زندگاني امام علي ، بیعت و بیعت شکنان

احساس امام در موقع هجوم بیعت کندگان این بود که در میان این فتنه‏های نوظهور و پیچیده به علت عدم همکاری مردم نمی‏توان جامعه را به سلامت رهبری کرد. لذا در روز بیعت فرمود: مرا بگذارید و دیگری را به دست آرید که ما پیشاپیش کاری می‏رویم که آن را رویه‏هاست و گونه گون رنگهاست. دلها در برابر آن برجای نمی‏ماند و خردها بر پای...(627) اما حوادث و رخدادهای بعدی این تصور امام را که کار کردن در فتنه بسیار دشوار است را روشن کرد. لذا امام زمانی فرمود: اگر می‏دانستم که کار به این حد بالا می‏گیرد از اول داخل در آن نمی‏شدم.(628)
لذا بعدها آن حضرت درباره روز بیعت چنین فرمود:
تا آن گاه که به خلافت عثمان برخاستید آمدید و او را کشتید، روی به من نهادید که با من بیعت کنید و من سرباز می‏زدم و دستم را واپس داشته بودم با من به کشاکش پرداختید تا دستم را بگشایید و من مانع می‏شدم و شما دستم را می‏کشیدید و من نمی‏گذاشتم پس بر سر من چنان ازدحام کردید که پنداشتم یا یکدیگر را خواهید کشت یا مرا و گفتید که بیعت می‏کنیم چون جز تو کسی را نیابیم و جز تو به کسی رضا ندهیم...به ناچار با شما بیعت کردم... (629)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، آغاز خلافت علی

کسانی که امام علی (علیه‏السلام) را به عنان خلیفه مطرح کردند همگی ضد عثمان بودند. جناح طرفدار امام که از انصار و قراء کوفه تشکیل شده بود و از حمایت صحابه برخوردار بود آن چنان قوی بود که به طلحه و زبیر مجال سربلند کردن نمی‏داد و نیز فرصت، داعیه خلافت را از سعدبن وقاص نیز گرفت. سعدبن وقاص درگیر و دار حکمیت می‏گفت: که او از همه کس به خلافت سزاوارتر است. چون دستی در قتل عثمان و فتنه‏های اخیر نداشته است. لیکن در برابر اصرار صحابه، امام علی (علیه‏السلام) در ابتدا از پذیرفتن خودداری کرد. طبری از محمد حنفیه نقل کرده که پس از کشته شدن عثمان اصحاب نزد پدرم آمدند و گفتند که ما سزاوارتر از تو به خلافت کسی را نمی‏شناسیم. علی (علیه‏السلام) گفت: من وزیر شما باشم بهتر از آن است تا امیر شما باشم. آنان گفتند: جز بیعت با تو چیزی را نیم پذیریم. آن حضرت گفت: که بیعت او در خفا نمی‏تواند باشد و باید در مسجد باشد ابن عباس می‏گوید: ترس آن داشتم مبادا در مسجد بعضی برخاسته و سخنی بگویند و یا کسانی که پدر یا عموی خویش را در جنگهای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دست داده‏اند اعتراض کنند. بالاخره علی (علیه‏السلام) به مسجد رفت و مهاجرین و انصار به مسجد آمدند و با او بیعت کردند به غیر از بعضی که مخالفان غیر انصاری که عبارتند بودند از عبدالله بن عمر و زید بن ثابت و محمدبن مسلمه و اسامةبن زید که همه از بهره مندان از نعمات خلافت عثمان بودند و مخالف دیگر حسان بن ثابت و کعب بن مالک مسلمة بن مخلدو سعدبن ابی وقاص بودند. محمد حنفیه می‏گوید: همگی انصار جز چند نفر با علی (علیه‏السلام) بیعت کردند. به روایت ابن اعثم امام در آغاز، از پذیرش بیعت خودداری کرده و فرمود: من کار را آن چنان متشتت می‏بینم که قلبها بر آن آرام نگرفته و عقلها بر آن ثبات ندارند آنگاه با مردم نزد طلحه رفت و از او خواست خلافت را بپذیرد اما طلحه گفت: سزاوارتر از تو به خلافت کسی نیست. نظیر همین سخن با زبیر نیز مطرح شد. لیکن آنها که هیچ زمینهای را در خود نمی‏شناختند به بیعت با امام راضی شدند تا از این طریق جایی برای خود دست و پا کنند. البته این دو هوای خلافت را در سر داشتند و کسی چون طلحه از حمایت عایشه نیز برخوردار بود بعضی از بستگان عثمان خواستند در بیعت با امام شرط کنند تا امام از آنچه از بیت المال در دست آنهاست صرف نظر کند امام امام ضمن مخالفت، فرمود: تنها حقی که آنان بر عهده او دارند عمل به کتاب خدا و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است و بس و این آغاز خلافت چهار سال و نه ماه امام علی (علیه‏السلام) بود.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، پناه آبروداران

