حكايت عارفانه ، کیفر سخن چین و بی بندوبار

روزی پیامبر (ص)در مدینه با جمعی به قبرستان بقیع رفت، و در کنار قبری، توقف کرد و فرمود: هم اکنون صاحب این قبر را نشاندند و مورد بازپرسی قرار دادند، سوگند به خداوندی که مرا به پیامبری برگزید، با گرزی آتشین به او زدند که آتش در درونش شعله ور گردید .
سپس آنحضرت در کنار قبر دیری توقف کرد، و همانند گفته قبل را در مورد صاحب آن قبر نیز تکرار کرد.
حاضران پرسیدند: ای رسول خدا، این دو مرد (صاحب این قبر )چه کار بدی انجام داده بودند، که این گونه در عالم قبر، عذاب می‏شوند؟!.
پیامبر (ص)در پاسخ فرمود:
کان احد هما یمشی بالنمیمه بین الناس، و کان الاخر لا یستبری من البول :
یکی از این دو نفر، بین مردم، نمامی و سخن چینی می‏کرد، و دیگری از ادرار، استبراء نمی‏کرد (یعنی در مورد اجتناب از ادرار، بی قید بود، و رعایت نجاست و طهارت نمی‏نمود ).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، کنترل زبان‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
شخصی به محضر مبارک پیامبر اسلام (ص) رفت و عرض کرد اوصینی :«مرا راهنمائی کن».
پیامبر(ص) فرمود: احفظ لسانک: «زبان خود را کنترل کن».
او بار دیگر عرض کرد: اوصینی، پیامبر (ص) نیز همان جواب را داد.
او بار سوم نیز تقاضای راهنمائی کرد، پیامبر (ص) باز به او فرمود، «زبانت را کنترل کن».
(گوئی او عرض کرد: «آیا این مسأله آنچنان مهم است که در هر سه بار مرا تنها به آن توصیه و سفارش فرمودی ؟»).
پیامبر (ص) فرمود: «وای بر تو، عزیزم، آیا جز آثار زبان (بی کنترل) انسان را به صورت، در درون شعله‏های دوزخ می‏افکند؟!».
بر همین اساس است که امیرمؤمنان علی (ع) در یکی از سخنان خود می‏فرماید: المؤمن ملجم: «انسان با ایمان، دهنه بردهان دارد».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، کیفر ستمگر خونخوار

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
حجاج بن یوسف ثقفی از ستمگران بینظیر تاریخ است، او از طرف عبدالملک (پنجمین طاغوت اموی)، حاکم جبار عراق گردید و از کشتن دوستان علی (ص) مانند کمیل و قنبر و سعیدبن جبیر و... لذت می‏برد.
او بقدری ستمگری را از حد گذراند که شعبی (و به قولی عمربن عبدالعزیز) گفت: «اگر هرامتی، ظالمترین و ناپاکترین فرد خود را به میدان مسابقه بیاورد، و ما حجاج را به میدان بفرستیم، ما برنده خواهیم شد».
این نامرد خبیث، به بیماری پرخوری مبتلا شد هر چه می‏خورد، سیر نمی‏گشت، به دستور او طبیب آوردند، طبیب مقداری گوشت به نخی بست و به دهان او گذاشت و به او گفت: آن گوشت را ببلعد و او بلعید، طبیب پس از چند لحظه، با نخ گوشت را کشید، دید کرمهای بسیار به آن گوشت چسبیده‏اند...
پس از مدتی، سرمای شدید بر او مسلط گردید به طوری که اطراف او را پر از آتش می‏کردند تا آنجا که پوستش می‏سوخت، اما احساس نمی‏کرد و از سما می‏نالید.
دستور داد حسن بصری (زاهدنمای درباری) را نزدش آوردند، از شدت ناراحتی به حسن شکایت کرد.
حسن بصری گفت: «من تو را از ظلم به صالحان نهی کردم، و گوش نکردی».
حجاج گفت: «از تو نمی‏خواهم که از خدا بخواهی بیماری مرا برطرف سازد، بلکه می‏خواهم دعا کنی زودتر عمرم را تمام کند، و عذاب مرا طولانی نسازد».
حسن بصری با شنیدن این سخن ناراحت شد و گریه کرد.
حجاج پانزده روز در این حال بود تا به جهنم واصل گردید.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، کلمه حضرت مهدی

