ماءمور مستغلات ملكى حضرت امير (عليه السلام ) به حضرت عرض كرد: كسى از شما بواسطه نيازمنديش چيزى و كمكى خواسته است . شما فرموديد: به او هزار واحد بدهيد، اما نفرموديد هزار واحد از طلا يا نقره .
حضرت فرمود: براى من فرقى نمى كند كدامشان باشد هر چه به حال او نافع تر است و مشكلش را حل مى كند به او بده
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
گويند روزى عقيل (583) بر معاويه وارد شد از وى سؤ ال شد كه لشكر امام على (عليه السلام ) و معاويه را چگونه ديدى ؟ عقيل جواب داد: از لشكر برادرم گذشتم ديدم شب و روز آنها چون زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در ميان آنان نبود و از لشكر تو (معاويه ) گذشتم منافقانى را ديدم كه مى خواستند شتر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در شب عقبه رم دهند و چون از خود او سؤ ال كرد؟ عقيل به وى گفت : حمامه را مى شناسى (جده معاويه كه زنى بدكار بود).
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
عبيدالله يكى از فرزندان امام على (عليه السلام ) است كه نام مادرش ليلى بنت مسعود است گويا وى نزد امام منزلتى نداشته است و به هنگامى كه حضرت همه پسرانش را به اطاعت از امام حسن (عليه السلام ) و امام حسين (عليه السلام ) سفارش مى كرد. عبيدالله برخاست و گفت : يا اميرالمؤ منين (عليه السلام )! به محمد حنفيه وصيت نمى كنى ؟
حضرت فرمود: در زمان حياتم بر من جسارت مى ورزى ؟ گويا مى بينم در خيمه ات ذبح شده اى و معلوم نباشد كه چه كسى تو را كشته است .
پس از قيام مختار عبيدالله از مختار مى خواهد تا او مردم را به سوى وى دعوت كند. اما مختار اينكار را نپذيرفت . سرانجام در خدمت مصعب بن زبير به جنگ با مختار مى شتابد و درگير و دار جنگ به شكل مجهولى كشته مى شود.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
پس از قتل عثمان در 18 ذى سال 35 هجرى ، معاوية بن ابى سفيان كه خود از عاملين تحريك مردم به كشتن عثمان بود حكومت شام را در اختيار داشت او مى دانست كه امام عى (عليه السلام ) همچون عثمان ميدان را براى حيف و مال بيت المال مسلمانان به وى نخواهد داد و از سويى تابعيت از على (عليه السلام ) را نيز نمى پذيرفت . به ناچار بناى مخالف با حضرت را در پيش گرفت و از خون عثمان به نفع خويش بهر بردارى كرد. او با پيراهن خون آلود عثمان و انگشتان قطع شده نائله همسر عثمان احساسات عوام مردم را بر ضد على (عليه السلام ) مى شورانيد و بى محابا آن حضرت را به قتل عثمان متهم مى كرد و خون به خون خواهى او برخاست او براى نخستين بار بر بالاى منبر، قاتلان عثمان را دشنام داد. معاويه در سب و ناسزا گويى به وجود مقدس حضرت عى (عليه السلام ) اصرار مى ورزيد و تا زنده بود از آن دست برنداشت ، حتى وقتى امام حسن (عليه السلام ) روى مصالحى با معاويه صلح كرد به هيچ يك از مفاد قطعنامه كه يكى از آن عدم سب به حضرت على (عليه السلام ) بود عمل نكرد. او بعد از گرفتن بيعت از مردم كوفه به منبر رفت و با وجود پيمان نامه صلح و نهى صريح اسلام از ناسزاگويى نسبت به ساحت مقدس حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) و امام حسن (عليه السلام ) در حضور حسنين عليهم السلام به ناسزاگويى پرداخت كه با اعتراض اما حسن (عليه السلام ) روبرو شد. معاويه سپس با تطميع پاره اى از روايان و صحابه هاى معلوم الحال احاديثى به نام حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بر ضد حضرت عى (عليه السلام ) جعل كرد. معاويه در مقابل مخالفت پاره اى صحابه نسبت به لعن و شتم على (عليه السلام ) صريحا اعلام كرد كه به خدا سوگند دست از اين كار بر نمى دارم تا كودكان با اين عادت بزرگ شوند و بزرگان با آن پير، تا آنجا كه هيچ كس او را به نيكى ياد نكند و اين عمل آن چنان رايج شد كه بعد از نمازهاى واجب بر وجود مقدس امام على (عليه السلام ) لعن مى شد و در كليه ممالك اسلامى و هر كجا كه جزو قلمرو اسلام بود در خطبه هاى نماز و منبرهاى خطابه حتى در تعقيب نمازهاى جماعت و اوقات ديگر حضرت على (عليه السلام ) را سب و لعن مى كردند. حموى در كتاب خود مى نويسد: جز در شهر سجستان كه بيش از يكبار در آن دشنام داده شد در تمامى منابر شرق و غرب عالم اسلام مدام بر حضرت لعن و دشنام داده مى شد چنانچه مردم مى پنداشتند اين كار جزو دستورات دينى است و اگر روزى اين كار را فراموش مى كردند قضايش را بجا مى آوردند و عده اى از مردم اصفهان و حران عقيده داشتند كه نماز بدون لعن حضرت فايده ندارد و اين عمل تا زمان خلافت عمربن عبدالعزيز ادامه داشت .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
على بن عثمان مى گويد: وقتى كه نوبت خلافت به على بن ابيطالب (عليه السلام ) رسيد با پدرش از وطن خود مهاجرت كردند تا به حضور على (عليه السلام ) رسند. روايت مى كنند كه در نزديكى كوفه از تشنگى ياراى حركت نداشتند. على (عليه السلام ) در پى آب رفت و سرابى را از دور ديد تا به سراب رسيد، آنگاه آب به اندازه نوشيد و سيراب شد و برگشت و پدرش را هم به آنجا برد. اما اثرى از آب نديد و پدرش جان سپرد.
وى زمانى كه به حضور امام على (عليه السلام ) رسيد حضرت عازم صفين بود. على بن عثمان مى گويد: كه ركاب مبارك امام را گرفتم تا سوار شوند وقتى حضرت سوار شد خواستم پاى حضرت را ببوسم حضرت مانع شد... بعد حضرت به او بشارت عمرى دراز را داد و فرمودند: كه هر كس از آن سراب خورد عمرى طولانى يابد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
حضرت عى (عليه السلام ) در ضمن شمارش بدعتها فرمود: يكى از بدعتهاى او (عمر) اين بود كه جمله حى على خير العمل را در اذان ترك كرد و همين بدعت را سنت قرار داد و مردم از او متابعت كردند.(584)
لذا مطابق بعضى از روايات ، عمر در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همواره با آن حضرت بگو
مگو مى كرد، كه چرا نماز بهتر از جهاد است ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او مى فرمود: در جهاد، انسان يك بار كشته مى شود، ولى در نماز خالص با حضور قلب ، چندين بار بايد جهاد كرد (و كشته شد) تا بتوان يك نماز مقبول بجا آورد.
عمر سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را نپذيرفت و همواره مترصد فرصت بود تا جمله حى على خيرالعمل را كه بيانگر برترى نماز بر ساير اعمال است را حذف كند، در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نتوانست اين كار را بكند و سرانجام بعد از رحلت آن حضرت موفق شد، حتى در اين باره اختلاف شديد شد، بنا گذاشتند كه بلال حبشى اذان بگويد، بلال در ظاهر پذيرفت و اذان گفت ولى پس از اشهد ان محمدا رسول الله بر اثر فشار زياد روحى ، غش كر و همان را عذر آورد، با توجه به اين كه جوسازان بلال را آنچنان در محاصره گرفته بودند كه اگر حى على خيرالعمل مى گفت كشته مى شد(585) لذا جمله الصلوة خير من النوم جايگزين جمله فوق گرديد البته اين امر در ابتداى امر چنان عجيب بود كه عبدالله بن عمر نيز هنگامى كه اين جمله الصلوة خير من النوم را به جاى حى على خيرالعمل در مسجد شنيد به عنوان اعتراض از مسجد خارج شد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
در جنگ صفين در يك مرحله امام على (عليه السلام ) گرفتار شاميان شد لذا ارتباط على (عليه السلام ) با سپاه خود قطع شد، امام فرياد زد: ايا كسى هست كه جانش را به خدا بفروشد و دنيا را با آخرت معامله و معاوضه كند؟ تنها عبدالعزيزبن حارث معروف به ابوحارث پيش امام آمد و از ايشان اجازه خواست . سپس به قلب دشمن حمله كرد و محاصره آنان را شكافت و به سوى ديگر لشكريان امام رسيد. سپاهيان امام به محض ديدن او خوشحال شدند و از و حال امام را سؤ ال كردند، حارث پاسخ داد: حال امام خوب است و به شما سالم رسانيد. آنگاه گفت : امام فرمودند: كه شما از آن سو تهليل و تكبير بگوييد و به دشمن حمله كنيد و ما نيز از سوى ديگر حمله مى كنيم در اين حمله 700 نفر از نام آوران شامى كشته شدند، اما به هيچ يك از ياران آن حضرت آسيبى نرسيد.
در اين موقع حضرت فرمود: چه كسى از مردم بزرگترين سود را در اين كارزار كرده است ؟ همگان گفتند: شما اى اميرمؤ منان .
حضرت فرمود: بيشترين سود را ابوحارث برده است .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: روزى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) برفراز منبر كوفه ايراد خطبه مى فرمود: سپس خطاب به مردم فرمود: اى مردم ! ده خصلت از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به يادگار دارم كه نزد من از آنچه كه خورشيد بر آن مى تابد محبوبتر است .
سپس ادامه داد؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: اى على ! تو در دنيا و آخرت برادر منى ، و در روز قيامت در پيشگاه خداوند جبار تو نزديكترين آفريدگان به من هستى ، و جايگاه تو در بهشت مقابل جايگاه من است همچنانكه منازل دوستان در راه خدا - عزوجل - در مقابل هم قراردارد، تو وارث منى ، و تو پس از من در مورد وعده ها و كارهايم وصى من خواهى بود، و تو حافظ و سرپرست خانواده من در هنگام غيبت من هستى ، تو پيشواى امت منى ، و تو به پا دارنده عدالت در ميان امت منى ، و تو دوست منى و دوست من دوست خداست ، و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در آن ايام كه در كوفه بود چنين عادت داشت كه هر روز صبح از دارالاماره خود بيرون مى آمد و در يكايك بازارهاى كوفه مى گشت و تازيانه اى دو شاخه به نام سبيبه به همراه داشت ، در هر بازارى مى ايستاد و در ميان اهل آن صدا مى زد: تاجران پيش از داد و ستد از خداوند خير و نيكى طلبيد و با آسان گيرى در معامله از خداوند بركت جوييد و به خريداران نزديك شويد (گران نفروشيد تا از شما بگريزند) و خود را به زينت حلم و بردبارى آرايش دهيد و از سوگند خوردن خوددارى كنيد و از دروغ بپرهيزيد و از ستم كناره گيريد، و با مظلومان به انصاف رفتار نماييد و به رباخوارى نزديك مشويد و پيمانه را كامل بدهيد (كم فروشى نكنيد) و چيزى از حق مردم كم نگذاريد و روى زمين در غرقاب فساد فرو نرويد.