روزی دختری را در مسجد خدمت حضرت علی (علیه‏السلام) آوردند. پدر و برادران دختر ناراحت بودند. پدر دختر به حضرت عرض کرد یا علی (علیه‏السلام) این دختر من است و خواستگاران زیادی از اعیان و اشرف برایش پیداشده. لکن اخیراً پیش آمدی شده که اسباب سربزیری ما گردیده او حامله شده در حالی که باکره هم هست به قابله مراجعه کردیم می‏گوید باکره است ولی ولی حمل هم دارد از ناچاری این مسافت زیاد را پیموده‏ایم تا شما مشکلمان را حل نمایید.
در مسجد حضرت فرمود پرده‏ای زدند. آنگاه حضرت به قابله فرمود: دختر را معاینه کن قابله خبر داد که همانطوری که می‏گویند هست، حضرت از خود دختر پرسید که خودت چه سابقه داری؟دختر قسم خورد و گریه کرد که یا علی (علیه‏السلام) من مرتکب معصیتی نشده‏ام. حضرت فرمود: الان مشکل را حل می‏کنم (این داستان دو روایت دارد) یک روایت این است که حضرت فرمود: مقداری از این سبزی‏هایی که روی آب راکد و مانده سبز می‏شوند را بیاورید،...مقداری از آن سبزی‏ها را در ظرفی ریخته و حضرت فرمود: به قابله که آن دختر برهنه روی آن بنشیند آن وقت آنچه باید از او دفع شود خارج می‏شود. اما به روایت دوم (البته ممکن است یا قضیه دو مورد مستقل دیگری بوده باشد) حضرت به پدر دختر فرمود: در سرزمین شما برف پیدا می‏شود؟ عرض کرد: بلی کوههای ما خیلی برف دارد. فرمود: می‏توانی قدری از آن برفها را بیاوری؟ عرض کرد: یا علی (علیه‏السلام) از کوفه تا محلی که ما هستیم 250 فرسخ است. هیچ قدرتی نمی‏تواند این کار را بکند. حضرت فرمود: بدون برف هم نمی‏شود بلکه این مشکل بوسیله برف حل خواهد شد. آنگاه حضرت فرمود: آرام باش که خداوند قدرت خودش را ظاهر کرد و سپس دست ولایت را دراز کرد و از کوههای شام برف آورد و در مسجد گذاشت. سپس فرمود: آن را پشت پرده در طشتی بریزند و به دختر بگویید روی این برف بنشیند و از او دفع می‏گردد حیوانی که 750 مثقال وزن دارد، یک وقت خبر دادند یا علی (علیه‏السلام) بیرون آمده حیوانی کرم مانند...آنگاه خود علی (علیه‏السلام) مشکل را حل کرد. حضرت از دختر سؤال کرد ایا گاهی در آبهایی که مانده و راکد بوده برای شنا و استحمام رفته بودی؟ دختر عرض کرد: بلی یا علی (علیه‏السلام) مکرر نزدیک محلمان جایی بوده که من هم در آن رفته‏ام. حضرت فرمود: بلی در آب رفته‏ای و آن جانور (زالو) در بدنت وارد شده و همانجا بواسطه خوردن خون رشد کرده بود در اینجا بود که تکبیر مردم بلند شد.(626)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، ای غمدیده ، به سوی ما شتاب کن

