زندگاني امام علي ، با کسی محشور می شود که دوستش می داری

اضبغ بن نباته می‏گوید: روزی امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) دست حارث همدانی را گرفت و فرمود: ای حارث، روزی من از آزار و حسد قریش و منافقین به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شکوه کردم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستم را در دست خود گرفت چنانچه من دست تو را گرفته‏ام آنگه فرمود: چون روز قیامت شود من دست به ریسمان و دستاویز عصمت پروردگار صاحب عرش زنم و تو ای علی (علیه‏السلام) دست به دامان شما می‏زنند، اکنون بگو ببینم در آن حال فکر می‏کنی که خدا با پیغمبرش صلی الله علیه و آله و سلم چه خواهد کرد؟ و پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم با وصی خود (علیه‏السلام) چه می‏کند؟ حارث آنچه گفتم بپذیر که اندکی است از بسیار (و نمونه‏ای است از خروار) آری تو با کسی محشور می‏شود که دوستش می‏داری و برای توست تمام اعمالی که برای خود کسب کرده‏ای و این مطلب را سه بار تکرار فرمود: در این هنگام حارث از جای خود برخاست و در حالی که عبای او به زمین کشیده می‏شد گفت: از این پس دیگر باک ندارم که مرگ بسوی من آید یا من به سوی مرگ بودم (272)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، سرور و سالار عرب

عبدالرحمن بن ابی لیلی از امام حسین (علیه‏السلام) روایت می‏کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به انس فرمود: انس، سید و سرور عرب را بخوان که نزد من بیاید، عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مگر شما سید و سرور عرب نیستید؟ فرمود: من سرور فرزندان آدم هستم و علی (علیه‏السلام) سرور و سالار عرب است. انس علی (علیه‏السلام) را فرا خواند چون علی (علیه‏السلام) آمد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای انس، گروه انصار را نزد من بخوان، چون همه آنها خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیدند. فرمود: ای گروه انصار این علی (علیه‏السلام) سرور و سالار عرب است. پس بپاس دوستی من دوستش دارید و بخاطر گرامی بودن وی نزد من، گرامیش بدارید که آنچه به شما گفتم مطلبی است که جبرئیل مرا از جانب خداوند به آن مأمور ساخته است.(271)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، تجلی ایثار در مهمانی

مردی خدمت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسید و اظهار گرسنگی نمود، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را به خانه همسران خود راهنمایی کرد تا از او پذیرایی شود آنها نیز گفتند: در خانه جز آب چیز دیگری ندارند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رو به اصحاب کرد و فرمود: چه کی این مهمان را به خانه خود می‏پذیرد؟ علی (علیه‏السلام) فرمود: من او را به خانه می‏برم، هر دو به اتفاق روانه منزل آن حضرت شدند. امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) آمدن مهمان را به همسر خود فاطمه زهرا علیهاالسلام اطلاع داد و از وضع غذای خانه جویا شد. حضرت فاطمه علیهاالسلام جواب داد قدری خوراک به اندازه بچه‏ها موجود است ولی مهمان را بر خود مقدم می‏داریم حضرت علی (علیه‏السلام) فرمود: شما بچه‏ها را خواب کن من، نیز چراغ خانه را خاموش می‏کنم (گویا علی (علیه‏السلام) می‏خواهد مهمان به واسطه تاریکی شب آنهم به بهانه خوابیدن بچه‏ها، متوجه کمی غذا نشود و با خیالی آسوده غذا بخورد) امیرالؤمنان (علیه‏السلام) بر سفر سفره نشست اما از آن غذا نخورد و مهمان نیز بر اثر تاریکی متوجه غذا نخوردن آن حضرت نشد به هر صورت آن شب سپری شد و مهمان از خوراک خانه علی (علیه‏السلام) بهره‏مند شد لیکن اهل خانه با گرسنگی شب را صبح کردند آن هنگام آیه شریفه و یوثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة(269) نازل گردید.(270)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، اتاقهای بهشت

