حكايت عارفانه ، از خاطرات میثم تمار

میثم تمار ایرانی بود، و روزگار او را غلام زنی از زنان طایفه اسد، در کوفه کرده بود، امیر مؤمنان علیه‏السلام او را از صاحبش خرید و آزاد کرد.
او مانند پدرش یحیی، خرما فروش بود و ولی مغازه ساده‏اش را کلاس درس قرار داده بود، در عین اینکه خرما می‏فروخت و اسرار و علوم معنوی را که از امامش حضرت علی (علیه‏السلام) آموخته بود، و دیگران یاد می‏داد، و افراد بزرگ و وارسته به حضورش می‏رفتند، و درسهای بزرگ معنویت از میثم

می‏آموختند.
روزی یکی از وارستگان نزد میثم آمد، او اقل ادب و معنویت بود و دلی سوخته داشت، مشتاق بود که خاطراتی را که میثم در رابطه با مولایش علی علیه‏السلام داشت، از میثم بشنود، از میثم خواست، مقداری از آن خاطرات را بیان کند !
میثم گفت: روزی مولایم علی علیه‏السلام به مغازه‏ام آمد، و مرا به عنوان ابلاغ پیامی را دارالاماره فرستاد، و خود بجای من نشست و به خرما فروشی پرداخت.
من رفتم و ابلاغ پیام کردم و به مغازه باز گشتم، دیدم امام، قسمتی از خرماها
را فروخته است، در این میان دیدم مقداری از سکه‏های پولی که از خریداران خرما گرفته، تقلبی است، امام فرمود: میثم ! نگران مباش، بزودی آنکس از خرماها را که با این پول خریده، تلخ می‏یابد، و باز می‏گردد، لحظاتی نگذشت، خریدار خرما آمد و گفت: خرما تلخ استامام، آن خرماها را گرفت و سکه‏های تقلبی او را به او داد و به او فرمود: ای مرد !تا این پولها در دست تو است، لقمه‏ای شیرین او گلویت پائین نمی‏رود.
آن وارسته، که غرق نورانیت گفتار میثم شده بود گفت: به به چه سعادتی نصیب تو شده‏ای میثم، که مولی علی علیه‏السلام این گونه با تو خصوصی بود، و براستی چه نازنین رهبری که با آنهمه مقام عالی، و آنهم در زمان خلافتش این گونه فروتنی کند و بجای تو بنشیند و خرما بفروشد.
تو را به خدا بگو بدانم، دیگر چه چیزهائی را به تو آموخت.
میثم آهی کشید و گفت: مولایم علی علیه‏السلام اسرار بسیاری را به من آموخت، من غلام یک زن از طایفه اسد در کوفه بودم، او مرا آزاد کرد و به اسرار آگاه فرمود، سوگند یاد کردم، لحظه‏ای از خدمتش دست نکشم، قبول اسلام کردم و تا در دنیا بود، از دریای علم او، گوهرها بر گرفتم، و از گلزار ولایت او، خوشه‏ها برچیدم، او بسیاری از اسرار و رموز را به من یاد داد.
خاطره به دار کشیدن میثم
مولایم علی علیه‏السلام در مورد مرگ من فرمود: روزی فرا می‏رسد که عبیدالله زیاد، خونخوار و کافر، تو را به دار می‏آویزد...
تا اینکه روزی از نخلستان با آنحضرت عبور می‏کردم، نخلی را به من نشان داد و فرمود: ای پسر یحیی !چوبه دار تو، از چوب این درخت است !.
من گهگاه کنار آن نخل می‏روم و در کنار آن نماز می‏خوانم، و با آن، انس و الفت خاصی دارم.
مولایم درس دیگری هم به من داد، و آن صبر و استقامت در برابر مصائب و آزار حکام جور بود، این درس از من که یک غلام تیره بخت بودم، کوهی استوار، ساخت.
برادر !هم اکنون وقت آن است که مهم دیگری را به تو بگویم، در آن کوچه‏ای که به میدان دارالاماره، منتهی می‏شود، نخلی وجود دارد، من نامم را به آن حک کرده‏ام، اگر چوبه داری را دیدی، به دقت به آن بنگر، اگر نام مرا در آن، حک شده دیدی، بدانکه روز موعود، فرا رسیده و آغاز آسایش و عروج من به اعلا علیین باشد...
مدتی از این ماجرا گذشت که یزید، عبیدالله بن زیاد را استاندار کوفه کرد، وی به کوفه آمد و از همان آغاز با چماق برس و وحشت و کشتار شروع به کار کرد و قبل از ورود امام حسین علیه‏السلام به کربلا تا مردم کوفه را، سخت برساند.
اما میثم تمار با کمال قدرت و جرئت در برابر او ایستاد، و پوزه پلنگ نمای او را به خاک مالید، و از تهدیدات او نهراسید، به دستور او، میثم را روی همان چوبه دار بردند، او در همانجا به افشاگری پرداخت، ابن زیاد دستور داد پس از قطع دست و پای میثم، زیان او را نیز بریدند و او در بالای دار به شهادت رسید، و بدنش همچنان در بالای دار ماند، تا اینکه خرما فروشان کوفه، شبانه بدن او را از دار گرفته دفن کردند و قبر شریف میثم، بین نجف اشرف و کوفه، در جامع مراد مرکز زیارت پیروان علی علیه‏السلام است(198).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، ارزش نشر خاندان نبوت‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
صالح هروی گوید: شنیدم از حضرت رضا (ع) که فرمود: «خداوند رحمت کند بنده‏ای را که، امور و برنامه ما را زنده بدارد».
عرض کردم: «امور و برنامه شما را چگونه زنده بدارد؟!».
فرمود: «علوم ما را بیاموزد و سپس به دیگران آموزش دهد، زیرا وقتی مردم ارزشهای گفتار ما را بدانند، از ما پیروی می‏کنند».
عرض کردم: «ای فرزند رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله)! از امام صادق (ع) برای ما نقل شده که فرمود:
من تعلم علماً لیماری به السفهاء او یباهی به العلماء اولیقبل بوجوه الناس الیه فهو فی النار.
ترجمه :
«هر کس علمی را بیاموزد تا بوسیله آن با افراد سفیه و کم عقل ، مجادله و ستیز نماید، یا بوسیله آن بر علماء، فخر بفروشد، یا بوسیله آن بزرگان مردم را متوجه خود سازد، چنین کسی در آتش دوزخ است».
(بنابراین طبق فرمایش جدتان امام صادق (ع) نباید علوم را در صور فوق به دیگران آموخت).
حضرت رضا (ع) فرمود: «جدم امام صادق (ع) درست فرمود».
ولی آیا می‏دانی که سفهاء (کم عقل‏ها) کیانند؟
عرض کردم: نه، نمی‏دانم ای فرزند رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله).
فرمود: «آنها قصه‏گوهای از مخالفطین ما هستند».
سپس فرمود: «آیا می‏دانی، علماء کیانند؟!».
عرض کردم: نه، ای فرزند رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله).
فرمود: «آنها علمای آل محمد (صلی اللّه علیه و آله) می‏باشند، که خداوند پیروی از آنها و مودت و دوستی آنها را واجب نموده است».
و بعد فرمود: «آیا می‏دانی معنی «تا مردم را به سوی خود متوجه کنند» یعنی چه؟
عرض کردم، نه، نمی‏دانم.
فرمود: سوگند به خدا منظور این است که کسی بدون حق، ادعای امامت کند، (و مردم را به سوی خود دعوت نماید) که چنین فردی اهل جهنم است.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، ارزش کارگری، و بی‏نیازی از مردم

