 |
عوامل ماندگاري سنت نبوي |
|
مجموعه نخست:
عناصري كه در پرتو قرآن سامان يافته است.
مجموعه دوم:
1 ـ بهره گيري از واژه هاي جامع
2 ـ ايجاد توجه به سنت در مردم
3 ـ ابتكار عمل بخشيدن به سنت
الف. ايجاد تقابل ميان سنت و بدعت
ب. هشدار نسبت به دروغ بستن بر پيامبر صلي الله عليه و آله
4 ـ تكرار يك مضمون در سنت
5 ـ به وديعت نهادن بخشهاي عظيمي از سنت نزد اهلبيت عليهم السلام
مجموعه سوم:
عناصري كه در پرتو توجه و برنامه ريزي اهل بيت عليهم السلام سامان پذيرفت.
الف) تلاش بنيادي به منظور احياي سنت گرايي
ب) صيانت از سنت، و ارايه و ترويج آن
تاريخ سنت، گواهي زنده بر تلاشهايي است كه به منظور از بين بردن يا كاستن از نقش سنت شكل گرفته است. با اين همه، فرايند تاثيرگذاري سنت در جامعه هميشه فعال مانده، و تا ژرفناي لايههاي احساسات اجتماعي رسوخ كرده است . كوشش اين نوشتار، باز گفتن و بررسي اجمالي عناصر موثر در ماندگاري سنت نبوي است.
بيگمان فايده بررسيهايي از اين دست، نقب زدن به كاستيهاي رفتار اجتماعي پيرامون سنت، شناخت هر چه بيشتر قابليتهاي فرومانده و نشكفته آن و پيدايش نگاه دغدغه انگيز به عوامل و مزايايي است كه در طول تاريخ، بسط انديشههاي سنت را در خود داشتند ولي بارور نشدند.
در يك نگاه تحليلي، عناصر موثر در بقاي سنت را به مجموعههايي چند ميتوان تقسيم كرد كه اين نوشتار به مهمترين آنها اشاره دارد.
مجموعه نخست:
عناصري كه در پرتو قرآن سامان يافته است.
مقومات اصلي شكل گيري و ماندگاري سنت را بايد در آيات قرآن سراغ گرفت؛ هويت و اعتبار سنت در جايگاه منبع دوم تشريع، ناشي از قرآن است. سنت در پرتو هويت برگرفته از قرآن توانست در متن انديشه اسلام كاركردي اساسي و بينظير از خود بروز دهد و حوزه انديشه و فرهنگ را در جامعه اسلامي معنا و حيات بخشد.
آيات ناظر به سنت را ميتوان به سه دسته تقسيم كرد:
1- آياتي كه مسلمانان را ملزم به اطاعت از سنت ميكند:
مانند دو آيه زير:
" و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا..."(1)
"اطيعواالله و اطيعواالرسول و اولي الامر منكم فان تنازعتم في شيء فردوه الي الله و الرسول ..."(2)
امام علي عليه السلام در تفسير اين آيه ميفرمايد: رده الي الرسول ان ناخذ بسنته(3) ؛ منظور از برگشت دادن موارد نزاع به پيامبراكرم صلي الله عليه و آله اين است كه به سنت او تمسك بجوييم .
پيامبر با دركي كامل از ماهيت انديشه سنت و تلاشهاي ستيزه جويانهاي كه در انتظار خود داشت، سنت را از مولفههاي انفعالي به شدت پيراست. بايد دانست كه هميشه رفتار پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در چارچوبهاي زماني تفسير كامل خود را نمييابد؛ بسياري از موضع گيريهاي نبوي نقشي پيشگيرانه و تلاشي به منظور علاج واقع قبل از وقوع بوده است. بنابراين بخشي از تلاشهاي پيامبر صلي الله عليه و آله با اين هدف انجام ميگرفته كه زمام ابتكار عمل هيچگاه از دستان سنت جدا نگردد.
2- آياتي كه سنت را شارح و مبين قرآن معرفي مي كند:
مانند دو آيه زير:
- "و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم."(4)
- "و ما انزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذي اختلفوا فيه."(5)
3- آنچه كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را اسوه معرفي ميكند:
مانند اين آيه:
- "لقد كان لكم في رسول الله اسوه حسنه."(6)
ميتوان از قيد "حسنه" در آيه استفاده كرد كه پيامبرصلي الله عليه و آله اسوهاي تام و تمام و بينياز كننده است؛ به همين جهت امام عليعليه السلام ميفرمايد:
" و لقد كان في رسول الله صلي الله عليه و آله كاف لك في الاسوه."(7)
در تحليل كلي ميتوان گفت: سه عنصر اساسي را قرآن در ارتباط با سنت گوشزد ميفرمايد:
الف. نبايد با حاكم ساختن راي، سنت را مرجعي تشريفاتي قرار داد! اين نكته از دسته اول (آياتي كه مردم را به اطاعت بيقيد و شرط از پيامبر فرا ميخوانند) استفاده ميشود.
ب. سنت، رابطه اي پيوسته و وابسته به قرآن دارد. اين نكته را ميتوان از دسته دوم (آياتي كه بر شارحيت سنت براي كتاب تاكيد ميورزند) استفاده ميشود.
ج. سنت، حوزههاي مختلف را پوشش ميدهد و به خاطر برخورداري از قابليتها و ظرفيتهاي لازم پاسخگو است. اين نكته را ميتوان از دسته سوم (كافي بودن سنت در تامين نياز به اسوه) به دست آورد.
بنيان بقاي سنت بر گستره عناصر سه گانه مذكور نهاده شده است كه همگي از قرآن برون تراويده اند. همه عوامل ديگري را كه در تحليل شكل گيري و ماندگاري سنت بعدا اضافه خواهيم كرد به اين سه عنصر بازگشت دارد.
مجموعه دوم:
عناصري كه در پرتو توجه و برنامه ريزي آگاهانه پيامبرصلي الله عليه و آله سامان يافته است.
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به عنوان آخرين پيامبر، در قبال آيندگان رسالتي بزرگ بر دوش داشت. او براي بنيان گذاري سنت خود دو نقش را ميبايست ايفا كند؛ از يك طرف سنت خويش را به گونهاي غني و پرظرفيت ارايه دهد كه بتواند پاسخگوي دو سطح متفاوت تاريخ و زمان پيدايش اسلام باشد و از طرف ديگر، عوامل پيش زمينهها و قابليتهاي لازم براي ماندگاري و بالندگي سنت را در تاريخ تامين و تضمين نمايد. آنچه در پي ميآيد بخشي از اين عوامل و پيش زمينهها و قابليتها است:
1 ـ بهره گيري از واژه هاي جامع
در شرايطي كه مردم با آموزههاي سنت چندان آشنا نبودند پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در ارايه سنت از جملاتي عمدتا كوتاه و سمبليك بهره جست؛ جملاتي كه در عين كوتاه بودن، حجم فشردهاي از مفاهيم را با خود همراه داشتند و به رغم پربار بودن، شتابان راه به حافظه ميبردند و به خاطر سپرده ميشدند.
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خود در سخني كه اماميه و اهل سنت از وي روايت كردهاند، به اين موضوع اشاره كرده و فرموده است: "اوتيت جوامع الكلم."
قرار گرفتن سنت در قالب جوامع الكلم، به مسلمانان امكان ميداد تا با سرعت بيشتر وظيفه دريافت سنت را به انجام رسانند و با سهولت بيشتر مسئوليت بسيار مهم پاسداري و ماندگارسازي آن را عملي سازند. به ويژه آن كه فرصتي را كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله براي ارايه تمام اجزاي دين همچون اخلاق، فقه، معارف و... در اختيار داشت، زياد نبود و اين به نوبه خود سبب ميشد تا شيوه اي بهتر را براي بهره گيري از فرصتها جهت ارايه سنت در پيش گيرد.
او براي بنيان گذاري سنت خود دو نقش را ميبايست ايفا كند؛ از يك طرف سنت خويش را به گونهاي غني و پرظرفيت ارايه دهد كه بتواند پاسخگوي دو سطح متفاوت تاريخ و زمان پيدايش اسلام باشد و از طرف ديگر، عوامل پيش زمينهها و قابليتهاي لازم براي ماندگاري و بالندگي سنت را در تاريخ تامين و تضمين نمايد.
2 ـ ايجاد توجه به سنت در مردم
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله علاوه بر ارايه قرآن، وظيفه سنگين تاسيس و ايجاد سنت را نيز بر دوش داشت؛ سنتي كه قرار بود چند گام عقبتر از قرآن، هميشه در انديشه اسلامي باقي بماند. در شرايط صدر اسلام براي پاگيري و تاسيس اين نهاد فكري، ارايه بخشهايي كه در لايههاي ظاهر قرآن مشاهده نميشدند ولي نقشي فقهي داشتند، از اهميت برخوردار بود. پيامبر با ارايه اين بخشها ـ كه مسلمانان به شدت به آن نيازمند بودند ـ سنت را به عنوان يك منبع تشريع در ميان تازه مسلمانان جا انداخت و به نهادينه كردن آن كمك كرد. اين مطلب را هنگامي ميتوان بهتر درك كرد كه با گذر از نگرشهاي امروزي نگاهي نيز به شرايط صدر اسلام بياندازيم، توصيفهايي كه از پيامبر در دوران شكل گيري اسلام به جاي مانده است، نوعي آميختگي و اين هماني را ميان اهميت شخصيت فقهي و آموزگار پيامبر با اهميت قرآن نشان ميدهد. در واقع اعراب تازه با اسلام خو گرفته تحت تاثير جلوههاي رباني و اعجازآميز قرآن اولين مزيتي كه از پيامبر به ياد ميآوردند قرآن بود. اين اگر چه نشانگر توان و نيروي بالاي كتاب خداوند در جذب كفار به سمت اسلام ميباشد ولي به خودي خود و در دراز مدت نميتوانست ديگر نقش پر اهميت پيامبر را كه آن نيز بعد از قرآن داراي اهميتي فوق العاده است، بر مردم نمايان سازد. اين نقش همان سنت ساز بودن و منشا سنت بودن پيامبر ميباشد. سنت در عين حال كه در نهايت ارايه تفسيرهايي از قرآن است ولي ميراث سنت بر جاي مانده نشان ميدهد كه اين نهاد فكري، اسلامي همچون يك مترجم ساده عمل نميكند و به صورت مستقل و بدون قرار گرفتن در حاشيه قرآن به ارائه انديشههايي دست ميزند كه گاه راهيابي به ارتباط آنها با قرآن به اين سادگيها ميسر نميشود. بنابراين پيامبر نياز داشت تا نقش سنت ساز و سنت گذار خود را نيز در ميان اعراب تازه مسلمان باز گويد؛ براي راهيابي به اين هدف مهم آنچه اهميت داشت گسستن رشته هاي اين ذهنيت پيله وار از دور شخصيت پيامبر بود كه وي را در چارچوبي وابسته و غير مستقل از قرآن ميديد. پيامبر براي شكل دادن به شرايطي كه پذيراي نقش سنت ساز او باشد بايد ميكوشيد تا در مردم احساس نياز به خود و سخنانش ايجاد كند و از اين رهگذر هويتي را به نام سنت پديد آورد؛ اين ميتوانست به مردم آن دوران توجه دهد كه علاوه بر "قرآن" ميراث ديگري نيز به نام "سنت" از پيامبر بر جاي خواهد ماند. اگر امروزه با ميراثي استوار و غير قابل ترديد به نام سنت روبه رو هستيم نميتوانيم به لحاظ استواري فعلي آن شرايط شكل گيرياش را ناديده بگيريم؛ استواري سنت به جاي مانده در دستهاي ما، محصول تلاشي است كه پيامبر به اين منظور سامان داد. قرآن نيز در توضيحي آشكار، به سنت و نقش پر اهميت آن اشاره ميكند و با قرار دادن اطاعت از رسول در كنار و همدوش با اطاعت از خداوند، نقش غير قابل انكار سنت را به مسلمانان يادآور ميگردد.
3 ـ ابتكار عمل بخشيدن به سنت
اگر انفعال، دامنگير يك حركت اجتماعي شود سرنوشتي بهتر از انزوا يا "تغيير هويت" نخواهد يافت و نيز اگر يك حركت فكري براي خود وظيفهاي بزرگ را با مختصاتي اجتماعي و سياسي تعريف كرده باشد حتما فراروي خود حركتهاي بازدارنده و ستيزه جوي فراواني خواهد داشت. پيامبر با دركي كامل از ماهيت انديشه سنت و تلاشهاي ستيزه جويانهاي كه در انتظار خود داشت، سنت را از مولفههاي انفعالي به شدت پيراست. بايد دانست كه هميشه رفتار پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در چارچوبهاي زماني تفسير كامل خود را نمييابد؛ بسياري از موضع گيريهاي نبوي نقشي پيشگيرانه و تلاشي به منظور علاج واقع قبل از وقوع بوده است. بنابراين بخشي از تلاشهاي پيامبر صلي الله عليه و آله با اين هدف انجام ميگرفت كه زمام ابتكار عمل هيچگاه از دستان سنت جدا نگردد.
پيامبر براي تحقق اين هدف و بخشيدن ابتكار عمل به سنت، كوششي چند جانبه را پي ريخت.
كوششهاي اساسي پيامبر در محورهاي زير جاي مي گيرد:
الف. ايجاد تقابل ميان سنت و بدعت
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در دفاع پيشگيرانه خود از سنت و با توجه به چالشها و خطرات فراروي مكتب، كوشيد تا شعور سنتشناسي را در انديشه، و احساس سنتخواهي را در دل مسلمانان بدمد و از اين رهگذر ضريب مصونيت سنت را قبل از رويارويي با حركت غول آساي بدعت گذاران، بالا ببرد. موضع گيريها و تلاشهاي پيامبر در ايجاد اين تقابل، پيوندي ناگسستني ميان سنتجويي و انديشه مسلمانان برقرار كرد كه به انگيزش و پيدايش حساسيت اجتماعي در مقابل بدعت گذاريها در گذر زمان منتهي شد.
بررسي اين واقعيت را با مطالعه پاره اي از روايات نبوي پي مي گيريم:
- "اذا رايتم اهل الريب و البدع من بعدي فاظهروا البرائة منهم(8)؛ آنگاه كه بعد از من اهل ريب و بدعت را ديديد از آنها برائت جوييد."
- "كل بدعه ضلاله(9)؛ هر بدعت، گمراهي است."
- "من تبسم في وجه المبتدع فقد اعان علي هدم دينه(10)؛ هر كس به چهره بدعت گذار تبسم كند، به نابود شدن دين خود كمك كرده است."
- " ... فاما الي سنه و اما الي بدعه(11)؛ ... يا به سوي سنت يا به سوي بدعت!"
- ابي الله لصاحب البدعه بالتوبه(12)؛ خداوند از قبول توبه بدعت گذار ابا دارد."
ب. هشدار نسبت به دروغ بستن بر پيامبر صلي الله عليه و آله
رواج دروغ پردازي در نسبت دادن حديث به پيامبر، خطري اساسي در جامعه براي "سنت نبوي" محسوب ميشد و پيامبر از نقش مخرب اين دروغ پردازي بر پيكره سنت كاملا آگاه بود. تلاش براي آگاه نمودن جامعه از اين خطر، يكي از شگردهاي پيامبر براي حفظ و ماندگار سازي سنت بود.
در روايتي ـ كه هر دو گروه اماميه و اهل سنت از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل كرده اند ـ آمده است:
"من كذب علي متعم دا فليتبوا مقعده من النار."(13)
4 ـ تكرار يك مضمون در سنت
در بسياري از فرازهاي سنت به رواياتي برميخوريم كه حاوي مضموني مشترك هستند؛ در اين مرحله سادهترين روش اين است كه تعدد اين روايات را ناشي از نقلهاي مختلفي كه چند راوي از يك سخن پيامبر صلي الله عليه و آله داشتهاند، ارزيابي نماييم. ولي بايد دانست كه همه موارد تعدد روايت را نميتوان از اين سنخ به شمار آورد؛ گاه پيامبر يك سخن را در چند جا به دليل اهميت آن ارايه و تكرار كرده است؛ فلسفه اين تكرار، ماندگار سازي سنت و مورد تغافل و نسيان قرار نگرفتن آن در مسير پر پيچ و خمي فراروي بوده است.
براي توضيح اين اصل، ابتدا بايد از دو نكته اساسي غافل نماند:
الف) گاه مضموني كه تكرار مي شده، خود متضمن ترغيب به حفظ سنت بوده كه در اين صورت، هم مضمون حديث و هم تكرار آن، هدف واحدي را پي مي گرفتهاند و آن ماندگارسازي است. مانند حديث:
"من حفظ علي امتي اربعين حديثا من السنة كنت له شافعا ـ او شفيعا ـ يوم القيامه."(14)
در پارهاي از روايات، نتيجه حفظ كردن حديث را شفاعت در روز قيامت(15)، و در پارهاي ديگر، عالم يا فقيه محشور شدن(16) و در روايت ديگر، رفتن به بهشت(17) و... معرفي شده است. كه اين خود ميتواند نشانهاي بر عنايت پيامبر صلي الله عليه و آله به تكرار حديث به شمار آيد.
ب) تكرار مضامين سنت گاهي از حيطه "بيان و گفتار نبوي" فراتر ميرفت و به تكرار "فعل يا رفتار نبوي" ميانجاميد. در واقع پيامبر در موارد زيادي با تاكيد عملي بر يك فعل "به تكرار يك مضمون در سنت" ميپرداخت. مانند آن كه پيامبر، شش يا نه ماه بر در خانه علي عليه السلام ميآمد و همراه با سلام كردن به اهل خانه، آيه تطهير را تلاوت مينمود.
5 ـ به وديعت نهادن بخشهاي عظيمي از سنت نزد اهلبيت عليهم السلام
آنچه پيامبراكرم صلي الله عليه و آله به جامعه زمان خود ارايه داد، تمام سنت و سنت تمام عرصهها نبود. پيامبر صلي الله عليه و آله بيش و پيش از هر چيز كوشيد تا احكام و مسائل فوري و ضروري جامعه آن روز را عرضه كند و انديشه نوين اسلامي را جايگزين خصلتهاي جاهلي نمايد، خصلتهايي كه بعضا جنبهاي اجتماعي و در عين حال جلوههايي از انحطاط را داشتند. از اين رو سنتي را كه پيامبر صلي الله عليه و آله خود مستقيما به جامعه ارايه نمود، اگر چه حجم گستردهاي را پوشش ميداد اما به يقين همه سنت نبوي نبود بلكه حضرت بخشهاي مهمي از سنت خود را به امام عليعليه السلام سپرد تا وي و فرزندانش در گذر دهههاي بعد به تناسب ظرفيتها و قابليتها به جامعه منتقل كنند. رواياتي كه در زمينه گشوده شدن ابواب دانش توسط پيامبر صلي الله عليه و آله بر امام علي عليه السلام وارد شدهاند به اين حقيقت اشاره دارند. از آن جمله، اين روايت كه از امام علي عليه السلام وارد شده است: "علمني رسول الله صلي الله عليه و آله الف باب من العلم يفتح لي من كل باب الف باب."(18)
مجموعه سوم:
عناصري كه در پرتو توجه و برنامه ريزي اهل بيت عليهم السلام سامان پذيرفت.
غور در تاريخ انديشههاي اهلبيت عليهم السلام بيانگر تلاشي پايدار، مداوم و سرسختانه به منظور حفظ سنت پيامبر صلي الله عليه و آله، تقويت سنت گرايي و تحقق هر چه بيشتر آن در جامعه است. اهل بيت عليهم السلام در شرايط فقدان جسماني پيامبر صلي الله عليه و آله روح سيال انديشه نبوي را به صورتي مداوم و در برهههاي گوناگون به جامعه ميدميدند. روايات و تاريخ بر جاي مانده از اين دوران، گوياي نقش همه جانبه امامان عليهمالسلام در قبال سنت است.
گفتني است: هنگامي كه از اهل بيت عليهم السلام و نقش آنها در احياي سنت سخن به ميان ميآوريم، دوران فراخي را كه از زمان امام علي عليه السلام آغاز مي شود و تا نيمههاي قرن سوم امتداد مييابد، در نظر داريم. اگر چه در تحليل نقش اهلبيت عليهم السلام ميتوان اين دوران نسبتا طولاني را به مراحل مختلفي تقسيم كرد و نقش پيش گفته را به اقتضاي اين تقسيم بندي سامان داد؛ ولي با توجه به نقاط مشترك فراواني كه اين مراحل زماني را فراگرفته است، بررسي نقش اهل بيت عليهم السلام را به صورت كلي ارايه ميدهيم.
نقش اهل بيت عليهم السلام را در جهت احياي سنت ميتوان در دو فراز كلي پي گرفت:
الف) تلاش بنيادي به منظور احياي سنت گرايي
اهلبيت عليهم السلام در بخشي از تلاشهاي خود كوشيدند تا به تحكيم موقعيت خويش به عنوان وارثان و در اختيار دارندگان ناگفتههاي سنت نبوي دست بزنند. اين كوشش از آن نظر اهميت داشت كه ايجاد و تحكيم اين جايگاه به آنها امكان ميداد تا به احياي سنت بهتر و موثرتر بپردازند و سنت گرايي را در انديشه رو به رشد مسلمانان نهادينه كنند به ويژه آن كه بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و در زمان اهلبيت عليهم السلام نشر سنت نبوي با چالشهاي گوناگوني رو به رو شده بود چالشهايي كه از يك مشكل اساسي نشات ميگرفت و آن، تعارض بسياري از انديشههاي سنت با حكومتها و نظامهاي سياسي حاكم بود. مقاومت حاكمان وقت با سنت گرايي، تلاش در جهت احياي سنت را در مسيري ناهموار و ناامن قرار داده بود.
در اين زمينه دو تلاش عمده را ميتوان در تاريخ اهل بيت عليهم السلام رديابي كرد:
تلاش نخست: تاكيد فراوان بر انتساب خود به پيامبر صلي الله عليه و آله
تاريخ از سرمايه گذاري پردامنه اي خبر ميدهد كه اهلبيت عليهم السلام با هدف برجسته كردن انتساب خود به پيامبر، به انجام رساندند. اين تلاشها به ويژه در قرن دوم، شدت و شتاب بيشتري به خود گرفت. محور اين تلاشها افزون بر اثبات جايگاه اهل بيتي به صورت عام، اثبات فرزندي خويش نسبت به پيامبر بود. براي اثبات اين فرزندي، گاه به آيات قرآني نيز تمسك ميجستند.(19)
در پي اين تلاشها مردم و به ويژه اصحاب اهل بيت ـ كه شمارشان عظيم بود ـ هر يك از امامان را با عنوان "يابن رسول الله" خطاب ميكردند كه در بسياري از گفت و گوهايي كه با امامان داشتهاند ـ و در روايات منعكس شده ـ اين حقيقت، انعكاس يافته است.
بلكه بنا به گواهي تاريخ، اين انتساب پذيرش عمومي يافت چه آن كه بيشتر مسلمانان حتي روساي مذاهب از اهل سنت نيز به اين انتساب توجه نشان ميدادند. يكي از شواهد قابل ذكر در اين زمينه را استاد ابو زهره در كتاب خود كه ـ پيرامون زندگي امام صادق عليه السلام نگاشته ـ آورده است و ميگويد: ابوحنيفه در يك جلسه به امام باقرعليهالسلام گفت: "مكانك كما يحق لك حتي اجلس كما يحق لي، فان لك حرمه كحرمه جدك صلي الله عليه و آله في حياته علي اصحابه"(20)؛ بنشين در مكاني كه سزاوار توست تا من هم در جايي كه سزاوارم هست، بنشينم . چه آن كه براي تو حرمتي است همانند حرمت جدت رسول خدا صلي الله عليه و آله در زمان حيات خود ميان اصحابش.
شاهد ديگر اين كه سفيان ـ يكي از عالمان اهل سنت ـ از امام صادق عليه السلام ميخواهد كه براي او خطبه رسول الله صلي الله عليه و آله را در مسجد خيف حديث كند، امام فرمود: "دعني حتي اذهب في حاجتي فاني قد ركبت فاذا جئت حدثتك"(21)؛ من سوار شده ام، بگذار بروم در پي كارم، هر گاه برگشتم تو را حديث خواهم گفت." او گفت: تو را سوگند به قرابتي كه با رسول خدا داري كه حديث اين خطبه را به من ارايه ده. پس حضرت فرود آمد و به او حديث خطبه پيامبر را ارايه كرد ... .
همان طور كه پيداست شواهدي از اين دست، ضمن آن كه از اقرار به انتساب به پيامبر حكايت ميكند، نشان ميدهد كه در ديد مردم آن دوران، ميان دو مقوله قرابت با رسول خدا و بازگو كردن احاديث پيامبر رابطه برقرار بوده است.
در سوي ديگر اين تلاشها، مقاومت در برابر سلاطين اموي و عباسي و يا دست نشاندگان آنها بود كه ميكوشيدند تا انتساب فرزندي اهلبيت به پيامبر را انكار كنند.(22)
تلاش دوم: تاكيد بر وارث بودن خود نسبت به علم و سنت نبوي صلي الله عليه و آله .
در اين زمينه گاه به سلسله ذهبيه سندي خود كه به پيامبر و خدا ختم ميشد، تكيه ميكردند و به طرح آن ميپرداختند.
در حديثي ميخوانيم كه امام صادق عليه السلام فرمود :
حديثي حديث ابي، و حديث ابي حديث جدي و حديث جدي حديث الحسين و حديث الحسين حديث الحسن و حديث الحسن حديث اميرالمومنين و حديث اميرالمومنين حديث رسول الله و حديث رسول الله قول الله عزوجل.(23)
و در حديث ديگري از امام رضا عليه السلام مي خوانيم:
"ان اهل البيت يتوارث اصاغرنا عن اكابرنا القذه بالقذه."(24)
ب) صيانت از سنت، و ارايه و ترويج آن
در صحنه نشر و صيانت از حديث، رفتار امامان را ميتوان در چند محور مشاهده كرد:
1ـ صيانت از روح و مضامين سنت
بي هيچ شبهه و ترديد، تحريف مضامين سنت و نيز از بين رفتن جهت گيريهايي كه سنت براي خود انتخاب كرده است، به مراتب وضعيتي وخيمتر از گم شدن يا از بين رفتن الفاظ و واژههاي روايات دارد؛ چرا كه در مورد دوم، اين احتمال وجود دارد كه مضامين سنت ـ هر چند جداي از واژگان خود و بيشتر به صورت رفتارها و سيرههايي ميان متشرعان ـ در جامعه به حيات خويش ادامه دهند ولي در حالت اول روايات خود به ابزارهايي بر ضد خويش بدل ميشوند و بي آن كه زنگ خطري را به صدا درآورند، بنيانهاي سنت را ميخشكانند.
