داستان های بحارالانوار ، پاسخ به پرسش
ابوهاشم میگوید:
شخصی از امام عسکری علیهالسلام پرسید:
چرا زن بیچاره در ارث یک سهم و مرد دو سهم میبرد؟
امام علیهالسلام فرمود:
چون جهاد و مخارج همسر به عهده زن نیست و نیز پرداخت دیه قتل خطایی (78) بر عهده مردان است و بر زن چیزی نیست.
ابوهاشم میگوید:
با خود گفتم:
این مسأله را ابن ابیالعو جاء از امام صادق علیه السلام پرسید همین جواب را به او داد.
بدون آنکه این سخن را اضهار کنم، ناگاه امام عسکری علیه السلام رو به من کرد و فرمود:
آری! این همان سوال ابن ابیالعو جاء است و وقتی سوال یکی باشد پاسخ ما (امامان) نیز یکی است، آخری ما (امامان) همان سخن را میگویند که اولی ما آن را گفته است و نخستین فرد ما با آخرین نفر ما در علم و امامت مساوی هستند.
لکن برتری و امتیاز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امیر المومنین علیهالسلام در جای خود ثابت است.(79) و آن دو بزرگوار بر سایرین ائمه اطهار امتیازاتی دارند.
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 28 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
مرد عربی نزد امام حسین علیهالسلام آمد و عرض کرد: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یکی از کنیزان امام حسین علیهالسلام خدمت حضرت رسید، سلام کرد و دسته گلی تقدیم آن حضرت نمود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
مأمون رقی نقل میکند: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
دنیا در قیافه زنی کبود چشم بر عیسی علیهالسلام نمایان شد حضرت عیسی علیهالسلام از او پرسید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
عثمان بن عفان (خلیفه سوم) به وسیله دو نفر از غلامان خود، دویست دینار برای اباذر فرستاد و گفت: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
هشام پسر سالم میگوید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
مردی به همسرش گفت: برو خدمت حضرت فاطمه زهرا علیها السلام از او بپرس آیا من از شیعیان شما هستم یا نه؟ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حضرت امام باقر علیهالسلام وارد مسجد الحرام شد. گروهی از قریش که آنجا بودند، چون آن حضرت را دیدند پرسیدند: این شخص کیست؟ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
ابو شاکر دیصانی میگوید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی حضرت یوسف با گروهی از خدمت گذاران خود از محلی میگذشت. زلیخا ملکه مصر در کنار مزبله نشسته بود. هنگامی که متوجه عبور یوسف شد، گفت: سپاس خدایی را که پادشاهان را در اثر گناه و معصیت برده میکند و بردگان را در پرتوی اطاعت و فرمان برداری پادشاه مینماید. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
شخصی سخن چین، به حضور امام حسن رسید. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یکی از خویشان امام زین العابدین علیهالسلام در برابر آن حضرت ایستاد و زبان به ناسزاگویی گشود. حضرت در پاسخ او چیزی نگفت. هنگامی که مرد از پیش حضرت رفت. امام به اصحاب خود فرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
دو نفر زن، که یکی مؤمن و دیگری از دشمنان اسلام بود، در مطلبی دینی با هم اختلاف نظر داشتند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
به رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر دادند که سعد بن معاذ فوت کرده. پیغمبر صلی الله علیه و آله با اصحابشان از جای برخاسته، حرکت کردند. با دستور حضرت - در حالی که خود نظارت میفرمودند - سعد را غسل دادند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 داستان های بحارالانوار ، پاداش علم و آگاهی
- ای فرزند پیغمبر! من خونبهایی را ضامن شدهام و از پرداخت آن ناتوانم. با خود گفتم خوب است آن را از شریفترین مردم درخواست کنم و شریفتر از خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله به نظرم نرسید.
حضرت فرمود: ای برادر عرب من سه مسأله از تو میپرسم، اگر یکی را پاسخ دادی یک سوم بدهی تو را میدهم و اگر دو سؤال را پاسخ دادی دو سوم آن را میدهم و چنانچه همه را پاسخ دادی، همه بدهی تو را پرداخت میکنم.
مرد عرب گفت:أمثلک یسئل عن مثلی.