کارگری به حضور امام صادق (علیه‏السلام) آمد و عرض کرد: من نمی‏توانم با دست خود کار کنم، و به تجارت و روش داد و ستد، نیز آگاهی ندارم، و سخت تهیدست و محتاج می‏باشم .
امام صادق (علیه‏السلام) فرمود: با سرخود، کار کن مثلاً چیزی را با سر و دوش خود حمل کن و از مردم، بی نیازی بجوی، این را بدان که رسولخدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله) سنگ بر دوش خود می‏نهاد، و آن را به باغچه‏ای از باغچه‏های خود می‏گذارد دیوار آن را می‏ساخت
و ابوعمر می‏گوید، امام صادق (علیه‏السلام) را دیدم که بیل در دست دارد، و لباس خشن پوشیده پوشیده و در باغی، کار کشاورزی می‏کند، به گونه‏ای که قطرات عرق از گردنش می‏ریخت .
عرض کردم: فدایت شوم، بیل را به من بده، من بجای شما این کار را انجام می‏دهم.
فرمود:
انی احب ان ینادی الرجل بحر الشمس فی طلب المعیشه :
من دوست دارم که انسان در کسب روزی، از حرارت تابش خورشید، رنج بکشد (179)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، ارزش دیدار برادران دینی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
امام صادق (ع) فرمود: فرشته‏ای در حین عبور، دید مردی کنار در منزل کسی ایستاده است، به او گفت: «ای بنده خدا برای چه اینجا ایستاده‏ای؟ آیا حاجتی به صاحب منزل داری؟ و یا صاحب منزل از خویشان توست؟!».
او در جواب گفت: «صاحب منزل نه از خویشان من است و نه حاجتی به او دارم، فقط برادر دینی من است، و من برای انجام وظیفه پیوند اسلامی، برای خدا آمده‏ام از او احوالی بپرسم و بر او سلام کنم».
فرشته به او گفت: من از طرف خدا به سوی تو فرستاده شده‏ام، خداوند به تو سلام می‏رساند و می‏فرماید: تو به دیدار من آمده‏ای و تعهد و پیوند با مرا فراهم نمودی، بهشت را برای تو واجب نمودم، و تو را از خشم خویش بخشیدم و از آتش دوزخ پناه دادم.
آری کسانی که به زیارت و دیدار همکیشان خود می‏روند، اینها در حقیقت به زیارت خدا می‏روند، و مشمول عالی‏ترین درجه عفو و لطف خدا هستند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، ارزش خشنودی به خواست خدا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در میان بنی اسرائیل (قبل از اسلام) عابدی یک عمر طولانی به عبادت خدا اشتغال داشت، در عالم خواب به او گفته شد فلان زن از دوستان تو در بهشت است.
وقتی بیدار شد، سراغ آن زن را گرفت تا او را پیدا کرد، سه روز او را مهمان خود نمود، تا ببیند او چه عملی انجام می‏دهد که اهل بهشت شده است، ولی در این سه روز دید، او یک زن عادی است، شبها که عابد شب‏زنده‏داری می‏کند، او می‏خوابد، روزها که عابد روزه می‏گیرد، او روزه نمی‏گیرد...
تا اینکه: به او گفت: «آیا غیر از آنچه از تو دیدم عمل دیگری نداری؟» او گفت «نه به خدا سوگند، اعمالم همین است که دیدی»، عابد اصرار کرد که فکر کن و بیاد بیاور که چه عمل نیکی داری...سرانجام زن گفت: من یک خصلت دارم (که همواره راضی به رضای خدا می‏باشم) اگر در سختی باشم، آرزوی آسانی نمی‏کنم، اگر بیمار باشم، آرزوی سلامتی نمی‏کنم و اگر در گرفتاری باشم آرزوی آسایش نمی‏کنم (بلکه پسندم آنچه را جانان پسندد).
عابد جریان را دریافت، دستش را بر سرش زد و گفت: «سوگند به خدا این خصلت (رضا به رضای الهی) خصلت بزرگی است که عابدها از داشتن آن عاجزند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، ارزش خوشحال کردن مؤمن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
