بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده ام

 
بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده ام
همچو نسیم از این چمن پای برون کشیده ام
 
شمع طرب ز بخت ما آتش خانه سوز شد
گشت بلای جان من عشق به جان خریده ام
 
حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود
تا تو ز من بریده ای من ز جهان بریده ام
 
تا به کنار بودیم بود به جا قرار دل
رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده ام
 
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
 
چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون
ای گل تازه یاد کن از دل داغ دیده ام
 
یا ز ره وفا بیا یا ز دل رهی برو
سوخت در انتظار تو جان به لب رسیده ام
 
رهی معیری


[ پنج شنبه 6 آذر 1393  ] [ 5:48 AM ] [ KuoroshSS ]

ما را به حال خود بگذارید و بگذرید

 
ما را به حال خود بگذارید و بگذرید
از خیل رفتگان بشمارید و بگذرید
 
اکنون که پا به روی دل ما گذاشتید
پس دست بر دلم مگذارید و بگذرید
 
تا داغ ما کویر دلان تازه تر شود
چون ابری از سراب ببارید و بگذرید
 
پنهان در آستین شما برق خنجر است
دستی از آستین به در آرید و بگذرید
 
ما دل به دست هر چه  که بادا سپرده ایم
ما را به دست دل بگذارید و بگذرید
 
با آبروی آب، چه باک از غبار باد!
نان پاره ای مگر به کف آرید و بگذرید
 
قیصر امین پور


[ پنج شنبه 6 آذر 1393  ] [ 5:39 AM ] [ KuoroshSS ]

دور هشتم

نیست گاهی، هیچ راهی، جز به شاهی رو زدن
با غمی سنگین رسیدن پیش او زانو زدن
 
ظهر گرما، صحن سقاخانه می چسبد چقدر
ضامن آهو شنیدن، بعد از آن « یا هو» زدن
 
در شلوغیها دو تا آرنج خوردن بی هوا
مست چون جامی، به دیگر جامها پهلو زدن
 
آری آداب خودش را دارد اینجا عاشقی
جز بزرگان کس ندارد منصب جارو زدن
 
امتحانی کن، ببین اینجا چه حظی می دهد
یا علی گفتن به وقت دست بر زانو زدن
 
شمعها! نجوای با خورشید می دانید چیست؟
اشکهای بی صدا باریدن و سو سو زدن
 
هفت دوری نیست حج ما فقیران، این طواف
دور هشتم دارد و چرخی به دور او زدن
 
بیت هشتم هدیه ای از سوی قم آورده است
بوسه بر درگاه تو از جانب بانو زدن
 
بد کشیدم طرح خود را چیز دیگر شد، ببخش
دست و دل لرزیده وقت طرح این آهو زدن
قاسم صرافان


[ چهارشنبه 5 آذر 1393  ] [ 5:49 AM ] [ KuoroshSS ]

می روم بار دگر تا جان بگیرم در حرم

می روم بر کوی سلطان، گریه پنهانی کنم
بر در شاه خراسان تا غزل خوانی کنم

 
می روم با کوله باری از گناه و معصیت
در سرای صحن، اظهار پشمانی کنم

 
می روم بار دگر تا جان بگیرم در حرم
آسمان تار دل را باز نورانی کنم

 
می روم تا دل ببندم بر ضریح آرزو
گویمش درد دلم شرح پریشانی کنم

 
می روم بر مشرق عشق و به دور از غصه ها
هشتمین خورشید بینم، نفس قربانی کنم

 
می روم تا در جوار ضامن آهو رضا علیه السلام
چاره ای بر این دل تاریک طوفانی کنم

 
می روم تا در ازای آب سقاخانه اش
جان ببخشم کل عالم، لیک ارزانی کنم

 
می روم تا چون کبوتر پر بگیرم تا به اوج
دور گنبد من بگردم طوف روحانی کنم

 
می روم یک گوشه ای در زیر ایوان طلا
تا سحر بنشینم و یادی ز کنعانی کنم

 
آرزوی خادمی بر درگهش دارم ولی
می رسد در خادمی بینم که سلطانی کنم

 
برده آرام و قرارت شوق وصل آخر امیر
چونکه گویی جان فدای آن خراسانی کنم
امیر کاشانی


[ چهارشنبه 5 آذر 1393  ] [ 5:43 AM ] [ KuoroshSS ]

آقا! دلم برای حرم تنگ گشته است

آقا! دلم برای حرم تنگ گشته است
پایم بدون حس شما لنگ گشته است

 
چونان کبوترم که پرش را شکسته اند
یا آهویی که زخمی یک سنگ گشته است

 
اشکم صدای عطر تو را داد می کشد
آهم به نای تشنه، خوش آهنگ گشته است

 
دیگر زمان زمانه ی ماه و پلنگ نیست
اظهار عشق بر غربا ننگ گشته است

 
دیدی در آن حوالی اگر دست و پا زنان
قلبی ز نصف وا شده خونرنگ گشته است

 
حتما منم، پرنده ی هجران کشیده ات
باری دلم برای حرم تنگ گشته است
ابوالفضل دادا


[ چهارشنبه 5 آذر 1393  ] [ 5:39 AM ] [ KuoroshSS ]

