تاريخ : شنبه 3 اردیبهشت 1390  | 3:45 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد جهان

مجید روئین پرویزی

صندوق بین‌المللی پول در تازه‌ترین گزارش خود از اقتصاد جهان در سال 2011 آورده است نگرانی‌هایی که از تعمیق رکود وجود داشت، بدل به واقعیت نشده است. عمده‌ترین نگرانی این بود که در اقتصادهای پیشرفته، پس از یک دور بهبود موقتی در اثر چرخه موجودی انبار و محرک‌های مالی، رشد از نفس خواهد افتاد؛ اما چرخه موجودی انبار حالا به پایان رسیده و محرک‌های مالی هم جای خودشان را به ریاضت مالی داده‌اند؛ اما تقاضای خصوصی تا حدود زیادی قوام یافته است.

به اعتقاد صندوق بین‌المللی پول، ترس و نگرانی به قیمت کالاها منتقل شده است. قیمت کالاها بیش از انتظار بالارفته که نشان‌دهنده رشد نیرومند تقاضا در کنار شوک‌های عرضه‌ای است؛ هرچند چنین افزایش‌هایی خاطره رکودتورمی دهه‌70 را زنده می‌کند؛ اما به نظر بعید است که بتواند جلوی بهبود را بگیرد. صندوق بین‌المللی پول می‌افزاید: تورم شاید تا مدتی بالا برود؛ اما آن‌طور که پیش‌بینی‌ها می‌گویند بعید است که این روند اثر منفی چشمگیری بر رشد داشته باشد. هرچند خطر اختلال‌های بیشتر در عرضه نفت برای بهبود اقتصادی چیزی است که نمی‌توان ساده از کنارش گذشت.
 

>>>


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 31 فروردین 1390  | 11:13 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد در جهان

 جوزف استیگلیتز، مترجم: مجید روئین پرویزی، منبع: پروجکت سیندیکیت

موفقیت چین از زمانی که گذار به اقتصاد بازار را شروع کرده است متکی بوده بر استراتژی‌ها و سیاست‌های تطبیق‌پذیر با شرایط مختلف. با حل کردن هر مجموعه از مسائل، مسائل جدیدی رخ می‌نمایند که برای پاسخگویی به آنها باید استراتژی‌ها و سیاست‌های جدیدی اتخاذ شود. این فرآیند شامل نوآوری اجتماعی نیز می‌گردد. چین متوجه شده است که نمی‌توان به سادگی نهادهای اقتصادی کارآ در دیگر کشورها را وارد یک کشور خاص کرد؛ یا به عبارت دیگر، آنچه در مناطق دیگر موفقیت‌آمیز بوده است باید متناسب با مسائل خاص کشوری مثل چین دو مرتبه بازبینی شود.

اقتصادی متوسط 10 درصدی را فراهم آورده و صدها میلیون چینی را از چنگال فقر نجات داده است. این تغییرات نه تنها در آمار که حتی در چهره مردمی که این روزها در این کشور می‌بینیم نیز آشکار است.
اخیرا من به روستای دونگ در کوهستان کوئیژو رفته بودم که یکی از فقیرترین استان‌های چین است و با نزدیک‌ترین جاده آسفالت مایل‌ها فاصله دارد. با این وجود این روستا الکتریسیته داشت و به همراه آن نه تنها تلویزیون که حتی اینترنت هم به این دهکده وارد شده بود. هرچند بخشی از افزایش درآمد این مردمان ناشی از دستمزد خویشاوندانی بود که به شهرهای صنعتی مهاجرت کرده بودند، اما کشاورزان هم وضع بهتری داشتند و محصولات تازه و بذرهای بهتری دریافت می‌کردند. دولت این امکانات تازه، از جمله بذرهای با کیفیت بسیار بالا و نرخ باروری تضمین شده را به صورت اعتباری به آنها می‌فروشد.

 

>>>


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 31 فروردین 1390  | 3:13 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد جهان

 هیلدا سولیس وزیر کار آمریکا در بیانیه‏ای اعلام کرد، نرخ بیکاری در این کشور کاهش یافته است.در حالی‏که مهم‏ترین دلیل کاهش نرخ بیکاری در آمریکا ناامیدی بسیاری مردان آمریکایی از یافتن کار و عدم مراجعه‏ی آن‏هابه مؤسسات کاریابی است. مهم‏ترین نکته در این تحلیل رفتن زنان به جای مردان برسر کار است.

 سعید صادق‏زاده؛ گزارش ماه مارس، درباره‏ی اشتغال آمریکایی‏ها برای شهروندان این کشور در ظاهر، بهترین خبری بود که طی چندسال اخیر می‏شنیدند. «هیلدا سولیس» وزیر کار امریکا در بیانیه‏ای اعلام کرد: کاهش نرخ بیکاری طی 4 ماه (دسامبر، ژانویه، فوریه و مارس) از 8/9 به 8/8 درصد رسیده و این خیره کننده‏ترین کاهش بیکاری از سال 1984(م) تا کنون است.

هفته نامه‏ی بیزینس ویک نوشت «رشد آمار شاغلان، خوشایند است، اما این ارقام و تحلیل واقعی آن‏ها، جدا از هیاهوی رسانه‏ای، دل‏خوش کننده نیست. یکی از دلایل کاهش در آمار بیکاران آن است که بسیاری از آمریکایی‏ها به ویژه مردان از یافتن کار ناامید شده و از تلاش دست برداشته‏اند. از این‏رو، عدم مراجعه آن‏ها به مؤسسات کاریابی سبب شده تا چنین به نظر برسد که نرخ بیکاری کاهش یافته است.
 
بسیاری از بیکاران خانه‏نشین شده‏اند و برخی دیگر بی‏خانمان. خیل عظیمی از بیکاران ناامید، برای امرار معاش به خانواده و دوستان خود متکی شده‏اند.
 
اقتصاددانان آمریکایی نگران هستند که روند جاری بهبود اقتصاد جهانی، به عدم مشارکت مردان در بازار کار دامن بزند. سهم مردان آمریکایی 16 تا 64 سال در بازار کار در اوایل دهه‏ی 1950(م) حدود 85 درصد بود، اما امروز این رقم به کمتر از 65 درصد رسیده است.
 
به هنگام بروز رکود اقتصادی، این رقم کاهش یافته و هرگز به سطوح پیشین بازنمی‏گردد. علاوه بر این، هنگامی که در جریان بهبود اقتصادی اشتغال ایجاد می‏شود، سهم زنان از بازار کار افزایش یافته و مردان به پستوی خانه‏ها رانده می‏شوند. در خلال بحران اقتصادی جاری در آمریکا اوضاع اشغال وخیم‏تر به نظر می‏رسد. دیوید آوتور اقتصاددان در دانشگاه (MIT) به بیزینس ویک گفته: «از اوضاع کنونی بسیار نگرانم، غیبت مردان در بازار کار برای خود آن‏ها، خانواده‏هایشان، دولت و اقتصاد کشور بسیار بد است.»
 
معضل دیگر بازار کار آمریکا در حین رکود اقتصادی، بسیاری از جمعیت کار در دوره‏ی بیکاری، ضربه‏های روحی و مهارتی شدیدی می‏بینند. آ‏ن‏ها مهارت و اعتماد به نفس خود را از دست می‏دهند و حتی ارتباط خود را با دوستان و همکارانی که ممکن است زمینه‏ساز اشتغال مجدد آن‏ها شوند، از دست می‏دهند. گروهی از بیکاران نیز بی‏خانمان شده و به مواد مخدر و الکل اعتیاد پیدا می‏کنند.
 
تغییر دریافت زنان و مردان به عنوان نیروی کار آمریکا، گسل‏های اجتماعی و اقتصادی عظیمی را در زیر پوست جامعه‏ی این کشور پدید خواهد آورد و توازن میان کار، زندگی و نقش متعادل زن و مرد در بازار کار و خانواده را نیز نابود خواهد کرد.
 
به همین جهت، بازگشت آن‏ها به بازار کار دشوارتر می‏شود. جوانان انگیزه‏ی بیشتری به یافتن کار دارند، اما بازار کار آمریکا نسبت به آن‏ها بی‏رحم‏تر شده و در صورت سر زدن خطایی از آن‏ها فرصت دیگری برای بازگشت نمی‏دهد.
 
بحران اقتصادی آمریکا فرصت‏های دوباره را از میانسال‏ها و مسن‏ترها هم گرفته است؛ به طوری که تنها 21 درصد از افراد 55 تا 64 ساله‏ای که از 2007(م) تا 2009 (م) بیکار و آواره شدند توانسته‏اند کار تازه‏ای پیدا کنند.
 
نرخ بیکاری ممکن است در دوره‏های طولانی مدت تقریباً ثابت بماند و یا حتی ممکن است که در جریان بهبود شرایط اقتصادی افزایش یابد، افراد جویای کار زمانی که نتوانند به سرعت کار پیدا کنند، بلافاصله جزو بیکاران سرشماری می‏شوند. اما این بار، بر خلاف سالیان گذشته، بیکاران تمایلی برای جستجو در بازار کار ندارند. نیرو کار مردان -آن دسته از مردانی که دوباره شاغل شده‏اند یا در جستجوی کار هستند- به شدت کاهش یافته و آمار بیکاری مردان بیش از 11 درصد افزایش داشته است.
 
در چنین شرایطی که مردان از یافتن کار ناامید شده‏اند جستجوی آن‏ها در بازار کار نیز متوقف شده است. بنابراین، نام آن‏ها در فهرست جویندگان کار ثبت نشده است. از همین‏رو، نرخ بیکاری مردان در ماه مارس، 3/9 درصد عنوان شده بود.
 
