زندگاني امام علي ، بیعت و بیعت شکنان
احساس امام در موقع هجوم بیعت کندگان این بود که در میان این فتنههای نوظهور و پیچیده به علت عدم همکاری مردم نمیتوان جامعه را به سلامت رهبری کرد. لذا در روز بیعت فرمود: مرا بگذارید و دیگری را به دست آرید که ما پیشاپیش کاری میرویم که آن را رویههاست و گونه گون رنگهاست. دلها در برابر آن برجای نمیماند و خردها بر پای...(627) اما حوادث و رخدادهای بعدی این تصور امام را که کار کردن در فتنه بسیار دشوار است را روشن کرد. لذا امام زمانی فرمود: اگر میدانستم که کار به این حد بالا میگیرد از اول داخل در آن نمیشدم.(628)
لذا بعدها آن حضرت درباره روز بیعت چنین فرمود:
تا آن گاه که به خلافت عثمان برخاستید آمدید و او را کشتید، روی به من نهادید که با من بیعت کنید و من سرباز میزدم و دستم را واپس داشته بودم با من به کشاکش پرداختید تا دستم را بگشایید و من مانع میشدم و شما دستم را میکشیدید و من نمیگذاشتم پس بر سر من چنان ازدحام کردید که پنداشتم یا یکدیگر را خواهید کشت یا مرا و گفتید که بیعت میکنیم چون جز تو کسی را نیابیم و جز تو به کسی رضا ندهیم...به ناچار با شما بیعت کردم... (629)
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
کسانی که امام علی (علیهالسلام) را به عنان خلیفه مطرح کردند همگی ضد عثمان بودند. جناح طرفدار امام که از انصار و قراء کوفه تشکیل شده بود و از حمایت صحابه برخوردار بود آن چنان قوی بود که به طلحه و زبیر مجال سربلند کردن نمیداد و نیز فرصت، داعیه خلافت را از سعدبن وقاص نیز گرفت. سعدبن وقاص درگیر و دار حکمیت میگفت: که او از همه کس به خلافت سزاوارتر است. چون دستی در قتل عثمان و فتنههای اخیر نداشته است. لیکن در برابر اصرار صحابه، امام علی (علیهالسلام) در ابتدا از پذیرفتن خودداری کرد. طبری از محمد حنفیه نقل کرده که پس از کشته شدن عثمان اصحاب نزد پدرم آمدند و گفتند که ما سزاوارتر از تو به خلافت کسی را نمیشناسیم. علی (علیهالسلام) گفت: من وزیر شما باشم بهتر از آن است تا امیر شما باشم. آنان گفتند: جز بیعت با تو چیزی را نیم پذیریم. آن حضرت گفت: که بیعت او در خفا نمیتواند باشد و باید در مسجد باشد ابن عباس میگوید: ترس آن داشتم مبادا در مسجد بعضی برخاسته و سخنی بگویند و یا کسانی که پدر یا عموی خویش را در جنگهای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دست دادهاند اعتراض کنند. بالاخره علی (علیهالسلام) به مسجد رفت و مهاجرین و انصار به مسجد آمدند و با او بیعت کردند به غیر از بعضی که مخالفان غیر انصاری که عبارتند بودند از عبدالله بن عمر و زید بن ثابت و محمدبن مسلمه و اسامةبن زید که همه از بهره مندان از نعمات خلافت عثمان بودند و مخالف دیگر حسان بن ثابت و کعب بن مالک مسلمة بن مخلدو سعدبن ابی وقاص بودند. محمد حنفیه میگوید: همگی انصار جز چند نفر با علی (علیهالسلام) بیعت کردند. به روایت ابن اعثم امام در آغاز، از پذیرش بیعت خودداری کرده و فرمود: من کار را آن چنان متشتت میبینم که قلبها بر آن آرام نگرفته و عقلها بر آن ثبات ندارند آنگاه با مردم نزد طلحه رفت و از او خواست خلافت را بپذیرد اما طلحه گفت: سزاوارتر از تو به خلافت کسی نیست. نظیر همین سخن با زبیر نیز مطرح شد. لیکن آنها که هیچ زمینهای را در خود نمیشناختند به بیعت با امام راضی شدند تا از این طریق جایی برای خود