"ان فينا اهلبيت في كل خلف عدو لاينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تاويل الجاهلين."(25)
2 ـ نشر سنت
نشر و طرح ناگفتههاي احاديث نبوي بخشي از تلاش گسترده امامان بود. در اين ميان امام صادق عليه السلام فرصتي فراخ تر از ساير امامان يافت. شمار محدثان از آن حضرت به هزاران نفر ميرسيد. در دوران حضرت، عبارت "قال رسول الله" به عبارتي مانوس و آهنگي آشنا براي شاگردان مدرسه اهلبيت در آمده بود و در هر محفل علمي قال رسول الله را به نقل از امام جعفر صادق عليه السلام بر سر زبان تكرار ميكردند. جامعه آن روز با چشمههاي جديدي از احاديث نبوي آشنا ميشد و براي اولين بار روايتهايي كه از گذر امامان پيشين اهلبيت به امام باقر و امام صادق عليهماالسلام رسيده بود، دريافت ميكرد. ارايه بخشهاي ناگفته نبوي ـ كه تا آن روز نزد اهلبيت ذخيره شده بود ـ تحولي چشمگير و شيرين بود كه بازتاب و شعاع آن، ـ بنا بر شواهد تاريخي ـ حتي جامعه اهل سنت را نيز فرا گرفت. اگر تعصب، محدثاني را كه در قرن سوم به بعد به جمع و تدوين روايات همت گماشتند، به حال خود ميگذاشت اين دسته از روايات نبوي در كتابهاي اهل سنت نيز انعكاس مييافت.
3 ـ ايستادگي در برابر جريان كاستن از سنت
انديشه فقهي اهل سنت در قرن دوم به دو مكتب حديث گراي حجاز و مكتب رايگراي عراق تقسيم ميشد.بخشي از راي گرايان را ابوحنيفه و پيروان فكري او تشكيل ميدادند. آنها كاربردي گسترده براي قياس قايل بودند به نحوي كه گاه با گردن نهادن بر لوازم اين كاربرد گسترده، به نفي احاديث نبوي ميپرداختند. اوزاعي يكي از عالمان زير مجموعه مكتب راي است، وي در نقد ابوحنيفه ميگويد: ما بر او خورده نميگيريم كه چرا به راي عمل ميكند بلكه بر او خورده ميگيريم كه چرا به خاطر راي "احاديث" را كنار ميگذارد!
نكته اين جاست كه امام باقر و امام صادق عليهماالسلام با آن كه در حجاز بودند و قاعدتا قبل از هر چيز بايد نقاط تقابل و افتراق مكتب خود را با مكتب حجاز ارايه و برجسته كنند، كوشيدند تا مرزهاي تقابل مكتب خود را با رايگراياني كه در عراق فعال بودند پررنگ نمايند با آن كه اولا: ابعاد و مراتب شاگردي رايگرايان نزد اهل بيت عليهم السلام بيشتر بود و به اين شاگردي نيز اشاره ميكردند و ثانيا: آنها مدعي بودند كه مكتب فقهي آنان در نهايت از طريق ابن مسعود به امام علي عليه السلام ميرسد. علت آن بود كه مكتب راي ـ به ويژه شاخه ابوحنيفه ـ با تكيه بر راي آشكارا پارهاي از روايات را كنار مينهاد و كاستن از سنت را به صورت نهادينه شده پيش ميبرد.
4 ـ ايستادگي در برابر افزودن بر سنت و بدعت گذاري
روايات زير شاهدي بر ايستادگي امامان عليهم السلام در برابر بدعت گذاري است:
شخصي از امام عليعليه السلام پيرامون سنت و بدعت سوال كرد، امام عليه السلام فرمود:"اما السنه فسنه رسول الله صلي الله عليه و آله و اما البدعه فما خالفها"(26)؛ سنت عبارت از سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله ميباشد و بدعت عبارت از آنچه كه با سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله به مخالفت برخيزد.
و نيز فرمود:
"ما احدثت بدعه الا ترك بها سنه (27)؛ بدعتي پديد نيامد مگر آن كه توسط آن سنتي ترك شد."
ـ امام باقرعليه السلام فرمود:
"ادني الشرك ان يبتدع الرجل رايا فيحب عليه و يبغض (28)؛ كمترين درجه شرك اين است كه شخص رايي را بدعت گذارد."
پي نوشتها:
1. حشر / 7.
2. نساء / 59.
3. نهج البلاغه، خطبه 125.
4. نحل / 44.
5. نحل / 64.
6. احزاب / 21.
7. نهج البلاغه، خطبه 160.
8. وسائل الشيعه، ج 6، ص 508.
9. همان، ص 511 و صحيح مسلم، كتاب جمعه، ص 43.
10. سفينه البحار، ج 1، ص 63.
11. مسند احمد، ج 2، ص 158.
12. بحار، ج 72، ص 219.
13. نهج البلاغه خ 210/ اصول كافي، ص 621/ صحيح بخاري، ج 1، ص 38 / مسند احمد، ج 1، ص 78ـ130.
14. وسائل الشيعه، ج 27، ص 94 / كنز العمال، ج 10، ص 224 ح: 29184.
15. وسائل الشيعه، ج 27، ص 94 / كنز العمال، ج 10، ص 224.
16. عوالي اللالي، ج 1، ص 95.
17. كنز العمال، ج 10.
18. بحار الانوار، ج 4، ص 127ـ 200.
19. وسائل الشيعه، ج 20، ص 416 / بحارالانوار، ج 12، ص 74.
20. الامام الصادق، ابي زهره، ص 23.
21. الاصول من الكافي، ج1، ص 403.
22. مواقف الشيعه، احمدي ميانجي، ص 155.
23. اصول من الكافي، ج 1.
24. المصدر، ص 320.
25. رساله الوشنوي في حديث ثقلين التي اصدرتها دارالتقريب بين المذاهب بمصر.
26. تحف العقول، ص 211.
27. نهج البلاغه، خ 145.
28. ثواب الاعمال و عقابها، ج 3، ص 587.
منبع:
كوثر، شماره ( 49 ).
| |
|
 |
سيره نبوى و گسترش سريع اسلام |
|
الحمد لله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين و الصلاة و السلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته , سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد ( ص ) و آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : فبما رحمة من الله لنت لهم , و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم , و استغفر لهم , و شاورهم فى الامر , فاذا عزمت فتوكل على الله ( 1 ) . مسئله گسترش سريع اسلام يكى از مسائل مهم تاريخى جهان است كه درباره علل آن بحث و گفتگو مى شود . البته مسيحيت و تا اندازه اى دين بودا هم از اديانى هستند كه در جهان گسترش يافته اند , مخصوصا مسيحيت كه مهد و سرزمينش بيت المقدس است ولى در غرب جهان بيش از شرق جهان گسترش يافته است . همچنانكه مى دانيم اكثريت مردم اروپا و آمريكا مسيحى هستند گواينكه مسيحى بودن آنها اخيرا بيشتر جنبه اسلامى دارد نه رسمى و واقعى , ولى بالاخره منطقه آنها منطقه مسيحيت شمرده مى شود . دين بودا هم دينى است كه ظهورش در هند بوده است . بودا در هند ظهور كرد ولى گسترش دين او بيشتر در خارج هند مثلا در ژاپن و چين است و البته در خود هند هم پيروانى دارد . دين يهود دينى است قومى و نژادى , محدود , و از يك قوم و نژاد خارج نشده است . دين زردشت هم تقريبا دينى است محلى كه در داخل ايران ظهور كرد و حتى نتوانست همه مردم ايران را اقناع بكند , و به هر حال پا از ايران بيرون نگذاشت و اگر امروز مى بينيم زردشتيهايى در هند هستند كه به نام پارسيان هند معروفند , آنها هندى نيستند بلكه زردشتيهاى ايرانى هستند كه از ايران به هند مهاجرت كرده اند , و همينها كه از ايران به هند مهاجرت كرده اند نتوانسته اند يك هسته زنده اى را تشكيل بدهند و دين زردشت را در ميان ديگران گسترش بدهند . اسلام از آن جهت كه از سرزمين خودش خارج شد و افقهاى ديگرى را گشود مانند مسيحيت است . اسلام در جزيرة العرب ظهور كرد و امروز ما مى بينيم كه در آسيا , آفريقا , اروپا , آمريكا و در ميان نژادهاى مختلف دنيا پيروانى دارد و حتى عدد مسلمين گواينكه مسيحيها كوشش مى كنند كمتر از آنچه كه هست نشان بدهند و اغلب كتابهاى ما آمارشان را از فرنگيها مى گرفتند ولى طبق تحقيقى كه در اين زمينه به عمل آمده شايد از عدد مسيحيان بيشتر باشد و كمتر نباشد . ولى در اسلام يك خصوصيتى هست از نظر گسترش كه در مسيحيت نيست و آن مسئله سرعت گسترش اسلام است . مسيحيت خيلى كند پيشروى كرده است ولى اسلام فوق العاده سريع پيشروى كرده است چه در سرزمين عربستان و چه در خارج عربستان , چه در آسيا , چه در آفريقا و چه در جاهاى ديگر . اين مسئله مطرح است كه چرا اسلام اين اندازه سريع پيشروى كرد ؟ حتى لامارتين شاعر معروف فرانسوى مى گويد : اگر سه چيز را در نظر بگيريم احدى به پايه پيغمبر اسلام نمى رسد . يكى فقدان وسائل مادى : مردى ظهور مى كند و دعوتى مى كند در حالى كه هيچ نيرو و قدرتى ندارد و حتى نزديكترين افرادش و خاندان خودش با او به دشمنى بر مى خيزند , تك ظهور مى كند , هيچ همكار و همدستى ندارد , از خودش شروع مى شود , همسرش به او ايمان مىآورد , طفلى كه در خانه هست و پسر عموى اوست على ( ع ) ايمان مىآورد , تدريجا افراد ديگر ايمان مىآورند آن هم در چه سختيها و مشقتها ! و ديگر , سرعت پيشرفت يا عامل زمان , و سوم بزرگى هدف . اگر اهميت هدف را با فقدان وسائل و با سرعتى كه با اين فقدان وسائل به آن هدف رسيده است در نظر بگيريم , پيغمبر اسلام به گفته لامارتين و درست مى گويد در دنيا شبيه و نظير ندارد . مسيحيت اگر در دنيا نفوذ و پيشرفتى پيدا كرد , بعد از چند صد سال كه از رفع مسيح گذشته بود تا اندازه اى در جهان جايى براى خود پيدا كرد . راجع به علل پيشرفت سريع اسلام , ما به تناسب بحث خودمان كه بحث در سيره نبوى است سخن مى گوييم . قرآن اين مطلب را توضيح داده است و تاريخ هم همين مطلب را به وضوح تأييد مى كند كه يكى از آن علل و عوامل ( سيره نبوى) و روش پيغمبر اكرم يعنى خلق و خوى و رفتار و طرز دعوت و تبليغ پيغمبر اكرم است . البته علل ديگرى هم در كار است . خود قرآن كه معجزه پيغمبر است , آن زيبائى قرآن , آن عمق قرآن , آن شورانگيزى قرآن , آن جاذبه قرآن , بدون شك عامل اول است . عامل اول براى نفوذ و توسعه اسلام در هر جا خود قرآن است و محتواى قرآن . ولى از قرآن كه صرف نظر بكنيم , شخصيت رسول اكرم , خلق و خوى رسول اكرم , سيره رسول اكرم , طرز رفتار رسول اكرم , نوع رهبرى و مديريت رسول اكرم عامل دوم نفوذ و توسعه اسلام است و حتى بعد از وفات پيغمبر اكرم هم تاريخ زندگى پيغمبر اكرم يعنى سيره او كه بعد در تاريخ نقل شده است - خود اين سيره تاريخى - عامل بزرگى بوده است براى پيشرفت اسلام . آيه اى كه در ابتداى سخنم تلاوت كردم مى فرمايد : فبما رحمة من الله لنت لهم نرمش در مسائل شخصى و صلابت در مسائل اصولى اينكه عرض مى كنيم پيغمبر ملايم بود و بايد يك رهبر ملايم باشد , مقصود اين است كه پيغمبر در مسائل فردى و شخصى نرم و ملايم بود نه در مسائل اصولى و كلى . در آنجا پيغمبر صد درصد صلابت داشت يعنى انعطاف ناپذير بود . يكوقت كسى رفتار بدى مى كرد راجع به شخص پيغمبر , مثلا اهانت مى كرد به شخص پيغمبر . اين , مسئله اى بود مربوط به شخص خودش , و يكوقت كسى قانون اسلام را نقض مى كرد , مثلا دزدى مى كرد . آيا اينكه مى گوئيم پيغمبر نرم بود مقصود چيست ؟ آيا يعنى اگر كسى شرب خمر مى كرد پيغمبر مى گفت مهم نيست , تازيانه به او نزنيد , مجازاتش نكنيد ؟ ! آن ديگر مربوط به شخص پيغمبر نبود , مربوط به قانون اسلام بود . آيا اگر كسى دزدى مى كرد باز پيغمبر مى گفت مهم نيست , لازم نيست مجازات بشود ؟ ابدا . پيغمبر در سلوك فردى و در امور شخصى نرم و ملايم بود ولى در تعهدها و مسؤوليتهاى اجتماعى نهايت درجه صلابت داشت . مثالى عرض مى كنم : شخصى مىآيد در كوچه جلوى پيغمبر را مى گيرد , مدعى مى شود كه من از تو طلبكارم , طلب مرا الان بايد بدهى . پيغمبر مى گويد اولا تو از من طلبكار نيستى و بيخود دارى ادعا مى كنى , و ثانيا الان پول همراهم نيست , اجازه بده بروم . مى گويد يك قدم نمى گذارم آن طرف بروى . ( پيغمبر هم مى خواهد برود براى نماز شركت كند ) همين جا بايد پول من را بدهى و دين مرا بپردازى . هر چه پيغمبر با او نرمش نشان مى دهد او بيشتر خشونت مى ورزد تا آنجا كه با پيغمبر گلاويز مى شود و رداى پيغمبر را لوله مى كند , دور گردن ايشان مى پيچد و مى كشد كه اثر قرمزيش در گردن پيغمبر ظاهر مى شود . مسلمين مىآيند كه چرا پيغمبر دير كرد , مى بينند يك يهودى چنين ادعايى دارد . مى خواهند خشونت كنند , پيغمبر مى گويد كارى نداشته باشيد من خودم مى دانم با رفيقم چه بكنم . آنقدر نرمش نشان مى دهد كه يهودى همان جا مى گويد : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انك رسول الله و مى گويد تو با چنين قدرتى كه دارى اينهمه تحمل نشان مى دهى ؟ ! اين تحمل , تحمل يك فرد عادى نيست , پيغمبرانه است . ظاهرا در فتح مكه است : زنى از اشراف قريش دزدى كرده است . به حكم قانون اسلام دست دزد بايد بريده شود . وقتى قضيه ثابت و مسلم شد و زن اقرار كرد كه دزدى كرده ام , مى بايست حكم درباره او اجرا مى شد . اينجا بود كه توصيه ها و وساطتها شروع شد . يكى گفت : يا رسول الله ! اگر مى شود از مجازات صرف نظر كنيد , اين زن دختر فلان شخص است كه مى دانيد چقدر محترم است , آبروى يك فاميل محترم از بين مى رود . پدرش آمد , برادرش آمد , ديگرى آمد كه آبروى يك فاميل محترم از بين مى رود . هر چه گفتند , فرمود : محال ممتنع است , آيا مى گوئيد من قانون اسلام را معطل كنم ؟ ! اگر همين زن يك زن بى كس مى بود و وابسته به يك فاميل اشرافى نمى بود همه شما مى گفتيد بله دزد است بايد مجازات بشود . آفتابه دزد مجازات بشود , يك فقير كه به علت فقرش مثلا دزدى كرده مجازات بشود , ولى اين زن به دليل اينكه وابسته به اشراف قريش است و به قول شما آبروى يك فاميل اشرافى از بين مى رود مجازات نشود ؟ ! قانون خدا تعطيل بردار نيست . ابدا شفاعتها و وساطتها را نپذيرفت . پس پيغمبر در مسائل اصولى هرگز نرمش نشان نمى داد در حالى كه در مسائل شخصى فوق العاده نرم و مهربان بود , و فوق العاده عفو داشت و با گذشت بود . پس اينها با يكديگر اشتباه نشود . على عليه السلام در مسائل فردى و شخصى , در نهايت درجه نرم و مهربان و خوشروست , ولى در مسائل اصولى يك ذره انعطاف نمى پذيرد . دو نمونه را به عنوان دليل ذكر مى كنم . على مردى بود بشاش برخلاف مقدس مابهاى ما كه هميشه از مردم ديگر بهاى مقدسى مى خواهند , هميشه چهره هاى عبوس و اخمهاى درهم كشيده دارند و هيچ وقت حاضر نيستند يك تبسم به لبشان بايد , گويى لازمه قدس و تقوا عبوس بودن است . گفت : صبا از من بگو يار عبوسا قمطريرا را نمى چسبى به دل زحمت مده صمغ و كتيرا را چرا بايد اينجور بود و حال آنكه :مشورت و شاورهم فى الامر پرهيز از خشونت در دعوت و تبليغ دعوت نبايد توأم با خشونت باشد , و به عبارت ديگر دعوت و تبليغ نمى تواند توأم با اكراه و اجبار باشد . مسئله اى است كه خيلى مى پرسند : آيا اساس دعوت اسلام بر زور و اجبار است ؟ يعنى ايمان اسلام اساسش بر اجبار است ؟ اين , چيزى است كه كشيشهاى مسيحى در دنيا روى آن فوق العاده تبليغ كرده اند . اسم اسلام را گذاشته اند دين شمشير يعنى دينى كه منحصرا از شمشير استفاده مى كند . شك ندارد كه اسلام دين شمشير هم هست و اين كمالى است در اسلام نه نقص در اسلام , ولى آنها كه مى گويند ( اسلام دين شمشير) مى خواهند بگويند اسلام در دعوت خودش ابزارى كه به كار مى برد شمشير است , يعنى چنانكه قرآن مى گويد : مال خديجه و شمشير على ( ع ) اين را هم به شما عرض بكنم : گاهى خود ما مسلمانان حرفهايى مى زنيم كه نه با تاريخ منطبق است و نه با قرآن , با حرفهاى دشمنها منطبق است , يعنى حرفى را كه يك جنبه اش درست است به گونه اى تعبير مى كنيم كه اسلحه به دست دشمن مى دهيم , مثل اينكه برخى مى گويند : اسلام با دو چيز پيش رفت , با مال خديجه و شمشير على , يعنى با زر و زور . اگر دينى با زر و زور پيش برود , آن چه دينى مى تواند باشد ؟ ! آيا قرآن در يك جا دارد كه دين اسلام با زر و زور پيش رفت ؟ ! آيا على ( ع ) يك جا گفت كه دين اسلام با زر و زور پيش رفت ؟ ! شك ندارد كه مال خديجه به درد مسلمين خورد , اما آيا مال خديجه صرف دعوت اسلام شد ؟ يعنى خديجه پول زيادى داشت , پول خديجه را به كسى دادند و گفتند بيا مسلمان شو ؟ آيا يك جا انسان در تاريخ چنين چيزى پيدا مى كند ؟ يا نه , در شرائطى كه مسلمين و پيغمبر اكرم در نهايت درجه سختى و تحت فشار بودند جناب خديجه مال و ثروت خودش را در اختيار پيغمبر گذاشت ولى نه براى اينكه پيغمبر العياذ بالله به كسى رشوه بدهد , و تاريخ نيز هيچگاه چنين چيزى نشان نمى دهد . اين مال آنقدر هم زياد نبوده و اصلا در آن زمان , ثروت نمى توانسته اينقدر زياد باشد . ثروت خديجه كه زياد بود , نسبت به ثروتى كه در آن روز در آن مناطق بود زياد بود نه در حد ثروت مثلا يكى از ميلياردهاى تهران كه بگوئيم او مثل يكى از سرمايه دارهاى تهران بود . مكه شهر كوچكى بود , البته يك عده تاجر و بازرگان داشت , سرمايه دار هم داشت ولى سرمايه دارهاى مكه مثل سرمايه دارهاى نيشابور مثلا بودند نه مثل سرمايه دارهاى تهران يا اصفهان يا مشهد و از اين قبيل . پس اگر مال خديجه نبود فقر و تنگدستى شايد مسلمين را از پا در مىآورد . مال خديجه خدمت كرد اما نه خدمت رشوه دادن كه كسى را با پول مسلمان كرده باشد , بلكه خدمت به اين معنى كه مسلمانان گرسنه را نجات داد و مسلمانان با پول خديجه توانستند سد رمقى بكنند . شمشير على بدون شك به اسلام خدمت كرد و اگر شمشير على نبود سرنوشت اسلام سرنوشت ديگرى بود اما نه اينكه شمشير على رفت بالاى سر كسى ايستاد و گفت يا بايد مسلمان بشوى يا گردنت را مى زنم , بلكه در شرايطى كه شمشير دشمن آمده بود ريشه اسلام را بكند على بود كه در مقابل دشمن ايستاد . كافى است ما ( بدر) يا ( احد) و يا ( خندق) را در نظر بگيريم كه شمشير على در همين موارد به كار رفته است . در ( خندق) مسلمين توسط كفار قريش و قبائل همدست آنها احاطه مى شوند , ده هزار نفر مسلح مدينه را احاطه مى كنند , مسلمين در شرايط بسيار سخت اجتماعى و اقتصادى قرار مى گيرند و به حسب ظاهر ديگر راه اميدى براى آنها باقى نمانده است . كار به جايى مى رسد كه عمرو بن عبدود حتى آن خندقى را كه مسلمين به دور خود كشيده اند مى شكافد . البته اين خندق در تمام دور مدينه نبوده است چون دور مدينه آنقدر كوه است كه خيلى جاهايش احتياجى به خندق ندارد . يك خط موربى بوده است در شمال مدينه در همان بين راه احد كه مسلمين ميان دو كوه را كندند چون قريش هم از طرف شمال مدينه آمده بودند و چاره اى نداشتند جز اينكه از آنجا بيايند . مسلمين اين طرف خندق بودند و آنها آن طرف خندق . عمرو بن عبدود نقطه باريكترى را پيدا مى كند , اسب قويى دارد , خود او و چند نفر ديگر از آن خندق مى پرند و مىآيند به اين سو . آنگاه مىآيد در مقابل مسلمين مى ايستد و صداى ( هل من مبارز) ش را بلند مى كند . احدى از مسلمين جرأت نمى كند بيرون بيايد چون شك ندارد كه اگر بيايد با اين مرد مبارزه بكند كشته مى شود . على بيست و چند ساله از جا بلند مى شود : يا رسول الله به من اجازه بده . فرمود : على جان بنشين . پيغمبر مى خواست اتمام حجت با همه اصحاب كامل بشود . عمرو رفت و جولانى داد , اسبش را تاخت و آمد دوباره گفت : هل من مبارز ؟ يك نفر جواب نداد . قدرتش را نداشتند چون مرد فوق العاده اى بود . على از جا بلند شد : يا رسول الله ! من ! فرمود بنشين على جان . بار سوم يا چهارم عمرو رجزى خواند كه تا استخوان مسلمين را آتش زد و همه را ناراحت كرد . گفت : و لقد بححت من النداء بجمعكم هل من مبارز و وقفت اذ جبن المشجع موقف القرن المناجز ان السماحة و الشجا عة فى الفتى خير الغرائز (7) گفت ديگر خفه شدم از بس گفتم ( هل من مبارز) يك مرد اينجا وجود ندارد ؟ ! آهاى مسلمين ! شما كه ادعا مى كنيد كشته هاى شما به بهشت مى روند و كشته هاى ما به جهنم , يك نفر پيدا بشود بيايد يا بكشد و بفرستد به جهنم و يا كشته بشود و برود به بهشت . على از جا حركت كرد . عمر براى اينكه عذر مسلمين را بخواهد گفت : يا رسول الله اگر كسى بلند نمى شود حق دارد . اين مردى است كه با هزار نفر برابر است , هر كه با او روبرو بشود كشته مى شود . كار به جايى مى رسد كه پيغمبر مى فرمايد :دفاع از توحيد اسلام دين شمشير است اما شمشيرش هميشه آماده دفاع است يا از جان مسلمين يا از مال مسلمين يا از سرزمين مسلمين و يا از توحيد اگر به خطر افتاده باشد كه علامه طباطبائى سلمه الله تعالى اين مطلب (دفاع از توحيد) را در تفسير الميزان چه در آيات قتال در سوره بقره و چه در آيه آزادى عقيده من مكرر اين مطلب را گفته ام : آنهايى كه وارد بتخانه ها مى شوند به بهانه آزادى عقيده و يك كلمه حرف نمى زنند در واقع احترام به اسارت مى گزارند . ملكه انگلستان رفت هندوستان , به خاطر احترام به عقايد هندوها اگر خود هندوها از در بتخانه كفشها را مى كندند او از سر كوچه كفشها را به احترام بتها كند كه بگويند عجب مردمى هستند ! چقدر براى عقايد مردم احترام قائلند ! آخر آن عقيده را كه فكر به انسان نمى دهد . آن عقيده انعقاد است , تقليد است , تلقين است يعنى زنجيرى است كه وهم به دست و پاى بشر بسته است . بشر را در اينجور عقايد آزاد گذاشتن يعنى زنجيرهاى اوهامى را كه خود بشر به دست و پاى خودش بسته است به همان حال باقى گذاشتن . ولى اين , احترام به اسارت است نه احترام به آزادى . احترام به آزادى اين است كه با اين عقايد كه فكر نيست بلكه عقيده است يعنى صرفا انعقاد است مبارزه شود . عقيده ممكن است ناشى از تفكر باشد و ممكن است ناشى از تقليد يا وهم يا تلقين و يا هزاران چيز ديگر باشد . عقايدى كه ناشى از عقل و فكر نيست , صرفا انعقاد روحى است يعنى بستگى و زنجير روحى است . اسلام هرگز اجازه نمى دهد يك زنجير به دست و پاى كسى باشد ولو آن زنجير را خودش با دست مبارك خودش بسته باشد . پس مسئله آزادى عقيده به معنى اعم يك مطلب است , مسئله آزادى فكر و آزادى ايمان به معنى اينكه هر كسى بايد ايمان خودش را از روى تحقيق و فكر به دست بياورد مطلب ديگر . قرآن مى جنگد براى اينكه موانع آزاديهاى اجتماعى و فكرى را از بين ببرد . مى پرسند چرا مسلمين به فلان مملكت هجوم بردند ؟ حتى در زمان خلفا ( من كار ندارم كه كارشان فى حد ذاته صحيح بوده يا صحيح نبوده است ) مسلمين كه هجوم بردند نرفتند به مردم بگويند بايد مسلمان بشويد . حكومتهاى ^ 253 ^ جبارى دست و پاى مردم را به زنجير بسته بودند , مسلمين با حكومتها جنگيدند ملتها را آزاد كردند . اين دو را با همديگر اشتباه مى كنند . مسلمين اگر با ايران يا روم جنگيدند , با دولتهاى جبار مى جنگيدند كه ملتهايى را آزاد كردند و به همين دليل ملتها با شوق و شعف مسلمين را پذيرفتند . چرا تاريخ مى گويد وقتى كه سپاه مسلمين وارد مى شد مردم با دسته هاى گل به استقبالشان مى رفتند ؟ چون آنها را فرشته نجات مى دانستند . اينها را برخى با يكديگر اشتباه مى كنند كه ( عجب ! مسلمين به ايران حمله كردند . لابد وقتى به ايران حمله كردند به سراغ مردم رفتند و به آنها گفتند حتما بايد اسلام اختيار بكنيد) . آنها به مردم كار نداشتند , با دولتهاى جبار كار داشتند . دولتها را خرد كردند , بعد مردمى را كه همينقدر شائبه توحيد در آنها بود در ايمانشان آزاد گذاشتند كه اگر مسلمان بشويد عينا مثل ما هستيد و اگر مسلمان نشويد در شرايط ديگرى با شما قرارداد مى بنديم كه آن شرايط را شرايط ذمه مى گويند و شرايط ذمه مسلمين فوق العاده سهل و آسان و ساده بوده است . پس اصل رفق , نرمى , ملايمت و پرهيز از خشونت و اكراه و اجبار راجع به خود ايمان ( نه راجع به موانع اجتماعى و فكرى ايمان كه آن حساب ديگرى دارد ) جزء اصول دعوت اسلامى است : لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى على ( ع ) و رحلت زهرا ( س ) شب آخر است و مخصوصا بايد ذكر مصيبت بشود و طبق معمول و خصوصا با تناسب ايام بايد ذكر مصيبت حضرت زهرا سلام الله عليها بشود . مصيبت زهرا بر على فوق العاده سخت و دشوار است . حضرت زهرا حالشان نا مساعد بود و در بستر بودند . على عليه السلام بالاى سر زهرا نشسته بود . زهرا شروع كرد به سخن گفتن . متواضعانه جمله هايى فرمود كه على عليه السلام از اين تواضع فوق العاده زهرا رقت كرد و گريست . مضمون تعبير حضرت اين است : على جان ! دوران زندگى ما دارد به پايان مى رسد , من دارم از دنيا مى روم , من در خانه تو هميشه كوشش كرده ام چنين و چنان باشم , امر تو را هميشه اطاعت بكنم , من هرگز امر تو را مخالفت نكردم , و تعبيراتى از اين قبيل . آنچنان على را متأثر كرد كه فورا زهرا را در آغوش گرفت , سر زهرا را به سينه چسبانيد و گريست : دختر پيغمبر ! تو والاتر از اين سخنان هستى , تو والاتر از اين هستى كه اساسا اين سخنان از سوى تو صحيح باشد كه گفته بشود , يعنى چرا اينقدر تواضع مى كنى ؟ ! من از اين تواضع زياد تو ناراحت مى شوم . محبت فوق العاده اى ميان على و زهرا حكمفرماست كه قابل توصيف نيست , و لهذا مى توانيم بفهميم كه تنهايى على بعد از زهرا با على چه مى كند . فقط چند جمله اى را كه خود مولاى متقيان على عليه السلام روى قبر زهرا فرمود كه جزء كلمات ايشان در نهج البلاغه است عرض مى كنم . زهرا وصيت كرده بود : ( على جان ! خودت مرا غسل بده و تجهيز و دفن كن . شب مرا دفن كن , نمى خواهم كسانى كه به من ظلم كرده اند در تشييع جنازه من شركت كنند) . تاريخ كارش هميشه لوث است . افرادى جنايتى را مرتكب مى شوند و بعد خودشان در قيافه يك دلسوز ظاهر مى شوند براى اينكه تاريخ را لوث بكنند , عين كارى كه مأمون كرد : امام رضا را شهيد مى كند , بعد خودش بيش از همه مشت به سرش مى زند و فرياد مى كند و مرثيه سرايى مى نمايد , و لهذا تاريخ را در ابهام باقى گذاشته كه عده اى نمى توانند باور كنند كه مأمون بوده است كه امام رضا را شهيد كرده است . اين لوث تاريخ است . زهرا براى اينكه تاريخ لوث نشود فرمود مرا شب دفن كن . لااقل اين علامت استفهام در تاريخ بماند : پيغمبر يك دختر كه بيشتر نداشت , چرا بايد اين يك دختر شبانه دفن بشود و چرا بايد قبرش مجهول بماند ؟ ! اين بزرگترين سياستى است كه زهراى مرضيه اعمال كرد كه اين در را به روى تاريخ باز بگذارد كه بعد از هزار سال هم كه شده بيايند و بگويند : ولاى الامور تدفن ليلا بضعة المصطفى و يعفى ثراها تاريخ بگويد : سبحان الله ! چرا دختر پيغمبر را در شب دفن بكنند ؟ ! مگر تشييع جنازه يك امر مستحبى نيست آن هم مستحب مؤكد , و آن هم تشييع جنازه دختر پيغمبر ؟ ! چرا بايد افرادى معدود به او نماز بخوانند ؟ ! و چرا اصلا محل قبرش مجهول بماند و كسى نداند زهرا را در كجا دفن كرده اند ؟ ! على زهرا را دفن كرد . زهرا همچنين وصيت كرده بود : على جان ! بعد كه مرا به خاك سپردى و قبر مرا پوشانيدى , لحظه اى روى قبر من بايست و دور نشو كه اين , لحظه اى است كه من به تو نياز دارم . على در آن شب تاريك تمام وصاياى زهرا را مو به مو اجرا مى كند . حالا بر على چه مى گذرد من نمى توانم توصيف بكنم : زهراى خود را با دست خود دفن كند و با دست خود قبر او را بپوشاند , ولى اينقدر مى دانم كه تاريخ مى گويد : فلما نفض يده من تراب القبر هاج به الحزن
-------------------------------------------------------------------------------- پي نوشت : 1. سوره آل عمران , آيه 159 . 2. نهج البلاغه , حكمت 333 . 3. نهج البلاغه , خطبه 3 : شقشقيه . 4 . مانند نيل . 5 . نهج البلاغه , خطبه . 215 عقيل ! داغديدگان به عزايت بنشينند ! آيا از آهنى كه يك انسان از روى بازى و شوخى داغ نموده فرياد مى كنى , و مرا به سوى آتشى مى كشى كه خداوند جبار از روى خشم خود آنرا برافروخته است ؟ ! . 6 . سوره نحل , آيه 125 . 7 . بحار الانوار , ج 20 , ص 203 . 8 . بحار الانوار , ج 20 , ص 215 . 9و10 . سوره انبياء , آيات 60 و 62 تا 64 . 11 . بيت الاحزان , ص 155 . 12 . نهج البلاغه فيض الاسلام , خطبه 193 .