ابوبصیر می‏گوید: امام صادق (علیه‏السلام) از پدران خود از حضرت علی (علیه‏السلام) چنین روایت نمود که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: در بهشت اطاقهایی است که ظاهر آن با باطن آن بوده و درونش از بیرون آن دیده می‏شود. آنجا اقامتگاه فردی از امت من است که دارای این خویها باشد. کلامش نیکو باشد و مردم (گرسنه) را اطعام کند و سلام کند و سلام کند و پیوسته روزه دار باشد و در شب وقتی چشمان مردم در خواب رفته است او چشم خود را به رحمت پروردگار دوخته و به خواندن نماز مشغول گردد. آنگاه فرمود: یا علی (علیه‏السلام) آیا می‏دانی اطابه کلام (سخن نیکو) چیست؟ کسی که هر صبح و هر شب ده مرتبه بگوید سبحان الله و الحمد الله و لا اله الا الله و الله اکبر (نیکو کلام می‏باشد). اطعام الطعام (دادن غذا)، خرجی دادن مرد است به خانواده خود و اما ادامه روزه آن است که انسان در طول ماه رمضان و در هر ماه (اول و وسط و آخر ماهای قمری) سه روز روزه بگیرد که ثواب روزه تمامی عمر بر او نوشته می‏شود.
والصلاة باللیل یعنی ادای نماز در شب و هنگامی که مردم در خوابند، پس شخصی که نماز مغرب و عشا و نماز صبح را در مسجد به جماعت بخواند همانند کسی است که تمامی شب را بیدار مانده باشد و افشای سلام آن است که از سلام دادن به هیچ یک از مسلمانان بخل نکند.(268)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، جنگ تبوک و جانشینی علی

علی رغم کارشکنیها و تبلیغات سوء منافقان، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم علی (علیه‏السلام) را جانشین خود در مدینه ساخت و در ماه رجب سال نهم هجری به همراه سپاهی عظیم، راه پرمشقت شمال را در پیش گرفت علت انتخاب علی (علیه‏السلام) باری جانشینی در مدینه بر اساس آنچه در منابع تاریخی آمده است.(265)
این بود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از سوء نیت اعراب و بسیاری از مدرم مکه که با آنان جنگیده و خون بستگانشان را ریخته بود و منافقان مدینه که به بهانه‏هایی از شرکت در این نبرد سرباز زده بودند مطلع بود، و بیم آن می‏رفت که این عناصر از غیبت طولانی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و دیگر مسلمانان استفاده کنند و به مدینه بتازند، لذا وجود امیرمؤمنان (علیه‏السلام) در مدینه همچون خود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عامل مهمی در ترساندن دشمنان و پاسداری از مرکز حکومت اسلامی بود، از این رو پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به هنگام معرفی حضرت علی (علیه‏السلام) به جانشینی خو فرمود:
ان المدینة لا تصلح الا بی‏اوبک مدینه جز با وجود من یا تو اصلاح نپذیرد.(266) یکی از توطئه‏های منافقان که با نقش قبلی آنها ریخته شده بود قتل علی (علیه‏السلام) و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود. لذا صد نفر از آنان در مدینه برای قتل علی (علیه‏السلام) و چهارده نفر هم برای قتل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با سپاه حرکت کردند. با حرکت سپاه اسلام به سوی تبوک و ماندن علی (علیه‏السلام) در مدینه منافقان همه نقشه‏های خود را نقش بر آب دیدند و دست به توطئه جوسازی و شایعه پراکنی زدند. امیرمؤمنان (علیه‏السلام) با شنیدن سخنان واهی آنها مبنی بر اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از روی بی‏مهری علی (علیه‏السلام) را با خود نبرده است خود را به پیامبر رسانید و جریان را گزارش داد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: دروغ می‏گویند بلکه تو را برای نگهداری آنچه پشت سرم هست گذاردم. آیا راضی نیستی نسبت تو به من، همان مقام و منزلت هارون نسبت به موسی باشد؟ جز آنکه پس از من پیامبری نیست. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آن حضرت دستور داد به مدینه بازگردد و جانشین وی در دار الهجرة و خانواده‏اش باشد.(267)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، فاتح فدک