پسر پیغمبر آیا شخصی مانند شما که اهل علم و شرفی از همچو منی که عرب بیابانی هستم، مسأله میپرسد؟
امام علیهالسلام فرمود: بلی! چون از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که میفرمود:
- ألمعروف بقدر المعرفة. خوبی و احسان را به اندازه شناخت و آگاهی باید انجام داد.
مرد عرب گفت: اگر چنین است، هر چه میخواهی سؤال کن. اگر دانستم جواب میدهم و گرنه از شما یاد میگیرم. و لاقوة الا بالله.
حضرت فرمود: کدام عمل از تمامی اعمال برتر و بالاتر است؟
عرب عرض کرد: ایمان به خدا.
فرمود: چه چیز انسان را از هلاکت نجات میدهد؟
عرض کرد: توکل و اعتماد به خدا.
فرمود: آنچه آدمی را زینت دهد چیست؟
عرب عرض کرد: علم و دانش که با آن عمل باشد.
امام علیهالسلام فرمود: این را ندانسته باشد؟
عرب گفت: ثروتی که جوانمردی و مروت همراه آن باشد.
امام علیهالسلام فرمود: اگر آن نبود؟
عرض کرد: فقری که با آن صبر و شکیبایی باشد.
فرمود: اگر آن را نداشته باشد؟
عرض کرد: در این صورت آتش از آسمان فرود آید و چنین آدمی بسوزاند که او شایسته این گونه عذاب است.
آن گاه امام علیهالسلام خندید و کیسهای را که هزار دینار طلا در آن بود به او مرحمت کرد و انگشتر خود را نیز که نگینش دویست ارزش داشت به او داد و فرمود: این دینارهای طلا را به طلبکارانت بده و این انگشتر را نیز به مصرف خرج زندگی خود برسان.
مرد عرب آنها را گرفت و این آیه شریفه را خواند:
- ألله یعلم حیث یجعل رسالته. یعنی خداوند میداند رسالتش را در کجا قرار دهد. (26)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، پاداش دسته گل اهدایی
حضرت هدیه آن کنیز را پذیرفت و در مقابل به او فرمود:
تو را در راه خدا آزاد کردم.
انس که ناظر این برخورد انسانی بود از آن حضرت با شگفتی پرسید:
چگونه در مقابل یک دسته گل بیارزش او را آزاد کردی؟! - چون ارزش مادی یک کنیز به صدها دینار طلا میرسید. -
حضرت با تبسمی حاکی از رضایت خاطر بود فرمود:
خداوند اینگونه ما را ادب کرده، چون در قرآن کریم میفرماید:
اذا حییتم بتحیه فحیوا با حسن منها او ردوها
اگر کسی به شما نیکی کرد او را نیکی و رفتار شایستهتری پاسخ دهید.
و من فکر کردم، از هدیه این کنیز بهتر این است که در راه خدا آزادش کنم(36)
اگر واقعاً هر کس خوبیهای مردم را با نیکیها و رفتار خوبتری پاسخ میداد، همان طور که خاندان پیغمبر گرامی انجام دادهاند، زندگی بهتر و جامعه ما جامعهای اسلامی میشد.
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، پابرهنه در میان آتش
روزی خدمت امام صادق علیهالسلام بودم، سهل بن حسن خراسانی وارد شد، سلام کرده، نشست. آن گاه عرض کرد:
- یابن رسول الله، امامت حق شماست زیرا شما خانواده رأفت و رحمتید، از چه رو برای گرفتن حق قیام نمیکنید، در حالی که یکصدهزار تن از پیروانتان با شمشیرهای بران حاضرند در کنار شما با دشمنان بجنگند!
امام فرمود:
- ای خراسانی! بنشین تا حقیقت بر تو آشکار شود.
به کنیزی دستور دادند، تنور را آتش کند. بلافاصله آتش تنور افروخته شد، به طوری که شعلههای آن، قسمت بالای تنور را سفید کرد.
به سهل فرمود:
- ای خراسانی! برخیز و در میان این تنور بنشین!
خراسانی شروع به عذر خواهی کرد و گفت:
- یابن رسول الله! مرا به آتش نسوزان و از این حقیر بگذر!
