بهترین رهبر

 

بهترین رهبر اَبْناء بشر کیست علیست

به یتیمانِ ستم دیده پدر کیست علیست

 

داشت ایزد به صدف یک دُر و یک گوهرِ ناب

دُرِّ یکدانه نبی هست و گهر کیست علیست

 

آنکه بر دوشِ رسولِ مدنی پای نهاد

تا کند بتکده‌ها زیر و زبر کیست علیست

 

کس نگفته است سَلُونی به جهان بهر بشر

آنکه فرمود و به ما داد خبر، کیست علیست

 

آنکه بر جای نبی خفت که از راهِ وفا

کُنَد از جانِ نبی دفعِ خطر کیست علیست

 

آنکه با دیدنِ رخسار غم آلود یتیم

اشک می‌ریخت به دامن چو گهر کیست علیست

 

آنکه می‌برد غذای فقرا بر سر دوش

نیمه شب بر سر هر کوی و گذر کیست علیست

 

آنکه در خانه‌ی حق آمد و از خانه‌ی حق

بست از دارِ جهان بارِ سفر کیست علیست

 

آنکه شَقُّ الْقَمَر از تیغِ عَدُو گشت سرش

بر سر سجده به هنگام سَحر کیست علیست

 

 

محمّد حسن فرحبخشیان (ژولیده نیشابوری)


ادامه مطلب ندارد
[ جمعه 12 تیر 1394  ] [ 5:45 AM ] [ KuoroshSS ]

خوشبخت عاشقی که در این ره قدم زند

 
 
باز این دلِ شکسته به یادت قلم زند
شعر تو را سُراید و از عشق دم زند
 
در آرزوی وعده ی دیدارت ای رئوف
با اشتیاق،  گام  به  سوی  حرم  زند
 
بی بهره  از  فروغِ عطایت  نمی شود
هر کس، درِ سرای تو را بیش و کم زند
 
پایان این مسیر، بهشت است و عاقبت
خوشبخت عاشقی که در این ره قدم زند
 
خوش آن دمی که لطف تو فریادرس شود
تا دست ردّ به سینه ی اندوه و غم زند
 
ای کاش سرنوشتِ مرا نیز کردگار
در کسوت غلامی ات آقا! رقم زند
 
محمدعلی خطیبی (نوید)


[ چهارشنبه 10 تیر 1394  ] [ 2:48 PM ] [ KuoroshSS ]

شیعه با عشقِ علی همواره عزّت داشته

 

شیعه با عشقِ علی همواره عزّت داشته

با ولای مرتضی رمزِ هدایت داشته

 

هرکسی که شیعه‌ی مولاست، خورده شیرِ پاک

خوش به حالش از همان اوّل سعادت داشته

 

حیدر کرّار آقائیست که مثلِ نبیّ

بر پیمبرهای قبل از خود ولایت داشته

 

در خدایی بودنش این بس که در ماهِ رجب

در میان خانه‌ی کعبه ولادت داشته

 

چند باری بندِ قنداقِ خودش را پاره کرد

از همان طفلی علیّ نیرو و قدرت داشته

 

کُلّ عالم یک طرف شمشیرِ حیدر یک طرف

"لافتی الّا علیّ" یعنی شجاعت داشته

 

شیعه‌ی حیدر همیشه برلبش ذکرِ علیست

اینچنین در نامه‌ی اعمال عبادت داشته

 

گفت پیغمبر فقط مولای بعد از من علیست

هر کسی که منکر او شد حِماقت داشته

 

او امیرُالمؤمنین و ما یقیناً مؤمنینم

شُکر حقّ او بر سرِ ما دستِ رحمت داشته

 

لطفِ زهرا بوده که درسایه سار حیدریم

تا علی داریم از هر ملّتی بالاتریم

 

تا علی داریم هر دم ذکر ما یافاطمه ست

تا علی داریم محشر شافع ما فاطمه ست

 

تا علی داریم با سلمان برادر می‌شویم

با دعای زینبش مقداد و بوذر می‌شویم

 

راهِ بی‌عشق علی آخر به شیطان می‌رسد

راه بیراهه ست وآخرهم به زندان می‌رسد

 

هر مسلمانی که جزوِ مُنکرانِ حیدر است

حَتم دارم این مسلمان از یهودی بدتر است

 

بی علی صُوم و صَلاة و هر دعا بی‌فایده ست

حافظ قرآن شدن بی‌مرتضی بی‌فایده ست

 

چونکه قرآنِ حقیقی روح و جانِ مصطفاست

ازهمان اوّل وصیّ و نَفْس احمد مرتضاست

 

مهدی نظری



[ سه شنبه 9 تیر 1394  ] [ 11:09 PM ] [ KuoroshSS ]

دلت را خانه‌ی ما کن

 

دلت را خانه‌ی ما کن، مُصفّا کردنش با من

به ما دردِ دل افشا کن،  مداوا کردنش ما من

 