در حدیث وارد است که حضرت مهدی (عج) در هنگام ظهور در مکه بین ((رکن)) و ((مقام)) پشت به کعبه می‏ایستند و یاران خاص ایشان که سیصد و سیزده نفرند می‏آیند نزد ایشان و آقا کلمه‏ای بر زبان جاری می‏سازند که همه آن سیصد سیزده نفر در تمام عالم پراکنده می‏شوند و تحقیق می‏کنند که غیر از ایشان کس دیگری دارای مقام امامت نیست و بر می‏گردند و با حضرت بیعت می‏کنند مرحوم قاضی به علامه طباطبایی فرموده بودند: من می‏دانم آن کلمه‏ای که حضرت به آنها می‏فرماید و همه از دور آن حضرت متفرق می‏شوند چیست.
هر که را اسرار حق آموختند - مهر کردند و دهانش دوختند


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، کلام خالص رزمنده

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
یکی از مسئولین می‏گفت: در جزیره آزاد شده «فاو» بودم، با یک رزمنده مخلص از سپاه جمهوری اسلامی ایران، اندکی، هم‏صحبت شدم.
به او گفتم: چندی است که در جبهه‏ها هستی؟
گفت: پنجسال.
گفتم: قصد داری، چه مدت دیگر در جبهه بمانی؟
گفت: تا انقلاب حضرت مهدی (عج).
گفتم: پس از پی روزی کجا می‏روی؟
گفت: به سوی قدس، برای آزاد سازی بیت‏المقدس.
گفتم: اگر فرصتی بدست آمد و به محضر امام خمینی (مدظله‏العالی) رفتی چه می‏گوئی؟
گفت: «برای چه به خدمت امام بروم؟ مگر من چکار کرده‏ام که لیاقت شرفیابی به حضور او را داشته باشم».
گفتم: فرضاً اگر موفق شدی و به محضر ایشان رفتی، چه می‏گوئی؟
گفت: نخست دستش را می‏بوسم و سپس می‏گویم ای امام عزیز، جانم به فدای تو باد «تو با انقلاب و قیام خودت، قلب پیامبر (ص) را شاد کردی ... دعا کن که ما همچنانکه با دشمن برون می‏جنگیم، با دشمن درون (شیطان نفس) نیز بجنگیم و بر آن پیروز شویم».
درود بر تو ای پاسدار و بسیجی قهرمان و مخلص و بی‏توقع، که عارفان وارسته باید قربان کلام از دل برخاسته و خالص تو شوند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، کشیکچی خدا پرست

