اللهم عجل لولیک الفرج
.
.
منتهای جمال
.
زیارتنامه
آب و جارو میکنم با چشمم این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مِهر و ماه را
چشمهایی را که حیرانند پشت «لا اله»
در خراسان تو میبینند « إلا الله » را
این تجلیگاه سلطان ازل، این کوه نور
برده است از یادها الماس نادرشاه را
با زبان بیزبانی بشنو از نقّارهها
«وال من والاه» را و «عاد من عاداه» را
ای خراسانیترین خورشید، روشن کن مرا
ما که میدانی نمیدانیم راه و چاه را
من زیارتنامه خواندم، شعرهایم مانده است
وقت داری تا بخوانم چند دفتر آه را؟
بیتهایم خانه بر دوشاند مانند خودم
راستش دِعْبِل شدن سخت است این درگاه را
راز پهلوی تو ماندن را نمیدانم ولی
آخرش میپرسم از شیخ بهایی راه را
شعر من با دوستت دارم به پایان میرسد
کاش میدادی جواب، این جملهی کوتاه را
عباس شاهزیدی
دلم لبریز از نور است
به ظاهر زائرم اما زیارت را نمیفهمم
منِ بیچاره لطفِ آشکارت را نمیفهمم
تو از من بیشتر مشتاق دیداری و من حتّی
به دل افتادنِ گاه و گدارت را نمیفهمم
زیارتنامه میخوانم، دلم از نور لبریز است
«اگرچه گاه معنای عبارت را نمیفهمم»
تو پروازِ مرا در اوج میخواهی و میدانی
من از بس در قفس بودم اسارت را نمیفهمم
به جای غربت تو ازدحام صحن را دیدم
غریبی، آهِ دردِ بیشمارت را نمیفهمم
به هر زائر سه جا سر میزنی، دلگرمیام این است
زیارت نه، ولی قول و قرارت را که میفهمم
حسین عباسپور
سایهی مهرت وسیع
گرچه خیلی چیزها میدانی از من . . هیچ وقت
کم نکردی لطف خود را آنی از من هییچ وقت
خوبیات باران یکریز و گناه من بزرگ
تو ندیدی غیر نافرمانی از من هیچ وقت
من ندیدم از تو غیر از چشمپوشی و کرم
تو ولی جز زشتی و نادانی از من هیچ وقت
من دلم هرجایی است و سایهی مهرت وسیع
آفتابی . . رو نمیگردانی از من هیچ وقت
با وجود بار سنگین گناه و معصیت
برنداری سایهی رحمانی از من هیچ وقت
من بیابانی دَرَنْدَشتم که هرگز رد نشد
کاروانی از گل و بارانی از من هیچ وقت
آتش عشق تو روشن باد در قلبم عزیز
از تو میخواهم که این حیرانی از من . . هیچ وقت
مریم سقلاطونی