صفت متضاد، همان را برگزید که یگانه آرزو و منتهای امید و آرمانش بود. قمر بنی هاشم، در برابر قوای اهریمنی دشمنان اهل بیت خشمناک بود و به سر کرده ها و بزرگان آن ها فرصت نمی داد که نفس بکشند و خود را برای حمله یا دفاعی آماده سازند.

 

 بنده نیک
یکی از کنیه های حضرت، عبد صالح است. امام صادق علیه السلام در زیارتی که ابو حمزه ثمالی نقل کرده، در خطاب به او می فرماید: «السلام علیک ایّها العبد الصالح». عالی ترین مرتبه یک انسان کامل، همین است که به درجه و مرتبه ای برسد که بتوان او را بنده صالح نامید؛ زیرا بنده صالح کسی است که همه صلاحیت ها در وجود او جمع است؛ هم چنان که یکی از القاب امام هفتم حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نیز همین لقب بوده است.
در مکتب سه امام
حضرت عباس در محیطی الاهی پرورش یافت، تا برای پذیرفتن مسؤولیتی خطیر آماده گردد. اسلام ناب در کودکی از سرچشمه ولایت، یعنی پدرش در جان او نشست. تربیت او به قدری برای حضرت امیر علیه السلام اهمیت داشت که حتی مشاغل سنگین و پر مسؤولیت خلافت، حضرت را از این امر بازنمی داشت. از طرفی برادرانش، امام حسن و امام حسین علیهم السلام ، که هر دو نوه های پیامبر و وارث علم لدّنی بود و بعد از پدر، الگوی تمام عیار تربیتی حضرت ابوالفضل به شمار می آمدند. بنابراین، تمام لحظات عمر عباس، زیر نظر و عنایت بیت مقدس وحی و عصمت و طهارت سپری گشت.
طائر بهشت
مقام حضرت عباس چنان بالاست که امام زین العابدین علیه السلام در وصفِ آن چنین می فرماید: «خدای رحمت کند عباس را، برادر خویش را برگزید و جان خویش را فدای برادر کرد تا هر دو دست او جدا گشت و خداوند به جای دست ها، دو بال به وی بخشید که با فرشتگان در بهشت پرواز کند؛ چنان که جعفر بن ابی طالب و عباس را در روز قیامت و نزد خدای تعالی منزلتی است که شهدا حسرت آن را می خورند».
وارث پدر
در جنگ خندق پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به هنگام رو به رو شدن امیر مؤمنان علیه السلام با عمرو بن عبدود فرمود: «همه ایمان در برابر همه کفر ظاهر شده است». روز عاشورا هم با حضور عباس در برابر جبهه دشمن، همه ایمان در برابر همه شرک ظاهر شد. مردی که امام حسین علیه السلام او را بازوی توانای خود و شیرازه انسجام بخش سپاه خود می داند، همه ایمان است.
گوشه ای از زیارت نامه حضرت عباس علیه السلام
در زیارت نامه حضرت عباس علیه السلام که امام صادق علیه السلام آن را انشا نموده است، چنین می خوانیم: «شهادت می دهم که تو در راه اخلاص، فراوان پیش رفتی و هر چه در توان داشتی بخشیدی. خداوند تو را در میان شهیدان برانگیزاند و روحت را با ارواح سعادت مندان قرار دهد و وسیع ترین منزل و برترین غرفه بهشت را به تو دهد و یادت را در آسمان ها بلندی بخشد و تو را با پیامبران و شهیدان و صالحان، محشور کند که این ها دوستانی نیکویند. شهادت می دهم که تو سست و ناتوان نشدی و در کار خود بصیرت داشتی و به صالحان اقتدا کردی و پیرو پیامبران بودی. خداوند میان ما و تو و پیامبر و اولیایش در منازل برگزیدگان جمع کند که او مهربان ترین مهربانان است».

