مصایب امام علی ، چگونگی دستگیری قاتل
صداهای مردم به گریه و نوحه بلند شده بود. حضرت علی (ع) از آن مردی که آن ملعون را آورده بود پرسید که: این دشمن خدا را از کجا یافتی؟
گفت: ای مولای من دیشب با همسرم در خانه خوابیده بودم، من در خواب بودم و او بیدار بود، وقتی صدای خبر قتل امیرالمؤمنین (ع) را از میان آسمان و زمین شنید، مرا بیدار کرد گفت: تو در خوابی و امام تو علی بن ابیطالب شهید شده است، من از خواب جستم گفتم: خدا دهنت را بشکند، این چه حرفی است که میگویی، امیرالمؤمنین به مردم چه بدی کرده است که او را بکشند، او خیر خواه مسلمانان است و پدر یتیمان است و شوهر بیوه زنان است، چه کسی توانایی دارد که او را بکشد، او شیر خداست.
همسرم گفت: چنین صدایی از آسمان شنیدم، گمان دارم که آن صدا را جمیع اهل کوفه شنیده باشند، در این سخن بودم که ناگاه صدایی عظیم به گوشم رسید، شنیدم کسی میگفت: قتل امیرالمؤمنین. پس شمشیر خود را از غلاف کشیدم، در خانه را گشودم و سراسیمه بیرون دویدم، در بین راه این ملعون را دیدم که میگریخت به جانب راست و چپ نظر میکرد، گویا راه بر او بسته شده بود، به او گفتم که: وای بر تو چرا سرگردانی؟ کیستی و اراده کجا داری؟ نام خود را نگفت و نام دیگری گفت، گفتم: از کجا میآیی؟
گفت: از خانه خود.
گفتم: در این وقت به کجا میروی؟
گفت: به حیره
گفتم: چرا نماز بامداد را با امیرالمؤمنین به جا نیاوردی؟
گفت: میترسم که حاجت من فوت شود.
گفتم: صدایی شنیدم که امیرالمؤمنین کشته شده است آیا خبر داری؟
گفت: نه.
گفتم: چرا نمیایستی تا پی ببری؟
گفت: پی کار خود میروم و حاجت من از این ضروریتر است.
چون این سخن را از او شنیدم، گفتم: ای ملعون کدام حاجت ضرورتر باشد از فهمیدن حال امیر مؤمنان و امام مسلمانان، از او خشمگین شدم با شمشیر بر او حمله کردم، در این حال بادی وزید و برق شمشیر از عبای او ظاهر شد، چون برق شمشیر را مشاهده کردم گفتم: این شمشیر برهنه چیست که در زیر جامه خود پنهان کردهای مگر تویی قاتل امیرالمؤمنین؟ میخواست بگوید نه، حق تعالی بر زبانش جاری کرد گفت: بلی، پس من شمشیر حواله او کردم، او نیز شمشیر حواله من کرد، من ضربت او را رد کردم، او را بر زمین افکندم. مردم رسیدند مرا یای کردند تا آنکه او را گرفتم و دستهایش را بستم به خدمت تو آوردم.
پس امام حسن (ع) فرمود: حمد و سپاس مخصوص خداوندی که دوست خود را یاری کرد و دشمن خود را سرنگون گردانید.(378)
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
عدی بن حاتم (از اصحاب رسول خدا (ص) و از یاران علی (ع) میگوید: سوگند به خدای دلم برای هیچ کس آنگونه نسوخت که برای علی (ع) سوخت، آن گاه که دامن و گریبانش را گرفتند و او را به سوی مسجد کشاندند، و به او گفتند: با ابوبکر بیعت کن. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
علامه طبرسی صاحب کتاب احتجاج، و ابن قتیبه دینوری در کتاب الامامة و السیّایة و غیر آنها نقل میکنند: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
عباس (ع) به علی (ع) گفت: چه چیزی باعث شد که عمر از قنفذ هم مانند سایر کارگزارانش غرامت دریافت نکند؟ امیرالمؤمنین (ع) نگاهی به اطرافیانش کرد و چشمانش پر از اشک شد و فرمود: عمر خواست بدین وسیله از قنفذ به خاطر ضربتی که با تازیانه به فاطمه (س) زده بود تشکر کرده باشد. همان ضربتی که فاطمه (س) از دنیا رفت در حالی که اثر آن بر بازویش مانند دستبند باقی مانده بود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
اشعث بن قیس در حالی که به غضب آمده بود گفت: ای پسر ابی طالب، چه مانعی داشتی هنگامی که با ابوبکر و عمر و بعد از آنها با عثمان بیعت شد، جنگ کنی و شمشیر بزنی؟! تو از روزی که به عراق آمدهای برای ما خطبهای نخواندهای مگر این که در آن قبل از این که از منبر پایین بیایی گفتهای: به خدا قسم من سزاوارترین مردم نسبت به آنان هستم و از هنگامی که خداوند محمد (ص) را قبض روح کرده همچنان مظلوم بودهام. چه چیزی تو را مانع شده که با شمشیرت از مظلومیت خود دفاع کنی؟ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
سلیم بن قیس، جریان سقیفه را از سلمان نقل میکند، و تا به اینجا میرسد: وقتی که علی (ع) عذر تراشی، فریب کاری و بیوفایی را دید، به خانهاش رفت و به جمع آوری و تنظیم آیات قرآن پرداخت، و از خانهاش بیرون نیامد، تا اینکه قرآن را تا آخر، جمع و تنظیم نمود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روایت شده: شبی که جنازه فاطمه (س) را دفن کردند، در قبرستان بقیع صورت چهل قبر تازه احداث کردند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
