نماز در موقع اعدام
در سال 51 هجرى چون بدستور معاويه در مرج عذرا ء خواستند مرد حق ((حجر بن عدى )) و سيزده نفر از يارانش را بكشند حجر گفت : مهلت دهيد تا دو ركعتت نماز بخوانم ، وضوى كامل گرفت و دو ركعت طولانى با آرامى بجا آورد، گفتند: نماز را طول دادى از ترس مرگ بود؟ گفت : هيچ وقت وضو نگرفته ام مگر اينكه بعد از آن نماز خوانده ام و هرگز نمازى باين عجله نخوانده ام .
چون جلاد آماده قتل شد لرزه باندام حجر افتاد، گفتند: از مرگ بى تابى ميكنى ؟ گفت : اگر بى تابى كنم بجاست ، چون شمشير آخته كفن آماده و قبر كنده شده پيش روى خود مى بينم ، گفتند: گردنت را جلو بياور گفت : براى ريختن خود كمك نميكنم .
مدرك :عيون الاخبار ابن قنيبه ج 2 ص 14.
قصه هاى اسلامى و تكه هاى تاريخى
نويسنده: عمران عليزاده
ادامه مطلب
لبیک یا عبدی
آیت الله انصاری همدانی، روزی به صحرا رفتند و خواستند دو رکعت نماز بخوانند،
تا تکبیره الاحرام را گفتند، شیطان فریاد زد لبیک یا عبدی،
تا ۴۰۰ بار تکبیره الاحرام را تکرار کرد که در آخر ندایی از پرودگار عالم شنید که فرمودند: لبیک یاعبدی
از ایشان پرسیدند چگونه تشخیص دادید؟
گفتند رفیق صدای رفیق را تشخیص می دهد شما هم رفیقی کنید با خدا.
منبع : کتاب سوخته
ادامه مطلب
تا كى بى برگى و بينوايى ؟
آورده اند كه درويشى بود صالح صاحب عيال ، به غايت بى برگ و بينوا و پيشه و هنرى نداشت .
روزى عيال با وى خصومت كرد كه تا كى بى برگى و بينوايى ؟ برو و مزدورى كن و مزد بستان .
درويش برفت و طهارت ساخت و در مسجد رفت و تا نماز شام عبادت كرد. نماز شام با خانه رفت . عيالش گفت : چه كردى ؟ گفت : كار عزيزى مى كردم (1)
گفت : فردا مزد دو روزه ات بدهم . ديگر روز پگاه تر(2) برخاست و به مسجد رفت و همه روز عبادت مى كرد. شبانگاه با خانه رفت و گفت : عزيز گفت : فردا مزد سه روزه ات بدهم .
سيم روز به مسجد رفت و عبادت مى كرد. چون وقت نماز پيشين رسيد، پادشاه عالم فرشته (اى ) را فرمود تا گوسفندى و خروارى آرد و سى دينار زر به سراى او برد. عيالش را گفت كه اين را عزيز فرستاده است ، مزد سه روزه . چون شهوهرت باز آيد بگوى كه عزيز مى گويد كه كارت زياده گردان تا ما مزد زياده گردانيم .
مرد (را) از اين حال خبر نبود. چون شب در آمد، مرد تهى دست بر در سراى آمد. شرم مى داشت كه در خانه رود. چون وقت دير شد. زن در سراى باز كرد. شوهر ديد بر در سراى . گفت : چرا در نمى آيى گفت : منتظرم تا عزيز مزد سه روزه من بفرستد. گفت : بيا كه عزيز مزد فرستاده است و بسيار فرستاد. گفت : اى مرد! اين عزيز چه كسى است كه او بر سه روزه كار، چندين مزد مى فرستد؟ گفت : اين عزيز، آن بزرگواى است و پادشاهى است كه ناكرده را مزد مى دهد و كرده را بيشتر دهد. حال و قصه را باز گفت . زن نيز بيدار و هشيار شد و هر دو روى به طاعت حق آوردند تا هر يكى ، يگانه روزگار خود شدند.
1- براى عزيزى كار مى كردم .
2- زودتر.
منبع : داستان عارفان
مؤ لف : كاظم مقدم
ادامه مطلب
گفت : پيش از نماز، فريضه بر تو چيست ؟
سلمة بن دينار گفت : در خدمت امام زين العابدين عليه السلام نشسته بودم . مردى در آمد و او را گفت : نماز دانى ؟ من خواستم تا وى را برنجانم و جفا كنم . امام فرمود: مهلا يا ابل خازم ! فان العلماء هم الحلماء(1) ؛ ساكن (2) باش كه عالمان حليم (3) و رحيم باشند، و روى به سائل (4) كرد و گفت : آرى نماز را دانم . گفت : پيش از نماز، فريضه بر تو چيست ؟ گفت : هفت چيز: نيت ، طهارت كردن ، و عورت را پوشيدن و جاى سجده پاك كردن و وقت شناختن و جامه پاك كردن و روى به قبل آوردن . گفت : به چه نيت از خانه بيرون آيى ؟ گفت : به نيت زيارت . گفت : به چه نيت در مسجد شوى ؟ گفت : به نيت عبادت . گفت : به چه نيت قيام كنى ؟ گفت : به نيت خدمت و عبوديت ، مقر و معترف باشى (5)خداى را به وحدانيت . گفت : به چه روى به قبله آرى ؟ گفت : سه فريضه (6) و يك سنت (7). گفت : آن سه فريضه كدام است ؟ گفت : توجه به قبله فريضه است و نيت و تكبير احرام ؛ و جهت تكبير، دست برداشتن ، سنت است . گفت : تكبيرات چند است ؟ گفت : تكبيرات نود است ، اما پنج از آن فرض است و باقى سنت . گفت : به چه در نماز روى ؟ گفت : تكبير. گفت : برهان نماز چيست ؟ گفت : نظر در جاى سجده كردن . گفت : تحريم (8) نماز چيست ؟ گفت تكبيرش . گفت : تحليلش (9) چيست ؟ گفت : سلامش . گفت : جوهرش (10) چيست ؟ گفت : تسبيحش . گفت : شعارش چيست ؟ گفت : تعقيب است . گفت : تمام (11) نماز چيست ؟ گفت : صلوات بر محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله . گفت : سبب قبولش چيست ؟ گفت : ولايت ما و بيزار شدن از دشمنان ما. (ان مرد گفت : هيچ حجت رها نكردى كس را بر خود. آنگه امام برخاست و گفت : الله اعلم حيث يجعل رسالته (12). پس اگر تولا به اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله كنى و تبرا از دشمنان ، نمازت قبول كنند. مقبول حضرت حق گردى و اگر خلاف اين باشى مردود حضرت باشى .)
منبع : داستان عارفان
مؤ لف : كاظم مقدم
ادامه مطلب