اگر فرمول سرشماری‏ها تغییر کند و بتوان آمار واقعی بیکاران را یافت، شمار آن‏ها بیش از آن چیزی است که در گزارش وزارت کار آمریکا آمده است. تغییر دریافت زنان و مردان به عنوان  نیروی کار آمریکا، گسل‏های اجتماعی و اقتصادی عظیمی را در زیر پوست جامعه‏ی این کشور پدید خواهد آورد و توازن میان کار، زندگی و نقش متعادل زن و مرد در بازار کار و خانواده را نیز نابود خواهد کرد.*

گروه اقتصادی برهان/ 

(*) سعید صادق‏زاده، پژوهشگر



نظرات 0
تاريخ : سه شنبه 30 فروردین 1390  | 10:43 AM | نویسنده : قاسمعلی
محور : اقتصاد جهان
یحیی آل‏اسحاق، مرد باسابقه و باتجربه‏ی حوزه‏ی بازرگانی کشور که ریاست پارلمان بخش خصوصی در اتاق بازرگانی تهران را عهده‏دار است، در این گفتگوی خاص، آمریکا را نخستین کشوری معرفی می‎‏کند که قواعد تجارت جهانی را کاملاَ زیر پا گذاشت و ختم جهانی شدن اقتصاد و تغییر مسیر آن را کلید زد.

آیا افول اقتصاد آمریکا به عنوان نماد اقتصاد سرمایه‌داری و مبلغ تجارت فرامرزی به منزله‌ی توقف روند جهانی شدن یا عقب‌گرد آن نیست؟

 
قبل از ورود به سؤال شما لازم است نکاتی را در مورد اقتصاد آمریکا بیان کنیم. شما می‌دانید اگر در حال حاضر با این که برخی از تحلیل‌گران اذعان دارند که در حال سقوط است اما بیش از 70 درصد مبادلات اقتصادی را به سوی خود اختصاص داده است. اقتصاد آمریکا هم در طول دهه‌های اخیر قدرت زیادی را کسب کرده و قدرت سیاسی این کشور نیز در برهه‌ی کنونی ابعاد گوناگونی دارد که موضوع بحث کنونی ما نیست. این‌ها مقدمه‌ای بر این مسأله بود که اقتصاد آمریکا تا قبل از بحران مالی 2007، کشوری کاملاً قدرتمند در عرصه‌ی اقتصاد سیاسی جهان به حساب می‌آمد. البته این موقعیت از سال‌های پیش آغاز شده اما در سال 2007، بحرانی در جامعه‌ی آمریکا به وجود آمد که اقتصاد سیاسی این کشور را کاملاً دگرگون ساخت.
 
مجموعه عواملی که در بحران اخیر رخ داد ساختار اقتصادی – سیاسی ایالات متحده را دچار نوسان کرد و البته به همه فهماند که اقتصاد (ساختارهای سیاسی) این کشور کاملاً شکننده است. بنده قصد ندارم به دلایل وقوع و بروز بحران اقتصادی آمریکا اشاره کنم اما برای ادامه‌ی بحث لازم است به توضیحات مختصری درباره‌ی چگونگی بحران اشاره کنم. بحرانی که سه سال پیش در اقتصاد این کشور رخ داد به دلیل نبود کنترل و نظارت بر سیستم مالی و پولی این کشور بود. اتفاقی که بعدها با عنوان بحران اعتبارات از آن یاد شد.
 
به واقع باید اذعان کرد در بحران اخیر تمام سیستم‌های اقتصادی ایالات متحده از جمله نظام پولی، بانکی، مالی، بازار سرمایه و ... از دست دولت‌مردان این کشور خارج شد. برخی شاخص‌های اقتصادی این کشور در چند ماهه‌ی ابتدایی آغاز بحران در این کشور، کاملاً این مسأله را تأیید می‌کند، اما لازم است بدانید دولت آمریکا برای جلوگیری از وقوع و ادامه‌ی سرایت بحران به سایر بخش‌های اقتصادی، اقدام به تزریق و توزیع دلار به بازارهای داخلی جامعه نمود. دولت‌مردان آمریکایی در آن برهه معتقد بودند با این اقدام می‌توانند جلوی برخی ورشکستگی‌ها و البته بحران‌های اقتصادی آینده را بگیرند. لذا این دولت تصمیم گرفت تا با تزریق حدود 600 میلیارد دلار جان تازه‌ای به بازارهای اقتصادی خود ببخشد.
 
 
اما ارزش دلار سقوط کرد و حتی به پایین‌ترین حد خود در دهه‌های اخیر رسید.
 
آمریکا، چین را به دلیل چاپ بیش از حد «یوان» و تزریق آن به بازار داخلی به کاهش نرخ ارز (یوان) و افزایش صادرات متهم می‌کند و در طرف دیگر نیز چین، ایالات متحده را به سیاست فریب‌کارانه‌ی کاهش نرخ ارز (دلار) متهم می‌سازد.
 
بله؛ کاملاً درست است. اصلاً این مسأله، یکی از اهداف دولت‌مردان آمریکایی بود. کاش ارزش دلار در منطقه یکی از اهداف اقتصادی آمریکا بود، چرا که آن‌ها (آمریکایی‌ها) با این اقدام می‌خواستند وارد رقابت اقتصادی کشور خودشان با چین شوند.
 
هدف دولت‌مردان آمریکایی نیز از کاهش ارزش دلار، توسعه‌ی صادرات و کاهش واردات بود. آن‌ها قصد داشتند با پایین‌آوردن نرخ ارز (دلار) با کاهش واردات مواجه شوند. این موضوع یک فضای تقابلی را میان آمریکا و برخی کشورها مانند چین به وجود آورد.
 
 
چرا چنین فضایی به وجود آمد؛ منظورم این است که دلیل مخالفت برخی کشورها (مقابله‌ی آن‌ها) مانند چین با آمریکا چه بوده است؟
 
توجه داشته باشید، برخی کشورها مانند چین با این سیاست آمریکا (کاهش نرخ ارز) کاملاً مخالف بودند؛ البته استدلال آن‌ها نیز این بود که با کاهش نرخ ارز، آن‌ها متضرر خواهند شد چرا که برخی از این کشورها مانند چین دارای ذخایر ارزی گسترده‌ای از دلار هستند (عمده ذخایر ارزی این کشور دلار است)؛ لذا با پایین آمدن نرخ ارز (دلار) ارزش ذخایر ارزی این کشورها نیز سقوط می‌کند.
 
لازم است بدانید در کنار سیاست کاهش نرخ ارز، دیگر سیاست‌های اقتصادی کشور چین دچار تزلزل می‌شود. این را هم باید بدانید که کشور چین هم اکنون در حال تقویت حفظ بازارهای داخلی به‌ویژه پول ملی خود است. چین می‌خواهد «یوان» را به عنوان یک پول بین‌المللی تثبیت کند اما به دلیل اقدام اخیر ایالت متحده مجبور می‌شود تا «یوان» را به نوسان در بیاورد. به‌طور قطع دولت چین از این سیاست آمریکا یعنی کاهش نرخ ارز زیان خواهد دید چرا که در صورتی که بخواهد «یوان» را به بهانه‌ی تقویت شدن گران کند، صادرات خود را در مقابل دلار تضعیف می‌کند.
 
نکته‌ی بعد در مورد سیاست‌های بازار سرمایه‌ی باز است. کشور چین به دلیل ارتباطات ویژه‌ای که با دنیای پیرامون خود دارد خواهان این است که بتواند بازار سرمایه‌ی خود را به دلیل ارتباطات ویژه‌اش با اقتصاد بین‌الملل و برهه‌ی کنونی باز نگاه‌ دارد تا بتواند با ورود سرمایه‌های خارجی اقتصادش را رونق دهد. با این توصیفات به نظر می‌رسد بازار چین به دلیل به وجود آمدن نوسانات دلار به سرانجام نخواهد رسید. بنابراین بنده می‌توانم اذعان کنم دعوای کنونی اقتصاد جنگ ارزی بین آمریکا و دیگر کشورها مانند چین است. در حال حاضر نیز همان‌گونه که مشاهده می‌شود آمریکا، چین را به دلیل چاپ بیش از حد «یوان» و تزریق آن به بازار داخلی به کاهش نرخ ارز (یوان) و افزایش صادرات متهم می‌کند و در طرف دیگر نیز چین، ایالات متحده را به سیاست فریب‌کارانه‌ی کاهش نرخ ارز (دلار) متهم می‌سازد. بنابراین دعوای بین چین و آمریکا درباره‌ی نرخ ارز هم اکنون به کشورهای دیگر سرایت کرده و پیش‌بینی می‌شود در آینده شاهد جنگ ارزی بین قدرت‌‌های بزرگ اقتصادی باشیم.
 
جناب‌عالی از آغاز جنگ ارزی سخن گفتید. دلیل آغاز این جنگ چیست؟
 
جنگ ارزی به دلیل پایین آوردن ارزش پول ملی است. این جنگ ارزی تعادل بین بازارها را به هم می‌ریزد نتیجه‌ی جنگ نام برده شده نیز این است که بازارهای دیگر مانند فلزات گران‌بها، نفت و... تحت تأثیر این جنگ ارزی قرار می‌گیرد. منظورم این است که بازارهای اقتصادی در اثر این جنگ ارزی دچار یک تلاطم شدید خواهد شد.
 
 
دولت‌مردان آمریکا هنگامی که در مورد برخی از مسایل با برخی مشکلات و چالش‌ها روبه‌رو می‌شدند، با دست‌کاری تعرفه‌ها و برخی مفاهیم اقتصادی و اصول اساسی، فعالیت خود را ادامه می‌دادند.
 
 
چه ارتباط علّی و معلولی میان بحران اقتصادی اخیر در آمریکا و غرب و سرعت جهانی‌شدن وجود دارد؟ آیا این فرضیه را می‌پذیرید که جهانی‌شدن- که آمریکا از حامیان آن بوده است- موجب قدرتمند شدن رقبای اقتصادی آمریکا و در نتیجه تسریع در بیرون زدن دمل‌های چرکین اقتصاد این کشور شد؟
 
توجه داشته باشید، بنده معتقدم مسأله‌ی جهانی شدن در حال حاضر جای خود را به منطقه‌ای شدن داده است. بنابراین موضوع منطقه‌ای شدن در برهه‌ی کنونی یکی از موارد اساسی است.
 
