برنامه ات را طوری تنظیم كن كه نمازت اول وقت باشد

http://www.upsara.com/images/e82j_2.jpg

کنار خیابان

تازه سر شب بو که به خانه ی امام رسیدم.تلوزیون اخبار ساعت هفت را پخش می کرد من همانطور که خلاصه ی اخبار را گوش می کردم آستین ها را برای وضو بالا می دادم.بعد از چند قیقه هم باعجله رفتم تا جانماز پیدا کنم و نماز مغرب و عشا را بخوانم.نماز که تمام شد آمدم خدمت امام.هنوز ننشسته بودم که امام گفتند: «من احساس می كنم مسئولم اگر به تو نگويم، من مطلبى را باید به شما بگویم...اگر نگويم می ترسم مسئول باشم. شما چرا نمازت را جدی نمی گیری؟! »

گفتم: دانشكده علوم بودم. بعد از آن جا هم جاى ديگرى رفتم، بعد از آن جا به منزل آمده ام.

 امام گفتند:

"برنامه ات را طوری تنظیم كن كه نمازت اول وقت باشد. نماز یعنی ستون دين و اگر نماز قبول نشود به هيچ عبادتى نگاه نمى كنند."

بعد امام خاطره ای از یکی از دوستانشان تعریف کردند و گفتند:او این طور بود؛ و قتی صدای اذان را می شنید حتی اگر توی خیابان و پشت فرمان ماشین هم بود یک جایی کنار خیابان نگه می داشت تا نمازش را اول وقت بخواند!

منبع : سایت قنوت


ادامه مطلب


[ جمعه 28 آبان 1395  ] [ 6:09 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(2) ]

کلاه دست ساز!

http://www.upsara.com/images/cfws_1.jpg

کلاه دست ساز!

ركعت آخر نماز بود كه سرم را از روي مهر برداشم. متوجه یک جفت پای  پوتين پوش زمخت شدم. بله! يك سرباز عراقي كنارم ايستاده بود. فهميدم كه ديگر كار از كار گذشته است و بايد آماده ی انفرادي و شكنجه شوم. سلام نماز را دادم و با ترس بالاي سرم را نگاه كردم. چند روزي مي‌شد كه دور از چشم مأمورين عراقي نماز جماعت مي‌خوانديم اما حالا خوب غافلگيرمان كرده بودند؛ سربازها دور تا دور بچه ها ایستاده بودند.

چشمم به سرگرد عراقي افتاد كه چشم هاش از عصبانیت سرخ شده بود و به بچه ها نگاه مي‌كرد.بعد از اين كه تك تك بچه ها را از زير نگاه سنگینش گذراند، با عصبانيت فرياد زد: « امام جماعت.  خودتون می گید کی بوده  يا ما پيداش كنيم؟» سكوت هراس آوری آسايشگاه را فرا گرفته بود. چند دقيقه اي گذشت. توي دلم صلوات مي‌فرستادم تا به خير بگذرد. ناگهان ديدم سرگرد بدجوري به «حميد» نگاه مي‌كند.

حميد رديف دوم و جلوي من نشسته بود. چند روزي مي‌شد كه سرما خورده بود و كلاه سرش مي‌گذاشت. خواستم چيزي بهش بگويم كه سرگرد يك راست آمد سراغش. گوش او را گرفت و در حالي كه او را از صف بيرون مي‌برد، فريادزد:

« ديديد پيدايش كردم! نگاه كنيد !‌كلاه سرش است! امام جماعت همين است.»

از حماقت سرگرد عراقي خنده‌ام گرفته بود.حميد با تعجب به سرگرد عراقي نگاه مي‌كرد.

او  را به خاطر كلاهي كه چند روز زحمت كشيده بود تا از جورابش درست كند، به انفرادي بردند و با شكنجه از او پذيرايي كردند.

