مصایب امام علی‏ ، چگونگی دستگیری قاتل‏

صداهای مردم به گریه و نوحه بلند شده بود. حضرت علی (ع) از آن مردی که آن ملعون را آورده بود پرسید که: این دشمن خدا را از کجا یافتی؟
گفت: ای مولای من دیشب با همسرم در خانه خوابیده بودم، من در خواب بودم و او بیدار بود، وقتی صدای خبر قتل امیرالمؤمنین (ع) را از میان آسمان و زمین شنید، مرا بیدار کرد گفت: تو در خوابی و امام تو علی بن ابیطالب شهید شده است، من از خواب جستم گفتم: خدا دهنت را بشکند، این چه حرفی است که می‏گویی، امیرالمؤمنین به مردم چه بدی کرده است که او را بکشند، او خیر خواه مسلمانان است و پدر یتیمان است و شوهر بیوه زنان است، چه کسی توانایی دارد که او را بکشد، او شیر خداست.
همسرم گفت: چنین صدایی از آسمان شنیدم، گمان دارم که آن صدا را جمیع اهل کوفه شنیده باشند، در این سخن بودم که ناگاه صدایی عظیم به گوشم رسید، شنیدم کسی می‏گفت: قتل امیرالمؤمنین. پس شمشیر خود را از غلاف کشیدم، در خانه را گشودم و سراسیمه بیرون دویدم، در بین راه این ملعون را دیدم که می‏گریخت به جانب راست و چپ نظر می‏کرد، گویا راه بر او بسته شده بود، به او گفتم که: وای بر تو چرا سرگردانی؟ کیستی و اراده کجا داری؟ نام خود را نگفت و نام دیگری گفت، گفتم: از کجا می‏آیی؟
گفت: از خانه خود.
گفتم: در این وقت به کجا می‏روی؟
گفت: به حیره‏
گفتم: چرا نماز بامداد را با امیرالمؤمنین به جا نیاوردی؟
گفت: می‏ترسم که حاجت من فوت شود.
گفتم: صدایی شنیدم که امیرالمؤمنین کشته شده است آیا خبر داری؟
گفت: نه.
گفتم: چرا نمی‏ایستی تا پی ببری؟
گفت: پی کار خود می‏روم و حاجت من از این ضروری‏تر است.
چون این سخن را از او شنیدم، گفتم: ای ملعون کدام حاجت ضرورتر باشد از فهمیدن حال امیر مؤمنان و امام مسلمانان، از او خشمگین شدم با شمشیر بر او حمله کردم، در این حال بادی وزید و برق شمشیر از عبای او ظاهر شد، چون برق شمشیر را مشاهده کردم گفتم: این شمشیر برهنه چیست که در زیر جامه خود پنهان کرده‏ای مگر تویی قاتل امیرالمؤمنین؟ می‏خواست بگوید نه، حق تعالی بر زبانش جاری کرد گفت: بلی، پس من شمشیر حواله او کردم، او نیز شمشیر حواله من کرد، من ضربت او را رد کردم، او را بر زمین افکندم. مردم رسیدند مرا یای کردند تا آنکه او را گرفتم و دست‏هایش را بستم به خدمت تو آوردم.
پس امام حسن (ع) فرمود: حمد و سپاس مخصوص خداوندی که دوست خود را یاری کرد و دشمن خود را سرنگون گردانید.(378)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، چگونگی دست گذاردن ابوبکر بر دست علی

عدی بن حاتم (از اصحاب رسول خدا (ص) و از یاران علی (ع) می‏گوید: سوگند به خدای دلم برای هیچ کس آنگونه نسوخت که برای علی (ع) سوخت، آن گاه که دامن و گریبانش را گرفتند و او را به سوی مسجد کشاندند، و به او گفتند: با ابوبکر بیعت کن.
او فرمود: اگر بیعت نکنم چه می‏شود؟
در پاسخ گفتند: گردنت را می‏زنیم، علی (ع) سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! من تو را به گواهی می‏گیرم، این قوم آمدند تا مرا به قتل برسانند، با این که من بنده خدا و برادر رسول رسول خدا (ص) هستم.
باز آنها به علی (ع) گفتند: دستت را برای بیعت دراز کن!
آن حضرت، اطاعت نکرد، آنها به اجبار دست آنحضرت را گرفتند و کشیدند، آن بزرگوار سر انگشتانش را خم کرد، همه حاضران هر چه توان داشتند به کار بردند تا دست او را بگشایند، ولی نتوانستند، سرانجام دست ابوبکر را پیش کشیدند و به دست بسته (و مشت شده) علی (ع) مالیدند در حالی که آن حضرت به قبر رسول خدا (ص) متوجه شده و می‏فرمود:
یابن ام ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی.
ای پسر مادرم، قوم مرا تضعیف کردند و نزدیک بود مرا بکشند.(141)
روایت کننده می‏گوید: حضرت علی (ع) ابوبکر را مخاطب قرار داد و این دو شعر را خواند:
فان کنت بالشوری ملکت امورهم - فکیف بهذا و المشیرون غیب
و ان کنت بالقربی حججت خصیمهم - فغیرک اولی بالنبی و اقرب
اگر تو از طریق شوری زمامدار امور مردم شدی، این چه شورایی است که در آن، طرفهای مشورت (امثال من) غایب بودند، و اگر از طریق خویشاوندی، استدلال کردی، دیگران از تو نزدیکترند.
و آن حضرت مکرر می‏فرمود:
و اعجبنا اتکون الخلافة بالصحابة، و لا تکون بالقرابة و الصحابة.
عجبا! آیا خلافت با همنشینی با پیامبر (ص) ثابت می‏شود، ولی با خویشاوندی و همنشینی (با هم) ثابت نمی‏گردد؟!(142)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، چگونگی بیعت بنی هاشم‏