و همين طور در تمام بازارهاى كوفه دور مى زد، سپس باز مى گشت در محلى براى رسيدگى به كارهاى مردم مى نشست و چون مردم مى ديدند كه آن حضرت بسوى آنها مى آيد و فرياد اى مردم امام بلند مى شد، همه دست از كار خود مى كشيدند و خوب به فرمايشات امام گوش مى دادند و به روى آن حضرت چشم مى دوختند تا از سخن خود فارغ مى گشت ، و چون سخن امام تمام مى شد مى گفتند: اى اميرمؤ منان شنيديم و اطاعت خواهيم كرد
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
حنش بن معتمر مى گويد: بر اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) در حالى كه در رحبه (محلى در كوفه ) تكيه زده بود داخل شدم و گفتم : السلام عليك يا اميرالمؤ منين و رحمة الله و بركاتة ، چگونه صبح كردى ؟ حضرت سربلند كرد و جواب سلام مرا داد و فرمود:
صبح كردم در حالى كه دوستدار دوستان و صبر كننده دشمنى دشمنانمان هستم ، همانا دوست ما در هر شبانه روز منتظر راحتى و گشايش است و دشمن ما بناى كار خود را بر پايه اى نهاده كه سخت نااستوار و لغزان است ، اين بناى او بر لب پرتگاهى است كه وى را در آتش مى افكند.
اى اباالمعتمر! به راستى كه دوست ما نمى تواند ما را دشمن بدارد و دشمن ما نمى تواند ما را دوست بدارد، همانا خداى متعال دلهاى بندگان را بر دوسيت ما سرشته و دست از يارى دشمن ما شسته ، پس دوست ما توان دشمنى ما، و دشمن ما توان دوستى ما را ندارد، و هرگز دوستى ما و دوستى دشمن ما در يك دل نگنجد زيرا كه خداوند براى يك مرد دو دل در درونش ننهاده است تا با يكى گروهى را و با ديگرى دشمنان همان گروه را دوست بدارد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
امام باقر (عليه السلام ) فرمود: عادت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) در كوفه اين بود كه چون نماز عشاء را با مردم مى گزارد سه بار با صداى بلند كه تمام اهل مسجد مى شنيدند مى فرمود: مردم مجهز شويد - خدا شما رارحمت كند - كه همانا آواى كوچيدن در ميان شما برخاسته پس اين اقامت و دلبستگى بر دنيا چه معنى دارد پس از آنكه آواى كوچيدن برخاسته است ؟!
خدا شما را رحمت كند مجهز شويد و بهترين زاد و توشه اى را كه آماده و در دسترس داريد و آن تقواست - به همراه خود برداريد و بدانيد كه راه شما بسوى معاد، و عبور شما بر صراط و وحشت بزرگ در پيش رويتان است ، و همانا كريوه ها و گردنه هاى صعب العبور و منازل وحشت زا و هراسناكى در پيش داريد كه ناگزير بايد از آنها عبور نموده و در آنجاها توقف كنيد.(588)
بنابراين با رحمت خداست كه نجات از وحشت و خطر بزرگ و درهم بودن چهره قيامت و سختى خبرگاه آن است و يا مهلكه اى است كه قابل جبران نخواهد بود.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
ربيعه و عماره و گروهى ديگر از اصحاب على (عليه السلام ) مى گويند: در آن زمانى كه گروه كثيرى از ياران على (عليه السلام ) از دور آن حضرت پراكنده شدند و نزد معاويه رفتند تا كه نصيبى از دنيا ببرند، گروهى از ياران امام خدمت او رسيدند و عرض كردند: اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) اين همه اموال را كه در نزد خوددارى بين ياران خود بخشش كن و اين اشراف عرب و قريش و كسانى را كه مى ترسى زير بار تو نروند و تبعيت از تو نكنند به سوى معاويه مى گريزند، را بر ساير آزاد شدگان و عجميان ترجيح و تفضيل مده (تا وفادار بمانند)
على (عليه السلام ) فرمود: مرا مى فرماييد كه يارى كردن آنها را از راه ستم بجويم ؟! نه بخدا سوگند تا خورشيد مى تابد و ستاره اى در آسمان مى درخشد دست به چنين كارى نمى زنم ، بخدا سوگند اگر اين اموال از خود من بود هر آينه مساوات را در ميان آنها مراعات مى كردم حال چه برسد به اينكه مال خود آنها است (بيت المال مسلمين است ) سپس لحظه اى سكوت كرد و سر به جيب تفكر فرو برد و پس از آن فرمود:
هر كس ثروتى دارد جدا بايد از فساد بپرهيزد كه بخشش مال در غير حقش تبذير و اسراف است ... هر كس بخواهد از آنچه كه خداوند به او ارزانى داشته ؛ نيكى نمايد به خويشان و نزديكان خود رسيدگى كند و مهمان نوازى كند و اسيرى را آزاد كند و به ورشكستگان و در راه ماندگان و تهيدستان و جهادگران در راه خدا يارى رساند و بايد بر مشكلات و سختى ها شكيبا باشد، كه همانا دستيابى به اين خصال اشراف كرامتهاى دنيا و رسيدن به فضائل آخرت است
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
ابوارا كه مى گويد: در همين مسجد كوفه پشت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) نماز گزاردم ، آن حضرت به جانب راست خويش بگرديد - و قدرى كسالت داشت - و مدتى همانطور ماند تا خورشيد بر ديوار همين مسجد به قدر يك نيزه برآمد، و آن ديوار به اندازه فعلى نبود، سپس رو به مردم كرد و فرمود: هان به خدا سوگند ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همه شب رنج و مشقت بيدارى آن را تحمل مى كردند و در ميان پيشانى و زانوهاى خود نوبت مى گذاشتند (كنايه از سجده و قيام در عبادت است ) گويا كه خروش آتش دوزخ در گوششان طنين انداز بود، چون وارد صبح مى شدند رنگ پريده و زرد چهره بودند، پيشانى آنان بسان زانوى بز، پينه بسته بود و چون ياد خداوند مى شد مانند حركت درخت در يك تند باد به حركت در مى آمدند و از چشمانشان چنان اشك مى باريد كه لباسهايشان تر مى گشت سپس حضرت برخاست و در آن حال مى فرمود: به خدا سوگند گويا اين قوم به حال غفلت شب را به صبح آورده اند و از آن پس ديگر خندان و شادان ديده نشد تا آنكه كار ابن ملجم - لعنة الله - صورت گرفت .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
امام رضا (عليه السلام ) فرمود: مردى از اشراف قبيله بنى تميم بنام عمرو سه روز پيش از شهادت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به حضور آن حضرت رسيد و عرض كرد: اى مولاى من تقاضا دارم داستان اصحاب رس را براى من بيان فرماييد تا بدانم آنها در چه عصر و زمانى زندگى مى كرده اند و سرزمين آنها در كجا بوده است و پادشاه آنها چه كسى بوده است ؟ آيا خداوند پيغمبرى براى آن قوم مبعوث فرموده و به چه علت آنها به هلاكت رسيدند؟ زيرا كه در قرآن كريم آز آنها نام برده شده ولى شرح حال آنها بيان نشده است .
اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمودند: پرسشى نمودى كه پيش از تو كسى از من سؤ ال ننموده و بعد از من نيز كسى خبر آنها را به تو نخواهد گفت مگر آنكه از من حديث كند.
بدان اى مرد در كتاب خدا هيچ آيه اى نيست مگر آنكه تفسير آنرا من مى دانم و حتى موقع نزول و شاءن نزول آن را مطلع هستم سپس به سينه مبارك خود اشاره نموده و فرمودند: در اينجا علم و دانش بى پايانى است اما جويندگان آن بسيار كم هستند و بزودى وقتى كه ديگر مرا در بين خود نبينند پشيمان خواهند شد.
اى تميمى ! اصحاب رس مردمى بودند كه درخت صنوبر را پرستش مى كردند و آن را در فارسى شاه درخت مى ناميدند و آن درختى بود كه پس از طوفان نوح در كنار چشمه آبى بنام روشناب كاشته شد. قوم مزبور بعد از عصر حضرت سليمان در روى زمين مى زيستند و دوازده شهر در كنار رود ارس در بلاد مشرق زمين بنا كرده بودند و به همين مناسبت آنها را اصحاب رس ناميده اند در آن زمان در روى زمين نهرى پر آب تر و بهتر و گواراتر از رود ارس وجود نداشت و هيچ شهر و ديارى آبادتر از شهرهاى ايشان نبود. نام دوازده شهر آنها عبارت بود از: آبان ، آذر، دى ، به من ، اسفندار، فروردين ، ارديبهشت ، خرداد، تير، مرداد، شهريور و مهر. مركز كشور و سلطنت آنها شهر بزرگ اسفندار و نام پادشاه ايشان تركوذبن غابوربن يارش بن ساذبن نمرود بن كنعان بود... چشمه روشناب و اولين صنوبر در شهر اسفندار بود. اصحاب رس در هر ماه عيدى داشتند كه در پيرامون درخت صنوبر اجتماع نموده و درخت را با انواع زيورهاى مى آراستند و گاو و گوسفند بسيار قربانى مى كردند و آتش افروخته و قربانى هاى خود را در آتش مى انداختند و چون دود قربانيها بلند مى شد همگى به سجده افتاده و به نيايش مى پرداختند و مى گفتند: خداى ما از ما راضى شو، در اين وقت شيطان درخت صنوبر را مى جنبانيد و از ساق درخت صدايى به مانند آواى كودك بر مى خاست كه اى بندگان من از شما خشنود شدم . مردم از شنيدن صداى مزبور خوشحال شده و به لهو و لعب و شرب خمر مشغول و يك شب و يك روز در آن مكان توقف كرده و روز ديگر به جايگاه خود باز مى گشتند و عيد هر شهرى منسوب به آن شهر بوده و ايرانيان نام دوازده ماه سال خود را از نام دوازده شهر مذكور اقتباس كرده بودند. در هر سال يك مرتبه اهالى دوازده شهر بسوى شهر اسفندار كه مركز كشور و جايگاه چشمه روشناب و صنوبر اصلى بوده مى رفتند و عيد بزرگ خود را در آنجا برگزار مى نمودند. بدين ترتيب كه در كنار صنوبر سراپرده مجلل و رفيعى از ديبا كه به انواع صورتهاى مختلف مزين شده بود ميزدند و به آن سراپرده دوازده در تعبيه كرده بودند كه اهالى هر شهرى از در مخصوص خود وارد مى شدند. خارج سراپرده به نيايش صنوبر پرداخته و قربانى ها براى آن درخت خيلى بيش تر از ساير درختها مى آوردند. آنگاه شيطان درخت را به شدت تكان مى داد و از ميان درختها به آواز بلند صدايى بلند مى شد و مردم را وعده ها و اميدوارى ها مى داد مردم سر از سجده برداشته و به لهو و لعب و شرب خمر مشغول و مدت دوازده شبانه روز بعدد تمام عيدهاى سال به عياشى و باده گسارى مى پرداختند و روز سيزدهم جشن پايان يافته و به شهرها و خانه هاى خود باز مى گشتند چون كفر و طغيان آن قوم از حد گذشت . پروردگار يكى از بنى اسرائيل از نسل يهودا فرزند يعقوب را به رسالت مبعوث و براى هدايت آن قوم فرستاد و مدت مديدى آن پيغمبر در ميان آنها بود و ايشان را به خدا پرستى دعوت نمود ولى آنها پيروى نكرده و تبعيت پيامبر خدا را نكردند. هنگام فرا رسيدن عيد بزرگشان آن پيغمبر در مقام مناجات با پروردگار بر آمد و گفت : خداوندا مى بينى كه اين مردم چگونه رسالت مرا تكذيب و از پرستيدن تو سرباز زده و درختى را كه هيچ سود و زيانى براى آنها ندارد ستايش و پرستش مى كنند. الهى قدرت و سلطنت خود را بر اين قوم بنما و معبودشان را از بين ببر و درخت صنوبر را خشك كن همين كه مردم صبح از خواب برخاستند ديدند تمام درختهاى مورد ستايش آنها خشك شده ، متحير گشته جمعى از آنها به يك ديگر گفتند اين مرد كه مدعى است از طرف خداى آسمان و زمين پيغمبر است براى آنكه عبادت معبود خود منصرف و به خداى او توجه كنيم خدايان ما را به جادو و سحر خود به اين صورت در آورده ... سپس پس از اظهار نظرهاى متعدد تصميم گرفتند پيغمبر خدا را به قتل برسانند. آنها بعد از اين كار دچار عذاب خداوند شدند در همان موقعى كه مشغول برگزارى تشريفات عيد بودند ناگاه باد سرخى به ايشان وزيد. حيران و سرگردان شده به يكديگر پناه مى بردند. خداوند زمين زير پاى آنها را به گوگرد افروخته اى مبدل ساخت و ابرى بالاى سر ايشان آمد كه آتش فشانى نمود و بدنهاى آن قوم را مانند سرب مذاب گداخته و از هم پاشيد و به اين صورت با بدترين حالى نابود و از صفحه گيتى رخت بربستند.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
امام حسين (عليه السلام ) مى فرمايد: در مسجد نشسته بودم مؤ ذن براى اذان بالاى ماءذنه رفت ، وقتى كه گفت : الله اكبر، الله اكبر پدرم حضرت على (عليه السلام ) منقلب شد و آنچنان گريه كرد كه همه ما گريه كرديم ، هنگامى كه اذان او تمام شد، فرمود: آيا مى دانيد كه مؤ ذن چه مى گويد؟ عرض كرديم : خدا و رسولش صلى الله عليه و آله و سلم و وصى رسولش داناترند فرمود: لو تعلمون ما يقول لصحكتم قليلا و لبكيتم كثيرا؛ اگر مى دانستيد كه چه مى گويد، كم مى خنديديد و بسيار مى گريستيد آنگاه حضرت به تفسير اذان پرداختند.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
روزى در جنگ صفين معاويه ديد كه يك نفر در مقابل لشكر او به تنهايى مى جنگد، رو به عمر و عاص كرد و گفت : اين شجاع قوى دلى كيست كه اينگونه مبارزه مى كند؟
عمر و عاص گفت : اين با عبدالله بن عباس يا على بن ابيطالب ، حيدر كرار.