دست و پا کنند. البته این دو هوای خلافت را در سر داشتند و کسی چون طلحه از حمایت عایشه نیز برخوردار بود بعضی از بستگان عثمان خواستند در بیعت با امام شرط کنند تا امام از آنچه از بیت المال در دست آنهاست صرف نظر کند امام امام ضمن مخالفت، فرمود: تنها حقی که آنان بر عهده او دارند عمل به کتاب خدا و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است و بس و این آغاز خلافت چهار سال و نه ماه امام علی (علیهالسلام) بود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی دختری را در مسجد خدمت حضرت علی (علیهالسلام) آوردند. پدر و برادران دختر ناراحت بودند. پدر دختر به حضرت عرض کرد یا علی (علیهالسلام) این دختر من است و خواستگاران زیادی از اعیان و اشرف برایش پیداشده. لکن اخیراً پیش آمدی شده که اسباب سربزیری ما گردیده او حامله شده در حالی که باکره هم هست به قابله مراجعه کردیم میگوید باکره است ولی ولی حمل هم دارد از ناچاری این مسافت زیاد را پیمودهایم تا شما مشکلمان را حل نمایید. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بانوی در خانه امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) به خدمتگذاری همت میگماشت به نام ام موسی او مسئولیت رسیدگی و نگهداری فاطمه دختر آن حضرت (علیهالسلام) را بر عهده داشت. این زن چند روز پیش از شهادت علی (علیهالسلام) شاهد گفتگویی میان آن حضرت (علیهالسلام) و دخترش ام کلثوم بوده است او این گفتگو را چنین گزارش میکند: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
ابوبکر در سال دهم هجرت خلیفه شد و در سال 13 هجری در 63 سالگی از دنیا رفت. در حالی که 2 سال و 3 ماه و ده روز خلافت کرد(622) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
صعصعةبن صوحان یکی از همراهان و پیروان دائمی علی (علیهالسلام) بود. لذا هنگامی که علی (علیهالسلام) به خلافت رسید خطاب به آن حضرت گفت: زینت الخلافة و مازانتک و رفعتها و مارفعتک و هی الیک احوج منک الیها یعنی: تو با قبول خلافت به آن زینت بخشیدی و جلا دادی اما خلافت تو را زینت نبخشید و جلال نداد تو به خلافت رفعت دادی و مقامش را بالا بردی ولی خلافت به تو رفعت و مقام نداد و تو را بالا نبرد. خلافت به تو نیازمندتر است از تو به خلافت. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
راوی حدیث میگوید: علی (علیهالسلام) را دیدم که یک درهم خرما خریداری کرد و خود شخصاً آن را حمل کرده و به منزل میبرد بعضی از اصحاب از روی ارادت به رئیس مملکت عرض کردند: یا علی (علیهالسلام)! اجازه فرمایید آنرا برای شما بیاوریم. حضرت در جواب فرمود: کسی که عائله دارد به حمل متاع خود شایستهتر است (619) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
هشام بن محمد (مورخ مشهور) میگوید: چون خبر شهادت محمد بن ابی بکر به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) رسید(617) نامهای به مالک بن حارث اشتر نخعی که آن روزها در منطقه نصیبین اقامت داشت نگاشت که: اما بعد، همانا تو از کسانی هستی که من برای برپایی دین از وی کمک میجویم...محمد بن ابیبکر را بر مصر گماردم و بر وی عدهای خروج کردند...