ابوهریره یکی از دروغ پردازان و علمای درباری صدر اسلام است، و برای شهرت طلبی و پول پرستی و حسب مقامی که داشت به دروغ، حدیث جعل میکرد و آن را به رسول خدا (ص) نسبت میداد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
به سند دیگر روایت کردهاند که آن حضرت وصیت نمود که وقتی از دنیا رفتم در زاویه راست خانه لوحی خواهید یافت مرا بر روی آن لوح بخوابانید هر جامه که حاضر شود برای من مرا در آن کفن کنید، بعد از وفات آن حضرت لوح را در زاویه آن خانه دیدند، در آن لوح نوشته بود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یک روز صبح که پیغمبر اکرم به نقاهت شدید مبتلا بود بلال به خانه آن جناب آمد و نماز صبح را اعلام کرد. رسول خدا (ص) فرمود: من اکنون از آمدن به مسجد معذورم یکی از مسلمانان را به نماز وادار کنید و دیگران به وی اقتدا نمایید. عایشه گفت: پدرم ابوبکر را به اقامه جماعت برقرار سازید. حفصه گفت: والد بزرگوارم عمر را بگویید نماز صبح را بپای آورد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
در کتاب مصباح الانوار از امام صادق (ع) و او از پدرانش نقل کرده که فاطمه(س) هنگام احتضار، به امیرمؤمنان علی (ع) وصیت کرد: وقتی که از دنیا رفتم، خودت مرا غسل بده و کفن کن و نماز بر جنازهام بخوان و در قبر بگذار، و لحد مرا بچین و خاک بر قبرم بریز، و سپس بالای سر، مقابل صورتم بنشین و بسیار قرآن بخوان و دعا کن، زیرا آن هنگام ساعتی است که میت به انس با زندهها نیاز دارد، و من تو را به خدا میسپارم، و وصیت میکنم که با فرزندانم به نیکی رفتار کنی. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
به خدا سوگند اگر من تنها با آنها (دشمنان) روبه رو شدم، در حالی که آنها تمام روی زمین را پر کرده باشند نمیترسم و باکی ندارم، من بر گمراهی آنان و رستگاری و هدایت خود نیک آگاهم و با یقین از جانب خدا همراه بوده، مشتاق ملاقات پروردگارم و به پاداشش امیدوارم، لیکن دریغم آید که بی خردان و تبهکاران این امت حکومت را به دست گیرند و بیت المال را به غارت ببرند، آزادی بندگان خدا را سلب کنند و آنها را برده خویش سازند، با صالحان نبرد کنند، و فاسقان را همدستان خود قرار دهند. در این گروه بعضی هستند که شراب نوشیده و حد بر آنها جاری شده، و برخی از آنان اسلام را نپذیرفتند تا برای آنها عطایی تعیین گردید و اگر به خاطر این جهات نبود این اندازه شما را برای قیام و نهضت تشویق نمیکردم و به سستی در کار سرزنش و توبیخ نمینمودم و در گردآوری و تشویق شما نمیکوشیدم و آن هنگام که سر باز زدید و سستی نمودید، رهایتان میساختم.(80) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
جندب بن عبدالله گفت: پس از آن که مردم بی وفا با عثمان بیعت کردند حضور علی (ع) رسیده دیدم آن حضرت با حال حزن و اندوه سر به زیر انداخته سؤال کردم: با این عملی که مردم علیه شما انجام دادند چه خواهید کرد؟ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
چون صدای وحشتانگیز شهادت علی (ع) در کوفه منتشر شد، مردان و زنان از خانهها به سوی مسجد دویدند، چون به مسجد رسیدند دیدند که حضرت امیرالمؤمنین (ع) سرش در دامان امام حسن (ع) است، با آنکه جای ضربت را محکم بستهاند خون میریزد و گلگونه مبارکش از زردی به سفیدی مایل شده است، به اطراف آسمان نظر میکند و زبانش به تسبیح و تقدیس الهی مشغول است، و میگوید: پروردگارا از تو رفاقت انبیاء و اوصیاء و اعلای درجات جنة المأوی را میخواهم.(375) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
(پس از وفات فاطمه) چون شب شد، حضرت علی (ع) او را غسل داد و در جنازه گذاشت و امام حسن (ع) را فرمود که ابوذر را طلب کن. چون ابوذر حاضر شد، جنازه را برداشتند و به سوی بقیع بردند و بر آن نماز کردند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 مصایب امام علی ، چگونگی دست گذاردن ابوبکر بر دست علی
او فرمود: اگر بیعت نکنم چه میشود؟
در پاسخ گفتند: گردنت را میزنیم، علی (ع) سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! من تو را به گواهی میگیرم، این قوم آمدند تا مرا به قتل برسانند، با این که من بنده خدا و برادر رسول رسول خدا (ص) هستم.
