حكايت عارفانه ، نمونه‏ای از غرور ابوجهل

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در قرآن در سوره «مدثر» از آیه 26 تا30 سخن از «سقر» دوزخ به میان آمده و در آیه 30 می‏فرماید: علیها تسعة عشر: «بر آن سقر سوزان دوزخ، نوزده فرشته عذاب مسلط هستند».
در حدیث آمده وقتی که این مطلب به گوش مشرکان رسید، ابوجهل که از سران متکبر شرک بود، به قریشیان رو کرد و گفت: «مادرتان به عزایتان بنشیند آیا نمی‏شنوید که «ابن ابی کبشه» (اشاره به پیامبر ص) چه می‏گوید؟ او می‏گوید: خازنان (مأموران عذاب دوزخ) نوزده نفر هستند، آیا ده نفر از شما لشکر شجاع نمی‏تواند یک نفر از این نوزده نفر را از پای درآورد و همه را نابود کند؟!».
شخصی از مشرکان بنام اسود بن کنده به ابوجهل گفت: «من هفده نفر از آنها را دفع و نابود می‏کنم، دو نفر از آنها را نیز خودت نابود کن».
به این ترتیب آیات الهی و گفتار پیامبر (ص) را با کمال غرور و نخوت، به مسخره می‏گرفتند، و از این رهگذر به خوبی به اوج استقامت پیامبر (ص) و زحمات طاقت‏فرسای آنحضرت در برابر مشرکان پی می‏بریم، با توجه به اینکه پیامبر (ص) فرمود: چشمهای این نوزده فرشته مانند (نور) برق است، دهانهایشان مانند حصارها است، هر یک از آنها قادرند که امتی را به گردن گرفته و به دوزخ بیندازد، و یا کوهی عظیم را برگیرد و بر سر دوزخیان فرود آورد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، نمونه‏ای از شیوه حضرت رضا با مردم‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
یسع بن حمزه می‏گوید: در مجلس حضرت رضا (ع) بودم و جمعیت بسیاری در مجلس حضور داشتند، و از آنحضرت سؤال می کردند و از احکام حلال و حرام می‏پرسیدند و امام رضا(ع) پاسخ آنها را می‏داد، در این میان، ناگهان مردی بلند قامت و گندمگون وارد مجلس شد وسلام کرد و به امام هشتم(ع) عرض نمود:
«من از دوستان شما و پدر و اجداد پاک شما هستم در سفر حج، پولم تمام شده و خرجی راه ندارم تا به وطنم برسم، اگر امکان دارد، خرجی راه را به من بده تا به وطنم برسم، خداوند مرا از نعمتهایش برخوردار نموده است، وقتی به وطن رسیدم، آنچه به من داده‏ای معادل آن، از جانب شما صدقه می دهم، چون خودم مستحق صدقه نیستم ».
امام رضا به او فرمود: بنشین، خدا به تو لطف کند،سپس امام رو به مردم کرد، و به پاسخ سؤالهای آنها پرداخت.
سپس مردم همه رفتند، و تنها آن مرد مسافر، و من و سلیمان جعفری و خثیمه در خدمت امام ماندیم.
امام(ع) به ما فرمود: اجازه می دهید به خانه اندرون بروم؟ سلیمان عرض کرد: « خداوند امر و اذن شما را بر ما مقدم داشته است».
حضرت برخاست و وارد حجره‏ای شد و پس از چند دقیقه باز گشت، و او پشت در فرمود: آن مرد (مسافر) خراسانی کجاست؟
خراسانی بر خاست و گفت:اینجا هستم.
امام از بالای در دستش را به سوی مسافر دراز کرد و فرمود: این مقدار دینار را بگیر و خرجی راه خود را با آن تأمین کن، و این مبلغ مال خودت باشد دیگر لازم نیست از ناحیه من، معادل آن صدقه بدهی، برو که نه تو مرا ببینی و نه من تو را ببینم.
مسافر خراسانی پول را گرفت و رفت.