وضعیت جهانی شدن را با توجه به بحران مالی اخیر چگونه ارزیابی می‌کنید؟
 
بحران جهانی اخیر در آمریکا نشان داد مقررات جهانی در اقتصاد توسط خود دولت‌مردان ایالات متحده کاملاً زیر پا گذاشته شده است. به واقع می‌توان اذعان کرد تمام ضوابط در بحران مالی اخیر به‌هم ریخت. دولت‌مردان آمریکا هنگامی که در مورد برخی از مسایل با برخی مشکلات و چالش‌ها روبه‌رو می‌شدند، با دست‌کاری تعرفه‌ها و برخی مفاهیم اقتصادی و اصول اساسی، فعالیت خود را ادامه می‌دادند. آمارها و شواهد عینی نشان می‌دهد در بحران مالی اخیر در آمریکا چند بار تعرفه‌ها از سوی دولت‌مردان با نوسان روبه‌رو شد. دست‌کاری و بالا و پایین کردن تعرفه‌ها از اقتصاد ایالات متحده نشان داد آن‌ها خیلی هم به ضوابط و مقررات بین‌المللی و جهانی (WTO) اعتقادی ندارند. اصلاً ضوابط مقرر شده هم نشان داد که خیلی قابل اعتماد نیستند!
 
آیا بسته‌های نجات و محرک‌هایی که اقتصادهای بزرگ برای مقابله با بحران اقتصاد جهانی برگزیدند هم‌چون افزایش مداخله‌ی دولت در اقتصاد و گسترش حمایت از تولید داخلی، به معنای رویگردانی آنان از اهداف جهانی شدن نیست؟
 
این را بدانید که تئوری دخالت نکردن دولت‌ها در بازار از همان ابتدا «شعری» بیش‌تر نبوده است. منتهی نوع ادبیات برخی دولت‌مردان و اقتصاددان غرب به گونه‌ای بود که اقتصاد اصلاً نیازی به دولت‌ها ندارد. به واقع دیدید که این مسأله شکست خورد، البته ‌بنده معتقدم دولت‌ها در گذشته هم در اقتصاد‌ها دخالت می‌کردند اما این مسأله با توجه به رفتار خود دولت‌ها تا حدودی آشکار نمی‌شد چرا که خود دولت‌مردان نمی‌خواستند بگویند که در بازار دخالت می‌کنند اما بحران اخیر غرب، دخالت دولت‌ها در بازار را آشکار ساخت. الان ضرورت دخالت دولت‌ها در اقتصاد کاملاً مشهود است. با نگاهی به برخی اظهارنظرهای مقام‌های ارشد اقتصاد غرب (آمریکایی- اروپایی).
 
 
دخالت دولت‌ها در حل مسایل و مصایب بحران اخیر نشان داد که خیلی از آموزه‌های اقتصاد نادرست است.
 
چه اتفاقی رخ داد؛ بالاخره دولت‌ها مجبور شدند که در بازار دخالت کنند؟
 
بله؛ کاملاً درست است. بنده هم به همین دلیل معتقدم که اصلاً همه چیز در چند سال در اقتصاد به هم ریخت. دولت‌ها وارد اقتصاد شدند؛ در حالی که معتقد بودند نباید در عمل وارد عرصه‌ی اقتصاد شوند و از دخالت پرهیز کنند. دخالت دولت‌ها در حل مسایل و مصایب بحران اخیر نشان داد که خیلی از آموزه‌های اقتصاد نادرست است.
 
با این اوصاف ارزیابی جناب‌عالی از روند جهانی شدن چیست؟ فکر نمی‌کنید روند جهانی شدن با توجه به تجربه‌ی بحران اخیر متوقف شود؟
 
البته این که بگوییم روند جهانی شدن متوقف می‌شود، ارزیابی تندی است، اما به طور حتم از این به بعد با آن شدت و سرعت حرکت نخواهد کرد و حتی جای خود را همان‌گونه که در اظهارنظرهای قبلی بدان اشاره کردم به موضوع منطقه‌ای شدن خواهد داد.
 
متوجه می‌شوید که خود آن‌ها از دخالت دولت در بازار سخن می‌گویند، حتی از آن حمایت هم می‌کنند. به‌نظر می‌رسد تئوری دخالت نکردن دولت در بازار کاملاً شکست خورده است. فکر می‌کنم با این اوصاف یک تلفیقی از دولت- ملت در اقتصاد شکل خواهد گرفت که البته باید اقتصاد دنیا هم از آن تبعیت کند.*
 

(*) دکتر یحیی آل‏اسحاق، رییس اتاق بازرگانی تهران

گروه اقتصادی برهان؛


نظرات 0
تاريخ : سه شنبه 30 فروردین 1390  | 10:39 AM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد جهان

دکتر بیژن صفوی رییس پژوهشکده‏ی وزارت اقتصاد و متخصص اقتصاد بین‏الملل پیش‏بینی می‏کند که بحران کسری بودجه و کسری تراز تجاری آمریکا، جایگاه قدرتمندترین اقتصاد جهان را به مخاطره انداخته و موجب پیشی گرفتن چین از این کشور خواهد شد.

  میزان کسری بودجه‌ی دولت آمریکا و پیامدهای آن در سال 2010 میلادی از رقم 1290میلیارد دلار فراتر رفته، این کسری بودجه که برای دومین سال متوالی است از 1000 میلیارد دلار فراتر رفته است. در ‌آینده ابعاد مختلفی به خود اختصاص خواهد داد که جای بحث و بررسی دارد. شایان ذکر است این عدد دومین کسری بودجه‌ی بزرگ آمریکا بعد از جنگ جهانی به شمار می‌آید.

 در سال مالی 2009، کسری بودجه‌ی آمریکا به رقم 1421 میلیارد دلار رسید که معادل 10درصد تولید ناخالص داخلی این کشور بوده است و در سال مالی 2010 که اواخر سپتامبر اعلام شد کسری بودجه‌ی این کشور برابر با 9/8 درصد تولید ناخالص داخلی آمریکا اعلام گردید.

 
دفتر بودجه‌ی کنگره‌ی آمریکا طی گزارشی اعلام کرد، رشد اقتصادی – سود بالاتر فدرال رزرو (بانک مرکزی آمریکا) و افزایش مالیات دریافتی از درآمد شخصیت‌های حقوقی از دلایل کاهش کسری بودجه‌ی دولت آمریکا به حساب می‌آید. بنابراین گزارش، دولت آمریکا نیز کمک مالی کم‌تری به بانک‌ها و بخش‌های فعال در بخش مسکن اعطا کرده است. با توجه به کاهش کسری بودجه‌ی آمریکا نسبت به سال گذشته هنوز این کشور از مشکل فقدان توازن منابع درآمدی و هزینه‌های عمومی رنج می‌برد اما باید به این سؤال پاسخ داده شود که علت اصلی بروز کسری‌های سرسام‌آور در بودجه‌ی آمریکا چیست؟
 
در پاسخ به این سؤال باید اذعان کرد که آمریکایی‌ها در مصرف پول ید طولایی دارند، آن‌ها بیش از آن‌که تولید کنند، مصرف می‌کنند. دلیل دیگر افزایش سرسام آور، بودجه‌های نظامی می‌باشد که ارزش افزوده‌ای ندارد، هم‌چنین ورشکسته شدن بانک‌ها و بحران اقتصادی به این کسری بودجه دامن زده است. در زمان «جورج بوش» تخفیف‌های مالیاتی عمده‌ای به ثروتمندان و تا حدی به قشر متوسط داده شد و این خود باعث کسری بودجه شدید گردید.
 
نجات بانک‌های رو به ورشکستگی باعث شد دولت آمریکا با تزریق رقم‌های هنگفت به یاری آن‌ها بشتابد که مبالغ سنگین به کسری‌های شدید بودجه افزود. در چند سال اخیر کاخ سفید برای غلبه بر رکود اقتصادی و نجات مؤسسه‌های بزرگ تجاری چندین طرح پرخرج اقتصادی را به اجرا گذاشته است که در آخرین دور از این طرح‌ها، دولت «باراک اوباما» مبلغ 787 میلیارد دلار به مؤسسه‌های اقتصادی کمک کرده است.
 
پیش از آن نیز در اواخر دولت جورج بوش رییس جمهوری سابق آمریکا 700 میلیارد دلار به این منظور اختصاص داده بود و هم‌زمان دولت آمریکا به بهانه‌ی مبارزه با تروریسم صدها میلیارد دلار بابت دو جنگ افغانستان و عراق و هم‌چنین تقویت سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی هزینه کرده است. هزینه‌های عمومی دولت آمریکا در شرایطی در چند سال اخیر افزایش یافته که هم‌زمان دولت این کشور سیاست تخفیف‌های مالیاتی را به اجرا گذاشته است، البته این سیاست در دولت باراک اوباما تا حدودی تعدیل شده و ثروتمندان از شمول تخفیف‌های مالیاتی خارج شده‌اند اما با وجود این مسأله در یکی دو سال اخیر درآمد مالیاتی دولت آمریکا روند نزولی داشته و ادامه‌ی کسری بودجه‌ی تریلیون دلاری دولت آمریکا آینده‌ی بسیاری از برنامه‌های رفاهی این کشور را به مخاطره افکنده است.
 
سیاست‌گذاری‌های دولت آمریکا بیش‌تر بر مبنای ملاحظات سیاسی است. آمریکا برای سیطره و تداوم خود، سیاست‌های استعماری و استثماری بر دنیا را دنبال می‌کند، نه بر مبنای ساز و کار و اصولی که در اقتصاد تعریف شده است.
 
دولت اوباما قول داده است کسری بودجه را در یک دوره‌ی 10 ساله به حداقل 500 میلیارد دلار کاهش دهد که این تصمیم موجب نگرانی جریان‌های لیبرال و محافظه‌کار به‌طور هم‌زمان شده است. لیبرال‌ها نگران هستند که برخی از برنامه‌های رفاهی دولت در آمریکا تعطیل شود و محافظه‌کارها نیز از احتمال افزایش مالیات‌ها نگران هستند.
 
ادامه‌ی روند کسری‌های عظیم بودجه در آمریکا چشم انداز بهبود شرایط اقتصادی این کشور را تیره کرده اما با این حال سؤال دیگری که می‌تواند در اذهان عمومی پدیدار شود این است که چرا دولت‌های آمریکا تاکنون نتوانسته‌اند به وعده‌های خود مبنی بر کاهش کسری‌های بودجه عمل کنند؟
 
باید بدانیم مسیر سیاست‌گذاری‌های دولت آمریکا بیش‌تر بر مبنای ملاحظات سیاسی است. آمریکا برای سیطره و تداوم خود، سیاست‌های استعماری و استثماری بر دنیا را دنبال می‌کند، نه بر مبنای ساز و کار و اصولی که در اقتصاد تعریف شده است. بنابراین بسیاری از آن‌ها بر مبنای منطق اقتصادی است که ما هم قبول داریم و اقتصاددانانی که ما و مبانی کشورهای در حال توسعه هم قبول دارند مثل «ژوزف استیگلیتز» که از اقتصاددانان آمریکا و استاد دانشگاه کلمبیا نیز می‌باشد. این سیاست‌ها و جهت‌گیری‌های اقتصادی که آمریکایی‌ها دارند را نفی کرده و محکوم می‌کنند.
 
