آیت الله بهجت و درمان درد ها با نماز و بیداری بین الطلوعین
آیت الله بهجت و درمان درد ها با نماز و بیداری بین الطلوعین
نگارنده به یاد دارد روز شنبه ۲۸ آبان سال ۱۳۷۹، ماه شعبان بود که شخصی برای درمان دردی از آقای بهجت (ره) سوالی کرد. ایشان پاسخ دادند که بر نماز اهتمام داشته باش و پس از نماز صبح در بین الطلوعین بیدار باش و در این ساعت بیرون برو و در بیرونی تعقیبات را انجام ده و پیاده روی کن!
(به نظرم جوان گفته بود: من وقتی در اتاق هستم خوابم می برد و نمی توانم این یک ساعت و نیم بین طلوع فجر و اذان صبح تا طلوع خورشید را بیدار بمانم. از این رو آیت الله پیشنهاد بیرون رفتن و پیاده روی و انجام تعقیبات در هوای بیرون اتاق را به این جوان داده بود.)
سپس از او پرسید: کجایی هستی؟
جوان پاسخ داد: اهل تبریز.
آیت الله فرمود: خب! هوای آنجا زیاد هم سرد نیست. در این ساعت بیرون باش و تعقیبات را در بیرون انجام بده!
جوان پرسید: دیگر چه کاری کنم؟!
آیت الله فرمود: همین کار را انجام بده!
جوان گویی به پاسخش نرسیده باشد. دوباره پرسید: اگر نشد باز خدمت برسم؟!
آیت الله سکوت کرد و به مسیرش ادامه داد. آنجا بود که یاد اشکالات بنی اسرائیل و داستان گاو افتادم. هر چه بیشتر بپرسی کار را بر خودت سخت تر می کنی.
روزنامه کیهان، شماره ۲۰۸۶۱ به تاریخ ۱۱/۶/۹۳، صفحه ۸ (معارف)
ادامه مطلب
غلام امام سجاد(علیه السلام) و نماز باران
غلام امام سجاد(علیه السلام) و نماز باران
همهی مردم برای نماز باران جمع شدند، حیوانات و کودکان را نیز آوردند، تا شاید بارانی بیاید، اما نیامد. پس از نماز، دیدم که غلامی آمد و در گوشه ای به سجده افتاد و گفت: «خدایا، تا باران نفرستی، سر خود را از سجده بلند نمیکنم».
داستانی از زُهری یکی از یاران امام سجاد (علیه السّلام) نقل شده که بسیار عجیب است. وی میگوید: ایامی بود که خشک سالی شده بود و باران نمیبارید. همهی مردم برای نماز باران جمع شدند، حیوانات و کودکان را نیز آوردند، تا شاید بارانی بیاید، اما نیامد. پس از نماز، دیدم که غلامی آمد و در گوشه ای به سجده افتاد و گفت: «خدایا، تا باران نفرستی، سر خود را از سجده بلند نمیکنم». بعد از لحظاتی ابری آمد، رعد و برقی شد و باران شدیدی گرفت و آن غلام همان طور در سجده بود. وقتی بلند شد و به سمت شهر حرکت کرد، او را تعقیب کردم. دیدم به کوچه بنی هاشم رفت و وارد منزل امام سجاد (علیه السّلام) شد.
از جمله شیوههای امامان معصوم (علیهم السّلام) همین بود که اگر غلامی را به آنها میبخشیدند، میپذیرفتند و آنان را تربیت میکردند، مگر افراد کمی که خود از درگاه آنان میرفتند.
زُهری میگوید: متوجه شدم که این فرد غلام امام سجاد (علیه السّلام) است. فردای آن روز به منزل امام سجاد (علیه السّلام) رفتم و گفتم که آمده ام غلامی از غلامان شما را بخرم. حضرت فرمود: همهی غلامان را بیاورید. وقتی همه آمدند، هر چه نگاه کردم، آن غلام را نیافتم. گفتم: آیا غلام دیگری در منزل دارید؟ گفتند: فرد دیگری در اسطبل است که زیر دست و پای چهار پایان را تمیز میکند. درخواست کردم او را نیز ببینم. وقتی او را آوردند، دانستم همانی است که میخواهم. قیمتش را پرسیدم، حضرت فرمود: پول نیاز نیست، آن را به تو بخشیدم. وقتی غلام متوجه شد،گفت: فلانی، چرا میخواهی مرا از آقایم جدا کنی؟ گفتم: غرض بدی ندارم.
