قرآن .

((خدا شما را در بسيارى جاها يارى كرد و نيز در روز حنين , آن گاه كه انبوهى لشكرتان شما را به شـگـفـت آورده بـودولـى كـمـتـر سودى به شما نداد و زمين با همه فراخيش بر شما تنگ شد و بـازگـشـتـيـد و بـه دشمن پشت كرديد آن گاه خداآرامش خود را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرو فـرستاد و سپاهيانى فرستاد كه آنها را نديديد و كافران را عذاب كرد و اين كيفر كافران است از آن پس خدا توبه هر كس را كه بخواهد مى پذيرد و خدا آمرزنده و مهربان است )).
ـ امـام صـادق (ع ) : روزى سخت تر از روز جنگ حنين بر پيامبر(ص ) نگذشت , چرا كه عربهابر ضد آن حضرت ياغى شدند.
ـ از دعـاهـاى پيامبر خدا(ص ) در روز جنگ حنين : بار خدايا! تو اگر بخواهى بعد از اين روزديگر پرستش نخواهى شد.
ـ ابـو اسـحـاق : مـردى بـه بـرا گـفت : اى ابا ماره ! آيا در روز جنگ حنين گريختيد؟
او گفت :گـواهـى مـى دهـم كـه پـيـامر(ص ) نگريخت , بلكه مسلمانان شتابان و بى زره به سوى اين تيره هـوازن كـه مردمانى تيرانداز بودند, رهسپار شدند آنان مسلمانان را تيرباران كردند, به طورى كه انـبـوه تـيـرهـاى آنان همچون هجوم دسته هاى ملخ بود لذا مسلمانان پراكنده شدند و گريختند دشـمن به طرف پيامبر خدا(ص ), در حالى كه ابوسفيان بن حارث لگام استر آن حضرت را گرفته بـود,هـجـوم آورد پـيـامـبـر خدا(ص ) از استر فرود آمد و از خداوند طلب نصرت كرد و دعا نمود ومى گفت :.
من پيامبر هستم و اين دروغ نيست .

من پور عبد المطلبم .

خدايا! نصرت و ياريت را فرو فرست : برا گفت : به خدا سوگند هرگاه جنگ شدت مى گرفت ما خود را در پناه پيامبر قرار مى داديم و كسى كه به موازات او مى ايستاد براستى شجاع بود.
ـ امـام حسين (ع ) : از كسانى كه در روز جنگ حنين همراه پيامبر خدا(ص ) پايدارى كردند,عباس بود و على و ابو سفيان بن حارث و عقيل بن ابى طالب و عبداللّه بن زبير بن عبدالمطلب وزبير بن عوام و اسامة بن زيد.
ـ انس : در روز جنگ حنين پيامبر(ص ) فرمود : حالا تنور جنگ شلعه ور شد در آن روز على بن ابى طالب پيشاپيش پيامبر, از همه سخت تر مى جنگيد.


 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 21 بهمن 1388  ساعت 12:05 AM نظرات 0 | لينک مطلب

 

قرآن
((بـگو : اى پروردگار من ! مرا به راستى و نيكويى داخل گردان و به راستى و نيكويى بيرون بر و مرا از جانب خودپيروزى و يارى عطا كن بگو : حق آمد و باطل نابود شد حقا كه باطل نابود شدنى است )).
((مـى گـويـند : اگر راست مى گوييد, پيروزى چه وقت خواهد بود؟
بگو : در روز پيروزى ايمان آوردن كافران سودشان ندهد و مهلتشان ندهند پس , از ايشان اعراض كن و منتظر باش كه آنها نيز در انتظارند)).
ـ امـام على (ع ) : پيامبر خدا(ص ) در ماه رمضان به جنگ بدر رفت و در ماه رمضان نيز مكه را فتح كرد.
ـ امام رضا(ع ) : روزى كه پيامبر خدا(ص ) مكه را فتح كرد, بتها كه تعدادشان سيصد و شصت عدد بودپيرامون كعبه نصب شده بودند آن حضرت با چوبى كه در دستش بود به آنها مى زد و مى فرمود : حق آمد و باطل نابود شد, براستى كه باطل نابود شدنى است حق آمد و باطل ديگر آغاز نمى شود و برنمى گردد در اين هنگام بتها يكى يكى به رو در مى افتادند.
ـ عـمـر بـن خـطـاب : چون روز فتح شد و پيامبر خدا به مكه در آمد, دنبال صفوان بن اميه و ابو سفيان بن حرب و حارث بن هشام فرستاد عمر مى گويد : من با خودم گفتم : خدا آنها را به چنگ ما انداخت , سزاى اعمالشان را به آنها خواهم چشاند اما پيامبر خدا(ص ) به آنان فرمود : من امروز به شـما همان مى گويم كه يوسف به برادرانش گفت : ((امروز ملامتى بر شما نيست خداوند شما را بـبـخـشـايـد كـه او مهربانترين مهربانان است )) عمر گفت : من از اين كه چنان فكرى در مغزم گذشت و پيامبر خدا(ص ) به آنها چنان گفت , از پيامبر خدا(ص ) شرمنده شدم .

