باده‌ی عشق

 

من خراباتیم از من سخن عشق مخواه

گنگم از گنگ پریشان شده گفتار مخواه

 

من که با کوری و مهجوری خود سَرگرمم

از چنین کور تو بینایی و دیدار مخواه

 

چشم بیمار تو بیمار نموده ست مرا

غیرِ هَذْیان سخنی از من بیمار مخواه

 

با قلندر منشین گر که نشستی هرگز

حکمت و فلسفه و آیه و اخبار مخواه

 

مستم از باده‌ی عشق تو وُ از مستِ چنین

پندِ مردان جهان دیده و هُشیار مخواه

 

امام خمینی رحمة الله علیه



[ شنبه 29 اسفند 1394  ] [ 12:17 PM ] [ KuoroshSS ]

محفل رندان

 

آید آن روز که خاک سر کویش باشم

ترک جان کرده و آشفته‌ی رویش باشم

 

ساغر روح فزا از کف لطفش گیرم

غافل از هر دو جهان، بسته‌ی مویش باشم

 

سر نهم بر قدمش بوسه زنان تا دم مرگ

مست، تا صبح قیامت ز سبویش باشم

 

همچو پروانه بسوزم بَرِ شمعش همه عمر

محو، چون مِیْ زده در روی نکویش باشم

 

رسد آن روز که در محفلِ رندان، سرمست

رازدارِ همه اسرارِ مگویش باشم

 

یوسفم گر نزند بر سَرِ بالینم سَرْ

همچو یعقوب دل آشفته‌ی بویش باشم

 

امام خمینی رحمة الله علیه



[ شنبه 29 اسفند 1394  ] [ 11:41 AM ] [ KuoroshSS ]

دلجوئی پیر

 

دستِ آن شیخ ببوسید که تکفیرم کرد

مُحْتَسِب را بنوازید که زنجیرم کرد

 

مُعتکف گشتم از این پس به دَرِ پیرِ مُغان

که به یک جرعه مِیْ از هر دو جهان سیرم کرد

 

آبِ کوثر نخورم منَّتِ رضوان نبرم

پرتوِ رویِ تو ای دوست جهانگیرم کرد

 

دلِ درویش به دست آر که از سِرِّ ألَسْت

پرده برداشته آگاه ز تقدیرم کرد

 

پیرِ میخانه بنازم که به سرپنجه‌ی خویش

فانیم کرده، عدم کرده و تسخیرم کرد

 

خادمِ درگهِ پیرم که ز دلجویی خود

غافل از خویش نمود و زِبَر و زیرم کرد

 

امام خمینی رحمة الله علیه



[ پنج شنبه 27 اسفند 1394  ] [ 8:36 PM ] [ KuoroshSS ]

چون مست شویم هرچه بادا بادا

 
 
 
عاشق همه سال مست و رسوا بادا
 
دیوانه و شوریده و شیدا بادا
 
با هشیاری غُصّه‌ی هر چیز خوریم
 
چون مست شویم هرچه بادا بادا
 
 
مولوی


[ پنج شنبه 27 اسفند 1394  ] [ 6:11 PM ] [ KuoroshSS ]

مائیم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم

 
 
 
مائیم که از باده‌ی بی‌جام خوشیم
 
هر صبح مُنوَّریم و هر شام خوشیم
 
گویند سرانجام ندارید شما
 
مائیم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم
 
 
مولوی


[ چهارشنبه 26 اسفند 1394  ] [ 11:44 PM ] [ KuoroshSS ]

نیایش

 

الهی شعله در جانم فكن، خاكستر باد فنايم كن

خدايا غرق درياهای موّاج دعايم كن

سراپا تشنه‌ی نامِ توأم يا ربّ صدايم كن

 

خدايا خاک خاموشم

مرا آتش‌فشانی كن

كز آن آتش بميرد

طاقتِ دور از تو بودن‌ها در آغوشم

 

خدايا پس بگير از كام شيطان‌ها زبانم را

خدايا پُر كن از نامت دهانم را

خدايا بندگی آموز جانم را

 

خدايا سوی يكرنگی ببر آيينه‌هامان را

بسوزان آرزوهای نهان در سينه‌هامان را

به خاكستر بَدَل كن كينه‌هامان را

 