باز آنها به علی (ع) گفتند: دستت را برای بیعت دراز کن!
آن حضرت، اطاعت نکرد، آنها به اجبار دست آنحضرت را گرفتند و کشیدند، آن بزرگوار سر انگشتانش را خم کرد، همه حاضران هر چه توان داشتند به کار بردند تا دست او را بگشایند، ولی نتوانستند، سرانجام دست ابوبکر را پیش کشیدند و به دست بسته (و مشت شده) علی (ع) مالیدند در حالی که آن حضرت به قبر رسول خدا (ص) متوجه شده و میفرمود:
یابن ام ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی.
ای پسر مادرم، قوم مرا تضعیف کردند و نزدیک بود مرا بکشند.(141)
روایت کننده میگوید: حضرت علی (ع) ابوبکر را مخاطب قرار داد و این دو شعر را خواند:
فان کنت بالشوری ملکت امورهم - فکیف بهذا و المشیرون غیب
و ان کنت بالقربی حججت خصیمهم - فغیرک اولی بالنبی و اقرب
اگر تو از طریق شوری زمامدار امور مردم شدی، این چه شورایی است که در آن، طرفهای مشورت (امثال من) غایب بودند، و اگر از طریق خویشاوندی، استدلال کردی، دیگران از تو نزدیکترند.
و آن حضرت مکرر میفرمود:
و اعجبنا اتکون الخلافة بالصحابة، و لا تکون بالقرابة و الصحابة.
عجبا! آیا خلافت با همنشینی با پیامبر (ص) ثابت میشود، ولی با خویشاوندی و همنشینی (با هم) ثابت نمیگردد؟!(142)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، چگونگی بیعت بنی هاشم
هنگامی که امیرالمؤمنان (ع) از دفن جنازه رسول خدا (ص) فارغ شد، در مسجد از فراق پیامبر(ص) با چهرهای اندوه بار و شکسته، نشست، بنی هاشم به حضورش آمده و اجتماع کردند، زبیربن عوام نیز کنار آن حضرت بود، در گوشه دیگر مسجد، بنی امیه در اطراف عثمان اجتماع نموده بودند، و در گوشه دیگر بنوزهره در اطراف عبدالرحمان بن عوف، حلقه زده بودند، به این ترتیب مسلمین در چند گروه، در مسجد، جمع شده بودند، در این هنگام ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح وارد مسجد شدند، و گفتند: چرا شما را گروه گروه مینگریم؟ برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید که انصار و مردم با او بیعت کردهاند.
عثمان و عبدالرحمان بین عوف و طرفدارانشان برخاستند و با ابوبکر بیعت کردند، حضرت علی (ع) و بنی هاشم از مسجد بیرون آمده و در منزل علی (ع) اجتماع کردند، زبیر نیز همراه آنها بود.
عمر همراه جماعتی از بیعت کنندگان با ابوبکر، که در میانشان اسید بن خضیر و سلمة بن سلامه بودند، برخاستند و به خانه حضرت علی (ع) آمدند و دیدند بنی هاشم اجتماع نمودهاند، به آنها گفتند: مردم با ابوبکر بیعت کردهاند، شما نیز بیعت کنید.
زبیر برخاست و شمشیر به دست گرفت، عمر گفت:
بر این کلب هجوم ببرید و شرّ او را از سر ما بردارید.
سلمة بن سلامه، به سوی زبیر شتافت و شمشیر را از دست زبیر گرفت، و عمر شمشیر را از دست سلمه گرفت و آن قدر بر زمین کوبید تا شکست.(103)
آنگاه دور بنی هاشم را گرفتند و آنها را به مسجد نزد ابوبکر آوردند، و به آنها گفتند: مردم با ابوبکر بیعت کردند، شما نیز بیعت کنید، سوگند به خدا اگر از بیعت سرپیچی کنید، شما را با شمشیر به محاکمه میکشیم، وقتی که بنی هاشم خود را این گونه در تنگنا دیدند، یک به یک به پیش آمدند و با ابوبکر بیعت کردند.(104)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، چشمان پر از اشک علی
سپس فرمود: تعجب از محبت این مرد (عمر) و رفیقش قبل از او (ابوبکر) که در قلوب این امت جای گرفته و تسلیم آنان در برابر او در هر چیزی که بدعت گذاشته است.