و او به شهادت رسید - خدایش رحمت کناد - بنابراین بزودی نزد من آی، تا در امر مصر تدبیری بیندیشیم و یکی از یارانت را که مورد اعتماد و خیر خواهی هستند برای جایگزینی بر کارهای خودت بگمار. مالک اشتر فردی را به شبیب بن عامر ازدی را بجای خود گذاشت و به سوی علی (علیهالسلام) رفت، تا بر آن حضرت وارد شد. امام خبر مصر را به وی باز گفت و از احوال اهالی مصر او را باخبر ساخت و به او فرمود: کسی جز تو برای آنجا شایسته نیست پس برو به آنجا. پس هرگاه من به تو سفارشی نمیکنم به این دلیل است که به رأی و نظر تو بسنده میکنم از خدا در کارهای مهم یاری جو و درشتی را با نرمی بهم بیامیز و تا آنجا که نرمش کارساز است با نرمی رفتار کن...مالک اشتر از نرد علی (علیهالسلام) خارج شد و اثاث خود را جمع کرد تا آماده حرکت بسوی مصر شود. علی (علیهالسلام) نیز پیشاپیش او نامهای به مردم مصر نوشت. بسم الله الرحمن الرحیم، سلام بر شما...همانا من بندهای از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم که در روزهای ترسناک نمیخوابد و در اوقات هراسانگیز از دشمن روی بر نمیتابد او از رزمندهترین بندگان خدا...و او همان مالک بن حارث اشتر است او به سان شمشیری است که دندانه تیزش، و تیزی لبهاش، به کندی نگراید زود از میدان نگریزد و به هنگام رزم با متانت و سنگین است. اندیشهای عمیق و ریشه دار و صبر و تحملی نکو دارد پس سخنش را بشنوید و امرش را فرمان برید... نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حضرت امیرالمومنین علی (علیهالسلام) در راه سفر خود به سوی بصره برای جنگ با آشوبگران جاهل جمل در منطقه ذی قار(615) توقف کرد. گروهی از حجاج نیز که از مکه باز میگشتند در آنجا فرود آمدند، و چون از حضور امام علی (علیهالسلام) در آن محل مطلع شدند نزدیک خیمه آن حضرت جمع شدند تا از نصایح آن حضرت استفاده نمایند. ابن عباس با مشاهده جمعیت مشتاق، به خیمه امیرالمومنین داخل شد و ایشان را در حال وصله نمودن لنگه کفش کهنه خود یافت. عرض کرد: ای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) احتیاج ما به اینکه امور ما را اصلاح نمایی از وصله کردن این کفشهای کهنه بیشتر است. حضرت پاسخی به وی نداد و همچنان خاموش ماند تا از تعمیر کفش خود فارغ شد. آنگاه آن را کنار لنگه دیگرش گذاشت و به ابن عباس فرمود: ابن عباس این کفشهای من چقدر میارزند؟ ابن عباس عرض کرد: این کفشهای از بس وصله خورده مندرس شدهاند از قیمت افتاده و ارزشی ندارند. حضرت فرمود: با این حال قیمتی برای آن بگو. ابن عباس عرض کرد: یک درهم یا شاید کمتر از این. حضرت فرمود: ابن عباس به خدا قسم این کفشهای کهنه و بیارزش نزد من محبوبتر از امارت و حکومت بر مردم است. مگر آنکه به واسطه آن احقاق حقی کنم و یا باطلی را دفع نمایم.(616) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی علی (علیهالسلام) در کوفه سخنرانی میکرد و ضمن سخنرانی فرمودند قبل از دست دادن من از من سؤال کنید که من از مادون عرش، از هر آنچه سؤال شود پاسخ خواهم داد و چنین ادعایی را پس از من جز دروغگویان نخواهند کرد. مردی از یهودیان عرب از گوشه مجلس با صدای بلند با لحنی زننده فریاد زد که: من چیزهایی سؤال خواهم کرد که در آن درخواهی ماند. اصحاب و دوستان علی (علیهالسلام) از برخورد بیادبانه او در خشم شدند و به وی هجوم آوردند. علی (علیهالسلام) آنان را منع و فرمودند: رهایش کنید و وی را به شتاب و دستپاچگی مکشانید. حجج الهی با شتابزدگی و کم خردی استوار نمیگردد و با فرصت گرفتن از سائل براهین الهی نمود. پیدا نمیکند...(614) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