بانوی در خانه امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) به خدمتگذاری همت می‏گماشت به نام ام موسی او مسئولیت رسیدگی و نگهداری فاطمه دختر آن حضرت (علیه‏السلام) را بر عهده داشت. این زن چند روز پیش از شهادت علی (علیه‏السلام) شاهد گفتگویی میان آن حضرت (علیه‏السلام) و دخترش ام کلثوم بوده است او این گفتگو را چنین گزارش می‏کند:
شنیدم علی (علیه‏السلام) به دخترش ام کلثوم می‏گوید: ای دختر عزیزم! من چنین می‏بینم که دیگر چندان همراه و همنشین با شما نخواهم بود. ام کلثوم پرسید: چطور مگر، ای پدر عزیز؟ حضرت فرمود: من رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دیدم که با دست خویش غبار از چهره‏ام پاک می‏کند و می‏فرماید: ای علی! دیگر چیزی بر تو نیست، وظیفه‏ات را به پایان بردی.
بیش از سه روز نگذشته بود که حضرت علی (علیه‏السلام) آن ضربت را خورد ام کلثوم با مشاهده این صحنه فریادی جانخراش سرداد که آن حضرت (علیه‏السلام) به او فرمود: ای دختر عزیزم! این کار را نکن من رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را می‏بینم که با دستش به من اشاره می‏کند و می‏فرماید: ای علی به سوی ما بشتاب که آنچه پیش ما است برای تو بهتر است.(625)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، شروع خلافت

ابوبکر در سال دهم هجرت خلیفه شد و در سال 13 هجری در 63 سالگی از دنیا رفت. در حالی که 2 سال و 3 ماه و ده روز خلافت کرد(622)
پس از او عمر روی کار آمد و در اواخر ذی الحجه‏ی سال 23 به دست ابولؤلؤ(فیروز ایرانی) کشته شد و مدت خلافت وی ده سال و شش ماه و 4 روز بود.(623) عمر به هنگام تعیین خلفیه‏ی پس از خود دستور تشکیل شورایی را داد که نتیجه آن به سود عثمان؛ منوط به عمل کردن وی به سیره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و سیره شیخین، تمام شد و عثمان در اوائل محرم سال 24 هجری تا ذی الحجه سال 35 هجری خلافت کرد که مجموعاً خلافت وی 12 سال چند روز کم به درازا کشید.(624)
در سال 35 هجری مردم اجماع بر خلافت علی (علیه‏السلام) نمودند اول کاری که حضرت پس از خلافت خود کرد عمال فاسق و فاجر عثمان و بنی امیه را عزل نمود از کسانی که زیر بار این عزلها نرفت معاویه بود که در زمان ابوبکر والی شام شده بود.
در پنج سال خلافت مولای متقیان امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) جنگهایی رخ داد که به ترتیب عبارتند از:
1- جنگ جمل در سال 36 هجری در بصره.
2- جنگ صفین در سال 36 و 37 هجری‏
3- جنگ نهروان در سال 39 هجری.
و بالاخره علی (علیه‏السلام) در سال 40 هجری توسط خواج و اشق الشقیاء ابن ملجم به شهادت رسید.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، ستایش خلافت تأسف از شهادت