وفاداری
عباس را با حسین علیه السلام عهدی محکم و میثاقی ناگسستنی است. او با امام نور همراه است. او در راه دینش وفادارترین است و به حکم وفایی که هم چون خون در رگ هایش جاری است، تمام خطرها را به جان می خرد و از اهل بیت دفاع می کند و سختی های زمانه، نمی تواند او را از این خاندان والا مقام جدا سازد. وفاداری عباس علیه السلام الگوی همه انسان های آزادمردی است که شاگرد مکتب امامت اند.
ارتباط روحی با حسین علیه السلام
حضرت عباس علیه السلام از کودکی با ولایت همراه و همگام بود، به نحوی که در کارهای مهم آنان، شریک و سهیم می گشت. در غسل پیکر امام حسن علیه السلام تنها کسی که حضرت ابا عبداللّه را همراهی کرد، عباس بود. همین همنشینی، موجب برقراری ارتباط روحی عجیبی بین این دو برادر شده بود، به نحوی که حضرت اباعبداللّه علیه السلام فراوان به حضرت عباس می فرمود: «فدایت گردم».
اسوه صبر
صبر و ایمان جدای از هم نیستند و صبر برای ایمان به منزله سر است برای بدن. از امتیازهای مهم حضرت عباس علیه السلام صبر او در برابر سختی ها و نامردی های روزگار است. ابوالفضل در پیچ و خم و فریبکاری زمانه، خم به ابرو نیاورد. او فرق خونین پدر را مشاهده کرد، صلح برادرش را با معاویه و مظلومیت حسینش را در کربلا می دید، ولی دم برنمی آورد و سکوت می کرد. حضرت ابوالفضل علیه السلام در تمام مراحل قیام خونین کربلا، سخنی که حاکی از بی تابی باشد بر زبان نیاورد. این مصیبت ها هم چون امواجی که بر صخره ای عظیم اصابت کند، خم به ابروی دلاور دشت کربلا نمی آورد.ایمانی که در دل عباس نهاده شده بود، از او شخصیتی ساخته بود که او را یکه تاز میدان صبر و استقامت می دانند و می نامند.
پدر فضیلت ها
عباس علیه السلام دنیای فضیلت ها و کمالات است. ذاتش آیینه ای است که ویژگی های سه امام در او تجلی کرده است؛ چرا که او تربیت یافته مکتب آن سه امام و بهترین شاگرد آن مکتب است. شجاعت و ایمان را از پدر به ارث برده و از کودکی ادب در محضر ولایت را، در دامن مادر در جان خویش پرورش داده است. عباس دریای معرفت است و آموزگار عشق و وفا. خون او شجره طیبه دین را آبیاری کرد و دستانش اسلام را یاری نمود. سلام بر او باید که معدن بزرگی و آزادمردی است؛ سلام بر ابوالفضل، پدر فضیلت ها و نیکی ها.





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 1 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 حضرت عباس (ع) که اکبر اولاد ام البنین و پسر چهارم امیر المومنین (ع) بود و کنیتش ابوالفضل و ملقب به صقا و صاحب لوای حسین (ع) بود چنان دل آرا و طلعتی زیبا داشت که او را ماه بنی هاشم می گفتند و چندان جسیم و بلند بود که (وقتی) بر پشت اسب قوی و فربه می نشست پای مبارکش بر زمین کشیده می شد!

 تاسوعا  روزيست كه شمر بن ذى الجوشن با نامه ابن زياد در باب قتل امام حسين علیه السلام وارد كربلا شد .و به نام سقای دشت کربلا حضرت عباس نام گذاری شده است.

حضرت عباس (ع) که اکبر اولاد ام البنین و پسر چهارم امیر المومنین (ع) بود و کنیتش ابوالفضل و ملقب به صقا و صاحب لوای حسین (ع) بود چنان دل آرا و طلعتی زیبا داشت که او را ماه بنی هاشم می گفتند و چندان جسیم و بلند بود که (وقتی) بر پشت اسب قوی و فربه می نشست پای مبارکش بر زمین کشیده می شد! 

گویند امام، حضرت عباس(علیه ‏السلام) را فرا خواند و سی سوار را به اضافه بیست پیاده با او همراه کرد تا بیست مشکی را که همراه داشتند، پر از آب نمایند و به اردوگاه امام بیاورند. پانصد سواره‏نظام دشمن در کرانه فرات استقرار یافته و مانع برداشتن آب شدند. حضرت عباس(علیه‏السلام) به مبارزه با نگاهبانان فرات پرداخت و افراد پیاده، مشک‏ها را پر کردند. وقتی همه مشک‏ها پر شد، حضرت عباس(علیه‏السلام) دستور بازگشت به اردوگاه را داد و محاصره دشمن را شکسته و توانست آب را به اردوگاه برساند.از آن پس حضرت عباس(علیه‏السلام) به «سقّا» مشهور شد.

رد امان‏ نامه دشمن

آوازه دلاورمردی‏های حضرت عباس(علیه‏السلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان، «شَمِر بن شُرَحْبیل (ذی الجوشن)» فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت امّ‏البنین(علیهاالسلام) عمه او می‏ شد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت عباس(علیه‏السلام)و برادران او امانی دریافت دارد. سپس آن را به غلام خود «کَرْمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشکر عمر سعد ببرید.