آن غلام گفت: چرا میخواهی مرا از آقایم جدا کنی؟ گفتم: من میخواهم با شما باشم. گفت: برای چه؟ گفتم: برای قصهی دیروز. زُهری گفت: همین که آن غلام متوجه شد ماجرا لو رفته است، گفت: خدایا، حال که چنین شد، دیگر از تو عمری نمیخواهم. عمر مرا بگیر. بلافاصله که این جمله را گفت، بدوگفتم: نفرین نکن، من تو را نمیبرم. همین که از منزل خارج شدم، دیدم یکی از غلامان حضرت به دنبالم آمده و گفت: زُهری! آقا میفرماید آن غلام از دنیا رفت. اگر میخواهی دوستت را تشییع کنی، بیا.
منبع : لذ ت حضور، ص 84، چاپ چهارم، آقاتهرانی
ادامه مطلب
تشرف محمد بن ابي الرّوّاد و ابن جعفر دهّان
تشرف محمد بن ابي الرّوّاد و ابن جعفر دهّان
روزي در ماه رجب با محمد بن جعفر دهّان به طرف مسجد سهله مي رفتيم. او به من گفت: مرا به مسجد صعصعه ببر.
به سمت آن مسجد حرکت کرديم. در آنجا در حال نماز'>نماز خواندن ديدم مرد شتر سواري از راه رسيد. از شتر خود پياده شد و در زير سايه اي زانوي آن را عقال کرد (زانويش را بست) آن گاه داخل مسجد شد و دو رکعت نماز'>نماز خواند و آن دو رکعت را طول داد بعد هم دست هاي خود را بلند کرد و گفت: اللهم يا ذالمنن السابغه... (1) تا آخر دعا آن گاه برخاست و نزد شتر خود رفت و بر آن سوار شد.
محمد بن جعفر دهّان به من گفت: برنمي خيزي برويم و از اين مرد سؤال کنيم ايشان کيست؟
قبول کردم. برخاستيم و به نزد او رفتيم و گفتيم: تو را به خداوند قسم مي دهيم به ما بگو کيستي؟
فرمود: شما را به خداوند قسم مي دهم! فکر مي کنيد من که باشم؟
ابن جعفر دهّان گفت: فکر کردم خضر عليه السلام هستيد.
آن شخص به من فرمود: تو هم چنين تصوري داشتي؟
عرض کردم: من هم فکر کردم خضر عليه السلام هستيد.
فرمود: و الله من کسي هستم که خضر عليه السلام محتاج ديدن او است، برگرديد که منم امام زمان شما. (2)
منبع مقاله :
يوسفي، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان عليه السلام در کربلا، قم، خورشيد هدايت، چاپ دوم
راسخون
پي نوشت ها :
1. اين دعا در کتب ادعيه در اعمال ماه رجب و اعمال مسجد صعصعه معروف است.
2. کمال الدين، ج 2، ص 60، س 28 و عبقري الحسان، ج 1، ص 120.
ادامه مطلب
مشاهده سيد بحرالعلوم رحمه الله در مسجد سهله
مشاهده سيد بحرالعلوم رحمه الله در مسجد سهله
مولي محمد سعيد صد توماني که از شاگردان مرحوم سيد بحرالعلوم (1) بود نقل مي کند:
روزي در مجلس سيد، صحبت از قضاياي کساني که حضرت مهدي عليه السلام را ديده اند به ميان آمد، سيد فرمود: روزي ميل پيدا کردم نمازم را در مسجد سهله بخوانم. آن وقت، ساعتي بود که فکر مي کردم کسي آنجا نيست.
وقتي رسيدم ديدم مسجد پر از جمعيت و صداي ذکر و قرائت بلند است و البته در چنين وقتي معمول نبود که کسي آنجا باشد.
آن جمع صف هايي تشکيل داده و براي نماز جماعت آماده بودند. کنار ديوار در جايي که شني بود ايستادم ولي باز رفتم که شايد مکان ديگري را پيدا کنم، در يکي از صف ها جاي يک نفر را پيدا کردم و رفتم و ايستادم.
در اين جا يکي از حاضرين مجلس به سيد بحرالعلوم گفت: بگو مهدي عليه السلام را ديدم.
با اين کلام سيد ساکت شد و گويا خواب بود و الان بيدار شده باشد هرچه از ايشان درخواست شد که صحبت را به پايان برساند راضي نشد. (2)
منبع مقاله :
يوسفي، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان عليه السلام در کربلا، قم، خورشيد هدايت، چاپ دوم
راسخون
پي نوشت ها :
1. شرح حال سيد بحرالعلوم در کتاب ارواح مهربان آمده است.
2. کمال الدين، ج 1، ص 136، س 11 و عبقري الحسان، ج 1، ص 343.
ادامه مطلب