| |
|
 |
سيره رسول خدا، در كلام خدا |
|
براي اغلب مسلمانان، آگاهي از زندگي پيامبراكرم(ص) جذاب است و چه بسيار كتابها و رسالات كه طي تاريخ اسلام جهت رفع اين نياز مسلمانان نگاشته شده. منتهي پيوسته نيز اين ابهام براي خوانندگان منابع مورد اشاره وجود داشته كه آنچه در تواريخ آمده تا چه حد مقرون به صحت است؟ در پاسخ به اين پرسش، آيتالله شيخ محمدرضا بحريني، ضمن اشاره به برخي اشتباهات يا سهلانگاريهايي كه مورخان مرتكب شدهاند، قرآن كريم و مراجعه به آراء و گفتههاي اهل بيت را بهترين مرجع براي شناخت سيره پيامبراكرم(ص) دانسته و در اين مقاله كه نخستين قسمتش در اين شماره و ادامهاش در شماره آينده به استحضار خواهد رسيد، كوشيده تا راهنماي علاقهمندان براي اطلاع صحيح از سيره رسول اكرم(ص) باشد.
توجه به بينش و منش و روش و اخلاق و رفتار و زيست نبي اكرم(ص) از جهات مختلف لازم است و در خصوص علل ايجاب معرفت به سيرة نبي اكرم(ص) به امور سه گانه ذيل ميتوان اشاره كرد: 1- معرفت و شناخت آن حضرت: ركن دوم ايمان، معرفت به مقام رفيع آن جناب و پذيرش قلبي و اعتقادي به آن و اقرار و اعتراف به زبان نسبت به اين امر است. زيرا براي شناخت آراء و افكار و آمال و ايده هر شخصيت، راهي جز توجه به گفتار و كردار و رفتار و اخلاق او نيست. 2- از منظر تبعيت: پيروي و تبعيت از آن حضرت و تأسي به آن جناب و الگو قرار دادن او در قرآن كريم از شرائط رستگاري و سعادت در دنيا و آخرت است و استعداد و قابليت بهرهوري از عنايات و لطف و رحمت حق تعالي در ابديت، در گرو پيروي از آن نبي امّي است و اين صريح قرآن است كه ميفرمايد: «و رحمتي وسعت كل شيء فساكتبها للذين يتقون و يؤتون الزكوة و الذين هم باياتنا يؤمنون الّذين يتبعون الرسول النبي الامّيّ... (سورة اعراف، آيه 156 و 157)». اين رحمت گسترده الهيه در اين عالم كه همة موجودات را فرا گرفته و همة انسانها نيز چه صالح و چه فاسد، چه نيك و چه بد، چه ابرار و اخيار و يا اشرار و فجار از آن بهره دارند، فرداي قيامت و در ابديت وقف عام نيست، بلكه ويژه پرهيزكاران و متقين است، آنها كه از خطا و لغزشها خودداري ميكنند و به بينوايان احسان كه، با پرداخت زكات، حقوق مالي الهي را پاس ميدارند و به آيات خدا ايمان ميآورند، همانان كه از نبي امّي پيروي و تبعيت ميكنند... البتّه دائرة پيروي از نبياكرم(ص) بسي وسيعتر است از دائرة اطاعت از او، و آيه كريمه صلاحيت و شايستگي بهرهگيري از رحمت الهيه در ابديت را موكول به تقوي و اداء زكات و ايمان به آيات و تبعيت و پيروي از شخصيت پيغمبر اسلام(ص) فرموده است. بنابراين، خروج از پيروي نبي اكرم(ص) برابر است با خروج از دائرة قابليّت و استعداد براي پذيرش رحمت الهيه در آخرت، و نتيجه اينكه هر كس از تبعيّت رسولالله جدا شود، محروم از رحمت ابدي ميشود و نصيب هر مسلمان از رحمت رحيميه و رحمانيه حق، به ميزان اهتمامش نسبت به پيروي و تبعيت از رسول اكرم(ص) است. 3- اسوه و نمونه قرار دادن: افعال و اخلاق پيامبر مكرّم(ص) مانند شجاعت و ثبات و استقامت آن حضرت در ميدانهاي كارزار با دشمنان، و شكيبايي و پايدارياش در شدائد و مشكلات، و رأفت و رحمت و عطوفت و صفا و وفايش بر اهل ايمان براي قاطبه پيروان او الگو و اسوه است و خداوند در آية مباركة 21 از سورة احزاب ميفرمايد: «لقد كان لكم في رسولالله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكرالله كثيراً». واژة اسوة در زبان فارسي آن نمونه و الگويي است كه بايد به آن تأسي جست و مانند آن عمل كرد، و اين آية مباركه همان معني و مقصود آيه 157 سوره مباركه اعراف را بيان و تأكيد ميكند، زيرا ميفرمايد آنها كه اميدوار به خدا و روز قيامتاند، يعني اميد به پاداش و نعمتهاي ابدي حق دارند و خواستار رحمت الهي در سراي آخرت هستند، بايد از پيامبر اكرم(ص) پيروي و به آن حضرت تأسّي كنند. اين دو فرمان پيروي از رسولالله بدون هيچ قيد و شرط و تأسي به نبي اكرم بطور گسترده و مطلق و بي قيد و شرط، به مثابه آيه مباركه «اطيعواالله و اطيعوا الرسول...» و فرمان اطاعت مطلق از پيامبر، بر عصمت رسولاكرم(ص) از هرگونه سهو و خطا و لغزش و گناه دلالت دارد. آيه مباركه احزاب مطلبي كه افزون بر آيه شريفه اعراف دارد، جمله «و ذكرالله كثيراً» است كه همراه رجا و رحمت حق، اهل ايمان را توجّه ميدهد كه خداي را فراوان ياد كنند، زيرا هر كس خداي را فراوان ياد كند و توجه قلبي او به حق تعالي باشد، ملازم طاعت پيامبر شده و مقيّد به تأسّي و پيروي از او ميشود. در اينجا بيان تفاوت مفهوم «پيروي و تبعيت و تأسي» با «طاعت» قابل توجّه است. طاعت عبارتست از انقياد در برابر دستوراتي كه حضرت صادر ميفرمايد و امر و نهي او در هر زمان و در هر حال، و به بيان ديگر تسليم شدن در برابر فرمان آن گرامي، امّا تأسي يعني در تمامي اعمال و اخلاق در پي آن حضرت رفتن، مگر عملي كه اختصاص به آن جناب داشته باشد، زيرا خداوند متعال او را برگزيده و منزلت عظماي نبوت خاتميه را به او داده و پرچم هدايت جهانيان را تا فرجام جهان بر كف با كفايت جنابش نهاده و او را امين اسرار و رازهاي خويش ساخته و به او دانش افزون افاضه فرموده و شرف شفاعتش نيز عنايت كرده و علاوه بر اينها، ولايت كليّه و مطلقه الهيّه در همه عوالم را نيز به او ارزاني داشته و بدين ترتيب آن جناب به تكاليف خاصي افزون از وظائف همه مكلّف است كه چون خاص آن حضرت ميباشد، از دائره وجوب تأسي و پيروي بيرون است. با توجه به اين سه اصل، يعني وجوب معرفت نبي(ص)، و لزوم پيروي و تبعيت از او و ضرورت تأسي به افعال و اخلاق آن گرامي، توجه به سيره آن راهبر آسماني لازم است. اما اين كه از چه طريق ميتوانيم سيره و روش آن حضرت را به يقين و يا اطمينان بيابيم و راه علم و اطمينان به سيره آن حضرت كدام است، خود موضوعي است كه نيازمند دقت و ژرف نگري است. آيا نوشتههاي سيره نويسان يا اخبار و روايات تاريخي همه قابل اعتماد و استناد است؟ و يا بايد از رهگذر تأمّل در آيات مباركات قرآن به ابعاد و جوانب مختلف سيره آن گرامي راه يافت؟ لذا، توجه به اموري چند لازم است، اموري كه موجب پيدايش آثار و اخبار خلاف واقع در نوشتههاي سيره نويسان شده است : نخست اينكه از آغاز تشكيل نظام اجتماعي اسلام در مدينة النبي، گروهي از مخالفان و معاندان تظاهر به اسلام كردند، تا بتوانند از پشت به نبي اكرم(ص) خنجر بزنند و در متن و بطن جامعه اسلامي به سود دشمنان اسلام گام بردارند ! قرآن كريم اين گروه را منافق ناميد و در طول ده سال زيست نوراني رسول اكرم(ص) در مدينه طيّبه، آنان همواره كار شكني ميكردند و به شهادت آيات مباركات قرآني (از سوره مباركه بقره كه نخستين سوره نازل شده در مدينه است تا سوره مباركه مائده كه آخرين سوره مدني است) پيوسته جامعه اسلامي عرصه تاخت و تاز اين قشر تبهكار بوده است. انصاف ايجاب ميكند كه بگوييم از آغاز حكومت اسلام تا به امروز هيچ عصر و برههاي را سراغ نداريم كه در آن، مجتمع اسلامي از مغرضين و منافقين و آلودگان داخلي پاك بوده باشد، و مسلمين در طول اين دوران طولاني، هماره مواجه با دشمنان داخلي بودهاند و از اين رو، روايات نگارش يافته در كتب سيره نميتواند به كلي خالي و عاري از بافتهها و ساختههاي اين گروه باشد. موضوع دوم به نويسندگان و مورخين بيگانه و شرق شناسان و اسلام شناساني باز ميگردد كه همواره به سمپاشي و تخريب افكار اهل ايمان و ترور شخصيت عظيم نبي اكرم(ص) و خاندان و اهلبيت آن گرامي و نيكان از صحابه آن حضرت چون ابوذرها و عمارها اهتمام ورزيده و قلم را در اين مسير شوم به چرخش آوردهاند. موضوع سوم حوادث و وقايعي است كه بعد از رحلت رسولالله(ص) پديد آمد و موجب شد ملت اسلام از صراط مستوي و مستقيم الهي جدا شود و دولتمرداني ظاهر شدند كه متعهد به پيروي و تأسّي از پيامبر نبودند، به شهادت تخلّف آنان از پيوستن به لشكر اسامه و جلوگيري و منعشان نسبت به رسول اكرم(ص) از نگارش وصيّتي كه مسلمين را از ضلالت و گمراهي مصونيت ميبخشيد، و نپذيرفتن خلافت خليفه منصوب از جانب نبي(ص) و اقدامشان به عزل پيشوايي كه خدا و پيامبر(ص) او را برگزيده و منصوب كرده بودند و نصب آن كسي كه خدا و پيامبر(ص)، حتي وي را از مأموريت تلاوت آيات سوره برائت بر مشركين مكه نيز عزل فرموده بودند و سرانجام پيروي از كسي كه نبايد پيروي ميشد ! امّا عامل چهارم كه نظر اهميّت در عرض عوامل فوق قرار دارد، اجتهاد دولتمردان مسلمين بود در ظرف بيست و پنج سال نخست بعد از رحلت رسولخدا(ص) در برابر نصّ قرآن و حديث و استناد به آراء خودشان و به اصطلاح اعتمادشان به مصلحت، آن هم به تشخيص شخص حاكم و خليفه بدون مشورت با دانايان از اهل ايمان ! ... به شهادت منع سهم «مؤلفة قلوبهم» از زكات، با اينكه صريح قرآن كريم است، و منع «ذوي القرباي پيامبر» از خمس كه آن نيز صريح بيان الهي است، چنان كه آية 41 سورة مباركه انفال بر آن تصريح كرده و فرموده است: «و اعلموا انما غنمتم من شيء فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي...» همچنين به گواهي تاريخ، اين دولتمردان پارهاي از حدود الهي را بر اساس رأي شخصي تعطيل كردند! ابوبكر از اجراي حد زنا بر خالد بن وليد در داستان تجاوز او به همسر مالك بن نويره خودداري كرد و مصلحت در آن ديد كه «شمشير حاكميّت»اش را غلاف كند، و عمر بن خطّاب از شهادت شهود مبني بر زناي مغيره جلوگيري كرد، زيرا مصلحت نديد مغيره را از گروه مهرههاي قدرت بردارد. همچنين وي گفتن «حيّ علي خير العمل» را در اذان و اقامه منع كرد و مصلحت چنان ديد به جاي آن در نماز صبحگاه بگويند: «الصلاة خير من النوم!». اين جدايي دولتمردان از تعهد به طاعت پيامبر(ص) و دخالت دادن آراء خود در دين، جوي پديد آورد تا ديگر صحابه نيز به خود اجازه دهند و در دين به فكر و رأي خويش سخن بگويند، يا درباره شخص نبي اكرم(ص) با تكيه بر انديشه و افكار خود و تجزيه و تحليلهاي ذهني رايزني كنند. از سوي ديگر، ساختن و پرداختن شخصيتهاي كاذب براي برخي از صحابه، آن هم بر پايه مصلحت و رأي دولتمردان ايجاب كرد برخي از سخنان مجعولِ صحابة غير متعهد به موجب حسن ظنّ به آنها مقبول عوام افتد و از آنها بپذيرند و براي ديگران نيز نقل كنند. به ويژه آنكه حاكميّت وقت مايل بود مردم را سرگرم كرده، متوجه به خود سازد. اين قرباني كردن حقيقت در مسلخ مصلحت را بايد نخستين سنگ انحراف در بناي دين ناميد. بدين ترتيب با توجه به اموري كه گفته شد، مشخّص ميشود نگارش سيره خاتم الانبيا(ص) كاري خطير و حقاً نيازمند تحقيق و تتبع و ژرفنگري در اخبار و متون تاريخي است و تعمق و تأمل در آنها و جدا ساختن صحيح از سقيم و درست از نادرست، تنها از دانشوران بزرگ ساخته است. ناگفته نماند كه درباره زندگي رسول اكرم(ص) نگارندگان بسياري قلم به دست گرفته و سيره آن حضرت را رقم زدهاند، اما آنچه فراهم آمده از آنچه شايسته شخصيت عظيم آن بزرگوار است، هنوز بسيار فاصله دارد، و درست است اگر گفته شود آثار بر جاي مانده هنوز اندكي از پرتو خيره كنندة آن خورشيد نوراني را ترسيم نكرده است. در اينجا با قدرداني از فرهيختگان و پژوهشگران و نويسندگاني كه بر پايه علاقه و ارادت به آن حضرت، به ابعاد زندگي آن سرور كائنات توجه كرده و اسناد گرانبهايي براي ما به يادگار نهادهاند، و با كمال سپاس از ايشان، بايد گفت كه در اين فضاي نوراني هر چه پرنده افكار و عقول بيشتر پر بكشد و محققان بكوشند و كتابها بنگارند و بر ذخائر موجود بيافزايند، شايسته و ارزنده است زيرا عظمت شخصيت حضرت ختمي مرتبت(ص) فزونتر از عظمت آسمانها و زمين است، و گرچه احاطه به همة ابعاد شخصيتي آن مصطفاي خدا ميسّر و ممكن نيست، اما هر محققي ميتواند اندكي از ابرهاي فاصل بين او و چشم خردمندان را بكاهد و نتيجتاً از نور وجود او بيشتر بهره بگيرد. اي كاش گروهي از حوزويان غايت و هدف تلاش عالمانه خويش را تحقيق در زندگي رسول اكرم(ص) و تاريخ او و رسيدن به حقايق زيست او قرار دهند و همانگونه كه در فقه درخشندگي فقها كاملاً محسوس است، در عرصه شناخت روايات تاريخي مربوط به زندگي نبيّ مكرّم و ائمّه هدي(ع) نيز اين درخشندگي حاصل آيد، زيرا بدون ترديد كتابهاي تاريخي همه نيازمند نقد و بررسي است و نويسندگان اين كتابها هيچ يك صحّت و درستي تمامي وقايعي را كه از اين منبع و آن مأخذ نقل شده تضمين نكرده، بلكه به تحقيق بيشتر و عميقتر در پيرامون نقليات اعتراف دارند. مثلاً علي بن برهان الدين حلبي در سر آغاز كتاب معروفش «السيرة الحلبيّه» به نقل از دانشمند معروف زينالدين عراقي ميگويد: «وَليَعلَم الطالبُ أنّ السِيَرات تجمع ما صحَّ و ما قد أُنكِرَ». «پژوهشگر بايد بداند كه كتابهاي سيره آثار صحيح و ناصواب هر دو را جمع كردهاند، اما قبول و رد آن بستگي به اجتهاد دارد كه راه آن باز است». ما به روشني ميبينيم نسبت به يك حادثه تاريخي، يك مورّخ روايات گوناگوني را نقل ميكند و براي هر روايت نيز اسناد خاص خود ميآورد، تا خواننده محقق به اسناد نگريسته، تحقيق كند و صحيح را از ناصحيح باز شناسد. كتب تاريخي قدماي از مورخين اسلامي عمدتاً مجموعههايي است از گفتههاي تاريخي ديگران كه نويسنده منحصراً آن را نقل ميكند نه آنكه آنچه نقل كرده ضرورتاً صحيح باشد! طبري ابوجعفر (متوفاي 310 قمري) مورخ معروف در مقدمة كتاب تاريخ خود ميگويد: «فما يكن في كتابي من خبرٍ ذكرناه عن بعض الماضين فما يستنكره قارئه او يستشنعه سامعه من اجل انه لم يعرف له وجهاً من الصحة ولا معني في الحقيقة فليعلم انه لم يُؤت في ذلك من قبلنا و انما أتي في بعض ناقليه الينا». 1 «پس هر مطلبي كه ما از گذشتگان نقل كردهايم، اگر براي خواننده امري ناشدني و يا براي شنونده مطلبي ناشايسته و شنيع جلوه كند، بايد بداند كه ما گوينده آن نبودهايم، بلكه آن سخنان از جانب برخي ناقلان به ما رسيده و ما نيز نقل كردهايم». ميبينيم كه طبري رسماً مسؤليت صحّت همه نوشته هايش را رد ميكند. نيز احمد بن ابي يعقوب مشهور به يعقوبي از نويسندگان دوره بني عباس (متوفاي 275 قمري) و صاحب تاريخ يعقوبي در اثر خود آورده كه او نيز به رسم ديگران آنچه را مورخين ديگر گفتهاند ذكر كرده، و هرگز درستي تمام گفته هايش را ضمانت نميكند و تصريح دارد كه پارهاي از اخبار وارده با برخي ديگر سازگاري ندارد. وي ميگويد: «قد ذهبنا الي جمع المقالات و الروايات لانا قد وجدناهم قد اختلفوا في احاديثهم و اخبارهم و في السنين و الاعمال». «ما كوشيدهايم تا سخنان و روايات گوناگون را در كتاب خويش گردآوريم زيرا راويان گذشته را در بيان احاديث و اخبار و رفتار و نيز سال وقوع حوادث بسيار مختلف يافتيم». اينامر بيانگر آن است كه بعضي از روات حداقل از حافظه درستي نيز برخوردار نبوده و گاه سال و ماه و روز يك واقعه، مانند ولادت يك شخصيت را مختلف نقل كردهاند. حال آنكه سال و ماه و روز يك حادثه امري است غير قابل تكرار. بدين جهت است كه صاحب تاريخ يعقوبي ميگويد: «زاد بعضهم و نقص بعض فاردنا ان نجمع ما انتهي الينا مما جاء به كل امرٍ منهم.»2 بنابراين هيچ يك از مورخين صحت تمامي آنچه را نقل ميكنند تضمين نكرده و نميكنند. با توجّه به واقعيتهاي ياد شده، اين پرسش مطرح ميشود كه بهترين و مطمئنترين راه در مسير آشنايي به سيره رسول اكرم(ص) چيست؟ به نظر ميرسد در اين خصوص بهرهگيري از سه عامل ميتواند اميدبخش و اطمينانزا باشد: اول قرآن كريم كه هر امري در معارف و اصول و فروع اسلام مورد نياز بوده در آن آمده است. عمرو بن قيس ميگويد: از حضرت باقر(ع) شنيدم كه ميفرمود: «ان الله تبارك و تعالي لم يدع شيئاً يحتاج اليه الامّة الاّ انزله في كتابه و بيّنه لرسوله(ص) .3 «خداوند سبحان هيچ امري از اموري كه امت نيازمند به آن بودهاند، وانگذارده و به نيازهاي امت عنايت داشته و در قرآن خويش آورده و براي رسول اكرم(ص) آن را بيان فرموده است.» بويژه قرآن كريم آيات بسياري در بارة سيره و روش و حوادثي كه رسول اكرم(ص) با آن مواجه شده در خود دارد و اين آيات نه فقط از آغاز رسالت خاتم پيامبران و دعوت خلق به خروج از ذلت پرستش غير خدا به عزت بندگي حق سخنها دارد، بلكه در توصيف اخلاق عظيم آن حضرت و علو همّت و صداقت و امانت و عطوفت و رحمت و رأفت و كرم و ايثار نبي اكرم و حتي حوادثي كه ارتباطي به شأن او داشته نظير حادثه فيل و ابرهه و نيز وقايع دوران نوجواني او و فقدان پدر و مادر و يتيمي آن جناب و حتي اشاره به ايمان پدران آن گرامي، گفتنيهاي ارزندهاي را براي خواننده خويش بيان ميكند. بدين ترتيب هرگاه آيات مباركات قرآن درباره آن جناب را به شيوه آيات الاحكام مورد تحقيق و بررسي قرار دهيم و معرفت به آن را فقه اكبر بدانيم و در فهم دقيق اين آيات به امامان راستين و نوري و هدايتگر از اهل بيت آن گرامي مراجعه كنيم، به يقين به سيره و روش و منش آن حضرت به گونهاي كه بايد شناخت، نائل خواهيم شد. دومين عاملي كه در شناخت سيره رسول اكرم(ص) شايسته اتّكا و اقبال است، مراجعه مستقيم به اهل البيت آن بزرگوار(ع) و توجه و تأمّل نسبت به سخنان آن گراميان در وصف سيره نبوي است، و به راستي براي معرفي راه و رسم نبي اكرم(ص) چه كسي شايستهتر است از شخصيت اول آل محمد (ص) و شخص دوم عالَم اسلام اميرالمؤمنين(ع)، همان وارث علوم الهيِ رسول و رازدار رازهاي الهي و جانشين به حق او؟ و البتّه فرزندان معصوم آن گرامي نيز كه وارثان دانش اويند، از چنين شايستگي به تمام برخوردارند. سرانجام بايد از تاريخ و آنچه از سيره حضرت به طور قطع از متون تاريخي بدست ميآيد اشاره كرد، زيرا به واسطه فزوني روايات و اتفاقشان بر بسياري از امور مربوط به زندگي آن حضرت، ابعاد مختلف حيات آن جناب مستنداً روشن ميشود. بدين ترتيب با اتكاء به سه عامل ياد شده، محقّق در نگارش سيره آن حضرت از نص روايات ضعيف و بيسند و يا گاه معيوب السند و ناصحيح بينياز ميشود. اين وظيفه امروز ماست كه با ارج نهادن به زحمات مورخين گذشته، بدون تحقيق در پي آنها نرفته، نقليّات آنان را تكرار نكنيم و بنا را بر اين بگذاريم كه سيره و روش نبي(ص) شايسته دقت و فهم و درك و برتر از آنست كه هر ناقل مجهول الهويه و آلودهاي سخني راجع به پيامبر و زندگيش بگويد و ما نيز بدون بررسي آن را نقل كنيم، كه در اين صورت به جاي ياري پيامبر به ياري دشمنان اسلام و مهاجمين به مسلمين و به اعانت مستشرقين مغرض شتافتهايم! ... پرواضح است انجام اين پژوهش و بررسي اسناد احاديث و روايات و نيز توجه به درستي و نادرستي متون آنها، وظيفه تخصصي بلكه رسالت خطير دانشمندان اسلامي است و نه بيگانگان، و روشن است كه آنچه از قرآن و روايات مورد اطمينان مستفاد شود، قابل اعتماد و استناد خواهد بود، و چنانچه مطلبي خلاف آن در متون تواريخ يافت شود، بايد از آن اعراض كرد، زيرا قرآن ميزان براي تشخيص حق از باطل: «الله الذي انزل الكتاب با الحق و الميزان».4 و بيان قرآن صدق است و خلاف قرآن كذب: «و تمت كلمة ربك صدقاً و عدلا لا مبدل لكلماته».5 بنابراين، هرگاه پژوهشگري بخواهد سيره نبي اسلام (ص) را بشناسد، نميتواند منحصراً به كتابهاي تاريخي مراجعه كند، زيرا فحول مورخين نيز نوشتههايشان مخلوط است و هر آنچه با غير خود آميخته شود، معيوب ميشود، از اين رو، ناظر به تاريخ بايد از توانايي شناخت معايب آن نيز بهرهمند باشد، در غير اين صورت، بايد از قضاوت غير محققانه بر اساس نوشته مورخ بپرهيزد، زيرا مورخين خود نيز اين واقعيت را ميپذيرند كه همه آنچه در نقل آن كوشش كردهاند، قابل اعتنا و اعتماد نيست. ابن خلدون در مقدمه تاريخش در اين خصوص ميگويد: «ان فحول المورخين قد استوعبوا اخبار الايام و جمعوها و سطروها في صفحات الدفاتر و اودعوها و خلطها المتطفّلون بدسائس من الباطل و همّوا فيها او ابتدعوا و زخارف من الروايات المضعفة لفقوها و وضعوها و اقتفي تلك الاثار الكثير ممن بعد هم و اتبعوها و ادوّها الينا كما سمعوها و لم يلاحظوا اسباب الوقايع و الاحوال و لم يراعوها و لا رفضوا ترهات الاحاديث و لا دفعوها... و الحق لا يقاوم سلطانه و الباطل يقذف بشهاب النظر شيطانه.» «مورخين برجسته اخبار را جمع كرده، در كتابها نگاشته، به آيندگان سپردند، ولي ريزهخواران خوان تاريخ آنها را به نيرنگهاي باطل در آميخته، در كار آنها بدعتها نهاده، سخنان باطل و بياساس را با آثار صحيح تلفيق كردند و علاوه بر آن كساني كه از پس آنها آمدند، از بافتههاي آنان پيروي كردند و همانگونه كه از آنها شنيده بودند به ما رساندند. بدون آنكه در اسباب و علل وقايع بيانديشند...».6 البته اين نگارنده نيز، در اين مقاله، بناي اجتهاد در تاريخ نبي اكرم(ص) را ندارد وانجام اين مهم بر مورخين فرهيخته و دانا و توانا لازم است و هرگاه در اين نوشتار از يعقوبي جملهاي و از طبري سخني و از ابن خلدون كلامي آورده شد، صرفاً براي اثبات اين مدعا بود كه تمامي آنچه در متون تاريخ آمده، ارزنده نيست و با واقع مطابقت ندارد...». ادامه دارد پاورقيها: 1- تاريخ طبري ج 1، ص 8 .