معاويه گفت : چگونه مى توان تشخيص داد كه كداميك از آنها هستند؟
عمر و عاص گفت : اگر چه ابن عباس مرد شجاعى است ، ولى نمى تواند در برابر سپاهى مقاومت كند، لذا اگر روى گردانيد او ابن عباس است ولى اگر ثابت و پابرجا ماند و جنگيد و عقب نرفت بدان كه او، همان على بن ابيطالب (عليه السلام ) است . كه اگر تمام اعراب به مقابله با او برخيزند او روى خود را بر نمى گرداند، چه برسد به سپاه تو.
آنگاه معاويه براى آزمايش فرمان حمله عمومى سپاه خود را صادر كرد، اما ديد آن جنگجو با شجاعت بى همتاى خود همچون كوهى آهنين در جاى خود ثابت و استوار مانده است و يك يك سپاهيان او را به هلاكت مى رساند.
آنگاه به اين طريق على (عليه السلام ) را شناسايى كرد و فورا دستور عقب نشينى سپاه را صادر كرد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
روزى ابوهريره سخنان زشت و توهين آميزى به اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) نسبت داد، فرداى آن روز براى حاجت مهم خود نزد حضرت آمد. امام (عليه السلام ) نياز او را بر طرف ساخت ، ياران امام با تعجب عرض كردند: يا على (عليه السلام ) چرا چنين كرديد؟ حضرت فرمود: شرم داشتم از اينكه جهالت و نادانى او، بر حلم من و خطايش بر عفوم و سؤ الش بر كرم من غلبه و پيشى گيرد از اين رو حاجتش را روا ساختم و باز در روايت است كه موسى بن طلحه بن عبدالله را وقتى دستگير كردند او را به حضور امام (عليه السلام ) آوردند. امام (عليه السلام ) فرمود: سه بار بگو: استغفر الله و اتوب اليه . او چنين گفت ، آنگاه حضرت او را آزاد كرد و فرمود: از اسب و شمشير هر چه نياز دارى در اردوگاه از لشكر ما بگير ليكن از خدا بترس و ملتزم خانه خود باش .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
يكى از رجال ثروتمند حلوايى پخته و مقدارى از آن را به عنوان تحفه به نزد على (عليه السلام ) فرستاده بود. آن حضرت روپوش ظرف را برداشت و ديد رنگ و بوى خوبى دارد.
آنگاه فرمود: از رنگ و بويت معلوم است كه طعم خوب هم دارى ولى هيهات كه من ذائقه ى خود را به طعم تو آشنا كنم . شايد در قلمرو خلافت من كسى پيدا شود كه شب را گرسنه خوابيده باشد.
لذا در اعمال حضرت بنابه نقل مورخين ديده شده است : كه آن حضرت روى خاك مى نشست ، فرش خانه اش حصير بود، كفش خود را وصله مى زد ولى او در حالى كه فرمانرواى تمام ممالك اسلامى بود معيشتى چنين سختگيرانه و زاهدانه دارد.(596)ها،على بشر، كيف بشر، كيف بشر
عقل عاجر شد در كار تو اى پاك گهر
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
طلحه و زبير در زمان خلافت على (عليه السلام ) با اينكه داراى ثروت فوق العاده اى بودند و آن ثروت ها نيز در زمان خلافت خلفاى قبل تهيه كرده بودند(598) چشم داشتى نيز به آن حضرت داشتند. على (عليه السلام ) فرمود: دليل اينكه شما خودتان را برتر از ديگران مى دانيد چيست ؟ عرض كردند: در زمان خلافت عمر و عثمان مقررى ما بيشتر از ديگران بود حضرت فرمود: در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مقررى شما چگونه بود؟ عرض كردند: مانند ساير مردم ، على (عليه السلام ) فرمود: اكنون هم مقررى شما مانند ساير مردم است . آيا من از روش پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم پيروى كنم يا از روش عمر؟ آنها چون جوابى نداشتند عرض كردند: ما خدماتى كرده ايم و سوابقى در اسلام داريم . على (عليه السلام ) فرمود: خدمات و سوابق من بنا به تصديق خود شما بيشتر از همه مسلمين است و با اينكه فعلا خليفه ام هيچ گونه امتيازى ميان خود و فقيرترين مردم قائل نيستم بالاخره آنها ظاهرا مجاب شدند و نااميدانه برگشتند.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
رافع بن سلمه مى گويد: در جنگ نهروان با على (عليه السلام ) بودم و هنگامى كه آن حضرت نشسته بود، سوارى آمد و عرض كرد السلام عليك يا على ! حضرت فرمود: و عليك السلام ، چرا مرا به اسم اميرالمؤ منين سلام نكردى ؟ گفت : آرى اينك تو را از آن خبر مى دهم . در جنگ سفين تا قبل از تعيين حكم بر حق بود، و هنگامى كه آن دو حكم (ابوموسى اشعرى و عمر و بن عاص ) را تعيين كردى ، از تو بيزار شدم و مشرك ناميدم ، و آنگاه متحير شدم كه ولايت و فرمانروايى چه كسى را اختيار كنم ؟! به خدا سوگند! معرفت و علم من به هدايت و گمراهى تو (كه بفهم تو بر حقى يا بر باطل ) براى من از دنيا و مافيها محبوب تر است ! حضرت فرمود: مادرت به عزايت نشيند، نزديك من بايست تا علامات هدايت و گمراهى را به تو بنمايانم . آن مرد نزديك حضرت ايستاد، و در اين اثناء ناگاه سوارى اسب تازان نزد على (عليه السلام ) آمد و گفت :
يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بشارت باد تو را به فتح و پيروزى ، چشمت روشن باشد، به خدا قسم ! همه خوارج كشته شدند، حضرت در پاسخ او فرمود: جلو نهر يا پشت نهر؟ عرض كرد: جلوى نهر. حضرت فرمود: دروغ گفتى ، به آن خدايى كه دانه را شكافت و بشر را آفريد از نهر عبور نكنند تا كشته شوند، آن مرد گفت : پس بصيرتم در حق او زياد شده سپس سوار ديگرى آمد و مثل اولى خبر داد، حضرت هم مثل جواب اولى را به او داد. آن مرد شكاك گفت : همت گماشتم تا بر على حمله كنم و سرش را با شمشير بشكافم . سپس دو سوار ديگر آمدند به طورى كه اسبانشان را به عرق آورده بودند و گفتند: يا اميرالمؤ منين ! خدا چشمت را روشن كند، بشارت بادت به فتح و پيروزى . به خدا سوگند! همه خوارج كشته شدند، حضرت فرمود: پشت نهر يا جلوى آن ؟ گفتند: بلكه پشت نهر، و هنگامى كه اسبانشان را در نهروان فرو بردند و آب بر سينه اسبها مى زد، برگشتند و كشته شدند، فرمود: شما راست گفتيد. آن مرد از اسبش پياده شد و دست و پاى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) را گرفت و بوسيد. اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: اين نشانه اى است براى تو (كه با آن حق را بشناسى )
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
اصبغ بن نباته روايت كرده ، گفت : روزى داخل منزل اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) شدم و منتظر ورود و تشريف آوردن آن حضرت بودم كه ناگاه وارد منزل شدند به پا ايستاده و سلام كردم . جواب سلام مرا داد و با دست مبارك به كتف من زده و فرمودند: اى اصبغ ! عرض كردم : بلى . فدايت شوم . فرمود: دوستان ما دوستان خدا هستند و چون بميرند از افق اعلى شربتى به آنها بنوشانند كه از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر و از برف سردتر است . اصبغ گفت : حضورش عرض كردم : اگر چه آن دوستان شما معصيتكار باشند؟ فرمود: بلى . آيا در قرآن نخوانده اى كه مى فرمايد: اولئك يبدل الله سيئاتهم حسنا اى اصبغ ! اگر دوستان ما با محبتى كه به ما خاندان رسالت دارند خدا را ملاقات نمايند خداوند گناهان ايشان را مى آمرزد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
روزى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در مسجد نشسته بود كه دو نفر بر آن حضرت وارد شدند و با يكديگر بر موضوعى نزاع داشتند. در حضور آن حضرت مساءله را طرح نموده ، يكى از دو نفر از خوارج نهروان بود و ادعاى او باطل و بى اساس و سخن ناروا مى گفت :، اميرالمومنين (عليه السلام ) بر عليه او حكم داد و آن مرد خارجى گفت : به خدا قسم حكم به عدل نفرمودى و قضاوت شما در پيشگاه خداوند باطل و مرضى حضرت حق نيست . اميرالمومنين (عليه السلام ) با دست اشاره اى به او نمود و فرمود: اى سگ ساكت شو و از مسجد بيرون رو، آن مرد همان دم بصورت سگ سياهى شد و اصحاب ديدند لباسهاى آن مرد به هوا پرواز كرد و خودش صدا مى نمود و اشك از چشمانش جارى گرديد. اميرالمؤ منين (عليه السلام ) چون حالت او را مشاهده فرمود: دقت كرد و سر به آسمان بلند كرد و كلماتى فرمود كه ما نفهميديم . به خدا قسم ديديم آن شخص بصورت انسان برگشت و لباسهايش از هوا روى شانه اش افتاد و از مسجد بيرون رفت در حالى كه قدم هاى او مى لرزيد و ما بسيار تعجب كرديم و نظرمان را به اميرالمؤ منين (عليه السلام ) دوخته شده بود حضرت توجهى به ما فرمود و اظهار داشتند، چرا چنين تعجب كرده ايد. گفتيم فدايت شويم چگونه تعجب نكنيم از اين حادثه اى كه هم اكنون به چشم ديديم فرمود: آيا نمى دانيد آصف بن برخيا نظير اين حادثه را بصورت فعل در آورده و تخت بلقيس را در لحظه اى به حضور سليمان كشانيد و آورد كه داستانش در قرآن بيان شده . آنگاه آيات مربوطه را تلاوت فرمود. سپس پرسيد كه آيا پيغمبر شما محمد صلى الله عليه و آله و سلم نزد خدا گرامى تر است يا سليمان . عرض كرديم : پيغمبر ما. فرمود: پس وصى پيغمبر شما گرامى تر از وصى سليمان است ، در نزد آصف وصى سليمان يك حرف از حروف اسم اعظم بود ولى در نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم خداوند است .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) پس از بازگشت از جنگ نهروان نامه اى را نوشت و دستور داد به مردم آن را ابلاغ كنند، اما سبب نوشتن نامه اين بود كه عده اى در مورد ابوبكر و عمر و عثمان از آن مولاى بزرگوار پرسش كردند كه على (عليه السلام ) از اين سؤ ال خشمگين شدند و فرمودند: اين پرسشهاى بى حاصل را چه سود؟ بنگريد كه شهر مصر را تصرف كرده اند و معاويه ابن خديج و محمد بن ابى بكر را به قتل رسانيده چه مصيبت بزرگى ! كشته شدن محمد را مصيبتى است بزرگ . به خدا سوگند كه او مانند يكى از فرزندان من بود.
