حكايت عارفانه ، کیفر سخن چین و بی بندوبار
روزی پیامبر (ص)در مدینه با جمعی به قبرستان بقیع رفت، و در کنار قبری، توقف کرد و فرمود: هم اکنون صاحب این قبر را نشاندند و مورد بازپرسی قرار دادند، سوگند به خداوندی که مرا به پیامبری برگزید، با گرزی آتشین به او زدند که آتش در درونش شعله ور گردید .
سپس آنحضرت در کنار قبر دیری توقف کرد، و همانند گفته قبل را در مورد صاحب آن قبر نیز تکرار کرد.
حاضران پرسیدند: ای رسول خدا، این دو مرد (صاحب این قبر )چه کار بدی انجام داده بودند، که این گونه در عالم قبر، عذاب میشوند؟!.
پیامبر (ص)در پاسخ فرمود:
کان احد هما یمشی بالنمیمه بین الناس، و کان الاخر لا یستبری من البول :
یکی از این دو نفر، بین مردم، نمامی و سخن چینی میکرد، و دیگری از ادرار، استبراء نمیکرد (یعنی در مورد اجتناب از ادرار، بی قید بود، و رعایت نجاست و طهارت نمینمود ).
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
در حدیث وارد است که حضرت مهدی (عج) در هنگام ظهور در مکه بین ((رکن)) و ((مقام)) پشت به کعبه میایستند و یاران خاص ایشان که سیصد و سیزده نفرند میآیند نزد ایشان و آقا کلمهای بر زبان جاری میسازند که همه آن سیصد سیزده نفر در تمام عالم پراکنده میشوند و تحقیق میکنند که غیر از ایشان کس دیگری دارای مقام امامت نیست و بر میگردند و با حضرت بیعت میکنند مرحوم قاضی به علامه طباطبایی فرموده بودند: من میدانم آن کلمهای که حضرت به آنها میفرماید و همه از دور آن حضرت متفرق میشوند چیست. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
در دوره قاجاریان، منوچهر خان به عنوان معتمدالدوله حاکم اصفهان بود، یک جوان ارمنی در این عصر، پنج حلقه انگشتر طلا را به قیمت گزاف در اصفهان خریده بود: تمام دارائی اش را صرف خرید آن پنج حلقه نموده بود، او از اصفهان به جلفه رفت، و در جلفه فهمید که انگشترهایش گم شده است، به اصفهان باز گشت و پس از پرس و جو آن را نیافت، نزد معتمد الدوله دفت و جریان خود را بیان کرد و از وی درخواست نمود تا دستور بدهد اعلام عمومی کنند که هر کس این انگشترها را پیرا کرده و بیاورد، صدتومان (به پول آن روز )مژدگانی دارد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
آیت الله فاطمی نیا در منبری میفرمودند: آیت الله بهاری عارف کامل و واصل برای اینکه شناخته نشود و کراماتش را کسی نفهمد کارهای سبکی انجام میداد مثلا تسبیح را دور انگشت خود میچرخاند حتی روزی یکی از عوام الناس کوته بین به آقا گله کرد که شما بر خوردتان مثل بچههای 14 ساله است. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی امام حسن علیهالسلام در محلی عبور میکرد، چشمش به جوانی افتاد که قاه قاه میخندید، نزد جوان رفت و فرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
جالینوس که در حدود سالهای 131 تا 201 میلادی میزیست، از بزرگترین پزشکهای یونان باستان بود (184) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