شمر امان نامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد که می‏ دانست این تلاش‏ ها بی‏ نتیجه است، شمر را توبیخ کرد؛ زیرا امان دادن به برخی نشان از جنگ با بقیه است. شمر که می‏ انگاشت او از جنگ طفره می‏رود، گفت:«اکنون بگو چه می‏کنی؟ آیا فرمان امیر را انجام می‏ دهی و با دشمن می‏ جنگی و یا به کناری می‏روی و لشکر را به من وامی‏ گذاری؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم کرد و سرداری سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیاده‏ ها باش!» شمر امان نامه را ستاند و به سوی اردوگاه امام به راه افتاد. وقتی رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما کجایند؟حضرت عباس(علیه‏السلام) و برادرانش سکوت کردند. امام به آن‏ها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است». حضرت عباس(علیه‏السلام)به همراه برادرانش به سوی او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند! آیا به ما امان می‏ دهی، در حالی که پسر رسول‏ خدا(صلی‏الله‏علیه‏وآله)امان ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس(علیه‏السلام)و برادرانش خشمگین و سرافکنده به سوی لشکر خود بازگشت.
ادامه در ادامه مطلب


ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 28 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 نگاهي به شخصيت و عملکرد حضرت عباس عليه السلام پيش از واقعه کربلا

 

ابوالفضل هادي منش 

عَبَسَتْ وُجُوهُ الْقَوْمِ خَوفَ الْمَوْتِ // وَالْعَباسُ عليه السلام فيهِمْ ضاحِكٌ يتَبَسَّمٌ 
لَوْلا الْقَضا لَمَحَا الْوُجُودُ بِسَيفِهِ // وَاللّه ُ يقْضي ما يشاءُ وَيحْكُمُ (1) 
(سيدجعفر حلّي) 

اشاره 
زندگاني حكمت آميز و غرور آفرين پيشوايان معصوم عليهم السلام و فرزندان برومندشان، سرشار از نكات عالي و آموزنده در راستاي الگوگيري از شخصيت كامل و بارز آنان بوده و نيز درسهاي تربيتي آنان نسبت به فرزندان خويش، در تمامي زمينه هاي اخلاقي و رفتاري، سرمشق كاملي براي تشنگان زلال معرفت و پناهگاه استواري براي دوستداران فرهنگ متعالي اهل بيت عصمت عليهم السلام و به ويژه براي نسل جوان، خواهد بود. 
زندگاني پرخير و بركت اهل بيت عليهم السلام در بردارنده دو اصل استوار «حماسه و عرفان» است و پرداختن به بُعد حماسي و عرفاني زندگاني آنان و فرزندانشان كه در معرض پرورش و تربيت ناب اسلامي قرار داشته اند، براي عامه مردم و بويژه جوانان، جذّاب و گام مؤثري در عرصه تبليغ ديني خواهد بود. 
اين نوشتار سعي دارد با بررسي زندگاني حضرت عباس عليه السلام پيش از رويداد روز دهم محرم سال 61 هجري، با نگاهي به فعاليتهاي دوران نوجواني و شركت وي در جنگها، چهره روشن تري از ابعاد حماسي شخصيت آن حضرت را به تصوير كشد. 

ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 28 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 پرچمدار رادمردي 

 

علي مختاري 

كرامت، يعني: نزاهت از پستي و فرومايگي كه در عزت نفس، مناعت طبع، برخورداري از روحي بزرگ، برازندگي، بلندنظري، جوانمردي، آزادانديشي و آزادمنشي و آزادگي ابوالفضل جلوه گر مي شود و احيانا از آن به «بزرگواري» تعبير مي شود. 
خودساختگي كربلاييان آنان را در فضايي بسيار عالي و فراتر از تيررس ترس و طمع به پرواز درآورد و سلاح تهديد و تطميع اهريمنان دون، كوتاهتر از آن بود كه به ساحت قدسيشان برسد. 
سالها پس از واقعۀ كربلا به يكي از سپاهيان پسر سعد گفتند: «اين چه ننگي بود كه بر خود، خريديد، چرا فرزند رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم و يارانش را آن چنان نامردانه به خاك و خون كشيديد؟ 
جواب داد: خفه شو! گروهي روي در روي ما ايستادند، دستها بر قبضۀ شمشير، گامها استوار، نه امان مي پذيرفتند، نه فريفتۀ مال مي شدند، جز دو راه پيش روي آنان نبود، كشتن و به دست گرفتن حكومت يا كشته شدن. مادرت به عزايت بنشيند ما جز آنچه كرديم، چاره اي نداشتيم (1)
از همين گفتگوهاي كوتاه كه تاكيد دارد عاشوراييان «نه امان مي پذيرفتند و نه فريفتۀ مال مي گشتند؛ بلكه با گامهاي استوار و دستهاي شمشيردار پايداري مي كردند» مي توان فهميد كه آنان جهاد اكبر و اصغر را در هم آميخته و به اوج مقام مخلصين رسيده بودند و شيطان هم گفته بود كه: «ولاضلنهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين» (2) ؛ پروردگارا من... و همگيشان را گمراه خواهم ساخت؛ مگر بندگان مخلصت را». 