2- تاريخ يعقوبي ج 2 ،ص 5.
3- تفسير صافي نقل از كافي .
4- سوره 42/آيه 17.
5- سوره 6/ آيه 115
6- مقدمه ابن خلدون ص4.
| |
|
 |
قرآن مهمترين منبع سيره سياسی و اجتماعی پيامبر اعظم(ص) |
|
قرآن اولين منبع شناخت زندگانی رسول خدا (ص) است كه تقريبآ تمام سورههای آن به تلويح يا تصريح درباره پيامبر(ص) و مسائل مرتبط با جامعه آن دوره، اطلاعاتی را در بر دارد. ارزش اين اطلاعات بدان جهت است كه متن قرآن به طور مسلم تنها متن اصيل و تحريفنشدهای است كه از عصر رسول خدا به ما رسيده است.
بخشی از اطلاعات قرآنی، مربوط به قبل از بعثت و دوره جاهلی است و بخش ديگر مربوط به پس از بعثت تا رحلت رسول خدا (ص) است.
اسباب نزول
يك دسته از آيات پس از بعثت، درباره وقايعی است كه مقارن نزول آيات رخ داده و در پی آن آيات الهی نازل شده است كه اين حوادث را اسباب نزول مينامند شأن نزول
دسته ديگر وقايعی است كه قبلاً رخ داده و بعدها آياتی به مناسبت، درباره آن نازل ميشود كه آنها را شأن نزول ميخوانند.
آگاهی از ترتيب نزول در فهم ادوار تاريخی سيره، بسيار راهگشاست و حل معضلات بسياری، در سيره نبوی، منوط به دانستن زمان نزول آيات است. اما به دست آوردن چينن تربيتی از خود قرآن، يا قرائت خارج از قرآن بسيار مشكل است و تلاشهای انجام يافته دراين زمينه، هنوز جای چندانی باز نكرده كه بتوان به آنها استناد و اعتماد كرد. پنجاه رخداد زمانمند در آيات قرآن به تصريح يا تلويح ياد شده است
مجموعاً پنجاه رخداد زمانمند در آيات قرآن به تصريح يا تلويح ياد شده است كه مهمترين آنها به ترتيب وقوع عبارتند از: بعثت، دعوت علنی، هجرت به حبشه، شكست روم، هجرت به مكه، تغيير قبله، غزوه بدر، غزوه احد، غزوه بنينظير، خندق، بنيقريضه، صلح حديبيه، فتح مكه، حنين، تبوك، برائت از مشركان، حجهالوداع. قرآن در اين موارد ضمن اشاره به حادثه، توجه و بر بيان مواضع مومنان، تذكر خطاها، تبيين اشتباهات و حركات و اقداماتی كه ريشه دردنياخواهی داشته، تأكيد فراوانی كرده است چنانكه در مورد ساير گروهها مانند منافقين و يهوديان نيز اهتمام قرآن، بيش از بيان حادثه به بررسی رفتارها بوده است.
اگر چه قرآن حوادث زندگانی پيامبر (ص) را به تفصيل و با ذكر تاريخ، گزارش نكرده و قصد بيان واقعه را به تفصيل نداشته، اما كلياتی از آنها را آورده و در صدد نتيجهگيری مطلوب خود است چنان كه در غزوه بدر، اراده الهی در احقاق حق را بيان ميكند. هدف كلی قرآن و خطی كه پيگيری ميشود، موعظه و عبرت است
هدف كلی قرآن و خطی كه پيگيری ميشود، موعظه و عبرت است؛ به گونهای كه اشارات قرآن به مسائل تاريخی، همچون جنگ ايران و روم، داستانهای انبياء، جنگهای پيامبر (ص) و برخی از حوادث سيره، به هيچ وجه مقصود اصلی نبوده، بلكه هدف مورد نظر خود كه همان عبرت و انذار بوده را دنبال ميكرده است.
| |
|
 |
نگاهي به راهبردهاي ارزشي پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله |
|
مقدمه عنوان «راهبردهاي ارزشي و اجتماعي» به بررسي نقش و تاثير پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله در به كارگيري عامل «وحدت اسلامي» به عنوان يكي از ابزارها در جامعه اسلامي آن زمان ميپردازد.
در يك تقسيمبندي كلي نقش پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله در پايهگذاري وحدت امت اسلامي شامل سه مطلب بنيادين ميشود: نخست تلاش در وضعيت جامعه عربي آن زمان و به كارگيري عوامل «سياسي» جهت زمينهسازيهاي لازم; سپس برنامهريزيهاي «فرهنگي» در مسير ترسيم دورنماي امت واحده براي مسلمانان و ايجاد فضاي رشد فكري و ارتقاي فهم مردم نسبتبه مسؤوليتهاي خود; و در نهايت، به كار بستن راهحلهايي كه پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله از آنها به عنوان ابزار تحقق وحدت بهره ميگرفت.
اين چنين راهبردهايي را ميتوان تحت عنوان «دعوت ارزشي پيامبرصلي الله عليه وآله برشمرد كه پارهاي از آنها شامل «راهبردهاي ارزشي ملي و مذهبي»، «راهبردهاي ارزشي قومي و ميهني» و نيز «راهبردهاي ارزشي اجتماعي و فردي» خواهند بود. و اينك به هر بخش اشارهاي گذرا خواهيم كرد.
راهبردهاي ملي و مذهبي الف) ايجاد وحدت ملي و همبستگي ايماني
ورود پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله به مدينه همراه با عقد قراردادهايي بين گروههاي گوناگون بود. اين پيمانها را ميتوان يكي از بارزترين شواهد به كارگيري رهيافت وحدت اسلامي در جامعه آن زمان شمرد.
پيماننامه عمومي مدينه: يكي از مهمترين اين پيمانها، اولين قراردادي بود كه بين پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله و طوايف و قبايل موجود يثرب بسته شد و بعضي آن را «نخستين قانون اساسي مكتوب جهان» دانستهاند. اين تدبير بهترين مقوله براي به وجود آوردن وحدت ملي و همبستگي ديني بود چرا كه وحدت ميان قبايل درگير، حقوق اجتماعي يهوديان و نيز مهاجران مسلمانان را تصمين ميكرد و از سوي ديگر، اين پيمانها مقدمات تشكيل يك وحدت سياسي و حكومتي را فراهم ميآورد.
به عنوان نمومه در مفاد قرارداد بين مسلمين بروشني قيد شده بود كه مسلمين امت واحدهاي، جداي از مردم ديگر هستند: (انهم امة واحدة من دون الناس)، و ارتباطي بين مسلمانان و كافران نيست و دوري بين مسلم و مسلم نبايد باشد. اگر چه روح حاكم بر اين پيمانها همانا به كارگيري ابزار وحدت اسلامي در جهت راهبرد ارزشي پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله در جامعه اسلامي است و از همينرو تمام زموارد آن مصداق اين امر قرار دارند، ولي به بعضي از آن موارد اشاره ميكنيم: (1)
- مسلمين در برابر ظلم و تجاوز و توطئه و فساد با هم متحد خواهند بود.
- هيچ مؤمني بدون اشاره ساير مؤمنان در جهاد في سبيلالله صلح نميكند و صلح جز براي همگان اجرا نخواهد شد.
- تمامي گروهها (كه به جنگ مشغولاند) به ترتيب وارد جنگ خواهند شد و جنگيدن به يك گروه (دومرتبه پشتسرهم) تحميل نخواهد شد.
- «ذمة الله» نسبتبه همه افراد يكسان است.
- اگر اختلافي بين مسلمين بروز كرد، مرجع حل آن خدا و رسول خواهند بود.
- مسلمين، فرد مقروض و مديوني را كه دين او سنگين است رها نخواهند ساخت، بلكه اور ا كمك ميكنند.
و در قسمت ديگري از اين عهدنامه تاريخي كه طرف خطاب آن يهوديان مدينه بودند، اموري پيشداوري شد كه توجه به مفاد آن حاكي از انگيزه تحقق وحدت ملي توسط پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله است:
- مسلمانان و يهوديان امت واحدهاند و مانند يك ملت در مدينه زندگي خواهند كرد و هر يك دين خود را دارند.
- به يهوديان همپيمان، همراهي و كمك خواهد شد و متقابلا وقتي مسلمين آنها را به مصالحه ميخوانند، يهوديان بايد بپذيرند.
- مسلمين و يهود هر دو بايد بر ضد كساني كه با اين قرارداد به مخاصمه برميخيزند، مبارزه كنند.
- هر دو بايد با ياري يكديگر در برابر مهاجمان به يثرب بجنگند.
- هيچ كافري از ناحيه دو طرف اجير نشود مگر اين كه به مصلحت هر دو گروه باشد.
به هر حال، بايد چنين نتيجه گرفت كه كوشش براي ايجاد حساسيت مشترك ديني و ملي يكي از شاخصترين راهحلهاي پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله در جهت تحقق وحدت اسلامي شمرده ميشود.
تثبيت وحدت ايماني: پيامبرصلي الله عليه وآله بعدها نيز در مسير تثبيت همبستگي ايماني مسلمين مكررا بر اين موضوع تاكيد فرمود. در بخشي از سخنان حضرت پس از فتح مكه و در مسجدالحرام چنين نقل كردهاند كه فرمود: «المسلم اخ المسلم والمسلمون هم يد واحد علي من سواهم تتكافوا دمائهم يسعي بذنبهم ادناهم». (2)
ايجاد چنين حس مشترك ديني و پيوستگي مذهبي واحد بين مؤمنان در كلام زيبايي منسوب به حضرت كاملا مشهور است كه: «المؤمنون كنفس واحدة».
همچون آن يك نور خورشيد سما صد شود نسبتبه صحن خانهها ليك يك باشد همه انوارشان چون كه برگيري تو ديوار از ميان چون نماند خانهها را قاعده مؤمنان مانند نفس واحده
و البته رمز اين پرتو نوراني نيز در روح انساني و الهي مؤمنان خواهد بود كه:
جان حيواني ندارد اتحاد تو مجو اين اتحاد از روح باد جان گرگان و سگان از هم جداست متحد جانهاي شيران خداست
(مولوي)
ب) پيوند روح اخوت و برادري
پيدايش تعلق اجتماعي: در نخستين سال ورود پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله به مدينه يكي از مهمترين ابتكارها و راهبردهاي مهم حضرت در به كارگيري عامل وحدت ديني واقع ميشود; يعني پيوند (عقد) مواخات بين كليه مسلمانان اعم از مرد و زن:
دو قبيله كاوس و خزرج نام داشت يك ز ديگر جان خون آشام داشت كينهاي كهنهشان از مصطفي محو شد در نور اسلام و صفا اولا اخوان شدند آن دشمنان همچو اعداد عنب در بوستان وز دم المؤمنون اخوه، به پند درشكستند و تن واحد شدند غورهاي كو سنگ بست و خام ماند در ازل حق كافر اصليش خواند ني اخي ني نفس واحد باشد او در شقاوت نحس ملحد باشد او آفرين بر عشق كل اوستاد صد هزاران ذره را داد اتحاد
(مولوي)
رسول خداصلي الله عليه وآله در يك مجلس عمومي ميفرمايد: «تآخوا في الله اخوين اخوين». (3)
اين پيمان برادري همگاني تنها براساس نفي انگيزههاي قومي و قبيلهاي و بر محور حق و همكاري اجتماعي شكل گرفت چه اين كه: «انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم واتقوا الله لعلكم ترحمون». (حجرات /10)
پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله بين هر مهاجر و يكي از مردم مدينه عقد برادري بست و در يك انگاره تاريخي، حضرت علي را در دنيا و آخرت برادر خود خواند كه: «انه مني و انا منه».
به هر ترتيب، اين تصميم داهيانه، كارآمدترين ابزار تحقق الفت فراگير در جامعه آن زمان بود كه نشان از همه كوشش پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله براي پيدايش يك تعلق اجتماعي بالنده بر محور ايمان به خدا داشت.
محبت الهي پايه تشكيل جامعه آرماني: جامعه مطلوب پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله، نظامي است كه تمامي اعضاي آن بر محور ديانت توحيدي، پيوند برادري با يكديگر دارند و مكلف هستند آن را استوار نگه دارند تا خداوند عزيز حكيم نيز زمينههاي الفت و وحدت دلها را (به قدرت خود) پايدار سازد و بدينسان پايههاي تفاهم اجتماعي جامعه اسلامي محكم گردد: «وان يريدوا ان يخدعوك فان حسبك الله هو الذي ايدك بنصره وبالمؤمنين × والف بين قلوبهم لو انفقت ما في الارض جميعا ما الفتبين قلوبهم و لكن الله الف بينهم انه عزيز حكيم.» (انفال /62 و63)
براساس مفاد آيات الهي اولا بدون تحقق الفت اجتماعي نميتوان سخن از جامعه كرد; ثانيا تحقق اين امر تنها به ستخداست، ثالثا مؤمنان نيز قادرند شرايط و زمينههاي وحدت اجتماعي را فراهم آورند. (4)
كلام راستين خداوند پيرامون مساله برادري قبايل يثربي نيز بس گوياست; «واعتصموا بحبل الله جميعا ولاتفرقوا واذكروا نعمة الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا... «(آل عمران /103)
جامعه آرماني پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله كه در آن روح اخوت و برادري موج ميزند، جامعهاي است كه در شدت بر كفر و رحمتبه ايمان، حول يك محور، وحدت مييابند، يعني: «محمد رسول الله و الذين معه اشداء علي الكفار رحماء بينهم». (فتح /29)
جامعهاي كه مانند پيكرهاي واحد است و تمام افراد آن در ارتباطي وحدتبخش با يكديگر پايدار ميمانند و روح عشق و ايمان مذهبي در تار و پود آن جريان دارد: «مثل المؤمنين في توادهم وتراحمهم وتعاطفهم كمثل جسد واحد اذا اشتكي منه عضو تداعي له سائر الاعضاء بالسهر والحمي». (5)
بهرهوري از ظرفيتهاي اجتماعي: در نتيجه پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله با طرح پيمان برادري انصار و مهاجران، از ظرفيتخاص چارچوب اجتماعي جامعه عربي (كه حمايت از همپيمانان خود بوده) در جهت اهداف تحقق امت واحده بهره برد و اين موفقيتبارز پيامبرصلي الله عليه وآله نه تنها باعث تعجب افرادي چون ابوسفيان شد، كه حتي آثار و پيامدهاي اين مساوات اسلامي تا مقدم داشتن اموال و داراييها نسبتبه يكديگر پيش رفت. مورخان نقل ميكنند كه در جريان برادري مهاجر و انصار، پيماني بسته شد كه شامل مشاركت در ميراث هم بود و در همين راستا رويداد تقسيم غنايم جنگي «بنيالنضير» از بهترين نمونههاست.
به هر حال، سراسر وقايع تاريخ اسلام گوياي شواهدي است كه نقش پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله را در جلوگيري از افتراق صفوف مسلمين و متقابلا بهرهبري ابزار وحدت اسلامي نشان ميدهد و اين دستور آشكار قرآن بود كه: «ولاتكونوا كالذين تفرقوا واختلفوا...» (آلعمران /105)تلاش پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله در ايجاد وحدت به اوج كوششهاي ممكن، ميرسد و چون آرمان وحدت را يكي از رسالتهاي الهي بعثتخود ميداند; و رنج تفرق مؤمنان بر او گران ميآيد و سخت مهربان و هواخواه آنان است، پس در اين راه تمام توان خود را به كار ميبرد كه: «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رءوف رحيم». (توبه/128) و شايد به همين دليل است كه خود ميفرمايد: «ما اوذي نبي مثل ما اوذيت.» (6)
راهكار سازگاري و همدلي: موضوع «اصلاح ذات البين» و سفارشها و موضعگيريهاي پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله پيرامون آن نيز، در رديف راهكارهاي ايجاد برادري قرار ميگيرد:
«... وفي الخبر عن ابيايوب قال: قال رسولاللهصلي الله عليه وآله: يا ابا ايوب الا ادلك علي صدقة يحبها الله و رسوله قال: بلي. فقال رسولالله: تصلح بين الناس اذا تفاسدوا... و في راويه تسعي في صلاح ذات البين اذا تفاسدوا و تقرب بينهم اذا تباغضوا». (7)
و نيز نقل شده كه درباره آيه اخوت از پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله پرسش كردند، فرمود: مزد آن كس كه در برقراري آشتي ميان مردمان بكوشد; برابر مزد كسي است كه در راه خدا پيكار كند. (8)
بدينترتيب يكي از اين شيوهها را در تصميمي كه پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله مبني بر «اصلاح ذات البين» در مورد تقسيم غنايم جنگ بدر ميگيرد، مشاهده ميكنيم. قطعا فقدان قانون خاص تقسيم غنايم و نيز عدم آمادگي تربيتي و اخلاقي كامل مسلمانان آن دوره، عواملي بود تا در وحدت پوياي جامعه اسلامي ايجاد خلل كند. از اينرو، پيامبرصلي الله عليه وآله مامور به اصلاح امور و حفظ يكپارچگي ملت ميشود و مؤمنان نيز موظف به رعايت همدلي و تبعيت از رسول اكرمصلي الله عليه وآله كه: «فاتقوا الله واصلحوا ذات بينكم واطيعوالله ورسوله ان كنتم مؤمنين». (انفال /1)
پيامبرصلي الله عليه وآله به گونهاي اختلافزدايي ميكند كه شقاقي (هر چند ناچيز) در پيكره وحدت ديني مسلمين سر برنياورد; چنان كه مورخان نقل كردهاند، پيامبر اسلامصلي الله عليه وآله حتي براي گروهي هم كه در جنگ حاضر نبودند سهمي از غنيمت قرار ميداد. (9)
جالب توجه است كه پيش از آغاز جنگ بدر، پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله با وجود اعلام حمايت عدهاي از مهاجران، در انتظار اعلام رضايت انصار مبني بر آمادگي جهاد نبرد با دشمن است; چون محتواي قرارداد انصار با پيامبرصلي الله عليه وآله درباره دفاع از حضرت در داخل شهر مدينه بود و نه همراهي در جنگهاي خارج، لذا پيش از حركتبه دنبال راي و نظر انصار بود و پس از اطمينان از ياري آنان آماده كارزار ميگردد.
اين امر در واقع نشان از اهتمام پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله به رعايتسنتهاي اجتماعي و ملاحظه شرايط خاص سياسي زمان دارد. (10)
تفوق به جاي تفرق: رويداد ديگري كه در جريان جنگ احد شاهديم دستوري است كه قرآن به پيامبرصلي الله عليه وآله ميدهد مبني بر عدم ملامت پاره اي مسلمانان به سبب فرار از جنگ و در برابر، بخشودن آنها و سعي در اميدوار ساختن و همكاري به گونهاي كه جذب جامعه اسلامي شوند و در مسير اصلاح و تربيت روحي قرار گيرند: «فاعف عنهم واستغفر لهم وشاورهم في الامر...» (آلعمران /159)
قطعا يكي از ريشههاي اصلي چنين تصميم پسنديدهاي، همخواني با وحدت و يكپارچگي سياسي امت اسلام بوده است تا از اين طريق پيشاپيش زمينه افتراق بين گروههاي مسلمان (به علت طرد افرادي از مبارزين كه در جريان جنگ دچار خطا و تخلف شدند) و ساير اقشار جامعه، محو شود.
در همين جنگ است كه به نقل تاريخ; جوان مسلمان ايراني پس از وارد آوردن ضربهاي بر افراد سپاه دشمن ميگويد: «خذها و انا الغلام الفارسي» (اين ضربت را تحويل بگير كه منم يك جوان ايراني) اما پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله او را خطاب و عتاب نمود كه چرا نميگويي منم يك جوان انصاري؟! و منظور آن است كه به اين وسيله هم، آهنگ برانگيخته شدن تعصبات قومي ديگر را خاموش، و وحدت صفوف اسلام را حفظ كند و هم، ملاك افتخار و ارزش را از محور قوم و نژاد و مليتبه دين و مكتب و ارزشهاي توحيدي بازگرداند.
بدينسان حضرت از هر عاملي براي نگهداري تفوق اجتماعي و جلوگيري از تفرق استفاده ميكرد و حتي در جريان تخريب مسجد ضرار!
حفظ وفاق ملي: سياست پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله درباره ويران كردن مسجد ضرار دقيقا به قصد ايجاد يك مانع مؤثر براي جلوگيري از ظهور شكاف سياسي در جامعه اسلامي بود تا پياپي، وفاق ملي آسيب نبيند.
يك مثال ديگر اندر كژروي شايد ار از نقل قرآن بشنوي اين چنين كژ بازيي ميباختند مسجدي جز مسجد او ساختند فرش و سقف و قبهاش آراسته ليك تفرق جماعتخواسته قصدشان تفريق اصحاب رسول فضل حق را كي شناسد هر فضول
بر اين اساس، پيامبر بزرگوار اسلامصلي الله عليه وآله حتي در آخرين سفارشهاي خود به امت اسلامي نيز چنين ميگويد: «ايها الناس، ان دماءكم و اموالكم عليكم حرام الي ان تلقوا ربكم، كحرمة يومكم هذا، و كحرمة شهركم هذا...» و نيز در آخر خطبه دارد كه: «... ايها الناس اسمعوا قولي و اعقلوه، اعلموا ان كل مسلم اخ للمسلم و ان المسلمين اخوة.» (11)
2 - راهبردهاي قومي و ميهني الف) نفي نژادپرستي و قوميتگرايي
يكي ديگر از راهحلهايي كه پيامبر مكرم اسلامصلي الله عليه وآله در مسير بنيانگذاري وحدت امت اسلامي به كار ميگرفت، نفي نژادپرستي، قوميتگرايي و تبعيضهاي ناروا و ناپسند بود.