علامه طبرسی صاحب کتاب احتجاج، و ابن قتیبه دینوری در کتاب الامامة و السیّایة و غیر آنها نقل می‏کنند:
هنگامی که امیرالمؤمنان (ع) از دفن جنازه رسول خدا (ص) فارغ شد، در مسجد از فراق پیامبر(ص) با چهره‏ای اندوه بار و شکسته، نشست، بنی هاشم به حضورش آمده و اجتماع کردند، زبیربن عوام نیز کنار آن حضرت بود، در گوشه دیگر مسجد، بنی امیه در اطراف عثمان اجتماع نموده بودند، و در گوشه دیگر بنوزهره در اطراف عبدالرحمان بن عوف، حلقه زده بودند، به این ترتیب مسلمین در چند گروه، در مسجد، جمع شده بودند، در این هنگام ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح وارد مسجد شدند، و گفتند: چرا شما را گروه گروه می‏نگریم؟ برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید که انصار و مردم با او بیعت کرده‏اند.
عثمان و عبدالرحمان بین عوف و طرفدارانشان برخاستند و با ابوبکر بیعت کردند، حضرت علی (ع) و بنی هاشم از مسجد بیرون آمده و در منزل علی (ع) اجتماع کردند، زبیر نیز همراه آنها بود.
عمر همراه جماعتی از بیعت کنندگان با ابوبکر، که در میانشان اسید بن خضیر و سلمة بن سلامه بودند، برخاستند و به خانه حضرت علی (ع) آمدند و دیدند بنی هاشم اجتماع نموده‏اند، به آنها گفتند: مردم با ابوبکر بیعت کرده‏اند، شما نیز بیعت کنید.
زبیر برخاست و شمشیر به دست گرفت، عمر گفت:
بر این کلب هجوم ببرید و شرّ او را از سر ما بردارید.
سلمة بن سلامه، به سوی زبیر شتافت و شمشیر را از دست زبیر گرفت، و عمر شمشیر را از دست سلمه گرفت و آن قدر بر زمین کوبید تا شکست.(103)
آنگاه دور بنی هاشم را گرفتند و آنها را به مسجد نزد ابوبکر آوردند، و به آنها گفتند: مردم با ابوبکر بیعت کردند، شما نیز بیعت کنید، سوگند به خدا اگر از بیعت سرپیچی کنید، شما را با شمشیر به محاکمه می‏کشیم، وقتی که بنی هاشم خود را این گونه در تنگنا دیدند، یک به یک به پیش آمدند و با ابوبکر بیعت کردند.(104)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، چشمان پر از اشک علی

عباس (ع) به علی (ع) گفت: چه چیزی باعث شد که عمر از قنفذ هم مانند سایر کارگزارانش غرامت دریافت نکند؟ امیرالمؤمنین (ع) نگاهی به اطرافیانش کرد و چشمانش پر از اشک شد و فرمود: عمر خواست بدین وسیله از قنفذ به خاطر ضربتی که با تازیانه به فاطمه (س) زده بود تشکر کرده باشد. همان ضربتی که فاطمه (س) از دنیا رفت در حالی که اثر آن بر بازویش مانند دستبند باقی مانده بود.
سپس فرمود: تعجب از محبت این مرد (عمر) و رفیقش قبل از او (ابوبکر) که در قلوب این امت جای گرفته و تسلیم آنان در برابر او در هر چیزی که بدعت گذاشته است.
اگر کارگزاران عمر خاین بودند و این اموال در دست آنان به خیانت جمع شده بود، او حق نداشت آنان را رها کند و باید همه را می‏گرفت چرا که غنیمت مسلمانان است. پس چرا نصف آن را گرفته و نیم دیگر را در دست آنان باقی گذاشت؟!
و اگر خاین نبودند عمر حق نداشت چیزی از اموال آنان را نه کم و نه زیاد بگیرد. پس چرا نیمی از آن را گرفت؟ حتی اگر به خیانت در دست آنها بود ولی خودشان اقرار نکردند و شاهدی هم علیه آنان وجود نداشت برای او حلال نبود نه کم و نه زیاد چیزی از آنان بگیرد.
عجیب‏تر این است که آنان را بر سر کارهایشان باز گردانید! اگر خاین بودند جایز نبود آنان را دوباره به کار گیرد، و اگر خاین نبودند اموال آنها برایش حلال نبود.
سپس علی (ع) رو به جمعیت کرد، و فرمود: تعجب می‏کنم از قومی که می‏بینید سنت پیامبرانشان کم‏کم و دسته دسته تبدیل و تغییر می‏یابد و با این همه راضی می‏شوند و انکار نمی‏کنند بلکه در دفاع از بدعت‏ها غضب می‏کنند و کسانی را که ایراد بگیرند و آن را انکار کنند سرزنش می‏نمایند. سپس قومی بعد از ما می‏آیند و بدعت و ظلم و از پیش خود ساخته‏های او را تابع می‏شوند و بدعت‏های او را سنت و دین می‏شمارند و به وسیله آن به پیشگاه پروردگار تقرب می‏جویند.(186)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، چرا علی شمشیر نکشید؟