اگر گم  کرده‌ای  ای دل، کلید استجابت را

بیا یک لحظه با ما باش،  پیدا کردنش با من

 

بیفشان قطره‌ی اشکی، که من هستم خریدارش

بیاور قطره‌ای اخلاص، دریا کردنش با من

 

اگر درها به رویت بسته شد، دل بد مکن بازآ

درِ این خانه دَقُّ الْباب کن، وا کردنش با من

 

به من گو حاجت خود را، اجابت می‌کنم آنی

طلب کن آنچه می‌خواهی مُهیّا کردنش با من

 

بیا قبل از وقوعِ مرگ، روشن کن حسابت را

بیاور نیک و بد را، جمع و مِنْها کردنش با من

 

چو خوردی روزی امروز ما را، شکر نعمت کن

غم فردا مخور، تأمین فردا کردنش با من

 

به قرآن آیه‌ی رحمت فراوان است، ای انسان

بخوان این آیه را، تفسیر و معنا کردنش با من

 

اگر عمری گُنه کردی مشو نومید از رحمت

تو  توبه نامه  را بنویس امضا کردنش با من

 

ژولیده نیشابوری



[ سه شنبه 9 تیر 1394  ] [ 3:09 AM ] [ KuoroshSS ]

دیدار خدا

دیدارِ خدا  بُوَد  مُیَسَّر         با دیده‌ی دل، نه دیده‌ی سَر

 

 

خواندم که یکی فضا نوردی

برگشت ز جَوّ  لاجوردی

 

می‌گفت که در فضا خدا نیست

ردِّ  قدمِ  فرشته‌ها  نیست

 

گشتم  به  هوا  خدا  ندیدم

آوای  فرشته‌ها  ندیدم

 

از من که بَرَد به او پیامی

آقای فضا نوَردِ نامی

 

با  چند  قدم  هوا  پریدن

نتوان مَلَک و خدای دیدن

 

بر طارُمِ چرخ اگر نشینی

هرگز به خدا، خدا نبینی

 

دیدارِ خدا  بُوَد  مُیسَّر

با دیده‌ی دل، نه دیده‌ی سر

 

تن در ره عشق ناتوان است

این کارِ بزرگ، کارِ جان است

 

منسوب به:

پروفسور سید حمید مولانا



[ یک شنبه 7 تیر 1394  ] [ 10:40 PM ] [ KuoroshSS ]

اِحرامی دگر

 

بار بربندید آهنگ سفر دارد حسین

نیّت رفتن در آغوش خطر دارد حسین

 

خنجر نامردمی خوردن ز اهل کوفه را

خوب می‌داند که میراث از پدر دارد حسین

 

وای من! ما بین رود دجله و رود فرات

لب ز شن‌های بیابان خشکتر دارد حسین

 

اهل بیتش را ببین همراه خود آورده‌است

چون که از پایانِ کارِ خود خبر دارد حسین

 

تا بگوید شرطِ دینداری فقط آزادگی‌ست

روی دستش غنچه‌ای بی‌بال و پر دارد حسین

 

بانگ بر زد پیکری بی‌دست، «أدرِک یا أخا»

ناگهان دیدند دستی بر کمر دارد حسین

 

کوه صبر است او که هم داغ برادر دیده است

هم تک و تنهاست، هم داغ پسر دارد حسین

 

بر فراز نی نگاهش را به صحرا دوخته‌ست

آه اگر از اهل بیتش چشم بردارد حسین

 

کاروانی نیزه و شمشیر و خنجر پیش رو

کاروانی اشک و ماتم پشت سر دارد حسین

 

تا که حجّ ناتمام خویش را کامل کند

ترکِ سر کرده‌ست، احرامی دگر دارد حسین

 

 

سعید بیابانکی



[ یک شنبه 7 تیر 1394  ] [ 10:17 AM ] [ KuoroshSS ]

آیینه‌ی خیر الانام

 

ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام

وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام

 

منشأ کل کمال و باقر کل علوم

هفتمین نور و ششم مولایی و پنجم امام

 

إنس و جان آرند حاجت در حریمت روز و شب

آسمان گردیده بر دور مزارت صبح و شام

 

این عجب نَبوَد که بخشی چشم جابر را شفا

زخم دل را می‌دهی با یک نگاهت التیام

 

ساکنان آسمان را لحظه لحظه، دم به دم

از بقیعت عطر و بوی جنّت آید بر مشام

 

در کمال و در جلال و علم و حلم و خلق و خو

پای تا سر، سر به سر آیینه‌ی خیرُ الاَنام

 

کودکی بودی که از تیغ بیانت ناگهان

روز در چشم یزید بی‌حیا آمد چو شام

 

لال شد از پاسخ و زد بر دهن مهر سکوت

تشت رسوایی او افتاد از بالای بام

 

تو سرِ بالای نی دیدی به سن کودکی

گه به دشت کربلا، گه کوفه، گاهی شهر شام

 

