عشق یعنی عشق ناب فاطمه (سلام الله علیها)

 
ای تربت گم گشته‌ات دارُالسَّلامِ انبیا
 
صحن بقیع خلوتت بیتُ الْحرام انبیا
 
تنها نه مام احمدی، مام تمام انبیا
 
از کوثر احسان تو لبریز جام انبیا

 

 

عشق یعنی دل سپردن در أَلَسْت

از مِیِ  وصلِ الهی مست مست

 

عشق یعنی ذکر ناموس خدا

یا علی گفتن به زیر دست و پا

 

عشق یعنی  جلوه‌ی  صبر خدا

شرم  ایّوب  نبی  از  مرتضی

 

عشق یعنی صبر در هنگام  خشم

عشق یعنی جای سیلی روی چشم

 

عشق بر دل‌ها شهامت می‌دهد

عشق بر غم‌ها حلاوت می‌دهد

 

عشق بر دلداده فرمان می‌دهد

عاشق جان داده را جان می‌دهد

 

عشق باعث شد که دل سامان گرفت

پشت درب خانه زهرا جان گرفت

 

عشق یعنی انقلاب فاطمه

عشق یعنی عشق ناب فاطمه

بیتُ الْاَحْزان خراب فاطمه

عشق یعنی صحبت بی‌واهمه

حیدر دربند  پیش  فاطمه

 

آن که خود مرد دلیر جنگ بود

دستگیر فرقه‌ای صد رنگ بود

 

عشق یعنی عاشقی در تار و پود

گردش  دستاس  با  دستِ  کبود

 

عشق یعنی گریه‌های حیدری

دختری  دنبال  نعش  مادری

 

عشق یعنی قلب چون آیینه‌ای

جای میخ در به روی سینه‌ای

 

عشق  یعنی  انتظار  منتظر

سینه‌ای مجروح از مِسْمار در

 

عشق یعنی طاعت جان آفرین

ردّ خون سینه بر روی زمین



[ جمعه 8 اسفند 1393  ] [ 8:32 PM ] [ KuoroshSS ]

حجّت ما مهدی است و حجّت او مادرش

 

زندگی ارزش ندارد بی ولای فاطمه (علیها السلام)

قلبم آرامش ندارد بی ولای فاطمه (علیها السلام)

 

در سماوات و زمین گر نور می‌بینی از اوست

مِهر و مَه تابش ندارد بی ولای فاطمه (علیها السلام)

 

ابر و باد و مِهر و مَه خدمتگزار این درند

آسمان بارش ندارد بی ولای فاطمه (علیها السلام)

 

مِهر او در دل، به جنّت چشم بسته می‌روم

دیده‌ام بینش ندارد بی ولای فاطمه (علیها السلام)

 

حُجّت ما مهدی است و حُجّت او مادرش

این فَلک گردش ندارد بی ولای فاطمه (علیها السلام)

 

جنّت و فردوس و رضوان، کُلِّ باغات بهشت

ارزش گردش ندارد بی ولای فاطمه (علیها السلام)

 

ای خدا جان را بگیر، این عشق را از ما مگیر

شیعه آسایش ندارد بی ولای فاطمه (علیها السلام)

 

ولی الله کلامی زنجانی



[ چهارشنبه 6 اسفند 1393  ] [ 7:28 PM ] [ KuoroshSS ]

قدردانی

 

آزار داده‌اند ز بس در جوانی‌ام

بیزار از جوانی و، از زندگانی‌ام

 

جانانه‌ام که رفت، چرا جان نمی‌رود

ای مرگ، همتی! که به جانان رسانی‌ام

 

هر شب به یاد ماه رُخت تا سحرگهان

هر اختری‌ست شاهد اخترفشانی‌ام

 

بر تیرهای کینه سپر گشت سینه‌ام

آرَم گواه پیش تو پشت کمانی‌ام

 

یاری ز مرگ می‌طلبم، غربتم ببین

امت پس از تو کرد عجب قدردانی‌ام!

