برنامه‌ می‌دهم اما به فکر رهگذران هم باشید

برنامه‌ می‌دهم اما به فکر رهگذران هم باشید

95594258608929331444.jpg;

یکی از تجار تهران گفت: در شمیران باغی خریدیم و از نظر آب در مضیقه بودیم. ناچار شدیم چاهی بکنیم ولی هر نقطه‌ای از باغ را کندیم به آب نرسیدیم. روزی قصد زیارت حضرت امام رضا (علیه السلام) کردیم، در آنجا به زیارت آیة الله حاج شیخ حسنعلی نخودکی رفتیم، در ضمن زیارت ایشان، جریان کندن چاه آب را گفتیم و از ایشان کمک خواستیم. آیة الله نخودکی فرمود: من برنامه‌ای می دهم که اگر مطابق آن عمل بکنید، هر نقطه باغ را بکنید، آب بیرون می‌آید و خشک هم نمی‌شود. شما باید یک شیر هم بیرون بگذارید تا رهگذرها و همسایه‌ها هم از آن استفاده کنند. ما شرط را قبول کردیم. او هم برنامه را به ما داد. برنامه این بود که ایشان چند جمله در کاغذی نوشته و به ما فرمودند: هر نقطه را خواستید بکنید، اول این کاغذ را در آنجا قرار بدهید و پس از آن، آن نقطه را بکنید و هنگامی که به آب رسیدید، این کاغذ را به چاه بیندازید. ما هم مطابق دستور ایشان عمل کردیم و به آب رسیدیم. تاکنون هر چه از آن چاه آب برداشته‌ایم کم نشده است و یک شیر هم به بیرون باغ گذاشته‌ایم تا عموم استفاده کنند.1

1- نشان از بی نشان‌ها، ص 80، علی مقدادی.

 


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  ] [ 6:51 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(1) ]

خاطره ای از عبادت امام سجاد

خاطره ای از عبادت امام سجاد

http://file.tebyan.net/a433b6090c/58666403508782785840_thumb.png

یوسف بن اسباط از پدرش نقل كرده كه وارد مسجد كوفه شدم ناگاه چشمم به جوانی در حال سجده افتاد ‏كه با خدای خود به مناجات پرداخته و چنین می‌گفت: پیشانی و صورتم برای پروردگارم در سجده به خاك ‏آغشته و این حق او است كه من در برابرش چنین كنم پس به سوی او رفتم تا ببینم این جوان كیست؛ ‏دیدم او علی بن حسین (علیه السلام ) است.

هنگام كه سپیده صبح نمایان شد برخاسته به سوی او رفتم و عرض كردم: ای فرزند رسول خدا، تو نیز خود ‏را این گونه آزار می‌رسانی، در حالی كه خداوند تو را برتری داده است؟

امام سجاد (علیه السلام ) گریه‌اش گرفت و فرمود: پیامبر فرمود، روز قیامت تمام چشمان گریان است مگر ‏چهار چشم: چشمی كه از ترس خدا گریه كرده باشد؛ چشمی كه در راه خدا كور باشد؛ چشمی كه از ‏محارم خدا (نامحرمان ) فرو پوشانده شود و چشمی كه شب را به بیداری و در حال سجده سپری كرده ‏باشد، كه خداوند بر فرشتگان مباهات كرده، می‌گوید؛ بنگرید به بنده‌ام كه روح او در اختیار من و بدنش در ‏طاعتم است می‌بینید كه به خاطر ترس از عذاب و امید به رحمتم چگونه خود را از بستر خواب جدا ساخته، ‏با من در حال راز و نیاز است؛ پس شهادت دهید كه من او را آمرزیدم.(1)‏

‏1- بحارالانوار، ج 46، ص 99

 


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  ] [ 6:18 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

فرزند جبیب و امام سجاد (علیه السلام)

فرزند جبیب و امام سجاد (علیه السلام)

http://file.tebyan.net/a433b6090c/43327619205092465883_thumb.png

حماد بن حبیب كوفی گوید: سالی به قصد حج بیرون رفتم همین كه از منزلی به نام زباله كوچ كردیم، بادی ‏سیاه و تاریك وزیدن گرفت؛ بطوری كه قافله را از هم پراكنده ساخت و من در آن بیابان سرگردان ماندم. پس ‏خود را به دره‌ای خالی از آب و گیاه رسانده، در پس درختی پناه گرفتم چون تاریكی شب مرا گرفت، جوانی ‏به سوی من می‌آمد كه جامه‌های سفیدی بر تن داشت و بوی مشك از او به مشام می‌رسید با خود ‏گفتم: این شخص باید یكی از اولیا خدا باشد پس ترسیدم اگر او متوجه حضور من شود به جای دیگر برود؛ ‏از این رو تا توانستم خود را پنهان كردم جوان مهیای نماز شد و نخست چنین گفت: « یا مَن حاز كلَ شیء ‏ملكوتاً و قهَر كلَ شیء جبروتاً صل علی محمد و آل محمد و اولِج قَلبی فَرح الاقبال علیك و اَلحِقنی بمیدان ‏المطیعین لك » ای آن كه به ملك و ملكوت دست یافتی و بر هر چیزی با قهر و غلبه پیروز گشته‌ای، بر ‏محمد و آل محمد درود فرست و دلم را از شادی روی آوردن به پیشگاهت آكنده نما و مرا به جمع پیروان ‏خود رهنمون شو.