خدايا سنگ بودم شعله شعله عشقِ بی‌پايان فرستادی

خدايا تشنه بودم چشمه‌ی ايمان فرستادی

خدايا دور بودم از تو تا پلكی زدی قرآن فرستادی

 

خودم را در غبارِ عادت هر روزه گم كردم

مرا تا وسعت آيينه‌های نور جاری كن

مرا با آيه‌های سبز قرآنت بهاری كن

 

به آياتت قسم از هر چه غير از نام تو سيرم

خدايا عطر قرآن را مگير از من كه می‌ميرم

 

محسن وطنی



[ چهارشنبه 26 اسفند 1394  ] [ 10:09 AM ] [ KuoroshSS ]

آنچه خدا خواست همان می‌شود

 

بود دلی رفت و فراموش شد

طُرْفِه چراغی بُد و خاموش شد

 

پیش من اینک غم و شادی یکی ست

داغْ دلی، شادْ نهادی، یکی‌ست

 

دوش که غم پرده‌ی ما می‌درید

خارِ غم اندر دل ما می‌خلید

 

در بَرِ استاد خِرَد پیشه‌ام

طرح نمودم غم و اندیشه‌ام

 

کو به کف آیینه‌ی تدبیر داشت

بختِ جوان و خرد پیر داشت

 

پیرِ خرد پیشه و نورانی‌ام

شُست ز دل زنگِ پریشانی‌ام

 

گفت که در زندگی آزاد باش

هان! گذران است جهان شاد باش

 

رو به خودت نسبت هستی مده

دل به چنین مستی و پستی مده

 

زآنچه نداری ز چه افسرده‌ای

وز غم و اندوه دل‌آزرده‌ای

 

گر بِبَرد ور بدهد دست دوست

ور بِبُرد ور بنهد مُلک اوست

 

ور بِکِشی یا بِکُشی دیوِ غم

کج نشود دستِ قضا را قلم

 

آنچه خدا خواست همان می‌شود

وآنچه دلت خواست نه آن می‌شود

 

علّامه سیّد محمّد حسین طباطبائی

رحمة الله علیه



[ پنج شنبه 13 اسفند 1394  ] [ 8:56 PM ] [ KuoroshSS ]

مرد باش

 
 
 
زندگی، صد سال اگر باشد به نامردی، چه سود
 
فِی ٱلْمَثل، یک روز اگر باشی به دنیا، مرد باش


[ پنج شنبه 13 اسفند 1394  ] [ 6:57 PM ] [ KuoroshSS ]

تشنه جانان را کجا سیراب ساغر می‌کند؟

 

تشنه جانان را کجا سیراب ساغر می‌کند؟

ریگ در یک آب خوردن بحر را بر می‌کند

 

شمع ما تا سیلی دست حمایت خورده است

می‌فشاند اشک گرم و یاد صَرْصَرْ می‌کند

 

شِکوه را در دل مکن پنهان که این آتش عنان

بیضه‌ی فولاد را همچشم مجمر می‌کند

 

زاهدان را ترک دنیا نیست از آزادگی

سکّه از بهر روایی پشت بر زر می‌کند

 

در بزرگان هیچ عیبی نیست چون نقصانِ حلم

سنگِ کم، میزانِ دولت را سبُکْسَر می‌کند

 

سدِّ راه قرب یزدان است اوج اعتبار

پشت بر محراب واعظ بهر منبر می‌کند

 

در حریمِ حُسْن، گستاخ است چشم پاک بین

شبنم از دامانِ گل بالین و بستر می‌کند

 

بوته‌ی خاری ست در چشم خدا جویان، بهشت

کِیْ علاج تشنه‌ی دیدار، کوثر می‌کند؟

 

می‌کند آخر ز راه تنگ چشمی لاغرش

رشته را فربه در اوّل گرچه گوهر می‌کند

 

سایه‌ی دستی به هر کس قهرمانِ عشق داد

بستر و بالین ز آتش چون سمندر می‌کند

 

دام و دد را چون سلیمان کرد مجنون رام خویش

چون بلند افتاد سودا کار افسر می‌کند

 

ترک دنیا کن که در بحر پُر آشوب جهان

دست شستن، کارِ بازوی شناور می‌کند

 

می‌فشاند بر مراد هر دو عالم آستین

بی‌نیازی هر که را صائب توانگر می‌کند

 

صائب تبریزی



[ شنبه 8 اسفند 1394  ] [ 12:22 AM ] [ KuoroshSS ]