ـ عـبـدالرحمن بن صفوان : روز فتح مكه لباسم را پوشيدم و از خانه بيرون آمدم و در راه با پيامبر خـداكـه از كـعبه بيرون آمده بود, برخوردم از عمر پرسيدم پيامبر(ص ) وقتى داخل كعبه شد چه كرد؟
عمرگفت : دو ركعت نماز خواند.
ـ از عـثمان بن عفان نقل شده است كه وى در روز فتح مكه , دست ابن ابى سرح را گرفت و او را (بـراى گرفتن امان ) نزد پيامبر(ص ) آورد ـ پيامبر خدا(ص ) قبلا دستور داده بود كه هر كس ابن ابى سرح را ديداو را بكشد, گرچه خود را به پرده هاى كعبه آويخته باشد ـ و عرض كرد : اى پيامبر خـدا! ابن ابى سرح راهم مانند بقيه مردم ببخش ابن ابى سرح دستش را به سوى پيامبر دراز كرد, امـا پـيـامـبر سرش را از اوبرگرداند بار ديگر دستش را دراز كرد, پيامبر خدا دستش را از او كنار كشيد براى بار سوم دست خود رابه سوى آن حضرت كشيد و اين بار پيامبر با او بيعت كرد و امانش داد وقتى او رفت پيامبر خدا(ص )فرمود : مگر نديديد با او چه كردم ؟
عرض كردند : اى پيامبر خدا! چـرا بـه مـا اشـاره نفرموديد (كه او رابكشيم )؟
پيامبر خدا فرمود : در اسلام اشاره كردن و بى خبر كـشـتـن (تـرور) وجـود ندارد ايمان , بى خبركشتن را ممنوع كرده و پيامبران به غافلگير كردن و خيانت اشاره نمى كنند.
ـ جـابـر : هنگامى كه با پيامبر خدا(ص ) وارد مكه شديم ,در خانه كعبه و پيرامون آن سيصدوشصت بـت نصب شده بود كه به جاى خداعبادت مى شدند پيامبرخدا(ص )دستور داد همه آنها راسرنگون كـردنـد سپس فرمود : حق آمد و باطل نابود شد و براستى كه باطل نابودشدنى است آن گاه داخل كعبه رفت و دو ركعت نماز خواند در آن جا پيكره ابراهيم و اسماعيل و اسحاق رامشاهده كرد و ديد در دسـت ابـراهيم چوبه هاى تيرهاى قمار,قراردارد و در حال قرعه زدن است پيامبر خدا فرمود:خدا اينان (مشركان )را بكشد, ابراهيم كسى نبود كه با تيرهاى قمار قرعه بزند.
ـ سـهـيـل بن عمرو : زمانى كه پيامبر خدا(ص ) وارد مكه شد و پيروز گرديد, من به خانه ام رفتم ودر را بـه روى خـودم بـسـتـم و بـه فـرزندم عبداللّه بن سهيل پيغام فرستادم كه از محمد برايم امـان بـگـيرد, زيرا از كشته شدن ايمن نيستم عبداللّه بن سهيل نزد پيامبر رفت و عرض كرد : اى پـيـامـبـرخـدا, آيـا پـدرم را امان مى دهيد؟
حضرت فرمود : آرى , او در امان خداست , بنابراين , از خـانـه بـيرون بيايد پيامبر خدا(ص ) آن گاه به كسانى كه پيرامونش بودند, فرمود : هر يك از شما سـهـيـل را ديـد بـه او نـگاه تند نكند او بايد از خانه بيرون بيايد به جان خودم قسم كه سهيل آدم خـردمند وبزرگوارى است و كسى چون او چنان نيست كه اسلام را نشناسد و بخوبى مى داند كه آيـيـنـى كـه برآن بوده است برايش سودى ندارد پس , عبداللّه نزد پدر خود رفت و فرموده پيامبر خدا(ص ) رابه اطلاع او رسانيد سهيل گفت : به خدا قسم كه او در خردى و بزرگى نيكوكار بوده و هـسـت سـهيل در اسلام آوردن همچنان سرگردان و مردد بود و در جنگ حنين با آن كه هنوز مـشرك بود, پيامبر خدا(ص ) را همراهى كرد و در جعرانه اسلام آورد و پيامبر خدا(ص ) در آن روز ازغنايم حنين يكصد شتر به او داد.
ـ يـحـيى بن يزيد بن ابى مريم سلولى از قول پدرخود ازجدش نقل مى كند :درروزفتح مكه كه جلو قربانيها را گرفته بودند, به حضور پيامبرخدا(ص )رسيدم حارث بن هشام نزد حضرت آمدو گفت : اى مـحـمد! مشتى فرومايه و اوباش آورده اى كه به كمك آنها با ما بجنگى ؟
پيامبر خدا(ص ) به او فرمود خاموش , اينها بهتر از تو و هم مسلكان تو هستند اينان به خدا و فرستاده او ايمان دارند.