ابوهریره(612) از کسانی است که 3 سال آخر عمر شریف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را درک کرد وی در دور خلافت امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) سکوت ظاهری کرد و از خیر خواهی به دستگاه معاویه دریغ نمینمود. در هنگام جنگ صفین از جنگ کناره گرفت و روزی را در خیمه گاه حضرت امیر (علیهالسلام) و روز دیگر را در میان لشکریان معاویه میگذراند و گویند در نماز به حضرت اقتدا میکرد ولی سفره معاویه را ترجیح میداد و بر سفره او حاضر میگشت و میگفت: غذای معاویه چربتر و نماز با علی (علیهالسلام) افضل است...(613) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حضرت علی (علیهالسلام) هنگام مراجعت از جنگ صفین وقتی که نزدیک کوفه، به کنار قبرستانی که بیرون دروازه قرار داشت رسید رو به سوی قبرها کرد و چنین فرمود: ای ساکنان خانههای وحشتناک و مکانهای خاکی و قبرهای تاریک! ای خاک نشینان، ای غریبان ای تنهایان ای وحشت زدگان، شما در این راه بر ما پیشی گرفتید و ما نیز به شما ملحق خواهیم شد. اگر از اخبار دنیا بپرسید به شما میگویم خانههایتان را دیگران ساکن شدند، همسرانتان به نکاح دیگران در آمدند و اموالتان تقسیم شده اینها چیزهای است که نزد ما است نزد شما چه خبر. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
عمار یاسر میگوید: در یکی از جنگها که در خدمت امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) بودم از بیابانی عبور میکردیم که مملو از مورچه بود به حضرت عرض کردم: ای مولای من آیا کسی هست که شماره این مورچگان را بداند. حضرت فرمود: بلی ای عمار من میدانم و میتوانم تعداد آنها را تعیین کنم. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
اصبغ بن نباته میگوید: روزی امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای مردم سخنم را بشنوید و کلامم را خوب فرا گیرید، همانان تکبر و خودفروشی از نشانه گردنکشی است و نخوت و بزرگ منشی از تکبر است شیطان دشمنی حاضر و آماده است او شما را به باطل دلخوشی میدهد... القاب زشت بر هم نزنید... ما خاندان رحمتیم، گفتار ما حق و کردار ما عدل است. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
مالک بن ابی عامر میگوید: هنگامی که علی بن ابیطالب (علیهالسلام) از مدینه بسوی بصره برای جنگ جمل روانه شد. من در کنار مغیرة بن شعبه ایستاده بودم که عمار یاسر پیش ما آمد و به مغیره گفت: ای مغیره میل و گرایش به خداوند داری؟ مغیره گفت: کجا چنین چیزی برایم خواهد بود ای عمار؟! عمار به او گفت: در این دعوت (فرا خواندن بسوی جهاد در جنگ جمل) داخل شو تا به گذشتگان برسی و بر آیندگان سروری پیدا کنی. مغیره گفت: ای ابالیقظان یک چیز بهتر از این که تو میگویی هست! نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 زندگاني امام علي ، آغاز خلافت علی
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، پناه آبروداران