در دوره قاجاریان، منوچهر خان به عنوان معتمدالدوله حاکم اصفهان بود، یک جوان ارمنی در این عصر، پنج حلقه انگشتر طلا را به قیمت گزاف در اصفهان خریده بود: تمام دارائی اش را صرف خرید آن پنج حلقه نموده بود، او از اصفهان به جلفه رفت، و در جلفه فهمید که انگشترهایش گم شده است، به اصفهان باز گشت و پس از پرس و جو آن را نیافت، نزد معتمد الدوله دفت و جریان خود را بیان کرد و از وی درخواست نمود تا دستور بدهد اعلام عمومی کنند که هر کس این انگشترها را پیرا کرده و بیاورد، صدتومان (به پول آن روز )مژدگانی دارد.
جاچیان این مطلب را به گوش مردم رساندند.
روز جمعه فرا رسید، عصر جمعه، طبق معمول، علماء و بزرگان برای خواندن دعای سمات در منزل معتمد الدوله بودند، در همان وقت به معتمد الدوله خبر دادند که یک نفر کشیکچی بازار (گزمه و نگهبان بازار )آمده و با شما کار دارد، معتمد الدوله اجازه ورود داد، و کشیکچی وارد شد و پس از ادای احترام، گفت: آن انگشترهای ارمنی را من پیدا کرده‏ام .
معتمد گفت: از کجا پیدا کردی؟
کشیکچی گفت: شب گذشته فانوسی دستم بود در کنار مغازه‏های مردم گردش می‏نمودم، نگاه می‏کردم که چیزی در بیرون مغازه نمانده باشد دزدها بردادند و ببرند، قفلها را می‏دیدم، تا مبادا اشتباها بعضی از آنها باز باشد، در این هنگام چند انگشتر طلا را در کنار مغازه‏ای یافتم.
در آن مجلس یکی از علماء حکیم بود، از او پرسید: تو روزی چقدر مزد می‏گیری؟ او گفت: پنج عباسی (معادل یک ریال ).
عالم گفت: می‏خواستی این انگشترها را به بازار بغداد و یا اسلامبول ببری و به قیمت گزاف بفروشی و دارای ثروت کلان گردی؟!
کشیکچی گفت: من این انگشترها را از این رو به اینجا آورم تا به صاحبش که ارمنی است داده شود، از این رو که اگر نمی‏آورم، در روز قیامت، حضرت عیسی علیه‏السلام به پیامبر (ص)عرض می‏کرد که یکی از افراد امت تو، انگشترهای یکی از افراد امت مرا یافت و به او باز نگرداند، آن وقت پیامبر ما در نزد حضرت عیسی ع چنین مطلبی به پیامبر ما بگوید. پیامبر ما، بی جواب بماند، من برای حفظ آبروی پیامبرم، تصمیم گرفتم که انگشترها را به صاحبش باز گردانم .
حاضران از طرد تفکر آن کشیکچی پاکدل و با صفا، تحت تأثیر قرار گرفتند، و او را تحسین و تشویق نمودند.
براستی یک چنین آدمی که در پائینترین شغل در خدمت مردم است، بهتر است یا آنانکه با تزور و کلاه برداریهای مختلف، اموال مردم را چپاول می‏کنند و اصلاً بیاد حساب روز قیامت نیستند؟(147).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، کرامتی عجیب از شهید اول‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
شمس‏الدین محمدبن مکی، معروف به شهید اول (مألف کتاب درسی لعمه) از علماء و مراجع برجسته و معروف شیعه در قرن هشتم است، وی در دهکده جزین (نزدیک شهرک جزین از توابع جبل عامل لبنان) در سال 734 هجری قمری دیده به جهان گشود و در سن 52 سالگی بسال 786 هجری قمری به شهادت رسید، دشمنان کینه‏توز او پس از شهادت او، بدنش را سنگسار کرده و سپس سوزاندند.
حدود 169 سال از زمان شهادت او می‏گذشت، یکی از علماء وارسته و پرهیزکار به نام شیخ ناصر بویهی می‏گوید: «من در سال 955 ه. ق در عالم خواب دیدم در دهکده جزین (زادگاه شهید اول) هستم، به خانه شهید اول رفتم و در را زدم، او از خانه بیرون آمد، از او خواستم کتابی که شیخ جمال‏الدین‏بن مطهر درباره اجتهاد، تألیف کرده برایم بیاورد، به درون خانه رفت و آن کتاب را با کتاب دیگری - که به گمانم در زمینه روایات بود - آورد و به من داد، وقتی که از خواب بیدار شدم، دیدم آن دو کتاب در کنار من است.
به این ترتیب می‏بینیم: دانشمندی وارسته، پس از گذشت 169 سال از شهادت شهید اول، این کرامت عجیب را از او می‏بیند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، کرامتی عجیب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
علامه بحرالعلوم (سید محمد مهدی طباطبائی) از مراجع بزرگ تقلید زمانش بود، و شاگردان برجسته‏ای از مکتب او برخاستند.
او عموی جد دوم حضرت آیت‏اللّه العظمی بروجردی است، که در نجف اشرف در سال 1212 هجری قمری از دنیا رفت، و قبر شریف‏ش در نجف اشرف است.
از عجائب اینکه: یکی از شاگردان او، محدث و عالم بزرگ شیخ عبدالجواد عقیلی می‏گوید:
«در نجف اشرف، روزی به زیارت مرقد شریف امیر مؤمنان علی (ع) رفتم، پس از زیارت، عرض کردم: «ای مولای من، کتابی از شما می‏خواهم که محتوی نصایح و موعظه‏های خود شما باشد، تا حقیر از آن بهره‏مند گردم».
سپس از حرم بیرون آمدم، ملا معصومعلی کتابفروش نزدیک در صحن، مرا صدا زد و گفت: فلانی بیا این کتاب را بخر، که کتاب خوبی است، آن کتاب را به قیمت ارزان از او خریدم، پس از آنکه کتاب را مطالعه و بررسی کردم (دیدم کتاب غررالحکم است) دریافتم که تقاضای من از آنحضرت مورد قبول واقع شده است».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، کار سبک