صعصعةبن صوحان یکی از همراهان و پیروان دائمی علی (علیه‏السلام) بود. لذا هنگامی که علی (علیه‏السلام) به خلافت رسید خطاب به آن حضرت گفت: زینت الخلافة و مازانتک و رفعتها و مارفعتک و هی الیک احوج منک الیها یعنی: تو با قبول خلافت به آن زینت بخشیدی و جلا دادی اما خلافت تو را زینت نبخشید و جلال نداد تو به خلافت رفعت دادی و مقامش را بالا بردی ولی خلافت به تو رفعت و مقام نداد و تو را بالا نبرد. خلافت به تو نیازمندتر است از تو به خلافت.
همین صعصعة بن صوحان وقتی که حضرت ضربت خورده بود و در بستر آرمیده بود به عیادات امام آمد خطاب به آن حضرت عرض کرد یرحک الله یا امیرالمؤمنین حیاً و میتاً، فوالله لقد کان الله فی صدرک عظیماً و لقد کنت بذات الله علیماً ای امیرمؤمنان، خدایت در زندگی و پس از مرگ رحمت کند، زیرا به خدا سوگند که خدا در نزد تو بزرگ بود و تو بشناسائیش کاملاً دانا بودی.
علی (علیه‏السلام) خطاب به صعصعة بن صوحان فرمود: و انت یرحمک الله فلقد کنت خفیف الموونة کثیر المعونة تو را نیز خداوند رحمت کند که مردی کم خرج و سبکبار و بسیار یای کننده و کمک کار بودی.(620) صعصعه جزء افراد معدودی بود که در شب شهادت امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) در تشییع جنازه آن حضرت و مراسم تدفین او در دل تاریک شب شرکت کرد. صعصعة پس از پایان تدفین؛ کنار قبر مطهر علی (علیه‏السلام) ایستاد و یک سدت روی قلب پر تپش خود گذاشت و یا دستی دیگر مشتی از خاک قبر برداشت و بر سر خود ریخت و خطابه‏ای پر شور در جمع خاندان و یاران خاص علی (علیه‏السلام) ایراد کرد که دو جمله زیبای آن را در اینجا ذکر می‏نمائیم.
فاسال الله ان ممن علینا باقتفائنا اثرک و العمل بسیرتک؛‏
از خداوند تقاضا می‏کنم که بر ما منت نهد و توفیق دهد که پیرو تو پاشیم و به سیره تو عمل کنیم.
فو الله لقد کانت حیاتک مفاتح الخیر و مفالق للشر؛ بخدا سوگند زندگی تو درهای خیر را گشود و راههای شر و بدی را بست. (621)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، راوی حدیث می گوید

راوی حدیث می‏گوید: علی (علیه‏السلام) را دیدم که یک درهم خرما خریداری کرد و خود شخصاً آن را حمل کرده و به منزل می‏برد بعضی از اصحاب از روی ارادت به رئیس مملکت عرض کردند: یا علی (علیه‏السلام)! اجازه فرمایید آنرا برای شما بیاوریم. حضرت در جواب فرمود: کسی که عائله دارد به حمل متاع خود شایسته‏تر است (619)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، والی مصر