 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 21 بهمن 1388  ساعت 12:04 AM نظرات 0 | لينک مطلب

 

قرآن .

((سـوگـند به اسبهاى دونده نفس زننده سوگند به اسبانى كه با سم از سنگ آتش مى جهانند و سـوگـنـد به اسبانى كه بامدادان هجوم آوردند و در آن جا غبار برانگيختند و در آن جا همه را در ميان گرفتند)).


 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 21 بهمن 1388  ساعت 12:03 AM نظرات 0 | لينک مطلب

 

ـ مـحـمـد بـن شهاب زهرى : هنگامى كه جعفر بن ابى طالب از سرزمين حبشه برگشت , پيامبر خـدا(ص )او را به سوى موته گسيل داشت و در كنار او زيد بن حارثه و عبداللّه بن رواحه را نيز به فـرمـاندهى سپاه گماشت (كه چنانچه جعفر كشته شود, زيد فرماندهى را به عهده بگيرد و اگر زيد هم كشته شد, عبداللّه فرمانده شود) مسلمانان به راه افتادند تا به سرزمين بلقا رسيدند و در آن جا با لشكريان رومى و عرب هرقل رو به رو شدند مسلمانان خود را به قريه اى به نام مؤته كشيدند و در آن جا ميان دو سپاه جنگ درگرفت و مسلمانان به سختى جنگيدند.


 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 21 بهمن 1388  ساعت 12:02 AM نظرات 0 | لينک مطلب

 

قرآن .

((چـون بـراى گـرفـتـن غنايم به راه بيفتيد, آنان كه از جنگ تخلف ورزيده اند خواهند گفت : بـگذاريد تا ما هم از پى شمابياييم مى خواهند سخن خدا را ديگرگون كنند بگو : شما هرگز از پى ما نخواهيد آمد خدا از پيش چنين گفته است سپس خواهند گفت : بلكه بر ما حسد مى بريد؟
نه , اينان جز اندكى نمى فهمند)).
ـ بـريـده : در روز جنگ خيبر, ابوبكر پرچم را گرفت اما بدون آن كه موفق به فتح شود برگشت روزبـعـد عـمر پرچم را گرفت و او هم ناكام برگشت و ابن سلمه كشته شد و مردم (مسلمانان ) بـرگـشـتند پيامبرخدا(ص ), فرمود اين پرچم را به كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خـدا و رسولش نيزاو را دوست دارند و هرگز بر نمى گردد تا فتح و پيروزى نصيبش شود مـا آن شب را خوشحال از اين كه فردا روز پيروزى است , به صبح رسانديم پيامبر خدا نماز صبح را خـوانـد و آن گـاه پرچم را خواست و ازجا بلند شد هر يك از ما كه نزد پيامبر خدا قرب و منزلتى داشـت امـيـدوار بـود كـه آن مـرد او باشد حتى من به خاطر قرب و منزلتى كه نزد پيامبر داشتم گـردن كشيدم و سرم را بالا گرفتم اما پيامبر خدا على بن ابى طالب را صدا زدعلى (ع ) مبتلا به چشم درد بود پيامبر خدا دستى بر چشم او كشيد و آن گاه پرچم را به وى سپرد و فتح وپيروزى نصيب او شد.
ـ چـون پـيامبر خدا(ص ) در نزديك خيبر فرودآمد, اهل خيبر دچار ترس و هراس شدند و گفتند :مـحـمـد بـا يـثـربـيـان آمـد پـيامبر خدا(ص ) عمر بن خطاب را با مسلمانان فرستاد و او با اهل خـيـبـربـه نـبردپرداخت ,اما آنان او و نيروهايش را عقب زدند عمر در حالى كه يارانش را متهم به بـزدلـى مـى كردو آنان او را, نزد پيامبر خدا برگشتند پيامبر(ص ) فرمود : فردا پرچم را به مردى مـى دهم كه خدا ورسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند روز بعد, ابوبكر و عـمـر گردن مى كشيدندكه پرچم به يكى از آنها داده شود, اما پيامبر(ص ) على را صدا زد در آن روز على مبتلا به چشم درد بودپيامبر خدا(ص ) در چشم او اندكى آب دهان انداخت و پرچم را به وى سـپرد على با نيروهاى مسلمان حركت كرد و به مقابله با اهل خيبر شتافت و با مرحب خيبرى رو به رو شد كه اين رجز را مى خواند:.
خيبر مى داند كه من مرحب هستم .

