یک دم بیا و مونس این بی قرار باش

 

 

ای سر همیشه خاکِ سرِ کوی یار باش

هرگز ز جا ملرز و به آن استوار باش

 

آنقدر گویمت که انیست فقط رضاست

پس تا ابد به صحن و سرایش غبار باش

 

ای دل بدون خاکِ حریمش خزان شوی

در باغ گل بمان و همیشه بهار باش

 

ای دل کجا روی پیِ عزّت پیِ شرف؟

در زیر سایه اش شرفِ روزگار باش

 

گر وعده ی وصال گرفتی دگر مشین

ورنه که سال ها به صفِ انتظار باش

 

گرچه ز خاک کمترم ای رأفت عادتت

یک دم بیا و مونسِ این بی قرار باش

 

 

میثم کامیابی فر


ادامه مطلب ندارد
[ چهارشنبه 24 تیر 1394  ] [ 8:50 PM ] [ KuoroshSS ]

حریم قدس رضا ملجأ و پناه من است

 

حریم قدس رضا ملجأ و پناه من است

حجاب بین من و او فقط گناه من است

 

اگر که او نپذیرد مرا به خانه ی خود

کدام خانه ی دیگر پناهگاه من است

 

امید است که بخشد گناه و عصیانم

که آگه از گنه و نامه ی سیاه من است

 

به وقت مرگ به سویش بُوَد دو دیده ی من

که دیدن رخ او آخرین نگاه من است


ادامه مطلب ندارد
[ چهارشنبه 24 تیر 1394  ] [ 11:50 AM ] [ KuoroshSS ]

چه غم گر گنهکار و نامه سیاهم

 

چه غم گر گنهکار و نامه سیاهم

علی بن موسی الرضا داد راهم

 

امام رئوفی که عالم فدایش

کرم کرد و داد از عنایت پناهم

 

ز فعلم نپرسید، که اهل خطایی

به رویم نیاورد، من روسیاهم

 

سراپا شدم غرق دریای رحمت

نگویید دیگر که غرق گناهم

 

همه روی گردانده بودند از من

رضا کرد با چشم رحمت نگاهم

 

کنم ناز دیگر به طوبی و سدره

که در بوستان ولایت گیاهم

 

به جز دامن آل عصمت نگیرم

به غیر از رضای رضا را نخواهم

 

چو می‌خواست راهم دهد از کرامت

عطا کرد، سوز دل و اشک و آهم

 

اگر خوار بودم، اگر پست بودم

رضا داد قدرم، رضا داد جاهم

 

اگر کوه عصیان بُوَد روی دوشم

اگر گشته کاهیده تن مثل کاهم

 

شدم خاک پای امام رئوفی

که بر شهریاران کند پادشاهی

 

گدایم گدایم، گدایم گدایم

گدای علی بن موسی الرضایم

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)


ادامه مطلب ندارد
[ سه شنبه 23 تیر 1394  ] [ 1:45 PM ] [ KuoroshSS ]

صفای دل به جز مهر شما نیست

 

صفای دل به جز مهر شما نیست

که بی مهر شما دل را صفا نیست

 

خوشا حال دل بیمار هجران

که جز وصل شما او را دوا نیست

 

تمام راهها راه خطایند

ره عشق شما هرگز خطا نیست

 

شما پوشیده در ذات خدائید

خدا هم از شما هرگز جدا نیست

 

همه زیر لوای رحمت حق

کسی غیر از شما صاحب لوا نیست

 

سحاب بذلتان پیوسته بارد

کتاب فضلتان را انتها نیست

 

بنازم قدر عشاق شما را

که کمتر از مقام انبیا نیست

 

همه طاعات عالم را پشیزی

بدون مهرتان قدر و بها نیست

 

به جز مهر شما امضای طاعات

به جز ذکر شما روح دعا نیست

 

فلک بی عشقتان هرگز نگردد

خدا بی مهرتان از کس رضا نیست

 