و آن گاه وارد نماز شد. چون دیدم كه اعضای او آرام گرفت، برخاستم و در همان مكانی كه آماده نماز شده ‏بود رفتم دیدم چشمه ای آب می‌جوشد من نیز آماده شدم و پشت سرش ایستادم دیدم گویا محرابی برای ‏من مجسم شد و در حال نماز می‌دیدم كه هر وقت به آیه ای می‌رسید كه در آن وعده و وعید و بیم و ترس ‏بود، با ناله و سوز آن را تكرار می‌كرد چون تاریكی شب پایان یافت، از جای خود برخاست و گفت: « یا من ‏قصد الضالون فاصابوه مرشدا، و أمه الخائفون فوجدوه معقلا و لجأ الیه العابدون فوجدوه موئلا، متی راحة من ‏نصب لغیرك بدنه و متی فرح من قصد سواك بهمته، الهی قد تقشع الظلام و لم اقض من خدمتك وطرا... ‏صل علی محمد و آل محمد و افعل بی أولی الامرین بك، یا ارحم الراحمین » ای آن كه چون جویندگان آهنگ ‏او كردند، وی را راهنما یافتند و چون بیم ناكان به او روی آوردند، مأوایش دیدند و هنگامی كه پرستش ‏كنندگان به او پناه آورند او را پناهنده یافتند؛ آسودگی كسی كه خود را برای جز تو كاهید، چه زمانی است ‏و شادمانی اندوهناكی كه برای یافتن جز تو كمر همت بست، چه وقت است؟ بار پروردگارا، شب رو به پایان ‏است اما هنوز بخشی از تكالیف خود را نسبت به تو انجام نداده ام؛ بر محمد و آل محمد درود فرست و آن ‏چه را كه شاسته آنم برایم انجام ده ای مهربان‌ترین مهربانان.

بسیار نگران شدم كه مبادا او از نظرم ناپید شود و امرش بر من پوشیده ماند پس محكم او را گرفتم عرض ‏كردم: تو را سوگند می‌دهم به كسی كه ملال و خستگی و رنج و تعب از تو بر گرفته و لذت رهبت را در كام ‏تو نهاده، بر من رحمت آور و مرا در جناح مرحمت و عنایتت جای ده كه من در این بیابان گم شده ام و ‏آرزومندم كه به كردار تو روم و به گفتار تو شوم.

فرمود: اگر توكل تو از روی صدق و راستی باشد، گم نخواهی شد، لیك به دنبال من باش.

پس به كنار همان درخت آمد و دست مرا گرفت، من نیز چنان كه راه می‌رفتم چنین به نظرم رسید كه زمین ‏در زیر قدم هایم حركت می‌كند همین كه صبح طلوع كرد به من فرمود: بشارت باد تو را كه این جا مكه ‏معظمه است.

با شنیدن صدای ضجه حجاج، به آن جوان عرض كردم، تو را سوگند می‌دهم به آن كه امیدواری به او در روز ‏قیامت، تو كیستی؟

فرمود: اكنون كه سوگند دادی، من علی بن حسین بن علی بن ابی طالب هستم.(1)‏

‏1- الخرایج و الجرایح ج 1، ص 266؛ منتهی الامال، ج 2، ص 11

 


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  ] [ 6:16 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(1) ]

گفتگوی شقیق با امام كاظم (ع)

گفتگوی شقیق با امام كاظم (ع)