غرق سلاحم و پهلوانى كار آزموده ام .

آن گاه كه شيران ژيان رو آورند,.
بارها نيزه مى زنم و گاهى هم ضربتى شمشير فرود مى آورم .

او و عـلـى رو يـا روى هـم قـرار گـرفـتـنـد و على با شمشير چنان ضربتى بر فرق او زد كه تا به دنـدانـهـايـش رسيد و صداى ضربتش را همه اردوگاه شنيدند و هنوز آخرين افراد لشكر نيامده بودند كه خيبر به دست اوليها فتح شد.
ـ جابر : روز خيبر مرحب يهودى بيرون آمد و اين رجز را مى خواند:.
خيبر مى داند كه من مرحب هستم .

غرق در سلاحم و پهلوانى كار آزموده ام .

بارها نيزه مى زنم و گاهى هم ضربتى شمشير,.
آن گاه كه شيران به ميدان آيند و تجربه كنند.
و مـى گـفـت : آيـا مـرد مـيدانى هست ؟
پيامبر خدا(ص ) فرمود : چه كسى به مصاف او مى رود؟
مـحمدبن مسلمه عرض كرد : من اى پيامبر خدا به خدا قسم من داغديده و خونخواهم آنان ديروز بـرادر مـرا كشتندجابر مى گويد : پيامبر خدا فرمود : برو خدايا! او را كمك فرما چون دو مبارز به هم نزديك شدندميانشان درختى قرار گرفت مرحب بر محمد بن مسلمه حمله كرد و ضربه اى به او حـواله كرد كه محمدسپرش را پيش آورد و شمشير مرحب در آن گير كرد و محمد بن مسلمه با استفاده از اين فرصت ضربتى بر مرحب زد و او را كشت
((14)) .

ـ حـسـيـل بـن خـارجـه اشـجعى : من براى فروش كالا وارد مدينه شدم مرا نزد پيامبر خدا(ص ) بردندحضرت فرمود : اى حسيل ! حاضرى بيست پيمانه خرما به تو بدهم و تو در مقابل آن راه خيبر را بـه اين ياران من نشان دهى ؟
من اين كار را كردم و چون پيامبر خدا(ص ) به خيبر رسيد, نزد آن حضرت رفتم واو بيست پيمانه خرما به من داد بعد از آن مرا (به اسيرى ) نزد پيامبر خدا بردند, آن حـضـرت بـه مـن فرمود : اى حسيل ! هيچ كس نزد من (به اسيرى ) آورده نشد كه سه روز باشد و مسلمان نشود و ريسمان زرد (اسارت ) از گردنش بيرون آيد حسيل گفت : من هم مسلمان شدم .

ـ ابـو طـلـحـه : مـن پـشـت سـر پيامبر(ص ) سوار بودم , به طورى كه زانويم با زانوى آن حضرت تماس داشت پيامبر شب به خيبر حمله نكرد و چون سحرگاه شد, بر آنان شبيخون زد و فرمود : ما هرگاه درميدان قومى فرود آييم , بد سرنوشتى در انتظار بيم داده شدگان است .

ـ چـون صـبـح شـد اهـالـى خيبر با بيل و زنبيلهاى خود براى رفتن به مزارعشان بيرون آمدند و چـون پـيـامبر و سپاه اسلام را ديدند, برگشتند و فرار كردند پيامبر خدا(ص ) فرمود اللّه اكبر, اللّه اكبر خيبر ويران شد (و سقوط كرد) : ما هرگاه در ميدان قومى فرود آييم , بد سرنوشتى در انتظار بيم داده شدگان است .