اشعث بن قیس در حالی که به غضب آمده بود گفت: ای پسر ابی طالب، چه مانعی داشتی هنگامی که با ابوبکر و عمر و بعد از آنها با عثمان بیعت شد، جنگ کنی و شمشیر بزنی؟! تو از روزی که به عراق آمده‏ای برای ما خطبه‏ای نخوانده‏ای مگر این که در آن قبل از این که از منبر پایین بیایی گفته‏ای: به خدا قسم من سزاوارترین مردم نسبت به آنان هستم و از هنگامی که خداوند محمد (ص) را قبض روح کرده همچنان مظلوم بوده‏ام. چه چیزی تو را مانع شده که با شمشیرت از مظلومیت خود دفاع کنی؟
امیرالمؤمنین (ع) فرمود: ای پسر قیس، سخنت را گفتی جواب را بشنو: ترس و یا کراهت از لقای پروردگار مرا از این اقدام مانع نبوده، و نه این که نمی‏دانستم آنچه نزد خداست از دنیا و بقای در آن برای من بهتر است. آنچه مرا از این کار مانع شد امر پیامبر (ص) و پیمان او با من بود. پیامبر (ص) به من خبر داد که امت بعد از او با من چه خواهند کرد.
بنابراین هنگامی که کارهایشان را با چشم می‏دیدم علم من و یقینم قوی‏تر از قبل نبود، بلکه من به سخن پیامبر (ص) بیشتر از آنچه با چشم دیدم و شاهد بودم یقین داشتم. عرض کردم: یا رسول الله، وقتی چنین کارهایی به وقوع پیوست چه سفارشی به من می‏فرمایی؟
فرمود: اگر یارانی پیدا کردی به آنان اعلان جنگ کن و با ایشان جهاد کن، و اگر یارانی نیافتی دست نگهدار و خون خود را حفظ کن تا زمانی که برای برپایی دین و کتاب خدا و سنت من یارانی پیدا کنی.
و پیامبر (ص) به من خبر داد که به زودی امت مرا خوار کرده و با غیر من بیعت می‏کنند و تابع دیگری می‏شوند.
و پیامبر (ص) به من خبر داد که من نسبت به او همچون هارون نسبت به موسی هستم، و امت بعد از او بمنزله هارون و پیروانش و گوساله و پیروانش خواهند شد، آن جا که موسی گفت: یا هارون، ما منعک اذرایتهم ضلو الا تتبعن أفعصیت امری قال یابن ام ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی و قال: یا بن ام لا تاخذ بلحیتی و لا براسی انی خشیت ان تقول فرقت بنی اسراییل و لم ترقب قولی (180) ای هارون، چرا وقتی دیدی مردم گمراه می‏شوند دست از متابعت من برداشتی؟ آیا با فرمان من مخالفت کردی؟ گفت: ای پسر مادرم، گریبان مرا مگیر و دست از سرم بردار، من ترسیدم بگویی بین بنی اسراییل اختلاف انداختی و گفتار مرا مراعات نکردی.
مقصود پیامبر (ص) این بود که موسی وقتی هارون را جانشین خود در میان آنان قرار داد به او دستور داد که اگر گمراه شدند و یارانی پیدا کرد با آنان جهاد نماید، و اگر یاران پیدا نکرد خودداری کند و خون خود را حفظ کند و آنان تفرقه نیندازد. من هم ترسیدم برادرم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همین سخن را به من بگوید که: چرا بین امت تفرقه انداختی و مراعات سخن مرا نکردی، در حالی که با تو عهد کرده بودم که اگر یارانی نیافتی دست نگه داری و خون خود و اهل بیت و شیعیانت را حفظ کنی؟(181)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، جمع آوری و تنظیم قرآن توسط حضرت علی