هشام بن محمد (مورخ مشهور) می‏گوید: چون خبر شهادت محمد بن ابی بکر به امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) رسید(617) نامه‏ای به مالک بن حارث اشتر نخعی که آن روزها در منطقه نصیبین اقامت داشت نگاشت که: اما بعد، همانا تو از کسانی هستی که من برای برپایی دین از وی کمک می‏جویم...محمد بن ابی‏بکر را بر مصر گماردم و بر وی عده‏ای خروج کردند...و او به شهادت رسید - خدایش رحمت کناد - بنابراین بزودی نزد من آی، تا در امر مصر تدبیری بیندیشیم و یکی از یارانت را که مورد اعتماد و خیر خواهی هستند برای جایگزینی بر کارهای خودت بگمار. مالک اشتر فردی را به شبیب بن عامر ازدی را بجای خود گذاشت و به سوی علی (علیه‏السلام) رفت، تا بر آن حضرت وارد شد. امام خبر مصر را به وی باز گفت و از احوال اهالی مصر او را باخبر ساخت و به او فرمود: کسی جز تو برای آنجا شایسته نیست پس برو به آنجا. پس هرگاه من به تو سفارشی نمی‏کنم به این دلیل است که به رأی و نظر تو بسنده می‏کنم از خدا در کارهای مهم یاری جو و درشتی را با نرمی بهم بیامیز و تا آنجا که نرمش کارساز است با نرمی رفتار کن...مالک اشتر از نرد علی (علیه‏السلام) خارج شد و اثاث خود را جمع کرد تا آماده حرکت بسوی مصر شود. علی (علیه‏السلام) نیز پیشاپیش او نامه‏ای به مردم مصر نوشت. بسم الله الرحمن الرحیم، سلام بر شما...همانا من بنده‏ای از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم که در روزهای ترسناک نمی‏خوابد و در اوقات هراس‏انگیز از دشمن روی بر نمی‏تابد او از رزمنده‏ترین بندگان خدا...و او همان مالک بن حارث اشتر است او به سان شمشیری است که دندانه تیزش، و تیزی لبه‏اش، به کندی نگراید زود از میدان نگریزد و به هنگام رزم با متانت و سنگین است. اندیشه‏ای عمیق و ریشه دار و صبر و تحملی نکو دارد پس سخنش را بشنوید و امرش را فرمان برید...
چون مالک آماده حرکت شد جاسوسان معاویه در عراق خبر حرکت مالک را به وی نوشتند. معاویه می‏دانست اگر مالک به مصر پا نهد مصر از چنگ وی بیرون خواهد رفت لذا به دهقانی که مالیات پرداز در منطقه قلزم ساکن بود پیغام فرستاد که علی (علیه‏السلام) مالک اشتر را به طرف مصر فرستاده اگر شر او را از سر ما برداری تا زنده هستی مالیات همان ناحیه را به تو خواهم بخشید بنابراین هر چه می‏توانی در قتل او چاره کن. آنگاه معاویه اهل شام را جمع کرد و به آنان گفت: همانا علی (علیه‏السلام)، مالک اشتر را به سوی مصر فرستاده همگی گردآیید تا از خدا بخواهیم و دعا کنیم که خداوند شر او را از سر ما کوتاه کند. آنگاه دعا کرد و همگی نیز با او دعا کردند.
مالک اشتر به سوی مصر بیرون شد تا به قلزم رسید آن دهقان به استقبال او آمد بر وی سلام کرد و گفت: من مردی از اهل شام هستم و برای تو و یارانت خدمت کارم و خواست تا مالک زکات او را حساب نماید. مالک اشتر به خانه وی رفت. او خوراکی را که با عسل مسموم آغشته کرده بود نزد مالک برد و چون مالک از آن بخورد، او را در جاکشت، خبر شهادت مالک به معاویه رسید او مردم را جمع کرد و گفت: مژده باد بر شما که خدا تعالی دعایتان را اجابت کرد و شر مالک را از سر شما باز کرد و همگی با شنیدن این مسرور شده و به هم مژده می‏دادند اما چون خبر شهادت مالک به امام علی (علیه‏السلام) رسید آهی برکشید و بسیار افسوس خورد و فرمود: آفرین خدا، بر مالک که هر چه داشت از او بود، او اگر از کوه بود البته بزرگترین ستون و صخره آن بود و اگر سنگ بود همانا سنگ سختی بود. مالکا راستی که بخدا سوگند، مرگ تو جهانی را ویران ساخت و مویه کنان بر چون تویی باید مویه سر دهند، سپس فرمود: ‏انالله و انا الیه راجعون و الحمد لله رب العالمین... خداوندا من این مصیبت بزرگ را به حساب تو می‏گذارم که مرگ او از مصائب روزگار است...(618)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، حکومت و احقاق حق