ولاتان با بلا آمد گوارا

که هر جا این بلا نبود ولا نیست

 

نگردد گوی چوگان ولایت

سری کافتاده در خاک بلا نیست

 

کسی غیر از شما آل محمد

به دنیا و به عقبی مقتدا نیست

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

بریدن از شما امکان ندارد

نشستن بی شما هرگز روا نیست

 

فروشم بر طبیب و بر دوا ناز

که جز خاک شما دارالشفا نیست

 

چو با مهر شما آیم به محشر

هراسم در دل از خوف جزا نیست

 

دل و مهر شما و خشم نیران

جهنم را مگر شرم و حیا نیست

 

در این کویم گدا با دست خالی

جز این سرمایه چیزی با گدا نیست

 

به هر لوحی توان رنگ ریا زد

ولی لوح محبت را ریا نیست

 

خدایا دین خود را عرضه کردم

مرا جز مهر آل مصطفی نیست

 

صراط مستقیمی تا قیامت

به جز راه علی مرتضی نیست

 

من و مهر علی و خاندانش

دلم با غیر آنان آشنا نیست

 

سر دار بلا جز وصف مولا

شعار «میثم» بی دست و پا نیست

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)


ادامه مطلب ندارد
[ سه شنبه 23 تیر 1394  ] [ 9:35 AM ] [ KuoroshSS ]

بعد زهرا، علی از دست فلک بیزار است

 

دردِ دل‌هام برای تو حسین بسیار است

بسته‌ام بار سفر، چشم به راهم یار است

 

خوشیِ عُمر، مرا بود به نُه سال فقط

بعدِ زهرا، علی از دستِ فلک بیزار است

 

ابن ملجم به خیالش که مرا کُشت ولی

قاتل اصلی من ضرب در و مِسمار است

 

حسن از کوچه چه دید ست که لُکنت دارد

که هنوزم که هنوز است دلش بیمار است

 

به اباالفضل سپردم که کنارت باشد

او گرفتارِ تو وُ در همه جا غمخوار است

 

بیشتر از همه دلواپس زینب هستم

که به هر شهر اسیر سر هر بازار است

 

زیور آلات به همراه مبر کرب و بلا

اُلفت مردم کوفه به طلا بسیار است

 

سعید خرازی



[ سه شنبه 16 تیر 1394  ] [ 3:39 PM ] [ KuoroshSS ]

ماه غریبستان

 

از لطف و دستگیری تو حرف می‌زنم

از شیوه‌ی امیری تو حرف می‌زنم

 

از وصله وصله‌های ردای خلافتت

مولا ز بی‌نظیری تو حرف می‌زنم

 

از سفره‌های نیمه شبت در خرابه‌ها

از کهکشان شیری تو حرف می‌زنم

 

بر شانه‌ی تو جای یتیمان کوفه بود

از اوج سر به زیری تو حرف می‌زنم

 

از چاهِ اشک و آهِ فراق و حکایتِ ــ

شب‌های گوشه گیری تو حرف می‌زنم

 

از بیست سال خانه نشینی و بی‌کسی

از غربتِ غدیری تو حرف می‌زنم

 

دیگر نفس به سینه‌ی من حبس می‌شود

وقتی که از اسیری تو حرف می‌زنم

 

داغ تو بیشتر به دلم چنگ می‌زند

هر چه که از دلیری تو حرف می‌زنم

 

از کوچه‌ها و روضه‌ی یارِ جوانِ تو

از ماجرای پیری تو حرف می‌زنم

 

***

دستان حیدری تو را صبر بسته بود

آن روز اگر که پهلوی مادر شکسته بود

 

یوسف رحیمی



[ یک شنبه 14 تیر 1394  ] [ 11:47 PM ] [ KuoroshSS ]

همه گریان توأند . . .

