حكايت عارفانه ، از خاطرات میثم تمار
میثم تمار ایرانی بود، و روزگار او را غلام زنی از زنان طایفه اسد، در کوفه کرده بود، امیر مؤمنان علیهالسلام او را از صاحبش خرید و آزاد کرد.
او مانند پدرش یحیی، خرما فروش بود و ولی مغازه سادهاش را کلاس درس قرار داده بود، در عین اینکه خرما میفروخت و اسرار و علوم معنوی را که از امامش حضرت علی (علیهالسلام) آموخته بود، و دیگران یاد میداد، و افراد بزرگ و وارسته به حضورش میرفتند، و درسهای بزرگ معنویت از میثم
میآموختند.
روزی یکی از وارستگان نزد میثم آمد، او اقل ادب و معنویت بود و دلی سوخته داشت، مشتاق بود که خاطراتی را که میثم در رابطه با مولایش علی علیهالسلام داشت، از میثم بشنود، از میثم خواست، مقداری از آن خاطرات را بیان کند !
میثم گفت: روزی مولایم علی علیهالسلام به مغازهام آمد، و مرا به عنوان ابلاغ پیامی را دارالاماره فرستاد، و خود بجای من نشست و به خرما فروشی پرداخت.
من رفتم و ابلاغ پیام کردم و به مغازه باز گشتم، دیدم امام، قسمتی از خرماها
را فروخته است، در این میان دیدم مقداری از سکههای پولی که از خریداران خرما گرفته، تقلبی است، امام فرمود: میثم ! نگران مباش، بزودی آنکس از خرماها را که با این پول خریده، تلخ مییابد، و باز میگردد، لحظاتی نگذشت، خریدار خرما آمد و گفت: خرما تلخ استامام، آن خرماها را گرفت و سکههای تقلبی او را به او داد و به او فرمود: ای مرد !تا این پولها در دست تو است، لقمهای شیرین او گلویت پائین نمیرود.
آن وارسته، که غرق نورانیت گفتار میثم شده بود گفت: به به چه سعادتی نصیب تو شدهای میثم، که مولی علی علیهالسلام این گونه با تو خصوصی بود، و براستی چه نازنین رهبری که با آنهمه مقام عالی، و آنهم در زمان خلافتش این گونه فروتنی کند و بجای تو بنشیند و خرما بفروشد.
تو را به خدا بگو بدانم، دیگر چه چیزهائی را به تو آموخت.
میثم آهی کشید و گفت: مولایم علی علیهالسلام اسرار بسیاری را به من آموخت، من غلام یک زن از طایفه اسد در کوفه بودم، او مرا آزاد کرد و به اسرار آگاه فرمود، سوگند یاد کردم، لحظهای از خدمتش دست نکشم، قبول اسلام کردم و تا در دنیا بود، از دریای علم او، گوهرها بر گرفتم، و از گلزار ولایت او، خوشهها برچیدم، او بسیاری از اسرار و رموز را به من یاد داد.
خاطره به دار کشیدن میثم
مولایم علی علیهالسلام در مورد مرگ من فرمود: روزی فرا میرسد که عبیدالله زیاد، خونخوار و کافر، تو را به دار میآویزد...
تا اینکه روزی از نخلستان با آنحضرت عبور میکردم، نخلی را به من نشان داد و فرمود: ای پسر یحیی !چوبه دار تو، از چوب این درخت است !.
من گهگاه کنار آن نخل میروم و در کنار آن نماز میخوانم، و با آن، انس و الفت خاصی دارم.
مولایم درس دیگری هم به من داد، و آن صبر و استقامت در برابر مصائب و آزار حکام جور بود، این درس از من که یک غلام تیره بخت بودم، کوهی استوار، ساخت.
برادر !هم اکنون وقت آن است که مهم دیگری را به تو بگویم، در آن کوچهای که به میدان دارالاماره، منتهی میشود، نخلی وجود دارد، من نامم را به آن حک کردهام، اگر چوبه داری را دیدی، به دقت به آن بنگر، اگر نام مرا در آن، حک شده دیدی، بدانکه روز موعود، فرا رسیده و آغاز آسایش و عروج من به اعلا علیین باشد...