سبحان الله ما اميدوار بوديم كه بر اين قوم و متصرفاتشان چيره و پيروز شويم اما ناگهان آنان بر ما تاختند و متصرفات ما را تصاحب كردند. اينك من براى شما نامه اى مى نويسم كه انشاء الله تعالى به پرسش هاى شما پاسخى روشن باشد. پس ، دبير خود عبيدالله بن ابى رافع را فرمود: چند تن از مردمى را كه به آنان اعتماد دارم را نزد من حاضر كن ، گفت : يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نام آنان چيست ؟ چه كسانى را به خدمت آورم ؟ حضرت فرمود: اصبغ ابن نباته و ابوطفيل عامر بن وائله كنانى و رزين بن جبيش اسدى و جويريه بن مسهر عبدى و خندف بن زهير اسدى و حارثه بن مضرب الهمدانى و حارث بن عبدالله اعور همدانى و مصباح نخعى و علقمة بن قيس و كميل بن زياد و عمير بن زراره ، را بياور نزد من .
آنان حاضر شدن . على (عليه السلام ) به آنها فرمود: اين نوشته را بگيريد و عبيدالله بن ابى رافع آن را بر مردم بخواند و شما هم جمعه حاضر باشيد و اگر كسى بر ضد شما برخيزد. با او به كتاب خدا در اختلاف خود انصاف دهيد و به عدالت رفتار كنيد. اينك نامه :
بسم الله ارحمن الرحيم
از بنده خدا على اميرمؤ منان ، به مومنان و مسلمانان از شيعيان خود... به خدا سوگند نمى دانم به چه كسى شكايت برم . آيا در حق انصار ستم رفت يا در حق من ستم كردند؟ بلكه حق مرا به ستم گرفتند و من مظلوم واقع شدم ...(امام پس از تحليل وقايع غصب خلافت و ولايت او، به بيعت مردم با عثمان مى پردازند كه البته به علت طولانى بودن نامه اين موارد حذف گرديد)... مردم مى ترسيدند اگر من بر آنان ولايت يابم گلويشان را بفشارم و نتوانند دم بر آوردند و از ولايت بهره اى در دست آنان نماند. پس همه بر ضد من بر پاى خاستند و متفق شدند تا ولايت را از من به عثمان برگردانند به اين اميد كه بوسيله او از آن نصيب برند و آن امر را در ميان خود دست به دست بگردانند. شبى كه با عثمان بيعت كردند، بانگى برخاست و در مدينه پيچيد و به گوشها رسيد و معلوم نشد بانگ از كيست و به گمان من بانك از كسى بود كه پنهان از چشم ها مى زيست !! بارى چنين گفت : آن ندا دهنده : اى كه بر اسلام سوگوارى مى كنى ، خيز و سوگوارى كن ، اى جارچى مرگ ، اسلام را مرگ فرا گرفت ، برخيز و خبر مرگ اسلام را اعلام كن همانا كه معروف مرد و منكر آشكار شد. همانا كه على بر عمر ولايت از او برتر است پس ولايت را در دست او گذاريد و مقام والى او انكار مكنيد اين ندا مايه عبرت بود و اگر همه مردم از اين واقعه آگاهى نداشتند آنرا نقل نمى كردم . و بردبارى پيشه ساختم تا خداى تعالى چه خواهد... عبدالرحمن بن عوف به من گفت : اى پسر ابوطالب تو آيا به اين امر (حكومت ) بسيار دلبسته اى ؟ گفتم : دلبسته به آن نيستم اما ميراث محمد صلى الله عليه و آله و سلم و حق او را مطالبه مى كنم . ولايت اين امت بعد از او از آن من است و شما به اين امر (حكومت ) حريص تريد تا من ، زيرا كه شما با زور شمشير ميان من و حق من حائل شده ايد و مرا از حقم باز داشته ايد. بار خدايا! من شكايت قريش را به درگاه تو مى آورم ...
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با من عهد كرد و فرمود: اى پسر ابوطالب ولايت امر من با تو است پس اگر با عافيت و سلامتى ولايت را به تو واگذاشتند و به اتفاق بر آن تسليم شدند به آن كار و پذيرش آن قيام كن ، اما اگر اختلاف كردند، آنرا و آنچه را كه به آن سرگرمند رها كن ...
و اما اگر بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حمزه عمويم و جعفر برادرم براى من مانده بودند به اجبار و اكراه با ابوبكر بيعت نمى كردم . من دچار دو مرد (عباس و عقيل ) بودم كه كارى از آنان ساخته نبود. پس در نظر گرفتم كه خاندان خود را حفظ كنم و با خار و خاشاك در ديده ، چشم برهم نهادم و جرعه هاى خشم و اندوه را با گلوى گرفته فرو بردم و با شكيبايى تلخ تر از حنظل و شكافنده تر از تيغ ساختم ...
شرح كار او (عثمان ) به طور كامل و جامع اين است كه امرى را برگزيد و آن اختيارى بد بود. و شما مردم نيز جزع كرديد كه آن نيز بد بود. خداوند ميان ما و او حكم فرمايد. به خدا سوگند در خون عثمان اتهامى ندارم (شراكت نداشتم ) من مسلمانى بودم از مهاجران كه در خانه خود بود وقتى او را كشتيد نزد من آمديد تا با من بيعت كنيد. من از قبول آن خوددارى كردم شما عذر مرا نپذيرفتيد دستم را كه براى بيعت گرفتيد و كشيديد واپس كشيدم . آنگاه به من هجوم آورديد مانند هجوم شتران تشنه كه به آبشخور خود هجوم برند. ازدحام شما چنان بالا گرفت كه بيم آن كردم كه كشته شوم و يا بعضى از شما بعضى ديگر را به قتل برسانند، از شدت هجوم بند نعلينم پاره شد و ردا از دوشم افتاد و ناتوان پايمال شد...
(حضرت از اينجا به بعد در نامه خود به شورش ها، بيعت شكنى ها و ظلم هاى بعد از بيعت را كه بر او روا داشتند را تحليل مى نمايد و شديدا اعمال ناجوانمردانه بعضى را سرزنش مى نمايد و در انتها مى فرمايد...) بار خدايا! ما را، و اينان را، راهروان راه هدايت فرماى و ما و آنان را، به دنيا بى رغبت گردان و آخرت را براى ما بهتر از دنيا قرار ده .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
چون اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) از مدينه به سوى پيكار با بيعت شكنان در بصره رو كرد، در ربذه فرود آمد و چون از آن جا كوچ كرد و در منزلى در قديد (بر وزن زبير نام محلى است در نزديكى مكه ) فرود آمد. عبدالله بن خليفه طائى با آن حضرت ملاقات نمود، اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به او خوش آمد گفت . عبدالله عرض كرد: سپاس خدايى را كه حق را به اهلش بازگرداند و آنرا در جاى خودش نهاد خواه قومى را ناخوش آيد يا به آن شاد شوند، به خدا سوگند آنان محمد صلى الله عليه و آله و سلم را نيز خوش نداشتند و با اعلام جنگ نموده و به كارزار پرداختند... به خدا سوگند در هر جا و هر شرايطى و به جهت وفادارى با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در كنار تو پيكار مى كنيم .
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بر او آفرين گفت و او را در كنار خود نشاند - و اودوست و ياور آن حضرت بود - و شروع كرد از وى اوضاع و احوال مردم را پرسش كردن تا اينكه درباره ابوموسى اشعرى از وى پرسش نمود، او به حضرت گفت : به خدا سوگند من به او اطمينان ندارم و از مخالفت او با شما اگر ياورى بيابد بيمناكم .
اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: به خدا سوگند او نزد من نيز مورد اطمينان و خيرخواه دلسوز نيست و همانا كسانى كه پيش از من زمامدار بودند دلباخته او بودند و او را به فرمانروايى بر مردم گماشته و مسلط ساختند و من مى خواستم او را بركنار كنم . ولى مالك اشتر از من خواست كه او را سر جاى خودش بگذارم و من نيز با كراهت او را باقى داشتم ولى پس از آن باز تصميم به عزلش گرفتم .
همينطور كه امام با عبدالله مشغول گفتگو بود جمعيت كثيرى از جانب كوههاى طى بسوى آن حضرت رو آورد. اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: ببينيد اين جمعيت چه كسانى هستند؟ سوارانى چند به سرعت رفتند و چيزى نگذشت كه بازگشتند و عرض كردند: اينها قبيله طى هستند كه گوسفندان و شتران و اسبان خود را پيش انداخته و بسوى شما مى آيند، عده اى هدايا و پيشكش هاى خود را آورده و گروهى قصد دارند با تو براى پيكار با دشمن بسيج شوند.
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: خداوند به قبيله طى پاداش خير دهد...
آنان چون خدمت حضرت رسيدند عرض سلام نمودند، عبدالله بن خليفه گويد: به خدا سوگند آن جماعت و حسن هياءت آنان مرا به شادى واداشت و هر كدام از آنها سخنى گفته و عرض ارادت نمودند.
على بن حاتم طايى برخاست و حمد و ثناى الهى را به جاى آورد، سپس ارادت و اطاعت خود را نسبت به آن حضرت ابراز كرد. اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: خداوند از جانب اسلام و اهل آن به شما قبيله جزاى خير دهد. شما بدلخواه خود مسلمان شديد و با مرتدان جنگيديد و آهنگ يارى رساندن به مسلمين را در خاطر داشتيد... سپس بعضى ديگر مثل سعيد بن عبيد بحترى از بنى بحتر و ديگران به نوبه خود شديدا اظهار ارادت نمودند كه امام پاسخ آنها را داد.
سپس اميرالمومنين على (عليه السلام ) كوچ كرد و شش صد مرد از آنان به دنبال آن حضرت روان شدند تا به منطقه ذى قار رسيد و در ميان هزار و سيصد مرد به آنجا فرود آمد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
روزى اميرالمومنين على (عليه السلام ) از كوفه خارج شد كه به حروريه عزيمت نمايد، مردى به آن حضرت عرض كرد، يا على (عليه السلام ) حركت شما در اين ساعت به صلاح نيست ، صبر كنيد تا آنكه سه ساعت از روز بگذرد، من خوف آن دارم كه آسيبى به شما برسد، حضرت به آن مرد فال بين ، فرمود: اينكه من بر آن سوارم در رحم خود چه دارد؟ جنين اسب من نر است يا ماده ؟ عرض كرد: اگر حساب كنم خواهم دانست .
اميرالمؤ منين فرمود: هر كه گفتار ترا تصديق كند قرآن را تكذيب نموده و در تاءييد فرمايش خود اين آيه را تلاوت كرد: ان الله عنده علم الساعة (604) آنگاه به آن مرد فال بين فرمود: پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با مقام عالى و دانش و جامعيت و خاتميت خود هرگز ادعايى را كه تو مى كنى نمى فرمود!!
