درگاه جمال

 

هر کجا پا بنهی حُسنِ وی آنجا پیداست

هر کجا سر بِنهی سجده گه آن زیباست

 

همه سرگشته‌ی آن زلفِ چلیپای وِیند

در غمِ هجرِ رُخش این همه شور و غوغاست

 

جمله خوبان بَرِ حُسنِ تو سجود آوردند

این چه رنجی ست که گنجینه‌ی پیر و بُرناست

 

عاشقان  صدر نشینانِ جهان قُدسند

سرفراز آنکه به درگاهِ جمالِ تو گداست

 

فارغ از ما و مَنست  آنکه به کوی تو خزید

غافل از هر دو جهان  کی به هوای من و ماست؟

 

بَرکن این خرقه‌ی آلوده وُ این بت بشکن!

به دَرِ عشق فرود آی که آن قبله نماست

 

 

امام خمینی رحمة الله علیه


ادامه مطلب ندارد
[ جمعه 26 تیر 1394  ] [ 5:22 AM ] [ KuoroshSS ]

مهدیا خیز و قدم رنجه کن و رخ بنما

 

 

سخن ما همه از طُرّه ی گیسوی تو بود

از لبِ لعل تو و از خَمِ ابروی تو بود

 

هر کجا پا که نهادند همه خوبان جهان

صحبت از روی تو و موی تو و خوی تو بود

 

از تو محبوب تری سایه نیفکنده به ما

نظر خالق عالم به جهان سوی تو بود

 

نظم در عالم افلاک به یک غمزه ی توست

دم عیسی، ید موسی همه بازوی تو بود

 

مهدیا خیز و قدم رنجه کن و رخ بنما

که همه خلق جهان منتظر روی تو بود

 

 

حمید کریمی


ادامه مطلب ندارد
[ جمعه 26 تیر 1394  ] [ 1:03 AM ] [ KuoroshSS ]

مُصلح کُل

 

ای که در حُسْن کسی همسر و همتای تو نیست

جلوه‌ی ماهِ فلک چون رخ زیبای تو نیست

سرو افراخته چون قامت رعنای تو نیست

کیست آن کو به جهان واله و شیدای تو نیست

 

گرچه پنهان ز نظر روی نکوی تو بُوَد

چشم ارباب بصیرت همه سوی تو بُوَد

 

آتش عشق تو در سینه نهفتن تا کی

همه شب از غم هجر تو نخفتن تا کی

طعنه ز اغیار تو ای یار شِنُفتن تا کی

روی نادیده وُ اوصاف تو گفتن تا کی

 

چهره بگشای ز رخسار که دیدن دارد

سخن از لعل تو ای دوست شنیدن دارد

 

اگر ای مه ز ره مهر بیایی چه شود

نظری جانب عشّاق نمایی چه شود

غنچه‌ی لب به تکلُّم بگشایی چه شود

همچو بلبل به چمن نغمه سرایی چه شود

 

بی گل روی تو گلزار ندارد رونق

از صفای تو صفا یافته گیتی الحق

 

روی زیبای تو ای دوست ندیدم آخر

گلی از گلشن وصل تو نچیدم آخر

نغمه‌ی روح فزایت نشنیدم آخر

چون هلال از غمت ای ماه خمیدم آخر

 

روزِ ما تیره‌تر از شب بُوَد از دوری تو

زده آتش به دل ما غم مَستوری تو

 

دل بُوَد شیفته‌ی طُرِّه‌ی مویت ای دوست

چشم ما هست شب و روز به سویت ای دوست

جان به لب آمده از دوری رویت ای دوست

کس نیاوَرْد خبر از سر کویت ای دوست

 

ره نبردیم به کوی تو وُ خون شد دل ما

رفت بر بادِ فنا از غم تو حاصل ما

 

خاطر ما ز فراق تو پریشان تا چند

دوستان از غم تو بی‌سر و سامان تا چند

خانه‌ی دل بُوَد از هجر تو ویران تا چند

در پس پرده‌ی غیبت شده پنهان تا چند

 

پرده ای ماه فروزنده ز رخسار فکن

تا جهان را کنی از نورِ جمالت روشن

 

شب تار همه را ماه دل‌افروز تویی

عارفان را به خدا معرفت آموز تویی

داور و دادرس و دادگر امروز تویی

مصلح کل تویی و بر همه پیروز تویی

 

هر که آزاده و دانشور و صاحب‌نظر است

بهر اصلاح جهان منتظِرِ منتظَر است

 

ما همه بنده، تویی صاحب ما، سروَر ما

نبُوَد جز تو کسی قائد ما رهبر ما

چون تویی در همه جا حامی ما یاور ما

در پناه تو بُوَد ملّت ما کشور ما

 

سایه‌ی لطف تو تا بر سر احباب بُوَد

دل ز مهر تو چو خورشید جهان تاب بُوَد

 

ما همه عاشقِ دلداده و جانانه تویی

رهبر مردم آزاده و فرزانه تویی

صدفِ دین خدا را دُرِّ یکدانه تویی

قدمی رنجه نما صاحبِ این خانه تویی

 