مدتی از این ماجرا گذشت که یزید، عبیدالله بن زیاد را استاندار کوفه کرد، وی به کوفه آمد و از همان آغاز با چماق برس و وحشت و کشتار شروع به کار کرد و قبل از ورود امام حسین علیهالسلام به کربلا تا مردم کوفه را، سخت برساند.
اما میثم تمار با کمال قدرت و جرئت در برابر او ایستاد، و پوزه پلنگ نمای او را به خاک مالید، و از تهدیدات او نهراسید، به دستور او، میثم را روی همان چوبه دار بردند، او در همانجا به افشاگری پرداخت، ابن زیاد دستور داد پس از قطع دست و پای میثم، زیان او را نیز بریدند و او در بالای دار به شهادت رسید، و بدنش همچنان در بالای دار ماند، تا اینکه خرما فروشان کوفه، شبانه بدن او را از دار گرفته دفن کردند و قبر شریف میثم، بین نجف اشرف و کوفه، در جامع مراد مرکز زیارت پیروان علی علیهالسلام است(198).
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
کارگری به حضور امام صادق (علیهالسلام) آمد و عرض کرد: من نمیتوانم با دست خود کار کنم، و به تجارت و روش داد و ستد، نیز آگاهی ندارم، و سخت تهیدست و محتاج میباشم . نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
مرحوم شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح الجنان برای فرزند بزرگش چنین نقل کرده که وقتی که کتاب منازل الاخره را تألیف کردم و به چاپ رسید در قم شخصی بود به نام عبدالرزاق مسئله گوی که همیشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه مسئله میگفت. مرحوم پدرم کربلائی محمد رضا از علاقهمندان شیخ عبدالرزاق بود به حدی که هر روز در مجلس او حاضر میشد و شیخ هم بعد از مسئله گفتن، کتاب منازل الاخره مرا میگشود و از آن برای مستمعین و حضار از روایات و احادیث وارده میخواند روزی پدرم به خانه آمد و مرا صدا زد و گفت شیخ عباس کاش مثل عبدالرزاق مسئلهگو میشدی و میتوانستی منبر بروی و از این کتاب که او برای ما میخواند تو هم میخواندی چند بار خواستم بگویم ای پدر این کتاب از آثار و تألیفات من است اما هر بار خودداری کردم و چیزی نگفتم و فقط عرض کردم دعا بفرمائید خداوند توفیقی مرحمت نماید. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یت الله العظمی مرعشی نجفی (ره) میفرمایند: وقتی که در نجف بودیم یک روز مادرم فرمود: آیت الله مرعشی نجفی (ره) پدرت را صدا بزن تا تشریف بیاورد برای صرف ناهار، حقیر رفتم طبقه فوقانی، دیدم پدرم در حال مطالعه خوابش برده است، ماندم چه کنم، خدایا امر مادرم را اطاعت کنم، و از طرفی من ترسیدم با بیدار کردن پدرم از خواب باعث رنجش خاطر مبارکشان باشد، لذا خم شدم و لبهایم را کف پای پدرم گذاشتم و چندین بوسه برداشتم تا ایشان از خواب بیدار شد و دید من هستم، وقتی این ادب و احترام از من دید فرمود: شهاب الدین تو هستی؟ عرض کردم: بله آقا بعد دو دستش را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: پسرم، خداوند عزتت را بالا ببرد و ترا از خادمین اهل البیت قرار دهد. و من الان هر چه دارم از برکت دعای پدرم است. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
مرحوم کاشف الغطاء عمامهاش را به کفش مرحوم بحرالعلوم استاد بزرگ میمالید و آن را به چشم خود میگذاشت و میگفت کفش ایشان هم تبرک دارد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
طلبهای فوت کرد بعد از مرگ، او را در عالم خواب دیدند و پرسیدند چه خبر از آن عالم؟ طلبه گفت: وقتی مرا دفن کردید نکیر و منکر برای سوال و جواب آمدند، ناگهان حضرت امیر المومنین علی (علیه السلام) وارد شدند و با تندی به آن دو فرمودند، بروید مگر نگفتم متعرض طلاب نشوید. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