زمان امام صادق علیه‏السّلام بود شخصی بنام «نجاشی» استاندار اهواز و فارس بود، یکی از کشاورزهای قلمرو حکومت او به حضور امام صادق (ع) آمد و عرض کرد: «در دفتر مالیاتی نجاشی، مبلغی را به نام من نوشته‏اند، نجاشی ااز شیعیان شما است، اگر لطف می‏فرمائی نامه‏ای برای او بنویس تا ملاحظه مرا بکند».
امام صادق (ع ) برای نجاشی نامه‏ای، این گونه نوشت:
بسم اللّه الرحمان الرحیم سّر اخاک یسّرک اللّه.
:«بنام خداوند بخشنده مهربان، برادر دینی خود را خوشحال کن، خداوند ترا خوشحال می‏کند».
هنگامی که این نامه به دست نجاشی رسید، وقتی دریافت که نامه امام صادق (ع) است، گفت: این، نامه امام صادق (ع) است، آن را بوسید و به چشم کشید و به حامل نامه گفت: «حاجت تو چیست؟» او گفت: «در دفتر مالیاتی تو، مبلغی را به نام من نوشته‏اند».
نجاشی گفت: «آن مبلغ، چه اندازه است؟!»
او گفت: ده هزار درهم است.
نجاشی، منشی خود را طلبید، و جریان را به او گفت و به او دستور داد که آن مالیات را بپردازد و نام آن کشاورز را در دفتر مالیات، خط بزند، و سال آینده نیز همین کار را در مورد او انجام دهد.
پس از این دستور، نجاشی به آن کشاورز گفت: «آیا تو را خوشحال کردم؟».
او گفت: آری فدایت شوم.
سپس نجاشی دستور داد یک کنیز و یک غلام و یک مرکب و یک بسته لباس به او بخشیدند، و در مورد هر یک از آنها که به او می‏داند، نجاشی به او می‏گفت:«آیا تو را خوشحال کردم؟».
او در پاسخ می‏گفت: «آری فدایت گردم».
تا آنجا که نجاشی به او گفت: «این فرشی را که روی آن هنگام دادن نامه مولایم امام صادق (ع) نشسته بودم، به تو بخشیدم، برادر و با خود ببر و در نیازهایت مصرف کن.
آن کشاورز، خوشحال از نزد نجاشی بیرون آمد و سپس به حضور امام صادق (ع) رسید و جریان را به عرض آن حضرت رساند، و آن حضرت را خوشحال یافت، عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا گویا رفتار نجاشی با من، شما را خوشحال کرد؟».
آن حضرت فرمود: «آری سوگند به خدا او خدا و رسولش را خوشحال کرد».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، ارزش حب علی در بهشت‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
عبداللّه بن عباس گوید: سلمان را در عالم خواب دیدم، به او گفتم: «آیا تو غلام آزاد کرده رسول خدا (ص) نبودی؟ گفت: آری بودم، دیدم تاج یاقوتی بر سر دارد و لباسهای عالی بهشتی بر تن پوشیده، گفتم: ای سلمان، این منظره حکایت از مقام عالی تو می‏کند که خداوند به تو عطا کرده، گفت: آری، گفتم: تو در بهشت، بعد از ایمان به خدا و ایمان به رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله) چه چیز را بهتر از همه چیز دیدی؟
در پاسخ گفت:
لیس فی الجنة بعد الایمان باللّه و رسوله شی‏ء هو افضل من حب علی بن ابیطالب(ع).
ترجمه :
«در بهشت، بعد از ایمان به خدا و رسولش، چیزی بهتر از دوستی علی (ع) نیست».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، ارادت خاص امام به ذکر مصائب اهلبیت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
حجةالاسلام آقای حاج سید محمد کوثری ذاکر معروف قم از سالها قبل روضه خوان خاص امام خمینی (مدظله العالی) بود و در سالهای اخیر هم که مشاهده کرده‏اید در آغاز محرم و مواقع دیگر در حسینیه جماران در محضر امام روضه می‏خواندند.
وی نقل کرد: پس از شهادت آیت الله حاج آقا مصطفی (فرزند ارشد امام خمینی) من وارد نجف اشرف شدم، رفقا گفتند خوب موقعی آمدی، امام را دریاب که هر چه ما کرده‏ایم در مصیبت حاج آقا مصطفی گریه کنند از عهده برنیامده‏ایم مگر تو کاری بکنی:
من خدمت امام رسیدم و عرض کردم اجازه می‏دهید ذکر مصیبتی بکنم؟ امام اجازه دادند، هر چه نام مرحوم حاج آقا مصطفی را بردم تا با آهنگ حزین امام را منقلب کنم که در عزای پسر (آنهم چه پسری؟) اشک بریزد، امام تغییر حال پیدا نکردند، و همچنان ساکت و آرام بودند، ولی همین که نام حضرت علی اکبر (ع) را بردم، هنگامه شد، امام چندان گریستند که قابل وصف نیست.
براستی این چیست؟! جز شیفتگی فوق العاده عرفانی و ملکوتی امام به ساحت قدس خاندان نبوت (علیهم السلام).
باز در این مورد، یکی از اعضاء دفتر امام نقل می‏کند: یک روز به مناسبت یکی از روزهای شهادت ائمه (ع) به اطاق امام رفتیم و مشغول دعای توسل شدیم، در اثناء دعای توسل یکی از آقایان ذکر مصیبت مختصری کرد، با آنکه او روضه خوان ماهر نبود و با حضور امام دست پاچه شده بود و صدایش هم، بریده بریده بود، همین که شروع به روضه کرد، با اینکه هنوز مطلب حساسی را بیان نکرده بود، امام چنان به گریه افتادند که شانه‏هایشان به شدت تکان می‏خورد.
و من وقتی که زیر چشم به سیمای امام نگاه کردم، دانه‏های پی در پی اشک را که از زیر محاسن ایشان روی زانویشان می‏افتاد، دیدم و چند لحظه‏ای طول نکشید که یکی از نزدیکان، از زاویه‏ای که امام نبیند به ذاکر اشاره کرد که روضه را قطع کن، زیرا که این حالت گریه شدید ممکن بود خدای نکرده بر قلب مبارک امام اثر بگذارد.
موضوع دیگر اینکه در حسینیه جماران همیشه صندلی آماده است و امام وقتی وارد بالکن حسینیه می‏شوند روی صندلی می‏نشینند، ولی در دو مورد اتفاق افتاد که روی زمین نشستند، یکی هنگامی که برندگان مسابقه قرآن آمده بودند، امام به احترام قرآن روی زمین نشست، دوم روز عاشورا به احترام عزاداری امام حسین (ع).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، ارزش احترام به پدر و مادر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
یکی از اصحاب امام صادق (ع) بنام «عمار بن حیان» می‏گوید: فرزندم اسماعیل نام دارد و نسبت به من خوش‏رفتاری می‏کند، به حضور امام صادق (ع) رفتم، گفتم: «پسرم، اسماعیل نسبت به من خوش‏رفتار است».
فرمود: من او (اسماعیل پسرت) را دوست داشتم، اینک (بخاطر اینکه نسبت به پدر، خوش‏رفتاری می‏کند) دوستی من نسبت به او، بیشتر شد.
سپس فرمود: خواهر رضاعی رسول خدا (ص)، نزد آنحضرت آمد، پیامبر (ص) وقتی که او را دید، بسیار شاد شد، و روپوش خود را، به زمین، گسترد، و او را روی آن نشانید، سپس به او رو کرد، و در حالی که لبخند بر لب داشت با او گفتگو کرد، و احترام شایانی به او کرد، تا او برخاست و رفت. سپس برادر رضاعی آنحضرت آمد، نسبت به او نیز احترام کرد، ولی نه آن گونه که احترام به خواهر رضاعی خود نمود.
شخصی از آن حضرت پرسید: «چرا آن گونه که خواهر رضاعی خود را احترام کردی، به برادر رضاعی خود، آن گونه احترام نکردی؟!».
پیامبر در پاسخ فرمود: لانها کانت ابر بوالدیها منه: «زیرا آن خواهر، بیش از آن برادر، به پدر و مادر، نیکی می‏کند» (اصول کافی ج 2 ص 161).
به این ترتیب، پیامبر مهربان (ص) به ما آموخت، که هر کس به پدر و مادر بیشتر احترام کند، در پیشگاه خدا ارجمندتر است، و من او را بیشتر دوست دارم، و امام صادق (ع) نیز به پیروی از پیامبر (ص)، به «ابن حیان» فرمود: «بر دوستیم نسبت به فرزندت، به این خاطر افزودی».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، ادای بدهکار