پس از جنگ خیبر که به کشته شدن نود و سه نفر از یهودیان و پانزده نفر از مسلمانان خاتمه یافت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر بازگشتم جعفر بن ابیطالب از حبشه را دریافت کرد و فرمود: نمی‏دانم به خاطر کدام یک از این دو خوشحال باشم، به بازگشت جعفر یا به فتح خیبر (263) بافتح خیبر ضربه بزرگی بر پیکر یهودیان آن منطقه وارد شد. لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به محض فراغت از یهودیان خیبر، حضرت علی (علیه‏السلام) را با گروهی از مسلمان نزد یهودیان فدک فرستاد (فدک محلی بود در حجاز در نزدیکی خیبر که فاصله آن تا مدینه دو یا سه روز بود) که یا اسلام آورند یا جزیه بپردازند و یا آماده جنگ باشند، یهودیان فدک که در جریان شکست یهودیان خیبر قرار گرفته بودند، صلح را بر اسارت و قتل ترجیح داده حاضر شدند که جزیه پرداخت نمایند تا در سرزمین خود بمانند و چون فدک بدون درگیر توسط علی (علیه‏السلام) تسلیم شد، خلاصه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گردید، و آن حضرت طبق روایات فراوان و به امر خداوند آن را به دخترش فاطمه علیهاالسلام بخشید، که در عصر خلیفه اول غاصبانه از حضرتش گرفته شد.(264)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، دست من و تو یکی ست

علی (علیه‏السلام) می‏فرماید: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از من خواست که دست خود را بر پستان گوسفندی که شیر آن خشک شده بود بکشم تا بدان وسیله شیر در پستان حیوان آید، به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردم: یا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم شما چنین کنید که این کار از شما سزاوارتر است حضرت فرمود: ای علی (علیه‏السلام) کار تو کار من است. آنگاه من دست خود را بر پستان آن حیوان کشیدم فوراً شیر در رگهای پستان گوسفند جریان یافت. قدری از شیر آن دوشیدم و حضرت میل فرمود: در این بین پیر زنی سر رسید که اظهار تشنگی می‏کرد از همان شیر او را هم سیراب کردم. آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: من در مقام دعا از خدای متعال خواسته‏ام که دست تو را مبارک گرداند و خدا نیز چنین کرده است.(262)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، محبوب خدا

علی (علیه‏السلام) می‏فرماید: یک روز که به آب نیاز داشتم به قصد تطهیر به منزل آمدم هر چه صدا کردم حسن، حسین (علیه‏السلام) و فضه را هیچ کس جوابم را نداد. دریافتم که کسی در منزل نیست به ناگه صدایی از پشت سرم شنیدم که مرا به نام خواند: یا اباالحسن، عموزاده پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، من سر برگرداندم اما چیزی ندیدم، یک مرتبه متوجه سطلی از طلا که پر از آب زلال بود شدم که حوله‏ای نیز بر آن آویخته بود، نخست حوله را برداشتم و بر دوش راستم گذاشتم آنگاه دستی بر آن رساندم که ناگهان آب در دستانم جاری شد و از آن وضوی کاملی ساختم، همین که نیاز به آبم برطرف شد، سطل نیز ناپدید شد و من نفهمیدیم چه کسی آن را پس گرفت، شگفتا که آب در نرمی مانند کرده و در طعم و شیرینی همچون عسل و در خوش بویی همانند مشک بود، در اینجا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تبسمی فرمود و آن حضرت را در آغوش کشید و میان دیدگانش را بوسید آنگاه فرمود: اباالحسن (علیه‏السلام) مژده باد بر تو آن سطل و آب و حوله که دیدی همه از بهشت و فردوس برین بود. در شگفتم از مردمی که مرا به خاطر محبت و علاقه‏ای که به تو دارم سرزنش می‏کنند در حالی که خدای متعال و فرشتگان او بر فراز آسمان تو را دوست دارند.(261)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، رحمت الهی آمد