ـ ايـاس بـن سـلـمـه از پـدرش نقل مى كند : در روز خيبر عمويم براى جنگ با مرحب يهودى به ميدان رفت مرحب اين رجز را خواند:.
خيبر مى داند كه من مرحب هستم .

غرق در سلاحم و پهلوانى كار آزموده ام .

آن گاه كه آتش جنگها شعله ور شود.
عموى من عامر نيز چنين رجز خواند:.
خيبر مى داند كه من عامر هستم .

سراپا مسلحم و پهلوانى ماجرا جويم .

آن دو سـپـس دو ضـربه رد و بدل كردند شمشير مرحب در سپر عامر گير كرد و عامر از قسمت پايين بدن مرحب ضربه اى زد و شمشير به ساق پاى خود او برگشت و شاهرگ پايش را قطع كرد و بـر اثـر آن مـردسـلمة بن اكوع مى گويد : من به عده اى از ياران پيامبر خدا(ص ) برخوردم و آنان گـفـتند : كار عامر تباه گشت , خودش را كشت سلمه مى گويد : من با چشم گريان , نزد پيامبر خـدا(ص ) آمـدم و عـرض كردم : اى پيامبر خدا! آيا كار عامر تباه شد؟
پيامبر فرمود : چه كسى اين حرف را زده است ؟
عرض كردم : گروهى از ياران شما پيامبر خدا(ص ) فرمود : دروغ گفته هر كه ايـن حـرف را زده اسـت بـلـكـه عـامـر دو پـاداش دارد عـامـر در راه رفـتن به خيبر براى ياران پيامبرخدا(ص ) كه پيامبر نيز در ميانشان بود, رجز مى خواند و سواران را به حركت وا مى داشت او اين اشعار رامى خواند:.
به خدا قسم , اگر خدا نبود ما هدايت نمى شديم .

و زكات نمى داديم و نماز نمى خوانديم .

كسانى كه ما را انكار كردند,.
هرگاه بخواهند فتنه و آشوب به پا كنند ما زير بار نمى رويم .

ما از فضل و عنايت تو بى نياز نيستيم .

پس در هنگام رو يا رويى با دشمن گامهايمان را استوار بدار.
و بر ما ثبات و آرامش فرو فرست .

پـيـامـبـر خـدا(ص ) فـرمود : اين كيست ؟
عرض كردند : عامر است اى پيامبر خدا حضرت فرمود :پـروردگـارت تو را بيامرزد سلمه مى گويد : پيامبر خدا(ص ) هرگز براى كسى اختصاصا طلب آمـرزش نـكـرد مـگـر اين كه او به شهادت رسيد عمر بن خطاب چون اين سخن (پيامبر) را شنيد عـرض كرد : اى پيامبر خدا! چرا ما را از وجود عامر بهره مند نساختى ؟
عامر به ميدان جنگ رفت و شـهيد شد سلمه مى گويد : پيامبر خدا(ص ) سپس مرا دنبال على (ع ) فرستاد و فرمود : امروز اين رايـت را بـه مـردى مـى دهـم كـه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مـى دارنـد سـلـمـه مـى گويد : من نزد على رفتم و او را كه مبتلا به چشم درد بود, آوردم پيامبر خدا(ص ) در چشمان على آب دهان انداخت و آن گاه رايت را به او داد در اين هنگام مرحب بيرون آمد و در حالى كه شمشير خود را در هوا تكان مى دادگفت :.
خيبر مى داند كه من مرحب هستم .

غرق در سلاحم و پهلوانى كار آزموده ام .

آن گاه كه آتش جنگها شعله ور شود.
على صلوات اللّه عليه و بركاته نيز فرمود:.
من آنم كه مادرم مرا حيدر ناميد.
همچون شير بيشه ها وحشتناك و پرهيبتم .

آنان را با پيمانه بزرگ كيل مى كنم .

پس , سر مرحب را با شمشير شكافت و فتح و پيروزى به دست او صورت گرفت
((15)) .



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در چهارشنبه 21 بهمن 1388  ساعت 12:00 AM نظرات 0 | لينک مطلب

 

قرآن .