سلیمان به امام رضا عرض کرد: « فدایت گردم که عطا کردی و مهربانی فرمودی ولی چرا هنگام پول دادن، به مسافر، خود را نشان ندادی و پشت در خود را مستور نمودی؟! امام رضا(ع) در پاسخ فرمود:
مخافة ان اری ذل السّؤال فی وجهه لقضائی حاجته: «از آن ترسیدم که شرمندگی سؤال را در چهره او بنگرم از این رو که حاجتش را بر می‏آورم».
و آیا سخن رسول خدا (ص) را نشنیده‏ای که فرمود:
المستتر بالحسنة تعدل سبعین حجة، والمذیع بالسّیئة مخذول، والمستتر بها مغفور له.:
«پاداش آنکس که کار نیکش را می پوشاند معادل پاداش هفتاد حج است، و آنکس که آشکار گناه می کند، مورد طرد خدا است، و آنکس که گناهش را می پوشاند، (درصورت توبه) مورد آمرزش خدا قرار می گیرد».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، نمونه‏ای از شجاعت امام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در آن هنگام که در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی ایران، حضرت امام خمینی (مدظله‏العالی) در «نوفل لوشاتو» فرانسه، بود، هر روز حدود نیم ساعت قدم می‏زدند، یک روز صبح، پلیس فرانسه سراسیمه آمد و دید که امام در کوچه و خیابان نوفل لوشاتو، تنها قدم می‏زنند، و این مسأله برای پلیس فرانسه، بسیار عجیب بود که یک شخصیت جهانی با آن همه دشمن که دارد با چه جرئتی این گونه در اجتماع ظاهر می‏شود، و در نماز جماعت شرکت می‏کند؟!
آری برای غربیان باید عجیب باشد، چرا که آنها همه چیز را در پشت عینک مادی می‏نگرند، و نمی‏توانند دریابند که مردانی نیز پیدا می‏شوند که به جز خدا به هیچ چیز فکر نمی‏کنند، و پیوند مخلصانه آنها با خدا، آنان را این گونه در سطح عالی روحیه قرار داده است.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، نمونه‏ای از روشندلان‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
امام صادق(ع) فرمود: روزی رسول خدا(ص) با «حارثة بن مالک انصاری» روبرو شد و پرسید: « حالت چطور است؟»
او در پاسخ گفت: «در حالی هستم که ایمان حقیقی دارم».
پیامبر(ص) فرمود: «هر چیزی را حقیقتی است، نشانه حقیقت گفتار تو چیست؟»
حارثه عرض کرد: «ای رسول خدا اشتیاق به دنیا ندارم، شب را (برای عبادت) بیدارم، روزهای گرم را روزه می‏گیرم، و گوی عرش خدا را می‏نگرم که برای حساب، گسترده شده، و گویا بهشتیان را در بهشت می‏نگرم و ناله دوزخیان را در میان دوزخ می‏شنوم».
رسول خدا فرمود: عبد نور اللَّه قلبه ابصرت فاثبت: «(این) بنده‏ای است که خداوند، قلبش را نورانی نموده است، بصیرت یافتی ثابت و استوار باش». حارثه، عرض کرد: ای رسول خدا! از خدا بخواه که شهادت در رکابت را نصیب من گرداند.
پیامبر فرمود: خدای شهادت را به «حارثه»، روزی کن، چند روزی نگذشت که جنگی پیش آمد، حارثه در آن جنگ شرکت نمود و پس از کشتن 9 یا 8 نفر از دشمنان، به شهادت رسید.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، نمونه‏ای از حلم علی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
روزی حضرت علی (ع) چند بار غلام خود را صدا زد، ولی جوابی نشنید، ناگهان دید غلام دم‏در ایستاده، به او فرمود: «چرا جوابم را نمی‏دهی».
غلام عرض کرد: «لثقتی بحلمک، وامنی من عقوبتک»: «زیرا به حلم و بردباری تو، اطمینان دارم، و خود را از مجازات تو ایمن می‏دانم».
حضرت علی (ع) پاسخ غلام را نیکو شمرد، و او را به همین خاطر آزاد نمود.
این روش، یکی از شیوه‏های مهرآمیز امامان معصوم (ع) با بردگان بود، و آنها با روش پرمهر خود، درس مهربانی نسبت به زیردستان را به جهانیان آموختند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، نموداری از دخترکشی در زمان جاهلیت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
قیس بن عاصم به حضور رسول خدا (ص) آمد و عرض کرد: در زمان جاهلیت هفت دخترم را زنده به گور کردم (حال چه کنم؟).