تو تصور مى كنى كه مرا از دانش خود نفعى مى رسانى و يا زيانى را از من دور مى كنى ، هر كس ترا تصديق كند و به گفته هاى تو اعتماد كند بايد از استعانت و يارى خداوند بى نياز باشد. سپس آن حضرت رو به آسمان كرد و عرض كرد: خداوند!! هيچ فال بدى نيست مگر مشيت تو، و هرگز ضرر و زيانى نمى رسد به جز فرمان و اجازه تو، و نيست خدايى غير از تو اى خداى يگانه .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
ابوالشعثا غلام ابن معمر بود كه على (عليه السلام ) او را قنبر ناميد و غلا حضرت شد، وقتى قنبر را نزد حجاج يوسف ثقفى آوردند از او پرسيدند: تو در خدمت على (عليه السلام ) چه مى كردى ؟ گفت : آب وضويش را حاضر مى كردم . پرسيد: على (عليه السلام ) چه مى گفت ؟
قنبر گفت : چون از وضو فارغ مى شد اين آيه مباركه را تلاوت مى كرد:
چون اندرزها را فراموش كردند درهاى همه چيز را به روى آنها گشوديم تا چون به آنچه يافته بودند شاد شوند. ناگهان آنها را فرو گرفتيم و در اين هنگام بود كه همه ماءيوس شدند، ريشه ستمكاران قطع شد و سپاس خدايى را كه پروردگار جهانيان است .
حجاج گفت : گمان مى كنم كه اين آيه را بر ما تاءويل مى كرد.
قنبر گفت : بلى .
حجاج گفت : چه خواهى كرد اگر تو را گردن بزنم ؟ قنبر گفت : در اين هنگام من رستگار و تو از اشقياء خواهى شد .
آنگاه حجاج دستور داد تا قنبر را گردن بزنند.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
مالك بن ابى عامر مى گويد: هنگامى كه على بن ابيطالب (عليه السلام ) از مدينه بسوى بصره براى جنگ جمل روانه شد. من در كنار مغيرة بن شعبه ايستاده بودم كه عمار ياسر پيش ما آمد و به مغيره گفت : اى مغيره ميل و گرايش به خداوند دارى ؟ مغيره گفت : كجا چنين چيزى برايم خواهد بود اى عمار؟! عمار به او گفت : در اين دعوت (فرا خواندن بسوى جهاد در جنگ جمل ) داخل شو تا به گذشتگان برسى و بر آيندگان سرورى پيدا كنى . مغيره گفت : اى اباليقظان يك چيز بهتر از اين كه تو مى گويى هست !
عمار گفت : آن چيست ؟ او گفت : اينكه در خانه برويم و درها را به روى خود ببنديم تا حقيقت بر ما روشن شود. سپس با روشنى و آگاهى بيرون مى شويم و مثل زور آزمايان نباشيم كه مى خواهد با پاره كردن زنجيرى ، خنده اى را برانگيزد و ليكن خود به غم و اندوه گرفتار آيد.
عمار گفت : هرگز هرگز، آيا نادانى پس از دانايى و كورى پس از بينايى را برگزينيم ؟ گوش به حرف من بده به خدا سوگند مرا نبينى جز در صف اول ، امام على (عليه السلام ) از جريان آن دو با خبر شد و فرمود: اى اباليقظان ، اين عور (چپول و يك چشم ) به تو چه مى گويد:؟ به خدا سوگند او پيوسته كوشش مى كند كه حق را به باطل بپوشاند و آنرا وارونه و غير واقع جلوه دهد و به چيزى از دين نياويزد مگر آن كه موافق دنيا باشد.
اى واى مغيره ! اين دعوتى است كه هر كس را كه با آن همراهى كند بسوى بهشت مى راند. مغيره گفت : راست مى گويى اى اميرالمومنين (عليه السلام ) من اگر با تو نباشم هرگز عليه تو نيز نخواهم بود
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
اصبغ بن نباته مى گويد: روزى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) سخنرانى كرد و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى مردم سخنم را بشنويد و كلامم را خوب فرا گيريد، همانان تكبر و خودفروشى از نشانه گردنكشى است و نخوت و بزرگ منشى از تكبر است شيطان دشمنى حاضر و آماده است او شما را به باطل دلخوشى مى دهد... القاب زشت بر هم نزنيد... ما خاندان رحمتيم ، گفتار ما حق و كردار ما عدل است .
هان ! كه از همه شگفت تر اينكه معاويه و عمر و عاص عده اى از مردم را به خون خواهى پسر عمويشان (عثمان ) بر مى انگيزند(607) به خدا سوگند كه من هرگز با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مخالفت نورزيدم و هرگز در كارى از وى سرپيچى نكردم ، جان خود را در مواردى سپر او ساختم كه زورمندان و شجاعان از آن عقب مى نشستند و بندهاى بدنها از آن مى لرزيد...
در اين موقع عمار ياسر برخاست و عرض كرد: اى مردم ! اميرالمؤ منين (عليه السلام ) شما را آگاه ساخت كه امت ، با او وفادار نخواهد ماند. پس مردم پراكنده شدند در حالى كه امام آنها را آگاه ساخته بود.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
حضرت على (عليه السلام ) هنگام مراجعت از جنگ صفين وقتى كه نزديك كوفه ، به كنار قبرستانى كه بيرون دروازه قرار داشت رسيد رو به سوى قبرها كرد و چنين فرمود: اى ساكنان خانه هاى وحشتناك و مكانهاى خاكى و قبرهاى تاريك ! اى خاك نشينان ، اى غريبان اى تنهايان اى وحشت زدگان ، شما در اين راه بر ما پيشى گرفتيد و ما نيز به شما ملحق خواهيم شد. اگر از اخبار دنيا بپرسيد به شما مى گويم خانه هايتان را ديگران ساكن شدند، همسرانتان به نكاح ديگران در آمدند و اموالتان تقسيم شده اينها چيزهاى است كه نزد ما است نزد شما چه خبر.
پس رو به يارانش كرد و فرمود: اگر به آنها اجازه گفتن داده شود حتما به شما خبر مى دهند كه بهترين زاد و توشه براى سفر پرهيزگارى است .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
عمار ياسر مى گويد: در يكى از جنگها كه در خدمت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) بودم از بيابانى عبور مى كرديم كه مملو از مورچه بود به حضرت عرض كردم : اى مولاى من آيا كسى هست كه شماره اين مورچگان را بداند. حضرت فرمود: بلى اى عمار من مى دانم و مى توانم تعداد آنها را تعيين كنم .
عرض كردم : يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) تعداد اينها را از كجا مى دانيد؟ حضرت فرمود: اى عمار مگر سوره يس را نخوانده اى ، آنجا كه مى فرمايد: و كل شيئى احصيناه فى امام مبين عرض كردم : بلى فدايت شوم اين سوره را مكرر خوانده ام . حضرت فرمود: اى عمار منظور از امام مبين كه خداوند فرموده است منم .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
حضرت اميرالمومنين على (عليه السلام ) در راه سفر خود به سوى بصره براى جنگ با آشوبگران جاهل جمل در منطقه ذى قار(614) توقف كرد. گروهى از حجاج نيز كه از مكه باز مى گشتند در آنجا فرود آمدند، و چون از حضور امام على (عليه السلام ) در آن محل مطلع شدند نزديك خيمه آن حضرت جمع شدند تا از نصايح آن حضرت استفاده نمايند. ابن عباس با مشاهده جمعيت مشتاق ، به خيمه اميرالمومنين داخل شد و ايشان را در حال وصله نمودن لنگه كفش كهنه خود يافت . عرض كرد: اى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) احتياج ما به اينكه امور ما را اصلاح نمايى از وصله كردن اين كفشهاى كهنه بيشتر است . حضرت پاسخى به وى نداد و همچنان خاموش ماند تا از تعمير كفش خود فارغ شد. آنگاه آن را كنار لنگه ديگرش گذاشت و به ابن عباس فرمود: ابن عباس اين كفشهاى من چقدر مى ارزند؟ ابن عباس عرض كرد: اين كفشهاى از بس وصله خورده مندرس شده اند از قيمت افتاده و ارزشى ندارند. حضرت فرمود: با اين حال قيمتى براى آن بگو. ابن عباس عرض كرد: يك درهم يا شايد كمتر از اين . حضرت فرمود: ابن عباس به خدا قسم اين كفشهاى كهنه و بى ارزش نزد من محبوب تر از امارت و حكومت بر مردم است . مگر آنكه به واسطه آن احقاق حقى كنم و يا باطلى را دفع نمايم .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
راوى حديث مى گويد: على (عليه السلام ) را ديدم كه يك درهم خرما خريدارى كرد و خود شخصا آن را حمل كرده و به منزل مى برد بعضى از اصحاب از روى ارادت به رئيس مملكت عرض كردند: يا على (عليه السلام )! اجازه فرماييد آنرا براى شما بياوريم . حضرت در جواب فرمود: كسى كه عائله دارد به حمل متاع خود شايسته تر است
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
ابوهريره (611) از كسانى است كه 3 سال آخر عمر شريف پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را درك كرد وى در دور خلافت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) سكوت ظاهرى كرد و از خير خواهى به دستگاه معاويه دريغ نمى نمود. در هنگام جنگ صفين از جنگ كناره گرفت و روزى را در خيمه گاه حضرت امير (عليه السلام ) و روز ديگر را در ميان لشكريان معاويه مى گذراند و گويند در نماز به حضرت اقتدا مى كرد ولى سفره معاويه را ترجيح مى داد و بر سفره او حاضر مى گشت و مى گفت : غذاى معاويه چرب تر و نماز با على (عليه السلام ) افضل است ...
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
روزى على (عليه السلام ) در كوفه سخنرانى مى كرد و ضمن سخنرانى فرمودند قبل از دست دادن من از من سؤ ال كنيد كه من از مادون عرش ، از هر آنچه سؤ ال شود پاسخ خواهم داد و چنين ادعايى را پس از من جز دروغگويان نخواهند كرد. مردى از يهوديان عرب از گوشه مجلس با صداى بلند با لحنى زننده فرياد زد كه : من چيزهايى سؤ ال خواهم كرد كه در آن درخواهى ماند. اصحاب و دوستان على (عليه السلام ) از برخورد بى ادبانه او در خشم شدند و به وى هجوم آوردند. على (عليه السلام ) آنان را منع و فرمودند: رهايش كنيد و وى را به شتاب و دستپاچگى مكشانيد. حجج الهى با شتابزدگى و كم خردى استوار نمى گردد و با فرصت گرفتن از سائل براهين الهى نمود. پيدا نمى كند...
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
ابوبكر در سال دهم هجرت خليفه شد و در سال 13 هجرى در 63 سالگى از دنيا رفت . در حالى كه 2 سال و 3 ماه و ده روز خلافت كرد(621)
پس از او عمر روى كار آمد و در اواخر ذى الحجه ى سال 23 به دست ابولؤ لؤ (فيروز ايرانى ) كشته شد و مدت خلافت وى ده سال و شش ماه و 4 روز بود.(622) عمر به هنگام تعيين خلفيه ى پس از خود دستور تشكيل شورايى را داد كه نتيجه آن به سود عثمان ؛ منوط به عمل كردن وى به سيره پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و سيره شيخين ، تمام شد و عثمان در اوائل محرم سال 24 هجرى تا ذى الحجه سال 35 هجرى خلافت كرد كه مجموعا خلافت وى 12 سال چند روز كم به درازا كشيد.(623)
در سال 35 هجرى مردم اجماع بر خلافت على (عليه السلام ) نمودند اول كارى كه حضرت پس از خلافت خود كرد عمال فاسق و فاجر عثمان و بنى اميه را عزل نمود از كسانى كه زير بار اين عزلها نرفت معاويه بود كه در زمان ابوبكر والى شام شده بود.
در پنج سال خلافت مولاى متقيان اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) جنگهايى رخ داد كه به ترتيب عبارتند از:
1- جنگ جمل در سال 36 هجرى در بصره .