سلیم بن قیس، جریان سقیفه را از سلمان نقل می‏کند، و تا به اینجا می‏رسد: وقتی که علی (ع) عذر تراشی، فریب کاری و بی‏وفایی را دید، به خانه‏اش رفت و به جمع آوری و تنظیم آیات قرآن پرداخت، و از خانه‏اش بیرون نیامد، تا اینکه قرآن را تا آخر، جمع و تنظیم نمود.
قبلاً آیات قرآن در ورق‏ها و تخته و شانه گوسفند و رقعه و پارچه‏ها نوشته شده بود، هنگامی که آن حضرت همه را جمع نمود و با دست خود نوشت و تنزیل و تأویل، ناسخ و منسوخ آن را مشخص کرد، در آن وقت ابوبکر برای علی (ع) پیام داد که از خانه بیرون بیا و بیعت کن.
امام علی (ع) پاسخ داد: من اشتغال به جمع آوری قرآن دارم، و سوگند یاد کرده‏ام که رداء بر دوش نیفکنم مگر برای نماز، تا قرآن را تألیف و تنظیم بنمایم.
ابوبکر و قوم، چند روز فرصت دادند، علی (ع) قرآن را جمع و تنظیم نمود و در پارچه‏ای (مانند کیسه) نهاد و سرش را مهر کرد.
در روایت دیگر آمده: آن حضرت آن قرآن را برداشت و کنار قبر پیامبر (ص) آمد، آن را بر زمین نهاد، و دو رکعت نماز خواند، و بر سر رسول خدا (ص) سلام فرستاد، سپس مردم با ابوبکر در مسجد جمع شدند، امام علی (ع) با صدای بلند، مردم را مورد خطاب قرار داد و فرمود:
ای مردم! من از آن هنگام که رسول خدا (ص) رحلت کرد اشتغال داشتم، نخست به تجهیز جنازه رسول خدا (ص). سپس به تنظیم قرآن، تا اینکه همه قرآن را جمع نمودم و در داخل این کیسه است، هر آیه‏ای که بر رسول خدا (ص) نازل شد، همه را ضبط کردم، هیچ آیه‏ای در قرآن نیست مگر اینکه رسول خدا (ص) آن را برای من قرائت کرد و به من املاء نمود و تأویل (معنی باطنی آن آیات) را به من تعلیم نمود.
سپس علی (ع) فرمود: این اعلام برای آن است که فردا نگویید، ما از این موضوع غافل بودیم، آنگاه فرمود: تا در روز قیامت نگویید که من شما را به یاری خودم دعوت ننموده‏ام، و حق را به یاد شما نیاوردم، و شما را به کتاب خدا از آغاز تا انجام آن اطلاع ندادم.
عمر گفت: دعوت شما به قرآنی که جمع نموده‏ای ما را با وجود قرآنی که داریم بی‏نیاز نگرداند (ما خودمان قرآن داریم، و با وجود آن، دیگر قرآن شما ما را بی‏نیاز نمی‏کند).
و در روایت دیگر آمده، عمر گفت: قرآن را بگذار و خودت دنبال کار خود رو!.(149)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، جلوگیری از نبش قبر فاطمه

روایت شده: شبی که جنازه فاطمه (س) را دفن کردند، در قبرستان بقیع صورت چهل قبر تازه احداث کردند.
هنگامی که مسلمانان از وفات فاطمه (س) آگاه شدند، به قبرستان بقیع رفتند در آنجا چهل قبر تازه یافتند و قبر فاطمه (س) را پیدا نکردند صدای ضجه و گریه از آنها برخواست، همدیگر را سرزنش می‏کردند و می‏گفتند: پیامبر شما جز یک دختر در میان شما نگذاشت، ولی او از دنیا رفت و به خاک سپرده شد و در مراسم نماز و دفن او حاضر نشدید و قبر او نمی‏شناسید.
سران قوم گفتند: بروید عده‏ای از زنان با ایمان را بیاورید تا این قبرها را نبش کنند، تا جنازه فاطمه (س) را پیدا کنید و بر او نماز بخوانیم و قبرش را زیارت کنیم.
علی (ع) از این تصمیم باخبر شد، خشمگین از خانه بیرون آمد آنچنان خشمگین بود که چشمهایش سرخ شده بود و رگهای گردنش پر از خون؛ و قبای زردی که هنگام ناگواریها می‏پوشید، و بر شمشیر ذوالفقارش تکیه نموده بود تا به قبرستان بقیع آمد و مردم را از نبش قبرها ترسانید.
مردم گفتند: این علی بن ابی طالب است که می‏آید، در حالی که سوگند یاد کرده اگر یک سنگ از این قبرها جا به جا شود، تمام شما را خواهد کشت.
در این هنگام، عمر با جمعی از اصحاب خود با علی (ع) ملاقات کردند. عمر گفت:
ای ابوالحسن! این چه کار است که انجام داده‏ای، سوگند به خدا قطعاً قبر زهرا(س) را نبش می‏کنیم، و بر او نماز می‏خوانیم.
حضرت علی (ع) دست بر دامن او زد و آن را پیچید و به زمین کشید، عمر به زمین افتاد، علی (ع) فرمود: ای پسر سودای حبشیه! من از حق خود گذشتم از بیم آن که مردم از دین خارج نشوند، اما در مورد نبش قبر فاطمه(س)، سوگند به خدایی که جانم در اختیار اوست، اگر چنین کاری کنید زمین را از خون شما سیراب می‏کنم. چنین نکنید تا جان سالمی از میان به در برید.
ابوبکر به حضور علی (ع) آمد و عرض کرد: تو را به حق رسول خدا(ص) و به حق آن کسی که بالای عرش است (یعنی خدا)، سوگند می‏دهم عمر را رها کن، ما چیزی را که شما نپسندید انجام نمی‏دهیم.
آن گاه علی (ع) عمر را رها کرد، و مردم متفرق شدند و از فکر نبش قبر منصرف گردیدند.(286)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، جعل حدیث بر ضد علی