به نظر می‌رسد که به میزان زیادی مسیر سیاست‌گذاری‌ها در اقتصاد آمریکا از مسیر الگوهایی که عقلانیت اقتصادی بر آن استوار است جدا شده و ملاحظات دیگری که آن‌ها برای سیطره بر دنیا هزینه می‌کنند و سرمایه‌گذاری‌های زیادی که می‌کنند، منجر به افزایش فشار بر بودجه و تراز پرداختی‌های خارجی آن‌ها شده و بحران بدهی‌ها را برای آن‌ها به دنبال داشته و منجر به این می‌شود که کسری بودجه روند بسیار شدید و فزاینده‌ای پیدا کند به نحوی که در سال 2008 رقمی معادل 500 میلیارد دلار بوده و در سال 2009 به 1407 میلیارد دلار و در سال 2010 به رقمی معادل 1290 میلیارد دلار رسیده و این روند هم‌چنان افزایش پیدا می‌کند اما باید بدانیم که کسری‌های مداوم نتایج بسیار اسفباری را بر اقتصاد آمریکا در آینده به جای می‌گذارد.
 
این کسری‌ها به‌طور قطع در آینده منجر به مشکلات بسیار زیادی برای این کشور خواهد شد یا شاید بهتر است بگوییم شده است؟ به نحوی که یکی از اثرات آن موجب شده تا در واقع هزینه یا نرخ‌های بهره برای گیرندگان تسهیلاتی مانند خودرو، مسکن و آن بخش‌هایی که در واقع نقطه‌ی آغاز این بحران مالی بود، افزایش پیدا کند. اثری که دارد امکان افزایش دارایی‌ها یا حداقل کالاهای مصرفی بادوام که این بخش‌ها طالب آن هستند کاهش پیدا کند، دوم ، مهم‌تر از آن موجب کاهش سرمایه‌گذاری شود و منجر به این می‌شود که افزایش نرخ بهره ارزش سبد دارایی‌های خانوارها و در واقع مهم‌ترین عوامل فعال در اقتصاد را کاهش دهد و موجب کاهش تقاضای مؤثر گردد. کاهش تقاضای مؤثر که بیش‌تر در بخش مصرف خودش را نشان می‌دهد منجر به این می‌شود که متأسفانه روند بحران افزایش یابد و دامنه‌دار شود و بحران بی‌کاری تشدید شود.
 
نتیجه
آن‌چه مسلم است کسری بودجه و کسری تراز بازرگانی، جایگاه آمریکا به عنوان قدرتمندترین اقتصاد جهان را به مخاطره می‌اندازد و در آینده‌ی نزدیک موجب پیشی گرفتن برخی از کشورها چون چین از آمریکا خواهد شد.*
 

(*) دکتر بی‍ژن صفوی، رییس پژ‍وهشکده‏ی وزارت اقتصاد و استاد دانشگاه

گروه اقتصادی برهان



نظرات 0
تاريخ : سه شنبه 30 فروردین 1390  | 10:31 AM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد جهان

دکتر «بهروز علیشیری»، رییس «سازمان سرمایه‌گذاری و کمک‌های اقتصادی و فنی ایران»، به اقتضای منصبی که دارند بیش‌ترین تعامل و آشنایی روزمره را با اوضاع اقتصاد جهانی دارد. وی در این مصاحبه، از افول قطعی این نظام از یک سو و ورشکستگی حتمی اقتصاد آمریکا از سوی دیگر سخن می‌گوید.

آقای دکتر، هنوز هم برخی چهره‌های اقتصادی کشور دل به نظام سرمایه‌داری بسته و افول اقتصاد آمریکا را رد می‌کنند. به عنوان اولین سؤال، برای این که موضع شما مشخص شود، این سؤال را مطرح می‌کنم که آیا شما بحث افول اقتصاد آمریکا را قبول دارید؟

 
قبل از پاسخ به این سؤال، من ابتدا باید ساختار نظام سرمایه‌داری را شرح دهم و سپس نتیجه‌گیری کنم که پاسخ سؤال شما نیز در آن نتیجه‌گیری قرار دارد.
 
نکته‌ی اول این که بحران، ذاتی نظام سرمایه‌داری است و آمریکا یکی از کشورهای نظام سرمایه‌داری است. ماهیت نظام سرمایه‌داری به گونه‌ای است که به طور مداوم دچار بحران می‌شود.
 
چرا این نظام به طور دایم، دچار بحران می‌شود؟
 
ما بدون این که یک تحلیل درست، صحیح و منطقی از ماهیت نظام سرمایه‌داری و جریان گردش کار آن نداشته باشیم نمی‌توانیم بگوییم که این اتفاق‌ها مثل بحران مالی اخیر چگونه رخ داده است اما برای این که در چند دقیقه تصویری از بحران ارایه کنیم، اول باید به این نکته توجه کرد که نگاه و تحلیل ما به این نظام به واحد تحلیل ما بستگی دارد. یک بار واحد تحلیل خود را دولت-ملت قرار می‌دهید که در این صورت سطح تحلیل ما تقلیل‌گرایانه است. من معتقدم که با سطح تحلیل دولت-ملت نمی‌توانیم تحلیل درستی از نظام جهانی و رفتارهای اقتصاد بین‌الملل ارایه کنیم.
 
توجه کنید، بحرانی که در دهه‌ی 1930 در جهان اتفاق افتاد و بعد به تمامی کشورها تسری پیدا کرد و بدل شد به یک بحران اقتصاد جهانی، دلیل آن این بود که کشورها بر پایه‌ی نظام پولی مبتنی بر دلار به هم مرتبط بودند. آن سیستم به گونه‌ای بود که به محضی که در یک جای سیستم دچار اختلال می‌شد، بقیه‌ی سیستم هم تحت تأثیر قرار می‌گرفتند. نکته‌ی مهم این بود که کشورها بسته به دوری یا نزدیکی از کانون بحران، تأثیرهای متفاوت می‌پذیرفتند. یعنی در آن دوره بحران بیش‌تر حول کشورهایی بود که به بر پایه‌ی سیستم طلا بودند مثل آمریکا و کشورهای اروپایی. یعنی اگرچه دولت-ملت‌ها در حوزه‌ی سیاست‌های مالی ممکن است سیاست‌های به نسبت مستقلی دنبال کنند اما در حوزه‌ی سیاست‌های پولی به هیچ وجه این‌طور نبوده و اصلاً ویژگی ذاتی این نظام است که این کشورها در یک زنجیره‌ای با هم متصل شوند.
 
با وجود تجربه دهه‌ی 1930 چه‌طور این ویژگی تسری بحران، هنوز در اقتصاد جهانی وجود دارد؟
 
یعنی بعد از این که بحران دهه‌ی 1930 اتفاق افتاد، سیستم پولی از پایه‌ی طلا به پایه‌ی نرخ‌های بهره تغییر پیدا کرد و اینک تقریباً تمامی کشورهای دنیا بر این پایه عمل می‌کنند. هم‌اکنون یک نظام تعریف شده‌ی پولی و مالی برای تمامی کشورها وجود دارد. به‌علاوه یک نظام نظارتی هم که بیش‌تر به وسیله‌ی صندوق بین‌المللی پول تعریف می‌شود روی همه این کشورها استوار است. پس کشورها هم‌چنان در یک قالب و در یک نظام منسجم حرکت می‌کنند، بنابراین هر جای سیستم دچار تنش بشود بقیه هم دچار تنش می‌شوند. پس اول باید سطح تحلیل‌مان را روشن کنیم و نباید به بحث دولت-ملت وارد شویم و باید سطح تحلیل‌مان را کلان‌تر کنیم.
 
نکته‌ی دوم این است که این نظام جهانی سرمایه‌داری، محور شکل‌گیری آن گسترش اروپا-محوری بوده است. این نظام دو تا بال دارد (سیاسی و اقتصادی) که اگرچه ممکن است ما تصور کنیم در سطح نظری قابل جداسازی است اما باز هم من معتقدم که یک‌پارچکی در آن وجود دارد. این دو بال در راستای هم‌دیگر حرکت می‌کنند. اولین ویژگی این نظام این است که حرکاتش پیوستار نیست بلکه چرخه‌ای و دورانی است. نظام سرمایه‌داری سه ویژگی مهم دارد که پایه‌ی تحلیلی ما را می‌تواند استوار کند: اولین ویژگی از ویژگی‌های ذاتی این نظام اقتصاد جهانی سرمایه‌داری که موجب رشد و گسترش آن شده این است که باید به سمتی حرکت کرد که انباشت سرمایه و سرمایه‌گذاری مجدد صورت بگیرد و محور این انباشت هم حداکثر کردن سود است. یعنی باید از تمامی ابزارهای اقتصادی و قدرت‌های سیاسی استفاده کرد تا بتوان انباشت مداوم سرمایه داشت. این ماهیت تعیین‌کننده‌ی نظام سرمایه‌داری است. شما هیچ رفتاری را حتی خردترین رفتارها در سطح بین‌المللی نمی‌توانید تعریف کنید مگر این که با این ویژگی ذاتی، نهادی و ماهیتی نظام سرمایه‌داری، پیوند نداشته باشد.
 
 
نظام سرمایه‏داری چون به دنبال انباشت مداوم سرمایه است یک پویایی ذاتی هم دارد. یعنی به طور مداوم به‌ویژه در عرصه‌ی پولی و مالی به دنبال یافتن راه‌های متفاوت و ابزارهای جدید برای متنوع سازی حرکت به سمت انباشت سرمایه و کسب سود است.
 