((كـيست ستمكارتر از آن كه نگذاشت نام خدا در مسجدهاى خدا برده شود و در ويران كردن آنها كوشيد؟
آنان در آن مسجدها, جز بيمناك و ترسان داخل نخواهند شد و نصيبشان در دنيا خوارى و در آخرت عذابى بزرگ است )).
ـ ايـاس بـن سـلـمـه از پـدرش نـقـل مى كند : در جنگ حديبيه با پيامبر خدا(ص ) بيرون آمديم آن حـضـرت صد شتر قربانى كرد و تعداد ما هزار و هفتصد نفر بود و با آنان جنگ افزار و پيادگان وسواران بودند در ميان شتران قربانى پيامبر(ص ) شتر ابوجهل نيز بود آن حضرت در حديبيه فرود آمد و قريش با ايشان با اين شرط صلح كردند كه همان جا كه هستند قربانى كنند.
ـ قـريـش سـهـيـل بـن عـمـرو و حـويـطب بن عبدالعزى و مكرز بن حفص را براى عقد قرارداد صـلح ,پيش پيامبر(ص ) فرستادند هنگامى كه پيامبر خدا چشمش به آنها افتاد و سهيل را در ميان آن افـراد ديـدفـرمـود: ايـن قـوم كار شمارا سهل كردند, خويشاوندان شما را نزدتان فرستاده اند و خـواهـان صـلح هستندپس , قربانيها را (به طرف آنها) حركت دهيد و لبيك گوييد شايد اين كار دلـهـاى آنـان را نـرم كـند صداى لبيك از گوشه و كنار اردوگاه برخاست و بانگ لبيك همه جا پيچيد آن سه نفر آمدند و تقاضاى صلح كردند.
در حـالـى كـه مردم با يكديگر صلح كرده بودند و در ميان مسلمانان تعدادى از (اسراى ) مشركان بـودندو در ميان مشركان تعدادى از (اسراى ) مسلمانان ,ابوسفيان ناگاه حمله كرد و سيل مردان مـسلح در وادى به راه افتاد سلمه مى گويد : من شش نفر از مشركان مسلح را در حالى كه آنها را مـى راندم و هيچ كارى نمى توانستند بكنند, نزد پيامبر(ص )آوردم اما پيامبرنه چيزى از آنها گرفت ونـه كشت ,بلكه بخشيد ومابه مشركان حمله برديم و همه اسيرانمان را از دست مشركان آزاد كرديم ولى اسراى آنها همچنان دردست ما باقى ماند.
سـپـس قـريـش نـزد سـهيل بن عمرو و حويطب بن عبدالعزى آمدند و آنها را مامور عقد قرارداد صلح كردند پيامبر(ص ) على و طلحه را فرستاد و على قرارداد صلح را چنين نوشت : به نام خداوند بخشاينده مهربان اين پيمان صلحى است كه محمد پيامبر خدا(ص ) با قريش مى بندد و بر اين مفاد مصالحه مى كنندكه نسبت به يكديگر خيانت و سرقت انجام ندهند و هر كس از ياران محمد كه به قـصـد حـج يـا عمره ياتجارت وارد مكه شود, جان و مالش در امان است و هر كس از قريش كه به قصد تجارت در مصر و شام از مدينه عبور كند, جان و مالش در امان است و هر كس از قريش كه به مـحمد پناهنده شود, بايد بازگردانده شود و چنانچه از ياران محمد كسى به قريش پناهنده شود, برگردانده نشود اين بند قرارداد بر مسلمانان گران آمد اما پيامبر خدا(ص ) فرمود : هر كس از ما كـه بـه قـريش پناهنده شود, خداوند او را (از رحمت خود) دور گرداند و هر كس از قريش كه به مـاپـنـاهنده شود, او را بر مى گردانيم و اگر خدا بداند كه او قلبا مسلمان است , برايش گشايش قـرار مى دهديكى ديگر از مفاد صلحنامه اين بود كه پيامبر در سال آينده در چنين ماهى عمره به جا آورد و هيچ گونه سواره نظام و جنگ افزارى با خود نياورد مگر همان مقدار كه مسافر در نيام خـود حـمل مى كند و فقط سه شب در مكه اقامت كنند و قربانى كردن امسال هم در همين جايى صورت گيرد كه توقف كرده اند وهمانجا قربانگاه باشد و وارد مكه نشوند پيامبر خدا(ص ) فرمود : ما قربانيها را مى رانيم و شما جلو آنها رامى گيريد.
ـ عـبـداللّه بـن ابـى اوفى : در روز بيعت رضوان , تعداد ما هزار و چهار صد يا هزار و سيصد نفر بود وقبيله اسلم در آن روز يك هشتم مهاجران بودند.
ـ انـس : قـريـش بـا پـيـامـبـر(ص ) قـرارداد صلح امضا كردند و يكى از آنان سهيل بن عمرو بود پـيامبر(ص )به على فرمود : بنويس : بسم اللّه الرحمن الرحيم سهيل گفت : ما نمى دانيم بسم اللّه الـرحمن الرحيم چيست بلكه چيزى را بنويس كه برايمان آشناست بنويس : باسمك اللهم حضرت فـرمـود : بنويس : ازمحمد پيامبر خدا نمايندگان قريش گفتند : اگر معتقد بوديم كه تو پيامبر خـدا هستى از تو پيروى مى كرديم به جاى آن نام خودت و نام پدرت را بنويس پيامبر(ص ) فرمود : بـنـويـس : از مـحـمد پسر عبداللّه يكى ازشروط آنان باپيامبر(ص ) اين بودكه اگركسى از مسلمانان پيش مشركان رفت , او را برنگردانند واگر از آنان كسى به پيامبر پناهنده شد او را برگردانند ياران پـيامبر(ص ) عرض كردند : اى پيامبر خدا, اين شرط را بنويسيم ؟
فرمود : آرى زيرا اگر از ما كسى بـه آنان پناهنده شود, خداوند او را (از رحمت خود)دور گرداند و اگر كسى از آنان به ما پناهنده شود, بزودى خداوند براى او گشايش و برونشوى قرارخواهد داد.