آیت الله فاطمی نیا در منبری می‏فرمودند: آیت الله بهاری عارف کامل و واصل برای اینکه شناخته نشود و کراماتش را کسی نفهمد کارهای سبکی انجام می‏داد مثلا تسبیح را دور انگشت خود می‏چرخاند حتی روزی یکی از عوام الناس کوته بین به آقا گله کرد که شما بر خوردتان مثل بچه‏های 14 ساله است.
نیک می‏دانی به یجوز و لایجوز - خود ندانی تو عجوزی یا عجوز


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، قیصر روم و سخنی بزرگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
عبدالملک بن مروان (پنجمین خلیفه اموی) از طاغوتهای خاندان ستمگر بنی‏امیه بود، و به عنوان امیر مسلمین، چند سال، خلافت کرد.
در تاریخ آمده: قیصر روم (شاه ابرقدرت روم در آن عصر) برای عبدالملک به این مضمون نامه‏ای نوشت:
«آن شتری که پدرت (مروان) بر آن سوار شد و از مدینه فرار کرد خورده شد (یا آن را خوردم) و اینک صدهزار و صدهزار و صدهزار نفر لشکر به سوی تو (برای سرکوبی تو) می‏فرستم» (منظور قیصر روم این بود که دیگر شتری نیست که بر آن سوار شده و مثل پدرت فرار کنی و حتماً دستگیر و مغلوب می‏شوی).
عبدالملک پس از دریافت این نامه، برای حجاج بن یوسف ثقفی (فرماندار خونخوارش) نامه‏ای نوشت و از او خواست که از امام سجاد (ع) بخواهد که چگونگی جواب نامه قیصر روم را آن گونه که موجب وحشت او شود، بفرماید.
پس از رسیدن نامه بدست حجاج، وی جریان را به امام سجاد (ع) عرض کرد، امام فرمود: برای عبدالملک بنویس که در جواب شاه روم چنین بنویسد:
«برای خداوند «لوح محفوظ» هست که در هر روز سیصد بار، آن را ملاحظه می‏کند، و هیچ لحظه‏ای نیست مگر اینکه خداوند در آن لحظه، افرادی را می‏میراند، و زنده می‏کند، و ذلیل و خوار می‏نماید، و عزت می‏بخشد، و آنچه بخواهد انجام می‏دهد، و من امید آن را دارم که خداوند در یکی از لحظه‏ها شر تو را از ما باز دارد. حجاج، هین مطلب را برای عبدالملک نوشت، و عبدالملک نیز پس از دریافت نامه حجاج، همین مطلب را در جواب نامه تهدیدآمیز قیصر روم نوشت.
وقتی که نامه به قیصر رسید و آن را خواند (وحشتزده شد) و گفت: ما خرج هذا الا من کلام النبوة: «این مطلب جز از گفتار نبوت، نشات نگرفته است!».
قابل ذکر است که پیامبران و امامان، براساس قانون «اهم و مهم» گاهی افراد «فاسد» را برای دفع «افسد» (فاسدتر) راهنمائی می‏کردند:


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، قهقهه جوان

روزی امام حسن علیه‏السلام در محلی عبور می‏کرد، چشمش به جوانی افتاد که قاه قاه می‏خندید، نزد جوان رفت و فرمود:
ای جوان، آیا شنیده‏ای که در روز قیامت، همه مردم وارد دوزخ می‏شوند ؟ !
جوان - آری، شنیده‏ام و دانسته‏ام .
امام حسن - از کجا شنیده و دانسته‏ای ؟ !
جوان - از اینکه خداوند در قرآن (سوره مریم آیه 7 )می‏فرماید:
و ان منکم الا واردها و کان علی ربک حتما مقضیا :
همه سما (بدون اسنثناء )وارد جهنم می‏شوید، این امری است حتمی و فرمانی است قطعی از ناحیه پروردگارتان(که بعضی آن را مربوط به پل صراط می‏دانند ).
امام حسن - آیا تو اطمینان داری که از افرادی نیستی که تو را در جهنم نگهدارند ؟ !
جوان - نه چنین اطمینانی ندارم.
امام حسن - پس کسی که نمی‏داند بهشتی است یا جهنمی، این گونه نمی‏خندد، (و همه دهان را برای خندیدن نمی‏گشاید).
آن جوان، از این نصیحت دلسوزانه امام حسن علیه‏السلام پند گرفت، و بعد از آز روز کسی آن جوان را خندان ندید(194).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، قضای الهی و مرگ جالینوس

جالینوس که در حدود سالهای 131 تا 201 میلادی می‏زیست، از بزرگترین پزشکهای یونان باستان بود (184)
او یکی از هشت طبیب جهان آن روز بود که مرجع و بنیانگذار قواعد علوم پزشکی بودند، او بقدری در علم طب، مهارت داشت که نقل می‏کنند چهارصد کتاب در این موضوع، تصنیف کرد
او در آخر عمر اسهال گرفت، هرچه درمان کرد و برای کنترل اسهال کوشید نه تنها خوب نشد بلکه اسهالش بیشتر شد مردم از روی سرزنش به او می‏گفتند: تو با آنهمه علم و دانش پزشکی، از معالجه خود عاجز مانده‏ای ؟ !
او برای اینکه جلو حرف مردم را بگیرد، روزی آنها را به حضور طلبید و در حضور آنها دستور داد خمره‏ای حاضر کردند و آن را پر از آب نمود، و داروی اندکی که خود ساخته بود درمیان آن خمره ریخت و پس از چند لحظه به حاضران گفت: آن خمره را بشکنید آنها خمره را شکستند با کمال تعجب دیدند، آب آن آنچنان بسته شده بود که نریخت، سپس به آنها گفت: من از این دارو که با آب روان به هم بسته است، هرچه برای بند آمدن اسهال خوردم، نتیجه نگرفتم، بدانید که علم و نتیجه نگرفتم، که علم و تجربه در برابر قضای خدا تعالی، سودی نبخشید (185) سرانجام با همان بیماری از این دنیای فانی رخت بربست