امام فرمود:
- ناراحت نباش! تو را بخشیدم.
در همین هنگام، هارون مکی، در حالی که نعلین خود را به دست گرفته بود، با پای برهنه وارد شد و سلام کرد. امام پاسخ سلام او را داد و فرمود:
- نعلین را بیانداز و در تنور بنشین!
هارون نعلینش را انداخت و بیدرنگ داخل تنور شد!
امام با خراسانی شروع به صحبت کرد و از اوضاع بازار و خصوصیات خراسان چنان سخن میگفت که گویا سالهای دراز در آنجا بودهاند. سپس از سهل خواستند تا ببیند وضع تنور چگونه است. سهل میگوید، بر سر تنور که رسیدم، دیدم هارون در میان خرمن آتش دو زانو نشسته است. همین که مرا دید، از تنور بیرون آمد و به ما سلام کرد. امام به سهل فرمود:
در خراسان چند نفر از اینان پیدا میشود؟
عرض کرد:
- به خدا سوگند! یک نفر هم پیدا نمیشود.
آن جناب نیز فرمودند:
آری! به خدا سوگند! یک نفر هم پیدا نمیشود. اگر پنج نفر همدست و همداستان این مرد یافت میشد، ما قیام میکردیم.(52)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، بیوفایی دنیا
- چند شوهر کردهای؟
پاسخ داد: بسیار!
عیسی علیهالسلام:
همه شوهرانت تو را طلاق دادهاند؟
دنیا: نه! بلکه همه آنان را کشتهام.
عیسی علیهالسلام:
- وای بر شوهران باقیماندهات. اگر از سرگذشت شوهران گذشته تو پند نگیرند!
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، بینیازترین مردم
- اباذر بگویید عثمان به شما سلام میرساند و میگود این دویتس دینار را در مخارج مصرف نمایید.
غلامها سفارش عثمان را رساندند - ولی برخلاف انتظار که درهم و دینار کلید هر مشکل است و شخصیتهای بارز در برابر آن سر تسلیم فرود آورده و زانوی ذلت به زمین میزنند - اباذر اظهار بیرغبتی کرد و گفت: آیا به هر یک از مسلمانان این مقدار داده شده؟
غلامها گفتند: نه! فقط برای شما از طرف خلیفه عنایت شده است.
اباذر: من فردی از مسلمانان هستم. هر وقت به هر کدام از آنان این مقدار رسید، من هم قبول میکنم و الا نه.
غلامها: عثمان میگوید این مبلغ مال شخصی خود من است. قسم به خدایی که جز او خدایی نیست، هرگز آمیخته به حرام نشده و پاک و حلال است.
اباذر گفت: ولکن من احتیاج به چنین پولی ندارم و من فعلاً بینیازترین مردم هستم.
غلامها: خداوند تو را رحمت کند مادر منزل تو چیزی از متاع دنیا نمیبینیم که تو را بینیاز کند؟
اباذر: چرا! زیر این روکش که میبینید، دو قرض نان جوین هست که چند روزیست همین طور آنجا ماندهاند و این پول به چه درد من میخورد. به خدا سوگند! که نمیتوانم این درهم و دینار را بپذیرم. اگر زمانی که به این دو گروه نان قادر نباشم. خداوند آگاه است که بیشتر از دو قرص در اختیار من نیست. پروردگار را سپاسگزارم که مرا به خاطر محبت و ولایت اهل بیت پیغمبر خود علی بن ابیطالب و اهل بیت او از هرچیزی بینیاز کرده و از رسول خدا چنین شنیدم و برای من پیر مرد زشت است دروغ بگویم. این پولها را برگردانید و به ایشان بگویید من نیازی به آنچه در دست عثمان است ندارم، تا روزی که خدای خویش را ملاقات کنم و او را در پیشگاه پروردگار به دادخواهی گیرم. آری! خداوند بهترین قاضی است میان من و عثمان بن عفان.(70)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، بهترین راه خداشناسی
خدمت هشام پسر سالم که از شاگردان بزرگ مکتب امام صادق علیهالسلام بود رسیدم. از او پرسیدم که اگر کسی از من سوال کرد؛ چگونه خدایت را شناختی؟ به او چطور جواب بدهم؟
هشام گفت:
- اگر کسی از من بپرسد خدایت را چگونه شناختی؟ در پاسخ میگویم:
من خداوند را به واسطه وجود خودم شناختم. او نزدیکترین چیزها به من است. چون میبینم اندام من دارای تشکیلاتی است که اجزای گوناگون آن با نظم خاص در جای خود قرار گرفته است. ترکیب این اجزا با کمال دقت انجام گرفته و دارای آفرینش دقیقی است و انواع نقاشیها بدون کم و زیاد در آن وجود دارد. میبینم که برای من حواس گوناگون و اعضای مختلف از قبیل چشم، گوش، قوه شامه، ذائقه و لامسه آفریده شده و هر کدام به تنهایی وظیفه خویش را انجام میدهد.