 
این ویژگی لزوم انباشت دایمی سرمایه، چه پیامدهایی داشته است؟
 
این ویژگی در طی 400 سال اخیر سه اثر داشته است. اول این که موجب شده که این نظام از حوزه‌ی اروپا-محوری به یک نظام کاملاً جهانی تبدیل شده و از لحاظ جغرافیایی گسترش پیدا کند. ویژگی دوم، تفکیک کارکرد نهادهاست. یعنی هم‌زمان با گسترش این نظام، جایگاه بازیگران نیز مشخص شده و تقسیم کار بین‌المللی صورت گرفته است. نکته‌ی مهم در این وضعیت این است که اعضا جایگاهشان در تولید و نیروی کار مشخص است. چون ماهیت این نظام حرکت به سمت حداکثرسازی سود است، از همان ابتدا یک ساختار سلسله مراتبی پیدا کرده است. حداکثر سود را طبق این تقسیم‌بندی، همان کشورهای پیشرفته می‌برند. هرچه این سلسله مراتب پایین می‌آید، سهم سود کشورها کاهش می‌یابد به طوری که حجم عظیمی از کشورها در پایین این مراتب قرار دارد که کشورهای پیرامونی هستند و از این نظام حداقل سود را می‌برند.
 
یعنی نظام سرمایه‌داری در بحث تقسیم کار جغرافیایی به گونه‌ای کارکردش را تعریف کرده که اجازه‌ی ارتقا به کسی نمی‌دهد. یعنی این‌طور نیست که یک کشور بتواند تلاش کند از جایگاه پایین و پیرامونی بتواند بالا بیاید و جزو کشورهای پیشرفته قرار گیرد. حتی اگر کشوری ابزارهایش را هم فراهم کند، اما به دلیل این که این ساختار سلسله مراتبی و وضعیت تقسیم کار را به هم می‌زند، به آن اجازه نمی‌دهند رشد پیدا کند. بسیاری از رفتارهای کنونی در سطح بین‌المللی را بر همین مبنا می‌توان تفسیر کرد. چرا به ما می‌گویند نباید به انرژی هسته‌ای دسترسی پیدا کنید؟
 
پاسخ در همین موضوع است، نمی‌خواهند ایران قاعده‌ی بازی در نظام سرمایه‌داری را به هم بزند. دیگر ویژگی این است که برای حداکثر کردن سود در نظام سرمایه‌داری باید دولت تمرکز داشته باشید. پدیده دولت با تعریف امروزی به گونه‌ای است که کارکرد دولت-ملت ندارد. بنابراین یک پدیده‌ی سیاسی در جهان ایجاد شده که تأسیس دولت‌های نوپدید است.
 
این نظام چون به دنبال انباشت مداوم سرمایه است یک پویایی ذاتی هم دارد. یعنی به طور مداوم به‌ویژه در عرصه‌ی پولی و مالی به دنبال یافتن راه‌های متفاوت و ابزارهای جدید برای متنوع سازی حرکت به سمت انباشت سرمایه و کسب سود است اما به دلیل برخی محدودیت‌های موجود در روابط دولت‌ها -به علت آن که همه‌ی آن‌ها به دنبال حداکثر سود هستند- دچار یک تناقض درون ساختاری ناشی از تضاد منافع شده است. این تضاد منافع مانع شده که این نظام روی یک پیوستار حرکت کند. این نکته‌ی بسیار تعیین‌کننده‌ای است که چرا بحران ایجاد شده است.
 
بر پایه‌ی این ویژگی‌ها حرکت و پویایی‌های این نظام در سراسر آن اتفاق می‌افتد. اگر پویایی اتفاق بیفتد در همه جای آن رخ می‌دهد و اگر رکود رخ دهد همه را در برمی‌گیرد. در حالت بحران نیز مثل حالت رونق، کشورهایی که در بالای سلسله مراتب قرار دارند، بیش از بقیه متضرر می‌شوند.
 
آیا این حرکات چرخه‌ای بحران، قابل پیش‌گیری نیست؟
 
در این باره مطالعات فراوانی شده که در حوصله‌ی این بحث نمی‌گنجد اما یک دیدگاه کلی وجود دارد مبنی بر این که حرکات چرخه‌ای رونق-رکود نظام سرمایه‌داری نیز چرخه‌ای و منظم است. این نظریه تا دهه‌ی 1980 کارآیی داشت و حرکات دوار و چرخه‌ای طی دهه‌های اخیر سرعت و شتاب بیش‌تری گرفته است. در سطح بین‌المللی سه نگرش محافظه‌کاری، لیبرال و انقلابی نسبت به این قضیه وجود دارد. هم‌اکنون گروه 20 نگرش محافظه‌کارانه دارند یعنی برای حفظ وضع موجود تلاش می‌کنند. بسته‌های محرک و مشوقی که طی دو سه سال اخیر اجرا شده نیز ناشی از همین نوع نگاه محافظه‌کاری است. یک نگاه هم نگاه لیبرال است و دیگری نگاه انقلابی است. نگاه انقلابی می‌گوید چون ماهیت این نظام بر مبنای نابرابری است، باید کنار گذاشته شود. ما هم این نظام را قبول نداریم و خواستار کنار رفتن آن هستیم اما این نظام سلسله مراتبی اجازه‌ی تحرک به نظام‌های انقلابی نمی‌دهد و تلاش می‌کند جنبش‌های انقلابی را هضم کند و این‌گونه نیز تبلیغ می‌کند.
 
یعنی نظام سرمایه‌داری در برابر نوآوری مقاومت می‌کند؟
 
خیر، نظام سرمایه‌داری اگر نتواند به طور مداوم ایجاد سود کند، نابود می‌شود و به همین دلیل برای کسب سود، نوآوری می‌کند. ابزارهای مشتقه یا دارایی‌های کاغذی یکی از ابزارهای نوآورانه‌ی سیستم برای گسترش دارایی و سود است. چون ظرفیت گسترش جغرافیایی جهان معدود است، اتفاق‌هایی که در سطح جهان می‌افتد متناسب با سطح واقعی اقتصاد نیست. به همین دلیل سردمداران نظام سرمایه‌داری آرام آرام تلاش کردند قاعده‌ی بازی را تغییر دهند و به همین سبب نظام‌های کنترلی و نظارتی مالی سخت‌گیرانه را برداشتند تا بتوانند به طور مرتب ابزارهای مالی جدید منتشر کنند تا رویه‌ی کسب سود و انباشت سرمایه ادامه پیدا کند و این سیکل مرتب ادامه پیدا کرد تا به بحران رسید. با این مقدمات، به همان سؤال اول شما می‌رسیم.
 
 
اقتصادی که 350 درصد تولید ناخالص داخلی‌اش بدهی دارد باید اعلام ورشکستگی کند و مدیران آن باید به خانه بازگردند. برآوردهای کارشناسان بین‌المللی بر این مبناست که آمریکا برای بیرون آمدن از ورشکستگی باید به سرعت بدهی‌هایش را پرداخت کند.
 
 
آیا اقتصاد آمریکا رو به افول هست یا خیر؟
 
برآوردهای واقعی از اقتصاد آمریکا به عنوان اقتصاد بزرگ جهان نشان می‌دهد اقتصاد آمریکا معادل 350 درصد تولید ناخالص داخلی‌اش بدهی دارد که رقم بسیار بزرگی است. این رقم بدین معناست که اقتصاد آمریکا کاملاً ورشکسته است و فقط با نوآوری‌هایی هم‌چون ابزارهای مشتقه است که دارد به حیات خود ادامه می‌دهد. اقتصاد آمریکا نه رو به افول است بلکه افول مطلق پیدا کرده و ما منتظر انفجار آن هستیم.
 
این بحث من نیست بلکه کلام بزرگ‌ترین اقتصاددانان دنیاست که البته آن را پشت تریبون بیان نمی‌کنند بلکه پشت پرده و در پستوها مطرح کرده‌اند. اقتصادی که 350 درصد تولید ناخالص داخلی‌اش بدهی دارد باید اعلام ورشکستگی کند و مدیران آن باید به خانه بازگردند. برآوردهای کارشناسان بین‌المللی بر این مبناست که آمریکا برای بیرون آمدن از ورشکستگی باید به سرعت بدهی‌هایش را پرداخت کند. امروز اگر آمریکا تصمیم بگیرد که 10 درصد از بدهی‌هایش را کم بکند، -که البته بحث این که چه‌طور این کار را کند، جداست- اما کاهش 10درصدی بدهی موجب می‌شود که تولید ناخالص داخلی آن کاهش پیدا بکند. محاسبات دقیق نشان می‌دهد هر 10 درصد کاهش بدهی موجب 2 تا 3 درصد کاهش تولید ناخالص داخلی آمریکا می‌شود یعنی رشد اقتصادی آن منفی خواهد شد که این با منطق اقتصاد سرمایه‌داری مخالف است. طبق منطق نظام سرمایه‌داری، دولت نباید اجازه دهد رشد اقتصادی نزول پیدا کند، رشد اقتصادی همواره باید افزایش یابد تا انباشت سرمایه افزایش یابد. به همین دلیل سران نظام سرمایه‌داری، دچار یک تناقض درون رفتاری شده‌اند.
 
10 سال مدت لازم است تا نسبت بدهی با تولید ناخالص آمریکا برابر شود، 10 سال یعنی 20 درصد کاهش تولید ناخالص داخلی آمریکا؛ این یعنی ورشکستگی مطلق؛ صرف نظر از این که این پدیده رخ دهد یا خیر، پیام این است که این محرک‌ها یا مشوق‌ها یا تزریق پول و ... همه مسکّن هستند. چراکه اقتصاد آمریکا با دو غده‌ی سرطانی متناقض روبه‌رو است. از یک طرف ناگزیر است بدهی‌اش را کاهش دهد تا از ورشکستگی فرار کند و از طرف دیگر باید از کاهش رشد اقتصادی جلوگیری کند اما پایین آوردن بدهی، یعنی پایین آوردن تولید ناخالص داخلی که تناقض آشکاری است.
 