خانه‌ی صبر ز هجران تو گردید خراب

از رهِ لطف و کرَم منتظران را دریاب

 

خاطرْ آشفته چنین پیروِ قرآن مپسند

بی‌پناه این همه افرادِ مسلمان مپسند

بیش از این ذلّت این جمعِ پریشان مپسند

دوست را دستخوش فتنه‌ی دوران مپسند

 

تا به کی نزد کسان بی‌کس و یاور باشیم

چند از دوری روی تو در آذر باشیم

 

سوی ما کن نظری از پِیِ دلداری ما

که کند غیر تو از مِهر و وفا یاری ما؟

تا تو از لطف نیایی به هواداری ما

که دهد خاتمه آخر به گرفتاری ما؟

 

ما همه منتظر مَقدم فرخنده‌ی تو

تا ببینیم مگر چهره‌ی تابنده‌ی تو

 

دلِ افسرده‌ی ما را ز غم آکنده ببین

آشنا را بَرِ بیگانه سرافکنده ببین

مسلمین را ز هم اینگونه پراکنده ببین

جمع در ظاهر و از تفرقه شرمنده ببین

 

چه بگویم که تو خود آگهی از راز نهان

باری آنجا که عیان است چه حاجت به بیان

 

بی‌تو ما در کف بیگانه گرفتار شدیم

خون‌جگر از ستم دشمن مکّار شدیم

غرقِ مِحنت ز هوسرانی اشرار شدیم

در بَرِ خلق جهان خوارتر از خار شدیم

 

اجنبی پای چو در کشور اسلام نهاد

هستی ملّت ما را ز جفا داد به باد

 

سال‌ها دم زده از مِهر و ولایت قدسی

می‌کند صبح و مسا مدح و ثنایت قدسی

فکند کاش سر خویش به پایت قدسی

تا کند جان خود از شوق فدایت قدسی

 

چه شود گر کنی از لطف به حالش نظری

تا که از نخل وصال تو بچیند ثمری

 

غلامرضا قُدسی



[ جمعه 12 تیر 1394  ] [ 5:04 PM ] [ KuoroshSS ]

دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز

 

دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز

و به امید نگاهت دل ما مانده هنوز

 

بوسه یک روز به خاکِ قدمت خواهم زد

لب به امید همان بوسه به پا مانده هنوز

 

فقرا پیش کریمان که معطّل نشوند!

منتظر بر سر راه تو گدا مانده هنوز

 

در نبودت ز دلم صدق و صفا کم کم رفت

مِهرت امّا به دلم، شُکر خدا مانده هنوز

 

می‌شود دیدن روی تو نصیبم، یا نه؟

دلِ من بین همین خوف و رجا مانده هنوز

 

به همان ناله‌ی بین در دیوار قسم

مادرت چشم به راهت به خدا مانده هنوز

 

دلتان خون شده، امّا چه کنم، مجبورم

دختری در عقب قافله جا مانده هنوز

 

هرچه که خواسته‌ام، داده‌ای آقا، امّا

با شما یک سفر کرب و بلا مانده هنوز

 

سیّد مجتبی شجاع



[ جمعه 12 تیر 1394  ] [ 6:51 AM ] [ KuoroshSS ]

اشاره

 

قرار شد که بیایی و از ستاره بگویی

صدای پنجره باشی و از نظاره بگویی

 

تمام قِصّه ی  دردِ هزار و یک شب  ما  را

بدون آنکه بخوانی    به یک اشاره بگویی

 

نشان صبح همین بود، همین که «حَیَّ عَلی العِشق»

تو  با  صدای  سپیدت  به  هر  مناره  بگویی

 

برای  دخترکانی  که  سهم خاک  نبودند

تو از جوانه زدن  در شبی بهاره بگویی

 

و موج، پشت سرِ موج، به صخره ها بزنی تا

از  آن  حقیقت آبی  در این  کناره  بگویی

 

چه سبز می شود آن روز که در صدای سواری

غزل  دوباره  بخوانی،  اذان  دوباره  بگویی

 

 

قاسم صرافان



[ جمعه 5 تیر 1394  ] [ 6:59 PM ] [ KuoroshSS ]

حیف از تو عزیزی که منت یار بخوانم

 

نه صبر به دل مانده نه در سینه قرارم

بگذار چو آتش ز جگر شعله برآرم

 

گر زحمتت افتد که نهی پای به چشمم

بگذار که من چشم به پایت بگذارم

 

حیف از تو عزیزی که مَنَت یار بخوانم

اما چه کنم جز تو کسی یار ندارم

 

خجلت کشم از دیده و از گریه‌ ی عمرم

گر پیشتر از آمدنت جان بسپارم

 

یک لحظه بزن بر رخ من خنده که یک عمر

با یاد لبت خنده کنان اشک ببارم

 

شامم شده تاریک تر از صبح قیامت

روزم شده بی روی تو همچون شب تارم

 

دادند مرا دیده که روی تو ببینم

بی دیدن رخسار تو با دیده چه کارم

 

ای منتظَرِ منتظِران! یوسف زهرا

پاییز شده بی گل روی تو بهارم

 

مهرت نتوان کرد برون از دل «میثم»

گر خصم دو صد بار کشد بر سر دارم

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)


ادامه مطلب ندارد
[ جمعه 5 تیر 1394  ] [ 1:46 PM ] [ KuoroshSS ]

می آید . . .