آیت الله مشکینی (حفظه الله) فرمودند که یک نفر از من پولی قرض میخواست و من غیر از پنج ریال پول، چیز دیگری نداشتم و با اینکه خود احتیاج داشتم آن را دادم، مقداری که حرکت کردم، یک نفر ترک اردبیلی رسید و پنج تومان به من داد بعد از آن طلبهای آمد و گفت آیا پنج تومان داری به من قرض بدهی؟ من هم آنرا دادم، لحظاتی بعد دیگری رسید و مبلغ 50 تومان به من داد، بعد از آن من دعا کردم که یکی پیدا شود و این 50 تومان را از ما بگیرد که شاید 500 تومان گیرمان بیاید، ولی کسی پیدا نشد و دعای ما هم مستجاب نگردید. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
آیت الله گلپایگانی (ره) تعریف میکنند که: شبی در خواب دیدم که داخل ضریح مطهر در برابر قبر مبارک امام علی (علیه السلام) ایستادهام که آقا یک فنجان عسل به من عطا کردند و فرمودند: این برای تو است، من قدری از آن را خوردم و بقیه را نگهداشتم. حضرت فرمودند چرا بقیه آن را نمیخوری؟ گفتم بقیه آن را برای زعیم شیعه آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی گذاشتم، فرمودند: ما به او عسلها عطا کردهایم و این سهم اختصاص به تو دارد و از خواب بیدار شدم. یکی از هم حجرهایهای آیت الله گلپایگانی تعریف میکنند که وقتی این خواب را شنیدم به حرم مطهر مشرف شدم و ضریح را گرفتم و گفتم: آقا به میهمان من دادید به من هم بدهید، شب در خواب دیدم قندیل از سقف جدا گشته و جلو پایم افتاد به من گفتند: آنرا بردار. هر چه کردم نتوانستم آن را از جایش تکان دهم. لذا فهمیدم که لیاقت و صلاحیت مرجعیت شیعیان از جانب خداوند به ایشان اعطا شده است. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 حكايت عارفانه ، کنترل زبان
شخصی به محضر مبارک پیامبر اسلام (ص) رفت و عرض کرد اوصینی :«مرا راهنمائی کن».
پیامبر(ص) فرمود: احفظ لسانک: «زبان خود را کنترل کن».
او بار دیگر عرض کرد: اوصینی، پیامبر (ص) نیز همان جواب را داد.
او بار سوم نیز تقاضای راهنمائی کرد، پیامبر (ص) باز به او فرمود، «زبانت را کنترل کن».
(گوئی او عرض کرد: «آیا این مسأله آنچنان مهم است که در هر سه بار مرا تنها به آن توصیه و سفارش فرمودی ؟»).
پیامبر (ص) فرمود: «وای بر تو، عزیزم، آیا جز آثار زبان (بی کنترل) انسان را به صورت، در درون شعلههای دوزخ میافکند؟!».
بر همین اساس است که امیرمؤمنان علی (ع) در یکی از سخنان خود میفرماید: المؤمن ملجم: «انسان با ایمان، دهنه بردهان دارد».
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، کیفر ستمگر خونخوار
حجاج بن یوسف ثقفی از ستمگران بینظیر تاریخ است، او از طرف عبدالملک (پنجمین طاغوت اموی)، حاکم جبار عراق گردید و از کشتن دوستان علی (ص) مانند کمیل و قنبر و سعیدبن جبیر و... لذت میبرد.
او بقدری ستمگری را از حد گذراند که شعبی (و به قولی عمربن عبدالعزیز) گفت: «اگر هرامتی، ظالمترین و ناپاکترین فرد خود را به میدان مسابقه بیاورد، و ما حجاج را به میدان بفرستیم، ما برنده خواهیم شد».
این نامرد خبیث، به بیماری پرخوری مبتلا شد هر چه میخورد، سیر نمیگشت، به دستور او طبیب آوردند، طبیب مقداری گوشت به نخی بست و به دهان او گذاشت و به او گفت: آن گوشت را ببلعد و او بلعید، طبیب پس از چند لحظه، با نخ گوشت را کشید، دید کرمهای بسیار به آن گوشت چسبیدهاند...
پس از مدتی، سرمای شدید بر او مسلط گردید به طوری که اطراف او را پر از آتش میکردند تا آنجا که پوستش میسوخت، اما احساس نمیکرد و از سما مینالید.