در اینجا هر انسان عاقل، عقلاً محال میداند که ترکیب منظم بدن ناظم و نقشه دقیق بدون نقاش بوجود آید. از این راه فهمیدم که نظام وجود و نقشهای بدنم بدون ناظم و طراح باهوش نبوده و نیازمند به آفریدگار میباشد.... (44)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، بهترین اهل بهشت
آن زن خدمت حضرت زهرا علیها السلام رسید و مطلب را پرسید. حضرت فاطمه علیها السلام فرمود:
- به همسرت بگو اگر آنچه را که دستور دادهایم بجا میآوری و از آنچه که نهی نمودهایم دوری میجویی از شیعیان ما هستی و گرنه شیعه ما نیستی.
زن به منزل برگشت و فرمایش حضرت زهرا علیها السلام را برای همسرش نقل کرد. مرد با شنیدن جواب حضرت سخت ناراحت شد و فریاد کشید:
- وای بر من! چگونه ممکن است انسان به گناه و خطا آلوده نباشد؟
بنابراین من همیشه در آتش جهنم خواهم سوخت، زیرا هرکس از شیعیان ایشان نباشد همیشه در جهنم خواهد بود.
زن بار دیگر محضر فاطمه علیها السلام رسید و ناراحتی و سخنان همسرش را نزد آن حضرت بازگو نمود.
حضرت زهرا علیها السلام فرمود:
- به همسرت بگو؛ آن طور که فکر میکنی نیست. چه اینکه شیعیان ما بهترینهای اهل بهشتند ولی هرکس ما را و دوستان ما را دوست بدارد دشمن دشمنان باشد و نیز دل و زبان او تسلیم ما شود، ولی در عمل با اوامر و نواهی ما مخالفت کرده، مرتکب گناه شود، گرچه از شیعیان واقعی ما نیست اما در عین حال او نیز در بهشت خواهد بود، منتهی پس از پاک شدن گناه.
آری! به این طریق است که به گرفتاریهای (دنیوی) و یا به شکنجه مشکلات صحنه قیامت و یا سرانجام در طبقه اول دوزخ کیفر دیده، پس از پاک شدن از آلودگیهای گناه به خاطر ما از جهنم نجات یافته، در بهشت و در جوار رحمت ما منزل میگیرد.(21)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، بزرگترین گناه
گفتند: پیشوای عراقیها (شیعیان) است.
یکی از آنان گفت: خوب است کسی را بفرستیم تا از ایشان سؤالی بکند. سپس جوانی از آنان خدمت امام علیهالسلام آمد و پرسید:
- آقا! کدام گناه از همه بزرگتر است؟
امام علیهالسلام فرمود: شرابخواری.
جوان برگشت و پاسخ حضرت را به رفقای خود گزارش داد. بار دیگر او را فرستادند. جوان همین سوال را تکرار کرد. حضرت فرمود: مگر به تو نگفتم شرابخواری! زیرا شراب، شرابخوار را به زنا، دزدی و آدم کشی وادار میکند و باعث شرک و کفر به خدا میگردد. شرابخوار کارهایی را انجام میدهد که از همه گناهان بزرگتر است. (45)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، برهانی بر وجود آفریدگار
وارد محضر امام صادق علیهالسلام شدم.