اگر کارگزاران عمر خاین بودند و این اموال در دست آنان به خیانت جمع شده بود، او حق نداشت آنان را رها کند و باید همه را میگرفت چرا که غنیمت مسلمانان است. پس چرا نصف آن را گرفته و نیم دیگر را در دست آنان باقی گذاشت؟!
و اگر خاین نبودند عمر حق نداشت چیزی از اموال آنان را نه کم و نه زیاد بگیرد. پس چرا نیمی از آن را گرفت؟ حتی اگر به خیانت در دست آنها بود ولی خودشان اقرار نکردند و شاهدی هم علیه آنان وجود نداشت برای او حلال نبود نه کم و نه زیاد چیزی از آنان بگیرد.
عجیبتر این است که آنان را بر سر کارهایشان باز گردانید! اگر خاین بودند جایز نبود آنان را دوباره به کار گیرد، و اگر خاین نبودند اموال آنها برایش حلال نبود.
سپس علی (ع) رو به جمعیت کرد، و فرمود: تعجب میکنم از قومی که میبینید سنت پیامبرانشان کمکم و دسته دسته تبدیل و تغییر مییابد و با این همه راضی میشوند و انکار نمیکنند بلکه در دفاع از بدعتها غضب میکنند و کسانی را که ایراد بگیرند و آن را انکار کنند سرزنش مینمایند. سپس قومی بعد از ما میآیند و بدعت و ظلم و از پیش خود ساختههای او را تابع میشوند و بدعتهای او را سنت و دین میشمارند و به وسیله آن به پیشگاه پروردگار تقرب میجویند.(186)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، چرا علی شمشیر نکشید؟
امیرالمؤمنین (ع) فرمود: ای پسر قیس، سخنت را گفتی جواب را بشنو: ترس و یا کراهت از لقای پروردگار مرا از این اقدام مانع نبوده، و نه این که نمیدانستم آنچه نزد خداست از دنیا و بقای در آن برای من بهتر است. آنچه مرا از این کار مانع شد امر پیامبر (ص) و پیمان او با من بود. پیامبر (ص) به من خبر داد که امت بعد از او با من چه خواهند کرد.
بنابراین هنگامی که کارهایشان را با چشم میدیدم علم من و یقینم قویتر از قبل نبود، بلکه من به سخن پیامبر (ص) بیشتر از آنچه با چشم دیدم و شاهد بودم یقین داشتم. عرض کردم: یا رسول الله، وقتی چنین کارهایی به وقوع پیوست چه سفارشی به من میفرمایی؟
فرمود: اگر یارانی پیدا کردی به آنان اعلان جنگ کن و با ایشان جهاد کن، و اگر یارانی نیافتی دست نگهدار و خون خود را حفظ کن تا زمانی که برای برپایی دین و کتاب خدا و سنت من یارانی پیدا کنی.
و پیامبر (ص) به من خبر داد که به زودی امت مرا خوار کرده و با غیر من بیعت میکنند و تابع دیگری میشوند.
و پیامبر (ص) به من خبر داد که من نسبت به او همچون هارون نسبت به موسی هستم، و امت بعد از او بمنزله هارون و پیروانش و گوساله و پیروانش خواهند شد، آن جا که موسی گفت: یا هارون، ما منعک اذرایتهم ضلو الا تتبعن أفعصیت امری قال یابن ام ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی و قال: یا بن ام لا تاخذ بلحیتی و لا براسی انی خشیت ان تقول فرقت بنی اسراییل و لم ترقب قولی (180) ای هارون، چرا وقتی دیدی مردم گمراه میشوند دست از متابعت من برداشتی؟ آیا با فرمان من مخالفت کردی؟ گفت: ای پسر مادرم، گریبان مرا مگیر و دست از سرم بردار، من ترسیدم بگویی بین بنی اسراییل اختلاف انداختی و گفتار مرا مراعات نکردی.
مقصود پیامبر (ص) این بود که موسی وقتی هارون را جانشین خود در میان آنان قرار داد به او دستور داد که اگر گمراه شدند و یارانی پیدا کرد با آنان جهاد نماید، و اگر یاران پیدا نکرد خودداری کند و خون خود را حفظ کند و آنان تفرقه نیندازد. من هم ترسیدم برادرم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همین سخن را به من بگوید که: چرا بین امت تفرقه انداختی و مراعات سخن مرا نکردی، در حالی که با تو عهد کرده بودم که اگر یارانی نیافتی دست نگه داری و خون خود و اهل بیت و شیعیانت را حفظ کنی؟(181)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، جمع آوری و تنظیم قرآن توسط حضرت علی
قبلاً آیات قرآن در ورقها و تخته و شانه گوسفند و رقعه و پارچهها نوشته شده بود، هنگامی که آن حضرت همه را جمع نمود و با دست خود نوشت و تنزیل و تأویل، ناسخ و منسوخ آن را مشخص کرد، در آن وقت ابوبکر برای علی (ع) پیام داد که از خانه بیرون بیا و بیعت کن.