 

موی سپید و فصل جوانی خبر دهد

کز هجر خود به روز سیه می‌نشانی‌ام

 

دیوار می‌کند کمکم، راه می‌روم

دیگر مپرس از من و از ناتوانی‌ام

 

سوزنده‌تر ز آتش غم، غربت علی‌ست

ای مرگ مانده‌ام که ز غم‌ها رهانی‌ام

 

 

علی انسانی



[ جمعه 1 اسفند 1393  ] [ 6:57 PM ] [ KuoroshSS ]

برگ شقایق

 

یاری ز که جوید؟ دلِ من، یار ندارد

یک مَحرم و یک رازنگهدار ندارد!

 

با دیدن سوز دلِ من در چمن و باغ

با داغ دل لاله، کسی کار ندارد

 

باید سر و کارش طرف چاه بیفتد

یوسف که در این شهر، خریدار ندارد

 

 

از گریه‌ی پنهان علی در دل شب‌ها

پیداست که دل دارد و، دلدار ندارد

 

در گلشن آتش‌زده‌ی عصمت و ایثار

پرپر شدن غنچه که انکار ندارد

 

با فِضّه بگویید بیایَد، که در این باغ

نیلوفر بیمار، پرستار ندارد

 

بر حاشیه‌ی برگ شقایق بنویسید:

گل، تاب فشار در و دیوار ندارد

 

 

محمدجواد غفورزاده



[ یک شنبه 26 بهمن 1393  ] [ 9:30 PM ] [ KuoroshSS ]

در و دیوار با او گریه کردند

 

 

دلش می‌خواست تا قرآن بخواند

دلش می‌خواست تا دنیا بداند

در و دیوار با او گریه کردند

چرا باید علی تنها بماند؟



[ یک شنبه 26 بهمن 1393  ] [ 5:08 PM ] [ KuoroshSS ]

گل خلقت

 

سلام فاطمه، ای جلوه‌ی شکیبایی

که نور حُسن تو جان می‌دهد به زیبایی

 

تویی تو روح ولایت، به هر ولی سوگند

تویی تو عصمت یکتا، قسم به یکتایی

 

ز کور چهره بپوشی که نشنود بویت

اَلا! حیای مُجسم، فروغ بینایی

 

قلم گذاشته تا سر به صفحه‌ی تاریخ

تو را ستوده به مظلومی و توانایی

 

چرا به گریه چنین خو گرفته‌ای؟ زهرا

اَلا ز خنده‌ی تو عشق را شکوفایی

 

حریم خانه‌ات آنجا که مکتب وحی است

کجا و، حمله‌ی سنگین‌دلانِ هرجایی؟

 

ز غُصّه‌ای که شهادت گرفت دامانت

ز دست داد علی، دامن شکیبایی

 

 

سیّدرضا مؤیّد



[ شنبه 25 بهمن 1393  ] [ 11:26 PM ] [ KuoroshSS ]

قامت طوبی

 

شیطان به بیت حیِّ تعالی چه می‌کند؟

آتش به گِرد خانه‌ی مولا چه می‌کند؟

 

رویش سیاه گردد و دستش شکسته باد

قُنفذ کنار خانه‌ی مولا چه می‌کند؟

 

دارالزیاره‌ی نبی و آستان وحی

ای وای من، مغیره در آنجا چه می‌کند؟

 

باید ز تازیانه بپرسم که در بهشت

آثار خون به قامت طوبی چه می‌کند؟

 

گل‌ها ز غم فسرده و، پروانه منتظر

شمع ز پا فتاده، به صحرا چه می‌کند؟

 

با بودن دو داغ بر او گریه گشته منع

«میثم» ببین به فاطمه دنیا چه می‌کند؟

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ شنبه 25 بهمن 1393  ] [ 10:38 PM ] [ KuoroshSS ]

ذَوِی الْقُربی

 

دیده شد دریای اشک و، عقده از دل وا نشد

ماه گم گردید و امشب هم اجل پیدا نشد

 

تا سحر، شب را به سر بردن به حال احتضار

هیچ‌کس حتی اجل حال مرا جویا نشد

 