در مسجد حضرت فرمود پردهای زدند. آنگاه حضرت به قابله فرمود: دختر را معاینه کن قابله خبر داد که همانطوری که میگویند هست، حضرت از خود دختر پرسید که خودت چه سابقه داری؟دختر قسم خورد و گریه کرد که یا علی (علیهالسلام) من مرتکب معصیتی نشدهام. حضرت فرمود: الان مشکل را حل میکنم (این داستان دو روایت دارد) یک روایت این است که حضرت فرمود: مقداری از این سبزیهایی که روی آب راکد و مانده سبز میشوند را بیاورید،...مقداری از آن سبزیها را در ظرفی ریخته و حضرت فرمود: به قابله که آن دختر برهنه روی آن بنشیند آن وقت آنچه باید از او دفع شود خارج میشود. اما به روایت دوم (البته ممکن است یا قضیه دو مورد مستقل دیگری بوده باشد) حضرت به پدر دختر فرمود: در سرزمین شما برف پیدا میشود؟ عرض کرد: بلی کوههای ما خیلی برف دارد. فرمود: میتوانی قدری از آن برفها را بیاوری؟ عرض کرد: یا علی (علیهالسلام) از کوفه تا محلی که ما هستیم 250 فرسخ است. هیچ قدرتی نمیتواند این کار را بکند. حضرت فرمود: بدون برف هم نمیشود بلکه این مشکل بوسیله برف حل خواهد شد. آنگاه حضرت فرمود: آرام باش که خداوند قدرت خودش را ظاهر کرد و سپس دست ولایت را دراز کرد و از کوههای شام برف آورد و در مسجد گذاشت. سپس فرمود: آن را پشت پرده در طشتی بریزند و به دختر بگویید روی این برف بنشیند و از او دفع میگردد حیوانی که 750 مثقال وزن دارد، یک وقت خبر دادند یا علی (علیهالسلام) بیرون آمده حیوانی کرم مانند...آنگاه خود علی (علیهالسلام) مشکل را حل کرد. حضرت از دختر سؤال کرد ایا گاهی در آبهایی که مانده و راکد بوده برای شنا و استحمام رفته بودی؟ دختر عرض کرد: بلی یا علی (علیهالسلام) مکرر نزدیک محلمان جایی بوده که من هم در آن رفتهام. حضرت فرمود: بلی در آب رفتهای و آن جانور (زالو) در بدنت وارد شده و همانجا بواسطه خوردن خون رشد کرده بود در اینجا بود که تکبیر مردم بلند شد.(626)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، ای غمدیده ، به سوی ما شتاب کن
شنیدم علی (علیهالسلام) به دخترش ام کلثوم میگوید: ای دختر عزیزم! من چنین میبینم که دیگر چندان همراه و همنشین با شما نخواهم بود. ام کلثوم پرسید: چطور مگر، ای پدر عزیز؟ حضرت فرمود: من رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دیدم که با دست خویش غبار از چهرهام پاک میکند و میفرماید: ای علی! دیگر چیزی بر تو نیست، وظیفهات را به پایان بردی.
بیش از سه روز نگذشته بود که حضرت علی (علیهالسلام) آن ضربت را خورد ام کلثوم با مشاهده این صحنه فریادی جانخراش سرداد که آن حضرت (علیهالسلام) به او فرمود: ای دختر عزیزم! این کار را نکن من رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را میبینم که با دستش به من اشاره میکند و میفرماید: ای علی به سوی ما بشتاب که آنچه پیش ما است برای تو بهتر است.(625)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، شروع خلافت
پس از او عمر روی کار آمد و در اواخر ذی الحجهی سال 23 به دست ابولؤلؤ(فیروز ایرانی) کشته شد و مدت خلافت وی ده سال و شش ماه و 4 روز بود.(623) عمر به هنگام تعیین خلفیهی پس از خود دستور تشکیل شورایی را داد که نتیجه آن به سود عثمان؛ منوط به عمل کردن وی به سیره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و سیره شیخین، تمام شد و عثمان در اوائل محرم سال 24 هجری تا ذی الحجه سال 35 هجری خلافت کرد که مجموعاً خلافت وی 12 سال چند روز کم به درازا کشید.(624)
در سال 35 هجری مردم اجماع بر خلافت علی (علیهالسلام) نمودند اول کاری که حضرت پس از خلافت خود کرد عمال فاسق و فاجر عثمان و بنی امیه را عزل نمود از کسانی که زیر بار این عزلها نرفت معاویه بود که در زمان ابوبکر والی شام شده بود.