2- جنگ صفين در سال 36 و 37 هجرى
3- جنگ نهروان در سال 39 هجرى .
و بالاخره على (عليه السلام ) در سال 40 هجرى توسط خواج و اشق الشقياء ابن ملجم به شهادت رسيد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
هشام بن محمد (مورخ مشهور) مى گويد: چون خبر شهادت محمد بن ابى بكر به اميرالمؤ منين (عليه السلام ) رسيد(616) نامه اى به مالك بن حارث اشتر نخعى كه آن روزها در منطقه نصيبين اقامت داشت نگاشت كه : اما بعد، همانا تو از كسانى هستى كه من براى برپايى دين از وى كمك مى جويم ...محمد بن ابى بكر را بر مصر گماردم و بر وى عده اى خروج كردند...و او به شهادت رسيد - خدايش رحمت كناد - بنابراين بزودى نزد من آى ، تا در امر مصر تدبيرى بينديشيم و يكى از يارانت را كه مورد اعتماد و خير خواهى هستند براى جايگزينى بر كارهاى خودت بگمار. مالك اشتر فردى را به شبيب بن عامر ازدى را بجاى خود گذاشت و به سوى على (عليه السلام ) رفت ، تا بر آن حضرت وارد شد. امام خبر مصر را به وى باز گفت و از احوال اهالى مصر او را باخبر ساخت و به او فرمود: كسى جز تو براى آنجا شايسته نيست پس برو به آنجا. پس هرگاه من به تو سفارشى نمى كنم به اين دليل است كه به راءى و نظر تو بسنده مى كنم از خدا در كارهاى مهم يارى جو و درشتى را با نرمى بهم بياميز و تا آنجا كه نرمش كارساز است با نرمى رفتار كن ...مالك اشتر از نرد على (عليه السلام ) خارج شد و اثاث خود را جمع كرد تا آماده حركت بسوى مصر شود. على (عليه السلام ) نيز پيشاپيش او نامه اى به مردم مصر نوشت . بسم الله الرحمن الرحيم ، سلام بر شما...همانا من بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه در روزهاى ترسناك نمى خوابد و در اوقات هراس انگيز از دشمن روى بر نمى تابد او از رزمنده ترين بندگان خدا...و او همان مالك بن حارث اشتر است او به سان شمشيرى است كه دندانه تيزش ، و تيزى لبه اش ، به كندى نگرايد زود از ميدان نگريزد و به هنگام رزم با متانت و سنگين است . انديشه اى عميق و ريشه دار و صبر و تحملى نكو دارد پس سخنش را بشنويد و امرش را فرمان بريد...
چون مالك آماده حركت شد جاسوسان معاويه در عراق خبر حركت مالك را به وى نوشتند. معاويه مى دانست اگر مالك به مصر پا نهد مصر از چنگ وى بيرون خواهد رفت لذا به دهقانى كه ماليات پرداز در منطقه قلزم ساكن بود پيغام فرستاد كه على (عليه السلام ) مالك اشتر را به طرف مصر فرستاده اگر شر او را از سر ما بردارى تا زنده هستى ماليات همان ناحيه را به تو خواهم بخشيد بنابراين هر چه مى توانى در قتل او چاره كن . آنگاه معاويه اهل شام را جمع كرد و به آنان گفت : همانا على (عليه السلام )، مالك اشتر را به سوى مصر فرستاده همگى گردآييد تا از خدا بخواهيم و دعا كنيم كه خداوند شر او را از سر ما كوتاه كند. آنگاه دعا كرد و همگى نيز با او دعا كردند.
مالك اشتر به سوى مصر بيرون شد تا به قلزم رسيد آن دهقان به استقبال او آمد بر وى سلام كرد و گفت : من مردى از اهل شام هستم و براى تو و يارانت خدمت كارم و خواست تا مالك زكات او را حساب نمايد. مالك اشتر به خانه وى رفت . او خوراكى را كه با عسل مسموم آغشته كرده بود نزد مالك برد و چون مالك از آن بخورد، او را در جاكشت ، خبر شهادت مالك به معاويه رسيد او مردم را جمع كرد و گفت : مژده باد بر شما كه خدا تعالى دعايتان را اجابت كرد و شر مالك را از سر شما باز كرد و همگى با شنيدن اين مسرور شده و به هم مژده مى دادند اما چون خبر شهادت مالك به امام على (عليه السلام ) رسيد آهى بركشيد و بسيار افسوس خورد و فرمود: آفرين خدا، بر مالك كه هر چه داشت از او بود، او اگر از كوه بود البته بزرگترين ستون و صخره آن بود و اگر سنگ بود همانا سنگ سختى بود. مالكا راستى كه بخدا سوگند، مرگ تو جهانى را ويران ساخت و مويه كنان بر چون تويى بايد مويه سر دهند، سپس فرمود: انالله و انا اليه راجعون و الحمد لله رب العالمين ... خداوندا من اين مصيبت بزرگ را به حساب تو مى گذارم كه مرگ او از مصائب روزگار است ...
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
بانوى در خانه اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به خدمتگذارى همت مى گماشت به نام ام موسى او مسئوليت رسيدگى و نگهدارى فاطمه دختر آن حضرت (عليه السلام ) را بر عهده داشت . اين زن چند روز پيش از شهادت على (عليه السلام ) شاهد گفتگويى ميان آن حضرت (عليه السلام ) و دخترش ام كلثوم بوده است او اين گفتگو را چنين گزارش مى كند:
شنيدم على (عليه السلام ) به دخترش ام كلثوم مى گويد: اى دختر عزيزم ! من چنين مى بينم كه ديگر چندان همراه و همنشين با شما نخواهم بود. ام كلثوم پرسيد: چطور مگر، اى پدر عزيز؟ حضرت فرمود: من رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم كه با دست خويش غبار از چهره ام پاك مى كند و مى فرمايد: اى على ! ديگر چيزى بر تو نيست ، وظيفه ات را به پايان بردى .
بيش از سه روز نگذشته بود كه حضرت على (عليه السلام ) آن ضربت را خورد ام كلثوم با مشاهده اين صحنه فريادى جانخراش سرداد كه آن حضرت (عليه السلام ) به او فرمود: اى دختر عزيزم ! اين كار را نكن من رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را مى بينم كه با دستش به من اشاره مى كند و مى فرمايد: اى على به سوى ما بشتاب كه آنچه پيش ما است براى تو بهتر است .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
صعصعة بن صوحان يكى از همراهان و پيروان دائمى على (عليه السلام ) بود. لذا هنگامى كه على (عليه السلام ) به خلافت رسيد خطاب به آن حضرت گفت : زينت الخلافة و مازانتك و رفعتها و مارفعتك و هى اليك احوج منك اليها يعنى : تو با قبول خلافت به آن زينت بخشيدى و جلا دادى اما خلافت تو را زينت نبخشيد و جلال نداد تو به خلافت رفعت دادى و مقامش را بالا بردى ولى خلافت به تو رفعت و مقام نداد و تو را بالا نبرد. خلافت به تو نيازمندتر است از تو به خلافت .
همين صعصعة بن صوحان وقتى كه حضرت ضربت خورده بود و در بستر آرميده بود به عيادات امام آمد خطاب به آن حضرت عرض كرد يرحك الله يا اميرالمؤ منين حيا و ميتا، فوالله لقد كان الله فى صدرك عظيما و لقد كنت بذات الله عليما اى اميرمؤ منان ، خدايت در زندگى و پس از مرگ رحمت كند، زيرا به خدا سوگند كه خدا در نزد تو بزرگ بود و تو بشناسائيش كاملا دانا بودى .
على (عليه السلام ) خطاب به صعصعة بن صوحان فرمود: و انت يرحمك الله فلقد كنت خفيف الموونة كثير المعونة تو را نيز خداوند رحمت كند كه مردى كم خرج و سبكبار و بسيار ياى كننده و كمك كار بودى .(619) صعصعه جزء افراد معدودى بود كه در شب شهادت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) در تشييع جنازه آن حضرت و مراسم تدفين او در دل تاريك شب شركت كرد. صعصعة پس از پايان تدفين ؛ كنار قبر مطهر على (عليه السلام ) ايستاد و يك سدت روى قلب پر تپش خود گذاشت و يا دستى ديگر مشتى از خاك قبر برداشت و بر سر خود ريخت و خطابه اى پر شور در جمع خاندان و ياران خاص على (عليه السلام ) ايراد كرد كه دو جمله زيباى آن را در اينجا ذكر مى نمائيم .
فاسال الله ان ممن علينا باقتفائنا اثرك و العمل بسيرتك ؛
از خداوند تقاضا مى كنم كه بر ما منت نهد و توفيق دهد كه پيرو تو پاشيم و به سيره تو عمل كنيم .
فو الله لقد كانت حياتك مفاتح الخير و مفالق للشر؛ بخدا سوگند زندگى تو درهاى خير را گشود و راههاى شر و بدى را بست .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
احساس امام در موقع هجوم بيعت كندگان اين بود كه در ميان اين فتنه هاى نوظهور و پيچيده به علت عدم همكارى مردم نمى توان جامعه را به سلامت رهبرى كرد. لذا در روز بيعت فرمود: مرا بگذاريد و ديگرى را به دست آريد كه ما پيشاپيش كارى مى رويم كه آن را رويه هاست و گونه گون رنگهاست . دلها در برابر آن برجاى نمى ماند و خردها بر پاى ...(626) اما حوادث و رخدادهاى بعدى اين تصور امام را كه كار كردن در فتنه بسيار دشوار است را روشن كرد. لذا امام زمانى فرمود: اگر مى دانستم كه كار به اين حد بالا مى گيرد از اول داخل در آن نمى شدم .(627)
لذا بعدها آن حضرت درباره روز بيعت چنين فرمود:
تا آن گاه كه به خلافت عثمان برخاستيد آمديد و او را كشتيد، روى به من نهاديد كه با من بيعت كنيد و من سرباز مى زدم و دستم را واپس داشته بودم با من به كشاكش پرداختيد تا دستم را بگشاييد و من مانع مى شدم و شما دستم را مى كشيديد و من نمى گذاشتم پس بر سر من چنان ازدحام كرديد كه پنداشتم يا يكديگر را خواهيد كشت يا مرا و گفتيد كه بيعت مى كنيم چون جز تو كسى را نيابيم و جز تو به كسى رضا ندهيم ...به ناچار با شما بيعت كردم ...
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
روزى دخترى را در مسجد خدمت حضرت على (عليه السلام ) آوردند. پدر و برادران دختر ناراحت بودند. پدر دختر به حضرت عرض كرد يا على (عليه السلام ) اين دختر من است و خواستگاران زيادى از اعيان و اشرف برايش پيداشده . لكن اخيرا پيش آمدى شده كه اسباب سربزيرى ما گرديده او حامله شده در حالى كه باكره هم هست به قابله مراجعه كرديم مى گويد باكره است ولى ولى حمل هم دارد از ناچارى اين مسافت زياد را پيموده ايم تا شما مشكلمان را حل نماييد.