خیمه‌های آل عصمت را که آتش می‌زدند

می‌دویدی در بیابان اشک ریز و تشنه‌کام

 

ماجرای کربلا و شام و کوفه بس نبود

از چه دیگر این همه آزار دیدی از هشام

 

بارها آوردت از شهر مدینه تا دمشق

از وجودت هتک حرمت کرد جای احترام

 

گاه آوردت به زندان، گاه پای تخت خویش

گاه زد زخم زبان و گاه می‌زد اتهام

 

حیف کز زهر جفا گردید قلبت چاک چاک

مرغ روحت پر زد از تن، جانب دار السلام

 

بس که بر جان عزیزت روز و شب آمد ستم

دادی از سوز جگر بر شیعیانت این پیام

 

تا به صحرای مِنا گریند بهر غربتت

حاجیان هنگام حج، پیر و جوان و خاص و عام

 

دوست دارم بر تو گریم در بیابان بقیع

کرده‌اند این گریه را بر من حرامی‌ها حرام

 

در کنار قبر بی‌شمع و چراغت روز و شب

هم بشر سوزد چو شمع و هم مَلک گرید مدام

 

از چه شد صد چاک قلبت با چنان قدر و جلال

وز چه ویران مانده قبرت با چنان جاه و مقام

 

بر تو می‌گریم که بردی کوه غم از کودکی

بر تو می‌گریم که شد با خون دل عمرت تمام

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ یک شنبه 7 تیر 1394  ] [ 10:01 AM ] [ KuoroshSS ]

ای بنده بیا ساکن میخانه‌ی ما باش

 

ای بنده بیا ساکن میخانه‌ی ما باش

ما شمع تو گردیم و تو پروانه‌ی ما باش

 

تا چند خوری باده ز پیمانه‌ی اغیار

پیمان بشکن طالب پیمانه‌ی ما باش

 

از عشق مجازی نشود کام تو حاصل

از عشق بُتان بگذر و دیوانه‌ی ما باش

 

بیگانه شو از دیده که نادیده ببینی

بیزار تو از دیده‌ی بیگانه‌ی ما باش

 

باز است در رحمت ما رحم به خود کن

در دام نیفتاده بیا دانه‌ی ما باش

 

این کهنه خرابات چرا می‌کنی آباد؟

بگذر تو ز آبادی و ویرانه‌ی ما باش

 

یک عمر شدی خانه به دوش هوس و آز

یک ماه بیا معتکف خانه‌ی ما باش

 

هر در که زدی دست رد آمد به جوابت

پس منتظر پاسخ جانانه‌ی ما باش

 

ژولیده نیشابوری



[ یک شنبه 7 تیر 1394  ] [ 5:06 AM ] [ KuoroshSS ]

کشتی نجات

 

کیست تا کشتیِ جان را ببرد سوی نجات

دست ما را برساند به دعای عرفات

 

یا حسین بن علی! عشق، دعای عرفه‌ست

عشق آن عشق که بیرون بردم از ظلمات

 

پشت بر کعبه نکردی که چنان ابراهیم

به منا با سر رفتی پی رمی جمرات

 

تو همه اصل و اصولی، تو همه فرع و فروع

تو همه حج و جهادی، تو همه صوم و صلات

 

ظاهر و باطن تو نیست به جز جلوه‌ی حق

که هم آیین صفاتی و هم آیینه‌ی ذات

 

مرحبا آجَرَک الله بزرگا مردا

نیست در دست تو جز نسخه‌ی حاجات و برات

 

شعر ناقابل من چیست که نذر تو شود

جان ناقابل من چیست که گویم به فدات

 

تو کدامین غزلی، عطر کدامین ازلی؟

از تو گفتن نتوانند چرا این کلمات؟

 

جَبَلُ الرَّحمه همین جاست همین جا که تویی

پای این سفره که نور است و سلام و صلوات

 

 

علیرضا قزوه



[ یک شنبه 7 تیر 1394  ] [ 4:15 AM ] [ KuoroshSS ]

اشاره

 

قرار شد که بیایی و از ستاره بگویی

صدای پنجره باشی و از نظاره بگویی

 

تمام قِصّه ی  دردِ هزار و یک شب  ما  را

بدون آنکه بخوانی    به یک اشاره بگویی

 

نشان صبح همین بود، همین که «حَیَّ عَلی العِشق»

تو  با  صدای  سپیدت  به  هر  مناره  بگویی

 

برای  دخترکانی  که  سهم خاک  نبودند

تو از جوانه زدن  در شبی بهاره بگویی

 

و موج، پشت سرِ موج، به صخره ها بزنی تا

از  آن  حقیقت آبی  در این  کناره  بگویی

 

چه سبز می شود آن روز که در صدای سواری

غزل  دوباره  بخوانی،  اذان  دوباره  بگویی

 

 

قاسم صرافان



[ جمعه 5 تیر 1394  ] [ 6:59 PM ] [ KuoroshSS ]