رسول اکرم (ص) فرمود: بجای هر یک از آنها، یک برده آزاد کن.
او عرض کرد: من شتردار هستم، نه برده‏دار.
پیامبر (ص) فرمود: بجای هر یک از آنها، یک شتر به عنوان هدیه به مکه ببر و قربانی کن.
موضوع دخترکشی و زنده به گور کردن آنها در جاهلیت نه تنها یک کار معمولی آنها بود، بلکه به آن افتخار می‏کردند، چنانچه شاعر آنها گوید:
سمیتها اذ ولدت تموت gggggوالقبر صهر ضامن زمیت
یعنی: «وقتی آن دختر زائیده شد، او را «تموت» (میمیرد) نام نهادم (مقابل یحیی که به معنی زنده می‏شود است) قبر، دامادی است نگهدار و با وقار».
و شاعر دیگر در ترسیم دیدگاه مردم جاهلیت نسبت به زن می‏گوید:
لکل ابی بنت اذا هی ادرکت gggggثلاثه اصهار اذا ذکرالصهر
فزوج یراعیها وبیت یکنها gggggو قبر یواریها فخیرهم القبر
یعنی: «برای هر پدر دختری که رسیده است، سه داماد است، اگر از داماد سخن به میان آید: 1- شوهری که او را نگهداری کند 2- خانه‏ای که او را بپوشاند 3- قبری که او را پنهان کند، و بهترین آنها، سوم است»
در حالی که در دوران جاهلیت در مورد زنان، این گونه قضاوت می‏شد، و داشتن دختر را عار و ننگ، برای خود می‏پنداشتند، اسلام شدیداً این رسم مرهوم و غلط را کوبید و نابود کرد، و زنان را انسان و دارای حقوق انسانی معرفی نمود، و ملاک برتری را تنها بر پایه تقوا و پاکی دانست، و بر روی هر گونه تبعیضات نژادی خط بطلان کشید.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، نقش نیک یک دستور اخلاقی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
خشم و غضب، آتشی استکه در قلب انسان وارد می‏شود که اگر به آن توجه برافروخته می‏گردد، بلکه باید در اوّلین فرصت آن را خاموش کرد.
شخصی به حضور رسول خدا (ص) آمد و عرض کرد به من درس بیاموز.
پیامبر (ص) فرمود: «برو ولی مراقب باش که خشم و غضب نکنی».
آن شخصی گفت: همین موعظه، مرا که کافی است.
به سوی خانه خود رهسپار شد، ناگهان دید جمعی از بستگان او از خانه بیرون آمده‏اند و بر سر موضوعی با قوم دیگری می‏خواهند بجنگید. وقتی دید خویشانش مسلّح شده‏اند، از نیز اسلحه خود را برداشت و به خویشانش پیوست. در این وقت حساس، سخن پیامبر (ص) بیادش آمد که فرمود: «غضب نکن» فوراً اسلحه‏اش را به کناری انداخت، سپس آرام آرام نزد قوم طرف مقابل آمد و به آنها گفت: «شما از قتل و مجروح کردن و نزاع چه فایده‏ای دیده‏اید، شما نزد من آئید هر چقدر مال و ثروت خواستید من ضامن می‏شوم به شما بدهم».
این سخن آرام، در آنها آنچنان اثر نیک گذاشت که بی درنگ گفتند: ما سزاوارتر هستیم که این کار را بکنیم و پیشقدم در نابودی نزاع شویم، به این ترتیب خشم و غضب رفت و جای خود را به صلح و صفا داد.
از سخنان امام صادق علیه‏السّلام است «شیطان لشگری همچون غضب و زنان (هرزه) ندارد».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، نصیحت غرورشکن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
فتح و آزادسازی مکه بدست توانای مسلمانان تحت رهبری داهیانه پیامبر (ص) در سال هشتم هجرت واقع شد، که براستی میتوان آن را بزرگترین فتح و پیروزی اسلام در عصر پیامبر (ص) دانست.