در مسجد حضرت فرمود پرده اى زدند. آنگاه حضرت به قابله فرمود: دختر را معاينه كن قابله خبر داد كه همانطورى كه مى گويند هست ، حضرت از خود دختر پرسيد كه خودت چه سابقه دارى ؟دختر قسم خورد و گريه كرد كه يا على (عليه السلام ) من مرتكب معصيتى نشده ام . حضرت فرمود: الان مشكل را حل مى كنم (اين داستان دو روايت دارد) يك روايت اين است كه حضرت فرمود: مقدارى از اين سبزى هايى كه روى آب راكد و مانده سبز مى شوند را بياوريد،...مقدارى از آن سبزى ها را در ظرفى ريخته و حضرت فرمود: به قابله كه آن دختر برهنه روى آن بنشيند آن وقت آنچه بايد از او دفع شود خارج مى شود. اما به روايت دوم (البته ممكن است يا قضيه دو مورد مستقل ديگرى بوده باشد) حضرت به پدر دختر فرمود: در سرزمين شما برف پيدا مى شود؟ عرض كرد: بلى كوههاى ما خيلى برف دارد. فرمود: مى توانى قدرى از آن برفها را بياورى ؟ عرض كرد: يا على (عليه السلام ) از كوفه تا محلى كه ما هستيم 250 فرسخ است . هيچ قدرتى نمى تواند اين كار را بكند. حضرت فرمود: بدون برف هم نمى شود بلكه اين مشكل بوسيله برف حل خواهد شد. آنگاه حضرت فرمود: آرام باش كه خداوند قدرت خودش را ظاهر كرد و سپس دست ولايت را دراز كرد و از كوههاى شام برف آورد و در مسجد گذاشت . سپس فرمود: آن را پشت پرده در طشتى بريزند و به دختر بگوييد روى اين برف بنشيند و از او دفع مى گردد حيوانى كه 750 مثقال وزن دارد، يك وقت خبر دادند يا على (عليه السلام ) بيرون آمده حيوانى كرم مانند...آنگاه خود على (عليه السلام ) مشكل را حل كرد. حضرت از دختر سؤ ال كرد ايا گاهى در آبهايى كه مانده و راكد بوده براى شنا و استحمام رفته بودى ؟ دختر عرض كرد: بلى يا على (عليه السلام ) مكرر نزديك محلمان جايى بوده كه من هم در آن رفته ام . حضرت فرمود: بلى در آب رفته اى و آن جانور (زالو) در بدنت وارد شده و همانجا بواسطه خوردن خون رشد كرده بود در اينجا بود كه تكبير مردم بلند شد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
على (عليه السلام ) را به خانه آوردند همه مردم گرداگرد خانه امام جمع شده بودند. تمامى فرزندان آن حضرت اشك مى ريختند و امام (عليه السلام ) آنها را آرام مى نمود و آنها را مى بوسيد.
كاسه شيرى به دست حضرت دادند. مقدارى از آن را نوشيد و بقيه را براى ابن ملجم فرستاد و مجددا سفارش او را كرد. امام دستمال زردى بر سرش بسته بود و بر بالشتها تكيه داده بود. اصبغ بن نباته مى گويد: آنقدر صورت امام در اثر كم خونى زرد شده بود كه نفهميدم دستمال سر امام زردتر است يا صورت آن حضرت ، آنگاه عده اى از اطباء را حاضر كردند و ماهرترين آنها كه اثيربن عمرو بود دستور داد گوسفندى را ذبح كردند و شش (جگر سفيد) آن را حاضر كردند آنگاه از ميان آن رگى را بيرون آورد و به ميان فرق شكافته حضرت گذاشت و بعد از لحظاتى آن را برداشت و چون ذرات مغز حضرت را ديد گفت : يا على (عليه السلام ) وصيت خود را بكنيد كه مداوا اثر ندارد. حضرت وصيتهاى خود را به امام حسن كرد و دستور داد قبر او را مخفى نمايد تا دشمنان آسيبى به قبر نرسانند. عرق بر پيشانى حضرت نشست آنگاه پايش را رو به قبله كرد و چشمانش را بست و گفت :
اشهد ان لا اله الاالله اشهد ان محمدا عبده و رسوله
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
كسانى كه امام على (عليه السلام ) را به عنان خليفه مطرح كردند همگى ضد عثمان بودند. جناح طرفدار امام كه از انصار و قراء كوفه تشكيل شده بود و از حمايت صحابه برخوردار بود آن چنان قوى بود كه به طلحه و زبير مجال سربلند كردن نمى داد و نيز فرصت ، داعيه خلافت را از سعدبن وقاص نيز گرفت . سعدبن وقاص درگير و دار حكميت مى گفت : كه او از همه كس به خلافت سزاوارتر است . چون دستى در قتل عثمان و فتنه هاى اخير نداشته است . ليكن در برابر اصرار صحابه ، امام على (عليه السلام ) در ابتدا از پذيرفتن خوددارى كرد. طبرى از محمد حنفيه نقل كرده كه پس از كشته شدن عثمان اصحاب نزد پدرم آمدند و گفتند كه ما سزاوارتر از تو به خلافت كسى را نمى شناسيم . على (عليه السلام ) گفت : من وزير شما باشم بهتر از آن است تا امير شما باشم . آنان گفتند: جز بيعت با تو چيزى را نيم پذيريم . آن حضرت گفت : كه بيعت او در خفا نمى تواند باشد و بايد در مسجد باشد ابن عباس مى گويد: ترس آن داشتم مبادا در مسجد بعضى برخاسته و سخنى بگويند و يا كسانى كه پدر يا عموى خويش را در جنگهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از دست داده اند اعتراض كنند. بالاخره على (عليه السلام ) به مسجد رفت و مهاجرين و انصار به مسجد آمدند و با او بيعت كردند به غير از بعضى كه مخالفان غير انصارى كه عبارتند بودند از عبدالله بن عمر و زيد بن ثابت و محمدبن مسلمه و اسامة بن زيد كه همه از بهره مندان از نعمات خلافت عثمان بودند و مخالف ديگر حسان بن ثابت و كعب بن مالك مسلمة بن مخلدو سعدبن ابى وقاص بودند. محمد حنفيه مى گويد: همگى انصار جز چند نفر با على (عليه السلام ) بيعت كردند. به روايت ابن اعثم امام در آغاز، از پذيرش بيعت خوددارى كرده و فرمود: من كار را آن چنان متشتت مى بينم كه قلبها بر آن آرام نگرفته و عقلها بر آن ثبات ندارند آنگاه با مردم نزد طلحه رفت و از او خواست خلافت را بپذيرد اما طلحه گفت : سزاوارتر از تو به خلافت كسى نيست . نظير همين سخن با زبير نيز مطرح شد. ليكن آنها كه هيچ زمينهاى را در خود نمى شناختند به بيعت با امام راضى شدند تا از اين طريق جايى براى خود دست و پا كنند. البته اين دو هواى خلافت را در سر داشتند و كسى چون طلحه از حمايت عايشه نيز برخوردار بود بعضى از بستگان عثمان خواستند در بيعت با امام شرط كنند تا امام از آنچه از بيت المال در دست آنهاست صرف نظر كند امام امام ضمن مخالفت ، فرمود: تنها حقى كه آنان بر عهده او دارند عمل به كتاب خدا و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است و بس و اين آغاز خلافت چهار سال و نه ماه امام على (عليه السلام ) بود.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
يكى از ياران امام على (عليه السلام ) بنام حجربن عدى در نيمه شب 19 ماه رمضان در مسجد كوفه مشغول عبادت بود كه صداى صحبت آهسته اشعث و ابن ملجم را شنيد و فهميد كه قصد ترور امام را دارند. حجر با عجله به طرف خانه ام كلثوم كه حضرت آنجا مهمان بود رفت تا امام را از قصد شوم آنها مطلع كند ولى در آن شب حضرت از راه ديگرى به مسجد آمد و وقتى حجر به مسجد بازگشت كار تمام شده بود. روايت شده كه حضرت در آن شب اين جملات را زياد تكرار مى كرد:
انا لله و انا اليه راجعون - لاحول ولاقو الا بالله العلى العظيم - اللهم بارك لى فى الموت - استغفرالله - و...
و مرتب از اتاق بيرون مى رفت و به آسمان نگاه مى كرد و مى فرمود: به خدا قسم اين آن شبى است كه وعده شهادت در آن داده اند.
حضرت براى نماز صبح به سوى مسجد رفت . ام كلثوم از امام خواست تا شخص ديگرى را براى اقامه نماز به مسجد بفرستد ولى حضرت فرمود: از قضاى الهى نمى توان فرار كرد. هنگام خروج امام از خانه چند مرغابى كه در منزل بودند جلوى حضرت آمده و به سر و صدا پرداختند. حضرت سفارش رسيدگى به آنها را به دخترشان نمود و چون خواست از خانه خارج شود قلاب در به كمربند حضرت گير كرد حضرت كمر خود را محكم بست و گفت : اى على كمرت را ببند و براى مرگ آماده شو، امام به مسجد آمد چند ركعتى نماز خواند. سپس بر بام مسجد آمد و اذان گفت : آن گاه به صحن مسجد آمد و خفتگان را براى نماز بيدار كرد. ابن ملجم بيدار بود ولى به رو خوابيده و خود را به خواب زده بود و شمشير خود را در زير جامه خود پنهان كرده بود. حضرت به او فرمود: برخيز براى نماز و اين گونه نخواب كه اين خواب شيطان است . بعد فرمود: قصدى در خاطر دارى كه نزديك است آسمانها از قصد تو فر ريزد. حضرت به محراب رفت ابن ملجم كنار ستونى در كنار محراب ايستاد و چون حضرت در ركعت اول سر از سجده برداشت ابتدا شبيب شمشيرش را بالا برد تا فرود آورد ولى به سقف محراب گير كرد ولى فورا ابن ملجم با بيان شعار خوارج لله الحكم يا على لا لك و لا لاصحابك يعنى : حكم براى خداست نه براى تو و اصحابت ، شمشير را بر فرق حضرت زد. صداى امام على (عليه السلام ) بلند شد و فرمود: بسم الله و بالله و على ملة رسول الله فزت و رب الكعبه و بعد فرياد زد بگيريد ابن ملجم را كه مرا كشت در همين حال صدايى بين زمين و آسمان از جبرئيل به گوش رسيد كه تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى قتل الوصى المجتبى قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقياء يعنى : بخدا پايه هاى هدايت خراب شد نشانه هاى تقوا فرو ريخت ريسمان نجات پاره شد پسر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و جانشين او كشته شد. آرى على مرتضى (عليه السلام ) كشته شد بدفرجام ترين انسانها او را كشت ، اهل كوفه شيون كنان به سوى مسجد دويدند على (عليه السلام ) ديگر توان نماز خواندن با مردم را نداشت . امام حسن (عليه السلام ) بجاى پدر به نماز ايستاد و خود حضرت نشسته و نماز خواند. ابن مجلم را در حالى كه مردم آب دهان بر او مى انداختند به حضور امام آوردند. امام با صداى ضعيفى به او فرمود: امر بزرگى مرتكب شدى اى من امام بدى براى تو بودم ...آيا به تو احسان نكردم ...ابن ملجم گريه كرد و گفت : تنفذ من النار آيا تو نجات مى دهى كسى را كه اهل آتش است .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
مشهور بين علماء شيعه آن است كه على (عليه السلام ) در شب 19 ماه مبارك رمضان سال چهلم هجرى هنگام طلوع صبح از دست ابن ملجم مرادى لعنة الله عليه ضربت خورد و چون ثلثى از شب 21 همان ماه گذشت به شهادت رسيد.