دستور داد حسن بصری (زاهدنمای درباری) را نزدش آوردند، از شدت ناراحتی به حسن شکایت کرد.
حسن بصری گفت: «من تو را از ظلم به صالحان نهی کردم، و گوش نکردی».
حجاج گفت: «از تو نمیخواهم که از خدا بخواهی بیماری مرا برطرف سازد، بلکه میخواهم دعا کنی زودتر عمرم را تمام کند، و عذاب مرا طولانی نسازد».
حسن بصری با شنیدن این سخن ناراحت شد و گریه کرد.
حجاج پانزده روز در این حال بود تا به جهنم واصل گردید.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، کلمه حضرت مهدی
هر که را اسرار حق آموختند - مهر کردند و دهانش دوختند
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، کلام خالص رزمنده
یکی از مسئولین میگفت: در جزیره آزاد شده «فاو» بودم، با یک رزمنده مخلص از سپاه جمهوری اسلامی ایران، اندکی، همصحبت شدم.
به او گفتم: چندی است که در جبههها هستی؟
گفت: پنجسال.
گفتم: قصد داری، چه مدت دیگر در جبهه بمانی؟
گفت: تا انقلاب حضرت مهدی (عج).
گفتم: پس از پی روزی کجا میروی؟
گفت: به سوی قدس، برای آزاد سازی بیتالمقدس.
گفتم: اگر فرصتی بدست آمد و به محضر امام خمینی (مدظلهالعالی) رفتی چه میگوئی؟
گفت: «برای چه به خدمت امام بروم؟ مگر من چکار کردهام که لیاقت شرفیابی به حضور او را داشته باشم».
گفتم: فرضاً اگر موفق شدی و به محضر ایشان رفتی، چه میگوئی؟
گفت: نخست دستش را میبوسم و سپس میگویم ای امام عزیز، جانم به فدای تو باد «تو با انقلاب و قیام خودت، قلب پیامبر (ص) را شاد کردی ... دعا کن که ما همچنانکه با دشمن برون میجنگیم، با دشمن درون (شیطان نفس) نیز بجنگیم و بر آن پیروز شویم».
درود بر تو ای پاسدار و بسیجی قهرمان و مخلص و بیتوقع، که عارفان وارسته باید قربان کلام از دل برخاسته و خالص تو شوند.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، کشیکچی خدا پرست
جاچیان این مطلب را به گوش مردم رساندند.
روز جمعه فرا رسید، عصر جمعه، طبق معمول، علماء و بزرگان برای خواندن دعای سمات در منزل معتمد الدوله بودند، در همان وقت به معتمد الدوله خبر دادند که یک نفر کشیکچی بازار (گزمه و نگهبان بازار )آمده و با شما کار دارد، معتمد الدوله اجازه ورود داد، و کشیکچی وارد شد و پس از ادای احترام، گفت: آن انگشترهای ارمنی را من پیدا کردهام .
معتمد گفت: از کجا پیدا کردی؟
کشیکچی گفت: شب گذشته فانوسی دستم بود در کنار مغازههای مردم گردش مینمودم، نگاه میکردم که چیزی در بیرون مغازه نمانده باشد دزدها بردادند و ببرند، قفلها را میدیدم، تا مبادا اشتباها بعضی از آنها باز باشد، در این هنگام چند انگشتر طلا را در کنار مغازهای یافتم.
در آن مجلس یکی از علماء حکیم بود، از او پرسید: تو روزی چقدر مزد میگیری؟ او گفت: پنج عباسی (معادل یک ریال ).
عالم گفت: میخواستی این انگشترها را به بازار بغداد و یا اسلامبول ببری و به قیمت گزاف بفروشی و دارای ثروت کلان گردی؟!