آقای بهلول میفرمودند:؟ وقتی ما در مشهد منزل یکی از آشنایان که سید بود رفتیم اتفاقاً شبی بارانی بود و بانوی خانه هم فارق شده بود و چند تا بچه آورده بود، شوهرش هم در منزل نبود متوجه شدم حالش مساعد نیست به او گفتم شما بخوابید من از بچهها نگه داری میکنم. او که خوابید نصف شب دیدم بچهها خیلی گریه میکنند پس از وارسی متوجه شدم که خودشان را کثیف کردهاند آمدم داخل حیات منزل که کهنهها را بیاورم اما متأسفانه باران آمده بود و تمام آنها را خیس کرده بود به داخل اتاق برگشتم و عبای خود را چهار تکه کردم و به وسیله آن بچهها را تمیز کردم و آنها را قنداق کردم اذان صبح که به طرف حرم حضرت رضا (علیه السلام) حرکت کردم در بین راه چند سگ به من حمله کردند به فکر چاره بودم که سیدی جلو آمد و سگها را رد کرد و به من گفت: کسی که تا صبح از بچههای ما مراقبت کرده ما قادر نیستیم چهار تا سگ را از او دفع کنیم؟ بعد هم غیب شد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 حكايت عارفانه ، ارزش نشر خاندان نبوت
صالح هروی گوید: شنیدم از حضرت رضا (ع) که فرمود: «خداوند رحمت کند بندهای را که، امور و برنامه ما را زنده بدارد».
عرض کردم: «امور و برنامه شما را چگونه زنده بدارد؟!».
فرمود: «علوم ما را بیاموزد و سپس به دیگران آموزش دهد، زیرا وقتی مردم ارزشهای گفتار ما را بدانند، از ما پیروی میکنند».
عرض کردم: «ای فرزند رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله)! از امام صادق (ع) برای ما نقل شده که فرمود:
من تعلم علماً لیماری به السفهاء او یباهی به العلماء اولیقبل بوجوه الناس الیه فهو فی النار.
ترجمه :
«هر کس علمی را بیاموزد تا بوسیله آن با افراد سفیه و کم عقل ، مجادله و ستیز نماید، یا بوسیله آن بر علماء، فخر بفروشد، یا بوسیله آن بزرگان مردم را متوجه خود سازد، چنین کسی در آتش دوزخ است».
(بنابراین طبق فرمایش جدتان امام صادق (ع) نباید علوم را در صور فوق به دیگران آموخت).
حضرت رضا (ع) فرمود: «جدم امام صادق (ع) درست فرمود».
ولی آیا میدانی که سفهاء (کم عقلها) کیانند؟
عرض کردم: نه، نمیدانم ای فرزند رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله).
فرمود: «آنها قصهگوهای از مخالفطین ما هستند».
سپس فرمود: «آیا میدانی، علماء کیانند؟!».
عرض کردم: نه، ای فرزند رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله).
فرمود: «آنها علمای آل محمد (صلی اللّه علیه و آله) میباشند، که خداوند پیروی از آنها و مودت و دوستی آنها را واجب نموده است».
و بعد فرمود: «آیا میدانی معنی «تا مردم را به سوی خود متوجه کنند» یعنی چه؟
عرض کردم، نه، نمیدانم.
فرمود: سوگند به خدا منظور این است که کسی بدون حق، ادعای امامت کند، (و مردم را به سوی خود دعوت نماید) که چنین فردی اهل جهنم است.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، ارزش کارگری، و بینیازی از مردم
امام صادق (علیهالسلام) فرمود: با سرخود، کار کن مثلاً چیزی را با سر و دوش خود حمل کن و از مردم، بی نیازی بجوی، این را بدان که رسولخدا (صلیاللهعلیهوآله) سنگ بر دوش خود مینهاد، و آن را به باغچهای از باغچههای خود میگذارد دیوار آن را میساخت
و ابوعمر میگوید، امام صادق (علیهالسلام) را دیدم که بیل در دست دارد، و لباس خشن پوشیده پوشیده و در باغی، کار کشاورزی میکند، به گونهای که قطرات عرق از گردنش میریخت .
عرض کردم: فدایت شوم، بیل را به من بده، من بجای شما این کار را انجام میدهم.