شكستن ارزشهاي جاهلي: مبارزه پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله با بردهداري آن زمان كه همراه افزايش تدريجي قدرت سياسي و اجتماعي حضرت با قاطعيت روزافزوني نيز توام بود، بهترين شاهد است. اين جنبش، بخشي از حركتهاي عدالتخواهي پيامبرصلي الله عليه وآله در برابر ظلم آشكار آن دوره به شمار ميآيد چرا كه حضرت به دنبال تاسيس جامعه فلاحپسند ديني و پايهگذاري حزب رستگاران است كه: «الا ان حزب الله هم المفلحون» (مجادله /22) و نيك، از قرآن آموخته كه فلاح و سعادت با ظلم و شقاوت قابل جمع نيست: «.. انه لايفلح الظالمون». (انعام /35)
يكي از تلاشهاي پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله در دوره ابتدايي حضور ده ساله مكه مكرمه، گسستن مباني نظام ارزشي حاكم بر جامعه جاهلي آن زمان بود. در بافت پيوندهاي عشيرهاي; بردگان و كنيزكان بدون اذن صاحبان خود، حق هيچگونه تصميمگيري مستقل و يا اظهار مشاركت اجتماعي خاص نداشتند. اجازه بردها در پذيرش يا عدم پذيرش معتقدات ديني خويش نيز به دستخود آنان نبوده است.
دعوت فرهنگي پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله به توحيد، و نيز دعوت ارزشي حضرت به ايجاد تعلق ديني و حب اجتماعي توحيدي، سبب شد تا زمينه شكستن چنين تبعيضهاي ظالمانهاي فراهم گردد، معيارهاي جاهلي روابط نسبي از بينرفته و در نهايت افراد، بدون وابستگي قومي و قومگرايي به دين جديد بگرايند چرا كه: «لاعصبية في الاسلام».
حاصل توفيق پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله در به كارگيري اين راه، مسلمان شدن افرادي از عشيرهها و قبايل متعدد مشركين و تمرد آنان از قوانين نظام قبيلهاي و سپس، پيوستن به صفوف مؤمنان بود. اين روش، علاوه بر تاثيرگذاري «ارزشي و اجتماعي» يعني ايجاد ياس و وحشت در دل مشركان و ويران شدن اصول ارزش حاكم، زمينهاي براي زايش نظام اجتماعي جديد پديد آورد.
ارزش مساوات توحيدي: بعدها پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله در قالب فرمان، ارشاد يا نصيحت، مسلمانها را رهنمون به آزادسازي بردگان ميسازد و خود نيز چنين ميكند و اين فرمان «خداي» بود كه ايمان به خود و آخرت و پيامبران را با بخشش مال در جهت آزادي انسانهاي ديگر همسنگ ميداند: «.. ولكن البر من آمن بالله واليوم الآخر والملئكة والكتاب والنبيين واتي المال علي حبه ذوي القربي و... وفي الرقاب و...» (بقره /177)
حضرت، افرادي مانند «زيد بن حارثه» را فرمانده سپاه اسلام، «بلال حبشي» را مؤذن ويژه قرار ميدهد و از «سلمان فارسي» ايراني تجليل ميكند و به او مقام و منزلت والا ميبخشد تا به اين ترتيب هم با تبعيضهاي موجود به مبارزه برخيزد: «من اعتق مؤمنا اعتقه الله العزيز الجبار...«و هم بتدريج ارزش تقوا را ملاك منصبها و منزلتهاي اجتماعي، معرفي نمايد كه: «ان اكرمكم عندالله اتقيكم...» (حجرات /13)
پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله آشكارا اعلام ميكرد آن غلام حبشي و اين سيد قريشي (هر دو) در نزد من يكسان هستند و بدينسان آن حضرت را منادي به حق مساوات توحيدي دانستهاند. چه اين كه: «كلكم لآدم و آدم من تراب ليس لعربي علي عجمي فضل الا بالتقوي». (12)
به هر حال رعايت تساوي و عدالت توسط پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله كه دقيقا در برابر ظلم و تبعيضهاي رايج قرار داشت، از مؤثرترين راهكارهاي ايجاد وحدت اسلامي در جامعه آسيبديده آن روزگار بود.
در متون تاريخي و روايي ميخوانيم كه حضرت تفاوتي بين برده و غيربرده نميگذاشت و خود نيز در اجراي احكام، طعم شيرين حق مساوات و عدالت را به ديگران ميچشانيد; كه حتي در جمع مسلمانان، جايگاه پيامبر خداصلي الله عليه وآله ناپيدا بود و هر زماني در مجلس مينشست افراد ناشناس بسادگي نميتوانستند حضور رسولاللهصلي الله عليه وآله را نزد مردم بيابند. اوج درخشش اين مساواتطلبي حتي در چشمان مبارك رسول رحمت نيز نمايان بود كه: «كان رسولالله يقسم لحظاته بين اصحابه، ينظر الي ذا وينظر الي ذا بالسوية». (13)
البته شكي نيست كه همه اين آداب الهي در جلب حمايت توده مردم بسيار مؤثر بوده است. حضرت در يك تمثيل گويا ميفرمايد: «ان الناس من عهد آدم الي يومنا هذا مثل اسنان المشط لا فضل للعربي علي العجمي ولا للاحمر علي الاسود الا بالتقوي.» (14)
اين سيره با درايتي خاص و تدبيري موشكافانه در دوران حكومت پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله نيز دنبال ميشود تا همواره نقش خود را به عنوان يكي از ابزارهاي ارزشي وحدتساز ايفا كند. پيامبرصلي الله عليه وآله درصدد است تا همه پايههاي نابرابريهاي جاهلي را از ميان بردارد و بازگشتبه عهد جاهليت و پسند احكام غيرالهي را ناممكن سازد كه: «افحكم الجاهلية يبغون...» (مائده/50)
رسول اللهصلي الله عليه وآله خود، آغازگر اين حركتبزرگ اجتماعي - ارزشي است و از هر رخدادي در جهت القا و تثبيت روح مساوات و عدالت انساني در جامعه نوپاي آن زمان بهره ميبرد. در جايي به زيبايي تمام ميفرمايد: «ان الله يكره من عبده ان يراه مميزا بين اصحابه». (15)
بدينترتيب ميتوان نتيجه گرفت: نفي قوميتگرايي و هر نوع تعصب ناپسند جاهلي، هميشه مدنظر پيامبر گرامي اسلامصلي الله عليه وآله بوده است و هشدارهاي حضرت نيز به كساني كه حسب و نسب را ملاك افتخارات و ارزشها ميدانستند، در تاريخ اسلام ثبتشده است:
«سلمان فارسي در مسجد پيامبرصلي الله عليه وآله نشسته بود. عدهاي از بزرگان اصحاب نيز حاضر بودند و سخن از اصل و نسب به ميان آمد هر كسي درباره اصل و نسب خود چيزي ميگفت تا اين كه از سلمان سؤال كردند... او گفت: انا سلمان بن عبدالله، كنت ضالا فهداني الله عزوجل بمحمد، كنت عائلا فاغناني الله بمحمد وكنت مملوكا فاعتقني الله بمحمد. سپس پيامبرصلي الله عليه وآله وارد شدند و سلمان گزارش جريان را به حضرت رساند. رسول اكرمصلي الله عليه وآله به آن جماعت كه همه از قريش بودند فرمود: يا معشر قريش ان حسب الرجل دينه و مروئته خلقه و اصله عقله. (16)
همچنين در روايت ديگري، افتخار و فخرفروشي بر محور تعصبات قومي را از آتش جهنم ميشمارد: «ليدعن رجال فخرهم باقوام انما هم فحم من فحم جهنم...» (17)
در همين رديف بايد بر زندگي بسيار ساده پيامبر عزيزصلي الله عليه وآله اشاره كرد كه به نقل اميرالمؤمنينعليهالسلام حتي اجازه نصب پردهاي با نقش و نگار معمولي را بر در خانه خود نميدهد. اين امر، بهترين شاهد و عاليترين زمينه براي جذب انسانهاي محروميت كشيده آن زمان و عامل تحقق وحدت ديني بود. به نقل صحابه آن حضرت: «كان رسولاللهصلي الله عليه وآله خفيف المؤونة».
زيباترين تعبير پيرامون نقش ارزشي پيامبران همان است كه در نهجالبلاغه ميخوانيم: «مع قناعة تملا القلوب والعيون غني و خصاصة تملا الابصار و الاسماع اذي». (18)
حمايت از محرومين: در جهت نفي تعصبات قومي، خطمشي حمايت از محرومين و بيچارگان نيز قرار دارد. اين گروه كه عمدتا بردگاني از مردان و زناناند طبق قوانين حاكم، زير پوشش حمايتي هيچ قوم و قبيلهاي نبودند و لذا از كليه حقوق اجتماعي و سياسي محروم ميشدند و به دليل ساختسياسي خاص دوران جاهلي و نيز ناتوانيهاي گوناگون اين افراد، امكان پيريزي جامعهاي مستقل را هم نداشتند.
در چنين شرايطي، مخالفت پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله با تبعيضها و قومگراييها و از سوي ديگر، حمايت از محرومان، سبب جذب اين گروه به اسلام و پيامبرصلي الله عليه وآله ميشد و بدينترتيب گروه كثيري بر محور رسول خداصلي الله عليه وآله وحدت اجتماعي و سياسي پديد ميآوردند. در واقع، محتواي فكري دعوت حضرت در اعلام اصالت تقوا و كرامت انساني و نيز مقتضاي عملكرد او، نقش يك ابزار پويا براي ايجاد وحدت اسلامي نوين را ايفا كرد.
اين اعلام حمايت و جانبداري كه بتدريج دامنه پوشش آن نيز گسترده ميشد، توانست نيروهاي خسته و گريزان، ستمديده و درگير ترديدهاي فكري را به مركزي واحد هدايت كند و پايههاي وحدت ديني را استوار سازد.
ب) نقش بيتالله
با نظري به رويدادهاي تاريخ اسلام بعضي راهحلهاي ديگر نيز به چشم ميآيد كه در آنها به نحوي از ظرفيت و مقتضيات موجود جامعه آن زمان در جهت تحقق وحدت اسلامي بهرهبرداري شده است.
در اينباره تاثير كعبه مكرمه و كيفيت استفاده پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله از آن به عنوان يكي از ابزارهاي ارزشي وحدتساز شايان توجه است چه اين كه: «ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركا وهدي للعالمين». (آلعمران /96)
پيامبرصلي الله عليه وآله از موقعيت مكاني مكه و فرصت زماني ايام حج در مقطعي كه تمام مردم جزيرةالعرب به آن جا ميآمدند بهره ميبرد تا دعوت توحيدي خود را به مهتران و بزرگان قبايل ارائه دهد. در متون تاريخي نام قبيلههاي «بنيحنيفه»، «كنده»، «بنيصعصعه»، «كلب» و ديگران را در فراخوان حضرت ميبينيم و حتي گرايش مردم يثرب به اسلام هم از طريق همين تدبير در استفاده از موقعيتخانه خدا و موسم حجبوده است: «جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس». (مائده /97)
ميزان كارآمدي اين عامل در تمايل و كشش تودهها به سوي پيامبرصلي الله عليه وآله به قدري بود كه كفار و مشركان را كاملا در موضع انفعالي قرار ميداد. آن گونه كه پيش از آغاز مراسم براي جلوگيري از شعاع نفوذ پيام نبيصلي الله عليه وآله به مشورت ميپرداختند تا مناسبترين شيوههاي تبليغي و رواني را براي تغيير اذهان مخاطبان و مردم به كار گيرند. شعارهاي رواني - سياسي آنها اين بود: «وقالوا يا ايها الذي نزل عليه الذكر انك لمجنون». (حجر/6)
و مهم اين است كه در تبليغاتشان، روح تعصبهاي نژادي و قومي موج ميزد: «ويقولون ائنا لتاركوا الهتنا لشاعر مجنون». (صافات /36)
3 - راهبردهاي اجتماعي و فردي الف) حميت عربي و حس مشترك
بهرهبرداري پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله از اخلاق و خصوصيات روحي عرب جاهلي در جهت اهداف توحيدي و بويژه تحقق وحدت اسلامي، يكي ديگر از راهبردهاي ارزشي به شمار ميآيد.
ظرفيتهاي روحي جامعه آن زمان در تمامي شرايط اجتماعي خاص خود تنيده شده بود و پيوندي مستحكم با پيشينه تاريخياش داشت; سعي پيامبرصلي الله عليه وآله اين بود كه قابليتها را به سمت مطلوبيتهاي موردنظر هدايت كند و به نوعي، آميزههاي اخلاقي نويني به وجود آورد. بدينسان پيامبر عزيزصلي الله عليه وآله از اين امكانات اخلاقي و روحي براي پديدآوري يك همگرايي ديني و استحكام علايق مشترك اعراب در جهت آرمانهاي امت واحده استفاده ميكند.
روحيه تعصب و حميت عربي، تعهد و وفاي به عهد و پيمان، شجاعت و دلاوري يا ميهماننوازي، نمايانگر شاخصههاي اجتماعي اعراب جاهلي شده است: «اذ جعل الذين كفروا في قلوبهم الحمية حمية الجاهلية...» (فتح /26)
و در همين حركت پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله اصلاح و بهسازي ارزشهاي حاكم در چارچوب نظام ارزشي اسلام را يكي از كليدهاي رويكرد اتحاد اسلامي ميداند. به اين صورت كه تعصب به قوم و قبيله، حفظ و بزرگداشت منزلت عشيره و رؤسا و بزرگان آن و نيز واكنش در حمايت از افراد طايفه (كه معمولا به نحو صريح يا ضمني توام با گونهاي تعهد و پيمان بود) بارها و بارها در تاريخ اسلام سبب حمايت از حضرت در مواضع مختلف و اصولا، زمينه تشكيل اولين وحدت سياسي و علني اسلام تلقي ميگردد. پيامبرصلي الله عليه وآله خود ميفرمود: «ما نالت مني قريش شيئا اكرهه حتي مات ابوطالب.» (19)
به هر حال، چنين بيعتهايي نه تنها در محدوده داخلي كه بيشتر در تعهد قبايل نسبتبه يكديگر نيز كاربرد داشت و طبق رسوم جاهلي تا زمان اعلام انصراف همپيمان يا همپيمانان به قوت خود باقي ميمانده است. و پيامبرصلي الله عليه وآله نيز از همين طريق ديگران را دعوت به اسلام ميكرد و در طول تاريخ مكرر بين حضرت و افراد يا گروهي از ياران، پيمانهاي گوناگوني منعقد ميگرديد كه تكرار آن حاصلي جز فراگيري دامنه وحدت اسلامي نداشت. شبيه آنچه در «عقبه اولي»، «عقبه ثانيه»، «بيعت در غزوه بدر»، «بيعت رضوان» و غير آنها روي داد.
شجاعت و دليري اعراب كه ريشه در وضعيتخاص آن جامعه و نيز مسايل جغرافيايي و طبيعي داشت، هيچگاه به صورت مطلق از ناحيه پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله مطرود و مذموم دانسته نشد بلكه اين روحيهخاص نيز در مسير اصلاح و امور پسنديده و صحيح قرار گرفت. و بدون ترديد اين امر در گسترش حاكميتسياسي اسلام كه فقط در طي ده سال، بيش از هشتاد غزوه و سريه را در پرونده خود جاي داده، تاثير بسزايي داشته است.
حضرت، در جنگهاي بسياري ضمن تجليل و تمجيد از روحيه شجاعت و سلحشوري سربازان اسلام، ارزشمندي آن را در محدوده عبادت و تقواي الهي مورد سنجش و مقايسه قرار ميداد و بدينسان شيوه تعديل و تصحيح ويژگيهاي اخلاقي اعراب را برميگزيد مانند: «ضربة علي يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين» از سوي ديگر، پيامبرصلي الله عليه وآله در تقويت و اصلاح روحيه مهماننوازي اعراب نيز ميكوشد كه اين نيز سبب جذب فزونتر افراد به قلمرو مسلمانان است.
پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله مسلمين را امر به سخاوت و بخشش اموال و انفاق داراييهاي خود ميكرد بر مبناي: «لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبون...«(آلعمران /92) و خود ميفرمود: «فاحسنوا صحبة السلام بالسخاء...» نيز در دوره اوليه تكون جامعه اسلامي از انصار ميخواست مهاجران را مورد حمايت قرار دهند و مسلمانان مدني هم با توجه به همان روحيه خاص اجتماعي، (كه اكنون صبغه ديني هم پيدا كرده بود) چنين كردند تا آن جا كه براي اسكان مهاجران در خانههاي خود به قرعهكشي روي آوردند: «والذين تبوءو الدار والايمان من قبلهم يحبون من هاجر اليهم ولايجدون في صدورهم حاجة مما اوتوا ويؤثرون علي انفسهم ولو كان بهم خصاصة ومن يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون». (حشر /9)
بدينترتيب بهرهبري پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله از اين ظرفيت روحي كه با صحه گذاشتن و تعديل ديني همراه بود، سبب شد تا وحدت اسلامي، هر روز با اقتدار بيشتري همراه باشد و به مرور زماني، تسري يابد. البته نزد اسلام، اصل تعدد در مليت و اقوام نفي نميشود اما ستيزهجويي و ايجاد تشتت در وحدت سياسي و وفاق عمومي جامعه اسلامي نيز مورد قبول نيست. چه اين كه: «انا خلقناكم من ذكر وانثي وجعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا...» (حجرات /13) بدينترتيب چنانچه تعصب در مسير پايبندي بر غير حق و تهي شدن از ارزشهاي ديني و انساني و تنها به صرف تكيه بر قوميت و مليگرايي باشد، مورد پذيرش دين و پيامبر اسلامصلي الله عليه وآله نيست: «ليس منا من دعي الي عصبية». (20)
ب) آداب اخلاقي
پيامبر گرامي اسلامصلي الله عليه وآله يكي از اهداف عالي رسالتخود را اتمام اخلاق نيك و تكميل فضايل الهي و اخلاقي انسان ميداند كه: «اني بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» (21) و بر اين بنيان يكي از موارد ديگري كه ميتوان در زيرمجموعه راهبردهاي ارزشي پيامبرصلي الله عليه وآله در جهت ايجاد زمينه وحدت اسلامي ياد كرد، نحوه رفتار فردي و آداب خاصي است كه از آن حضرت در متون تاريخي آوردهاند چه اين كه: «وانك لعلي خلق عظيم». (قلم /4)
برخوردهاي پرجاذبه: اخلاق نرم و خوي پر جاذبه رسول حق همواره يكي از مهمترين ابزارهاي ارزشي وحدت ديني و فرونشاندن اختلافها و نزاعها و جذب انسانهاي پاكسرشتبوده است: «فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك...» (آلعمران/159)
رويدادهاي تكاندهنده تاريخ اسلام آن چنان آشكار و گوياست كه هيچ نيازي به ترجمان تحليلي ندارند چه اين كه: «الم نشرح لك صدرك» (شرح /1) يكي از هزاران: فردي به نام «غورث بن الحارث» در برابر پيامبرصلي الله عليه وآله شمشير در دست گرفت و گفت: «من ينجيك مني»، رسول خداصلي الله عليه وآله ميفرمايد: «الله». لرزه بر اندام او افتاد و شمشير از دستبينداخت. سپس، پيامبر او را آزاد كرد. همين شخص هر جا ميرود ميگويد: «جئتكم من عند خير الناس». (22)
و به واقع عنوان: «اطهر المطهرين شيمة واجود المستمطرين ديمة...» (23) تنها بر او زيبنده بود. اين سلوك و اخلاق نيكوي الهي است كه او را اسوه حسنه و نمونه برتر انسان كامل ميدانند تا آن جا كه محبت معجزهآساي او سبب ميشد مخالفان سرسختش به صف دوستان مؤمن سوق يابند (24) و اين آداب الهي، محور جمع و وحدت دلها قرار گيرد. دعوت فطري پيامبرصلي الله عليه وآله جان تشنه هر حقخواهي را مجذوب او ميساخت و اين، نيكوترين ابزار براي دميدن روح وحدت ديني بود:
در دل هر امتي كز حق مزه است روي و آواز پيمبر معجزهست چون پيمبر از برون بانگي زند جان امت در درون سجده كند
(مولوي)
پيوندهاي خانوادگي: در رديف آداب ويژه پيامبر ميتوان به فلسفه پيوندهاي خانوادگي حضرت اشارهاي كوتاه كرد. بدون ترديد با توجه به جايگاه خاص نظام قبيلهاي در جامعه آن روز، يكي از آثار اجتماعي اين امر ايجاد الفت، پيوند بين قبايل، و وحدت لايههاي اجتماعي بوده است. اين نوع پيوندهاي قبيلهاي (به نوعي) بديل حلفهاي قانوني و رسمي شناخته ميشود و پيش از اسلام نيز ازدواجهاي متقابل، دشمنيها را به دوستي تبديل ميساخت. به عنوان نمونه ازدواج پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله با «جويريه دختر حارث» از طايفه بنيمصطلق بود كه مسلمانان، به سبب اين خويشاوندي، بقيه اقوام او را آزاد كردند و در نهايت تمام طايفه او به اسلام پيوستند و يا ازدواج حضرت با «صفيه دختر حي بن اخطب يهودي»، سردار بنيقريظه كه پس از اسارت، همسري پيامبر خدا را در برابر آزادي و الحاق به خانواده خود برميگزيند و در آخر، به همراه گروهي از اقوام، اسلام ميآورند.
4 - امت اسلامي و وحدت ديني اين بحث را با نظري به رسالت امت اسلامي در تداوم رحمت نبوي تا تحقق وحدت اسلامي، به پايان ميبريم:
«وحدت»، جوهره قوام، پايداري و حيات هستي است و پيامبران، مامور و سرپرست احياي رحمت مطلقه الهي در دنياي انساني:
برگ و ساز كائنات از وحدت است اندرين عالم حيات از وحدت است
(اقبال لاهوري)
و محمد خاتمصلي الله عليه وآله، پيامبر وحدت و رسول رحمت: «وجعلني رسول الرحمة و رسول الملاحم». (25)
رحمت واسعه الهي، با او جريان يافته: «واطيعوا الله والرسول لعلكم ترحمون» (آلعمران/132) و امتبشري حول خاتميت او گرد ميآيند: «ما كان محمد ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله وخاتم النبيين» (احزاب /40) و با اين همه، چشمه جوشان رحمت الهي است كه: «فبما رحمة من الله لنت لهم...» (آلعمران /159)
نداي وحدت او، صداي وحدتطلبي تمامي انبياي الهي است و اين آهنگ شيرين در حلقوم مبارك او به كمال نهايي خود ميرسد:
نام احمد نام جمله انبياست چون كه صد آمد نود هم پيش ماست
(مولوي)
او آخرين پيامبران از سلسله مناديان رحمت و وحدت الهي است; «تقدم در غايت و تاخر در نوبت دارد يعني: «لولاك لما خلقت الافلاك».
پس سري كه مغز آن افلاك بود اندر آخر خواجه لولاك بود با محمد بود عشق پاك جفت بهر عشق او خدا لولاك گفت
(مولوي)
و از اينرو، به تمام شاخ و برگهاي اين شجره طيبه; رنگ، عطر، و ميوه حيات ابدي ميبخشد و با خاتميت او، درخت نبوت الهي معنا مييابد كه: «ما من نبي آدم و من سواه الا تحت لوائي» (26) يعني:
«هر چه دارند اوليان و آخريان همه از عكس او دارند و سايه اويند»!
(مولوي)
آدم و نوح و خليل و موسي و عيسي آمده مجموع در ظلال محمد
(سعدي)
و از اين پس، امت محمدي او; «امة مرحومة» و «امة آخرون السابقون»، و نيز، آخرين نخبگانياند كه پذيراي حضور اويند;
پس به معني آن شجر از ميوه زاد گر به صورت از شجر بودش ولاد مصطفي زين گفت كادم و انبياء خلف من باشند در زير لوا بهر اين فرموده است آن ذوفنون رمز نحن الآخرون السابقون گر به صورت من ز آدم زادهام من به معني جد جد افتادهام
(مولوي)
و بيشك امت محمدصلي الله عليه وآله رسالت گسترش دعوت او را تا توسعه امت واحده الهي در پهنه ارض به دوش دارند چرا كه: «كنتم خير امة اخرجت للناس...» (آلعمران /110) و همانانند كه برگزيدگان خدايند و غير آنان، زيانكاران: «ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الاخرة من الخاسرين» (آلعمران /85)
به آرزوي روزي كه وحدت اسلامي، راهي براي پيوند جوامع اسلامي، به امت واحده الهي گردد و دعوت «امت» با دعوت «خداي»، همسان كه: «والله يدعوا الي دارالسلام ويهدي من يشاء الي صراط مستقيم». (يونس /25) آن افق روشن و درخشان كه پيامبر وحدت براي امت عزيز اسلام به زيبايي تمام ترسيم نمود و شايسته: «فطوبي لك يا محمد ولامتك». (27)
طريقي كه وحدت امت را زمينه احياي امت واحده ميدانست چرا كه احياء امت واحده را با جوهره اقامه دين (تقوا و عبوديت الهي) همرديف شمرده: «... ان هذه امتكم امة واحدة وانا ربكم فاعبدون» (انبياء /92) و از سويي، اقامه دين حق (در سلسله انبياء) را نيز به وحدت ميپيوندد: «شرع لكم من الدين ما وصي به نوحا والذي اوحينا اليك ما وصينا به ابراهيم و موسي و عيسي ان اقيموا الدين ولا تتفرقوا فيه...» (شوري /13)
و بدون ترديد استجابت و پذيرش نداي «پيامبر وحدت» به وحدت ديني، قبول و احياي حيات ابدي انساني و الهي امت اوست كه: «يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم» (انفال /24) و اين دستور قطعي الهي است كه: «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله واطيعوا الرسول ولاتبطلوا اعمالكم» (محمد /33) دستوري كه تخلف از آن، تباهي و سياهي آشكارا، به دنبال دارد: «ومن يعص الله ورسوله فقد ضل ضلالا مبينا». (احزاب /36)
خلاف پيمبر كسي ره گزيد كه هرگز به منزل نخواهد رسيد مپندار سعدي كه راه صفا توان رفت جز بر پي مصطفي
(سعدي)
و به اين ترتيب; امت واحده، راهي است تا تفوق تمام: «هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله وكفي بالله شهيدا.» (فتح /26) و سپس تسري اين حقيقت نهفته الوهي به همه وجدانهاي خفته كه: «محمد رسول الله» (فتح /29)
و در نهايت از حال تا آينده امت واحده فرايندي استبه ميزان يك اراده جمعي يك تمايل معمولي و نيز صبري استوار و پايدار: «يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر والصلوة ان الله مع الصابرين» (بقره /153) و آن گاه پيامد آب حيات وعده الهي: «فاصبر ان وعد الله حق» (روم/60)
اين رهيافتي است كه به جاي مقصد، مسير، و مايههاي دروني، بيشتر نيازمند همگرايي اراده و تمايلات وحدتطلبانه مسلمانان جهان حول محور جمع و نظام بخشيدن به آن است.
امر حق را حجت و دعوي يكي است خيمههاي ما جدا دلها يكي است از حجاز و چين و ايرانيم ما شبنم يك صبح خندانيم ما
(اقبال لاهوري)
و آينده روشن، از آن مؤمنان مجاهدي است كه نور وحدت مينشانند و كمال آن ميافشانند چه اينكه: «يريدون ان يطفئوا نور الله بافواههم ويابي الله الا ان يتم نوره ولو كره الكافرون» (توبه/32) و آنگاه خشنود از سپاس الهي: «و رضوان من الله اكبر ذلك هو الفوز العظيم». (توبه/72)
نتيجهگيري وحدت امت همواره يكي از آرمانهاي ديني پيامبران توحيدي قلمداد ميشده و بر اين بنيان، يكي از محورهاي مهم دعوت پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله نيز پيريزي شاكلههاي پيدايش آن بوده است.
