تک بیت
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
به کسی جمال خود را ننمودهیی و بینم
همه جا به هر زبانی بُوَد از تو گفتگویی
غم و درد و رنج و مِحنت، همه مُستَعِدِّ قتلم
تو بِبُر سر از تن من بِبَر از میانه گویی
به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم
شدهام ز ناله، نالی شدهام ز مویه، مویی
چه شود که راه یابد سوی آب، تشنه کامی
چه شود که کام جوید ز لب تو، کامجویی
شود این که از ترحُّم دمی ای سحاب رحمت
منِ خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت
سر خُمِّ مِیْ سلامت، شِکند اگر سبویی
همه موسم تفرُّج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نِه، بنشین کنار جویی
نه به باغ ره دهندم، که گلی به کام بویم
نه دِماغ این که از گُل شنوم به کام بویی
ز چه شیخ پاکدامن سوی مسجدم بخواند
رخ شیخ و سجدهگاهی، سرِ ما و خاکِ کویی
بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمی
بنموده مو سپیدم، صنم سپید رویی
نظری به سوی «رضوانی» دردمند مسکین
که به جز درت امیدش نَبُوَد به هیچ سویی
فَصیحُ الزَّمان شیرازی (رضوانی)
تک بیت
تک بیت
مگذار و مگذر
دلگیر دلگیرم از غصّه میمیرم
مرا مگذار و مگذر
با پای از ره مانده در این دشتِ تبدار
ای وای میمیرم
مرا مگذار و مگذر
سوگند بر چشمت که از تو
تا دم مرگ دل بر نمیگیرم
مرا مگذار و مگذر
بِالله که غیر از جرم عاشق بودن ای دوست
بیجرم و تقصیرم
مرا مگذار و مگذر
آشفتهتر ز آشفتگانِ روزگارم
از غم به زنجیرم
مرا مگذار و مگذر
با شَهْپَرِ اندیشه، دنیا گردم امّا
در بندِ تقدیرم
مرا مگذار و مگذر
یدالله عاطفی
قتیل دلبر
اسیر عشقم و این رتبه، پادشاه ندارد
قتیل دلبرم و همچو جاه، شاه ندارد
اگر در آینه بینی جمالِ خویش، بگویی
اسیر عشق من آن کس که شد، گناه ندارد
اگر به گوشهی قلبم نظر کنی، تو ببینی
لوای عشق به جایی زدم که راه ندارد
قسم به عشق که هر عاشقی اسیر تو گردد
گرَش برانی از این در، دگر پناه ندارد
امام خمینی رحمة الله علیه
الهی! عاشقی شب زنده دارم
الهی! عاشقی شب زنده دارم
چو مشتاقان ز عشقت بیقرارم
ز کوی خویش نومیدم مگردان
که جز کوی تو امیدی ندارم
الهی! در دلم نوری بیفروز
که باشد مونس شبهای تارم
ز لطفت جز گل امیدواری
نروید از دل امیدوارم
الهی! بندهای برگشته احوال
گدایی روسیاه و شرمسارم
تهی دست و اسیر و دردمندم
سیه روز و پریشان روزگارم
الهی! گر بخوانی ور برانی
تویی مولا و صاحب اختیارم
از آن ترسم به رسوایی کشد کار
مبادا پرده برداری ز کارم
الهی! اشک عذر از دیده جاریست
ترحّم کن به چشم اشکبارم
نظر بر حال زارم کن که جز تو
ندارد کس خبر از حال زارم
الهی! عزّت و خواری ست از تو
مگردان پیش چشم خلق خوارم
الهی! گر کند غم بر دلم روی
تویی در خلوتِ دل غمگسارم
یقین دارم کزین گرداب هایل
رهاند رحمتِ پروردگارم
الهی! ناتوانم، کو توانی؟
که شکر لطف و احسانت گزارم
بیانی کو که الطافت ستایم
زبانی کو که انعامت شمارم
الهی! تا نسیم رحمت توست
ز غم بر چهره ننشیند غبارم
مگر عفو تو گرداند مرا پاک
که سر از شرمساری بر نیارم
«رسا» بر شاعرانم فخر این بس
که مدّاح شَهِ والا تبارم
دکتر قاسم رسا
خوشا دردی که درمانش تو باشی
خوشا دردی که درمانش تو باشی
خوشا راهی که پایانش تو باشی
خوشا چشمی که رخسار تو بیند
خوشا مُلْکی که سلطانش تو باشی
خوشا آن دل که دلدارش تو گردی
خوشا جانی که جانانش تو باشی
خوشی و خُرَّمی و کامرانی
کسی دارد که خواهانش تو باشی
همه شادی و عِشْرت باشد ای دوست
در آن خانه که مهمانش تو باشی
چه باک آید ز کس، آن را که او را
نگهدار و نگهبانش تو باشی
فخرالدین عراقی
پوشیده چه گوییم، همینیم که هستیم
ما رند و خراباتی و دیوانه و مستیم
پوشیده چه گوییم همینیم که هستیم
زان باده که از روزِ ازل قسمت ما شد
پیداست که تا شام ابد سرخوش و مستیم
آواز اَلَسْتْ آمد و گفتیم بلی را
زان گفته بلا کش همه از عهدِ اَلَسْتیم
دوشینه شکستیم به یک توبه دو صد جام
امروز به یک جام دو صد توبه شکستیم
یکباره ز هر سلسله پیوند بریدیم
دل تا که به زنجیر سر زلف تو بستیم
بگذشته ز سَر، پا به ره عشق نهادیم
برخاسته از جان، به غمِ یار نشستیم
در نقطهی وحدت سر تسلیم نهادیم
وز دایرهی کثرت موهوم برستیم
بر ما به حقارت منگر زانکه چو «فرصت»
در رتبه بلندیم ولی از همه پستیم
محمّد نصیر میرزا آقا حسینی (فرصت)