کشیکچی گفت: من این انگشترها را از این رو به اینجا آورم تا به صاحبش که ارمنی است داده شود، از این رو که اگر نمیآورم، در روز قیامت، حضرت عیسی علیهالسلام به پیامبر (ص)عرض میکرد که یکی از افراد امت تو، انگشترهای یکی از افراد امت مرا یافت و به او باز نگرداند، آن وقت پیامبر ما در نزد حضرت عیسی ع چنین مطلبی به پیامبر ما بگوید. پیامبر ما، بی جواب بماند، من برای حفظ آبروی پیامبرم، تصمیم گرفتم که انگشترها را به صاحبش باز گردانم .
حاضران از طرد تفکر آن کشیکچی پاکدل و با صفا، تحت تأثیر قرار گرفتند، و او را تحسین و تشویق نمودند.
براستی یک چنین آدمی که در پائینترین شغل در خدمت مردم است، بهتر است یا آنانکه با تزور و کلاه برداریهای مختلف، اموال مردم را چپاول میکنند و اصلاً بیاد حساب روز قیامت نیستند؟(147).
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، کرامتی عجیب از شهید اول
شمسالدین محمدبن مکی، معروف به شهید اول (مألف کتاب درسی لعمه) از علماء و مراجع برجسته و معروف شیعه در قرن هشتم است، وی در دهکده جزین (نزدیک شهرک جزین از توابع جبل عامل لبنان) در سال 734 هجری قمری دیده به جهان گشود و در سن 52 سالگی بسال 786 هجری قمری به شهادت رسید، دشمنان کینهتوز او پس از شهادت او، بدنش را سنگسار کرده و سپس سوزاندند.
حدود 169 سال از زمان شهادت او میگذشت، یکی از علماء وارسته و پرهیزکار به نام شیخ ناصر بویهی میگوید: «من در سال 955 ه. ق در عالم خواب دیدم در دهکده جزین (زادگاه شهید اول) هستم، به خانه شهید اول رفتم و در را زدم، او از خانه بیرون آمد، از او خواستم کتابی که شیخ جمالالدینبن مطهر درباره اجتهاد، تألیف کرده برایم بیاورد، به درون خانه رفت و آن کتاب را با کتاب دیگری - که به گمانم در زمینه روایات بود - آورد و به من داد، وقتی که از خواب بیدار شدم، دیدم آن دو کتاب در کنار من است.
به این ترتیب میبینیم: دانشمندی وارسته، پس از گذشت 169 سال از شهادت شهید اول، این کرامت عجیب را از او میبیند.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، کرامتی عجیب
علامه بحرالعلوم (سید محمد مهدی طباطبائی) از مراجع بزرگ تقلید زمانش بود، و شاگردان برجستهای از مکتب او برخاستند.
او عموی جد دوم حضرت آیتاللّه العظمی بروجردی است، که در نجف اشرف در سال 1212 هجری قمری از دنیا رفت، و قبر شریفش در نجف اشرف است.
از عجائب اینکه: یکی از شاگردان او، محدث و عالم بزرگ شیخ عبدالجواد عقیلی میگوید:
«در نجف اشرف، روزی به زیارت مرقد شریف امیر مؤمنان علی (ع) رفتم، پس از زیارت، عرض کردم: «ای مولای من، کتابی از شما میخواهم که محتوی نصایح و موعظههای خود شما باشد، تا حقیر از آن بهرهمند گردم».
سپس از حرم بیرون آمدم، ملا معصومعلی کتابفروش نزدیک در صحن، مرا صدا زد و گفت: فلانی بیا این کتاب را بخر، که کتاب خوبی است، آن کتاب را به قیمت ارزان از او خریدم، پس از آنکه کتاب را مطالعه و بررسی کردم (دیدم کتاب غررالحکم است) دریافتم که تقاضای من از آنحضرت مورد قبول واقع شده است».
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، کار سبک
نیک میدانی به یجوز و لایجوز - خود ندانی تو عجوزی یا عجوز
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، قیصر روم و سخنی بزرگ
عبدالملک بن مروان (پنجمین خلیفه اموی) از طاغوتهای خاندان ستمگر بنیامیه بود، و به عنوان امیر مسلمین، چند سال، خلافت کرد.