تحليل رويدادهاي تاريخ اسلام گوياي آن است كه در جهت تلاشهاي «سياسي» و «فرهنگي» حضرت براي تحقق اين هدف، «راهبردهاي ارزشي» نيز كارآيي خاص داشتهاند تا آن جا كه با شناخت دقيق ظربفيتهاي اجتماعي حاكم بر جامعه، ابزارهايي برگزيده شده تا زمينه پذيرش و گرايش همگاني را به سوي ايجاد وحدت امت متمايل گرداند.
طرح پيماننامه ملي مدينه بهترين راه براي ايجاد يك وحدت عمومي و القاي روحيه همبستگي ديني بود و در همين راستا پيمان ويژه مسلمين، راهكاري مذهبي براي پيوند روح برادري به حساب ميآمد. استفاده از راهبردهاي ملي و مذهبي تنها ميتوانست پايههاي استواري اجتماعي جامعه را نمايان سازد; اما، در اين ميان مبارزه با نژادپرستي و قومگرايي و يا به كارگيري عاقلانه موقعيتها و مكانهاي تجمع عمومي نيز، از جمله راهكارهاي قومي و ميهني لازم جهت دستيابي به وحدتطلبي شمرده ميشد و با اين همه، بهرهگيري پيامبرصلي الله عليه وآله از ظرفيتهاي اخلاق اجتماعي و نيز توان اخلاق فردي، امري قابل توجه است.
بدينترتيب، يكي از ضروريترين راههاي پيريزي وحدت ديني در امتبزرگ اسلامي، هماهنگي ارادهها و تمايلات ارزشي جوامع بر بنياد همانند سازي ابزارهاي سهگانه فوق است; يعني: «راهبردهاي ملي و مذهبي»، «قومي و ميهني» و نيز «اجتماعي و فردي».
پينوشتها و مآخذ
1- حميدالله، محمد: اولين قانون اساسي مكتوب در جهان، ترجمه غلامرضا سعيدي، تهران، انتشارات بعثت، 1365، ص 55-64.
2- علامه هندي، علاءالدين، كنزالعمال في سنن الاقوال و الافعال، بيروت، مؤسسه الرسالة، 1985م، ج 1، ص149.
3- آيتي، محمد ابراهيم، تاريخ پيامبر اسلام، تهران، انتشارات دانشگاه تهران،1366، ص235.
4- تفصيل اين سخن را در جاي خود بايد دنبال كرد; نگاه كنيد: حسيني، سيد حسين: «علوم انساني اسلامي، مبناي تحقق وحدت فرهنگي»، نامه فرهنگ، بهار1377، شماره29 و نيز: جزوه درسي «عرفان ديني» از همين قلم.
5- روايت پيامبرصلي الله عليه وآله در كنزالعمال، جلد 1، ص149.
6- علامه مجلسي، محمدتقي، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلاميه،1403 ق، جلد39، ص56.
7- الميبدي، ابوالفضل رشيدالدين، كشفالاسرار و عدةالابرار، به اهتمام علياصغر حكمت، تهران، اميركبير، 1361، جلد9، ص 271-267.
8- حاج سيد جوادي و ديگران، دايرةالمعارف تشيع، تهران، سازمان دايرةالمعارف تشيع،1366، جلد 1، ص243.
9- تاريخ پيامبر اسلام، ص272.
10- بهشتي، سيد محمد، محيط پيدايش اسلام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي،1367، ص147.
11- ابنهشام، ابومحمد عبدالملك: السيرة النبويه، قم، انتشارات ايران،1363، جلد 4، ص250.
12- يعقوبي، احمدبن ابي يعقوب: تاريخ يعقوبي، ليدن،1883م، جلد 2، ص110.
13- كليني رازي، ابوجعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق: الاصول من الكافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه،1363، جلد 8، ص268.
14- بحارالانوار، جلد22، ص348.
15- مطهري، مرتضي، سيره نبوي، تهران، انتشارات صدرا،1367، به نقل از «هديه الاحباب» داستان روايت را آورده است.
16- مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران، تهران، انتشارات صدرا، 1362، ص75 و76.
17- سنن ابيداوود، جلد 2، ص624 به نقل منبع پيشين، ص74.
18- نهجالبلاغه، ترجمه دكتر سيدجعفر شهيدي، تهران، انتشارات سهامي عامل، 1371، خطبه 192، ص215.
19- تاريخ پيامبر اسلام، ص168.
20- بحارالانوار،جلد73، ص283.
21- همان، جلد16، ص210.
22- البخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري، چهار جلدي، بيروت، دارالمعرفة للطباعة والنشر، بيتا، جلد 2، ص539.
23- نهجالبلاغه، خطبه 105.
24- پارهاي مورخان داستاني از كافري خشن و معاند نقل ميكنند كه به خانه پيامبرصلي الله عليه وآله به مهماني رفت و در نهايتبا ايمان خارج شد. اين جريان نمونه جالبي از همين تاثير اخلاقي و الهي خاص پيامبر رحمت است. نگاه كنيد: زرينكوب، عبدالحسين، بحر در كوزه، تهران، علمي،1367، ص104 و 105.
25- شيخ صدوق، ابوجعفر، معانيالاخبار، تصحيح علياكبر غفاري، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات،1399 ق، ص51.
26- بحر در كوزه، ص115.
27- معانيالاخبار، ص51.
يادآوري: جهت رعايت اختصار، بسياري از پاورقيهاي توضيحي، تفسيري يا معرفي منابع حذف گرديد.
| |
|
 |
وقف درسيره پيامبر و اهل بيت عليهم السلام |
|
درباره وقف وارزش و ويژگي هاي آن روايات متعددي نقل شده كه چند نمونه را بيان مي كنيم در حديث مشهوري از رسول خدا(ص) نقل شده كه فرموده اند:
" اذا مات ابن آدم انقطع عمله، الا في ثلاث، صدقه جارية، او علم ينتفع به، او ولد صالح يدعو له."
هر گاه فرزند آدم بميرد عمل او قطع مي شود مگر از سه چيز: صدقه جاريه ( وقف به عنوان نمونه اي از صدقه جاريه) علمي كه از آن سود برده شود. يا فرزند صالحي كه براي او دعا كند.(1)
رسول گرامي اسلام در حديث ديگري مي فرمايد:
" ان مما يلحق المومن من عمله و حسناته بعد موته علما نشره و ولدا صالحا تركه، و مصحفا ورثه او مسجدا بناه، او بيتا لابن السبيل بناه او نهرا اجراه، او صدقة اخرجها من ماله في صحته و حياته و تلحقه من بعد موته." چند چيز است كه بعد از مرگ مومن پاداش آنها به او مي رسد، علمي كه از خود به يادگار گذاشته باشد.فرزند صالحي كه جاشنين خوبي، براي او باشد. قرآني كه به ارث گذاشته باشد، مسجدي كه ساخته، منزلي كه براي مسافران در راه مانده بنا كرده، نهري كه آن را جاري ساخته است و صدقه اي كه در حالت حيات و زندگي خود انجام داده باشد.(2)
و در روايت ديگر چنين مي فرمايد:
"كسي كه در كنار جاده اي براي عابران منزلي بسازد، خداوند در روز قيامت او را بر مركبي كه از گوهر، تزيين شده سوارمي كند و نور صورت او بر تمام نورها برتري مي يابد تا آنجا كه برابر نور حضرت ابراهيم قرار مي گيرد و مردم مي پرسند، آيا اين فرشته اي از فرشتگان است. هرگز مانند او را نديده ايم و با شفاعت وي هزار هزار انسان به بهشت مي روند."(3)
امام صادق (ع) در روايتي مي فرمايد:
"هيچ پاداشي انسان را پس از مرگ تعقيب نمي كند مگر در سه خصلت: صدقه اي كه در زمان حيات بدهد كه اين صدقه پس از مرگش تا روز قيامت به عنوان صدقه موقوفه غير قابل ارث جريان خواهد داشت. يا سنتي نيكو كه آن را بنيان نهد كه خود بدان عمل كرده و ديگران نيز پس از او بدان عمل كنند يا فرزندي كه براي او طلب مغفرت كند."(4)
و بدين مضمون از امام صادق(ع) روايات متعددي نقل شده كه نقل همه آنها باعث طولاني شدن بحث مي شود، بدين جهت شما را به مصادر آن ارجاع مي دهيم.(5)
وقف در قرآن
در قرآن آيه اي كه بر وقف و احكام آن صراحت داشته باشد، وجود ندارد. ولي دانشمندان اسلامي از كليت برخي مفاهيم اخلاقي كه در قرآن ذكر شده است، چنين دريافته اند كه وقف مورد تاييد قرآن كريم است. چرا كه اعمال خير و صالح همواره در آيات اين كتاب شريف و مقدس ستوده شده و به طور عموم هر آنچه كه برانجام كارهاي نيكو و تشويق بدان دلالت داشته باشد، بر وقف نيز دلالت مي كند. به تعبير ديگر مي توان گفت كه روح وقف مورد تاييد قرآن كريم قرار گرفته است. به عنوان تبرك چند آيه را نقل مي كنيم.
1- كارهاي شايسته ماندني نزد پروردگارت از نظر پاداش، بهتر و اميد آن بيشتر است.( كهف 46)
2- هرگز به مقام نيكوكاران و خاصان خدا نخواهيد رسيد، مگر آن كه از آنچه دوست داريد در راه خدا انفاق كنيد.(آل عمران/92)
3- هر عمل نيك براي آخرت خود پيش فرستيد پاداش آن را نزد خداوند بياييد و آن اجر و ثواب آخرت ( بهشت ابدي) بسي بهتر و بزرگتر و بيشتر است.(مزمل /20)
4- نيكوكاري بدان نيست كه روي به جانب مشرق و مغرب كنيد چرا كه اين بي اثر است ( در جواب يهود ونصارا) لكن نيكوكار كسي است كه به خدا و روز قيامت و فرشتگان و كتاب آسماني و پيامبران ايمان آورد و اموال خود را در راه دوستي خدا بر خويشان و يتيمان و فقيران و در راه ماندگان و مستمندان بدهد و در آزاد ساختن بندگان صرف ...( بقره 177)
وقف در سيره پيامبر(ص)
شيوه رفتار رسول خدا(ص) يكي از منابع مهم دراحكام ديني و معارف اسلامي به شمار مي رود كه از آن به " سنت" تعبير مي شود. سنت به قول، فعل و تقرير ( سكوت مقتضي) گفته مي شود كه از رسول گرامي اسلام يا امامان شيعه صادر شده باشد. اما اهل سنت كارهايي را كه صحابه انجام داده اند نيز سنت مي شمارند.
درباره تشويق به وقف، روايات متعددي از قول رسول خدا(ص) نقل شده است. آن حضرت از نظر عملي نيز در اين باره پيشقدم بودند كه در زير به چند نمونه اشاره مي كنيم:
- مردي از يهوديان به نام مخيريق كه در جنگ احد مسلمان شده بود، همراه سپاه اسلام در جنگ با مشركان شركت داشت. هنگامي كه به سوي احد حركت كرد، گفت: اگر من كشته شدم، هفت قطعه از باغهاي من از آن رسول خدا ( ص) باشد. آن باغها عبارت بودند از عواف دلال برقه، مبيت، حسني، صافيه و حائط ام ابراهيم، مخيريق در اين جنگ كشته شد و آن باغها از همان تاريخ، يعني سال سوم هجري به ملك پيامبر(ص) در آمد و آن حضرت تصرف نمود.
رسول خدا(ص) آن باغها را اداره مي كردند تا اين كه در همان سال آن باغها را وقف كردند اما اين وقف خاص بود، يعني، بر اولاد و بر بني هاشم وقف شد. پس از رحلت پيامبر(ص) خليفه اول اين باغها را گرفت ولي خليفه دوم آن را به علي (ع) بازگردانيد كه در تاريخ مفصلا نقل شده است.(6)
- درمدارك و مصادر تاريخي زمينهاي ديگري به نام صدقات رسول خدا (ص) ذكر شده است، از آن جمله: رسول خدا (ص) زميني را وقف كرد و آن را براي ابن السبيل صدقه قرار داد (7) و ديگر اين كه ياقوت حموي مي نويسد:
در" قبا" نخلستاني بوده به نام " بويره" كه از زمينهاي يهوديان بني النضير محسوب مي شده است، اين نخلستان از صدقات پيامبر است كه وقف بر فقيران و بينوايان بوده است.(8)
- هم چنين نقل شده كه پيامبر(ص) در خيبر موقوفه هايي داشته است كه از عوائد و منافع آنها به مهمانان خود اتفاق مي كرده است.(9)
- بخاري صاحب يكي از صحاح سته گويد: نوشته يا نوشته هايي در دست علي (ع) بوده كه وقفهاي پيامبر(ص) در آن نوشته شده بود، يا آن نوشته ها وقفنامه يا موقوفه هاي رسول خدا(ص) بوده است.(10) گر چه وي توضيح نداده است كه آيا موقوفه هاي نوشته شده همان هفت باغ مذكور مخيريق بوده يا موقوفه هاي ديگري بوده است، ليكن دلالت بر اين امر دارد كه رسول خدا (ص) داراي موقوفات فراواني بوده است.
- موقوفات ديگري نيز براي رسول خدا(ص) نام برده اند كه " مهزور" از آن جمله است (كه نام محلي در بازار مدينه بوده) آنجا وقف مسلمانان بوده و سهم رسول خدا(ص) از اموالي بوده است كه پس از فتح بني النضير به دست آن حضرت رسيده است.
وقف در سيره امام علي(ع)
امامان شيعه كه پس از رسول گرامي اسلام(ص) پرچم دار اين شيوه حسنه اند دراين عرصه خوش درخشيده اند كه در پيشاپيش آن علي (ع) قرار دارد.
درباره صدقات و موقوفات علي (ع) تاريخ نگاران مطالب زيادي را يادآور شده اند كه انسان را به شگفتي وا مي دارد از آن جمله اين كه:
علي (ع) فرمود: اگر صدقه ( موقوفات) من امروز ميان بني هاشم تقسيم شود همگي را كفايت مي كند.
اين مطلب در حالي است كه خود آن حضرت فرمود: خود را با پيامبر(ص) ديدم كه از گرسنگي سنگ بر شكم خويش مي بستم در حالي كه اكنون صدقات مال من ساليانه به چهل هزار دينار مي رسد. يا در عبارت ديگر فرمود: صدقه من امروز به چهل هزار مي رسد يا فرمود: صدقات اموال من ساليانه براي فقيران بني هاشم كفايت مي كند.(11)
ابن اثير گويد: مراد از صدقه دراينجا زكات نيست بلكه مواد موقوفه هايي است كه آن حضرت وقف كرده و صدقه جاريه قرار داده كه حاصل درآمد آنها اين مقدار (چهل هزار) مي شده است.
علي (ع) چشمه هاي را در ينبع، سويقه و مدينه ايجاد كرد و زمينهاي موات فراواني را احيا كرد سپس آنها را از ملك خود خارج ساخته و صدقه براي مسلمانان قرار داد؛ به گونه اي كه هنگام مرگ چيزي براي خويش باقي نگذاشته بود.(12)
علي (ع) در محلي به نام " ينبع" صد چشمه حفر كرد كه وقف برحاجيان خانه خدا كرد. همچنين در راه مكه و كوفه چاههايي حفر كرد و مسجد فتح را در مدينه و مسجدي در برابر قبر حمزه و در ميقات و بصره و كوفه آبادانيهاي بسياري به وجود آورد.(13)
سمهودي مي نويسد: پيامبر در" ذوالعشيرة" از زمينهاي ينبع قطعه اي به علي (ع) داد و عمر در زمان خلافت خود قطعه اي بر آن افزود علي (ع) نيز قطعه اي خريد و بر آن افزود. از اين رو در اموال علي(ع) در آنجا چشمه هاي فراواني بود. از آنجا كه اين زمينها موات بود، آن حضرت شخصاً چاه حفر كرده و آن سرزمين را آباد كرد.
از جمله موقوفات علي (ع) مي توان به سويقه ( محلي كه آل علي ساكن بودند و نزديك مدينه بوده) و اموال خيبر و وادي القري اشاره كرد. همچنين اموال ابي نيزر، بغينغه ارينه، رعد، رزين، قصيبه، ترعه، حرة الرجلي، كه احمر ناميده مي شود از جمله موقوفات آن حضرت به شمار مي رود.
هم چنين علي (ع) برخي از زمينهاي خود را پس از مرگش وقف كرد و گروهي از غلامان خود را آزاد ساخت و شرط كرد كه در زمينهاي وقفي به مدت پنج سال كار كنند. زمين و خانه خويش را در مصر با اموالي كه در مدينه داشت، وقف اولاد كرد. به گونه اي كه در پايان عمر هر چه املاك داشت وقف كرد(14) اين در حالي است كه ابن ابي الحديد مي نويسد : علي (ع) براي فرزندان خود ارثي باقي نگذاشت مگر چند نفر برده و غلام و كنيز و هفتصد درهم پول كه براي خريد خانه اي ذخيره كرده بود.(15)
وقف درسيره حضرت زهرا(ع)
حضرات معصومين به اندازه توانايي مالي كه داشتند و مصلحتي كه تشخيص مي دادند، اموال خود را وقف مي كردند كه از آن جمله حضرت زهراعليهاالسلام است كه از پدر بزرگوار و همسر گرانقدرش پيروي كرد.
ابوبصير از امام صادق (ع) نقل مي كند كه فرمود: آيا وصيت نامه حضرت زهرا(س) درباره وقف را برايتان نخوانم؟! گفتم: چرا، آنگاه امام صادق (ع) بسته اي را در آورد كه نوشته اي داخل آن قرار داشت در آن بدين گونه نوشته بود:
به نام خداوند بخشنده مهربان. اين چيزي است كه فاطمه دختر محمد(ص) در مورد باغهاي هفتگانه (خيبر) وصيت كرده است. باغهاي هفت گانه به نامهاي؛ عواف، دلال، برقه، مبيت، حسني، صافيه، مال ام ابراهيم ( باغي كه ماريه قبطيه در آن سكونت داشت) اين وصيت براي علي بن ابيطالب (ع) كه پس از درگذشت او به فرزند ش حسن (ع) و بعد از در گذشت او به فرزندش حسين (ع) و پس از او به اولاد بزرگ وي يكي پس از ديگري به فرزندانشان مي رسد(16)
همان گونه كه ياد آور شديم مخيريق يهودي كه از بزرگان بني نضير به شمار مي آمد در روز احد، سال سوم ه. ق به شهادت رسيد و باغهاي هفتگانه فوق را به پيامبر(ص) واگذار كرد و آن حضرت نيز اين باغها را در سال هفتم ه. ق مخصوص حضرت زهرا(س) قرار داد.
اگر چه هنگامي كه رسول خدا(ص) مهماني داشت يا هر كه نيازمند بود از منابع آن استفاده مي كرد، حضرت زهرا(س) نيز براي هر يك از زنان رسول خدا(ص) دوازده اوقيه ( هر اوقيه چهل درهم بود) وصيت كرد و به همين مقدار براي زنان بني هاشم نيز وصيت كرد، خلاصه اين هفت باغ را وقف بني هاشم و بني عبدالمطلب كرد و سرپرستي آنها را به علي (ع) واگذار نمود.(17)
اين مطلب نيز در داستان گرفتن فدك از خليفه اول و احتجاجات و گفتگوهاي ميان حضرت زهرا(س) و خطبه آن حضرت در مسجد رسول خدا(ص) درمدارك بي شماري از كتابهاي شيعه و اهل سنت نقل شده كه همگي گواهي مي دهند آنچه را كه پيامبر(ص) به فاطمه(س) واگذار كرده همگي وقف بوده است.(18)
وقف در سيره ديگر امامان شيعه
ديگر امامان شيعه نيز اموال و باغهايي را در راه خدا و براي بر طرف ساختن نياز بينوايان و نيازمندان و خويشاوندان خود وقف كردند كه برخي از آنها را ياد آور مي شويم.
طبق نقل مشهور باغهايي كه هم اكنون در محله نخاوله مدينه ( محله شيعه نشين) به نام باغ صبا و باغ مرجان وجود دارد، از موقوفات امام حسن مجتبي (ع) يا بنابر نقلي از موقوفات امام سجاد(ع) است.(19)
شيخ بهايي از جدش روايت مي كند كه: امام حسين (ع) نيز زمينها و چيزهاي ديگري كه ارث برده بود وقف كرد و حتي اطراف قبر مطهر خويش را از اهل نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريد و وقف آنان كرد بدين شرط كه زائرانش را به سوي قبرش راهنمايي كنند و آنان را به مدت سه روز به عنوان ميهمان پذيرايي كنند.
امام صادق(ع) نيز موقوفاتي داشته است. شيخ صدوق روايتي را نقل مي كند كه آن حضرت وصيت كرده تا مجلس عزاداري بر پا كنند و اموالي را نيز بدين جهت وقف كردند(20) وهم چنين در روايت ديگري نقل شده كه آن حضرت موقوفه هايي داشته است. گرچه جزئيات آن را ياد آور نشده اند.(21)
از امام موسي بن جعفرعليهماالسلام نيز وقفنامه اي نقل شده است كه در آن چنين نوشته اند:
اين است آنچه را كه موسي بن جعفر وقف كرد. همه زمين خود را كه در فلان مكان قرار دارد و حدود (چهار گانه) زمين از شرق، غرب و شمال چنين است ( حدود آن را بيان كرده است.)
به طور كلي درختان خرما، زمين، قنات، آب، آسياب، حريم، حقوق، حق آب زمين، پستي، بلندي، عرض، طول، ميدان جلوباغ، نهرهاي كوچك و بزرگ، مرغزارهاي آباد( عامر) و خراب همه را وقف كرده است.
متولي وقف درآمد آن را ( پس از كسر مخارج مزرعه و سي عدد درخت خرما براي فقيران آبادي) ميان فرزندان موسي بن جعفر تقسيم كرده، براي هر مرد دو برابر سهم زنان در نظر گيرد و اگر دختري از فرزندان موسي بن جعفر ازدواج كرد سهمي از اين صدقات ندارد...(22)
از موقوفه هاي ديگر امامان شيعه تا آنجا كه ما بررسي و تحقيق كرديم مطلبي را ياد آور نشده اند. از اين روي به همين اندازه در اين رابطه بسنده مي كنيم.
پي نوشتها:
1- وسايل الشيعه،ج 13، ص292/ مسند ابن حنبل،ج 2، ص272.
2- نهج الفصاحه، ص 183، ح906.
3- وسايل الشيعه،ج 11، ص562.
4- خصال، ج1،ص 99.
5- امالي شيخ مفيد، ص 102/ الاحتجاج،ج 2،ص 299/ من لايحضرالفقيه،ج1،ص 59.
6- وفاء الوفاء باخبار دار المصطفي،ج 3،ص 988/ سيره ابن كثير،ج2،ص344.
7- صحيح بخاري،ج 4،ص 8.
8- مالكيت خصوصي زمين، علي احمدي ميانجي، ص 61.
9- وسايل الشيعه،ج 13،ص311/ قرب الاسناد، ص 160.
10- صحيح بخاري،ج 4،ص 102.
11- بحارالانوار،ج 41،ص 40.
12- اسدالغابه،ج 4،ص24 / ذخائرالعقبي، ص 103.
13- مناقب ابن شهرآشوب،ج 2،ص123/ سنن بيهقي،ج 6،ص160.
14- وفاء الوفاء،ج 4،ص 1239.
15- شرح نهج البلاغه،ج 3،ص 146.
16- وسايل الشيعه،ج 13،ص311/ بحارالانوار،ج 43 ، ص235.
17- سيره ابن كثير،ج2 ، ص344.
18- مالكيت خصوصي زمين، ص 57.
19- وقف در اسلام، ص 5.
20- من لا يحضرالفقيه،ج 4، ص182.
21- بحارالانوار،ج 48،ص281.
22- وسايل الشيعه،ج 13،ص314/ تهذيب،ج 2، ص375.
| |
|
 |
آداب سلوک پيامبر اکرم با خانواده |
|
رهبران اسلام در همه زمينههاي زندگي، راهنماييهاي لازم را بيان كردند تا هر عضو جامعه اسلامي از هر جهت فردي و اجتماعي كامل باشد.
مشاهده سيره عملي "اسوههاي حسنه" از سخنان آنان نقش بيشتري در زندگي نسل جوان دارد، سيره هر شخصيت بيشتر از سخنش گوياي هويت واقعي اوست. اگر سخن از زبان شخص بيرون ميآيد، سيره از مركز دل آن شخصيت برمي خيزد. و سيره عملي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و خاندان پاكش در تمامي زمينهها بهترين تابلو و الگو براي تاسيس مدينه فاضله و جامعه نمونه اسلامي است.
يافتن و داشتن اسوه و چهار چوبهاي فكري، كرداري و گفتاري در روابط خانوادگي براي هر انساني توفيقي در جهت تكامل هر چه بهتر اوست. از سويي محك اخلاق انسان در خانواده است زيرا اشخاص در بيرون قدرت بر انجام رفتار ضداخلاقي ندارند يا به دليل پارهاي ملاحظات، بد اخلاقي نميكنند. آن كس كه در منزل كه زن و فرزندانش تحت نظر اويند خوش رفتاري كرد، خوش اخلاق است.
نمايي كلي از اخلاق خانوادگي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله را ـ كه سرمشق اعلا و بالاترين اسوه و نمونه برجسته اخلاق الهي است و براي تكميل اخلاق مبعوث شد ـ به تصوير ميكشيم تا با الهام گيري از سيره والاي ايشان زندگي خداپسندانهاي داشته باشيم و به گونهاي كه آن بزرگوار با اعضاي خانواده رفتار ميكرد معاشرت كنيم، به گونهاي سخن بگوييم كه آن حضرت سخن ميگفت، آن جايي غضب كنيم كه آن عزيز خشمگين ميشد، و جايي عفو كنيم كه آن جناب ميبخشيد.
در اين مقاله نمايي كلي از اخلاق خانوادگي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله را ـ كه سرمشق اعلا و بالاترين اسوه(1) و نمونه برجسته اخلاق الهي است و براي تكميل اخلاق مبعوث شد ـ (2) به تصوير ميكشيم تا با الهام گيري از سيره والاي ايشان زندگي خداپسندانهاي داشته باشيم و به گونهاي كه آن بزرگوار با اعضاي خانواده رفتار ميكرد معاشرت كنيم، به گونهاي سخن بگوييم كه آن حضرت سخن ميگفت، آن جايي غضب كنيم كه آن عزيز خشمگين ميشد، و جايي عفو كنيم كه آن جناب ميبخشيد.(3)
اخلاق خانوادگي پيامبر صلي الله عليه و آله
عايشه، عيال رسول خدا صلي الله عليه و آله كه به خصوصيات اخلاقي او آگاه بود، جزئيات اخلاقي و رفتاري پيامبر را در يك جمله خلاصه كرد؛ كه در روايت آمده است:
قال سعد بن هشام: دخلت علي عايشه، فسالتها عن اخلاق رسول الله صلي الله عليه و آله. فقالت: إما تقرء القرآن؟ قلت: بلي، قالت: خلق رسول الله صلي الله عليه و آله القرآن.