فرمود:
انی احب ان ینادی الرجل بحر الشمس فی طلب المعیشه :
من دوست دارم که انسان در کسب روزی، از حرارت تابش خورشید، رنج بکشد (179)
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، ارزش دیدار برادران دینی
امام صادق (ع) فرمود: فرشتهای در حین عبور، دید مردی کنار در منزل کسی ایستاده است، به او گفت: «ای بنده خدا برای چه اینجا ایستادهای؟ آیا حاجتی به صاحب منزل داری؟ و یا صاحب منزل از خویشان توست؟!».
او در جواب گفت: «صاحب منزل نه از خویشان من است و نه حاجتی به او دارم، فقط برادر دینی من است، و من برای انجام وظیفه پیوند اسلامی، برای خدا آمدهام از او احوالی بپرسم و بر او سلام کنم».
فرشته به او گفت: من از طرف خدا به سوی تو فرستاده شدهام، خداوند به تو سلام میرساند و میفرماید: تو به دیدار من آمدهای و تعهد و پیوند با مرا فراهم نمودی، بهشت را برای تو واجب نمودم، و تو را از خشم خویش بخشیدم و از آتش دوزخ پناه دادم.
آری کسانی که به زیارت و دیدار همکیشان خود میروند، اینها در حقیقت به زیارت خدا میروند، و مشمول عالیترین درجه عفو و لطف خدا هستند.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، ارزش خشنودی به خواست خدا
در میان بنی اسرائیل (قبل از اسلام) عابدی یک عمر طولانی به عبادت خدا اشتغال داشت، در عالم خواب به او گفته شد فلان زن از دوستان تو در بهشت است.
وقتی بیدار شد، سراغ آن زن را گرفت تا او را پیدا کرد، سه روز او را مهمان خود نمود، تا ببیند او چه عملی انجام میدهد که اهل بهشت شده است، ولی در این سه روز دید، او یک زن عادی است، شبها که عابد شبزندهداری میکند، او میخوابد، روزها که عابد روزه میگیرد، او روزه نمیگیرد...
تا اینکه: به او گفت: «آیا غیر از آنچه از تو دیدم عمل دیگری نداری؟» او گفت «نه به خدا سوگند، اعمالم همین است که دیدی»، عابد اصرار کرد که فکر کن و بیاد بیاور که چه عمل نیکی داری...سرانجام زن گفت: من یک خصلت دارم (که همواره راضی به رضای خدا میباشم) اگر در سختی باشم، آرزوی آسانی نمیکنم، اگر بیمار باشم، آرزوی سلامتی نمیکنم و اگر در گرفتاری باشم آرزوی آسایش نمیکنم (بلکه پسندم آنچه را جانان پسندد).
عابد جریان را دریافت، دستش را بر سرش زد و گفت: «سوگند به خدا این خصلت (رضا به رضای الهی) خصلت بزرگی است که عابدها از داشتن آن عاجزند.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، ارزش خوشحال کردن مؤمن
زمان امام صادق علیهالسّلام بود شخصی بنام «نجاشی» استاندار اهواز و فارس بود، یکی از کشاورزهای قلمرو حکومت او به حضور امام صادق (ع) آمد و عرض کرد: «در دفتر مالیاتی نجاشی، مبلغی را به نام من نوشتهاند، نجاشی ااز شیعیان شما است، اگر لطف میفرمائی نامهای برای او بنویس تا ملاحظه مرا بکند».
امام صادق (ع ) برای نجاشی نامهای، این گونه نوشت:
بسم اللّه الرحمان الرحیم سّر اخاک یسّرک اللّه.
:«بنام خداوند بخشنده مهربان، برادر دینی خود را خوشحال کن، خداوند ترا خوشحال میکند».
هنگامی که این نامه به دست نجاشی رسید، وقتی دریافت که نامه امام صادق (ع) است، گفت: این، نامه امام صادق (ع) است، آن را بوسید و به چشم کشید و به حامل نامه گفت: «حاجت تو چیست؟» او گفت: «در دفتر مالیاتی تو، مبلغی را به نام من نوشتهاند».
نجاشی گفت: «آن مبلغ، چه اندازه است؟!»
او گفت: ده هزار درهم است.