این فتح ممکن بود بعضی از بستگان نزدیک پیامبر (ص) مانند بنی‏هاشم و بنی‏عبدالمطلب را مغرور سازد، پیامبر (ص) در همان زمان شیرین فتح، در مکه کنار کعبه، آنها را به دور خود جمع کرد، و خود بالای کوه کوچک صفا رفت و خطاب به آنها چنین فرمود:
«ای فرزندان عبدالمطلب و ای خاندان هاشم! من از سوی خدا، رسول خدا برای شما هستم، و نسبت به شما مهربان و دلسوز می‏باشم، نگوئید: ان محمداً منا «البته محمد (ص) از ما است» (و همین موضوع شما را مغرور سازد) سوگند به خدا از میان شما و غیر شما، از دوستان من نخواهید بود، مگر پرهیزکاران، آگاه باشید مبادا در روز قیامت به گونه‏ای با شما ملاقات کنم و شما را بشناسم که دنیا (و بار مادیت) را به شانه‏های خود حمل می‏کنید، ولی سایر مردم، آخرت را حمل می‏کنند، آگاه باشید، اینک من عذر خود را در رابطه با شما بیان می‏کنم: وان لی عملی وان لکم عملکم: «برای من همان نتیجه عمل خودم هست، و برای شما نیز (نتیجه) عمل شما است».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، نصیحت عیسی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
روزی حواریون (یاران مخصوص) عیسی(ع) به حضور آنحضرت آمده و عرض کردند: « آی آموزگار ارشاد، ما را از پندهای خود بهره‏مند فرما».
عیسی(ع) فرمود: پیامبر خدا موسی(ع) به اصحابش فرمود «سوگند دروغ، نخورید، ولی من می‏گویم سوگند - خواه راست باشد و خواه دروغ - نخورید)،
آنها عرض کردند:( بیشتر ما را نصیحت کن).
فرمود: موسی (ع) به اصحابش فرمود: زنا نکنید، من می‏گویم، حتی فکر زنا نکنید، (سپس فکر زنا کردن را با این مثال روشن کرد و فرمود )
هرگاه شخصی در یک اتاق نقاشی شده، آتش روشن کند، همانگونه که دود آن آتش، اطاق نقاشی شده را سیاه و دودآلود می کند، فکر زنا هم زیبائی معنوی انسان را به سیاهی و تیرگی مبدل می سازد، گرچه اطاق را نسوزاند.
یعنی خود زنا کردن مانند سوزاندن و ویران نمودن اساس خانواده است، و اندیشه زنا کردن، همچون دودی است که تارو پود خانواده را تیره و تار مین‏ماید.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، نجات تاکتیکی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
عالم معروف، محدّث جزائری نقل می‏کند: دوستی داشتم در یکی از شهرهای اهل تسنن، مشغول وضو گرفتن بود هنگامی‏که پاهای خود را، مسح می‏کرد، ناگهان یکی از مأمورین خشن از اهل تسنن را کنارش دید، فوراً پاهای خود را شست (زیرا اهل تسنن در وضو پاهای خود را بجای مسح، می‏شویند).
مأمور گفت: «چرا اول پاهای خود را مسح کردی و سپس شستی؟»
شیعه گفت: «مولای من، این مسأله از مسائل اختلافی بین خدا و بین مولای ما ابوحنیفه است، چرا که خوا در قرآن (سوره مائده آیه 6) می‏فرماید: وامسحوا برؤسکم و ارجلکم الی الکعبین: «و سر و پاها را تا مفصل (یا برآمدگی پا) مسح کنید».
ولی ابوحنیفه می‏گوید: «شستن پاها در وضو، واجب است» از ترس خدا پاهایم را، مسح کردم و از ترس سلطان پاهایم را شستم.