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
یکی از اهالی مدینه گوید: حضرت رضا علیه‏السّلام (طبق دستور مأمون) از مدینه به سوی خراسان رفت، من چهار هزار درهم از آن حضرت طلب داشتم که فقط من و آن حضرت می‏دانستیم، فردای آن روز امام جواد علیه‏السّلام برای من پیام فرستاد که به نزد ما بیا، من به خانه آن حضرت رفتم، فرمود: حضرت رضا (ع) از مدینه رفت، آیا تو چهار هزار درهم از آنحضرت طلب داری؟ گفتم: آری، گوشه جانماز را بلند کرد، دیدم دینارهائی در آنجا است، آنها را بابت طلبکاریم به من داد که قیمت روز آنها چهار هزار درهم بود.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، اخلاص در تألیف

مرحوم شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح الجنان برای فرزند بزرگش چنین نقل کرده که وقتی که کتاب منازل الاخره را تألیف کردم و به چاپ رسید در قم شخصی بود به نام عبدالرزاق مسئله گوی که همیشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه مسئله می‏گفت. مرحوم پدرم کربلائی محمد رضا از علاقه‏مندان شیخ عبدالرزاق بود به حدی که هر روز در مجلس او حاضر می‏شد و شیخ هم بعد از مسئله گفتن، کتاب منازل الاخره مرا می‏گشود و از آن برای مستمعین و حضار از روایات و احادیث وارده می‏خواند روزی پدرم به خانه آمد و مرا صدا زد و گفت شیخ عباس کاش مثل عبدالرزاق مسئله‏گو می‏شدی و می‏توانستی منبر بروی و از این کتاب که او برای ما می‏خواند تو هم می‏خواندی چند بار خواستم بگویم ای پدر این کتاب از آثار و تألیفات من است اما هر بار خودداری کردم و چیزی نگفتم و فقط عرض کردم دعا بفرمائید خداوند توفیقی مرحمت نماید.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، احترام والدین