حضرت امیرالمومنین علی (علیه‏السلام) در راه سفر خود به سوی بصره برای جنگ با آشوبگران جاهل جمل در منطقه ذی قار(615) توقف کرد. گروهی از حجاج نیز که از مکه باز می‏گشتند در آنجا فرود آمدند، و چون از حضور امام علی (علیه‏السلام) در آن محل مطلع شدند نزدیک خیمه آن حضرت جمع شدند تا از نصایح آن حضرت استفاده نمایند. ابن عباس با مشاهده جمعیت مشتاق، به خیمه امیرالمومنین داخل شد و ایشان را در حال وصله نمودن لنگه کفش کهنه خود یافت. عرض کرد: ای امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) احتیاج ما به اینکه امور ما را اصلاح نمایی از وصله کردن این کفشهای کهنه بیشتر است. حضرت پاسخی به وی نداد و همچنان خاموش ماند تا از تعمیر کفش خود فارغ شد. آنگاه آن را کنار لنگه دیگرش گذاشت و به ابن عباس فرمود: ابن عباس این کفشهای من چقدر می‏ارزند؟ ابن عباس عرض کرد: این کفشهای از بس وصله خورده مندرس شده‏اند از قیمت افتاده و ارزشی ندارند. حضرت فرمود: با این حال قیمتی برای آن بگو. ابن عباس عرض کرد: یک درهم یا شاید کمتر از این. حضرت فرمود: ابن عباس به خدا قسم این کفشهای کهنه و بی‏ارزش نزد من محبوب‏تر از امارت و حکومت بر مردم است. مگر آنکه به واسطه آن احقاق حقی کنم و یا باطلی را دفع نمایم.(616)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، حکومت و آزادی

روزی علی (علیه‏السلام) در کوفه سخنرانی می‏کرد و ضمن سخنرانی فرمودند قبل از دست دادن من از من سؤال کنید که من از مادون عرش، از هر آنچه سؤال شود پاسخ خواهم داد و چنین ادعایی را پس از من جز دروغگویان نخواهند کرد. مردی از یهودیان عرب از گوشه مجلس با صدای بلند با لحنی زننده فریاد زد که: من چیزهایی سؤال خواهم کرد که در آن درخواهی ماند. اصحاب و دوستان علی (علیه‏السلام) از برخورد بی‏ادبانه او در خشم شدند و به وی هجوم آوردند. علی (علیه‏السلام) آنان را منع و فرمودند: رهایش کنید و وی را به شتاب و دستپاچگی مکشانید. حجج الهی با شتابزدگی و کم خردی استوار نمی‏گردد و با فرصت گرفتن از سائل براهین الهی نمود. پیدا نمی‏کند...(614)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، منافق حدیث گو

ابوهریره(612) از کسانی است که 3 سال آخر عمر شریف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را درک کرد وی در دور خلافت امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) سکوت ظاهری کرد و از خیر خواهی به دستگاه معاویه دریغ نمی‏نمود. در هنگام جنگ صفین از جنگ کناره گرفت و روزی را در خیمه گاه حضرت امیر (علیه‏السلام) و روز دیگر را در میان لشکریان معاویه می‏گذراند و گویند در نماز به حضرت اقتدا می‏کرد ولی سفره معاویه را ترجیح می‏داد و بر سفره او حاضر می‏گشت و می‏گفت: غذای معاویه چرب‏تر و نماز با علی (علیه‏السلام) افضل است...(613)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، حضرت علی و برزخیان

حضرت علی (علیه‏السلام) هنگام مراجعت از جنگ صفین وقتی که نزدیک کوفه، به کنار قبرستانی که بیرون دروازه قرار داشت رسید رو به سوی قبرها کرد و چنین فرمود: ای ساکنان خانه‏های وحشتناک و مکانهای خاکی و قبرهای تاریک! ای خاک نشینان، ای غریبان ای تنهایان ای وحشت زدگان، شما در این راه بر ما پیشی گرفتید و ما نیز به شما ملحق خواهیم شد. اگر از اخبار دنیا بپرسید به شما می‏گویم خانه‏هایتان را دیگران ساکن شدند، همسرانتان به نکاح دیگران در آمدند و اموالتان تقسیم شده اینها چیزهای است که نزد ما است نزد شما چه خبر.
پس رو به یارانش کرد و فرمود: اگر به آنها اجازه گفتن داده شود حتماً به شما خبر می‏دهند که بهترین زاد و توشه برای سفر پرهیزگاری است.(611)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، امام مبین منم