ابوهریره یکی از دروغ پردازان و علمای درباری صدر اسلام است، و برای شهرت طلبی و پول پرستی و حسب مقامی که داشت به دروغ، حدیث جعل می‏کرد و آن را به رسول خدا (ص) نسبت می‏داد.
روزی وارد مسجد کوفه شد و بالای منبر رفت، و جماعتی در مسجد بودند، شروع کرد به سخن گفتن، تکیه کلامش این بود: رسول خدا گفت: ابوالقاسم (ص) گفت، خلیل و دوستم و رسول خدا (ص) گفت و...
در این هنگام جوانی از انصار که در مسجد بود، به جلو رفت و گفت: ای ابوهریره از تو در مورد حدیثی، سؤال می‏کنم، و تو را به خدا سوگند می‏دهم که اگر آن را از رسول خدا (ص) شنیده‏ای، اقرار کن و آن این که: آن حضرت در مورد علی (ع) (در غدیر خم) فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه...: کسی که من مولا و رهبر او هستم، پس علی (ع) مولا و رهبر او است، خدایا دوستش را دوست بدار و دشمنش را دشمن بدار.
ابوهریره، سوگند یاد کرد که من این حدیث را از شخص پیامبر (ص) شنیدم.
وقتی که حاضران در مسجد، این سخن را از ابوهریره شنیدند (دریافتند که او با این که تصریح رسول خدا (ص) را در مورد رهبری علی (ع) شنیده، باز با دروغ سازی و جعل احادیث بر ضد علی (ع) سخن می‏گوید و با آن حضرت دشمنی می‏کند).
عده از جوانان بیدار، در مسجد برخاستند، او را سنگ باران کرده و مفتضحانه از مسجد بیرون نمودند(221) و به این ترتیب طبل رسوایی او را به صدا درآوردند و طشت رسوایی او را از بام جهان به زمین انداختند که صدای آن را همه شنیدند و تاریخ برای آیندگان این صدا را ضبط کرد تا همگان بشوند و گول علمای درباری و شکم‏پرست را نخوردند، و به این ترتیب به مضمون حدیث فوق عمل کردند که باید با دشمنان علی (ع) دشمن بود.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، جان باختن بینوای نابینا کنار قبر علی‏

به سند دیگر روایت کرده‏اند که آن حضرت وصیت نمود که وقتی از دنیا رفتم در زاویه راست خانه لوحی خواهید یافت مرا بر روی آن لوح بخوابانید هر جامه که حاضر شود برای من مرا در آن کفن کنید، بعد از وفات آن حضرت لوح را در زاویه آن خانه دیدند، در آن لوح نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم، این لوح را نوح پیغمبر برای علی بن ابی طالب ذخیره کرده است.
در دهلیز خانه کفنی یافتند که بر روی آن حنوطی گذاشته بود که نور آن حنوط از روشنی روز افزون بود زمانی که مشغول غسل شدند، جسد مبارک آن حضرت سبک بود خود حرکت می‏کرد پس امام حسین به امام حسن گفت: نمی‏بینی جسد حضرت امیرالمؤمنین چقدر سبک است، خود به خود می‏گردد.
حضرت امام حسن فرمود: که ای عبدالله با ما جماعت دیگر هستند که در غسل آن حضرت ما را یاری می‏کنند و پیدا نیستند.
چون از نماز فارغ شدند جلوی جنازه بلند شد، ایشان عقب را گرفتند در بین راه صدای بال ملایکه را می‏شنیدند و صداهای تسبیح و تقدیس ملایکه به گوش ایشان می‏رسید تا آن که رسیدند به آن قبری که حضرت برای ایشان وصف کرده بود جلوی جنازه بر زمین آمد، پس عقب جنازه را بر زمین گذاشتند اول امام حسن (ع) بر او نماز خواند، بعد از آن امام چنانچه آن حضرت وصیت کرده بود.(440)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، توطئه عمر

