نامه يك منتظر(پرده سوم)

پرده سوم:میان عاشق ومعشوق هیچ حایل نیست..

" جز برخی رفتار ناشایسته ی آنان که ناخوشایند ماست وآن عملکرد را زیبنده ی اینان نمی دانیم عامل دیگری مارا از آنان دور نمی دارد . "

 چقدر گله داری ای صبور من.از پس این قرن های طولانی.وکجاست عاشقی که مگر بر این زخم های عمیق دلت لحظه مرهم گزارد؟

چطور خودم را ببخشم؟ که اگر زخمی بر دلت وارد نکرده باشم،دست کم بر آن نمک پاشیده ام.

یک عمر نان ونمک عشق بر دهانم نهادی و دست آخر ..

(مگر می شود بدانی خود به غبار گناهانت حجاب چهره ی دلدار شده ای و دستت به دلهره نیافتد و چشمت سر به زیر نیافکند؟وقتی سخن از رفتاری می شود که زیبنده مسلمانی تو نیست ، یعنی باید همه تن چشم شوی که مباد زانوانت به وقت ایستادن به لرزه در آید و قدم هایت بر لبه ی پرتگاه گناه و لغزش سست شود که تو داعیه دار یاری منجی بشر هستی .

در ادامه مطلب می خوانید....

 


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 30 اردیبهشت 1395  ] [ 8:44 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

نامه یک منتظر(پرده دوم)

پرده دوم: تو عاشقانه ترین اتفاق تاریخی..جنونمان،دلمان، دینمان دچارت شد...

مگر می شود آهنگ صدایت در گوش دلم طنین انداز شود وآرام بگیرم؟باورم نمی شود که این همه رااز تو شنیده ام.این قدر گلایه داشتی؟از من؟؟

"اگر پیروان ما- که خدای آنان را در فرمانبرداری خویش توفیق ارزانی بدارد -براستی دروفای به عهد و پیمانی که بر دوش دارند همدل و یکصدا بودند ، هرگز خجستگی دیدار ما از آنان به تاخیر نمی افتاد و سعادت دیدار ما ، دیداری بر اساس عرفان و اخلاص از آنان نسبت به ما زودتر روزی آنان می گشت."

در ادامه مطلب می خوانید.....

 

 


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 30 اردیبهشت 1395  ] [ 8:36 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

نامه يك منتظر (پرده اول)

پرده اول : تقصیر من است اینکه کم می آیی...

گفتند : آقا طلبیدن ،اردوی جمکران و قم..

یه ساک وکوچیک ویه دل پر از بغض وگلایه که حسابی هم سنگین شده بود برداشتم.همه دل تنگیهامو ریختم تو یه نامه که تصمیم گرفتم ،به محض اینکه رسیدم جمکران برسونمش به دست آقا.هنوز از حومه مشهد زیاد دور نشده بودیم.اما حال وهوای جمع بوی جمکران به خودش گرفته بود.نمی دونم چه حسی داره اونجا؟

حضور آقا رو حس می کنی.از همین حالا.بدون اینکه بهش رسیده باشی.انگار اون تنها کعبه ایه که تا قصدش رو می کنی ،دلت محرم میشه وآروم بهت میگن حجت قبول!به محض اینکه قصد طواف دل آقارو می کنی حاجی محسوبت می کنن.

اما دلم بغض داره بس که ناخواسته یا نادانسته دوری کردم.باید بنویسم؛

در ادمه مطلب می خوانید...


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 30 اردیبهشت 1395  ] [ 8:17 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

حالا که دعوتم کرده ای می‌نویسم.

با همین حال، حالی که بهار را هنوزاز خاطر نبرده، باران شب سیزده رجب را و بغض دلتنگی بشریت از دوریت را، که درآن شکست. حالا که دعوتم کرده ای به یاد آورده‌ام خاطر خواهی‌ات را ...که پشت جزوه های تا خورده دلتنگی های شب‌های بی قراری‌ام، نامت را با سیاه قلم حک کرده‌ام...وبعد از خاطرم چه زود عبور کرده ای ...

عطر چای تازه دم کرده بعد از دعای ندبه، چه زود بغض انتظارت را با طعم خوش نان وپنیر وسبزی بعدش گره می‌زد. راستی دل تنگی‌های من بیشتر شبیه گریه های کودکانه بود، در فراق مادر.

در ادامه مطلب می خوانید....

 


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 30 اردیبهشت 1395  ] [ 8:08 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

نامه یک منتظر(پرده آخر)

همه با درد به دنبال طبیبی هستیم/دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد.

کم کم آن گنبد فیروزه ای را می بینم.دلم از شوق پر میکشد وهزاربار طوافش می کنم.

«کو پیک صبح تا گله های شب فراق، با آن خجسته طالع فرخنده پی کنم..»

تمام راه درد دل هایم را شنیدی .ای کاش قادر بودم دردل هایت را بشنوم!