نجاشی، منشی خود را طلبید، و جریان را به او گفت و به او دستور داد که آن مالیات را بپردازد و نام آن کشاورز را در دفتر مالیات، خط بزند، و سال آینده نیز همین کار را در مورد او انجام دهد.
پس از این دستور، نجاشی به آن کشاورز گفت: «آیا تو را خوشحال کردم؟».
او گفت: آری فدایت شوم.
سپس نجاشی دستور داد یک کنیز و یک غلام و یک مرکب و یک بسته لباس به او بخشیدند، و در مورد هر یک از آنها که به او میداند، نجاشی به او میگفت:«آیا تو را خوشحال کردم؟».
او در پاسخ میگفت: «آری فدایت گردم».
تا آنجا که نجاشی به او گفت: «این فرشی را که روی آن هنگام دادن نامه مولایم امام صادق (ع) نشسته بودم، به تو بخشیدم، برادر و با خود ببر و در نیازهایت مصرف کن.
آن کشاورز، خوشحال از نزد نجاشی بیرون آمد و سپس به حضور امام صادق (ع) رسید و جریان را به عرض آن حضرت رساند، و آن حضرت را خوشحال یافت، عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا گویا رفتار نجاشی با من، شما را خوشحال کرد؟».
آن حضرت فرمود: «آری سوگند به خدا او خدا و رسولش را خوشحال کرد».
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، ارزش حب علی در بهشت
عبداللّه بن عباس گوید: سلمان را در عالم خواب دیدم، به او گفتم: «آیا تو غلام آزاد کرده رسول خدا (ص) نبودی؟ گفت: آری بودم، دیدم تاج یاقوتی بر سر دارد و لباسهای عالی بهشتی بر تن پوشیده، گفتم: ای سلمان، این منظره حکایت از مقام عالی تو میکند که خداوند به تو عطا کرده، گفت: آری، گفتم: تو در بهشت، بعد از ایمان به خدا و ایمان به رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله) چه چیز را بهتر از همه چیز دیدی؟
در پاسخ گفت:
لیس فی الجنة بعد الایمان باللّه و رسوله شیء هو افضل من حب علی بن ابیطالب(ع).
ترجمه :
«در بهشت، بعد از ایمان به خدا و رسولش، چیزی بهتر از دوستی علی (ع) نیست».
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، ارادت خاص امام به ذکر مصائب اهلبیت
حجةالاسلام آقای حاج سید محمد کوثری ذاکر معروف قم از سالها قبل روضه خوان خاص امام خمینی (مدظله العالی) بود و در سالهای اخیر هم که مشاهده کردهاید در آغاز محرم و مواقع دیگر در حسینیه جماران در محضر امام روضه میخواندند.
وی نقل کرد: پس از شهادت آیت الله حاج آقا مصطفی (فرزند ارشد امام خمینی) من وارد نجف اشرف شدم، رفقا گفتند خوب موقعی آمدی، امام را دریاب که هر چه ما کردهایم در مصیبت حاج آقا مصطفی گریه کنند از عهده برنیامدهایم مگر تو کاری بکنی:
من خدمت امام رسیدم و عرض کردم اجازه میدهید ذکر مصیبتی بکنم؟ امام اجازه دادند، هر چه نام مرحوم حاج آقا مصطفی را بردم تا با آهنگ حزین امام را منقلب کنم که در عزای پسر (آنهم چه پسری؟) اشک بریزد، امام تغییر حال پیدا نکردند، و همچنان ساکت و آرام بودند، ولی همین که نام حضرت علی اکبر (ع) را بردم، هنگامه شد، امام چندان گریستند که قابل وصف نیست.
براستی این چیست؟! جز شیفتگی فوق العاده عرفانی و ملکوتی امام به ساحت قدس خاندان نبوت (علیهم السلام).
باز در این مورد، یکی از اعضاء دفتر امام نقل میکند: یک روز به مناسبت یکی از روزهای شهادت ائمه (ع) به اطاق امام رفتیم و مشغول دعای توسل شدیم، در اثناء دعای توسل یکی از آقایان ذکر مصیبت مختصری کرد، با آنکه او روضه خوان ماهر نبود و با حضور امام دست پاچه شده بود و صدایش هم، بریده بریده بود، همین که شروع به روضه کرد، با اینکه هنوز مطلب حساسی را بیان نکرده بود، امام چنان به گریه افتادند که شانههایشان به شدت تکان میخورد.