مرحوم فيض كاشاني در كتاب "محجة البيضاء" از "سعدبن هشام" روايت كرده كه گفت: به ديدار "عايشه" رفتم و از اخلاق رسول خدا صلي الله عليه و آله پرسيدم. او گفت: آيا قرآن نميخواني؟ گفتم: چرا. گفت: اخلاق رسول خدا صلي الله عليه و آله قرآني است.(4)
قالت عايشه: ما كان احد احسن خلقا منه 9 ما دعاه احد من اصحابه ولا اهل بيته الا قال: لبيك؛ عايشه گفته است: احدي از پيامبر صلي الله عليه و آله خوش خلق تر نبود، هيچ كس از اصحاب و اهل بيت او را صدا نميزد مگر اين كه در جواب ميفرمود: لبيك.(5)
مرحوم فيض كاشاني در كتاب "محجة البيضاء" از "سعدبن هشام" روايت كرده كه گفت: به ديدار "عايشه" رفتم و از اخلاق رسول خدا صلي الله عليه و آله پرسيدم. او گفت: آيا قرآن نميخواني؟ گفتم: چرا. گفت: اخلاق رسول خدا صلي الله عليه و آله قرآني است.
رشيد الدين ميبدي در تفسير آيه "انك لعلي خلق عظيم"(6) ميگويد:
"رسول خدا صلي الله عليه و آله امر و نهي قرآن را چنان پيش رفت و به خوش طبعي رفتار نمود كه گويي خُلق وي و طبع وي خود آن بود."
بلغ العلي بكماله كشف الدجي بجماله
حسنت جميع خصاله صلوا عليه و آله
او رهنمودهاي قرآن را به دل ميگرفت و در زندگياش از شيوهاي كه قرآن پيشنهاد ميكرد ـ بي هيچ انحرافي و بي آن كه هيچ ناراحتي در آن روا دارد ـ پيروي ميكرد و لذا تجسم قرآن به حساب ميآمد. و اين ادعا از نظر كلام الله مجيد مورد تاييد است. (7)
كار در منزل
"خيركم، خيركم لنسائه و انا خيركم لنسائي(8)؛ بهترين شما شخصي است كه با همسرش خوش رفتارتر باشد و من از تمامي شما نسبت به همسرانم خوش رفتارترم."
در اخلاق پيامبر اکرم همين بس كه با آن جلالت و موقعيتي كه به سلاطين نامه دعوت مينوشت در خانه، تا حد امكان كارش را شخصا انجام ميداد.(9)
اهل سيره نوشتهاند: پيامبر خدا در خانه خويش خدمتكار اهل خود بود، گوشت را تكه تكه ميكرد و بر سفره غذاي حقيرانه مينشست و انگشتان خويش را ميليسيد، بز خود را ميدوشيد و لباس خود را وصله مينمود و بر شتر خود عقال - ريسماني که به وسيله آن زانوي شتر را ميبندند - ميزد و به ناقه خود علف ميداد، با خدمتكار منزل آرد را آسياب ميكرد و خمير ميساخت.(10)
ابن شهر آشوب در كتاب مناقب، (ج 1، ص 146) روايت كرده كه: "رسول خدا صلي الله عليه و آله كفش خود را وصله ميزد، پوشاك خويش را ميدوخت، در منزل را شخصا باز ميكرد، گوسفندان و شترها را ميدوشيد و به هنگام خسته شدن خادمش در دستاس كردن به كمك او ميشتافت و آب وضوي شبش را خود تهيه ميكرد. و در همه كارها به اهل خانه كمك ميكرد. و لوازم خانه و زندگاني را به پشت خود از بازار به خانه ميبرد."
ابن شهر آشوب در كتاب مناقب، روايت كرده كه: "رسول خدا صلي الله عليه و آله كفش خود را وصله ميزد، پوشاك خويش را ميدوخت، در منزل را شخصا باز ميكرد، گوسفندان و شترها را ميدوشيد و به هنگام خسته شدن خادمش در دستاس كردن به كمك او ميشتافت و آب وضوي شبش را خود تهيه ميكرد. و در همه كارها به اهل خانه كمك ميكرد. و لوازم خانه و زندگاني را به پشت خود از بازار به خانه ميبرد."
گاه اتفاق ميافتاد كه حضرت خانه خويش را نظافت ميكرد و جارو ميكشيد و خود مكرر ميفرمود: "كمك به همسر و كارهاي منزل، صدقه و احسان در راه خدا محسوب ميشود."(11)
از عايشه نقل شده كه گفته است: محبوبترين كارها نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله خياطي بود. (12)
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله با همه عظمت و موقعيت ممتازش در منزل كار ميكرد. و به نگهداري و پرستاري از كودكان ميپرداخت.(13)
عايشه همسر آن حضرت ميگويد:
وقتي خلوت ميشد، پيامبر لباس خود را ميدوخت و كفش خويش را وصله ميكرد.(14)
علي عليه السلام بيش از سي سال عمر خود را با رسول خدا صلي الله عليه و آله سپري كرده و شناساترين فرد به رسول خدا بوده و از اخلاق داخلي و خارجي حضرتش اطلاع دقيق داشته، امام حسين عليه السلام ميفرمايد:
سالت ابي عن مدخل رسول الله صلي الله عليه و آله، فقال: كان دخوله في نفسه ماذونا في ذلك، فاذا آوي الي منزله جزا دخوله ثلاثه اجزا، جزء الله و جزء الاهله و جزء النفسه. ثم جزء جزئه بينه و بين الناس فيرد ذلك بالخاصة علي العامة ولا يدخر عنهم عنه شيئا...(15) ؛ از پدرم در مورد امور رسول خدا صلي الله عليه و آله در داخل خانه سوال كردم، فرمودند: وقتي به خانهاش ميرفت، اوقاتش را سه قسمت ميكرد: يك قسمت براي خدا، و يك قسمت براي خانوادهاش، و يك قسمت براي خودش، آن گاه قسمت خودش را نيز ميان خود و مردم تقسيم ميكرد و آن را براي بستگان و بزرگان صحابه (كه در منزلش به خدمت او ميرسيدند) قرار ميداد و ذرهاي از امكانات خود را از آنان دريغ نمينمود (بلكه آن چه امكان داشت در حقشان انجام ميداد.)(16)
حضرت در مورد اموري كه به شخص او مربوط ميشد، خشمگين نميشد. تنها براي خدا، آن گاه كه حرمتهاي الهي شكسته ميشد، غضب ميكرد.
يكي از همسران آن حضرت ميگويد: وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله غضب ميكرد به جز علي عليه السلام كسي را ياراي سخن گفتن با حضرتش نبود.(17)
حضرت در مورد اموري كه به شخص او مربوط ميشد، خشمگين نميشد. تنها براي خدا، آن گاه كه حرمتهاي الهي شكسته ميشد، غضب ميكرد.
علاوه بر همسران، هم نشينان روزانه پيامبر صلي الله عليه و آله عبارت بودند از فاطمه و شوهر و فرزندانش و به گواهي تاريخ و روايات فراوان، علاقه پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله به آنها قابل قياس با ديگر كسان و نزديكان حضرت نبود. به موجب روايتي كه عايشه نقل كرده است، هر گاه فاطمه عليهاالسلام بر پدر وارد ميشد رسول خدا صلي الله عليه و آله جلوي پاي دخترش بلند ميشد و او را ميبوسيد و در جاي خود مينشانيد.(18)
در عروسي فاطمه عليهاالسلام زنان مسرور بودند و اظهار شادماني ميكردند و سرود ميخواندند و ميگفتند: "ابوها سيد الناس". رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: بگوييد "و بعلها ذو الشده الباس".
و اين مصراع چون در مدح حضرت اميرالمومنين عليه السلام بود، با آن كه رسول خدا خواسته بود بانوان بگويند اما عايشه، زنان را از اضافه كردن اين مصراع منع كرد. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله متوجه موضوع شد و کلام سرزنش آميزي نسبت به عايشه به زبان آوردند. (19)
روزي رسول اكرم صلي الله عليه و آله وارد اطاق عايشه شد مشاهده كرد كه تكه ناني روي زمين و زير دست و پا افتاده است آن را برداشته و خورد و سپس فرمود:
"يا حميرا! اكرمي جوار نعم الله عليك فانها لم تنفر من قوم فكادت تعود اليهم"؛ اي حميرا! از نعمتهاي الهي صحيح استفاده کن و آنان را گرامي دار تا هرگز نعمتهاي خداوند از مردم دور نشوند.(20)
پي نوشتها:
1. لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنه لمن كان يرجوالله و اليوم الآخر و ذكر الله كثيرا / سوره احزاب، آيه 22. و نيز نك: نهج البلاغه، خطبه 160/ ربيع الابرار، ص383.
2. قال النبي صلي الله عليه و آله: "انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق؛ همانا مبعوث شدنم براي تكميل اخلاق است."
3. مجمع البيان، ج 10، (تفسير سوره قلم.)
4. مجموعه ورام، ج 1، ص 89 / سنن النبي، ص 58 / محجه البيضاء، ج 4، ص 120.
5. كحل البصر، ص 94.
6. قلم، آيه 4.
7. آمن الرسول بما انزل اليه من ربه، (بقره، آيه 285).
8. وافي ، ج 3، ص 117/ وسائل، ج 14، ص 122/ الاحياء، ج2، ص 41.
9. مجمع الزوائد، ج 4، ص 303.
10. كحل البصر، ص 102.
11. خدمتك زوجك صدقه. ر.ك: العبقريات الاسلاميه، ص 192 .
12. مكارم الاخلاق، ص 10.
13. بحارالانوار، ج 16، ص 227.
14. همان، ص 230 / مكارم الاخلاق، ص 15.
15. سنن النبي، ص 14/ معاني الاخبار، ص 80 / بحارالانوار، ج 16، ص 150 و غيره.
16. سيماي پيامبر اسلام، ترجمه "مختصر الشمائل المحمديه"، حاج شيخ عباس قمي، ص 53.
17. منتخب كنزالعمال، ج 3، ص 82.
18. صحيح ترمذي، ج 2، ص 319.
19. رياحين الشريعه، ج 1، ص 98.
20. فروغ كافي، ج 2، صص 158 و 165.
منبع: مجله کوثر، شماره (49)، با تصرف
| |
|
 |
اخلاق نبوى در نگاه شهيد مطهرى |
|
پيغمبر اكرم حضرت محمدبن عبدالله(ص) كه نبوت به او پايان يافت, در سال 570 بعد از ميلاد متولد شد. در چهل سالگى به نبوت مبعوث گشت; سيزده سال در مكه مردم را به اسلام دعوت كرد و سختى ها و مشكلات فراوان متحمل شد, و در اين مدت گروهى زبده تربيت كرد و پس از آن به مدينه مهاجرت نمود و آن جا را مركز قرار داد. ده سال در مدينه آزادانه دعوت و تبليغ نمود و با سركشان عرب نبرد كرد و همه را مقهور ساخت. پس از ده سال همه جزيره العرب مسلمان شدند. آيات كريمه قرآن تدريجا در مدت بيست و سه سال بر آن حضرت نازل شد, مسلمين شيفتگى عجيبى نسبت به قرآن و هم نسبت به شخصيت رسول اكرم نشان مى دادند. رسول اكرم در سال يازدهم هجرى يعنى, يازدهمين سال هجرت از مكه به مدينه, كه بيست و سومين سال پيامبرى او و شصت و سومين سال از عمرش بود, در گذشت, در حالى كه جامعه اى نوبنياد و مملو از نشاط روحى و مومن به يك ايدئولوژى سازنده كه احساس مسئوليت جهانى مى كرد, تإسيس كرده و باقى گذاشته بود.
آنچه به اين جامعه ى نو بنياد روح و وحدت و نشاط داده بود, دو چيز بود: قرآن كريم كه همواره تلاوت مى شدو الهام مى بخشيد و ديگر شخصيت عظيم و نافذ رسول اكرم كه خاطرها را به خود مشغول و شيفته نگه مى داشت. اكنون درباره ى شخصيت رسول اكرم اندكى بحث مى كنيم:
دوران كودكى
هنوز در رحم مادر بود كه پدرش در سفر بازرگانى شام در مدينه در گذشت. جدش عبدالمطلب كفالت او را بر عهده گرفت. از كودكى آثار عظمت و فوق العادگى از چهره و رفتار و گفتارش پيدا بود. عبدالمطلب به فراست دريافته بود نوه اش آينده اى درخشان دارد.
هشت ساله بود كه جدش عبدالمطلب درگذشت و طبق وصيت او, ابوطالب عموى بزرگش عهده دار كفالت او شد. ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كه با ساير كودكان شباهت نداشت, در شگفت مى ماند.
هرگز ديده نشد مانند كودكان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد, به غذاى اندك اكتفا مى كرد و از زياده روى امتناع مى ورزيد.(1) بر خلاف كودكان همسالش و برخلاف عادت و تربيت آن روز, موهاى خويش را مرتب مى كرد و سر و صورت خود را تميز نگه مى داشت .
ابوطالب روزى از او خواست كه در حضور او جامه هايش را بكند و به بستر رود, او اين دستور را با كراهت تلقى كرد و چون نمى خواست از دستور عموى خويش تمرد كند, به عمو گفت: روى خويش را برگردان تا بتوانم جامه ام را بكنم. ابوطالب از اين سخن كودك در شگفت شد, زيرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عريان كردن همه قسمت هاى بدن خود احتراز نداشتند. ابوطالب مى گويد:((من هرگز از او دروغ نشنيدم, كار ناشايسته و خنده بى جا نديدم, به بازىهاى بچه ها رغبت نمى كرد, تنهايى و خلوت را دوست مى داشت و در همه حال, متواضع بود.))
تنفر از بيكارى و بطالت
از بيكارى و بطالت متنفر بود, مى گفت: ((خدايا! از كسالت و بى نشاطى, از سستى و تنبلى و از عجز و زبونى به تو پناه مى برم.))
مسلمانان را به كار كردن تشويق مى كرد و مى گفت:((عبادت هفتاد جزء دارد و بهترين جزء آن, كسب حلال است.))
امانت
پيش از بعثت, براى خديجه ـ كه بعد به همسرىاش درآمد ـ يك سفر تجارتى به شام انجام داد, در آن سفر بيش از پيش لياقت و استعداد و امانت و درستكارىاش روشن شد. او در ميان مردم آن چنان به درستى شهره شده بود كه لقب محمد امين يافته بود. امانت ها را به او مى سپردند. پس از بعثت نيز قريش با همه دشمنى اى كه با او پيدا كردند باز هم امانت هاى خود را به او مى سپردند. از همين رو پس از هجرت به مدينه, على (ع) را چند روزى بعد از خود باقى گذاشت كه امانت ها را به صاحبان اصلى برساند.
مبارزه با ظلم
در دوران جاهليت, با گروهى كه آن ها نيز از ظلم و ستم رنج مى بردند, براى دفاع از مظلومان و مقاومت در برابر ستمگران هم پيمان شد, اين پيمان در خانه عبدالله بن جدعان از شخصيت هاى مهم مكه بسته شد و به نام حلف الفضول ناميده شد, او بعدها در دوره ى رسالت از آن پيمان ياد مى كرد و مى گفت:((حاضر نيستم آن پيمان بشكند و اكنون نيز حاضرم در چنين پيمانى شركت كنم.))
اخلاق خانوادگى
در خانواده مهربان بود, نسبت به همسران خود هيچ گونه خشونتى نمى كرد, و اين برخلاف خلق وخوى مكيان بود. بد زبانى برخى از همسران خويش را تحمل مى كرد تا آن جا كه ديگران از اين همه تحمل, رنج مى بردند. او به حسن معاشرت با زنان توصيه و تإكيد مى كرد و مى گفت: همه ى مردم داراى خصلت هاى نيك و بد هستند, مرد نبايد تنها جنبه هاى ناپسند همسر خويش را در نظر بگيرد و همسر خود را ترك كند, چه هرگاه از يك خصلت او ناراحت شود خصلت ديگرش مايه ى خشنودى اوست و اين دو را بايد با هم به حساب آورد. او با فرزندان و با فرزندزادگان خود فوق العاده عطوف و مهربان بود, به آن ها محبت مى كرد, روى دامن خويش مى نشاند, بر دوش خويش سوار مى كرد, آن ها را مى بوسيد; و اين ها همه برخلاف خلق و خوى رايج آن زمان بود .روزى در حضور يكى از اشراف يكى از فرزندزادگان خويش (حضرت مجتبى (ع)) را مى بوسيد, آن مرد گفت: من دو پسر دارم و هنوز حتى يك بار هيچ كدام از آن ها را نبوسيده ام! فرمود: ((من لايرحم لايرحم)); كسى كه مهربانى نكند, رحمت خدا شامل حالش نمى شود.
نسبت به فرزندان مسلمين نيز مهربانى مى كرد, آن ها را روى زانوى خويش نشانده دست بر سر آن ها مى كشيد. گاه مادران, كودكان خردسال خويش را به او مى دادند كه براى آن ها دعا كند, اتفاق مى افتاد كه احيانا آن كودكان روى جامه اش ادرار مى كردند, مادران ناراحت شده و شرمنده مى شدند و مى خواستند مانع ادامه ى ادرار بچه شوند, او آن ها را از اين كار به شدت منع مى كرد و مى گفت: مانع ادامه ى ادرار بچه نشويد. اين كه جامه ى من نجس بشود اهميت ندارد, تطهير مى كنم.
با بردگان
نسبت به بردگان فوق العاده مهربان بود, به مردم مى گفت: اين ها برادران شمايند, از هر غذا كه مى خوريد به آن ها بخورانيد, و از هر نوع جامه كه مى پوشيد آن ها را بپوشانيد, كار طاقت فرسا به آن ها تحميل مكنيد, خودتان در كارها به آن ها كمك كنيد. مى گفت: آن ها را به عنوان ((بنده)) و يا ((كنيز)) (كه مملوكيت را مى رساند) خطاب نكنيد, زيرا همه مملوك خداييم و مالك حقيقى, خداست, بلكه آن ها را به عنوان ((فتى))(جوان مرد) يا ((فتاه)) (جوان زن) خطاب كنيد. در شريعت اسلام تمام تسهيلات ممكن را براى آزادى بردگان ـ كه منتهى به آزادى كلى آن ها مى شد ـ فراهم شد. او شغل ((نخاسى)) يعنى برده فروشى را بدترين شغل ها مى دانست و مى گفت: بدترين مردم نزد خدا, آدم فروشانند.
نظافت و بوى خوش
به نظافت و بوى خوش علاقه ى شديد داشت, هم خودش رعايت مى كرد و هم به ديگران دستور مى داد. به ياران و پيروان خود تإكيد مى نمود كه تن و خانه ى خويش را پاكيزه و خوشبو نگه دارند. به خصوص روزهاى جمعه وادارشان مى كرد غسل كنند و خود را معطر سازند كه بوى بد از آن ها استشمام نشود, آن گاه در نماز جمعه حضور يابند.
برخورد و معاشرت
درمعاشرت با مردم, مهربان و گشاده رو بود, در سلام به همه, حتى كودكان و بردگان, پيشى مى گرفت. پاى خود را جلو هيچ كس دراز نمى كرد و درحضور كسى تكيه نمى نمود. غالبا دو زانو مى نشست, در مجالس دائره وار مى نشست تا مجلس بالا و پائينى نداشته باشد و همه جايگاه مساوى داشته باشند. از اصحابش تفقد مى كرد, اگر سه روز يكى از اصحاب را نمى ديد سراغش را مى گرفت, اگر مريض بود عيادت مى كرد و اگر گرفتارى داشت كمكش مى نمود. در مجالس, تنهابه يك فرد نگاه نمى كرد و يك فرد را طرف خطاب قرار نمى داد بلكه نگاه هاى خود را در ميان جمع تقسيم مى كرد. از اين كه بنشيند و ديگران خدمت كنند تنفر داشت, از جا برمى خاست و در كارها شركت مى كرد. مى گفت: خداوند كراهت دارد كه بنده را ببيند كه براى خود نسبت به ديگران امتيازى قايل شده است.
نرمى در عين صلابت
در مسائل فردى و شخصى و آن چه مربوط به شخص خودش بود, نرم و ملايم و باگذشت بود, گذشت هاى بزرگ و تاريخى اش يكى از علل پيشرفتش بود. اما در مسائل اصولى و عمومى, آن جا كه حريم قانون بود, سختى و صلابت نشان مى داد و ديگر جاى گذشت نمى دانست. پس از فتح مكه و پيروزى بر قريش, تمام بدىهايى كه قريش در طول بيست سال نسبت به خود او مرتكب شده بودند ناديده گرفت و همه را يك جا بخشيد. توبه قاتل عموى محبوبش حمزه را پذيرفت. اما در همان فتح مكه, زنى از بنى مخزوم مرتكب سرقت شده بود و جرمش محرز گرديد, خاندان آن زن كه از اشراف قريش بودند و اجراى حد سرقت را توهينى به خود تلقى مى كردند, سخت به تكاپو افتادند كه رسول خدا از اجراى حد صرف نظر كند. بعضى از محترمين صحابه را به شفاعت برانگيختند, ولى رنگ رسول خدا از خشم برافروخته شد و گفت: چه جاى شفاعت است؟ مگر قانون خدا را مى توان به خاطر افراد تعطيل كرد؟ هنگام عصر آن روز در ميان جمع سخنرانى كرد و گفت:
اقوام و ملل پيشين از آن جهت سقوط كردند و منقرض شدند كه در اجراى قانون خدا تبعيض مى كردند, هر گاه يكى از اقويا و زبردستان مرتكب جرم مى شد, معاف مى شد و اگر ضعيف و زيردستى مرتكب مى شد, مجازات مى گشت. سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست, در اجراى (عدل) درباره ى هيچ كس سستى نمى كنم هر چند از نزديك ترين خويشاوندان خودم باشد.
عبادت
پاره اى از شب, گاهى نصف, گاهى ثلث و گاهى دو ثلث شب را به عبادت مى پرداخت. با اين كه تمام روزش, خصوصا در اوقات توقف در مدينه, در تلاش بود از وقت عبادتش نمى كاست. او آرامش كامل خويش را در عبادت و راز و نياز با حق مى يافت. عبادتش به منظور طمع بهشت و يا ترس از جهنم نبود, عاشقانه و سپاسگزارانه بود. روزى يكى از همسرانش گفت: تو ديگر چرا آن همه عبادت مى كنى؟ تو كه آمرزيده اى! جواب داد: آيا يك بنده ى سپاسگزار نباشم ؟
بسيار روزه مى گرفت, علاوه بر ماه رمضان و قسمتى از شعبان, يك روز درميان روزه مى گرفت. دهه ى آخر ماه رمضان بسترش به كلى جمع مى شد و در مسجد معتكف مى گشت و يكسره به عبادت مى پرداخت, ولى به ديگران مى گفت: كافى است در هر ماه سه روز روزه بگيريد. مى گفت: به اندازه ى طاقت عبادت كنيد, بيش از ظرفيت خود بر خود تحميل نكنيد كه اثر معكوس دارد. با رهبانيت و انزوا و گوشه گيرى و ترك اهل و عيال, مخالف بود, بعضى از اصحاب كه چنين تصميمى گرفته بودند مورد انكار و ملامت قرار گرفتند. مى فرمود: بدن شما, زن و فرزند شما, و ياران شما, همه حقوقى بر شما دارند و مى بايد آن ها را رعايت كنيد.
در حال انفراد عبادت را طول مى داد, گاهى در حال تهجد ساعت ها سرگرم بود. اما در جماعت به اختصار مى كوشيد, رعايت حال اضعف مإمومين را لازم مى شمرد و به آن توصيه مى كرد.
زهد و ساده زيستى
زهد و ساده زيستى از اصول زندگى او بود. ساده غذا مى خورد, ساده لباس مى پوشيد و ساده حركت مى كرد. زيراندازش غالبا حصير بود, بر روى زمين مى نشست, با دست خود از بز شير مى دوشيد, و بر مركب بى زين و پالان سوار مى شد, و از اين كه كسى در ركابش حركت كند به شدت جلوگيرى مى كرد. قوت غالبش نان جوين و خرما بود. كفش و جامه اش را با دست خويش وصله مى كرد. در عين سادگى, طرفدار فلسفه ى فقر نبود, مال و ثروت را به سود جامعه و براى صرف در راه هاى مشروع, لازم مى شمرد, مى گفت: نعم المال الصالح للرجل الصالح; چه نيكو است ثروتى كه از راه مشروع به دست آيد براى آدمى كه شايسته ى داشتن ثروت باشد و بداند چگونه صرف كند. و هم مى فرمود: نعم العون على تقوى الله الغنى; مال و ثروت كمك خوبى است براى تقوا.
اراده و استقامت
اراده و استقامتش بى نظير بود. از او به يارانش سرايت كرده بود. دوره بيست و سه ساله بعثتش يكسره درس اراده و استقامت است. او در تاريخ زندگى اش مكرر در شرايطى قرار گرفت كه اميدها از همه جا قطع مى شد ولى او يك لحظه تصور شكست را در مخيله اش راه نداد. ايمان نيرومندش به موفقيت, يك لحظه متزلزل نشد. (2)
پى نوشت ها:
1. اين مقاله خلاصه اى است از سيره و خلق و خوى شخصى رسول اكرم. در اين جا مخصوصا از مقاله ى علامه ى بزرگ معاصر آقاى حاج سيد ابوالفضل مجتهد زنجانى در جلد اول ((محمد خاتم پيغمبران)), نشريه ى موسسه ى اسلامى حسينيه ى ارشاد, استفاده شده است.