 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در سه شنبه 20 بهمن 1388  ساعت 11:59 PM نظرات 0 | لينک مطلب

 

قرآن .

((چـون منافقان نزد تو آيند, گويند : ما گواهى مى دهيم كه تو فرستاده خدا هستى خدا مى داند كه تو فرستاده او هستى و خدا گواهى مى دهد كه منافقان دروغگويند))((13)).


 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در سه شنبه 20 بهمن 1388  ساعت 11:58 PM نظرات 0 | لينک مطلب

 

قرآن .

((مـى پنداريد كه بهشت خواهيد رفت در صورتى كه آنچه بر سر گذشتگان آمده هنوز بر سر شما نـيـامـده است ؟
به ايشان سختى و رنج رسيد و متزلزل شدند تا آن جا كه پيامبر و مؤمنانى كه با او بودند گفتند : پس يارى خدا كى مى رسد؟
بدان كه يارى خدا نزديك است )).
ـ امـام باقر(ع ), درباره آيه ((مى گويد مال فراوانى را تباه كردم )), فرمود : منظور عمرو بن عبدود است كه على بن ابى طالب در روز خندق پذيرفتن اسلام را به او پيشنهاد كرد و او گفت :پس آن هـمه مالى كه در راه مبارزه با شما خرج كردم چه مى شود؟
او براى مبارزه با راه خدا مالى را خرج كرده بود در اين هنگام على (ع ) او را كشت .

ـ امـام صـادق (ع ) : هـنـگـامـى كـه پـيـامـبـر خـدا(ص ) خـنـدق را مى كند مسلمانان به مانعى برخوردندپيامبر خدا(ص ) كلنگ را از دست اميرالمؤمنين يا از دست سلمان گرفت و ضربه اى بر آن فـرودآورد كـه سـه تـكـه شـد در ايـن هنگام پيامبر خدا(ص ) فرمود : خداوند با اين ضربه من گنجهاى كسرى و قيصر را برايم گشود يكى از افراد به رفيقش گفت : وعده گنجهاى كسرى و قـيـصر را به ما مى دهد, در حالى كه هيچ يك از ما (از بيم دشمن ) قادر نيست براى قضاى حاجت بيرون رود!.
ـ برا بن عازب : هنگامى كه پيامبر خدا(ص ) به ما دستور حفر خندق را داد, در قسمتى ازخندق به سـنـگ بـسيار بزرگ و سختى برخورديم كه تيشه ها در آن كارگر نبود موضوع را به عرض پيامبر خـدا(ص ) رسـانـديم پيامبر(ص ) آمد و چون سنگ را ديد, لباسش را در آورد وكلنگ را گرفت و فـرمـود : بـه نـام خـدا و آن گـاه ضربه اى زد كه يك سوم تخته سنگ شكست وگفت : اللّه اكبر, كليدهاى شام به من داده شد, به خدا قسم كه هم اينك كاخهاى سرخ آن رامى بينم ! سپس ضربه دوم را زد و يـك سـوم ديگر تخته سنگ شكسته شد و گفت : اللّه اكبر,كليدهاى ايران به من داده شد به خدا سوگند كه كاخهاى سفيد مداين را مى بينم ! آن گاه ضربه سوم را فرود آورد و گفت : به نام خدا در اين هنگام باقيمانده سنگ شكست و گفت : اللّه اكبر,كليدهاى يمن به من داده شد, به خدا سوگند هم اينك از همين جا دروازه هاى صنعا را مى بينم .