آیا پیش‌بینی دقیقی از افول اقتصاد آمریکا وجود دارد؟
 
پیش‌بینی‌ها این‌طور نشان می‌دهد که شاهد متلاشی شدن این نظام خواهیم بود. آن‌ها با تزریق‌های موقتی می‌خواهند جلوی مرگ بیمار را بگیرند. افول نظام سرمایه‌داری قطعی است و به هیچ وجه با این اوضاع قابل ادامه‌ی حیات نیست. البته برخی کشورهای نوظهور یعنی چین و هند به علت بازارهای بزرگ و دست‌نخورده موجب موتور محرک اقتصاد سرمایه‌داری شده‌اند و حیات موقت به آن داده‌اند اما این بحران از عرصه‌های اقتصادی دارد به تدریج آثارش را در عرصه‌های فرهنگی و اجتماعی نشان می‌دهد. به محض این که این بحران از حوزه‌ی اقتصاد به فرهنگ و اجتماع سرریز کند، این سلول‌های سرطانی تمام سیستم را در بر می‌گیرد. تمام تلاش گروه 20 این است که اجازه ندهند این بحران از عرصه‌ی اقتصادی به عرصه‌ی اجتماعی و فرهنگی برسد اما به نظر من این مسکّن، مقطعی است.
 
پس افول اقتصادی به عرصه‌های اجتماعی و فرهنگی می‌رسد؟
 
به طور قطع؛ اقتصاد آمریکا باید اعلام ورشکستگی کند. بدهی معادل 350 درصد تولید ناخالص داخلی، برای یک کشور به معنای ورشکستگی است. افول اقتصاد آمریکا قطعی است.
 
 
همه‌ی آثار سیاسی و ژئواستراتژیک جنگ‌ها تحت تأثیر ماهیت نظام سرمایه‌داری است.
 
 
آیا امکان دوام حیات این اقتصاد وجود دارد؟
 
این اقتصاد به دو شرط می‌تواند تحول جدی پیدا کند. یکی نوآوری بزرگ در عرصه‌های پیشتاز که البته اکنون دچار بن‌بست است و نوآوری رخ نمی‌دهد. ابزار دیگر، جنگ است. تمام جنگ‌های منطقه‌ای و بین‌المللی، پشت سرش پی‌گیری قطعی منافع اقتصادی قرار دارد. من معتقدم همه‌ی آثار سیاسی و ژئواستراتژیک جنگ‌ها تحت تأثیر ماهیت نظام سرمایه‌داری است. پس به محض این که می‌گویید افول اقتصاد آمریکا -که من می‌گویم قطعی است- برای گریز از این افول چون گسترش جغرافیایی جهان تقریباً کامل است، ما شاهد بروز جنگ‌های منطقه‌ای و بین‌المللی خواهیم بود که البته احتمال جنگ بین‌المللی بسیار کم است. این نکته خیلی تعیین‌کننده است. این جنگ‌ها می‌توانند با برد محدود هم‌چون عراق و افغانستان باشد. هدف از جنگ عراق و افغانستان گسترش حوزه‌ی نفوذ آمریکا در بازار کالا و انرژی است. پس راه دوم این است که این سیستم برای این که بحرانش را از بین ببرد به درگیری‌های منطقه‌ای یا جنگ‌های بزرگ متوسل می‌شود. اما نسل امروز مدیران عرصه‌ی اقتصاد بین‌الملل مدیرانی هستند که جنگ جهانی دوم را هنوز در خاطر دارند و شاید اثر روانی ناشی از این تجربه، اجازه‌ی ورود به جنگ گسترده را ندهد. عامل دومی که مانع بروز جنگ وسیع خواهد شد، عامل بازدارندگی سلاح‌های هسته‌ای است. چون سلاح هسته‌ای همه را نابود می‌کند. همه می‌دانند که اگر ماشه‌ی سلاح هسته‌ای را بچکانند همه نابودند، به همین دلیل احتمال بروز درگیری‌های منطقه‌ای بسیار زیاد است. بنابراین ما باید در سیاست خارجی‌مان مراقب این تحول باشیم. بایستی اتصالمان را به این نظام در حال افول به حداقل برسانیم و منافع‌مان را حداکثر ببریم و مراقبت کنیم که در فرآیند جنگ و هژمونی مجدد، ما اسیر بازی‌های موجود در عرصه‌ی بین‌الملل نشویم. باید تحولات اقتصاد بین‌الملل را رصد دایمی کنیم.
 
بحران اقتصاد آمریکا تا چه حد ناشی از اشتباهات تصمیم‌گیران آمریکا بوده است؟
 
به طور قطع اشتباهات تصمیم‌گیران اقتصادی آمریکا در این امر مؤثر بوده است. این را من نمی‌گویم. بزرگ‌ترین اقتصاددانان آمریکا می‌گویند که نسل فعلی تصمیم‌گیران اقتصادی آمریکا باید از ملت آن عذرخواهی کنند و بازنشسته شوند. افول نظام سرمایه‌داری نیز قطعی است. این نظام به هیچ وجه تکافوی نیازهای جدید ملت‌ها را نمی‌دهد.*
 

(*) دکتر بهروز علیشیری،رییس«سازمان سرمایه‏گذاری و کمک‏های اقتصادی و فنی ایران»

گروه اقتصادی برهان؛



نظرات 0

محور : اقتصاد جهان

سایت عملیات روانی – با در نظر گرفتن رویکردهای مفهومی یا نظری در مورد رابطه میان دین و اقتصاد سیاسی، دو جهت‌گیری علّی و معلولی وجود دارد که تحلیل‌گران به آن می‌پردازند. این مقاله به جامعه‌شناسی دین پرداخته است.
رویکرد نخست این مقاله به بررسی این فرضیه می‌پردازد که دین (یا اعمال دینی) وابسته به پیشرفت زندگی معاصر در جنبه‌های اقتصادی و سیاسی می‌باشد. از این لحاظ مقاله به دنبال اثبات این موضوع است که رویدادهای اقتصادی – سطوح و استانداردهای زندگی یا دخالت دولت در بازار – بر مواردی همچون اعتقادات دینی مردم و میزان مشارکت آنان در مراسم مذهبی تاثیرگذار است.
رویکرد نظری دیگر در پی اثبات رابطه میان دین و زندگی اقتصادی و اجتماعی مردم از جنبه‌ای دیگر است. در این رویکرد دین به عنوان متغیری مستقل و تاثیرگذار بر پیامدهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در نظر گرفته می‌شود. به عنوان مثال نظریة مشهور ماکس وبر دربارة سرمایه‌داری که استدلال می‌کند مذهب‌گرایی بر عملکرد اقتصادی و احتمالاً بر نهادهای سیاسی تاثیر گذار است، در این حیطه قرار می‌گیرد.

 

>>>


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 24 فروردین 1390  | 4:00 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد جهان

 نوریل روبینی *، مترجم: مجید روئین پرویزی، منبع: پروجکت سیندیکیت

آشفتگی‌های سیاسی در خاورمیانه بی‌شک دارای پیامدهای مهم اقتصادی و مالی است، به خصوص که ریسک، رکود تورمی را افزایش داده و باعث می‌شود که رشد آهسته و تورم شدید باهم به جان اقتصاد بیفتند. در واقع اگر بنا به رخ نمودن رکود تورمی باشد خطر کسادی مزمن برای اقتصاد جهان که هنوز زخم‌های بحران مالی 2008 را بر پیکر خود دارد، خیلی زیاد خواهد شد.

آشوب‌های جدی در خاورمیانه به طور تاریخی ملهم از نوسانات شدید نفتی بوده اند، نوساناتی که به سهم خود سه بحران بزرگ بین‌المللی را موجب شده‌اند. جنگ سال 1973 یوم کیپور به خاطر جهش شدید قیمت نفت بود که بعد منجر به رکود تورمی سال‌های 1974 و 75 شد. انقلاب ایران نیز در 1979 موجب رکود تورمی و افزایش قیمت نفت شد که به نوبه خود رکود81-1980 را شدیدتر کرد. حمله عراق در 1990 به کویت نیز افزایش مشابهی در قیمت نفت به‌وجود آورد و آن درحالی بود که بحران بانکی خود آمریکا نیز وضع را به اندازه کافی ناخوشایند کرده بود.
قیمت نفت در بحران مالی اخیر جهان نیز بی‌تاثیر نبود. تا تابستان 2008، پیش از سقوط لمان برادرز، قیمت نفت طی دوره 12 ماهه دو برابر شده و به بشکه‌ای 148 دلار رسیده بود – و این برای اقتصاد جهانی که به سبب شوک مالی شکننده و ضعیف شده بود، حکم تیر خلاص را داشت.

 

>>>


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 24 فروردین 1390  | 3:57 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد جهان

 مترجم: ندا ناجی، منبع: اکونومیست

مجله اکونومیست هر هفته از اقتصاددانان دعوت می کند تا به پرسشی اقتصادی پاسخ دهند. در زیر پاسخ بعضی از مدعوین این مجله را می بینید.

لارنس کتلیکوف: زمان بازاندیشی درباره تولید انرژی هسته‌ای فرارسیده است
آنچه درباره بحران هسته‌ای ژاپن شنیده و دیده ایم به نمایش‌های مونتی پیتون می‌ماند که البته آنقدرها هم تراژیک و جدی نیست. چیزی از این قبیل:
«اوه انگار در یک رآکتور دیگر هم به مشکل خورده‌ایم. انفجار کوچکی، که البته پیش‌بینی شده بود و به مخزن سوخت هم هیچ آسیبی نزده است؛ آسیب که خب چند ترک جزئی فقط برداشته است. حالا شاید هم ترک‌ها بزرگ باشند، اما نگران نباشید خطر رادیواکتیویته خیلی ناچیز است و با توجه به حجم اشعه ایکس خطر سرطان اصلا جدی نیست. فقط یک مطلب جزئی دیگر، جدار بیرونی رآکتور 4 که 250 تن سوخت مصرف شده را نگه می‌دارد آتش کوچکی گرفته البته آتش نشانی درحال خاموش کردن آن هست؛ هرچند که خب به این راحتی‌ها هم نیست و ...»
و در نهایت نتیجه این می‌شود که رییس «توکیو الکتریک» به خاطر تمام وقایع پیش آمده یک عذرخواهی خشک و خالی می‌کند و می‌گوید متاسف است که باعث ایجاد چنین اغتشاشی شده.
وقتی ژاپنی‌ها دوباره به این موضوع فکر کنند من انتظار دارم که تصمیم درست را بگیرند، یعنی تمامی 55 رآکتور کنونی خود را تعطیل کنند و نقشه آن 11 رآکتور تازه‌ای که می‌خواستند بسازند را هم پاره کرده و دور بریزند. کشورهای دیگر هم امیدوارم که به همین نتیجه برسند. همانطور که اخیرا در بحث ام با یوجین استنلی هم اشاره کردم به خاطر نیمه فرسوده بودن اکثر رآکتورهای موجود شانس وقوع مخاطرات طبیعی و انسانی دوباره بر اثر چنین حادثه‌ای در یکی از رآکتورها آنقدر بالا است که باید همه را به وحشت بیندازد.
بله متوجه هستم که سوخت‌های فسیلی هم خطرهای خاص خودشان را دارند، اما این خطرها هیچ گاه آنقدر شدید نیست که طی تنها یک روز زندگی تمامی مردم یک شهر را به خطر بیندازد.
هزینه‌ای که ژاپن باید برای تغییر منابع انرژی خود بپردازد بیش از آنکه پولی باشد به غرور ملی ارتباط دارد. انرژی بازار جهانی دارد و از کار انداختن رآکتورها و روی آوردن به این بازارها توسط ژاپن آنقدرها بر قیمت سوخت آثار چشمگیر نخواهد داشت. البته اگر مابقی جهان هم در این راه از ژاپن تبعیت کنند شکی نیست که قیمت انرژی افزایش خواهد یافت، اما در این صورت انگیزه برای استفاده کارا از انرژی‌های خورشیدی، بادی و آبی نیز بیشتر خواهد شد.