یک روز صبح که پیغمبر اکرم به نقاهت شدید مبتلا بود بلال به خانه آن جناب آمد و نماز صبح را اعلام کرد. رسول خدا (ص) فرمود: من اکنون از آمدن به مسجد معذورم یکی از مسلمانان را به نماز وادار کنید و دیگران به وی اقتدا نمایید. عایشه گفت: پدرم ابوبکر را به اقامه جماعت برقرار سازید. حفصه گفت: والد بزرگوارم عمر را بگویید نماز صبح را بپای آورد.
رسول خدا (ص) هنگامی که دید هر یک از اینها حریص‏اند بر این که پدرشان به امامت مردم برقرار شوند و در حیات وی آشوب نمایند فرمود: دست از آشوب‏گری خود بردارید و فتنه برپا نکنید شما مانند زن‏های فتنه‏گر زمان یوسفید که هر یک پنهانی به یوسف پیغام فرستادند.
رسول خدا (ص) نظر به این که مبادا یکی از آن دو به اقامه جماعت بپردازند با آن که دستور داده بود همراه جیش اسامه به خارج شهر بروند و خیال نمی‏کرد تخلف کرده باشند با همان حال ناتوانی که داشت خود را برای رفتن به مسجد مهیا کرد و از آن طرف وقتی متوجه شد عایشه و حفصه درصدد امامت پدر خود هستند، دانست که ابوبکر و عمر از رفتن همراه اسامه تخلف نموده‏اند. این معنی بیشتر رسول خدا (ص) را به مسجد متوجه ساخت تا مگر بدین وسیله بتواند آتش فتنه را خاموش بسازد و رفع شبهه نماید.
بالاخره رسول خدا (ص) با ضعف بی‏اندازه که داشت و نمی‏توانست روی زمین آرام بگیرد علی (ع) و فضل بن عباس زیر بغل آن جناب را گرفتند و آن حضرت پاهای مبارک را بر روی زمین می‏کشید و با این حال به مسجد وارد گردیده دید ابوبکر داخل محراب شده و نزدیک است با گفتن تکبیرة الاحرام که رکن مقدم اسلام است ارکان حقیقی آن را از یکدیگر بپاشد و نابود سازد. رسول خدا (ص) با دست اشاره کرد عقب بایست او ناچار عقب ایستاد، لیکن در نظر داشت، روزی برای آنکه بفهماند حق با من بود نه با پیغمبر (ص)، در میان محراب بایستد و با گفتن الله اکبر رگ و پیوند رهبر بزرگ اسلام نه، بلکه قائمه عرش الهی را به لرزه درآورد.
رسول خدا (ص) خود در محراب ایستاد و نماز را آغاز کرد و اعمال نمازی ابوبکر را به هیچ گرفته نماز را از سر شروع کرد، چون نماز را سلام داد به خانه رفت. ابوبکر و عمر و عده‏ای را که در مسجد حضور داشتند طلبید، فرمود: مگر دستور ندادم شما همراه جیش اسامه به خارج شهر کوچ کنید. عرض کردند: آری فرمودی. فرمود: بنابراین برای چه مخالفت کردید؟!
ابوبکر گفت: من حسب الامر همراه جیش اسامه به خارج مدینه رفتم لیکن برای آن که عهدی تازه کردم باشم مراجعت نمودم. عمر گفت: یا رسول الله من از مدینه خارج نشدم و با جیش اسامه شرکت نکردم زیرا می‏خواستم خودم از بیماری شما باخبر باشم و از دیگران خبر ناراحتی شما را نپرسم.
رسول خدا (ص) که دانست آنان مخالفت کرده‏اند بار سوم آنها را به همراهی با جیش اسامه دعوت کرد و از رنج بسیاری که دیده و اندوه فراوانی که به حضرتش رسیده غشوه بر او عارض گردید و ساعتی بدین حال بسر برد. مسلمانان گریستند و صدای گریه زنان و فرزندان و زنان مسلمان و همه حاضران بلند شد، رسول خدا (ص) افاقه یافته نگاهی به مردم کرده فرمود: دوات و شانه گوسفندی حاضر کنید تا مطلبی را بنویسم که پس از آن برای همیشه گمراه نشوید و همان دم عارضه غشوه بر حضرتش مستولی شد.
یکی از حاضران برخاست تا امریه حضرت را به انجام آورد عمر دید هرگاه دستور رسول خدا (ص) عملی شود ممکن است تیر غرض او به هدف مقصود نرسد و کار از کار بگذرد، بدین ملاحظه به آن مرد گفت: به سخن رسول خدا (ص) توجه نکن زیرا او بیمار است و هذیان می‏گوید، آن مرد از اراده خود منصرف شد و از این که در احضار امریه رسول خدا تقصیر و کوتاهی نمودند متأثر بوده و گفتگو در میانشان افتاد و کلمه استرجاع انالله و انا الیه راجعون را به زبان رانده و از مخالفت آن جناب بیمناک بودند.
هنگامی که رسول خدا (ص) افاقه حاصل کرد، برخی گفتند: آیا اجازه می‏دهید تا دوات و شانه حاضر نماییم. فرمود: پس از این همه سخنان نابجا محتاج به دوات و شانه نیستم، لیکن درباره بازماندگانم وصیت می‏کنم از آنها دست بر مدارید و از نیت خیر درباره آنان خودداری ننمایید و روی از مردم برگردانید مسلمانان تقصیر کار از جای برخواسته به خانه‏های خود رفتند و به جز از عباس و فضل و علی بن ابی طالب (ع) و خاندان مخصوصش دیگری باقی نماند.
عباس عرض کرد: یا رسول الله (ص) هرگاه می‏دانید غلبه با ماست و ما پس از شما به مقام حق پیروز می‏آییم و مستقر می‏شویم اطلاع فرمایید. رسول خدا (ص) فرمود: پس از من درمانده و بی‏چاره خواهید شد و سخن دیگری نفرمود. این عده هم با کمال ناامیدی از حضور رسول خدا (ص) مرخص گردیدند. (24)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، توصیه فرزندان به علی