 

نه فقط مسجدیان سر به گریبان توأند

نخل و چاه و شب و صحرا، همه گریان توأند

 

دامنت با چه گنه سرخ شد از خونِ سرت

ای که خلق دو جهان دست به دامان توأند

 

ای به خون خفته بگو کیسه‌ی خرمات کجاست؟

فقرا منتظر سفره‌ی احسان توأند

 

کودکانی که گرسنه همه رفتند به خواب

به عزیزان تو سوگند، عزیزان توأند

 

نخل‌ها در عطش اشک تو بردند به سر

چاه‌ها منتظر ناله‌ی پنهان توأند

 

اختران شیفته‌ی حالِ نماز شب تو

کوه‌ها منتظر نغمه‌ی قرآن توأند

 

اشک مظلومی تو می‌چکد از دیده‌ی ما

پاره‌های دل ما برگِ گلستان توأند

 

آسمان‌ها همه گریند به مظلومی تو

عرشیان سوخته‌ی سینه‌ی سوزان توأند

 

گیسوی حور پریشان شده در باغ بهشت

نه فقط زینب و کلثوم پریشان توأند

 

نه دلِ «میثمِ» دل سوخته، ای جان جهان

هر چه  دل هست همه زائرِ ایوان توأند

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ یک شنبه 14 تیر 1394  ] [ 5:16 AM ] [ KuoroshSS ]

مُصلح کُل

 

ای که در حُسْن کسی همسر و همتای تو نیست

جلوه‌ی ماهِ فلک چون رخ زیبای تو نیست

سرو افراخته چون قامت رعنای تو نیست

کیست آن کو به جهان واله و شیدای تو نیست

 

گرچه پنهان ز نظر روی نکوی تو بُوَد

چشم ارباب بصیرت همه سوی تو بُوَد

 

آتش عشق تو در سینه نهفتن تا کی

همه شب از غم هجر تو نخفتن تا کی

طعنه ز اغیار تو ای یار شِنُفتن تا کی

روی نادیده وُ اوصاف تو گفتن تا کی

 

چهره بگشای ز رخسار که دیدن دارد

سخن از لعل تو ای دوست شنیدن دارد

 

اگر ای مه ز ره مهر بیایی چه شود

نظری جانب عشّاق نمایی چه شود

غنچه‌ی لب به تکلُّم بگشایی چه شود

همچو بلبل به چمن نغمه سرایی چه شود

 

بی گل روی تو گلزار ندارد رونق

از صفای تو صفا یافته گیتی الحق

 

روی زیبای تو ای دوست ندیدم آخر

گلی از گلشن وصل تو نچیدم آخر

نغمه‌ی روح فزایت نشنیدم آخر

چون هلال از غمت ای ماه خمیدم آخر

 

روزِ ما تیره‌تر از شب بُوَد از دوری تو

زده آتش به دل ما غم مَستوری تو

 

دل بُوَد شیفته‌ی طُرِّه‌ی مویت ای دوست

چشم ما هست شب و روز به سویت ای دوست

جان به لب آمده از دوری رویت ای دوست

کس نیاوَرْد خبر از سر کویت ای دوست

 

ره نبردیم به کوی تو وُ خون شد دل ما

رفت بر بادِ فنا از غم تو حاصل ما

 

خاطر ما ز فراق تو پریشان تا چند

دوستان از غم تو بی‌سر و سامان تا چند

خانه‌ی دل بُوَد از هجر تو ویران تا چند

در پس پرده‌ی غیبت شده پنهان تا چند

 

پرده ای ماه فروزنده ز رخسار فکن

تا جهان را کنی از نورِ جمالت روشن

 

شب تار همه را ماه دل‌افروز تویی

عارفان را به خدا معرفت آموز تویی

داور و دادرس و دادگر امروز تویی

مصلح کل تویی و بر همه پیروز تویی

 

هر که آزاده و دانشور و صاحب‌نظر است

بهر اصلاح جهان منتظِرِ منتظَر است

 