ـ ابى بن عباس بن سهل به نقل از پدر خود از جدش نقل مى كند : در روز خندق با پيامبرخدا(ص ) بـوديـم كـه آن حـضـرت تـيـشـه را گرفت و ضربه اى زد كه به سنگى برخورد و صدا كردپيامبر خـدا(ص ) خـنديد عرض شد : اى پيامبر خدا! از چه مى خنديد؟
فرمود : از مردمى خنده ام گرفت كه بسته در بند از خاور زمين آورده و با زور به سوى بهشت كشانده مى شوند!.
ـ بـرا : در جـنـگ احـزاب پـيـامـبـر خـدا(ص ) به همراه ما خاك مى كشيد و در حالى كه گرد و غبارسفيدى شكم آن حضرت را پوشانده بود, مى گفت :.
به خدا سوگند اگر تو نبودى ما هدايت نمى شديم .

و زكات نمى داديم و نماز نمى خوانديم .

پس بر ما آرامش فرو فرست .

همانا آنان (مشركان ) از ما سر پيچيدند.
برا مى گويد : گاهى هم مى فرمود:.
همانا اين جماعت از ما سرپيچى كردند.
آن گاه كه خواهان فتنه و گمراهى شدند ما امتناع كرديم .

حضرت اين اشعار را با صداى بلند مى خواند.
ـ يزيد بن اصم : چون خداوند احزاب را درهم شكست و پيامبر(ص ) به خانه اش برگشت وشروع به شـستن سر و صورت خود كرد, جبرئيل نزد آن حضرت آمد و گفت : خدا از تودرگذرد, سلاح به زمين گذاشته اى در حالى كه فرشتگان آسمان هنوز آن را به زمين نگذاشته اند؟
در محل دژ بنى قريظه نزد ما بيا پس , پيامبر خدا(ص ) جار زد و كنار دژ به آنان پيوست .



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در سه شنبه 20 بهمن 1388  ساعت 11:57 PM نظرات 0 | لينک مطلب
قرآن .

((پس در راه خدا نبرد كن كه جز بر نفس خويش مكلف نيستى و مؤمنان را به جنگ برانگيز, شايد خـدا آسـيـب كـافـران رااز شما باز دارد و خشم و عذاب خدا از هر خشم و عذاب ديگرى سخت تر است )).


 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در سه شنبه 20 بهمن 1388  ساعت 11:56 PM نظرات 0 | لينک مطلب

 

قرآن .

((و چون در ميانشان باشى و برايشان اقامه نماز كنى , بايد كه گروهى از آنان با تو به نماز ايستند و سـلاحـهـاى خـويـش بـردارنـد و چون سجده به پايان بردند پشت سر شما (در برابر دشمن ) قرار گيرند)).
ـ امـام صـادق (ع ) : در جنگ ذات الرقاع پيامبر خدا(ص ) زير درختى در كنار دره اى پياده شد در ايـن هنگام سيلى آمد و ميان آن حضرت و يارانش جدايى انداخت مردى از مشركان پيامبر(ص ) را در آن حـال ديد و مسلمانان نيز در آن طرف دره ايستاده و منتظر بودند تا جريان سيل قطع شود آن مـردمشرك به همراهان خود گفت : من محمد را مى كشم و آن گاه نزد پيامبر آمد و به روى پـيـامبر خدا(ص )شمشير كشيد و گفت : اى محمد! اينك چه كسى تو را از چنگ من مى رهاند؟
حضرت فرمود :پروردگار من و تو در اين هنگام جبرئيل آن مرد را از اسبش پرت كرد و به او پشت افـتـاد پـيامبرخدا(ص ) برخاست و شمشير كشيد و روى سينه او نشست و فرمود : اى غورث ! چه كـسى تو را از چنگ من مى رهاند؟
عرض كرد : بخشندگى و كرم تو اى محمد! حضرت از آن مرد دست كشيد و او برخاست در حالى كه مى گفت : به خدا قسم كه تو از من بهتر و گرامى ترى .



 نگاشته شده توسط رحمان نجفي در سه شنبه 20 بهمن 1388  ساعت 11:55 PM نظرات 0 | لينک مطلب


  • تعداد صفحات :25
  •    
  •   
  • 10  
  • 11  
  • 12  
  • 13  
  • 14  
  • 15  
  • 16  
  • 17  
  • 18  
  • 19  
  • >  
Powered By Rasekhoon.net