یت الله العظمی مرعشی نجفی (ره) می‏فرمایند: وقتی که در نجف بودیم یک روز مادرم فرمود: آیت الله مرعشی نجفی (ره) پدرت را صدا بزن تا تشریف بیاورد برای صرف ناهار، حقیر رفتم طبقه فوقانی، دیدم پدرم در حال مطالعه خوابش برده است، ماندم چه کنم، خدایا امر مادرم را اطاعت کنم، و از طرفی من ترسیدم با بیدار کردن پدرم از خواب باعث رنجش خاطر مبارکشان باشد، لذا خم شدم و لبهایم را کف پای پدرم گذاشتم و چندین بوسه برداشتم تا ایشان از خواب بیدار شد و دید من هستم، وقتی این ادب و احترام از من دید فرمود: شهاب الدین تو هستی؟ عرض کردم: بله آقا بعد دو دستش را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: پسرم، خداوند عزتت را بالا ببرد و ترا از خادمین اهل البیت قرار دهد. و من الان هر چه دارم از برکت دعای پدرم است.
حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی - بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، احترام عالم

مرحوم کاشف الغطاء عمامه‏اش را به کفش مرحوم بحرالعلوم استاد بزرگ می‏مالید و آن را به چشم خود می‏گذاشت و می‏گفت کفش ایشان هم تبرک دارد.
تو با خلق نیکی کن ای نیکبخت - که فردا نگیرد خدا بر تو سخت‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، احترام طلاب

طلبه‏ای فوت کرد بعد از مرگ، او را در عالم خواب دیدند و پرسیدند چه خبر از آن عالم؟ طلبه گفت: وقتی مرا دفن کردید نکیر و منکر برای سوال و جواب آمدند، ناگهان حضرت امیر المومنین علی (علیه السلام) وارد شدند و با تندی به آن دو فرمودند، بروید مگر نگفتم متعرض طلاب نشوید.
شکر نعمت، نعمت افزون کند - کفر نعمت، نعمت از کف بیرون کند


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، احترام سادات

آقای بهلول می‏فرمودند:؟ وقتی ما در مشهد منزل یکی از آشنایان که سید بود رفتیم اتفاقاً شبی بارانی بود و بانوی خانه هم فارق شده بود و چند تا بچه آورده بود، شوهرش هم در منزل نبود متوجه شدم حالش مساعد نیست به او گفتم شما بخوابید من از بچه‏ها نگه داری می‏کنم. او که خوابید نصف شب دیدم بچه‏ها خیلی گریه می‏کنند پس از وارسی متوجه شدم که خودشان را کثیف کرده‏اند آمدم داخل حیات منزل که کهنه‏ها را بیاورم اما متأسفانه باران آمده بود و تمام آنها را خیس کرده بود به داخل اتاق برگشتم و عبای خود را چهار تکه کردم و به وسیله آن بچه‏ها را تمیز کردم و آنها را قنداق کردم اذان صبح که به طرف حرم حضرت رضا (علیه السلام) حرکت کردم در بین راه چند سگ به من حمله کردند به فکر چاره بودم که سیدی جلو آمد و سگها را رد کرد و به من گفت: کسی که تا صبح از بچه‏های ما مراقبت کرده ما قادر نیستیم چهار تا سگ را از او دفع کنیم؟ بعد هم غیب شد.
چراغی را که ایزد بر فروزد - هر آنکس پف کند ریشش بسوزد


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0