در پنج سال خلافت مولای متقیان امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) جنگهایی رخ داد که به ترتیب عبارتند از:
1- جنگ جمل در سال 36 هجری در بصره.
2- جنگ صفین در سال 36 و 37 هجری
3- جنگ نهروان در سال 39 هجری.
و بالاخره علی (علیهالسلام) در سال 40 هجری توسط خواج و اشق الشقیاء ابن ملجم به شهادت رسید.
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، ستایش خلافت تأسف از شهادت
همین صعصعة بن صوحان وقتی که حضرت ضربت خورده بود و در بستر آرمیده بود به عیادات امام آمد خطاب به آن حضرت عرض کرد یرحک الله یا امیرالمؤمنین حیاً و میتاً، فوالله لقد کان الله فی صدرک عظیماً و لقد کنت بذات الله علیماً ای امیرمؤمنان، خدایت در زندگی و پس از مرگ رحمت کند، زیرا به خدا سوگند که خدا در نزد تو بزرگ بود و تو بشناسائیش کاملاً دانا بودی.
علی (علیهالسلام) خطاب به صعصعة بن صوحان فرمود: و انت یرحمک الله فلقد کنت خفیف الموونة کثیر المعونة تو را نیز خداوند رحمت کند که مردی کم خرج و سبکبار و بسیار یای کننده و کمک کار بودی.(620) صعصعه جزء افراد معدودی بود که در شب شهادت امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) در تشییع جنازه آن حضرت و مراسم تدفین او در دل تاریک شب شرکت کرد. صعصعة پس از پایان تدفین؛ کنار قبر مطهر علی (علیهالسلام) ایستاد و یک سدت روی قلب پر تپش خود گذاشت و یا دستی دیگر مشتی از خاک قبر برداشت و بر سر خود ریخت و خطابهای پر شور در جمع خاندان و یاران خاص علی (علیهالسلام) ایراد کرد که دو جمله زیبای آن را در اینجا ذکر مینمائیم.
فاسال الله ان ممن علینا باقتفائنا اثرک و العمل بسیرتک؛
از خداوند تقاضا میکنم که بر ما منت نهد و توفیق دهد که پیرو تو پاشیم و به سیره تو عمل کنیم.
فو الله لقد کانت حیاتک مفاتح الخیر و مفالق للشر؛ بخدا سوگند زندگی تو درهای خیر را گشود و راههای شر و بدی را بست. (621)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، راوی حدیث می گوید
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، والی مصر
چون مالک آماده حرکت شد جاسوسان معاویه در عراق خبر حرکت مالک را به وی نوشتند. معاویه میدانست اگر مالک به مصر پا نهد مصر از چنگ وی بیرون خواهد رفت لذا به دهقانی که مالیات پرداز در منطقه قلزم ساکن بود پیغام فرستاد که علی (علیهالسلام) مالک اشتر را به طرف مصر فرستاده اگر شر او را از سر ما برداری تا زنده هستی مالیات همان ناحیه را به تو خواهم بخشید بنابراین هر چه میتوانی در قتل او چاره کن. آنگاه معاویه اهل شام را جمع کرد و به آنان گفت: همانا علی (علیهالسلام)، مالک اشتر را به سوی مصر فرستاده همگی گردآیید تا از خدا بخواهیم و دعا کنیم که خداوند شر او را از سر ما کوتاه کند. آنگاه دعا کرد و همگی نیز با او دعا کردند.