در تاریخ آمده: قیصر روم (شاه ابرقدرت روم در آن عصر) برای عبدالملک به این مضمون نامهای نوشت:
«آن شتری که پدرت (مروان) بر آن سوار شد و از مدینه فرار کرد خورده شد (یا آن را خوردم) و اینک صدهزار و صدهزار و صدهزار نفر لشکر به سوی تو (برای سرکوبی تو) میفرستم» (منظور قیصر روم این بود که دیگر شتری نیست که بر آن سوار شده و مثل پدرت فرار کنی و حتماً دستگیر و مغلوب میشوی).
عبدالملک پس از دریافت این نامه، برای حجاج بن یوسف ثقفی (فرماندار خونخوارش) نامهای نوشت و از او خواست که از امام سجاد (ع) بخواهد که چگونگی جواب نامه قیصر روم را آن گونه که موجب وحشت او شود، بفرماید.
پس از رسیدن نامه بدست حجاج، وی جریان را به امام سجاد (ع) عرض کرد، امام فرمود: برای عبدالملک بنویس که در جواب شاه روم چنین بنویسد:
«برای خداوند «لوح محفوظ» هست که در هر روز سیصد بار، آن را ملاحظه میکند، و هیچ لحظهای نیست مگر اینکه خداوند در آن لحظه، افرادی را میمیراند، و زنده میکند، و ذلیل و خوار مینماید، و عزت میبخشد، و آنچه بخواهد انجام میدهد، و من امید آن را دارم که خداوند در یکی از لحظهها شر تو را از ما باز دارد. حجاج، هین مطلب را برای عبدالملک نوشت، و عبدالملک نیز پس از دریافت نامه حجاج، همین مطلب را در جواب نامه تهدیدآمیز قیصر روم نوشت.
وقتی که نامه به قیصر رسید و آن را خواند (وحشتزده شد) و گفت: ما خرج هذا الا من کلام النبوة: «این مطلب جز از گفتار نبوت، نشات نگرفته است!».
قابل ذکر است که پیامبران و امامان، براساس قانون «اهم و مهم» گاهی افراد «فاسد» را برای دفع «افسد» (فاسدتر) راهنمائی میکردند:
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، قهقهه جوان
ای جوان، آیا شنیدهای که در روز قیامت، همه مردم وارد دوزخ میشوند ؟ !
جوان - آری، شنیدهام و دانستهام .
امام حسن - از کجا شنیده و دانستهای ؟ !
جوان - از اینکه خداوند در قرآن (سوره مریم آیه 7 )میفرماید:
و ان منکم الا واردها و کان علی ربک حتما مقضیا :
همه سما (بدون اسنثناء )وارد جهنم میشوید، این امری است حتمی و فرمانی است قطعی از ناحیه پروردگارتان(که بعضی آن را مربوط به پل صراط میدانند ).
امام حسن - آیا تو اطمینان داری که از افرادی نیستی که تو را در جهنم نگهدارند ؟ !
جوان - نه چنین اطمینانی ندارم.
امام حسن - پس کسی که نمیداند بهشتی است یا جهنمی، این گونه نمیخندد، (و همه دهان را برای خندیدن نمیگشاید).
آن جوان، از این نصیحت دلسوزانه امام حسن علیهالسلام پند گرفت، و بعد از آز روز کسی آن جوان را خندان ندید(194).
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، قضای الهی و مرگ جالینوس
او یکی از هشت طبیب جهان آن روز بود که مرجع و بنیانگذار قواعد علوم پزشکی بودند، او بقدری در علم طب، مهارت داشت که نقل میکنند چهارصد کتاب در این موضوع، تصنیف کرد
او در آخر عمر اسهال گرفت، هرچه درمان کرد و برای کنترل اسهال کوشید نه تنها خوب نشد بلکه اسهالش بیشتر شد مردم از روی سرزنش به او میگفتند: تو با آنهمه علم و دانش پزشکی، از معالجه خود عاجز ماندهای ؟ !