مأمور، از این خوش گوئی شیعه خنده‏اش گرفت، واو را آزاد نمود شکر خدا را که امروز در بیشتر نقاط، بین برادران اهل تسنن و شیعه، اتحاد برقرار است و این گونه مسائل، پیش نمی‏آید.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، نتیجه نکبت‏بار حبّ دنیا و پیروی از طاغوت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
حضرت عیسی (ع) با عده‏ای از یارانش در بیابان سیر می‏کردند، رسیدند و قریه‏ای که ویران شده بود، و جنازه‏های بسیاری از اهل آن قریه را در راهها و کوچه‏ها مشاهده نمود که متلاشی شده بود، به همراهان فرمود: «اهل این قریه بر اثر عذاب عمومی الهی به هلاکت رسیده‏اند، چرا که اگر عذابی عمومی نبود، و به تدریج مرده بودند، زنده‏ها مردگان را دفن می‏کردند».
یکی از همراهان عرض کرد: «ای روح‏الله، آنها را به حضورتان بطلبید و ماجرای هلاکت آنها را بپرسید».
حضرت عیسی (ع) این پیشنهاد را پذیرفت: و فرمود: ای اهل قریه! یک نفر از آنها زنده شد و عرض کرد: لبیک یا روح‏الله.
عیسی (ع) به او فرمود: داستان شما چیست که به این سرنوشت گرفتار شده‏اید؟
او گفت: «ما صبح در سلامت کامل بسر می‏بردیم ولی شب که خوابیدیم خود را در «هاویه» دیدیم».
عیسی (ع) فرمود: «هاویه» چیست؟
او عرض کرد: «هاویه»، دریائی از آتش است که در آن کوههائی از آتش قرار دارد.
عیسی (ع) فرمود: «به چه علت شما به این روزگار سیاه مبتلا شده‏اید».
او عرض کرد: حبّ الدنیا و عبادة الطاغوت: «علاقه شدید به دنیا و طاغوت‏پرستی ما را به این سرنوشت رساند».
عیسی (ع) پرسید: تا چه اندازه به دنیا علاقمند بودید؟
او عرض کرد: «مانند علاقه کودک به پستان مادرش، که وقتی مادر او پستانش را به طرف کودک می‏برد، خوشحال می‏شد و وقتی از او برمی‏گرداند، اندوهگین می‏شد.
عیسی (ع) فرمود «تا چه اندازه طاغوت را می‏پرستید».
او عرض کرد: وقتی طاغوتها به ما فرمانی می‏دادند ما از آن اطاعت می‏کردیم.
عیسی (ع) فرمود: چطور در میان آنهمه هلاکت شدگان، تنها تو پاسخ مرا دادی؟
او عرض کرد: به سایر هلاک شدگان دهان‏بندی از آتش زده‏اند و فرشتگان سختگیر عذاب بر آنها مسلط هستند، ولی من در دنیا در میانشان بودم ولی مانند آنها دنیاپرست و طاغوت‏پرست نبودم (اما نهی از منکر نمی‏کردم) وقتی عذاب آمد، مرا نیز گرفت، و من اکنون به موئی در پرتگاه دوزخ آویزان هستم، ترس آن دارم که به درون آتش دوزخ سقوط کنم.
حضرت عیسی (ع) به یاران فرمود: «هرگاه انسان روی خاک و خاشاک بخوابد و نان جو بخورد در صورتی که دینش را حفظ کند، بسیار بهتر از زندگی خوش توأم با بی‏دینی است».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، نتیجه توسّل به حضرت معصومه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
توسل به ائمه اطهار(ع) و اولیاء خدا، دارای نتائج فراوان است که در اینجا به ذکر دو نمونه از نتیجه توسّل به حضرت معصومه(ع) می پردازیم:
1- شخصی بنام «میرزا اسداللَّه» از خدّام آستان مقدس حضرت معصومه(ع) بود، وی در قسمت پا دچار درد «شقاقلوس» (یک نوع بیماری که موجب بی‏حسی و فلجی پا می‏شود) شد، پزشکان وقت،از معالجه آن عاجز شده و او را جواب کردند، و به اتفاق، رأی دادند که باید پای او قطع شود.
او یک روز قبل از موعد قطع پا، تصمیم گرفت شب را در کنار مرقد شریف حضرت معصومه(ع) بسر برده و متوسّل گردد.
آن شب فرا رسید، آخرهای شب که درهای حرم را می‏بندند، شخصی بنام مبارک او را حمل کرده و به حرم برد، او خود را به پای ضریح رساند و مخلصانه با سوز و گداز خاصّی متوسّل به حضرت معصومه(ع) شد و از آنحضرت خواست که از خدا بخواهد تا او شفا یابد.