امام علی (ع) پاسخ داد: من اشتغال به جمع آوری قرآن دارم، و سوگند یاد کردهام که رداء بر دوش نیفکنم مگر برای نماز، تا قرآن را تألیف و تنظیم بنمایم.
ابوبکر و قوم، چند روز فرصت دادند، علی (ع) قرآن را جمع و تنظیم نمود و در پارچهای (مانند کیسه) نهاد و سرش را مهر کرد.
در روایت دیگر آمده: آن حضرت آن قرآن را برداشت و کنار قبر پیامبر (ص) آمد، آن را بر زمین نهاد، و دو رکعت نماز خواند، و بر سر رسول خدا (ص) سلام فرستاد، سپس مردم با ابوبکر در مسجد جمع شدند، امام علی (ع) با صدای بلند، مردم را مورد خطاب قرار داد و فرمود:
ای مردم! من از آن هنگام که رسول خدا (ص) رحلت کرد اشتغال داشتم، نخست به تجهیز جنازه رسول خدا (ص). سپس به تنظیم قرآن، تا اینکه همه قرآن را جمع نمودم و در داخل این کیسه است، هر آیهای که بر رسول خدا (ص) نازل شد، همه را ضبط کردم، هیچ آیهای در قرآن نیست مگر اینکه رسول خدا (ص) آن را برای من قرائت کرد و به من املاء نمود و تأویل (معنی باطنی آن آیات) را به من تعلیم نمود.
سپس علی (ع) فرمود: این اعلام برای آن است که فردا نگویید، ما از این موضوع غافل بودیم، آنگاه فرمود: تا در روز قیامت نگویید که من شما را به یاری خودم دعوت ننمودهام، و حق را به یاد شما نیاوردم، و شما را به کتاب خدا از آغاز تا انجام آن اطلاع ندادم.
عمر گفت: دعوت شما به قرآنی که جمع نمودهای ما را با وجود قرآنی که داریم بینیاز نگرداند (ما خودمان قرآن داریم، و با وجود آن، دیگر قرآن شما ما را بینیاز نمیکند).
و در روایت دیگر آمده، عمر گفت: قرآن را بگذار و خودت دنبال کار خود رو!.(149)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، جلوگیری از نبش قبر فاطمه
هنگامی که مسلمانان از وفات فاطمه (س) آگاه شدند، به قبرستان بقیع رفتند در آنجا چهل قبر تازه یافتند و قبر فاطمه (س) را پیدا نکردند صدای ضجه و گریه از آنها برخواست، همدیگر را سرزنش میکردند و میگفتند: پیامبر شما جز یک دختر در میان شما نگذاشت، ولی او از دنیا رفت و به خاک سپرده شد و در مراسم نماز و دفن او حاضر نشدید و قبر او نمیشناسید.
سران قوم گفتند: بروید عدهای از زنان با ایمان را بیاورید تا این قبرها را نبش کنند، تا جنازه فاطمه (س) را پیدا کنید و بر او نماز بخوانیم و قبرش را زیارت کنیم.
علی (ع) از این تصمیم باخبر شد، خشمگین از خانه بیرون آمد آنچنان خشمگین بود که چشمهایش سرخ شده بود و رگهای گردنش پر از خون؛ و قبای زردی که هنگام ناگواریها میپوشید، و بر شمشیر ذوالفقارش تکیه نموده بود تا به قبرستان بقیع آمد و مردم را از نبش قبرها ترسانید.
مردم گفتند: این علی بن ابی طالب است که میآید، در حالی که سوگند یاد کرده اگر یک سنگ از این قبرها جا به جا شود، تمام شما را خواهد کشت.
در این هنگام، عمر با جمعی از اصحاب خود با علی (ع) ملاقات کردند. عمر گفت:
ای ابوالحسن! این چه کار است که انجام دادهای، سوگند به خدا قطعاً قبر زهرا(س) را نبش میکنیم، و بر او نماز میخوانیم.
حضرت علی (ع) دست بر دامن او زد و آن را پیچید و به زمین کشید، عمر به زمین افتاد، علی (ع) فرمود: ای پسر سودای حبشیه! من از حق خود گذشتم از بیم آن که مردم از دین خارج نشوند، اما در مورد نبش قبر فاطمه(س)، سوگند به خدایی که جانم در اختیار اوست، اگر چنین کاری کنید زمین را از خون شما سیراب میکنم. چنین نکنید تا جان سالمی از میان به در برید.