عرض کردم:
اجازه میفرمایید مطلبی بپرسم؟
حضرت فرمود:
از هر چه میخواهی سؤال کن.
گفتم:
دلیل شما بر این که آفریدگاری دارای چیست؟
حضرت فرمود:
وجود خودم؛ زیرا وجود خود را خالی از این دو جهت نمیدانم:
یا خود، خویشتن را آفریدهام؟
در این صورت، یا در هنگام ساختن، خود هستی من وجود داشته یا وجود نداشته است.
اگر هستی من وجود داشته و با این حال باز آن را ساختهام، در این فرض نیازی نبوده و این تحصیل حاصل بوده است و تحصیل حاصل محال است.
و اگر در حالی که نبودهام خودم را ساختهام، میدانی که معدوم نمیتواند چیزی بسازد.
بنابراین، مطلب سوم ثابت میگردد و آن این که برای من صانع و آفرینندهای هست.
ابوشاکر بدون اینکه حرفی بزند از مجلس برخواست و رفت.(58)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، بردگان پادشاه میشوند
سپس گفت:
ای یوسف! گرفتار فقر هستم، به من احسان کن.
یوسف گفت:
ناسپاسی آفت هر نعمت است. آنگاه که نافرمانی کردی، خداوند نعمتها را از تو گرفت.
اینک به سوی خدا برگرد و توبه کن! تا آثار گناه از تو برچیده شود.
زیرا قبولی خواستهها بسته به دلهای پاک و کردار پاکیزه است. زلیخا گفت:
من لباس گناه را از تن کندهام. دیگر عصیان نخواهم کرد، ولی از خدا شرم دارم که مرا مورد لطف قرار دهد.
زیرا هنوز اشگ چشمم به پایان نرسیده و اندامم حق ندامت را به خوبی ادأ نکرده است.
یوسف گفت:
بکوش تا راه توبه و پشیمانی باز است پیش از آنکه فرصت از دست برود و مدت پایان پذیرد توبه کن!
زلیخا گفت:
من هم همین عقیده را دارم که بعداً خبرش به تو خواهد رسید، که حقیقتاً توبه کردهام.
یوسف دستور داد یک پیمانه بزرگ به او طلا بدهند.
زلیخا گفت:
غذای یک روز برایم بس است، تا رنج گرفتاری نبینم قدر نعمت را نخواهم فهمید.
یکی از فرزندان یوسف گفت:
پدر جان! این زن کیست؟ جگرم به حالش کباب شد و دلم برایش سوخت.
فرمود:
موجودی است که به دام انتقام افتاده است.
سپس یوسف با زلیخا ازدواج کرد و او را دوشیزه یافت.
پرسید:
چرا چنین؟ تو که سالها همسر داشتی؟
پاسخ داد:
همسرم حرکت مردی و توان هم بستری نداشت.(106)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، برخورد منطقی با سخن چین
عرض کرد:
فلانی از شما بدگویی میکند.
امام به جای تشویق چهره درهم کشید و به او فرمود:
تو مرا به زحمت انداختی.
از این که غیبت یک مسلمان را شنیدم باید درباره خود استغفار کنم و از این که گفتی آن شخص با بدگویی از من، مرتکب گناه شده بایستی برای او نیز دعا کنم.(33)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، برخورد پسندیده
- آنچه را که این مرد گفت، شنیدید. اکنون دوست دارم، همراه من بیایید تا نزد او برویم و جواب مرا نیز به او بشنوید.
عرض کردند: حاضریم، ما دوست داشتیم شما هم همانجا پاسخ ایشان را بگویید و ما هم آنچه میتوانیم به او بگوییم.
سپس امام نعلین خویش را پوشیده، به راه افتاد. در بین راه این آیه را میخواند:
- والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس والله یحب المحسنین.(33)
راوی میگوید: ما از خواندن این آیه دانستیم به او چیزی نخواهد گفت. وقتی رسیدیم به خانه آن مرد، او را صدا زد و فرمود:
- به او بگویید علی بن الحسین با تو کار دارد.
همین که متوجه شد امام زین العابدین علیهالسلام آمده است در حالیکه آماده مقابله و دفاع بود از منزل بیرون آمد و یقین داشت آن جناب برای تلافی جسارتهایی که از او سر زده آمده است.