علی (علیه‏السلام) می‏فرماید: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مسجد قبا نشسته بود و جمعی از اصحاب گرد او حلقه زده بودند در این حال من وارد مسجد شدم، تا نگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من افتاد چهره‏اش شکفته شد و خنده بر لبهایش نشست به طوری که برق سفیدی دندانهایش را دیدم. سپس فرمود: علی (علیه‏السلام) نزد من بیا. علی (علیه‏السلام) نزدیکتر بیا و پیوسته از من می‏خواست تا هر چه بیشتر به او نزدیک‏تر شوم من هم آنقدر پیش رفتم تا اینکه زانوهایم به زانوی مبارک او چسید. سپس رو به یاران خود کرد و فرمود: ای گروه اصحاب با آمدن برادرم علی بن ابیطالب (علیه‏السلام) لطف و رحمت الهی شامل جان شما گشته است علی (علیه‏السلام) از من است و من از علی‏ام. جان او جان من و سرشت او از سرشت من است.(260)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، بهترین خوبی ها

علی (علیه‏السلام) می‏فرماید: بین من و عباس و عمر بحث در این موضوع بود که بهترین خوبیها کدام است؟ من گفتم: بهترین خوبیها آن است که در پرده و پنهان از همه انجام گیرد. عباس گفت: بهترین خوبیها آن است که کار خوب در چشم صاحبش کوچک باشد و از آفت عجب محفوظ بماند، عمر عقیده داشت بهترین صفت در میان خوبی‏ها آنست که با سرعت صورت بگیرد، در این بین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر ما وارد شد و فرمود: در میان خوبیها آنکه از همه بهتر است آن است که هر سه صفت را دارا باشد، یعنی: هم پنهانی و دور از انظار و هم کوچک در دید عامل و برهنه از عجب و هم با سرعت و شتاب تحقق پذیرد.(259)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، آیه تطهیر

علی (علیه‏السلام) می‏فرماید: آن روزی که آیه نازل شد: (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل بیت و یطهرکم تطهیرا) ‏
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و من فاطمه علیهاالسلام و حسن (علیه‏السلام) و حسین (علیه‏السلام) را در میان عبایی جمع کرده بود و آنها را گرد خود نشانده بود در آن جمع جزء این پنج تن احدی حضور نداشت. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم همانجا دست به نیایش برداشت و گفت: خداوندا! اینان عزیزان من و خویشان و نزدیکان منند پس آنان را از هر رجس و پلیدی دور گردان و آنان را در نهایت پاکی و طهارت قرار ده ام سلمه همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که حاضر بود و می‏شنید، نزدیک آمد و از حضرت پرسید آیا من هم جزو این جمع هستم؟ حضرت فرمود: تو بر خیر و نیکی هستی، اما آهی شریفه مشمول تو نیست بلکه فقط من و برادرم علی (علیه‏السلام) و فاطمه علیهاالسلام و حسن (علیه‏السلام) و حسین (علیه‏السلام) مصداق آیه هستیم و جز ما نه فرزند دیگر از نسل حسین (علیه‏السلام) در شمار اهل البیت خواهند است‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، ابراهیم فرزند رسول خدا