ابوبکر به حضور علی (ع) آمد و عرض کرد: تو را به حق رسول خدا(ص) و به حق آن کسی که بالای عرش است (یعنی خدا)، سوگند میدهم عمر را رها کن، ما چیزی را که شما نپسندید انجام نمیدهیم.
آن گاه علی (ع) عمر را رها کرد، و مردم متفرق شدند و از فکر نبش قبر منصرف گردیدند.(286)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، جعل حدیث بر ضد علی
روزی وارد مسجد کوفه شد و بالای منبر رفت، و جماعتی در مسجد بودند، شروع کرد به سخن گفتن، تکیه کلامش این بود: رسول خدا گفت: ابوالقاسم (ص) گفت، خلیل و دوستم و رسول خدا (ص) گفت و...
در این هنگام جوانی از انصار که در مسجد بود، به جلو رفت و گفت: ای ابوهریره از تو در مورد حدیثی، سؤال میکنم، و تو را به خدا سوگند میدهم که اگر آن را از رسول خدا (ص) شنیدهای، اقرار کن و آن این که: آن حضرت در مورد علی (ع) (در غدیر خم) فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه...: کسی که من مولا و رهبر او هستم، پس علی (ع) مولا و رهبر او است، خدایا دوستش را دوست بدار و دشمنش را دشمن بدار.
ابوهریره، سوگند یاد کرد که من این حدیث را از شخص پیامبر (ص) شنیدم.
وقتی که حاضران در مسجد، این سخن را از ابوهریره شنیدند (دریافتند که او با این که تصریح رسول خدا (ص) را در مورد رهبری علی (ع) شنیده، باز با دروغ سازی و جعل احادیث بر ضد علی (ع) سخن میگوید و با آن حضرت دشمنی میکند).
عده از جوانان بیدار، در مسجد برخاستند، او را سنگ باران کرده و مفتضحانه از مسجد بیرون نمودند(221) و به این ترتیب طبل رسوایی او را به صدا درآوردند و طشت رسوایی او را از بام جهان به زمین انداختند که صدای آن را همه شنیدند و تاریخ برای آیندگان این صدا را ضبط کرد تا همگان بشوند و گول علمای درباری و شکمپرست را نخوردند، و به این ترتیب به مضمون حدیث فوق عمل کردند که باید با دشمنان علی (ع) دشمن بود.
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، جان باختن بینوای نابینا کنار قبر علی
بسم الله الرحمن الرحیم، این لوح را نوح پیغمبر برای علی بن ابی طالب ذخیره کرده است.
در دهلیز خانه کفنی یافتند که بر روی آن حنوطی گذاشته بود که نور آن حنوط از روشنی روز افزون بود زمانی که مشغول غسل شدند، جسد مبارک آن حضرت سبک بود خود حرکت میکرد پس امام حسین به امام حسن گفت: نمیبینی جسد حضرت امیرالمؤمنین چقدر سبک است، خود به خود میگردد.
حضرت امام حسن فرمود: که ای عبدالله با ما جماعت دیگر هستند که در غسل آن حضرت ما را یاری میکنند و پیدا نیستند.
چون از نماز فارغ شدند جلوی جنازه بلند شد، ایشان عقب را گرفتند در بین راه صدای بال ملایکه را میشنیدند و صداهای تسبیح و تقدیس ملایکه به گوش ایشان میرسید تا آن که رسیدند به آن قبری که حضرت برای ایشان وصف کرده بود جلوی جنازه بر زمین آمد، پس عقب جنازه را بر زمین گذاشتند اول امام حسن (ع) بر او نماز خواند، بعد از آن امام چنانچه آن حضرت وصیت کرده بود.(440)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، توطئه عمر
رسول خدا (ص) هنگامی که دید هر یک از اینها حریصاند بر این که پدرشان به امامت مردم برقرار شوند و در حیات وی آشوب نمایند فرمود: دست از آشوبگری خود بردارید و فتنه برپا نکنید شما مانند زنهای فتنهگر زمان یوسفید که هر یک پنهانی به یوسف پیغام فرستادند.
رسول خدا (ص) نظر به این که مبادا یکی از آن دو به اقامه جماعت بپردازند با آن که دستور داده بود همراه جیش اسامه به خارج شهر بروند و خیال نمیکرد تخلف کرده باشند با همان حال ناتوانی که داشت خود را برای رفتن به مسجد مهیا کرد و از آن طرف وقتی متوجه شد عایشه و حفصه درصدد امامت پدر خود هستند، دانست که ابوبکر و عمر از رفتن همراه اسامه تخلف نمودهاند. این معنی بیشتر رسول خدا (ص) را به مسجد متوجه ساخت تا مگر بدین وسیله بتواند آتش فتنه را خاموش بسازد و رفع شبهه نماید.