 
می آید از دور، مردی سواره
بر مرکب عشق، چون ماهپاره
 
وَالشَّمس رویش، وَاللَّیل مویش
گل ها همه مست از رنگ و بویش
 
عمامه بر سر مثل پیمبر
(اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)
در بازوانش نیروی حیدر(علیه السلام)
 
از پای تا سر در شور و شین است
برق نگاهش مثل حسین (علیه السلام) است
 
می آید از دور خوشبوتر از یاس
در چشم و ابرو مانند عباس (علیه السلام)
 
القِصّه این مرد امید دل هاست
خوشبوتر از یاس فرزند زهراست(علیها السلام)


[ جمعه 5 تیر 1394  ] [ 5:45 AM ] [ KuoroshSS ]

. . . می سوزم و می سازم

 

 

در آتش مَهجوری، می سوزم و می سازم

با درد و غمِ دوری، می سوزم و می سازم

 

شمعِ شب تنهایَم،  از عشقِ تو  رسوایَم

چون عاشقِ رنجوری، می سوزم و می سازم

 

با دیده ی  پُر شبنم،  در شهر  سیاه غم

از غُصّه ی بی نوری، می سوزم و می سازم

 

مانند جوان مرده،  چون  لاله ی   پژمرده

بنشسته لب گوری، می سوزم و می سازم

 

شرمنده ام   از کارم،  از چشم  گنه کارم

پنهانی و مستوری، می سوزم و می سازم

 

والایی   و  من  پَستم،   بر دامنِ تو دستم

چون وصله ی ناجوری، می سوزم و می سازم

 

 

حمیدرضا گلرخی



[ پنج شنبه 4 تیر 1394  ] [ 11:19 PM ] [ KuoroshSS ]

ز درت بیا و ردم نکن، تو که از تبار کرامتی

 
لب ما و قصه ی زلف تو، چه توهّمی! چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحّمی! چه سخاوتی!
 
به نماز صبح و شبت سلام! و به نورِ در نَسَبت سلام!
و به خالِ کنج لبت سلام! که نشسته با چه ملاحتی!
 
وسطِ «ألستُ بِرَبِّکُم» شده ایم در نظرِ تو گم
دل ما پیاله،  لب تو خم،  زده ایم جام ولایتی
 
به جمال وارث کوثری، به خدا حسینِ (علیه السلام) مُکرّری
به روایتی خود حیدری،  چه شباهتی!  چه اصالتی!
 
«بَلَغَ العُلی» به کمالِ تو «کَشَفَ الدُّجی» به جمالِ تو
به تو و قشنگی خال تو،  صلوات هر دم و ساعتی
 
شده پر دو چشم تو در ازل، یکی از شراب و یکی عسل
نظرت چه کرده در این غزل، که چنین گرفته حلاوتی!
 
تو که آینه   تو که آیتی،  تو که آبروی عبادتی
تو که با دل همه راحتی، تو قیام کن که قیامتی
 
زد اگر کسی در خانه ات، دل ماست کرده بهانه ات
که به جستجوی نشانه ات،  ز سحر شنیده  بشارتی
 
غزلم   اگر تو بسازیم،  وَ نی ام   اگر بنوازیم
به نسیم یادِ تو راضیم نه گلایه ای نه شکایتی
 
نه،  مرا نبین،  رصدم نکن، وَ نظر به خوب و بدم نکن
ز درت  بیا  و  ردم  نکن   تو که از تبار کرامتی
 
قاسم صرافان


[ پنج شنبه 4 تیر 1394  ] [ 10:05 PM ] [ KuoroshSS ]

گل نرگس

 

زان لب لعل که رَشکِ شِکر است

خواهد آن کس که ز اهل بصر است

 

عاشق و واله و شیدای تو شد

هر کسی عارف و صاحب نظر است

 

هر کسی مِحنت هجران دیده است

از دلِ خسته ی من با خبر است

 

بی تو گر عمر ابد بخشندم

همه ی آن ضرر اندر ضرر است

 

هر که را یادِ تو از یاد برفت

روزگارش خطر اندر خطر است

 

زانچه گل در چمن حُسن بُوَد

گلِ نرگس ز همه خوب تر است

 

کی برون آیی از این پرده ی غیب

شام هجران تو را کی سحر است

 

لطفی صافیت ای معدن لطف

از غم هجر تو خونین جگر است

 

 

آیة الله صافی گلپایگانی حفظه الله


ادامه مطلب ندارد
[ پنج شنبه 4 تیر 1394  ] [ 5:04 AM ] [ KuoroshSS ]