طلوع عید بزرگ و مبارک اضحی
طلوع عید بزرگ و مبارک اَضْحیٰ
فروغ وحدت و توحید داده بر دلها
ز خاک پاک مِنیٰ سرکشد به دامن عرش
نوای زمزمهی گرم عاشقان خدا
در آن زمین مقدس زدند حلقهی عشق
به اشک و ناله و افغان و شور و شوق و دعا
رسد به اوج سماوات نغمهی لبیک
ز کوه و سنگ و شن و خاک و ریگ آن صحرا
زدند خیمه در آن سرزمین که هر گامش
ز اشک دیدهی پیغمبری گرفته صفا
محمّد و علی و فاطمه حسین و حسن
نهادهاند رخ بندگی به خاک آنجا
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
صدای گرم مناجات حضرت مهدی
طنین فکنده در آن سرزمین به موج فضا
سلام الله علیه
خوشا به حال دل مُحرمی که در آن جمع
جمال گمشدهی خویش را کند پیدا
خوشا به حال دل آنکه بشنود پاسخ
از آن دهان مقدس چو گفت یا مولا
خوشا به ناله و فریاد سینه سوختهای
که با دعای امام زمان رود بالا
روند جانب مَسْلَخ کنند قربانی
نه گوسفند، بگو گرگِ نفْس و دیوِ هویٰ
دوباره زنده شود خاطرات آن پدری
که زیر تیغ، پسر را نشانده بهر فدا
کشیده کارد به حلق پسر که در ره دوست
کند سر از بدن نوجوان خویش جدا
کشیده تیغ ولی آن گلو بریده نشد
که بُد نهفته در آن سِرِّ قادر دانا
به خشم آمد و گفتا به کارد کز چه سبب؟
نمیبُری گلوی نازک ذبیح مرا
به سنگ خورد لب تیغ تیز و سنگ شکافت
که ناگه از لبهی تیغ شد بلند ندا
که ای خلیل تو گویی بِبُر چسان بِبُرم
که نهی میکندم ذات قادر یکتا
در این مکالمه ناگاه گوسفند به دوش
رسید پیک خدا نزد حضرتش ز سَما
که ای خلیل خدا حَبَّذٰا، قبول، قبول
زهی زهی به چنین دوستی و صدق و صفا
به جای ذبحِ پسر، گوسفند کن قربان
که هدیهی تو پذیرفته شد به درگه ما
بُرید سر ز تن گوسفند و گفت دریغ
نریخت خون ذبیحم به خاک دوست چرا؟
ندا رسید خلیلا به پیش رو بنگر
که راز مخفی ما بر تو میشود افشا
به پیش روی نظر کرد و دید غرقه به خون
ذبیحِ فاطمه را در منای کرب و بلا
سلام الله علیها
گشوده چنگ بسی گرگهای کوفه و شام
به قصد ریختن خونِ یوسف زهرا
ز تشنگی زده آتش به دامن گردون
صدای نالهی اطفالِ سیّدُ ٱلشُّهداء
رباب اشک فشان در کنار گهواره
گلوی نازک اصغر نشان تیر جفا
سکینه بر لبش از سوز تشنگی تبخال
دو دست گشته بریده از پیکر سقّا
شکافته است جبین جوانش از دَمِ تیغ
چنانکه فرق علی در نماز گشته دو تا
سلام الله علیه
به زیر خار نهان لالههای گلشن وحی
به جستجو شده کلثوم و زینب کبری
سلام الله علیهما
چو دید صحنهی آن محشر عظیم خلیل
دو دست غم به سر خویش زد، فتاد ز پا
ندا رسید خلیلا ثواب گریهی تو
فزونتر است ز ذبح پسر به درگه ما
کدام صحنه بُوَد همچو کربلای حسین؟
کدام روز بُوَد همچو روز عاشورا؟
سلام الله علیه
مصائب همه انبیاست حقّ حسین
که او به بَزْم ازل سر کشیده جام بلا
سلام الله علیه
به وصف دوست نبندد لب از سخن«میثم»
اگر زبان بِبُرندَش، دلش بُوَد گویا
غلامرضا سازگار (میثم)