بالاخره رسول خدا (ص) با ضعف بیاندازه که داشت و نمیتوانست روی زمین آرام بگیرد علی (ع) و فضل بن عباس زیر بغل آن جناب را گرفتند و آن حضرت پاهای مبارک را بر روی زمین میکشید و با این حال به مسجد وارد گردیده دید ابوبکر داخل محراب شده و نزدیک است با گفتن تکبیرة الاحرام که رکن مقدم اسلام است ارکان حقیقی آن را از یکدیگر بپاشد و نابود سازد. رسول خدا (ص) با دست اشاره کرد عقب بایست او ناچار عقب ایستاد، لیکن در نظر داشت، روزی برای آنکه بفهماند حق با من بود نه با پیغمبر (ص)، در میان محراب بایستد و با گفتن الله اکبر رگ و پیوند رهبر بزرگ اسلام نه، بلکه قائمه عرش الهی را به لرزه درآورد.
رسول خدا (ص) خود در محراب ایستاد و نماز را آغاز کرد و اعمال نمازی ابوبکر را به هیچ گرفته نماز را از سر شروع کرد، چون نماز را سلام داد به خانه رفت. ابوبکر و عمر و عدهای را که در مسجد حضور داشتند طلبید، فرمود: مگر دستور ندادم شما همراه جیش اسامه به خارج شهر کوچ کنید. عرض کردند: آری فرمودی. فرمود: بنابراین برای چه مخالفت کردید؟!
ابوبکر گفت: من حسب الامر همراه جیش اسامه به خارج مدینه رفتم لیکن برای آن که عهدی تازه کردم باشم مراجعت نمودم. عمر گفت: یا رسول الله من از مدینه خارج نشدم و با جیش اسامه شرکت نکردم زیرا میخواستم خودم از بیماری شما باخبر باشم و از دیگران خبر ناراحتی شما را نپرسم.
رسول خدا (ص) که دانست آنان مخالفت کردهاند بار سوم آنها را به همراهی با جیش اسامه دعوت کرد و از رنج بسیاری که دیده و اندوه فراوانی که به حضرتش رسیده غشوه بر او عارض گردید و ساعتی بدین حال بسر برد. مسلمانان گریستند و صدای گریه زنان و فرزندان و زنان مسلمان و همه حاضران بلند شد، رسول خدا (ص) افاقه یافته نگاهی به مردم کرده فرمود: دوات و شانه گوسفندی حاضر کنید تا مطلبی را بنویسم که پس از آن برای همیشه گمراه نشوید و همان دم عارضه غشوه بر حضرتش مستولی شد.
یکی از حاضران برخاست تا امریه حضرت را به انجام آورد عمر دید هرگاه دستور رسول خدا (ص) عملی شود ممکن است تیر غرض او به هدف مقصود نرسد و کار از کار بگذرد، بدین ملاحظه به آن مرد گفت: به سخن رسول خدا (ص) توجه نکن زیرا او بیمار است و هذیان میگوید، آن مرد از اراده خود منصرف شد و از این که در احضار امریه رسول خدا تقصیر و کوتاهی نمودند متأثر بوده و گفتگو در میانشان افتاد و کلمه استرجاع انالله و انا الیه راجعون را به زبان رانده و از مخالفت آن جناب بیمناک بودند.
هنگامی که رسول خدا (ص) افاقه حاصل کرد، برخی گفتند: آیا اجازه میدهید تا دوات و شانه حاضر نماییم. فرمود: پس از این همه سخنان نابجا محتاج به دوات و شانه نیستم، لیکن درباره بازماندگانم وصیت میکنم از آنها دست بر مدارید و از نیت خیر درباره آنان خودداری ننمایید و روی از مردم برگردانید مسلمانان تقصیر کار از جای برخواسته به خانههای خود رفتند و به جز از عباس و فضل و علی بن ابی طالب (ع) و خاندان مخصوصش دیگری باقی نماند.
عباس عرض کرد: یا رسول الله (ص) هرگاه میدانید غلبه با ماست و ما پس از شما به مقام حق پیروز میآییم و مستقر میشویم اطلاع فرمایید. رسول خدا (ص) فرمود: پس از من درمانده و بیچاره خواهید شد و سخن دیگری نفرمود. این عده هم با کمال ناامیدی از حضور رسول خدا (ص) مرخص گردیدند. (24)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، توصیه فرزندان به علی
سپس دخترش امکلثوم را به سینهاش چسبانید، و به علی (ع) فرمود: وقتی که این دختر به حد بلوغ رسید اثاثیه خانه از آن او باشد و خداوند پشتیبان او شود.
نیز روایت شده وقتی که هنگام فراق زهرا(س) فرا رسید، اندکی گریه کرد، امیرمؤمنان علی (ع) فرمود: چرا گریه میکنی؟
فاطمه (س) عرض کرد: گریه میکنم برای رنجها و آرارهایی که بعد از من به تو میرسد.
علی (ع) فرمود: گریه مکن، سوگند به خدا، این سختیها در راه خدا برای من ناچیز است.