روز روشن خانه‌ام را از جفا آتش زدند

این چنین بی‌حرمتی با خانه‌ی اعدا نشد

 

بهر «ذِی الْقُربی» مَودّت خواست قرآنت، ولی

جز به قتل من ادا، حقِّ «ذَوِی الْقُربی» نشد

 

کشته گشتم بارها از خانه تا مسجد، ولی

شادمانم که سر مویی کم از مولا نشد

 

بر فراز منبرت گردید حقم پایمال

هرچه نالیدم، لبی هم در جوابم وا نشد

 

بر رخ پوشیده‌ام آثار سیلی نقش بست

من که رویم باز پیش چشم نابینا نشد

 

ای قلم بنویس، ای تاریخ در خود ثبت کن!

یک نفر در موج دشمن، حامی زهرا نشد

 

همچو «میثم» دوستان در اشک حسرت گم شدند

قبر ناپیدای زهرا عاقبت پیدا نشد

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ شنبه 25 بهمن 1393  ] [ 10:20 PM ] [ KuoroshSS ]

محسن و من فدای تو

 

ای که شجاعت آورَد چهره به خاکِ پای تو

بسته به خانه تا به کی؟ دستِ گره‌گشای تو

 

همچو جنین گرفته‌ای زانوی غُصّه در بغل

خیز و ببین چه می‌کشد همسر باوفای تو

 

«من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان

قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو»

 

لحظه به لحظه می‌برم، بار غمت به دوش دل

کوچه به کوچه می‌شود، جان سپر بلای تو

 

گرچه قدم دوتا شده، تیغ نَبَرد ما شده

گریه‌ی های‌های من ناله‌ی بی‌صدای تو

 

تا نشود به موج غم یک سر موی، از تو کم

گام به گام و دم به دم، محسن و من، فدای تو

 

دستم اگر شکسته شد، در ره یاری‌ات چه غم

باش که دارم آرزو، سرشکنم به پای تو

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ شنبه 25 بهمن 1393  ] [ 8:01 PM ] [ KuoroshSS ]

سند غربت علی

 

بلبل چو یاد می‌کند از آشیانه‌اش

خون می‌چکد ز زمزمه‌ی عاشقانه‌اش

 

هرگز ز یاد بلبل عاشق نمی‌رود

مشت پری که ریخته از آشیانه‌اش

 

آتش، دمی ز شاخه‌ی گل دست برنداشت

حتی نکرد رحم به حال جوانه‌اش

 

گلچین روزگار - که دستش شکسته باد -

بازوی گل کبود شد از تازیانه‌اش

 

دشمن شکست حرمت آن در که جبرئیل

بوسیده بود از سر مِهر، آستانه‌اش

 

چون پای دشمنان علی در میانه بود

آتش، گرفت حلقه‌صفت در میانه‌اش

 

آن آتشِ مدینهْ گدازی که شد بلند

در کربلا ز خیمه‌ی زینب زبانه‌اش

 

 

دیگر برای فاطمه، دستی نمانده است

در زیر بار درد شکسته‌ست شانه‌اش

 

چون دید تربتش، سند غربت علی‌ست

پنهان نگاه داشت ز چشم زمانه‌اش

 

 

صبر علی تمام شد، آن لحظه‌ای که دید

باید به دست خاک سپارد شبانه‌اش

 

شب‌های بی‌ستاره علی را به یاد داشت

وآن کودکان کوچک از پی روانه‌اش

 

شب‌ها که لب به ذکر و مناجات می‌گشود

جز مرغ حق نبود کسی هم‌ترانه‌اش

 

 

با جان ما سرشته خدا، مهر فاطمه

وز دل، نرفتنی‌ست غم جاودانه‌اش

 

یک لحظه بی خروش و تلاطم نبوده است

طوفانی است بحر غم بی‌کرانه‌اش

 

 

محمدعلی مجاهدی



[ چهارشنبه 22 بهمن 1393  ] [ 9:23 AM ] [ KuoroshSS ]