 

>>>


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 24 فروردین 1390  | 3:51 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد جهان

 احسان آذری‌نیا

 از اواخر سال 2009 که اقتصادهای توسعه‌یافته یکی پس از دیگری از رکود خارج شدند، تحلیلگران تلاش کرده‌اند روند بهبود شرایط اقتصاد جهان را پیش‌بینی کنند. اکنون که در ماه دوم سال 2011 هستیم مشاهده می‌کنیم که پیش‌بینی‌هایی که در آنها به خروج سریع جهان از بحران مالی و رکود اقتصادی اشاره شده بود غلط بوده‌اند زیرا اکنون رکود وجود ندارد اما ریسک‌های جدیدی بروز کرده‌اند. از اوایل سال 2010 مشکلات عمیق مالی و اقتصادی که ریشه در گذشته داشتند نمود پیدا کردند. اکنون با توجه به شاخص‌های کلان اقتصادی در کشورهای توسعه‌یافته، خطر بروز رکودی جدید دیگر اقتصاد جهان را تهدید نمی‌کند اما مشکلات گوناگونی در مسیر بهبود شرایط اقتصاد جهان وجود دارد که در چند هفته اخیر رشد نرخ تورم بزرگ‌ترین آنها بوده است. خبرگزاری وال استریت ژورنال در گزارشی به چند ویژگی وضعیت کنونی اقتصاد جهان اشاره کرده است که در ادامه به این ویژگی‌ها اشاره می‌شود:نخستین ویژگی این است که بازارهای مالی عملا دچار بی‌ثباتی هستند و روند تغییر قیمت سهام منطقی و قابل پیش‌بینی نیست. افت‌وخیز خصوصیت ذاتی بازار مالی است اما در حال حاضر حساسیت شاخص‌های مالی به خبرهای اقتصادی بیش از حد زیاد است و دقیقا به همین دلیل گاه طی چند ساعت شاخص‌ها صدها واحد نوسان می‌کنند.

متوسط بهای نفت: دومین ویژگی، رشد دوباره بهای نفت در بازارهای جهانی است. چند ماه پیش با بروز بحران بدهی‌های دولتی در اروپا و نیز روند کند بهبود شرایط اقتصادی جهان بسیاری از تحلیلگران معتقد بودند متوسط بهای نفت در سال جاری اندکی بالاتر از 70 دلار در هر بشکه خواهد بود اما مشاهده شد که متوسط بهای نفت تاکنون حدود 75 دلار بوده و انتظار می‌رود طی کل سال این رقم به حدود 80 دلار نزدیک شود. این امر نشان می‌دهد تقاضای جهانی برای نفت از آنچه معامله‌گران و کارشناسان تخمین زده بودند اندکی بالاتر است. البته یکی از دلایل رشد متوسط بهای نفت، ضعف دلار است. اگر ارزش دلار افزایش یابد، بهای نفت افول خواهد کرد. در چند روز گذشته قیمت هر بشکه نفت برنت به بالای 100 دلار رسیده است. این امر از دید کارشناسان یک تهدید محسوب می‌شود.سومین ویژگی احتیاط در رفتار مصرف‌کنندگان در کشورهای توسعه‌یافته است. در مورد مصرف نیز درست شبیه بازارهای مالی پیش‌بینی مطمئنی نمی‌توان مطرح کرد اما آمارها از رشد اندک و مقطعی مصرف حکایت دارند.

مرحله جدید اقتصاد اروپا: امید اقتصادهای توسعه‌یافته به رشد مصرف در اقتصادهای نوظهور است اما درباره تحقق این آرزو اما و اگرهای زیادی وجود دارد. دولت چین برای مهار تورم و رشد اقتصادی در این کشور بارها بر نرخ بهره بانکی افزوده است و به این اقدام ادامه خواهد داد. یکی از تبعات این اقدامات کاهش تقاضا برای کالاهای صادراتی خارجی است. ویژگی بعدی، باقی ماندن بحران یورو و بدهی‌های دولتی در اروپاست. واقعیت این است که روند این بحران در مرحله‌ای جدید قرار گرفته و باور به حل شدن سریع بحرانی چند صد‌میلیارد یورویی در بیش از شش کشور عضو بلوک یورو اشتباه است. البته در چند ماه اخیر رهبران اروپا برای حمایت از یورو طرح‌هایی را به تصویب رسانده‌اند. در نهایت پنجمین ویژگی وضعیت اقتصادی کنونی جهان، رشد خطرناک نرخ تورم در اقتصادهای نوظهور و در حال توسعه آسیایی است. البته در دیگر کشورهای در حال توسعه جهان نیز تورم در حال افزایش است و بانک‌های مرکزی برای مهار قیمت‌ها به اقداماتی از جمله افزودن بر نرخ‌های بهره بانکی متوسل شده‌اند. صندوق بین‌المللی پول نیز در گزارش جدید خود به این کشورها هشدار داده است که اگر اقدامی موثر برای مهار رشد بیش از حد بالای اقتصادی و نیز نرخ تورم صورت نگیرد خطراتی متوجه روند بهبود شرایط اقتصاد جهان خواهد شد. این بزرگ‌ترین خطر برای اقتصاد جهان محسوب می‌شود زیرا تبعات سیاسی و اقتصادی در بر دارد.

منبع: تهران امروز



نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 24 فروردین 1390  | 3:50 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد جهان

 مترجم: ندا ناجی

در این مصاحبه که به تازگی با بخش مطالعاتی صندوق بین‌المللی پول انجام شده است، الیور بلانچارد، اقتصاددان ارشد صندوق بین‌المللی پول درباره نقش اقتصادهای پیشرفته و بازارهای نوظهور در کمک به پشت سر گذاشتن بحران مالی و اهمیت تداوم همکاری این کشورها برای حفظ روند بهبود صحبت می‌کند. ضمن آنکه نیم‌نگاهی نیز به چشم‌انداز پیش روی اروپا و وضعیت اقتصادی کشورهای فقیر خواهد داشت.

صندوق: نظرتان درباره تحولات اقتصاد جهان در سال 2010 چیست؟ چه چیزهایی بهتر از انتظارتان از آب درآمد و چه چیزهایی چندان تعریفی نداشت؟
بلانچارد: پاسخ کوتاه این است که هیچ سورپرایزی در این سال در کار نبود. برای اقتصادهای پیشرفته پیش‌بینی رشد مثبت اما آهسته کرده بودیم و برای بازارهای نوظهور رشد سریع و از قضا روند اتفاقات امسال نیز به همین ترتیب پیش رفت.
در واقع به تازگی آمارها را با پیش‌بینی‌های ژانویه گذشته خودمان مقایسه کردم، درباره ایالات‌متحده درست به هدف زده بودیم؛ کشورهای قلب اروپا عملکردشان کمی بهتر از انتظار ما بود؛ ژاپن هم رشد بیشتری از برآورد ما داشت، اما به نظر استثنا بوده است. درباره بازارهای نوظهور، درباره چین درست به هدف زده بودیم و هند عملکردش بهتر از برآورد ما بود.
هر چند اگر می‌گویم هیچ سورپرایزی در کار نبوده است، به این معنی نیست که همه چیز خوب است. بهبود دوسرعته، آهسته در کشورهای پیشرفته و سریع در بازارهای نوظهور، بیشتر شدت گرفته و پیامدهایش مساله‌ساز هستند. احتمالا سال 2011 و پس از آن نیز همین‌طور خواهد بود.

 

>>>


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 24 فروردین 1390  | 3:47 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد جهان

 مترجم: یاسر میرزایی

در پس لاشه‌های باقیمانده از رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم، اندیشه تولید ناخالص داخلی یا همان جی‌دی‌پی شکل گرفت: اندازه سعادت کلی یک کشور، پنجره‌ای به درون یک اقتصاد، آماری برای پایان دادن به همه محاسبات. استفاده از آن به زودی شایع و شاخص مطرح قرن گذشته شد، اما در جهان کوچک‌شده کنونی، به وضوح این شاخص برنده نوبل برای نشان دادن وضعیت آشفته اقتصاد ناتوان است.

