یا رب نظری کآن شاه از پرده بدر آید

 
یا رب ز غمش تا چند اشکم ز بصر آید
بنشسته سر راهش، شاید ز سفر آید
 
تا چند بنالم زار شب تا سحر از هجرش
کوکب شمرم هر شب، شاید که سحر آید
 
هر دم که رخش بینم خواهم دگرش دیدن
بازش نگرم شاید یک بار دگر آید
 
از دیده نهان اما اندر دل من جایش
او را طلبم هر شب شاید که ز در آید
 
با کس نتوانم گفت من راز درون خویش
کز دردِ غمِ هجرش دل را چه به سر آید
 
می سوزم و می سازم از درد فراق اما
تیر غم او بر دل افزون ز شمَر آید
 
«حیران» به فغان تا کی با مِحنت و غم همدم
یا رب نظری کآن شاه از پرده بدر آید
 
علاّمه میرجهانی


[ یک شنبه 4 مرداد 1394  ] [ 5:59 AM ] [ KuoroshSS ]

اللهم عجل لولیک الفرج

 
روز و شب فکر و خیالم شده آن یار کجاست؟
آن ذخیره گوهر عالم اسرار کجاست؟
 
آن سفر کرده چرا از سفرش باز نگشت؟
وآن که ما را به غمش کرده گرفتار کجاست؟
 
بی جمالش همه جا تیره بود تار بود؟
روشنی بخش جهان منبع انوار کجاست؟
 
داد مظلوم که باید بستاند ز ستم؟
یار مظلوم چه شد؟ دشمن کفّار کجاست؟
 
تشنه ی عدل بُوَد این بشر روی زمین
یادگارِ علی آن حیدرِ کرّار کجاست؟
 
کاظمین و نجف و کرب و بلا نیست مگر؟
سامرا هم نبُوَد؟ آن شه ابرار کجاست؟
 
جمکران، مشهد و قم است بقیع یا که حراء؟
بارالها! تو بگو آن گل بی خار کجاست؟
 
داغ وصلش به دل منتظران ماند که ماند
آن طبیبِ دل زار و تنِ بیمار کجاست؟
 
هرچه پرسید «کیان» هیچ جوابی نشنید
نشد آگه به خدا جایگه یار کجاست


[ یک شنبه 4 مرداد 1394  ] [ 4:58 AM ] [ KuoroshSS ]

.

 
 
 
خویش را صافی کن از اوصافِ خود
 
تا ببینی ذاتِ پاکِ صافِ خود
 
 
مولوی


[ شنبه 3 مرداد 1394  ] [ 5:48 AM ] [ KuoroshSS ]

.

 
 
 
دارم عجب ز نقشِ خیالش که چون نرفت
 
از دیده ام که دم به دمش کارِ شست و شوست
 
 
حافظ


[ جمعه 2 مرداد 1394  ] [ 7:44 PM ] [ KuoroshSS ]

منتهای جمال

 
 
رفتی و همچنان به خیالِ من اندری
گویی که در برابر چشمم مُصوّری
 
فکرم به منتهای جمالت نمی رسد
کز هرچه در خیال من آمد نکوتری
 
مَه بر زمین نرفت و پری دیده بر نداشت
تا ظن برم که روی تو ماهست یا پری
 
تو خود فرشته ای  نه از این گِل سرشته ای
گر خلق از آب و خاک  تو از مُشک و عنبری
 
ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست
کز تو به دیگران نتوان بُرد داوری
 
با دوست کنج فقر بهشت است و بوستان
بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری
 
تا دوست در کنار نباشد به کامِ دل
از هیچ نعمتی نتوانی که برخوری
 
گر چشم در سرت کنم از گریه باک نیست
زیرا که تو عزیزتر از چشمِ در سری
 
چندان که جهد بود دویدیم در طلب
کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری
 
سعدی به وصلِ دوست چو دستت نمی رسد
باری به یادِ دوست زمانی به سر بری
 
سعدی


[ جمعه 2 مرداد 1394  ] [ 7:05 PM ] [ KuoroshSS ]

.