و من وقتی که زیر چشم به سیمای امام نگاه کردم، دانههای پی در پی اشک را که از زیر محاسن ایشان روی زانویشان میافتاد، دیدم و چند لحظهای طول نکشید که یکی از نزدیکان، از زاویهای که امام نبیند به ذاکر اشاره کرد که روضه را قطع کن، زیرا که این حالت گریه شدید ممکن بود خدای نکرده بر قلب مبارک امام اثر بگذارد.
موضوع دیگر اینکه در حسینیه جماران همیشه صندلی آماده است و امام وقتی وارد بالکن حسینیه میشوند روی صندلی مینشینند، ولی در دو مورد اتفاق افتاد که روی زمین نشستند، یکی هنگامی که برندگان مسابقه قرآن آمده بودند، امام به احترام قرآن روی زمین نشست، دوم روز عاشورا به احترام عزاداری امام حسین (ع).
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، ارزش احترام به پدر و مادر
یکی از اصحاب امام صادق (ع) بنام «عمار بن حیان» میگوید: فرزندم اسماعیل نام دارد و نسبت به من خوشرفتاری میکند، به حضور امام صادق (ع) رفتم، گفتم: «پسرم، اسماعیل نسبت به من خوشرفتار است».
فرمود: من او (اسماعیل پسرت) را دوست داشتم، اینک (بخاطر اینکه نسبت به پدر، خوشرفتاری میکند) دوستی من نسبت به او، بیشتر شد.
سپس فرمود: خواهر رضاعی رسول خدا (ص)، نزد آنحضرت آمد، پیامبر (ص) وقتی که او را دید، بسیار شاد شد، و روپوش خود را، به زمین، گسترد، و او را روی آن نشانید، سپس به او رو کرد، و در حالی که لبخند بر لب داشت با او گفتگو کرد، و احترام شایانی به او کرد، تا او برخاست و رفت. سپس برادر رضاعی آنحضرت آمد، نسبت به او نیز احترام کرد، ولی نه آن گونه که احترام به خواهر رضاعی خود نمود.
شخصی از آن حضرت پرسید: «چرا آن گونه که خواهر رضاعی خود را احترام کردی، به برادر رضاعی خود، آن گونه احترام نکردی؟!».
پیامبر در پاسخ فرمود: لانها کانت ابر بوالدیها منه: «زیرا آن خواهر، بیش از آن برادر، به پدر و مادر، نیکی میکند» (اصول کافی ج 2 ص 161).
به این ترتیب، پیامبر مهربان (ص) به ما آموخت، که هر کس به پدر و مادر بیشتر احترام کند، در پیشگاه خدا ارجمندتر است، و من او را بیشتر دوست دارم، و امام صادق (ع) نیز به پیروی از پیامبر (ص)، به «ابن حیان» فرمود: «بر دوستیم نسبت به فرزندت، به این خاطر افزودی».
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، ادای بدهکار
یکی از اهالی مدینه گوید: حضرت رضا علیهالسّلام (طبق دستور مأمون) از مدینه به سوی خراسان رفت، من چهار هزار درهم از آن حضرت طلب داشتم که فقط من و آن حضرت میدانستیم، فردای آن روز امام جواد علیهالسّلام برای من پیام فرستاد که به نزد ما بیا، من به خانه آن حضرت رفتم، فرمود: حضرت رضا (ع) از مدینه رفت، آیا تو چهار هزار درهم از آنحضرت طلب داری؟ گفتم: آری، گوشه جانماز را بلند کرد، دیدم دینارهائی در آنجا است، آنها را بابت طلبکاریم به من داد که قیمت روز آنها چهار هزار درهم بود.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، اخلاص در تألیف
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، احترام والدین
حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی - بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، احترام عالم
تو با خلق نیکی کن ای نیکبخت - که فردا نگیرد خدا بر تو سخت
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، احترام طلاب
شکر نعمت، نعمت افزون کند - کفر نعمت، نعمت از کف بیرون کند
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، احترام سادات
چراغی را که ایزد بر فروزد - هر آنکس پف کند ریشش بسوزد
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))