نحوه شهادت امام اينگونه بود كه گروهى از خوارج در مكه جلسات متعددى برگزار مى كردند يكى از آن افراد عبدالرحمن بن ملجم مرادى لعنه الله عليه بود. در يكى از جلسات گفته شد، كه على (عليه السلام ) و معاويه باعث اختلاف بن امت شده اند و اگر هر دو كشته شوند مردم از هر دوى آنها آسوده مى شوند مردى گفت : به خدا قسم عمروعاص هم كمتر از آن دو نيست بلكه اصل و ريشه فتنه او مى باشد لذا قرار شد هر سه نفر در يك شب و يك ساعت كار خود را به انجام رسانند. آنگاه شب نوزدهم ماه رمضان را براى اين كار تعيين نمودند. شمشيرهاى خود را مسموم نموده و به سوى كوفه محل خلافت على (عليه السلام )، شام مركز خلافت معاويه ، مصر محل اقامت عمروعاص حركت كردند. ترور معاويه منجر به جراحت شديدى در ران او، ناموفق ماند و عمر و عاص در آن شب قاضى مصر خارجة بن ابى حبيبه را بجاى خود به نماز فرستاد و او بجاى عمروعاص به قتل رسيد اما ترور على (عليه السلام ) توسط ابن ملجم لعنة الله عليه در مسجد كوفه انجام شد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
ابن ميثم و ابن ابى الحديد(630) نوشته اند: معاويه هنگام مراسم حج جمعى را به مكه فرستاد تا مردم را به اطاعت او دعوت نموده و از يارى على (عليه السلام ) بازدارند و اينگونه در ميان مرم شايع كنند كه امام (عليه السلام ) قاتل و كشنده عثمان است يا اينكه به جهت كوتاهى كردن ، در كمك به او، باعث خذلان و خارى عثمان گرديده است و به هر جهت كسى كه قاتل و يا خوار كننده خليفه شده است براى خلافت شايستگى ندارد. آنها وظيفه داشتند محاسن و نيكيهايى از معاويه را به دروغ بين مردم نقل كنند. امام على (عليه السلام ) نامه اى براى قثم فرستاد و او را از دسيسه معاويه مطلع كرد و از او خواست با تدبير عمل كند. مسلمانانى كه در ايام حج در مكه جمع مى شدند عده اى از آنها از مسائل سياسى كه در مركز حكومت اسلامى اتفاق مى افتاد بى اطلاع بودند لذا معاويه مى خواست زمينه را براى حكومت و رياست خود فراهم نمايد و مردم را با اين طريق تبليغ از يارى على (عليه السلام ) باز دارد.
امام در نامه اى به قثم بن عباس براى خنثى كردن اين توطئه مى فرمايد: بالمغرب كتب الى يعلمنى انه وجه ...
يعنى : ماءمور مخفى من در مغرب (شام ) به من گزارش داده كه مردمى از اهل شام به سوى حج گسيل گشته اند كور دل ، كر و نابينا كسانى كه حق را از راه باطل مى جويند و در معصيت آفريننده خالق نافرمانى خدا، از آفريده شده و مخلوق پيروى مى كنند و به بهانه دين شير دنيا را مى دوشند...پس بر آنچه در دست توست (حكومت مكه ) پايدارى و ايستادگى كن ، ايستادگى شخصى دور انديش ، استوار و پند دهنده خردمند، كه پيرو سلطان ، فرمانبردار امام و پيشوايش مى باشد مبادا كارى كنى كه به عذر خواهى بكشد و در هنگام خوشى هاى فراوان ، زياد شادمان ، و در هنگام سختيها، هراسان و دل باخته مباش والسلام .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
در تاريخ طبرى و سيره ابن هشام آمده است وقتى كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در هنگام هجرت در قبا فرود آمد، نزد زنى به نام ام كلثوم ، دختر هدم به مدت دو يا سه شب منزل گزيد. حضرت مى ديد كه نيمه هاى شب ، كسى در مى زند و ام كلثوم چيزى از او مى گيرد. حضرت از او سؤ ال كرد؟ زن گفت : اين مرد، سهل بن حنيف است و مى داند كه من كسى را ندارم . او شبانه به بتهاى قومش حمله مى كند و آن را مى شكند و چوبهايش را براى من مى آورد و مى گويد: از چوب اينها براى آتش غذاى خود استفاده كن . از آن زمان حضرت امير (عليه السلام ) به سهل بن حنيف احترام مى گذاشت (636) و بعدها زمانى كه حضرت على (عليه السلام ) عازم بصره شد. سهل بن حنيف را در بيست و ششم ربيع الاول به عنوان فرماندار مدينه منصوب نمود. وقتى كه حضرت امير (عليه السلام ) براى جنگ جمل به جانب بصره مى رفت به ذى قار كه رسيد عايشه طى نامه اى از بصره براى حفصه دختر عمربن خطاب - كه در مدينه بود - نوشت : اما بعد، به من خبر رسيده كه على (عليه السلام ) به ذى قار آمده است ، در حالى كه مرعوب و خائف است ، چرا كه عده ما زياد است . او مثل شتر زخم خورده است كه اگر جلو بيايد، كشته مى شود و اگر عقب نشينى كند، قربانى مى شود. حفصه دختر عمر از اين خبر، خيلى خوشحال شد و كنيزان خود را خواست كه آواز بخوانند و به دايره بكوبند و در هنگام آواز خواندن بگويند: چه خبر؟ چه خبر؟ على رفته سفر - مانند - فرد زخم خورده (در ذى قار)، اگر جلو رود، كشته مى شود و گر عقب نشينى كند، قربانى گردد.مالخبر ماالخبر على كالا شقربذى قار
ان تقدم نحروان تاخر عقر
زنان طلقاء (آزاد شدگان ) بر حفصه وارد مى شدند و اين آواز را مى شنيدند و اظهار خوشحالى مى كردند. اين خبر به گوش ام كلثوم ، دختر على (عليه السلام ) رسيد. بلادرنگ جلباب خود را پوشيد و به صورت ناشناس ، بر آنها وارد شد و در جمع آنها جامه را از صورت خود برداشت . همين كه حفصه او را ديد، با شرمندگى صورت خود را برگرداند. امام ام كلثوم به او گفت : اگر امروز تو و عايشه ، بر ضد پدرم ، على (عليه السلام ) توطئه مى كنيد، قبلا همه عليه برادرش ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم توطئه مى كرديد و اين كار از شما دو نفر، تازگى ندارد تا اين كه خداوند درباره شما نازل كرد،(637) آنچه نازل كرد. حفصه گفت : كافى است . رحمت خدا بر تو باد آنگاه دستور داد نامه عايشه را از بين بردند و استغفار كرد. سهل بن حنيف كه در آن زمان والى مدينه بود، در اين باره اشعارى سرود و گفت : مردها در جنگ با مردها عذر دارند اما چه كارى به زنها و دشنام دارد. آيا كافى است ما را آنچه به ما خبر رسيده ؟ آيا براى تو (حفصه ) خير است در هتك حجاب زنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ؟! كسى كه او را از خانه اش بيرون كرده به گناه خود متوجه مى شود، زمانى كه سگها بر او پارس زنند، حالا نامه اى از او به ما رسيده : نامه اى شوم ، زشت باد اين نامه !اسلام يادگار تو و رنجهاى توست
كو راز خاك بر سر اختر گذاشتى
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
نوف بن فضاله بكالى منسوب به قريه بكال يمن و از قبيله حمير بود و سعادت هم نشينى و مصاحبت با على (عليه السلام ) نصيبش شده بود او در زهد و وارستگى و خصوصيات اخلاقى به على (عليه السلام ) بسيار نزديك بود. او مى گويد: نيمه شبى على (عليه السلام ) را ديم كه از بستر خواب برخاسته و به ستارگان آسمان مى نگرد به من فرمود: اى نوف خوابى يا بيدار. گفتم : بيدارم و به ستارگان مى نگرم آنگاه امام به او فرمود: اى نوف ، خوشابه سعادت زاهدان و وارستگان در دنيا و مشتاقان به سراى آخرت ، آنانكه زمين را آسايشگاه خود نموده و خاك زمين را بستر خود ساختند و آب آنرا بجاى عطر پذيرفته اند و قران را شعار خود و دعا را همچون لباس رويين قرار داده اند و دنيا را همچون شيوه مسيح (عليه السلام ) برگزيده اند. اى نوف داود (پيامبر) در چنين ساعتى از شب دست به دعا به پيشگاه خدا برداشت و گفت : به راستى كه اين همان ساعتى است كه هيچ بنده اى در آن دعا نمى كند مگر اينكه دعايش به استجابت مى رسد...
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
عبدالله بن عباس از طرف على (عليه السلام ) استاندار اهواز، فارس و كران بود (كه امروز سه استان بزرگ ايران به شمار مى روند) و زياد بن ابيه از طرف ابن عباس فرماندار بصره بود. على (عليه السلام ) كه سرپرست هر دو نفر بود كاملا مواظب احوال آنها بود و پيوسته نامه هايى در راهنمايى و اندرز آنها مى نگاشت كه مبادا به كسى ستم كنند يا از مرز اخلاق و قوانين اسلام خارج شوند. كه در اينجا ترجمه دو نامه از نامه هاى آن حضرت را كه به زياد نوشته شده را ذكر مى كنيم .
على (عليه السلام ) چون از وضع روحى زياد و ضعف ايمانى او خبر داشت و شايد كم و بيش گزارشهايى هم از او به حضرتش رسيده بود در يك نامه سخت او را تهديد مى كند و در نامه ديگر نصيحتش مى نمايد. اما در نامه نخست نوشت :
اى زياد بن ابيه براستى به خدا سوگند ياد مى كنم كه اگر به من اطلاع برسد كه نسبت به اموال عمومى مسلمانان تجاوز و خيانت كرده اى ، كم باشد، يا زياد به جرم خيانت ، مانند دزدان فرومايه تو را كيفر مى كنم بطورى كه پس از آن در اجتماع نتوانى قد علم كنى و باقيمانده عمر خويش را با ذلت و منفوريت بگذرانى . (633)
و در نامه ديگر امام براى اينكه او را بسازد و شايد بتواند روح و فكر زياد بن ابيه را عوض كند و از درون او را اصلاح نمايد براى او نوشت :
هميشه در زندگى خويش اعتدال و ميانه روى را رعايت كن و از زياده روى دورى نما و پيوسته فرداى خود را در نظر داشته باش و بيش از مقدار ضرورى مصرف نكن و آنچه زياد مى آورى بفرست براى روز نيازمنديت (روز قيامت )...توجه داشته باش كه هر كس آنچه كشت كرده ، مى برد و پاداش آنچه براى روز بازپسين فرستاده مى يابد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
در زمان خلافت على (عليه السلام ) غلام سياهى مرتكب شد. او را نزد على (عليه السلام ) آوردند. غلام به گناه خويش اقرار كرد. آن حضرت نيز دست او را قطع نمود. غلام هم بر خلاف انتظار شروع به مدح و ثنا و تمجيد امام كرد. امام وقتى غلام را اينگونه ديد دست غلام را برداشت و به جاى خود گذاشت و آنگاه با دعايى به اذن خداوند دست غلام خوب شد.(635) در اين موقع على (عليه السلام ) فرمود:
ان لنا محبين لو قطعنا الواحد منهم اربا اربا...؛ يعنى : ما دوستانى داريم كه اگر يكى از آنها را پاره پاره كنيم علاقه شان به ما زيادتر مى گردد. و دشمنانى داريم كه اگر عسل به كامشان بريزيم نتيجه اى ندارد جز اينكه دشمنى آنها درباره ما زيادتر مى گردد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
روزى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) اشتها كردند كه جگر كباب شده اى را با نان نرم بخورند. همين طور اين امر طول كشيد تا يك سال بر آمد و پيوسته حضرت اين اشتها را داشتند ولى ابراز نمى كردند پس از يك سال در حالى كه روزى از روزها روزه بودند به حضرت امام حسن (عليه السلام ) اين مطلب را گفتند. امام حسن (عليه السلام ) براى آن حضرت غذاى مورد نظر را آماده كرد وقتى هنگام افطار رسيد ناگهان سائلى به در خانه آمد و درخواست غذا كرد.
على (عليه السلام ) فرمود: اى نور ديده من اين طعام را بردار و به اين سائل بسپار، براى آنكه ما فرداى قيامت در صحيفه اعمال خود نخوانيم كه : شما طيبات خود را در زندگانى دنيا استفاده كرديد و در اين حيات دنى ، شما با طيبات خود استمتاع نموده و بهره مند شديد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |
*** جديد ترين ارسال هاي انجمن استخدامي اتاق آبي *** *
==> در صورت تمايل در انجمن استخدامي
*اتاق آبي عضو شويد. <== |
استفاده از مطالب اين وبلاگ با ذکر منبع مجاز است.