2. جهان بينى اسلامى, شهيد مطهرى, ص 234 ـ 240, انتشارات صدرا, قم.
| |
|
 |
يكتاپرستي، عدالتخواهي و آزاديخواهي مهمترين شاخصه هاي فردي نبوي است |
|
نويسنده و محقق ديني اهداف اصلي پيامبر اعظم (ص) را يكتاپرستي، عدالتخواهي و آزاديخواهي براي تمام انسانها دانست و گفت: سيره و روش پيامبر امانتداري، راستگويي و پاكانديشي است كه لازمه رسيدن به اين اهداف مقدس ميباشد. حجتالاسلام علي كرمي، نويسنده و محقق و مترجم فعال كشورمان در گفتگو با خبرنگار شبستان با اشاره به اينكه انسانها از نظر هدف، آرمان و روشي كه براي رسيدن به آن انتخاب ميكنند سه دستهاند آن را دستمايه بررسي كليد و رمز شخصيت پيامبر اعظم (ص) قرار داده و گفت: گروه كثيري از انسانها در طول قرون و اعصار نه هدف و آرمان مشخص دارند و نه سبك و روش شايستهاي كه به آن برسند، اميرالمومنين (ع) هويت پوچ اين افراد را اينگونه ترسيم ميكند دسته زيادي از انسانها بيهدف، عوامزاده، و بياسلوبند كه هر جا هياهوي بيشتري باشد به آن سمت گرايش پيدا ميكنند. وي دسته دوم را افرادي معرفي كرد كه هدف دارند اما نه هدفي انساني، شرافتمندانه و خيرخواهانه، افزود: اين گروه كه جباران و زورگويان تاريخ در آن قرار ميگيرند، سيره و اسلوب ويژه دارند كه متناسب با هدف خودكامگي شان است و بر اين اساس كليد شخصيتشان فريب، سانسور و شستشوي مغزي افراد ديگر براي به بردگي كشيدن آنهاست كه حضرت علي (ع) با مثالي چهره آنان را در نهجالبلاغه به تصوير ميكشد اين گروه از افراد انبوهي از انسانها را به صورت حقهبازي، دروغگويي و شستشوي مغزي به دنبال خود ميكشند، هدفهاي خودخواهانه دارند و سيره و روششان براي دسترسي به اهداف فريب و جنايت است. اين عضو جامعه مدرسين و محققين حوزه علميه قم گروه سوم از انسانها كه شمارشان در طول تاريخ اندك است را افرادي تاريخساز دانست كه هدف و متعاقب آن سيرهشان پاك و مقدس است و تصريح كرد: اين افراد كه چهرههاي درخشان تاريخ زندگي بشرند چون هدفي مقدس و پاك از تمام نقاط سياهي دارند سيره و روششان براي رسيدن به اين هدف و رساندن مردم به آن نيز سراسر پاك، انساني و عادلانه است. وي حضرت ابراهيم (ع)، حضرت مسيح (ع)، حضرت موسي (ع) و سروشان پيامبر اعظم (ص) را جزو اين دسته خواند و ادامه داد: سيره و سبك شخصيت انسانها در زندگي فردي شان جلوه ميكند و همين انسان در زندگي اجتماعي گاه پيامبر است، گاه مدير، طراح و يا مبتكر بنابراين هدف و منش والاي او در همه جا تاثيرگذار خواهد بود. حجتالاسلام كرمي با جمعبندي مطالب فوق يكتاپرستي، عدالتخواهي و آزاديخواهي را مهمترين اهداف پيامبر اعظم (ص) در سيره و سبك زندگي فردي ايشان معرفي كرد و اظهار داشت: مهمترين هدف پيامبر (ص) به طوريكه از سخنان و پيامهاي ايشان برميآيد، خداجويي، خداخواهي، خداشناسي، خداپرستي و توصيهگرايي است كه ما همه اين اهداف را در يكتاپرستي خلاصه ميكنيم، پيامبر اعظم (ص) بر مبناي اين هدف مقدس ميكوشد انسانها را از انواع گرايشها و غرايز آزاد و به طرف پروردگار هدايت كند، آنها را از اسارت زورگويان خشن تاريخ، جهل، فقر، بيفرهنگي و بيادبي برهاند و با گفتگو و مهر به خدا برساند. اين محقق حوزه دين با اشاره به آيه 25 سوره حديد كه ميفرمايد: لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط... هدف پروردگار از فرستادن رسولان را برپا كردن عدالت با مشاركت تمامي انسانها دانست و با معرفي عدالتخواهي به عنوان دومين هدف مقدس پيامبر اعظم (ص) گفت: قبولي طاعات و عبادات انسانها و رسيدن به كرامات اخلاقي، برپايي عدالت اقتصادي، سياسي و اجتماعي با تدبير و همفكري همگاني است كه پيامبر اكرم (ص) اين امر را به خوبي اجرا ميكرد. حجتالاسلام كرمي آزادي خواهي و دعوت همه انسانها به آگاهانه زيستن را به عنوان دومين هدف والاي رسول اكرم (ص) معرفي كرد و افزود: به گفته ايشان هيچ جامعهاي از آلودگي پاك نميشود مگر اينكه كوچكترين فرد از لحاظ موقعيت اجتماعي در آن بتواند از حق خود دفاع كند. بر مبناي اين اصل پيامبر اعظم (ص) به انسانها فكر، فرهنگ و شناخت ميداد تا آگاهانه مسير زندگي خود را مشخص كنند. وي امانتداري، راستگويي و پاكانديشي رسول اكرم (ص) را بهترين سبك و روش براي رسيدن به اهداف والا و مقدس ايشان دانست و گفت: پيامبر قبل از رسالت و دعوت انسانها به سوي پروردگار آنقدر پاك منش بود كه به عنوان محمد امين (ص) شهرت يافت و با هدف مقدس و اسلوب و روش متناسب با آن توانست انسانها را از جهل به سوي آگاهي و تمدن رهنمون سازد. حجتالاسلام كرمي با اشاره به داستاني از زندگي پيامبر اعظم (ص) به بررسي صداقت و امانت ايشان قبل و بعد از بعثت پرداخت و اظهار داشت: پيامبر قبل از دعوت رسمي مردم به دين اسلام مدتي به صورت غيرآشكار به سمت مردم ميرفت و با آنان گفتوشنود ميكرد تا با فرهنگسازي آرمان اسلام را به اذهان آنان منتقل كند، ايشان با فرصتسازي مناسب از دوره حج كه استبداد تا حدي خشونت خود را كنار ميگذاشت براي انجام اين امر مهم استفاده ميكرد. وي كه تاكنون بيش از 85 اثر تاليفي و ترجمه داشته و در سال گذشته ترجمه اي تازه از نهج الفصاحه را روانه بازار كرده است، با استناد به آيه ولكم دينكم اسوه حسنه، اظهار داشت: اگر ما پيرو پيامبر اعظم (ص) هستيم بايد از شعار و وعدههاي طولاني و دور از حقيقت پرهيز كرده و چون ايشان هدف و روش سنجيدهاي را در زندگي فردي برگزينيم. اين سلسله مباحث ادامه دارد/
*** حضرت رسول اعظم (ص) فرمودند: امانتداري موجب افزايش رزق و خيانت باعث فقر ميشود نهجالفصاحه، 377
| |
|
 |
مشورت در سیره حضرت محمد صلی الله علیه و اله |
|
واژه سيره در لغت و اصطلاح واژه سيره در لغت از كلمه سير به معناى رفتن و جريان داشتناست. سيره در اصطلاح منطق عملى و اصول عملى است كه همچونقوانين رياضى قابل تغيير نيست و راهنماى زندگى انسان است. راغب اصفهانى مىنويسد: سير يعنى حركت در روى زمين، در زمينراه رفتن و گذشتن و عبور كردن. «سيره» يعنى حالت و روشى كهانسان دارد، نوع خاص حركت انسان نوع رفتار و كردار و عملكردانسان را «سيره» گويند. مورخانى كه در باره پيامبر اكرم(ص) و روش زندگى او كتابنوشتهاند، تاريخ خود را «سيرهالنبى» ناميدهاند. سيرهشناسىبه معناى سبكشناسى و رفتارشناسى است.
واژه مشورت و شورا در لغت و اصطلاح مشورت و شورا در لغت از«شارالعسل» گرفته شده و به معناى بيرون آوردن عسل از كندوبه دست آوردن عسل ناب است. اين لغت در اصطلاح به معناى به دستآوردن راه درست و متقن از طريق نظر خواهى از عقلا و خردمنداناست. وجه تسميه مشورت و مشاوره اين است كه به بهترين انديشه ومحكمترين راى از طريق نظر خواهى و گفتگو با ديگران همچون عسلناب استخراج شده از كندو به دست مىآيد و هدايت و صلاح و خيرهاو خوبيها در پرتو آن تحصيل و موجب پيروزى مىگردد. اين پرسشهااهميت و ضرورت بحث مشاوره و شورا را تبيين مىكند. شكى نيست كهعمل به شورا، از اصول مسلم سيره عملى پيامبر اكرم(ص) و اولياىالهى به شمار مىآيد. رسول خدا (ص) و جانشينان آن حضرت با آنكه معصوم بودند و حتىبا قطع نظر از وحى و مقام والاى الهى از نظر فكر و بينش و منشاز مشورت بى نياز بودند، با مشورت كردن دو نكته را تعقيبمىكردند: 1 اهميت مشورت و شورا را به مسلمانان ياد آورى كنند و اينروحيه را در عرصههاى مختلف جامعه اسلامى، ايجاد و تقويتنمايند. 2 ضمن آموزش عملى به مسلمانان بياموزند كه چگونه به اين سيرهعمل كنند و از ثمرات درخشان آن برخور دار شوند; پس از آنحضرت، اين سنت الهى را به نيكى استمرار بخشند و زندگى را براساس مشورت بنياد نهند. 3 نگاهى به اسرار و اهداف مشاوره در سيره معصومان(ع) يكى ازمسائل اساسى در سيره و منطق عملى پيشوايان معصوم(ع) مسالهمشورت و مشاوره است. در سيره پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت(ع)مىخوانيم كه با اصحاب خود بسيار مشورت مىكردند، به طورى كه ازبرخى از اصحاب رسول اكرم(ص) و عايشه چنين نقل شده است: هيچ كسرا نديديم كه با اصحاب خود بيشتر از رسول خدا با اصحابش مشورتكند. در اينجا اين پرسشها به ذهن مىرسد: چرا رسول اكرم(ص) واهل بيت(ع) آنقدر مشورت مىكردند؟ آيا آنان به مشورت نيازداشنتد؟ مگر انديشه و قواى ذهنى آنان چنان كامل و نيرومندنبود كه حتى با قطع نظر از وحى و مقام خليفهاللهى، باز ازمشورت بى نياز بودند؟ آنان چه ضرورتى در اين اصل احساس مىكردند؟ آيا آنچه براى آنان اهميت داشت، پرورش روحيه مشورت در عرصههاىمختلف فرهنگى، اجتماعى، سياسى، نظامى و... بود يادستاوردهاى آن؟ آنان با چه كسانى مشورت مىكردند و چه كسانى با ايشان بهرايزنى مىپرداختند؟ آنان در نهايت چگونه تصميم مىگرفتند؟ شورا مايه انس و صفا و الفت اجتماعى، پيوند مردم، ارزش يافتنآنان، استفاده از ديدگاهها و مواضع فكرى و علوم و آگاهىديگران، پرهيز از استبداد راى و پىآمدهاى وخيم خود رايى،مشخص شدن قدر و جايگاه انسانها در امور اجتماعى و عرصههاىفكرى و فرهنگى مىگردد. اهل حديث و مفسران و مورخان، در بيان سر مشورت آن حضرت مطالبمبسوطى را آوردهاند كه نشان مىدهد يكى از اهداف آن حضرت وجانشينان او در مشورت كردن با امت پرورش اين روحيه در مردم وارزش يافتن آنان نزد يكديگر بوده است. ابو جعفر محمد بن جرير طبرى، ضمن مباحث مبسوطى در اين زمينه،مىنويسد: «ليتبعه المومنون بعده... و يستنوا بسنته فى ذلك.» امام فخر رازى از حسن و سفيان بن عيينه چنين آورده است: «ليقتدى به غيره فى المشاوره و يصيرسنه فى امته.» آلوسىبغدادى مىنويسد: «ان تكون سنه بعده لامته.» گروهى از مفسرانشيعه هدف حضرت را اقتداى امتبه اين سنت نيك دانسته، چنينتعبير كردهاند: «لتقتدى به امته فى المشاوره» ابو الفتوح رازى مىگويد: «خواست تا مردمان به او اقتدا كنند از پس او .» شريف لاهيجىنيز در تفسيرش مىنويسد: آنكه اين سنتحسنه مشورت در امت آنحضرت باقى بماند و بدون مشورت كارى نكنند.» دوران حكومتاسلامى نبى اكرم(ص) و زندگى آن حضرت بخوبى نشان داد كه يكى ازعوامل موفقيت پيامبر اكرم (ص) در پيشبرد هدفهاى اسلامى، همينمساله مشورت بوده است. آن حضرت نشان داد كه با مشورت و رعايتاصول و مبانى مديريت مىتوان جامعه را در موقعيتهاى بحرانى بهسلامت اداره كرد و خود رايى و خود سرى را، كه از بزرگترينآفتهاى فرهنگى و اجتماعى است، از ساحت اجتماع دور ساخت. آنحضرت به همگان آموخت كه همه انسانها، حتى آنها كه از فكر قوىبر خوردارند و صاحب بهترين افكار و انديشهاند، به مشورتنيازمندند و اگر خود را از مشاوره با ديگران بى نياز بينند،خوى استبداد و استكبار مىيابند. اما اگر با مردم مشاوره ورايزنى داشته باشند و شخصيت، ديدگاههاى آنان را ناديده نگيرندو از استعدادهاى آنان بهره برند، نه تنها از خطر فرو رفتن دراستبداد دور مىگردند; بلكه به آرا و انديشههاى محكم و متقندست مىيابند. تجارب تايخى نشان داده است كه بهترين افراد ومحكمترين نظامها در صورت فرو رفتن در استبداد به هلاكت مىرسند،جنبه مردمى خود را از دست مىدهند و در مسير انحطاط مىافتند. اميرمومنان (ع) مىفرمايد: «من استبد برايه هلك.» هركس استبداد راى ورزد، هلاك مىشود. «لاظهير او ثق من المشاوره.» هيچ پشتيبانى مطمئنتر از مشورتنيست. در مكتب اسلام مشورت كردن عين هدايت است; گرد آوردنخوبيها و خيرها در پرتو اين سنتحسنه به دست مىآيد و هركه باخردمندان مشورت كند، از انوار خردهاى آنان فروغ مىگيرد; «منالمشاور ذوى العقول استضاء بانوار العقول.» يكى از راههاىاساسى مشاركت در عقل و علم و دانش صاحبان انديشه و فرهنگ وخرد، مشورت كردن است. «و من شاور الرجال يشاركها فىعقولها.» به همين جهتبايد گفت: آيه «وشاورهم فى الامر» به منظور لطف به امت و كرامتبه آنهاو فروغ بخشيدن به عقول آنان وارد شده است.
4 اسرار و اهداف مشورت از ديدگاه مولوى مولوى در اين باره مىگويد: امر شاورهم پيامبر را رسيد گرچه رايى نيست رايش را نديد در ترازو جور ضيق زرشدست نى از آنك جو چو زر گوهر شدست روح، قالب را كنون همره شدست مدتى سگ حارس درگه شدست مشورت كن با گروه صالحان بر پيمبر امر شاورهم بدان امر هم شورى براى اين بود كز تشاور سهو و كژ كمتر رود اين خردها چون مصابيح انور است بيست مصباح از يكى روشنتر ستبنا بر اين، سركلام حضرت اميرمومنان (ع) روشن مىگردد كهمىفرمايد: براى در امان ماندن از لغزشها و پشيمانيها باصاحبان خرد مشورت كن. «شاور ذوى العقول تامن الزلل والنوم»
5 اهميت و ضرورت مشورت در قرآن و حديث اخلاق رسول خدا(ص) قرآنبود و عمل او مشورت. مساله شورى در قرآن در كنار نماز وانفاق، به عنوان يكى از ويژگيهاى اساسى انسان رشد يافته، مطرحشده است: «... والذين استجابوا لربهم و اقاموا الصلاه و امرهمشورى بينهم و مما رزقناهم ينفقون والذين اذا اصابهم البغى همينتصرون.» و آنچه نزد خداستبهتر و پايدارتر استبراى كسانىكه ايمان آوردند... و دعوت پروردگارشان را اجابت كردند و نمازرا به پا داشتند و كارشان ميانشان به مشورت است و از آنچه بهآنان روزى داديم انفاق مىكنند و كسانى كه چون تجاوز مسلحانهاىبه آنان شود يكديگر را در انتفام كشيدن يارى مىدهند. علامه طباطبايى در باره اين آيه مىگويد: در جمله «و امر هم شورى بينهم» به ويژگى مهم و بنيادىمومنان اهل رشد و عمل اشاره شده، بدين صورت كه آنان در به دستآوردن انديشه صحيح و ديدگاه جامع و متقن به صاحبان عقل وانديشه و خرد مراجعه مىكنند و ضمن جمع آورى كليه ديدگاههابهترين آنها را گزينش و تبعيت مىكنند و در واقع اين آيه بهنظر من با آيه «والذين يستمعون القول فيتبعون احسنه» نزديكاست: و راه رسيدن به بهترين راههاى موجود در هر عرصهاى براىدستيابى به واقعيت مشورت است; چرا كه «و ماتشاور قوم الاوفقوا الاحسن ما فى ضميرهم» هيچ قومى در كارهايشان با يكديگرمشورت نكردند مگر آنكه به بهترين راههاى موجود دستيافتند. ازديدگاه پيامبر اسلام(ص)، جامعهاى كه فافد سنت مشورت است ورهبران مستبد و خود سر و توانگران تنگ نظر دارد، حق حياتندارد. چرا كه فقدان سنت مشورت در جامعه شخصيت افراد را مىكشدو رشد فرهنگ و انديشهها را متوقف مىسازد. اين حقيقت در حديثنبوى چنين آمده است: «اذا كان امراكم خياركم و اغنياءكم سمحاءكم و امركم شورىبينكم فظهر الارض خيرلكم من بطنها و اذا كان امراءكم شراركم واغنياءكم بخلا كم ولم يكن امر كم شورى بينكم فبطن الارض خيرلكممن ظهرها.» هرگاه زمامداران شما نيكان و توانگران شماسخاوتمندانتان باشد و كارهايتان به مشورت انجام شود، در اينموقع روى زمين از زير زمين براى شما بهتر است (و شايسته حياتو بقا هستيد); ولى اگر زمامدارانتان بدان و توانگرانتان بخيلانباشند و كارها با مشورت برگزار نشود، در اين صورت زير زمين ازروى آن براى شما بهتر است. مشورت ادراك و هشيارى دهد عقلها مر عقل را يارى دهد مشورت در كارها واجب شود تا پشيمانى در آخر كم شود نبى اكرم (ص) در امور مختلف مشورت مىكرد و سپس تصميم مىگرفت وعمل مىكرد. چنانچه امام رضا(ع) فرمود: «ان رسول الله(ص) كانيستشير اصحابه ثم يعزم على ما يريد.» البته مشورت نبىاكرم(ص) در امور مربوط به خدا و رسولش كه حكم صريح داشت و بهعنوان نص ارائه مىشد، صورت نمىگرفت، بلكه مشورتها در امورمربوط به امت تحقق مىيافت. ضمير «هم» در آيه «و امر همشورى بينهم» به اين نكته اشاره دارد; زيرا اجتهاد در مقابلنص جايز نيست. و آيات متعددى از قرآن آن را باطل مىداند. «فلاو ربك لايومنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فىانفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما.» نه به خدايتسوگند،ايمان نمىآورند تا تو را در اختلافهاى خويش حاكم كنند; سپس دردلهاى خود از آنچه حكم كردهاى، ملالى نيابند و كاملا تسليمگردند.
6 نمونههايى از مشاوره نبى اكرم(ص) در اينجا نمونههايى ازمشاورههاى نبى اكرم (ص) و جانشينانش را نقل مىكنيم: الف مشاوره در امور فرهنگى و مسائل نظامى 1 از نمونههاى برجسته سيره مشاوره پيامبر (ص) جنگ بدر است كهدر باره اصل جنگ، تعيين مكان نبرد و اسيران جنگ با ياران خودمشورت كرد و فرمود: «اشيروا اعلى ايهاالناس.» اى مردم آراءخود را برايم بگوئيد. جنگ بدر در سال دوم هجرى روى داد. به پيامبر گزارش رسيد كهكاروانى از قريش اموال فراوان به طرف شام مىبرد. حضرت به منظور مقابله به مثل از مدينه خارج شد، به تعقيبكاروان پرداخت و به آن دست نيافت. كاروان قريش به شام رفت، پساز مدتى گزارش دادند كه كاروان قريش در حال باز گشت است. پيامبر(ص) با313 تن در ماه مبارك سال دوم براى مصادره اموالقريش، در مقابل اموال مصادره شده مسلمانان ; از مدينه خارجشد، نيروى كمكى مكه با تجهيزات كامل براى كمك با كاروان قريشحركت كرد. پيامبر(ص) اصحاب خود را گرد آورد و در مورد اينكهآيا دشمن را تعقيب كنند يا با گروه نظامى قريش رو به رو شوندو يا به مدينه باز گردند، با آنان مشورت كرد: «فاستشار الناسو اخبرهم عن قريش.» در اين جريان نخست ابوبكر بر خاست و نظرخويش را مبنى بر جنگ با دشمن اعلام كرد. سپس عمر نظرى مشابهنظر او داد. آنگاه مقداد برخاست و گفت: «اى رسول خدا، آنچهخداوند برايت مقرر فرموده عمل كن; ما با تو هستيم. به خداسوگند، ما آنچه را كه بنى اسرائيل به موسى گفتند به تونمىگوئيم كه «فاذهب انت و ربك فقاتلا انا ههنا قاعدون»; توبا پروردگارت برويد و خودتان جنگ كنيد كه ما اينجا نشسته ومنتظريم. ما مىگوييم: تو و پروردگارت برويد و بجنگيد و ما همبه امر شما جنگ مىكنيم. رسول خدا(ص) مقداد را ستود، در حقش دعا كرد و باز فرمود: «اشيروا على ايهاالناس.» و مقصود حضرت، انصار بودند زيرا ازطرف آنان، اكثريتبودند و از طرفى در عقبه با پيامبر(ص) پيماندفاعى بسته بودند. پيامبر(ص) مىخواست نظر آنان را در اين خصوصبداند. سعد ابن معاذ برخاست نظر خويش را مبنى بر حركت رسولخدا(ص) و اطاعت مطلق از وى است و جنگ با دشمن اعلام كرد. سخنان سعد، انبساطى در رسول خدا(ص) ايجاد كرد و او را خشنودساخت. پس فرمود: «به راه افتيد و بشارت باد شما را كه خداوند(پيروزى بر) يكى از اين دو گروه را به من وعده داده است. (ياتصاحب كاروان و يا پيروزى بر قريش) سوگند به خدا، گويا هماكنون جاى كشته شدنشان را پيش روى خود مىبينم.» رسول خدا (ص)با به كارگيرى اين جلسه مشورتى از منزل «ذفران» حركت كرد;از گردنهاى كه موسوم به «اصافر» بود، گذشت; به سوى قريهاىكه در پايين گردنه قرار داشت، سرا زير شد; نزديك بدر فرود آمدو به كسب اطلاعات پرداخت. در دشتبدر آبهاى مختلفى بوسيلهچاههايى كه در آن حفر شده بود، وجود داشت و به همين جهت محلتوقف كاروانهابود، مسلمانها زودتر از قريش كنار چاهها فرودآمده بودند، واقدى مىگويد: پس از فرود آمدن در كنار اولين چاه، پيامبر(ص) از اصحاب خودمشورتى خواست و فرمود: «اشيروا على فى المنزل» نظر مشورتىشما در باره اين مكان چيست؟ حباب بن منذر بر خاست و نظر خويشرا مبنى بر عدم مناسبت اين مكان براى نبرد با دشمن اعلام كرد وگفت: «اكنون كه فرمان خاص در مورد اين مكان نرسيده و صرفاتدبير جنگى است، دستور دهيد تا آخرين چاه، كه به دشمن نزديكاست، پيشروى كنيم و در آنجا اردو بزنيم. رسول خدا(ص) فرمود: «راى صواب همان است كه گفتى. در اين داستان به مشاوره اصحابنيز با نبىاكرم (ص) اشاره شده است. بدين ترتيب، با استفاده ازيكى از اصول و مبانى مديريت و رهبرى حكيمانه و عمل به اصلاساس مشورت و بهرهگيرى از روشهاى نظامى بجا و روح ايمان،مسلمانان با وجود نيروى كم در مقابل نيروى بسيار دشمن بهپيروزى چشمگيرى دستيافتند و اسيران بسيار گرفتند. پيامبراسلام(ص) در باره اسيران و امور ديگر مربوط به جنگ نيزبارها با اصحاب خود مشورت فرمود. مشاوره شيوه عملى رسولخدا(ص) در جنگهاى مختلف بود كه به نمونههاى ديگرى اشارهمىكنيم. 2 در نبرد احزاب يا خندق نيز همين شيوه به كار رفت. و حضرترسول (ص) با اصحاب خود، جلسه مشورتى تشكيل داد. 3 در پيكار بنى قريظه، در مورد كيفيت و كميت جنگ با يهوديانمدينه، مشورت كرد. 4 در پيكار نبى نضير، در بر خورد با يهوديان مدينه، نيز چنينكرد. 5 در روز حديبيه نيز در موضوعهاى مختلفى به مشورت پرداخت. 6 در فتح مكه، هنگامى كه آمدن ابوسفيان به حضرت گزارش شد،مشورت كرد. 7 در غزوه طائف، پس از محاصره آنها، پيامبر اسلام (ص) بااصحاب خود مشاوره كرد و سپس تصميم گرفت. 8 در غزوه تبوك، در امور مختلف، با اصحاب خود به مشورتپرداخت; «اشيروا على» فرمود و نظرهاى صائب و آراى صحيح ونوين اصحاب را مورد ستايش قرار داد. 9 در جنگ احد در باره اينكه سپاه اسلام در مدينه مستقر شود يابيرون رود; با اصحاب مشورت كرد و با اينكه خود موافق نبود نظراصحاب را پذيرفت. اين نمونهها و دهها نمونه ديگر، حاكى از مشاوره نبى اكرم(ص)در امور جنگ بود. ب مشاوره در امور غير نظامى و مسايل غير جنگى مورخان دههانمونه ديگر از مشورتهاى نبى اكرم(ص) در امور غيرنظامى و مصالحغير جنگى در عرصههاى مختلف فرهنگى، اقتصادى، سياسى، اجتماعى وامور فردى و خانوادگى و غيره نقل كردهاند. اين موارد بيانگرآن است كه شورا و مشورت به عنوان يك امر اساسى در مسائلمديريت و حكومت و فرماندهى منحصر نيست; بلكه در همه شئونمربوط به امت راه دارد و ثمرات درخشانى در پى خواهد داشت. برخى از اين موارد عبارت است از: 1 پيامبر (ص) در باره كسانى كه به عايشه تهمت زدند، با اصحابخود مشورت كرد و نظر آنها را خواست. مورخانى چون ابن اسحاق،واقدى، بخارى، مسلم، احمد بن حنبل، ترمذى، بيهقى و ديگران اينجريان را به طور مبسوط آوردهاند و ضمن اشاره به امور جلساتمشورتى نبى اكرم(ص) با اصحاب، تاكيد كردهاند كه نبى اكرم(ص)در اين حادثه با حضرت على بن ابيطالب (ع) و اسامه بن زيد بهطور ويژه مشورت كرد. مفسران اهل سنت نيز در ذيل آيات 11 تا16سوره نور كه مربوط به «افك» (تهمت عظيم) است، مطالب مبسوطىدر باره تهمتبه عايشه آوردهاند و به مواردى از مشورت نبىاكرم(ص) با اصحاب و مشورت اصحاب با حضرت اشاره كردهاند كه جاىنقد و بررسى دارد و مفسران شيعى به نقادى مطالب مفسران اهلسنت پرداختهاند. 2 پيامبر(ص) در مورد اعزام افراد براى تبليغ و اداره امور يكمنطقه و اعطاى مسئووليتبه افراد به منظور فرماندارى واستاندارى و مديريت و حكومتبخشى از مناطق تحت اداره خويش بااصحاب مشورت مىكرد. اصحاب آن حضرت نيز، با پيروى از اين سنت نيكو، نه تنها بارسولاكرم(ص) در امور مختلف به مشورت مىپرداختند; بلكه باهمديگر نيز مشورت مىكردند. پژوهشى در باره روششناسى مشاورهنبىاكرم(ص) با اصحاب و بالعكس و همين طور مشاروههاى مسلماناندر صدر اسلام نيازمند مقاله مستقل و جامعى است. آنچه گذشت، بخوبى نشان مىدهد كه پيامبر اسلام(ص) با وجود آنكهمعصوم بود و از نظر فكر و تدبير و تصميمگيرى به مشورت نيازنداشت، براى احياى اين سنت و آموزش و پرورش امت، پيوسته بااصحاب خويش مشورت مىكرد.
| |
|
|
 |
آمار و اطلاعات |
|
| |