او برای اینکه جلو حرف مردم را بگیرد، روزی آنها را به حضور طلبید و در حضور آنها دستور داد خمرهای حاضر کردند و آن را پر از آب نمود، و داروی اندکی که خود ساخته بود درمیان آن خمره ریخت و پس از چند لحظه به حاضران گفت: آن خمره را بشکنید آنها خمره را شکستند با کمال تعجب دیدند، آب آن آنچنان بسته شده بود که نریخت، سپس به آنها گفت: من از این دارو که با آب روان به هم بسته است، هرچه برای بند آمدن اسهال خوردم، نتیجه نگرفتم، بدانید که علم و نتیجه نگرفتم، که علم و تجربه در برابر قضای خدا تعالی، سودی نبخشید (185) سرانجام با همان بیماری از این دنیای فانی رخت بربست
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، قرض الحسنه
خواجه به حرف امل بود که بردش اجل - تا که دگر سر کند باقی این داستان
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، قاطعیت در اجرای عدالت
در کوفه، شخصی بنام «نجاشی» از سرشناسهای قبیله یمانیه، و از شاعران متشخص و معروف بود، وی در ماه رمضان شراب خورد، و حتی رعایت قداست ماه رمضان را نکرد، او را به دادگاه امیر مؤمنان علی(ع) آوردند، و پس از اثبات شرابخواری او، امام (ع) دستور داد، هشتاد تازیانه به او زدند، سپس دستور داد او را یک شب زندانی کردند، فردای آن روز به دستور علی (ع) او را احضار کردند، و حضرت «بیست تازیانه دیگر به او زد».
او پرسید: «دیروز حد شرابخوری را بر من جاری کردی، پس این بیست تازیانه برای چیست؟!».
امام فرمود:
هذا لتجریک علی شرب الخمر فی شهر رمضان.
:«این بیست تازیانه، به خاطر آن بود که تو حرمت و قداست ماه رمضان را با گستاخی خود، شکستی».
بعد از این جریان، این موضوع برای (طایفه او) «یمانیه»، گران آمد، آنها سخت ناراحت و خشمگین شدند، طارق بن عبداللّه، (از طرف آنها) به حضور علی (ع) آمد، و سخنانی گفت که خلاصهاش این است:
«من گمان نمیکردم که شما بین افراد، فرق نگذاری ، و بر شخصیتی برازنده و زبردست، مانند نجاشی نیز، حد جاری شود، و او را شلاق بزنی ، و در نتیجه دلهای را جریحهدار کنی ، و امور ما را پراکنده سازی و ما را به جادهای به کشانی که جاده گمراهی و آتش دوزخ است».
امام علی (ع) به او فرمود: «و انه لکبیرة الا علی الخاشعین».
اشاره به اینکه: «اجرای فرمان خدا، سخت و دشوار است، جز برای آنانکه، تسلیم فرمان خدا هستند».
سپس فرمود: آیا نجاشی جز یک فردی از مسلمین بود، و او حرمت و حدود اسلام را نادیده گرفت، و هتک حرمت کرد، و ما حد الهی را بر او جاری کردیم، که کفاره گناه او است، و خداوند میفرماید:
ولا یجرمنکم شنان قوم علی الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی.
:«دشمنی با قومی، نباید باعث بیعدالتی شما شود، عدالت را رعایت کنید که به پرهیزگاری نزدیک است».
عبداللّه در برابر قاطعیت علی (ع) نتوانست چیزی بگوید، و رفت، و شبانه با نجاشی، از کوفه گریختند، و به سوی شام روانه شده و به معاویه پیوستند.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، فنجان عسل
فکر کن که نمانی از سعادت محروم - کار خود ساز که اینجا دو سه روزیست مقام
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))