علی (علیه‏السلام) می‏فرماید: ابراهیم کودک شیرخوار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حالی که بیش از هیجده ماه نداشت از دنیا رفت و پدر را در عزای خود نشاند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از من خواست تا به کار غسل و تجهیز او بپردازم، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز او را در کفن پیچید و حنوطش کرد. سپس فرمود: علی (علیه‏السلام) تو پیکر کودک را بگیر و به قبرستان ببر. علی (علیه‏السلام) می‏فرماید: جنازه را به همراه عده‏ای به قبرستان بقیع آوردم، حضرت بر او نماز گزارد. سپس نزدیک قبر آمد و به من فرمود: تا درون قبر روم، من در قبر رفتم و حضرت پیکر طفل خود را به دستم داد در همین حال که جنازه کودکش را به قبر سرازیر می‏کرد سرشک اشک از دیدگان مبارکش باریدن گرفت از گریه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مسلمانان هم به گریه افتادند زن و مرد همه گریستند ولی صدای مردها بر زنها غلبه داشت لحظاتی به همین منوال گذشت و مردم همچنان می‏گریستند، تا اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از مردم خواست تا ساکت شوند سپس خطاب به فرزندش فرمود: هر چند دیدگان اشک بار است و دل از فراغت می‏سوزد اما هرگز سخنی که موجب خشم و غضب خداوند شود نخواهیم گفت ما در سوگ تو نشسته‏ایم و از فقدان تو بسی اندوه در دل داریم...(258)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، غذایی آماده

علی (علیه‏السلام) می‏فرماید: سه روز می‏گذشت و ما در خانه خود غذایی برای خوردن نداشتیم. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به خانه ما آمد و فرمود: ای علی (علیه‏السلام) خوراکی نرد خود دارید؟ عرض کردم به خدایی که شما را گرامی داشته و به رسالت خویش برگزیده، اکنون سه روز است که خود و همسر و فرزندانم با گرسنگی سر کرده‏ایم پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به دخترش زهرا علیهاالسلام فرمود: تا به میان اتاق (دیگر) برود شاید چیزی را برای خوردن بیابد. فاطمه علیهاالسلام گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من الان از آن اتاق بیرون آمده‏ام (خوراکی در آنجا وجود ندارد) من به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردم: اگر اجازه دهید من داخل اتاق شوم. حضرت فرمود: به اذن خداوند داخل شد. همین که من وارد اتاق شدم طبقی دیدم که در آن طبق، خرمای تازه و ظرفی از غذا در کنار آن قرار دارد، غذا را برداشته نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آوردم حضرت فرمود: آیا آورنده غذا را دیدی؟ گفتم: بله. فرمود او را برایم وصف کن. عرض کردم، رنگهای سرخ و سبز و زرد در برابر دیدگانم ظاهر شد. حضرت فرمود اینها خطوط پر جبرئیل است که با در و یاقوت و جواهر تزیین شده است...(257)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، همسری وفادار