عمار یاسر می‏گوید: در یکی از جنگها که در خدمت امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) بودم از بیابانی عبور می‏کردیم که مملو از مورچه بود به حضرت عرض کردم: ای مولای من آیا کسی هست که شماره این مورچگان را بداند. حضرت فرمود: بلی ای عمار من می‏دانم و می‏توانم تعداد آنها را تعیین کنم.
عرض کردم: یا امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) تعداد اینها را از کجا می‏دانید؟ حضرت فرمود: ای عمار مگر سوره یس را نخوانده‏ای، آنجا که می‏فرماید: و کل شیئی احصیناه فی امام مبین عرض کردم: بلی فدایت شوم این سوره را مکرر خوانده‏ام. حضرت فرمود: ای عمار منظور از امام مبین که خداوند فرموده است منم.(610)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، ما خاندان رحمتیم

اصبغ بن نباته می‏گوید: روزی امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای مردم سخنم را بشنوید و کلامم را خوب فرا گیرید، همانان تکبر و خودفروشی از نشانه گردنکشی است و نخوت و بزرگ منشی از تکبر است شیطان دشمنی حاضر و آماده است او شما را به باطل دلخوشی می‏دهد... القاب زشت بر هم نزنید... ما خاندان رحمتیم، گفتار ما حق و کردار ما عدل است.
هان! که از همه شگفت‏تر اینکه معاویه و عمر و عاص عده‏ای از مردم را به خون خواهی پسر عمویشان (عثمان) بر می‏انگیزند(608) به خدا سوگند که من هرگز با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت نورزیدم و هرگز در کاری از وی سرپیچی نکردم، جان خود را در مواردی سپر او ساختم که زورمندان و شجاعان از آن عقب می‏نشستند و بندهای بدنها از آن می‏لرزید...
در این موقع عمار یاسر برخاست و عرض کرد: ای مردم! امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) شما را آگاه ساخت که امت، با او وفادار نخواهد ماند. پس مردم پراکنده شدند در حالی که امام آنها را آگاه ساخته بود.(609)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، بسوی خدا بیا

مالک بن ابی عامر می‏گوید: هنگامی که علی بن ابیطالب (علیه‏السلام) از مدینه بسوی بصره برای جنگ جمل روانه شد. من در کنار مغیرة بن شعبه ایستاده بودم که عمار یاسر پیش ما آمد و به مغیره گفت: ای مغیره میل و گرایش به خداوند داری؟ مغیره گفت: کجا چنین چیزی برایم خواهد بود ای عمار؟! عمار به او گفت: در این دعوت (فرا خواندن بسوی جهاد در جنگ جمل) داخل شو تا به گذشتگان برسی و بر آیندگان سروری پیدا کنی. مغیره گفت: ای ابالیقظان یک چیز بهتر از این که تو می‏گویی هست!
عمار گفت: آن چیست؟ او گفت: اینکه در خانه برویم و درها را به روی خود ببندیم تا حقیقت بر ما روشن شود. سپس با روشنی و آگاهی بیرون می‏شویم و مثل زور آزمایان نباشیم که می‏خواهد با پاره کردن زنجیری، خنده‏ای را برانگیزد و لیکن خود به غم و اندوه گرفتار آید.
عمار گفت: هرگز هرگز، آیا نادانی پس از دانایی و کوری پس از بینایی را برگزینیم؟ گوش به حرف من بده به خدا سوگند مرا نبینی جز در صف اول، امام علی (علیه‏السلام) از جریان آن دو با خبر شد و فرمود: ای ابالیقظان، این عور (چپول و یک چشم) به تو چه می‏گوید:؟ به خدا سوگند او پیوسته کوشش می‏کند که حق را به باطل بپوشاند و آنرا وارونه و غیر واقع جلوه دهد و به چیزی از دین نیاویزد مگر آن که موافق دنیا باشد.
ای وای مغیره! این دعوتی است که هر کس را که با آن همراهی کند بسوی بهشت می‏راند. مغیره گفت: راست می‏گویی ای امیرالمومنین (علیه‏السلام) من اگر با تو نباشم هرگز علیه تو نیز نخواهم بود.(607)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0