در کتاب مصباح الانوار از امام صادق (ع) و او از پدرانش نقل کرده که فاطمه(س) هنگام احتضار، به امیرمؤمنان علی (ع) وصیت کرد: وقتی که از دنیا رفتم، خودت مرا غسل بده و کفن کن و نماز بر جنازه‏ام بخوان و در قبر بگذار، و لحد مرا بچین و خاک بر قبرم بریز، و سپس بالای سر، مقابل صورتم بنشین و بسیار قرآن بخوان و دعا کن، زیرا آن هنگام ساعتی است که میت به انس با زنده‏ها نیاز دارد، و من تو را به خدا می‏سپارم، و وصیت می‏کنم که با فرزندانم به نیکی رفتار کنی.
سپس دخترش ام‏کلثوم را به سینه‏اش چسبانید، و به علی (ع) فرمود: وقتی که این دختر به حد بلوغ رسید اثاثیه خانه از آن او باشد و خداوند پشتیبان او شود.
نیز روایت شده وقتی که هنگام فراق زهرا(س) فرا رسید، اندکی گریه کرد، امیرمؤمنان علی (ع) فرمود: چرا گریه می‏کنی؟
فاطمه (س) عرض کرد: گریه می‏کنم برای رنج‏ها و آرارهایی که بعد از من به تو می‏رسد.
علی (ع) فرمود: گریه مکن، سوگند به خدا، این سختی‏ها در راه خدا برای من ناچیز است.
نیز روایت شده که فاطمه (س) به علی (ع) گفت: بعد از آنکه از دنیا رفتم هیچ کس را خبر نکن مگر ام سلمه و ام ایمن و فضه را، و از مردها دو پسرم، و عباس (عموی پیامبر(ص)) و سلمان و مقداد و ابوذر و حذیفه را که به این افراد اطلاع بده، و من تو را حلال کردم که بعد از مردنم مرا ببینی (شاید زخم بدنش را که مخفی می‏داشت، اجازه داد بعد از مرگش، علی (ع) آثار آن را ببیند!) با کمک بانوان یاد شده مرا غسل بده، و مرا شبانه دفن کن، و هیچ کس را خبر نده که به کنار قبرم بیایند.(255)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، توبیخ به خاطر سستی در جهاد

به خدا سوگند اگر من تنها با آنها (دشمنان) روبه رو شدم، در حالی که آنها تمام روی زمین را پر کرده باشند نمی‏ترسم و باکی ندارم، من بر گمراهی آنان و رستگاری و هدایت خود نیک آگاهم و با یقین از جانب خدا همراه بوده، مشتاق ملاقات پروردگارم و به پاداشش امیدوارم، لیکن دریغم آید که بی خردان و تبهکاران این امت حکومت را به دست گیرند و بیت المال را به غارت ببرند، آزادی بندگان خدا را سلب کنند و آنها را برده خویش سازند، با صالحان نبرد کنند، و فاسقان را همدستان خود قرار دهند. در این گروه بعضی هستند که شراب نوشیده و حد بر آنها جاری شده، و برخی از آنان اسلام را نپذیرفتند تا برای آنها عطایی تعیین گردید و اگر به خاطر این جهات نبود این اندازه شما را برای قیام و نهضت تشویق نمی‏کردم و به سستی در کار سرزنش و توبیخ نمی‏نمودم و در گردآوری و تشویق شما نمی‏کوشیدم و آن هنگام که سر باز زدید و سستی نمودید، رهایتان می‏ساختم.(80)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، تنهایی علی