ما همه بنده، تویی صاحب ما، سروَر ما

نبُوَد جز تو کسی قائد ما رهبر ما

چون تویی در همه جا حامی ما یاور ما

در پناه تو بُوَد ملّت ما کشور ما

 

سایه‌ی لطف تو تا بر سر احباب بُوَد

دل ز مهر تو چو خورشید جهان تاب بُوَد

 

ما همه عاشقِ دلداده و جانانه تویی

رهبر مردم آزاده و فرزانه تویی

صدفِ دین خدا را دُرِّ یکدانه تویی

قدمی رنجه نما صاحبِ این خانه تویی

 

خانه‌ی صبر ز هجران تو گردید خراب

از رهِ لطف و کرَم منتظران را دریاب

 

خاطرْ آشفته چنین پیروِ قرآن مپسند

بی‌پناه این همه افرادِ مسلمان مپسند

بیش از این ذلّت این جمعِ پریشان مپسند

دوست را دستخوش فتنه‌ی دوران مپسند

 

تا به کی نزد کسان بی‌کس و یاور باشیم

چند از دوری روی تو در آذر باشیم

 

سوی ما کن نظری از پِیِ دلداری ما

که کند غیر تو از مِهر و وفا یاری ما؟

تا تو از لطف نیایی به هواداری ما

که دهد خاتمه آخر به گرفتاری ما؟

 

ما همه منتظر مَقدم فرخنده‌ی تو

تا ببینیم مگر چهره‌ی تابنده‌ی تو

 

دلِ افسرده‌ی ما را ز غم آکنده ببین

آشنا را بَرِ بیگانه سرافکنده ببین

مسلمین را ز هم اینگونه پراکنده ببین

جمع در ظاهر و از تفرقه شرمنده ببین

 

چه بگویم که تو خود آگهی از راز نهان

باری آنجا که عیان است چه حاجت به بیان

 

بی‌تو ما در کف بیگانه گرفتار شدیم

خون‌جگر از ستم دشمن مکّار شدیم

غرقِ مِحنت ز هوسرانی اشرار شدیم

در بَرِ خلق جهان خوارتر از خار شدیم

 

اجنبی پای چو در کشور اسلام نهاد

هستی ملّت ما را ز جفا داد به باد

 

سال‌ها دم زده از مِهر و ولایت قدسی

می‌کند صبح و مسا مدح و ثنایت قدسی

فکند کاش سر خویش به پایت قدسی

تا کند جان خود از شوق فدایت قدسی

 

چه شود گر کنی از لطف به حالش نظری

تا که از نخل وصال تو بچیند ثمری

 

غلامرضا قُدسی



[ جمعه 12 تیر 1394  ] [ 5:04 PM ] [ KuoroshSS ]

دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز

 

دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز

و به امید نگاهت دل ما مانده هنوز

 

بوسه یک روز به خاکِ قدمت خواهم زد

لب به امید همان بوسه به پا مانده هنوز

 

فقرا پیش کریمان که معطّل نشوند!

منتظر بر سر راه تو گدا مانده هنوز

 

در نبودت ز دلم صدق و صفا کم کم رفت

مِهرت امّا به دلم، شُکر خدا مانده هنوز

 

می‌شود دیدن روی تو نصیبم، یا نه؟

دلِ من بین همین خوف و رجا مانده هنوز

 

به همان ناله‌ی بین در دیوار قسم

مادرت چشم به راهت به خدا مانده هنوز

 

دلتان خون شده، امّا چه کنم، مجبورم

دختری در عقب قافله جا مانده هنوز

 

هرچه که خواسته‌ام، داده‌ای آقا، امّا

با شما یک سفر کرب و بلا مانده هنوز

 

سیّد مجتبی شجاع



[ جمعه 12 تیر 1394  ] [ 6:51 AM ] [ KuoroshSS ]