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، قرض الحسنه

آیت الله مشکینی (حفظه الله) فرمودند که یک نفر از من پولی قرض می‏خواست و من غیر از پنج ریال پول، چیز دیگری نداشتم و با اینکه خود احتیاج داشتم آن را دادم، مقداری که حرکت کردم، یک نفر ترک اردبیلی رسید و پنج تومان به من داد بعد از آن طلبه‏ای آمد و گفت آیا پنج تومان داری به من قرض بدهی؟ من هم آنرا دادم، لحظاتی بعد دیگری رسید و مبلغ 50 تومان به من داد، بعد از آن من دعا کردم که یکی پیدا شود و این 50 تومان را از ما بگیرد که شاید 500 تومان گیرمان بیاید، ولی کسی پیدا نشد و دعای ما هم مستجاب نگردید.
خواجه به حرف امل بود که بردش اجل - تا که دگر سر کند باقی این داستان‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، قاطعیت در اجرای عدالت‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در کوفه، شخصی بنام «نجاشی» از سرشناسهای قبیله یمانیه، و از شاعران متشخص و معروف بود، وی در ماه رمضان شراب خورد، و حتی رعایت قداست ماه رمضان را نکرد، او را به دادگاه امیر مؤمنان علی(ع) آوردند، و پس از اثبات شرابخواری او، امام (ع) دستور داد، هشتاد تازیانه به او زدند، سپس دستور داد او را یک شب زندانی کردند، فردای آن روز به دستور علی (ع) او را احضار کردند، و حضرت «بیست تازیانه دیگر به او زد».
او پرسید: «دیروز حد شرابخوری را بر من جاری کردی، پس این بیست تازیانه برای چیست؟!».
امام فرمود:
هذا لتجریک علی شرب الخمر فی شهر رمضان.
:«این بیست تازیانه، به خاطر آن بود که تو حرمت و قداست ماه رمضان را با گستاخی خود، شکستی».
بعد از این جریان، این موضوع برای (طایفه او) «یمانیه»، گران آمد، آنها سخت ناراحت و خشمگین شدند، طارق بن عبداللّه، (از طرف آنها) به حضور علی (ع) آمد، و سخنانی گفت که خلاصه‏اش این است:
«من گمان نمی‏کردم که شما بین افراد، فرق نگذاری ، و بر شخصیتی برازنده و زبردست، مانند نجاشی نیز، حد جاری شود، و او را شلاق بزنی ، و در نتیجه دلهای را جریحه‏دار کنی ، و امور ما را پراکنده سازی و ما را به جاده‏ای به کشانی که جاده گمراهی و آتش دوزخ است».
امام علی (ع) به او فرمود: «و انه لکبیرة الا علی الخاشعین».
اشاره به اینکه: «اجرای فرمان خدا، سخت و دشوار است، جز برای آنانکه، تسلیم فرمان خدا هستند».
سپس فرمود: آیا نجاشی جز یک فردی از مسلمین بود، و او حرمت و حدود اسلام را نادیده گرفت، و هتک حرمت کرد، و ما حد الهی را بر او جاری کردیم، که کفاره گناه او است، و خداوند می‏فرماید:
ولا یجرمنکم شنان قوم علی الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی.
:«دشمنی با قومی، نباید باعث بی‏عدالتی شما شود، عدالت را رعایت کنید که به پرهیزگاری نزدیک است».
عبداللّه در برابر قاطعیت علی (ع) نتوانست چیزی بگوید، و رفت، و شبانه با نجاشی، از کوفه گریختند، و به سوی شام روانه شده و به معاویه پیوستند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، فنجان عسل

آیت الله گلپایگانی (ره) تعریف می‏کنند که: شبی در خواب دیدم که داخل ضریح مطهر در برابر قبر مبارک امام علی (علیه السلام) ایستاده‏ام که آقا یک فنجان عسل به من عطا کردند و فرمودند: این برای تو است، من قدری از آن را خوردم و بقیه را نگهداشتم. حضرت فرمودند چرا بقیه آن را نمی‏خوری؟ گفتم بقیه آن را برای زعیم شیعه آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی گذاشتم، فرمودند: ما به او عسلها عطا کرده‏ایم و این سهم اختصاص به تو دارد و از خواب بیدار شدم. یکی از هم حجره‏ای‏های آیت الله گلپایگانی تعریف می‏کنند که وقتی این خواب را شنیدم به حرم مطهر مشرف شدم و ضریح را گرفتم و گفتم: آقا به میهمان من دادید به من هم بدهید، شب در خواب دیدم قندیل از سقف جدا گشته و جلو پایم افتاد به من گفتند: آنرا بردار. هر چه کردم نتوانستم آن را از جایش تکان دهم. لذا فهمیدم که لیاقت و صلاحیت مرجعیت شیعیان از جانب خداوند به ایشان اعطا شده است.
فکر کن که نمانی از سعادت محروم - کار خود ساز که اینجا دو سه روزیست مقام‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0