پرچمدار رادمردي 
حضرت صادق عليه السلام دربارۀ ابوالفضل عليه السلام مي فرمايد: عمويم عباس، با بصيرت، ثابت قدم و داراي ايمان راسخ بود. همراه ابوعبدالله عليه السلام مجاهدت كرد، «وابلي بلاءا حسنا» (3) عجب نيكو امتحان داد! 
امام صادق عليه السلام فرمود: «خدا رحمت كند عموي ما عباس را، عجب نيكو امتحان داد، ايثار كرد و حداكثر آزمايش را انجام داد. براي عمويم عباس مقامي نزد خداوند است كه تمام شهيدان غبطۀ آن مقام را مي برند (4)
جوانمردي، خلوص نيت، فداكاري تا به اين حد! ما تنها از ناحيۀ عمل نگاه مي كنيم، به روح عمل نمي نگريم تا اهميت آن را بفهميم. 
شب عاشوراست، عباس در خدمت اباعبدالله نشسته است، در همان وقت يكي از سران دشمن مي آيد، فرياد مي زند: عباس بن علي و برادرانش را بگوييد بيايند. عباس مي شنود؛ ولي اعتنا نمي كند، مثل اين كه ابدا نشنيده است. 
آنچنان در حضور امام حسين عليه السلام مؤدب است كه آقا به او فرمود: جوابش را بده، هر چند فاسق است! اباالفضل العباس مي آيد، مي بيند شمربن ذي الجوشن است، روي يك رابطۀ خويشاوندي دور كه از طرف مادر با عباس دارد و هر دو از يك قبيله اند، وقتي از كوفه آمده است به خيال خودش، خوش خدمتي كرده است، تا حرف خودش را گفت، عباس پرخاش مردانه اي به او كرد و فرمود: خدا تو را و آن كسي كه اين نامه را به دست تو داده است، لعنت كند. تو مرا چه شناخته اي و دربارۀ من چه فكر كرده اي؟ تو خيال كرده اي من آدمي هستم كه براي حفظ جان خودم، امامم، برادرم حسين بن علي عليهما السلام را اين جا بگذارم و بيايم دنبال تو؟ آن دامني كه ما، در آن تربيت شده ايم و آن پستاني كه از آن شير خورده ايم، اينطور ما را تربيت نكرده است (5)

ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 28 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 عباس فدايي ولايت 

 

محمد عابدي 

چون آفتاب حيدري تابيد بر ام البنين // آن سان كه از نيسان شدي اندر صدف دُرّ ثمين 
ماه بني هاشم عيان گرديد از آن مه جبين // تا آن كه گردد حامي دين خداوند مبين 
بهر حسين بن علي حق پرورد يار و معين // چونان كه بودي مرتضي بر مصطفي يار و قرين 
بر گو به ماه آسمان بنما رخِ خود را نهان // زيرا كه گشته در جهان ماه بني هاشم عيان (1) 

بعد از فراغ 
امام علي عليه السلام بعد از فاطمۀ زهرا عليهاالسلام طبق وصيت همسر با امامه(2) ازدواج كرد و مدتي بعد در صدد برآمد با يكي از زنان كه از خانواده اي شجاع و دلير باشد، ازدواج كند تا خداوند فرزندي دلير از وي به او عطا فرمايد. (3) به اين منظور از برادرش عقيل كه در علم انساب تبحّر داشت، خواست بانويي از خانداني اصيل را برگزيند و خود نيز به خواستگاريش برود. ابي نصر بخاري در اين باره مي نويسد: «قال اميرالمؤمنين عليه السلام لعقيل بن ابي طالب ـ و هو اعلم قريش بالنسب ـ اطلب لي امرأةً ولدتها شجعان العرب حتي تلدلي ولدا شجاعا»؛(4) برايم بانويي بياب كه زادۀ شجاع ترين عرب باشد تا برايم فرزندي شجاع بياورد. 
و به اين ترتيب بود كه برادر بزرگتر براي يافتن و سپس خواستگاري از چنين بانويي به فكر فرو رفت و اندكي بعد به ياد دختري از قبيلۀ كلابيه افتاد و گفت: «تزوج ام البنين الكلابيه فانه ليس في العرب اشجع من آبائها» (5) ؛ با ام البنين كلابيه ازدواج كن كه در عرب شجاع تر از پدران او كسي نيست. 
در پي اين اظهار نظر، وي از طرف علي عليه السلام براي خواستگاري ام البنين به نزد قبيلۀ كلابيه رفت و مراسم خواستگاري را انجام داد.(6) هرچند اطلاعي از تاريخ اين خواستگاري و ازدواج در دست نيست ولي مي توان محدودۀ زماني اين مراسم را با مراجعه به منابع تاريخي مشخص كرد؛ زيرا مي دانيم كه تولد حضرت ابوالفضل عليه السلام در چهارم شعبان سال 26 هجري قمري ذكر شده است. (7) 

ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 28 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 

همسر حضرت عباس (ع) که بود و آیا ایشان فرزند هم داشتند و آنها در کربلا بودند؟ چگونه از دنیا رفتند؟

 

حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام و روحی فداه، با دختری به نام «لبابه» ازدواج نمود.

لبابه، دختر «عبیدالله بن عباس»، پسر عموی پیامبر اعظم (صلوات الله علیه و آله) بود. مادر لبابه، «ام حکیم جویری» نام داشت که «دختر خالد بن قرظ کنانی» بود.

نه تنها پدر و مادر لبابه هر دو اهل ایمان و فضل بودند، بلکه شخص خانم لبابه نیز از با تربیتی که در خانه والدین و سپس خانه‌ی حضرت عباس (ع) یافته بود، خود از بزرگان اهل فضیلت به شمار می‌آمد.

ظاهراً آن حضرت در سن بیست سالگی با خانم لبابه ازدواج کردند. حاصل این ازدواج دو پسر به نام‌های «عبیدالله و فضل» بود و البته در برخی تواریخ از دو فرزند دیگر به نام‌های «محمد و قاسم» نیز نام برده‌اند. و اسنادی دال بر شهادت محمد در کربلا وجود دارد. و برخی اقوال دیگر تأکید دارند که فرزندان ایشان هیچ کدام در کربلا حضور نداشتند. هیچ سندی دال بر این که همسر ایشان در کربلا حضور داشته باشد نیز وجود ندارد، مضافاً بر این که نام ایشان جزء اسرای کربلا نیز ثبت نگردیده است.

بنا بر اسناد تاریخی، لبابه سال‌ها پس از شهادت همسرش، به عقد فرزند امام حسن علیه‌السلام به نام «زید» درآمد و از این ازدواج فرزند دختری به نام «نفیسه» به دنیا آمد و برخی اقوال فرزندی به نام «حسن» را حاصل دیگر این ازدواج می‌دانند و معتقدند «حسن بن زید» فرزند حضرت عباس (ع) نیست، بلکه نوه‌ی امام حسن علیه السلام است.

در هر حال در اقوال مستند تاریخی آمده است: عبید الله فرزند عباس که کنیه اش ابومحمد بود، شخصیتی با کمال ، ورع ، سخی، شجاع و بامروت به حساب می آمد که در سن 55 سالگی درگذشت و فرزندان حضرت عباس نسبشان به او می رسد. و ملاقات ایشان با امام سجاد علیه‌السلام نیز دلیل دیگری بر زنده بودن این فرزند پس از واقعه‌ی کربلا دارد.

یکی از فرزندان عبیدالله، ابو محمد حسن اکبر می‌باشد که از علما و محدثان بزرگ اسلام است. او دارای 8 پسر بود که پراکنده شدن آنها در سرزمین مختلف اسلامی چون: حجاز، مصر، فارس، بغداد، بصره، شام، مغرب، سمرقند و یمن، سبب گردید تا اولاد و نسل آن حضرت در کشورهای مختلف گسترش یابد و بسیاری از آنان نیز از شخصیت‌های برجسته‌ی علمی، سیاسی، قضایی و ... بوده‌اند.

بر اساس اسناد تاریخی، عبیدالله در سن 55 سالگی از دنیا رفت، اما از تاریخ رحلت خانم لبابه،‌ اطلاع دقیقی نداریم.
  منبع:شهید اوینی

 





نوشته شده در تاريخ جمعه 18 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
(تعداد کل صفحات:2)      [ 1 ]   [ 2 ]  

.: Weblog Themes By Rasekhoon:.