نامه ام دیگر دارد تمام می شود؛ای کاش می شد خودت آنرا از من بگیری..

در ادامه مطلب می خوانید.....


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395  ] [ 11:16 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (1) ]

یک روز دانشجوئی با یاد امام زمان(عج)

چشم باز کردم . زود بود، صبح خیلی زود. شما بیدار بودی اما، بیدار شدم و  دست و صورتم رو شستم، وضو گرفتم ،حاضرشدم، بابا منو رسوند تا سرویس دانشگاه، سوار شدم ،چقدر خسته و خواب آلودم ، چقدر دوست دارم بخوابم... ، نه نمی خوابم ، می ترسم بخوابم ، اگه بخوابم و چشمام سنگین شه ، وضوم باطل بشه شرمنده آقام می شم .

الان که صبحه و بیداره باید بهش بگم آقا جون منم بیدارم ،خودت امروز هم هوامو داشته باش...
راننده چقدر آروم می ره . وای چه خونسرد. دل تو دلم نیست.
اگه سحر بشه و نمازم قضا بشه... واای
چشم انتظاری چه سخته. کاش تندتر بره. چشمم به جاده س واسه رسیدن به مسجد تو راه ...

خب الان باید بره تو این ورودی..... ااااااا نرفت
هنوز امید دارم شاید می خواد از اون یکی بریدگی بره
امااااا نرفت.......................
و من ماندم مثل هر روز بایک سوال بزرگ . چرا؟

در ادامه مطلب می خوانید....


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395  ] [ 11:14 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

سومین شرط

«وای مامان زود باش دیرم شد!...»

از در می زنم بیرون، این دفعه دیگه استاد واقعا راهم نمیده! آخه یکی نیست بگه دختر تو که تا لحظه آخر جلو آینه ای توقع داری زودم برسی !اگه غیبت بخورم این درس چهار واحدی رو می افتم...

خدایا! این اتوبوس لعنتی هم که همیشه دیر میاد. با عجله وارد دانشکده می شم؛ پله ها رو دو تا یکی میکنم و میرم داخل کلاس. تا استاد میاد شروع کنه که خانم.... پیش دستی میکنم:" استاد باور کنید ترافیک بود،فکر کنم تصادف شده بود"و... زمین و زمان رو به هم می دوزم ؛ این ساعتم به خیر گذشت...

در ادامه مطلب می خوانید....

 


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395  ] [ 11:11 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

يك بريز و بپاش اساسي!

فكر كنم كمتر كسي باشه كه تا حالا اين جمله رو نشنيده باشه كه ميگن: با اومدن فصل بهار بايد خونه هاي دلمون رو هم از بدي ها و سياهي ها پاك كنيم.اما واقعا موندم كه اين خونه تكوني دلهاي ما چرا تمومي نداره؟ چه جوريه؛ اصلا دستي به سر و روی دلمون مي كشيم؟ يا اينقدر درگير گرفتاری هامون شديم كه يادمون مي ره براش مادری كنيم؟

در ادامه مطلب می خوانید......

 


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395  ] [ 1:22 AM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

حرم رضوی،جایی برای تربیت سرباز امام زمان(عج)

هر باری که با او به حرم امام رضا ـ علیه السلام ـ می رفتم، مقیّد بود که قبل از روبرو شدن با آقا، اول یک اسکناس هزاری یا دو هزاری در دفتر هدایا و نذورات حرم پرداخت کند و بعد نزد آقا برود و سلام و زیارت را شروع کند. اوّل احتمال می دادم که چند ده هزار تومانی نذر امام رضا کرده و از قضا نذرش قبول شده و حاجتش روا گشته اما چون نمی تواند نذرش را جرینگی ادا کند، آن را قسط بندی کرده و خورد خورد به امام رضا تحویل می دهد. بعدها احساس کردم که گویا نذر مذری در کار نیست، و انگار حاجت مزمن و مهمی دارد و با این کار می خواهد امام رضا را در رودربایستی بگذارد. 

در ادامه مطلب می خوانید.....

 


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395  ] [ 1:20 AM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

نماز جماعت پشت سر امام زمان(عج)

نزدیک نماز صبح بود. خادم حرم چشمان خواب آلودش را با پشت انگشتانش مالید و وضویی گرفت و برای گفتن اذان سوی حرم رفت. نسیم خنکی در حیاط حرم حضرت عسکری(ع)، صورت خادم را نوازش می داد.

پیرمرد با پشت خمیده یکی یکی پله های پشت بام را پشت سر گذاشت و بعد هم با دستان پینه بسته اش قفل های آهنی در را با کلید باز کرد و وارد بام شد. نگاه خادم به جمال کسانی روشن شده بود که بدون باز کردن قفل در بام در آنجا نشسته بودند. خادم از ترس، صدای تپش قلبش را می شنید.

در ادامه مطلب می خوانید....

 


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395  ] [ 1:17 AM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]