نزدیک صبح، هنوز هوا روشن نشده بود، پشت درآمد و فریاد زد در را باز کنید، من شفا یافتم.
در را باز کردند، دیدند میرزا اسداللَّه بسیار خوشحال است وشفا یافته و جریان شفای خود را چنین شرح داد: «در حرم پس از راز ونیاز خوابم برد، در عالم خواب دیدم بانوی بزرگواری نزدم آمد و پس از احوالپرسی، گوشه‏ای از مقنعه خود را چندین بار به پای من مالید و فرمود: تو شفا یافتی». گفتم: شما کیستید؟ فرمود: «آیا مرا نمی شناسی بااین که از خدّام حرم من هستی؟،من فاطمه دختر موسی بن جعفر(ع) می‏باشم».
2- تیز نقل شده: در زمان مرجعیت آیت اللَّه العظمی شیخ عبدالکریم حائری (حدود 50 سال قبل) شخصی که بسیاری از مردم قم او را دیده بودند قسمت پائین بدنش، فلج شده بود، برای درمان خود به هر جا رفته بود نتیجه نگرفته بود، تا این که در قم به حرم حضرت معصومه(ع) رفته و متوسل گردید، در یکی از شبهای ماه رمضان صدای نقارخانه (که در آن زمان در جوار حرم حضرت معصومه وجود داشت) بلند شد، علت پرسیدند،اعلام شد که حضرت معصومه(ع) فلان شخص را که از ناحیه پا فلج شده بود، شفا داده به گونه‏ای که او اصلاً احساس درد پا نمی‏کند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، نتیجه توسل

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
حدود چهل سال قبل در کرمان یکی از علمای وارسته و متعهد بنام آیت‏الله میرزا محمدرضا کرمانی (متوفی 1328 شمسی) زندگی می‏کرد، در آن زمان، در کرمان، بازار فرقه ضاله «شیخیه» رواج داشت.
آیت‏الله کرمانی، واعظ محقق آن زمان مرحوم سید یحیی یزدی را به کرمان دعوت کرد، تا با واعظ و ارشاد خود، مردم را از انحرافات و گمراهیهای شیخیه آگاه کند و در نتیجه جلو گسترش آنها را بگیرد.
مرحوم سید یحیی واعظ یزدی، این دعوت را پذیرفت و به کرمان رفت، و مردم را متوجه انحرافات آنها نمود و با افشاگری خود، این گروه ضاله را رسوا ساخت، به طوری که تصمیم گرفتند با نیرنگی مخفیانه او را بقتل برسانند، آن نیرنگ مخفیانه این بود:
شخصی از آنها به عنوان ناشناس، از او دعوت کرد که فلان ساعت به فلان محله و فلان خانه برای منبر رفتن برود.
او قبول کرد، دعوت کننده با عده‏ای به خدمت سید یحیی واعظ آمده و او را با احترام به عنوان روضه‏خوانی بردند، ولی بعد معلوم شد که ایشان را به خارج شهر به باغی برده و از منبر و روضه خبری نیست، او کم کم احساس خطر جدی کرد و خود را در دام مرگ شیخیه دید، آن هم در جائی که هیچکس از وضع او مطلع نبود.
سید یحیی واعظ در آن حال به جده خود حضرت زهرا (علیهاسلام) متوسل گردید، گویا نماز استغاثه به آنحضرت را خواند و در سجده نماز گفت: یامولاتی یافاطمة اغیثینی: «ای سرور من ای فاطمه، به من پناه بده و به فریادم برس». خطر لحظه به لحظه نزدیک می‏شد، سید یحیی دید، گروه دشمن به او نزدیک شدند، و خود را آماده کرده‏اند و چیزی نمانده بود که به او حمله کرده و او را قطعه قطعه نمایند.
در این لحظه حساس ناگهان غرش تکبیر و فریاد مردم را شنید که باغ را محاصره کرده‏اند، و از دیوار وارد باغ شدند و با حمله به گروه شیخیها، آنها را تارومار کردند و مرحوم سید یحیی را نجات داده و با احترام، همراه خود در کنار حضرت آیت‏الله میرزا محمدرضا کرمانی به شهر و منزل آیت‏الله کرمانی آوردند.