http://file.tebyan.net/a433b6090c/43327619205092465883_thumb.png

اربلی از شقیق بلخی روایت كرده كه در سال 149 هجری به حج می‌رفتم چون به قادسیه رسیدم، دیدم ‏مردم بسیاری برای حج رهسپار خانه خدا شده‌اند پس نظرم به جوان خوش رویی كه ضعیف و گندم گون ‏بود افتاد كه از مردم قدری فاصله گرفته و تنها نشسته بود با خود گفتم: این جوان از طایفه صوفیه است و ‏می‌خواهد سنگینی خود را بر دوش مردم بیندازد به خدا سوگند، نزد او رفته، سرزنشش می‌كنم چون ‏نزدیك او رفتم و چشمم به آن جوان افتاد، به من گفت: ای شقیق، از بسیاری گمان‌ها اجتناب و دوری كنید ‏كه برخی از آن گمان‌ها گناه است این را گفت و رفت با خود گفتم این مسئله ساده‌ای نیست و باید حكایت ‏از امر عظیمی داشته باشد؛ چرا كه این جوان آن چه در دل من گذشته بود، گفت و نام مرا نیز برد باید این ‏جوان بنده صالح خدا باشد خوب است بروم و از او بخواهم تا مرا حلال كند پس به دنبال او رفتم و هر چه ‏تلاش كردم بر او دست نیافتم این گذشت تا به منزل واقصه (1) رسیدیم بار دیگر آن بزرگوار را آن جا دیدم كه ‏نماز می‌خواند در حالی كه لرزه بر اندامش افتاده، اشك از چشمانش سرازیر بود گفتم: این همان صاحب ‏من است كه در جست و جوی او بودم اكنون بروم و حلالیت بطلبم پس صبر كردم تا از نماز فارغ شد به ‏سوی او رفتم چون مرا دید فرمود: ای شقیق، نشنیده ای كه خداوند می‌فرماید: من كسی را كه توبه كند و ‏ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد و هدایت گردد، می‌بخشم این را به گفت و رفت. با خود گفتم باید این ‏جوان از ابدال (2) باشد چرا كه دو مرتبه آن چه در دل داشتم آشكار كرد پس دیگر او را ندیدم تا به منزل ‏زباله (3) رسیدیم. ناگاه نظرم به سویش افتاد در حالی كه ظرف آبی در دست داشت و در لب چاهی ‏ایستاده، می‌خواست آب بكشد كه ناگهان آن ظرف از دستش رها شد و در چاه افتاد. نگاه كردم دیدم سر ‏به سوی آسمان بالا برده می‌گوید: تو پروردگار و خدای منی در هنگام تشنگی‌ام، و تو قوت من هستی، هر ‏وقت غذایی بخواهم. ای خدای من، من غیر از این ظرف را ندارم و آن را از من مگیر.

به خدا سوگند، دیدم كه آب چاه جوشید و بالا آمد آن جوان دست به سوی آب برد و ظرف را گرفته، پر از آب ‏كرد و وضو ساخت و چهار ركعت نماز گزارد، پس به طرف تپه ریگزاری رفت. مقداری از آن ریگ‌ها را گرفته، در ‏ظرف ریخت و مقداری آن را تكان داد و از آن آشامید.

چون چنین دیدم نزدیك او رفتم ابتدا سلام كردم و پاسخ شنیدم پس گفتم: از آن چه كه خدا به تو مرحمت ‏كرده، به من نیز بده گفت: ای شقیق، همیشه نعمت خداوند در ظاهر و باطن با ما بوده است پس گمان ‏خوب ببر بر پروردگارت.

آن گاه آن ظرف را به دستم داد چون قدری از آن آب آشامیدم دیدم سویق (4) و شكر است و به خدا سوگند ‏كه هنوز لذیذتر و خوش بوتر از آن نیاشامیده بودم پس سیر و سیراب شدم به حدی تا چند روز هرگز به غذا ‏میل نداشتم از آن پس وی را ندیدم تا وارد مكه شدم نیمه شبی بود كه او را در كنار قبة الشراب (5) دیدم ‏كه مشغول عبادت و راز و نیاز است و پیوسته گریه و ناله می‌كند و با خشوع تمام نماز می‌گذارد، تا فجر ‏طلوع كرد پس در مصلای خود نشست و به تسبیح پرداخت و آن گاه از جای برخاست و نماز صبح را ادا كرد ‏و مشغول طواف شد و هفت شوط دور خانه گشته، بیرون رفت من دنبال او رفتم دیدم كه پیشكاران و ‏غلامانی بر گرد اویند بر خلاف آن وضعی كه در بین راه بود یعنی او مردی بسیار بزرگ و با عظمت بود و ‏مردم اطراف او را گرفته، بر او سلام می‌كردند از كسی پرسیدم، این جوان كیست؟ گفت: این موسی بن ‏جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب است.(6)‏

‏1- یكی از منزل گاهای بین راه مكه. (مجمع البحرین، ص 326)

‏2- گروهی از نیكان هستند كه هیچ گاه زمین از وجود آن‌ها خالی نمی‌شود و هرگاه یكی از آنان بمیرد ‏خداوند دیگری را جایگزین می‌كند (مجمع البحرین، ص 425

‏3- یكی از منزلگاه‌های مشهور راه مكه و كوفه است كه بین واقصه و ثعلبیه قرار گرفته است (معجم ‏البلدان، ج 3، ص 129)

‏4- غذایی از آرد گندم یا جو بو داده (مجمع البحرین، ص 401)

‏5- كنار اطاقك زمزم

‏6- كشف الغمة، ج 3، ص 3

 


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  ] [ 6:10 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(1) ]