روزی حضرت زهرا علیهاالسلام بیمار و بستری شد. حضرت علی (علیه‏السلام) به بالین او آمد و گفت: چه میل داری تا برایت فراهم کنم؟ فاطمه علیهاالسلام نمی‏خواست که شوهرش را به زحمت اندازد در پاسخ گفت: من از شما چیزی نمی‏خواهم. حضرت علی (علیه‏السلام) اصرار کرد. فاطمه علیهاالسلام گفت: ای پسر عمو پدرم به من سفارش کرده که هرگز چیزی از شوهرت درخواست نکن. مبادا او نداشته باشد و در برابر درخواست تو شرمنده شود. علی (علیه‏السلام) فرمود: ای فاطمه علیهاالسلام به حق من، هر چه میل داری بگو. فاطمه علیهاالسلام اکنون که مرا سوگند دادی اگر اناری برایم فراهم کنی خوب است. حضرت علی (علیه‏السلام) برخاست و برای فراهم نمودن انار از خانه بیرون رفت و با بعضی از مسلمانان روبرو شد و از آنها پرسید، انار در کجا پیدا می‏شود؟ آنها عرض کردند فصل انار گذشته ولی چند روز قبل شمعون یهودی چند انار از طائف آورده است. حضرت علی (علیه‏السلام) به در خانه شمعون رفت و در خانه او را زد. شمعون از خانه بیرون آمد وقتی که چشمش به علی افتاد از علت آمدن آن حضرت به آنجا پرسید؟ علی (علیه‏السلام) ماجرا را گفت و افزود که برای خریداری انار آمده‏ام. شمعون گفت چیزی از انارها باقی نمانده است همه را فروخته‏ام. حضرت فرمود: شاید یک انار باقی مانده و تو اطلاع نداری. شمعون گفت: من از خانه خود اطلاع دارم و می‏دانم که اکنون اناری در خانه نیست همسر شمعون در پشت در بود سخن آنها را شنید و به شوهرش شمعون گفت: من یک انار را برای خودم برداشته بودم و در زیر برگها پنهان کردم و تو اطلاع از آن نداری، آنگاه رفت و انار را آورد و به علی (علیه‏السلام) داد. آن حضرت چهار درهم به شمعون داد. شمعون گفت: قیمتش گفت: قیمتش نیم درهم است. امام علی (علیه‏السلام) فرمود: زن این انار را برای خود ذخیره کرده بود تا روزی از آن نفع بیشتری ببرد. نیم درهم مال تو و سه درهم و نیم هم مال همسرت. در برگشت علی (علیه‏السلام) صدای ناله درمانده‏ای را شنید به دنبال صدا رفت. دید مردی غریب و بیمار و نابینایی در خرابه‏ای بدون سرپرست و غذا روی زمین خوابیده است. حضرت علی (علیه‏السلام) در بالین او نشست و سر او را به دامن گرفت و از او پرسید تو کیستی؟ و از کدام قبیله‏ای! و چند روز است در اینجا بیمار می‏باشی؟ او گفت ای جوان صالح من از اهالی مدائن (ایران) می‏باشم در آنجا به بدهکاری بسیار مبتلا شدم ناگزیر سوار بر کشتی شدم و با خود گفتم خود را به مولایم امیرمؤمنان (علیه‏السلام) می‏رسانم شاید آن حضرت چاره کار مرا بنماید و قرضهایم را ادا کند. جوان که نمی‏دانست سرش بر زانوی علی (علیه‏السلام) است، علی (علیه‏السلام) فرمود: من یک انار برای بیمار عزیزم به دست آورده‏ام ولی تو را محروم نمی‏کنم و نصفش را به تو می‏دهم آن حضرت آن انار را دو نصف کرد و نصف آن را کم کم در دهان آن جوان بیمار گذاشت تا تمام شد بیمار جوان گفت: اگر مرحمت فرمایی نصف دیگرش را نیز به من بخوران، چه بسا حال من خوب شود! حضرت علی (علیه‏السلام) نیم دیگر انار را نیز کم کم به دهان بیمار گذاشت تا تمام شد، آنگاه علی (علیه‏السلام) با دست خالی به خانه خود بازگشت در حالی که از شدت حیا غرق در فکر بود که چگونه با دست خالی به خانه بازگردد آهسته آهسته تا نزدیک خانه آمد ولی حیا کرد وارد خانه شود، از شکاف در به درون خانه خود نگاه کرد، تا ببیند فاطمه علیهاالسلام در خواب است یا بیدار، دید فاطمه علیهاالسلام تکیه کرده و طبقی از انار در پیش روی او است و میل می‏فرماید: حضرت علی (علیه‏السلام) بسیار خوشحال شد و وارد خانه شد و دید که این انار مربوط به این عالم نیست(بلکه از بهشت آمده) پرسید، این انار را چه کسی اینجا آورد؟ فاطمه علیهاالسلام گفت: ای پسر عمو وقتی که تشریف بردی چندان طول نکشید که نشانه سلامتی را در خود یافتم ناگاه صدای در به گوشم رسید فضه خادمه رفت و در را گشود مردی را پشت در دید، که طبق انار را داد و گفت: این طبق انار را امیرمؤمنان علی (علیه‏السلام) برای فاطمه علیهاالسلام فرستاده است.(256)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، علی راهنمای ابوذر