سید یحیی واعظ از آیت‏الله کرمانی پرسید: «شما از کجا مطلع شدید که من در خطر نیرنگ مخفیانه شیخیه قرار گرفته‏ام و آمدید و مرا از خطر حتمی نجات دادید»؟
آیت‏الله کرمانی فرمود: «من در عالم خواب حضرت صدیقه طاهره، زهرای اطهر (ع) را دیدم به من فرمود: «محمدرضا، فوراً خودت را به پسرم «سید یحیی» برسان و او را نجات بده که اگر دیر کنی، کشته خواهد شد».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، ناله‏های جانسوز حر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در بعضی از نقلها آمده: پس از آنکه «حر بن یزید ریاحی» در روز عاشورا به حضور امام حسین (ع) آمد و توبه کرد و توبه‏اش مورد قبول امام واقع شد، به امام عرض کرد: اجازه بده به حضور بانوان حرم بروم و روسیاهی خود را نزد آنها اظهار کنم و از آنها پوزش بخواهم.
امام حسین (ع) اجازه داد.
حر خود را نزدیک خیام بانوان رساند و با سوزوگدازی که از دل ریش ریش او برمی‏خاست، ناله کنان عرض کرد:
«سلام بر شما ای دودمان نبوت، منم آن کسی که سر راه شما را گرفتم و شما را پریشان کردم، اینک سخت پشیمان و روسیاه هستم و برای عذرخواهی آمده‏ام و به سوی شما پناه آورده‏ام، استدعا دارم مرا ببخشید و نزد حضرت فاطمه زهرا (ع) از من شکایت نکنید...».
سخنان حر بقدری جانسوز بود، که آتشی بر دل بانوان حرم زد، آنها صدا به گریه بلند کردند، حر وقتی آن وضع را دید، از اسب پیاده شد، در حالی که دست به صورت می‏زد و خاک بر سر می‏ریخت و می‏گفت:
کاش پا و دستهایم شل بودند و سر راه شما را نمی‏گرفتم و شما را از مراجعت باز نمی‏داشتم، وای بر من:».
حر بسیار اظهار ندامت و پریشانی کرد، سرانجام بعضی از اهل خیام، حر را تسلّی خاطر داد و برای او دعای خیر کرد و موجب آرامش خاطر او گردید.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، نابود باد معاویه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
سال دهم هجرت، پس از آنکه پیامبر (ص) در صحرای غدیر، حضرت علی (ع) را در میان دهها هزار نفر جمعیت مسلمان، به عنوان خلافت منصوب نمود، عده‏ای از منافقین از این کار، سخت ناراحت شدند.
معاویه، یک دست خود را روی شانه مغیرة بن شعبه، و دست دیگرش را روی شانه ابوموسی اشعری گذاشت و سپس با تکبر مخصوصی، خرامان خرامان نزد بستگانش آمد و گفت: «ما هرگز اعتراف به ولایت (و خلافت) علی (ع) نمی‏کنیم و آنرا نمی‏پذیریم».
امام باقر (ع) پس از نقل مطلب فوق در مورد معاویه فرمود: این آیات (آیه 31 تا 35 سوره قیامت) در مورد معاویه نازل شده است:
فلا صدّق ولا صلّی - ولکن کذّب و تولّی - ثمّ ذهب الی اهله یتمطی اولی لک فاولی - ثمّ اولی لک فاولی:
«پس او نه تصدیق کرد و نه نماز خواند، بلکه تکذیب کرد و (از حق) روی گرداند، آنگاه متکبرانه به سوی خویشانش رفت، وای و هلاکت بر تو (ای معاویه) سپس وای و هلاکت بر تو (هم در دنیا و هم در آخرت)...
(باید توجّه داشت که آیات فوق در مکه نازل شده و طبق گفته بعضی از مفسران در مورد ابوجهل است، ولی تطبیق آن با معاویه، از باب تعیین یکی از مصداقهای آیات فوق می‏باشد).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0