منبع : سایت قنوت


ادامه مطلب


[ جمعه 28 آبان 1395  ] [ 6:04 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

آیا تسبیحات حضرت زهرا فقط بعد از نماز کار می کند؟

http://s8.picofile.com/file/8275108734/64.jpg

آیا تسبیحات حضرت زهرا فقط بعد از نماز کار می کند؟

ما ها معمولا فکر می کنیم که  تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها را فقط بعد ا نماز واجب می توان گفت، اما خب این طور نیست. این ذکر را همیشه می توان گفت و برکت آن مختص به زمان خاصی نیست.البته خب بعد از نماز های واجب خیلی سفارش شده است و به اصطلاح مستحب موکد است .

امام صادق علیه‏ السلام می ‏فرماید:هرکس تسبیح حضرت فاطمه ‏ى زهرا علیه االسلام را قبل از اینکه حالت خود را بعد از نمار واجب عوض کند، بجا آورد، خدا همه ی بدی هاش را می پوشاند.

یک وقت دیگر که گفتن این ذکر سفارش شده است هنگام خواب است چراکه باعث می شود انسان قبل از خواب آرامش پیدا کند و دچار بدخوابی یا کابوس نشود. خلاصه کیمیایی است این تسبیحات !

منبع : سایت  قنوت


ادامه مطلب


[ جمعه 28 آبان 1395  ] [ 5:58 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

نماز شب توی خانه ی غول!

http://s8.picofile.com/file/8275108450/63.jpg

نماز شب توی خانه ی غول!

علامه محمد تقی جعفری می گوید:

یادم می آید من و نواب صفوی جوان که بودیم و هر دو تهجّد و شب زنده دارى و زیارت را دوست داشتیم . در حوزه نجف خدمت مرحوم آیت الله شیخ طالقانى شاگردی مى کردیم و از علاّمه امینى "صاحب کتاب الغدیر" درس ایمان و ولایت مى آموختیم .

یکی از روز های پاییز بود که سید مجتبی پیشنهاد کرد پیاده از نجف به کربلا براى زیارت برویم. موافقت کردم و بعد از ظهر  همان روز راه افتادیم . هوا تقریباً تاریک شده بود و چند کیلومتری بیشتر ، از شهر دور نشده بودیم که ناگهان یک مرد خیلی هیکلی  از عرب های بیابان نشین جلوی ما را گرفت و با صدایی بلند و خشن، فرمان ایستادن داد. ماه کامل بود خنجر مرد عرب که روی کمرش بود زیر نور مهتاب برق می زد. من شکه شده بودم  امّا سیّدمجتبی آرام ایستاده بود. مرد عرب با خشونت گفت : هر چه توی جیبتان دارید خالی کنید.

من ترسیده بودم و مى خواستم آنچه دارم تحویل دهم اما یک مرتبه سید مجتبی خیلی فرز و سریع خنجر مرد عرب را از کمرش بیرون کشیده و آن را جلو چشمان آن عرب هیکلی نگه داشت.بعد با قدرت نوک خنجر را نزدیک گلویش برد و گفت: با خدا باش ! از خدا بترس و دست از زشتیها بشوى . من از چابکی و شجاعت سیّد بهتم زده بود و مات و حیرات به هر دوى آنها نگاه مى کردم.مرد عرب دست هاش را به علامت تسلیم کنار گوش برد و از ما خواست برای جبران اشتباهش آن شب را در چادر او استراحت کنیم. نواب صفوى فوراً پذیرفت اما براى من تعجب آور بود به سیّد گفتم : چگونه دعوت کسى را مى پذیرى که تا چند لحظه پیش مى خواست لخت مان کند. سیّد گفت : اینها عرب هستند و هوای مهمان را دارند . محال است خطرى تهدیدمان کند . آن شب را توی چادر مرد عرب گذراندیم. سیّد تا سحر آرام خوابیداما من بیدار بودم و همه اش مى ترسیدم این عرب بیابانی بلایی سرمان بیاورد. سیّد نیمه شب براى نماز برخواست وبا لحن دلربایی شروع به خواندن نماز و مناجات کرد. صبح  آنروز با آن عرب خداحافظی کردیم و عازم کربلا شدیم …

در طول این پنجاه سال خیلی وقت ها دلم برای صدای نماز و مناجات آن شب سید تنگ می شود .

علامه محمد تقی جعفری

منبع : شبکه قنوت


ادامه مطلب


[ جمعه 28 آبان 1395  ] [ 5:38 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]