جندب بن عبدالله گفت: پس از آن که مردم بی وفا با عثمان بیعت کردند حضور علی (ع) رسیده دیدم آن حضرت با حال حزن و اندوه سر به زیر انداخته سؤال کردم: با این عملی که مردم علیه شما انجام دادند چه خواهید کرد؟
فرمود: صبر می‏کنم.
گفتم: سبحان الله به خدا قسم مرد صابری هستی.
فرمود: به غیر از صبر چه باید انجام دهم؟!
عرض کردم: از جا حرکت کن و مردم را به ولایت خود دعوت فرما و اعلام کن پس از پیغمبر (ع) از دیگران شایسته‏تر به آن حضرتم و فضل و سابقه اسلامی من هم بر احدی پوشیده نیست و از آنان درخواست کن تا تو را علیه این عده‏ای که به زیانت اقدام نموده‏اند یاری نمایند. اگر ده نفر از صد نفر دعوت تو را اجابت نمایند بر صد نفر پیروز خواهی گردید. بنابراین اگر به تو نزدیک گردیدند به مقصود رسیده‏ای و اگر خودداری نمودند با آنان پیکار می‏کنی اگر پیروز شدی خدا تو را مانند پیغمبرش بر مخالفان چیره ساخته و شایستگی تو به ظهور رسیده و اگر در راه حق کشته شدی شهید از دنیا رفتی، پوزش تو نزد خدا پذیرفته است تو به میراث رسول او سزاواری.
علی (ع) در پایان سخنان وی با کمال تعجب فرمود: ای جندب عقیده تو آن است که ده نفر از صد نفر با من بیعت می‏نمایند. جندب گفت: آرزومندم چنان باشد.
علی (ع) فرمود: من چنین گمانی ندارم بلکه می‏گویم دو نفر از صد نفر هم با من بیعت نخواهند کرد و اینک دلیل این معنی را برای تو بیان می‏کنم.
توجه مردم از نخست به قریش بود و قریش می‏گفتند آل محمد خود را برترین افراد مردم می‏دانند و آنان خود را اولیای امور خیال می‏کنند و اگر اتفاقاً امر خلافت به دست آنها بیفتد دیگر کسی نمی‏تواند با هیچ نیرویی آن را از چنگال ایشان به درآورد و اگر دیگران مصدر کار شوند ممکن است دست به دست دور زدند و در میان شما باشد، بنابراین به خدا قسم چنان نیست که گمان کرده‏ای که قریش امر خلافت را به آسانی از دست بدهند و در اختیار ما بگذارند.
جندب پس از استماع این بیان عرضه داشت اجازه می‏دهی همین سخن را به اطلاع مردم برسانم و آنان را به یاری شما بخوانم. علی (ع) فرمود: (این زمان بگذار تا وقت دیگر)
جندب از این پس به عراق مراجعت کرد می‏گوید: هر گاه یکی از فضایل و مناقب علی (ع) را برای مردم نقل می‏کردم مرا آزار می‏رسانیدند و از پیش خود می‏راندند تا بالاخره قضیه مرا به ولید بن عقبه خبر دادند او شبی مرا خواسته و محبوس داشت و سرانجام سخنانی در خلوت با من گفت و مرا از زندان نجات داد.(194)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، تمام شدن اندوه علی

چون صدای وحشت‏انگیز شهادت علی (ع) در کوفه منتشر شد، مردان و زنان از خانه‏ها به سوی مسجد دویدند، چون به مسجد رسیدند دیدند که حضرت امیرالمؤمنین (ع) سرش در دامان امام حسن (ع) است، با آنکه جای ضربت را محکم بسته‏اند خون می‏ریزد و گلگونه مبارکش از زردی به سفیدی مایل شده است، به اطراف آسمان نظر می‏کند و زبانش به تسبیح و تقدیس الهی مشغول است، و می‏گوید: پروردگارا از تو رفاقت انبیاء و اوصیاء و اعلای درجات جنة المأوی را می‏خواهم.(375)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، تکفین و تدفین زهرا

(پس از وفات فاطمه) چون شب شد، حضرت علی (ع) او را غسل داد و در جنازه گذاشت و امام حسن (ع) را فرمود که ابوذر را طلب کن. چون ابوذر حاضر شد، جنازه را برداشتند و به سوی بقیع بردند و بر آن نماز کردند.
چون حضرت امیر(ع) از نماز فارغ شد، دو رکعت نماز به جای آورد و دست‏های خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! این فاطمه دختر پیغمبر توست، پس او را از ظلمت‏ها به سوی نور بیرون ببر، و از شدت‏ها به سوی شادی سرور. پس زمین به قدر یک میل در یک میل روشن شد.
چون خواستند ان حضرت را دفن کنند، از بقعه‏ای از بقعه‏های بقیع صدا آمد که، به سوی من بیایید که تربت او را از من برداشته‏اند. زمانی که حضرت نگاه کرد، قبر کنده‏ای دید، پس جنازه آن حضرت را در آن قبر گذاشتند.
حضرت امیرالمؤمنین(ع) از کنار قبر ندا کرد: ای زمین! امانت خود را که دختر رسول خداست به تو سپردم. پس از زمین صدایی آمد که: یا علی! من مهربان‏ترم به او از تو، برگرد و آزرده خاطر مباش.
چون حضرت خواست برگردد، قبر پر شد و با زمین هموار و صاف گردید، و دیگر ندانستند که در کجاست تا روز قیامت.(276)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0