چه گذشته است خدایا به دل مادر من

 

اثری نیست به جا از من و خاکستر من

ای خدا شکر که دور است ز من دختر من

 

گرچه تاریک و مخوف است فضای زندان

عوضِ شمع بسوزد دلِ غم پرور من

 

ای رضا کاش که می‌آمدی و می‌دیدی

چه تراشیده و کاهیده شده پیکر من

 

اثر سلسله بر گردن من جا انداخت

ولی از کینه کسی قطع نکرده سر من

 

تنم آزرده شده، زیر سُم اسب نرفت

چه گذشته است خدایا به دلِ مادر من

 

لبم از روزه شده خشک ولی چوب نخورد

چوب خورده به لبی که به فدایش سر من

 

عمّه‌ام را سر هر کوچه و بازار زدند

یاد این صحنه رَوَد خون، ز دو چشم تر من

 

سعید خرازی



[ پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394  ] [ 12:09 AM ] [ KuoroshSS ]

افتاده‌ای اگر که ز پا یا علی بگو

 

شَهِ کارآفرینشِ دادار حیدراست

نفْس و وصیِّ احمدِ مُختار حیدراست

وقت نبرد و حمله جلودار حیدراست

استادِ بی‌نظیر علمدار حیدراست

 

از دشمنانِ فاطمه بیزار حیدراست

 

ای مِهر و ای ولایت تو رُکنِ دین، علی

محتاج لطفت عِیسِیِ گردون نشین، علی

شاگردِ درسِ عشقِ تو روحُ الْاَمین، علی

بر بخشش و عطای تو صد آفرین، علی

 

بر لشگر کرامت علمدار حیدر است

 

جنّت اگر سرای علی شد عجیب نیست

حاتم اگر گدای علی شد عجیب نیست

موسی گر آشنای علی شد عجیب نیست

عیسی اگر فدای علی شد عجیب نیست

 

اینان همه چو غنچه و گلزار حیدراست

 

ای سینه‌ی تو مخزنِ اسرارها شده

ممنونِ جود و لطفِ تو دل بارها شده

شرمنده‌ی کرامتت اغیارها شده

بایک نگاهِ فیضِ تو گُل خارها شده

 

یعنی به نُهْ فَلَک، گُلِ بی‌خار حیدراست

 

شیرِ خدا و فاتحِ خیبر به جز تو کیست

حَبْلُ الْمَتین وساقیِ کوثر به جز تو کیست

صاحبْ لوای عرصه‌ی محشر به جز تو کیست

یعنی به شهرِ علْمِ نبی دَرْ به جز تو کیست

 

درکائنات نقطه‌ی پرگار حیدراست

 

می‌لرزد آسمان چو قدم می‌زند علی

روزیِّ کائنات رَقم می‌زند علی

وقتی که پلک دیده بِهَم می‌زند علی

بر سیِّئاتِ شیعه قلم می‌زند علی

 

آری خدای عَزّ وَ جَلّ یارِ حیدر است

 

افتاده‌ای اگر که ز پا یا علی بگو

شاهی اگر تو یا که گدا یا علی بگو

موسی همیشه وقت دعا یا علی بگو

حتّی تو هم رسولِ خدا یا علی بگو

 

زیرا که اسمِ اعظم دادار حیدر است

 

آن لحظه‌ای که لب به دعا وا کند علی

دردِ دلِ شکسته مداوا کند علی

با یک اشاره کارِ مسیحا کند علی

باشد نگاهِ رحمتی بر ما کند علی

 

در مشکلات چاره‌ی هر کار حیدر است

 

سیّد مجتبی شجاع



[ چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394  ] [ 9:16 PM ] [ KuoroshSS ]

ماییم و خرابات رضا (علیه السلام)

 

 
تو دین من و ایمان منی
تو روح من و تو جان منی
در هر دو جهان، حیرانِ توأم
در هر دو جهان، سلطانِ منی
 
(ای شاهِ کرم  ای شاهِ کرم)
 
ای دیده جهان جود و کرمت
بوسه زده بر جای قدَمَت
بیمار توأم، ردَّم نکنی
ای دارِ شفا، صحن و حرمت
 
(مولا یا رضا  مولا یا رضا)
 
من عبدِ توأم در شادی و غم
جز خانه ی تو جایی نروم
ما را تو بخر  ما را تو مران
ای شاه کرم ای شاه کرم
 
ماییم و عنایات تو رضا
ماییم و کرامات تو رضا
ماییم و حرم .. ماییم و حرم
ماییم و خرابات تو رضا
 
(ای شاه کرم  ای شاه کرم)
 
با نام تو گرم زمزمه ایم
از حادثه ها بی واهمه ایم
بار دگرت خواهم که: بخر
ما را که غلام فاطمه ایم
 
(ای شاه کرم ای شاه کرم)
 
(مولا یا رضا مولا یا رضا)
 
 
سروده ی میلاد عرفان پور و جواد شیخ الاسلام


[ سه شنبه 22 اردیبهشت 1394  ] [ 9:14 PM ] [ KuoroshSS ]

هیچ عشقی به جر از عشق تو طوفانی نیست

 

دلِ من جز به غمِ عشقِ تو زندانی نیست

آشکار است جنونِ دل و پنهانی نیست

 

به خدا هیچ کجا حالِ دلِ شیدایَم

مثل صحن و حرمِ پاکِ تو عرفانی نیست

 

"هر که از عشق تو دیوانه نشد عاقل نیست"

هیچ عشقی به جز از عشق تو طوفانی نیست

 

عاشق آن است که با ذکر تو پرواز کند

اثر ذکر تو حالی‌ست که انسانی نیست

 