نیز روایت شده که فاطمه (س) به علی (ع) گفت: بعد از آنکه از دنیا رفتم هیچ کس را خبر نکن مگر ام سلمه و ام ایمن و فضه را، و از مردها دو پسرم، و عباس (عموی پیامبر(ص)) و سلمان و مقداد و ابوذر و حذیفه را که به این افراد اطلاع بده، و من تو را حلال کردم که بعد از مردنم مرا ببینی (شاید زخم بدنش را که مخفی میداشت، اجازه داد بعد از مرگش، علی (ع) آثار آن را ببیند!) با کمک بانوان یاد شده مرا غسل بده، و مرا شبانه دفن کن، و هیچ کس را خبر نده که به کنار قبرم بیایند.(255)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، توبیخ به خاطر سستی در جهاد
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، تنهایی علی
فرمود: صبر میکنم.
گفتم: سبحان الله به خدا قسم مرد صابری هستی.
فرمود: به غیر از صبر چه باید انجام دهم؟!
عرض کردم: از جا حرکت کن و مردم را به ولایت خود دعوت فرما و اعلام کن پس از پیغمبر (ع) از دیگران شایستهتر به آن حضرتم و فضل و سابقه اسلامی من هم بر احدی پوشیده نیست و از آنان درخواست کن تا تو را علیه این عدهای که به زیانت اقدام نمودهاند یاری نمایند. اگر ده نفر از صد نفر دعوت تو را اجابت نمایند بر صد نفر پیروز خواهی گردید. بنابراین اگر به تو نزدیک گردیدند به مقصود رسیدهای و اگر خودداری نمودند با آنان پیکار میکنی اگر پیروز شدی خدا تو را مانند پیغمبرش بر مخالفان چیره ساخته و شایستگی تو به ظهور رسیده و اگر در راه حق کشته شدی شهید از دنیا رفتی، پوزش تو نزد خدا پذیرفته است تو به میراث رسول او سزاواری.
علی (ع) در پایان سخنان وی با کمال تعجب فرمود: ای جندب عقیده تو آن است که ده نفر از صد نفر با من بیعت مینمایند. جندب گفت: آرزومندم چنان باشد.
علی (ع) فرمود: من چنین گمانی ندارم بلکه میگویم دو نفر از صد نفر هم با من بیعت نخواهند کرد و اینک دلیل این معنی را برای تو بیان میکنم.
توجه مردم از نخست به قریش بود و قریش میگفتند آل محمد خود را برترین افراد مردم میدانند و آنان خود را اولیای امور خیال میکنند و اگر اتفاقاً امر خلافت به دست آنها بیفتد دیگر کسی نمیتواند با هیچ نیرویی آن را از چنگال ایشان به درآورد و اگر دیگران مصدر کار شوند ممکن است دست به دست دور زدند و در میان شما باشد، بنابراین به خدا قسم چنان نیست که گمان کردهای که قریش امر خلافت را به آسانی از دست بدهند و در اختیار ما بگذارند.
جندب پس از استماع این بیان عرضه داشت اجازه میدهی همین سخن را به اطلاع مردم برسانم و آنان را به یاری شما بخوانم. علی (ع) فرمود: (این زمان بگذار تا وقت دیگر)
جندب از این پس به عراق مراجعت کرد میگوید: هر گاه یکی از فضایل و مناقب علی (ع) را برای مردم نقل میکردم مرا آزار میرسانیدند و از پیش خود میراندند تا بالاخره قضیه مرا به ولید بن عقبه خبر دادند او شبی مرا خواسته و محبوس داشت و سرانجام سخنانی در خلوت با من گفت و مرا از زندان نجات داد.(194)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، تمام شدن اندوه علی
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، تکفین و تدفین زهرا
چون حضرت امیر(ع) از نماز فارغ شد، دو رکعت نماز به جای آورد و دستهای خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! این فاطمه دختر پیغمبر توست، پس او را از ظلمتها به سوی نور بیرون ببر، و از شدتها به سوی شادی سرور. پس زمین به قدر یک میل در یک میل روشن شد.
چون خواستند ان حضرت را دفن کنند، از بقعهای از بقعههای بقیع صدا آمد که، به سوی من بیایید که تربت او را از من برداشتهاند. زمانی که حضرت نگاه کرد، قبر کندهای دید، پس جنازه آن حضرت را در آن قبر گذاشتند.
حضرت امیرالمؤمنین(ع) از کنار قبر ندا کرد: ای زمین! امانت خود را که دختر رسول خداست به تو سپردم. پس از زمین صدایی آمد که: یا علی! من مهربانترم به او از تو، برگرد و آزرده خاطر مباش.
چون حضرت خواست برگردد، قبر پر شد و با زمین هموار و صاف گردید، و دیگر ندانستند که در کجاست تا روز قیامت.(276)
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))