ای فلان!ما را در خواب به برکت آن بیداری ها یافتی

http://www.axgig.com/images/80207351390881276386.jpg

شاه شجاع کرمانی از بزرگان اهل معرفت در قرن سوم بود . نقل است که چهل سال نخفت . شبی بعد از چهل سال بخفت . خدای - جل جلاله - را در خواب دید، گفت: بار خدایا، من تو را در بیداری می جستم، در خواب یافتم . فرمود که ای فلان!ما را در خواب به برکت آن بیداری ها یافتی . اگر آن بیداری ها نبود، چنین خوابی نمی دیدی .
بعد از آن هر جا که می رفت، بالشی می نهاد و می خفت و می گفت: امید است که یک بار دیگر، چنان خوابی ببینم . عاشق خواب شده بود و می گفت: یک ذره از آن خواب، به بیداری همه عالم ندهم . (1)

1) عطار نیشابوری، گزیده تذکرة الاولیاء، ص 251 - 250 با اندکی تغییر .

منبع : حکایت پارسایان  نویسنده : رضا بابایی


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 10 شهریور 1395  ] [ 10:51 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

عذاب معنوی

http://www.axgig.com/images/70168114983605534844.jpg

گویند در بنی اسرائیل، مردی بود که می گفت: من در همه عمر، خدا را نافرمانی کرده ام و بس گناه و معصیت که از من سر زده است؛ اما تاکنون زیانی و کیفری ندیده ام . اگر گناه، جزا دارد و گناهکار باید کیفر بیند، پس چرا ما را کیفری و عذابی نمی رسد!؟
در همان روزها، پیامبر قوم بنی اسرائیل، نزد آن مرد آمد و گفت: خداوند، می فرماید که ما تو را عذاب های بسیار کرده ایم و تو خود نمی دانی!آیا تو را از شیرینی عبادت خود، محروم نکرده ایم؟ آیا در مناجات را بر روی تو نبسته ایم؟ آیا امید به زندگی خوش در آخرت را از تو نگرفته ایم؟ عذابی بزرگ تر و سهمگین تر از این می خواهی؟ (1)
نیست در عالم ز هجران تلخ تر - هر چه خواهی کن و لیکن آن مکن (2)

1) برگرفته از: جامی، نفحات الانس، در ذکر حال عبدالله بن خبیق .
2) دیوان شمس .

منبع : حکایت پارسایان  نویسنده : رضا بابایی


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 10 شهریور 1395  ] [ 10:37 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

این جا چه می کنی؟

http://www.axgig.com/images/47049107963484723311.jpg

حبیب عجمی از عارفان نخست اسلامی است . در عرفان و تصوف، مقامی بلند دارد و در درس حسن بصری حاضر می شد . به گفته عطار نیشابوری در کتاب تذکرة الاولیاء:
روزی حبیب عجمی، پوستین خود را در بیرون خانه در آورد و کناری گذاشت و داخل خانه شد تا وضویی بسازد . در خانه بود که حسن بصری به در خانه او رسید . پوستین حبیب را دید و شناخت . از بیم آن که مبادا جامه پوستین حبیب را ببرند، ایستاد و منتظر شد تا حبیب از خانه بیرون آید .
حبیب از خانه بیرون آمد و حسن بصری را دید که بر در سرای او ایستاده است . سلام کرد . حسن پاسخ گفت . حبیب پرسید: چرا این جا ایستاده ای؟ حسن گفت: این پوستین را به اعتماد چه کسی این جا گذاشته ای و رفته ای؟ حبیب گفت: به اعتماد خدایی که گذر تو را به این جا انداخت تا بایستی و پوستین مرا مواظبت کنی . (1)

1) تذکرة الاولیاء، ذکر حبیب عجمی.

منبع : حکایت پارسایان  نویسنده : رضا بابایی


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 10 شهریور 1395  ] [ 10:29 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

مهمان داری خدا

http://www.axgig.com/images/57371286325463546157.jpg

گویند: کافری از ابراهیم (ع) طعام خواست . ابراهیم گفت: اگر مسلمان شوی، تو را مهمان کنم و طعام دهم . کافر رفت . خدای - عزوجل - وحی فرستاد که ای ابراهیم!ما هفتاد سال است که این کافر را روزی می دهیم و اگر تو یک شب، او را غذا می دادی و از دین او نمی پرسیدی، چه می شد؟
ابراهیم در پی آن کافر رفت و او را باز آورد و طعام داد . کافر گفت: چه شد که از حرف خود، برگشتی و پی من آمدی و برایم سفره گستردی؟ ابراهیم (ع) ماجرا را بازگفت . کافر گفت: اگر خدای تو چنین کریم و مهربان است، پس دین خود را بر من عرضه کن تا ایمان بیاورم و مسلمان شوم. (1)

1) برگرفته از: ترجمه رساله قشیریه، ص 201 و کشف المحجوب، ص 409 و بوستان سعدی، ص 59 و مصیبت نامه، ص 307 . گفتنی است که در روایات نیز وارد شده است که مهمان را اکرام کنید، هر چند کافر باشد: اکرموا الضیف و لو کان کافرا.

منبع : حکایت پارسایان  نویسنده : رضا بابایی


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 10 شهریور 1395  ] [ 7:18 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]