ولی چشم امام علیهالسلام که به او افتاد، فرمود:
- برادر! چندی پیش نزد من آمدی و آنچه خواستی به من گفتی. اگر آن زشتیها که به من گفتی در من هست، هم اکنون استغفار میکنم و از خداوند میخواهم مرا بیامرزد و اگر آن چه به من گفتی در من نیست، خداوند تو را بیامرزد.
راوی میگوید: آن شخص سخن حضرت را که شنید پیش آمد و پیشانی امام علیهالسلام را بوسید و عرض کرد:
- آری! آن چه من گفتم در شما نیست و من به آن چه گفتم سزاوارترم. (34)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، برتری علمی حضرت فاطمه و ارزش علم
برای حل اختلاف، محضر حضرت فاطمه علیهاالسلام رسیدند و موضوع را طرح کردند.
چون حق با زن مؤمن بود، حضرت فاطمه علیهاالسلام گفتارش را با دلیل و برهان تأیید کرد و بدین وسیله زن مؤمن بر زن دشمن پیروز گشت و از این پیروزی خوشحال شد.
حضرت فاطمه علیهاالسلام به زن مؤمن فرمود:
فرشتگان خدا بیشتر از تو شادمان گشتند و غم و اندوه شیطان و پیروانش نیز بیشتر از غم و اندوه زن دشمن میباشد.
امام حسن عسگری علیهالسلام میفرماید:
در عوض خدمتی که فاطمه به این زن مؤمن کرد، بهشت و نعمتهای بهشتیاش را هزار هزار برابر آنچه قبلاً تعیین شده بود، قرار دهید و همین روش را درباره هر دانشمندی که با علمش مؤمنی را تقویت کند - که بر معاندی پیروز گردد - مراعات کنید و ثوابش را هزار هزار برابر قرار دهید!(25)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، بد خلقی فشار قبر میآورد
پس از انجام مراسم غسل و کفن، او را در تابوت گذاشته و برای دفن حرکت دادند.
در تشییع جنازه او، پیغمبر صلی الله علیه و آله پا برهنه و بدون عبا حرکت میکرد. گاهی طرف چپ و گاهی طرف راست تابوت را میگرفت، تا نزدیکی قبر سعد رسیدند. حضرت خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر و وسایل دیگر را بیاورند! سپس با دست مبارک خود، لحد را ساختند و خاک بر او ریختند و در آن خللی دیدند آنرا بر طرف کردند و پس از آن فرمودند:
- من میدانم این قبر به زودی کهنه و فرسوده خواهد شد، لکن خداوند دوست دارد هر کاری که بندهاش انجام میدهد محکم باشد.
در این هنگام، مادر سعد کنار قبر آمد و گفت:
- سعد! بهشت بر تو گوارا باد!
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
- مادر سعد! ساکت باش! با این جزم و یقین از جانب خداوند حرف نزن! اکنون سعد گرفتار فشار قبر است و از این امر آزرده میباشد.
آن گاه از قبرستان برگشتند.
مردم که همراه پیغمبر صلی الله علیه و آله بودند، عرض کردند:
یا رسول الله! کارهایی که برای سعد انجام دادید نسبت به هیچ کس دیگری تا کنون انجام نداده بودید: شما با پای برهنه و بدون عبا جنازه او را تشییع فرمودید.
رسول خدا فرمود:
ملائکه نیز بدون عبا و کفش بودند. از آنان پیروی کردم.
عرض کردند:
گاهی طرف راست و گاهی طرف چپ تابوت را میگرفتید!
حضرت فرمود:
چون دستم در دست جبرئیل بود، هر طرف را او میگرفت من هم میگرفتم!
عرض کردند:
- یا رسول الله صلی الله علیه و آله بر جنازه سعد نماز خواندید و با دست مبارکتان او را در قبر گذاشتید و قبرش را با دست خود درست کردید، باز میفرمایید سعد را فشار قبر گرفت؟
حضرت فرمود:
- آری، سعد در خانه بد اخلاق بود، فشار قبر به خاطر همین است!(6)
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))