 
 
جای غم باد
 
هر آن دل که نخواهد شادت
 
 
حافظ


[ جمعه 2 مرداد 1394  ] [ 6:22 PM ] [ KuoroshSS ]

زیارت‌نامه

 

آب و جارو می‌کنم با چشمم این درگاه را

ای که درگاهت هوایی کرده مِهر و ماه را

 

چشم‌هایی را که حیرانند پشت «لا اله»

در خراسان تو می‌بینند « إلا الله » را

 

این تجلی‌گاه سلطان ازل، این کوه نور

برده است از یادها الماس نادرشاه را

 

با زبان بی‌زبانی بشنو از نقّاره‌ها

«وال من والاه» را و «عاد من عاداه» را

 

ای خراسانی‌ترین خورشید، روشن کن مرا

ما که می‌دانی نمی‌دانیم راه و چاه را

 

من زیارت‌نامه خواندم، شعرهایم مانده است

وقت داری تا بخوانم چند دفتر آه را؟

 

بیت‌هایم خانه بر دوش‌اند مانند خودم

راستش دِعْبِل شدن سخت است این درگاه را

 

راز پهلوی تو ماندن را نمی‌دانم ولی

آخرش می‌پرسم از شیخ بهایی راه را

 

شعر من با دوستت دارم به پایان می‌رسد

کاش می‌دادی جواب، این جمله‌ی کوتاه را

 

 

عباس شاه‌زیدی



[ جمعه 2 مرداد 1394  ] [ 8:57 AM ] [ KuoroshSS ]

دلم لبریز از نور است

 

به ظاهر زائرم اما زیارت را نمی‌فهمم

منِ بیچاره لطفِ آشکارت را نمی‌فهمم

 

تو از من بیشتر مشتاق دیداری و من حتّی

به دل افتادنِ گاه و گدارت را نمی‌فهمم

 

زیارت‌نامه می‌خوانم، دلم از نور لبریز است

«اگرچه گاه معنای عبارت را نمی‌فهمم»

 

تو پروازِ مرا در اوج می‌خواهی و می‌دانی

من از بس در قفس بودم اسارت را نمی‌فهمم

 

به جای غربت تو ازدحام صحن را دیدم

غریبی، آهِ دردِ بی‌شمارت را نمی‌فهمم

 

به هر زائر سه جا سر می‌زنی، دلگرمی‌ام این است

زیارت نه، ولی قول و قرارت را که می‌فهمم

 

 

حسین عباس‌پور



[ جمعه 2 مرداد 1394  ] [ 8:00 AM ] [ KuoroshSS ]

سایه‌ی مهرت وسیع

 

گرچه خیلی چیزها می‌دانی از من . . هیچ وقت

کم نکردی لطف خود را آنی از من هییچ وقت

 

خوبی‌ات باران یک‌ریز و گناه من بزرگ

تو ندیدی غیر نافرمانی از من هیچ وقت

 

من ندیدم از تو غیر از چشم‌پوشی و کرم

تو ولی جز زشتی و نادانی از من هیچ وقت

 

من دلم هرجایی است و سایه‌ی مهرت وسیع

آفتابی . . رو نمی‌گردانی از من هیچ وقت

 

با وجود بار سنگین گناه و معصیت

برنداری سایه‌ی رحمانی از من هیچ وقت

 

من بیابانی دَرَنْدَشتم که هرگز رد نشد

کاروانی از گل و بارانی از من هیچ وقت

 

آتش عشق تو روشن باد در قلبم عزیز

از تو می‌خواهم که این حیرانی از من . . هیچ وقت

 

 

مریم سقلاطونی



[ جمعه 2 مرداد 1394  ] [ 6:33 AM ] [ KuoroshSS ]

ای مرحم قلب خسته ی من

 
 
ای عفو تو شاملِ گناهان                      کوی تو پناهِ بی پناهان
 
ای مرحم قلب خسته ی من               ای رازِ دلِ شکسته ی من
 
بر خسته دلان شفای دردی                محروم نکرده دردمندی
 
بنگر ز گنه چه تیره روزم          چون شمع به درگهت بسوزم


[ پنج شنبه 1 مرداد 1394  ] [ 1:25 PM ] [ KuoroshSS ]