1937: سیمون کوزنتس، اقتصاددانی از مرکز ملی تحقیقات اقتصادی، فرمول‌بندی اولیه جی‌دی‌پی را در گزارشی به کنگره ایالات‌متحده ارائه می‌کند: «درآمد ملی سال‌های 1929 تا 35.» نظر او این است که همه تولیدات اقتصادی فردی، کارخانه‌ای و دولتی با مقداری واحد نشان داده شود که در ایام خوب، رشد می‌کند و در ایام بد، افول. بدین ترتیب جی‌دی‌پی زاده می‌شود.
1944: به پیروی از کنفرانس بریتون وودز که نهادهای مالی جهانی مثل بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول را تاسیس کرد، جی‌دی‌پی ابزاری استاندارد برای اندازه‌گیری حجم اقتصاد یک کشور می‌شود.
1959: اقتصاددانی به نام موسی آبراموتیوز یکی از اولین کسانی می‌شود که می‌پرسد: آیا جی‌دی‌پی به درستی سعادت یک جامعه را اندازه می‌گیرد؟ او هشدار می‌دهد که «ما باید به دیدگاهی که در آن تغییرات بلندمدت در نرخ رشد رفاه، بسیار وابسته به تغییرات در نرخ رشد تولید است، با شک نگاه کنیم.»
1962: اما مبلغان جی‌دی‌پی حاکم می‌شوند. آرتور اوکان، یکی از اقتصاددانان حلقه مشاوران اقتصادی جان اف کندی، قانون اوکان را ضرب می‌کند که می‌گوید به ازای هر 3 واحد افزایش جی‌دی‌پی، بیکاری به اندازه یک درصد کاهش می‌یابد. این نظریه سیاست پولی را پیش‌ می‌کشد: اقتصاد را رشد دهید، همه چیز درست می‌شود.
1972: پادشاه بوتان، جیم سی وانچونگ، عنوان می‌کند که هدف او افزایش جی‌دی‌پی نیست بلکه افزایش جی‌ان‌اچ است(خوشی ملی).
ژوئن 1978: ایروینگ کراویس، آلان هستون و روبرت سامرز در مجله اقتصادی(the economic journal) بریتانیا مقاله‌ای می‌نویسند و در آن جی‌دی‌پی سرانه نزدیک به 100 کشور را تخمین می‌زنند.
1990: سازمان ملل شروع به انتشار شاخص‌های توسعه انسانی می‌کند که در آن فاکتورهای آموزش، برابری جنسیتی و سلامت اندازه گرفته می‌شود. محبوب الحق، اقتصاددان سازمان ملل، آمارتیا سن، برنده آتی جایزه نوبل را قانع می‌کند تا «شاخصی به اندازه جی‌دی‌پی مبتذل، اما مربوط‌‌تر به زندگی ما» ایجاد کند. سن خود این نکته را بعدها در مقاله‌ای در نیویورک‌تایمز یادآوری می‌کند.
7 دسامبر 1999: دپارتمان تجارت ایالات‌متحده، جی‌دی‌پی را «یکی از بزرگ‌ترین ابداعات قرن بیستم» اعلام می‌کند.
2001: انفجار حباب تکنولوژی و حملات یازدهم سپتامبر، اقتصاد ایالات‌متحده را به سقوطی مقطعی می‌کشاند. در طول بهبود آتی، اتفاقاتی غیرمنتظره رخ می‌دهد: اگرچه بین سال‌های 2002 تا 2006 جی‌دی‌پی رشد می‌کند، اما درآمد داخلی سقوط می‌کند.
سپتامبر 2006: چین شاخصی جدید به نام «جی‌دی‌پی سبز» ابداع می‌کند - مقداری که تولید داخلی را با در نظر گرفتن عوامل مربوط به محیط‌زیست محاسبه می‌کند. اولین گزارش حاکی از آن است که با در نظر گرفتن خسارات زیست‌محیطی، جی‌دی‌پی چین در سال 2004 سه درصد کاهش یافته است.
2008: دولت ایالات‌متحده پروژه «سرزمین ایالات‌متحده» را تامین می‌کند تا «کلید نظام شاخص ملی» طراحی شود که در آن هزاران داده جدید برای تغییراتی جزئی در وضعیت جی‌دی‌پی اضافه می‌شود.
14 سپتامبر 2009: دولت فرانسه گزارشی را منتشر می‌کند که در آن جوزف استیگلیتز، اقتصاددان برنده جایزه نوبل از پایان «خرافه جی‌دی‌پی» سخن می‌گوید.
15 نوامبر 2010: دولت دیوید کامرون، نخست‌وزیر بریتانیا، اعلام می‌کند که برای اولین بار خوشی را در کنار دیگر محاسبات اقتصادی در نظر می‌گیرد. چه کسی می‌دانست که ریاضت می‌تواند چنین گرم و نرم باشد؟

منبع: دنیای اقتصاد



نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 24 فروردین 1390  | 3:45 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد جهان

 مترجم: آرش پورابراهیمی، مایکل اسپنس (برنده نوبل اقتصاد 2001)

به نظر می‌رسد که لحظات سخت بحران مالی-اقتصادی به پایان رسیده است. بازار دارایی‌ها در سال 2010 عملکرد بهتری داشتند، رشد در آمریکا و بخش‌هایی از اروپا بهبود یافته و بخش خصوصی دوباره جان گرفته است، البته در طرف مقابل کسری بودجه و بدهی‌های دولتی روندی رو به افزایش داشته اند. رشد اقتصادهای نوظهور هم به سطح قبل از بحران بازگشته و به نظر پایدار می‌رسد. اما ادامه رشد بالا در اقتصادهای نوظهور وابسته به عدم وقوع یک رکود اساسی دیگر در اقتصادهای پیشرفته است.

چرا که کشورهای پیشرفته سهمی زیاد و البته در حال کاهش از صادرات اقتصادهای نوظهور را به خود اختصاص می‌دهند. بنابراین نگرانی اصلی برای اقتصادهای نوظهور خطر یک رکود دیگر در اقتصادهای پیشرفته و تاثیر سیاست‌هایی است که برای بهبود اقتصاد در این کشورها به کار می‌رود. این شرایط برای بعد از بحران اقتصادی و همزمان با بهبود وضعیت شرکت‌ها و خانوارها در کشورهای پیشرفته، قابل پیش بینی بود. در حال حاضر شاهد اعمال سیاست‌هایی که بازتاب دهنده همکاری‌های بین‌المللی باشند، نیستیم. تلاش‌ها برای هماهنگ کردن سیاست‌های اقتصادی در نشست گروه 20 هم نتایج قابل توجهی در بر نداشت.

یک برنامه جهانی برای بهبود اقتصاد جهان باید شامل مراحل زیر باشد. اول اینکه یک برنامه عملی برای تثبیت اوضاع مالی آمریکا و اروپا به کار گرفته شود. در اروپا این به معنی توافق بر سر به عهده گرفتن بار بازسازی کشورهای بحران زده توسط همه اعضاست. در آمریکا هم چالش اصلی سروسامان دادن به کسری بودجه است، به‌طوری که آسیبی به بهبود اقتصاد و رشد اقتصادی وارد نشود. دومین قدم راهکاری برای عقب نشینی کردن از سیاست انبساطی فدرال رزرو است. سیاستی که باعث سرازیر شدن جریان سرمایه به اقتصادهای نوظهور، بالا رفتن بهای مواد خام، تورم و ایجاد حباب در بازار دارایی‌ها شده است. دخالت در بخش‌های شکننده اقتصاد آمریکا، مانند بخش مسکن، توجیه پذیر است اما اقدام اخیر فدرال رزرو به احتمال زیاد به نتایجی غیر از آنچه مدنظر مجریان آن بوده، ختم خواهد شد. در مرحله سوم باید فکری به حال مازاد بودجه در اقتصادهای نوظهور شود. سیاست‌های مورد نیاز برای چنین اقدامی در کشورهای مختلف، متفاوت خواهد بود. برای مثال چین می‌تواند اجازه دهد که ارزش پول کشورش، یوآن، افزایش یابد؛ که در این صورت مشکل تورم این کشور تا حدی برطرف خواهد شد.

چهارمین اقدام از این حقیقت ناشی می‌شود که تا زمانی که کسری توازن تجاری آمریکا در سطح فعلی باقی بماند، اقتصاد جهان نامتوازن خواهد بود. به همین دلیل باید راهکاری برای کاهش این کسری از طریق افزایش صادرات و کاهش واردات اندیشیده شود. بخش تجاری آمریکا در حال رشد است اما نه به میزانی که فاصله صادرات و واردات را کاهش دهد. یک راهکار این‌است که واردات کاهش یابد، همانطور که طی بحران کاهش یافت. البته از طریق کاهش تقاضا و نه از طریق انتقال تقاضا به تولیدکنندگان داخلی.

عمل به این اقدامات مشکل و زمانبر خواهد بود اما کشورها با همکاری با یکدیگر می‌توانند الگویی را ایجاد کنند که از طریق آن اقتصاد جهان رشدی با ثبات را تجربه کند.

منبع: تهران امروز



نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 24 فروردین 1390  | 3:42 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد جهان

 مترجم: جعفر خیرخواهان

اگر چه در دهه‌های اخیر، رشد اقتصادی در بیشتر کشورهای کمتر توسعه یافته، شتاب حیرت‌آوری یافته است، نرخ رشد در بیشتر کشورهای آفریقایی افتضاح بوده است.

با وجود برخی بهبودها در چند سال گذشته، در بسیاری از این کشورها، درآمد سرانه اکنون پایین‌تر از مقداری است که چند دهه پیش بود. چه عاملی باعث می‌شود تا بیشتر مناطق جنوب صحرای آفریقا این چنین در برابر رشد اقتصادی ایستادگی کنند؟ دو رویداد در تاریخ آفریقا بسیار برجسته است: تجارت برده و استعمارگرایی. این طور نیست که بردگی مختص آفریقا بوده باشد و احتمالا در بخش‌هایی از آفریقا، تا قبل از تماس با اروپایی‌ها بردگی وجود نداشته است، در حالی که در مقیاسی گسترده در یونان و روم باستان وجود داشت. یا وقتی مغول‌ها در قرن سیزدهم میلادی چین را تصرف کردند در ابتدا قصد کشتن همه ساکنان آن را داشتند، اما سپس تصمیم گرفتند که اگر آنها را به بردگی درآورند سودآوری بیشتری خواهد داشت و اروپای سده میانه بردگان قفقازی را به آفریقای شمالی صادر می‌کرد.
آنچه درباره بردگی آفریقا استثنایی بوده است حد و اندازه آن بود. علاوه بر حمل‌و‌نقل مشهور بردگان به دنیای جدید، تعداد کمتری از آنها به شمال آفریقا و هند نیز حمل شدند. یک منبع برآورد می‌کند که در 1850، تجارت برده، جمعیت آفریقا را به نصف آنچه در غیر‌ این صورت می‌بود کاهش داد. به‌علاوه، تجارت برده آفریقایی یک ویژگی غیرعادی داشت: مردم از همان قومیت یا قومیت مشابه، همدیگر را به بردگی می‌گرفتند.

 

>>>


ادامه مطلب
نظرات 0

تعداد کل صفحات : 4 :: 1 2 3 4