مالک اشتر به سوی مصر بیرون شد تا به قلزم رسید آن دهقان به استقبال او آمد بر وی سلام کرد و گفت: من مردی از اهل شام هستم و برای تو و یارانت خدمت کارم و خواست تا مالک زکات او را حساب نماید. مالک اشتر به خانه وی رفت. او خوراکی را که با عسل مسموم آغشته کرده بود نزد مالک برد و چون مالک از آن بخورد، او را در جاکشت، خبر شهادت مالک به معاویه رسید او مردم را جمع کرد و گفت: مژده باد بر شما که خدا تعالی دعایتان را اجابت کرد و شر مالک را از سر شما باز کرد و همگی با شنیدن این مسرور شده و به هم مژده میدادند اما چون خبر شهادت مالک به امام علی (علیهالسلام) رسید آهی برکشید و بسیار افسوس خورد و فرمود: آفرین خدا، بر مالک که هر چه داشت از او بود، او اگر از کوه بود البته بزرگترین ستون و صخره آن بود و اگر سنگ بود همانا سنگ سختی بود. مالکا راستی که بخدا سوگند، مرگ تو جهانی را ویران ساخت و مویه کنان بر چون تویی باید مویه سر دهند، سپس فرمود: انالله و انا الیه راجعون و الحمد لله رب العالمین... خداوندا من این مصیبت بزرگ را به حساب تو میگذارم که مرگ او از مصائب روزگار است...(618)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، حکومت و احقاق حق
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، حکومت و آزادی
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، منافق حدیث گو
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، حضرت علی و برزخیان
پس رو به یارانش کرد و فرمود: اگر به آنها اجازه گفتن داده شود حتماً به شما خبر میدهند که بهترین زاد و توشه برای سفر پرهیزگاری است.(611)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، امام مبین منم
عرض کردم: یا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) تعداد اینها را از کجا میدانید؟ حضرت فرمود: ای عمار مگر سوره یس را نخواندهای، آنجا که میفرماید: و کل شیئی احصیناه فی امام مبین عرض کردم: بلی فدایت شوم این سوره را مکرر خواندهام. حضرت فرمود: ای عمار منظور از امام مبین که خداوند فرموده است منم.(610)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، ما خاندان رحمتیم
هان! که از همه شگفتتر اینکه معاویه و عمر و عاص عدهای از مردم را به خون خواهی پسر عمویشان (عثمان) بر میانگیزند(608) به خدا سوگند که من هرگز با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت نورزیدم و هرگز در کاری از وی سرپیچی نکردم، جان خود را در مواردی سپر او ساختم که زورمندان و شجاعان از آن عقب مینشستند و بندهای بدنها از آن میلرزید...
در این موقع عمار یاسر برخاست و عرض کرد: ای مردم! امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شما را آگاه ساخت که امت، با او وفادار نخواهد ماند. پس مردم پراکنده شدند در حالی که امام آنها را آگاه ساخته بود.(609)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، بسوی خدا بیا
عمار گفت: آن چیست؟ او گفت: اینکه در خانه برویم و درها را به روی خود ببندیم تا حقیقت بر ما روشن شود. سپس با روشنی و آگاهی بیرون میشویم و مثل زور آزمایان نباشیم که میخواهد با پاره کردن زنجیری، خندهای را برانگیزد و لیکن خود به غم و اندوه گرفتار آید.
عمار گفت: هرگز هرگز، آیا نادانی پس از دانایی و کوری پس از بینایی را برگزینیم؟ گوش به حرف من بده به خدا سوگند مرا نبینی جز در صف اول، امام علی (علیهالسلام) از جریان آن دو با خبر شد و فرمود: ای ابالیقظان، این عور (چپول و یک چشم) به تو چه میگوید:؟ به خدا سوگند او پیوسته کوشش میکند که حق را به باطل بپوشاند و آنرا وارونه و غیر واقع جلوه دهد و به چیزی از دین نیاویزد مگر آن که موافق دنیا باشد.
ای وای مغیره! این دعوتی است که هر کس را که با آن همراهی کند بسوی بهشت میراند. مغیره گفت: راست میگویی ای امیرالمومنین (علیهالسلام) من اگر با تو نباشم هرگز علیه تو نیز نخواهم بود.(607)
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))