به ابوذر خبر رسید که در مکه مردی برخاسته و ادعای پیامبری صلی الله علیه و آله و سلم می‏کند و مردم را از بت پرستی بر حذر می‏دارد و به خدای واحد دعوت می‏کند. ابوذر برادرش انیس را خواست و به او گفت: به مکه برو و در این مورد برای من خبر بیاور، انیس برادر ابوذر به مکه مسافرت کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را از نزدیک ملاقات نمود و سخنان آن، حضرت را شنید، سپس او به نزد ابوذر برگشت و گفت: او شخصی است که به نیکیها امر می‏کند و از بدیها نهی می‏نماید، و مردم را به صفات نیک اخلاقی دعوت می‏نماید. ابوذر با این چند جمله قانع نشد و به برادرش گفت: سخنی که دلم را آرام کند برایم نیاوردی. سپس خود راهی مکه شد ابوذر وارد مکه شد تصمیم داشت شبانه خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برسد، لذا شب کنار کعبه آمد تا همانجا استراحت کند این مسافر غریب ناگهان دید مرد ناشناسی (علی (علیه‏السلام)) به آنجا آمد و گفت این مرد (اشاره به ابوذر) کیست؟ ابوذر گفت: مردی از دودمان غفار است. علی (علیه‏السلام) فرمود: برخیز و به خانه خودت بیا. ابوذر برخاست و بی‏آنکه در راه با کسی تماس بگیرد و هدفش را بگوید آن شب مهمان علی (علیه‏السلام) شد. صبح برخاست و از خانه علی (علیه‏السلام) بیرون آمد و کنار کعبه رفت و همانجا بود تا شب شد، باز علی (علیه‏السلام) نزد او آمد و او را به خانه خود دعوت کرد و این موضوع تا سه شب تکرار شد ولی ابوذر با کسی تماس نمی‏گرفت و مقصود خود را نیز پنهان می‏کرد و روز سوم علی (علیه‏السلام) به ابوذر فرمود: اگر خود را معرفی کنی و علت مسافرت خود را بگویی قطعاً به کسی نخواهم گفت، و اسرار تو را می‏پوشانم. ابوذر هدف و ماجرای مسافرت خود را به علی گفت: او گفت می‏خواهم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ببینم. علی (علیه‏السلام) فرمود: من صبح به طرف منزل او (پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم) می‏روم تو نیز به دنبال من بیا هر جا که احساس خطر کردم از راه رفتن خود می‏کاهم و گویی برای حاجتی می‏خواهم کنار راه بروم ولی اگر احساس خطر نکردم پشت سر من بیا و در هر خانه‏ای که وارد شدم تو نیز وارد شو. همین برنامه و طرح علی (علیه‏السلام) اجرا شد و ابوذر بدون پیش آمد خطری به دنبال علی (علیه‏السلام) به راه افتاد و وارد خانه‏ای شد که در آنجا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ملاقات نمود، ابوذر بعد از ملاقات با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همان لحظه مسلمان شد، و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ابوذر فرمود: در مکه توقف نکن و به سوی قبیله خود برو و دعوت مرا به گوش آنان برسان و همانجا باش تا پیام من به تو برسد. ابوذر عرض کرد سوگند به خدایی که جانم در دست او است در برابر مردم مکه با آواز بلند اظهار اسلام می‏کنم. ابوذر برخاست و به کنار کعبه آمد و فریاد زد: (اشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً عبدوه و رسوله) مشرکان به او حمله کردند و آنقدر او را زدند که بیهوش به زمین افتاد عباس عبدی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و خود را به روی ابوذر انداخت و آنها را از این کار نهی کرد...(255)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0