از خون ما نمود نـگار1 آن نگار،2 دست
آري به عيـد گيرند اندر نگــار، دسـت
از خون بلي نگار شود دست و ساعـدش
بگذارد ار دمي به دلم آن نگـار دست.....
گيرم سراغ از دل ديـوانه مـو به مو
يـابم اگــر به سلــسلة زلف يــار، دست
بر تار زلف يــار، منِ تيره بخـت را
کي مي رسد ز طالع ناسازگار دسـت؟...
در فضايل مولاي متقيان علي عليهالسلام
نويسنده: محمدعلي مصاحبي ناييني (عبرت)
از خون ما نمود نـگار1 آن نگار،2 دست
آري به عيـد گيرند اندر نگــار، دسـت
از خون بلي نگار شود دست و ساعـدش
بگذارد ار دمي به دلم آن نگـار دست.....
گيرم سراغ از دل ديـوانه مـو به مو
يـابم اگــر به سلــسلة زلف يــار، دست
بر تار زلف يــار، منِ تيره بخـت را
کي مي رسد ز طالع ناسازگار دسـت؟...
عمري است تا به راه تو افتادهام چو خاک
شايد3 به دامنت رسدم چون غبار، دست....
داراي دين4 علي7 که سکندر به درگهش
بر هم نهاده بنده صفت زافتخــار، دست
شاهي که هر که گشت به خاکش چو خاک، پست
شد سربلند و، يافت بر اين نُه حصار5 دست
هرگز نگشت دستْ خوشِ حادثات دهر
هرکس که زد به دامن آن شهريـار، دست
آري ز حادثات شود ايمن، آن که زد
بــر دامن عنــايت پروردگـــار دست...
خـواهي اگر نــجات به دنيــا و آخرت
از دامــن ولايـت او برمــــدار دست...
هرگز به ذيــل6 عـاطفت حق نميرسد
عَـون7 تو را اگر نــکند دستـيار8، دست
بي اقتــضاي راي تو کاري اگر کنند
مانَد فرو قــضا و قـدَر را زکـار، دست...
تو دست کردگاري و کس را زممکنات
اين رتبه نيست تا بَرد از کردگـار، دست
دست ستم قوي شد و، بازوي دين ضعيف
اي دست کـردگار! خدا را9 بـرآر دست
تا ظلم پا به دامن ملک عدم کشد
از آستين غيب، نماي آشکـار، دست
(عبرت)! منم که در يَمِ10 طبع تو، فکرتم
افـتاد و، دادش اين گهر شـاهوار دست
آوردهام به دست گهرهاي شاهوار
تا جمله را به پاي تو سازد نثــار، دست
ديدم که هست جود و سخاي تـو بيشمار
آوردم از نيـاز برت11 بيشمــار دست...
تا اين جهان پيـر دگر ره12 جـوان شود
تــا بر خــزان بيـــابد بـاد بهار، دست
باشد چو غنـچه، جيب13 وليّ14 تو پر ز زر
باشد عدوي دون تو را چون چنار، دست15
از محمد علي مصاحبي ناييني (عبرت)
پي نوشت
1- نگار: رنگين، خون آلود.
2- نگار: يار، دوست.
3- شايد: به اميدِ آنکه.
4- داراي دين: سلطان دين.
5- نُه حصار: کنايه از نُه فلک.
6- ذيل: دامن.
7- عَون: کمک، مدد.
8- دستيار: مددگار.
9- خدا را: از براي خدا.
10- يَم: دريا.
11- بَرت: به درگاهت.
12- دگر ره: دگر باره، از نو.
13- جَيب: گريبان.
14- وليّ تو: دوست دار تو.
15- کنايه از آنکه دست دشمن تو مانند برگ درخت چنار پاره پاره شود. ر.ک: ديوان کامل عبرت ناييني، به اهتمام مجتبي برزآبادي فراهاني، تهران، انتشارات سنايي، چاپ اول، 1376، ص53 تا 55.