حرَمَت خاصیت عرشِ خدا را دارد

دوری از صحنِ شما، دوریِ آسانی نیست

 

بارها گفته‌ام و بار دگر می گویم

که گدائیت کم از رتبه‌ی سلطانی نیست

 

"در مُعطّل شدن و دست رساندن به ضریح

لذّتی هست که در سجده‌‌ی طولانی نیست"

 

نصیر حسنی



[ سه شنبه 22 اردیبهشت 1394  ] [ 7:02 PM ] [ KuoroshSS ]

که پریشانی از آداب مسلمانی نیست

 
 
گریه ام در حرم از روی پریشانی نیست
که پریشانی از آداب مسلمانی نیست
 
در طوافند چنان موجِ کبوترهایت
که در این سلسله انگار پریشانی نیست
 
عربی آمده پابوس تو از سمتِ عراق
همه ی حسرتش این است که ایرانی نیست
 
دست خالی ست هر آنکس به حرم می آید
در ورودی که نیازی به نگهبانی نیست!
 
در مُعطّل شدن و دست رساندن به ضریح
لذّتی هست که در سجده ی طولانی نیست
 
محمد حسین ملکیان


[ سه شنبه 22 اردیبهشت 1394  ] [ 6:12 PM ] [ KuoroshSS ]

یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم

 

 
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
 
گر قصد جفا داری، اینک من و اینک سر
ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم
 
بس توبه و پرهیزم کز عشقِ تو باطل شد
مِن بعد بِدان شرطم کز توبه بپرهیزم
 
سیم دلِ مسکینم در خاکِ درت گم شد
خاکِ سر هر کویی بی فایده می بیزم
 
در شهر به رسوایی دشمن به دفم برزد
تا بر دفِ عشق آمد تیرِ نظرِ تیزم
 
مجنونِ رخ لیلی، چون قیسِ بنی عامِر
فرهادِ لبِ شیرین، چون خسروِ پرویزم
 
گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز
فرمان بَرَمَت جانا! بنشینم و برخیزم
 
گر بی تو بُوَد جنّت، بر کنگره ننشینم
ور با تو بُوَد دوزخ، در سلسله آویزم
 
با یادِ تو گر سعدی در شعر نمی گنجد
چون دوست یگانه شد با غیر نیامیزم
 
سعدی


[ یک شنبه 20 اردیبهشت 1394  ] [ 6:29 PM ] [ KuoroshSS ]

شوریده کرد شیوه ی آن نازنین مرا

 
شوریده کرد شیوه ی آن نازنین مرا
عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا
 
غم همنشین من شد و من همنشین غم
تا خود چه ها رسد ز چنین همنشین مرا
 
زین سان که آتش دل من شعله می زند
تا کی بسوزد این نفس آتشین مرا
 
ای دوستان نمی دهد آن زلف بی قرار
تا یک زمان قرار بود بر زمین مرا
 
از دور دیدمش خردم گفت دور از او
دیوانه می کند خردِ دوربین مرا
 
گر سایه بر سرم فکند زلف او دمی
خورشید بنده گردد و مَه خوشه چین مرا
 
تا چون «عُبید» بر سر کویش مجاورم
هیچ التفات نیست به خُلد بَرین مرا
 
عبید زاکانی


[ شنبه 19 اردیبهشت 1394  ] [ 9:10 PM ] [ KuoroshSS ]

لیلایت منم

 
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
 
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام ألَستش کرده بود
 
گفت یا ربّ، از چه خوارم کرده ای؟
برصلیب عشق دارم کرده ای؟
 
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
 
نُشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
 
خسته ام زین عشق، دلخونم نکن
من که مجنونم، تو مجنونم نکن
 
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو، من نیستم
 
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگت پنهان و پیدایت منم
 
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
 
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
 
کردمت آواره ی صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی امّا نشد
 
سوختم در حسرت یک «یا ربّ» ات
غیر لیلا بر نیامد از لبت
 
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
 
مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی
 
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
 
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
 
مرتضی عبد اللّهی


[ جمعه 18 اردیبهشت 1394  ] [ 11:13 PM ] [ KuoroshSS ]

امیر بی قرینه

 
 
 
دلم به عشق وصل تو خُمار شد، نیامدی
و آسمانِ شهر ما غبار شد، نیامدی
 
غروبِ خسته ی دلم! چه شد طلوع روشنت؟
و ماه هم در آسمان چه تار شد، نیامدی
 
امیر بی قرینه ام! کجاست روز وصل تو؟
و دل بدون عشق، تارومار شد، نیامدی
 
کلام ناب مرتضی! چه دیر شد ظهور تو
و روز هجر، بی شعار شد، نیامدی
 
سلام صبح فاطمه به آن دو چشم مست تو
و دوری ات بلند، مثلِ روزگار شد، نیامدی
 
سیده شریفه کریمی نژاد


[ جمعه 18 اردیبهشت 1394  ] [ 6:58 PM ] [ KuoroshSS ]

من از تو ناگزیرم . . .

 
 
ما در عصر احتمال  بسر می بریم ...
در عصر شک و شاید ...
 
در عصر پیش بینی وضع هوا ...
از هر طرف که باد بیاید ...
در عصر قاطعیت تردید، عصر جدید ...
 
عصری که هیچ اصلی جز اصلِ احتمال، یقینی نیست ...
 
امّا من بی نام تو، حتّی یک لحظه احتمال ندارم ...
چشمانِ تو، عینُ الیقین من؛  قطعیتِ نگاهِ تو، دین من است.
 
من از تو ناگزیرم، من بی نام  ناگزیر تو می میرم.
قیصر امین پور



[ جمعه 18 اردیبهشت 1394  ] [ 5:07 PM ] [ KuoroshSS ]