مونس تنهایی من باز دلم تنگ تو شد

باز کبوتر دلم بال و پری گشوده است
باز هوای دیدن صاحب خود نموده است
باز رهیده از قفس تا که رود به بام تو
باز ز دل خیال تو، تاب و توان ربوده است

مونس تنهایی من، باز دلم تنگ توشد
نام تو نغمه ی لبم، هر نفسم رنگ تو شد
بغض گسسته در گلو، دیده فشانده اشک شوق
قلب شکسته در میان، هر طپش آهنگ تو شد

باز صدا کنم تو را، ای سر و سامانی من
در گذر از حادثه ها، یار پریشانی من
سائل و مسکین توأم، حاجت من وصال توست
از در خود مران گدا، شاه خراسانی من
محسن رودگری
 


[ چهارشنبه 5 آذر 1393  ] [ 5:36 AM ] [ KuoroshSS ]

توبه هم قولش اگر مردانه باشد بهتر است

در حرم لب بر لب پیمانه باشد بهتر است
شمع دورش چند تا پروانه باشد بهتر است

 
بهتر آنکه از در هر خانه نومیدم کنند
دل اگر با غیر تو بیگانه باشد بهتر است

 
گر بنا باشد دلم را جز تو آبادش کند
این دل ویران همان ویرانه باشد بهتر است

 
جان من آقا مرا سرگرم کاشی ها مکن
میهمان مشغول صاحبخانه باشد بهتر است

 
صحنتان را می زنم برهم جوابم را بده
این گدا گاهی اگر دیوانه باشد بهتر است

 
مدعی در این حرم از سیر بالاها مگو
این کبوتر فکر آب و دانه باشد بهتر است

 
گنبدت مال همه، باب الجوادت مال من
جای ما پشت در میخانه باشد بهتر است

 
من که هر بار آمدم اینجا گنهکار آمدم
توبه هم قولش اگر مردانه باشد بهتر است

 
تا شب قبرم که می آیی برای دیدنم
این دل ما پیش تو بیعانه باشد بهتر است

 
صبح محشر هم خودت دنبال کار ما بیفت
پشت ما توصیه ی شاهانه باشد بهتر است

 
گریه کردم شانه ی گرم ضریحت بغض کرد
وقت گریه سر روی یک شانه باشد بهتر است

 
کربلا از تو گرفتن واقعا شیرین تر است
روزی ما هم از این کاشانه باشد بهتر است

 
اشک می خواهم ز تو دریای « فابک للحسین»
رزق ما از جام سقّاخانه باشد بهتر است
محمد جواد پرچمی


[ چهارشنبه 5 آذر 1393  ] [ 5:20 AM ] [ KuoroshSS ]

تو درخور خود کنی و ما درخور خویش

بر سنگ قبر خواجه عبد الله انصاری این رباعی دیده می شود:
 
 
 
دارم گُنَهان ز قطره ی باران بیش
 
وز شرمِ گُنَه، فکنده ام سر در پیش
 
این مژده شنیدم که منال ای درویش
 
تو درخور خود کنی و ما درخور خویش


[ دوشنبه 3 آذر 1393  ] [ 10:16 PM ] [ KuoroshSS ]

خوب من

 
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
 
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدن آنی ام
 
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ی طوفانی ام
 
دل خوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
 
آمده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
 
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام
 
خوب ترین حادثه می دانمت
خوب ترین حادثه می دانی ام؟
 
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی ست که بارانی ام
 
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام
 
ها... به کجا می کشی ام خوب من؟
ها... نکشانی به پشیمانی ام!
 
محمد علی بهمنی


[ دوشنبه 3 آذر 1393  ] [ 8:32 PM ] [ KuoroshSS ]

مهر تو را به عالم امکان نمی دهم

 
مِهر تو را به عالم امکان نمی دهم
این گنج پُر بهاست من ارزان نمی دهم
 
گر انتخاب جنّت و کویت به من دهند
کوی تو را به جنّت و رضوان نمی دهم
 
نام تو را به نزدِ اجانب نمی برم
چون اسم اعظم است به دیوان نمی دهم
 
جان می دهم به شوقِ وصالِ تو یا حسین علیه السلام
تا بر سرم قدم ننهی جان نمی دهم
 
ای خاکِ کربلای تو مُهر نماز من
آن مُهر را به مُلک سلیمان نمی دهم
 
ما را غلامی تو بُوَد تاج افتخار
این تاج را به افسر شاهان نمی دهم
 
دل جایگاه عشق تو باشد نه غیر تو
این خانه ی خداست به شیطان نمی دهم
 
گر جرعه ای ز آبِ فراتت شود نصیب
آن جرعه را به چشمه ی حیوان نمی دهم
 
تا سر نهاده ام چو مُؤیِّد به درگهت
تن زیر بار مِنّت دونان نمی دهم
 
سید رضا مؤیّد


[ دوشنبه 3 آذر 1393  ] [ 7:20 PM ] [ KuoroshSS ]