شبی که خوابیده بودی، بیدارتر از همه بیدارمردمان خواب رفته دل، شبی که سکوت کرده بودی، آرام و مطمئن در برابر غوغای سردرگمی قومی معاند که برای قتل پیامبر رحمت و هدایت، دسیسه ها چیده بودند، شبی که چهل شمشیر عریان را با سینه ای بی سلاح، پیشواز کردی و دریای آرامش روحت، توطئه های قوم غافل را بی اثر ساخت؛ لیلة المبیت را می گویم که تورا مصداق این آیه قرآن ساخت:
«وَ مِنَ الناسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتغاءِ مَرْضاتِ اللّه ِ و اللّه رؤُفٌ بالْعِباد؛ برخی از مردم با خدا معامله نموده و جان خود را برای رضایت خدا از دست می دهند خدا به بندگان خود مهربان است.
می فرمودی: «وَ اللّه ِ لَوْ تَظاهرتِ الْعَرَبُ عَلی قِتالِی لَما وَلَّیْتُ عَنْها؛ به خدا سوگند اگر همه عرب بر قتال من پشت به پشت هم دهند از پیش رویشان به عقب بر نمی گردم.
یلان و نام آوران قریش، در میدان نبرد با تو، گریزان، به کوره راه های هراس پناهنده می شدند و می گفتند: «گویا ملک الموت در جایی است که علی حضور دارد.»
ای آفریننده حماسه بی همتای لیلة المیت! ای مهاجم بی بازگشت و ای رزمنده رو در روی جبهه های نبرد! ای خیبرشکن و ای فاتح بدر و خندق! ای شکافنده صف های سپاهیان بی شمار دشمن! ای تکیه گاه قدرتمند اسلام در میدان های مبارزه! ای سینه گشاده رویارویی با مرگ سرخ!
برایم از تفسیر این واگویه های درد بگو! وقتی با چاه به گلایه های دردآلود می نشستی و می گفتی: «نگاه کردم دیدم غیر از خاندان خودم نه معینی دارم و نه مدافعی و نه مساعدت کننده و یاوری... چشمان پر از خس و خاشاک را روی هم گذاشتم و استخوان در گلو، آب دهان را فرو بردم و با فرو بردن خشم، بر امری که تلخ تر از حنظل و دردآورتر از نوک شمشیر برای قلب بود، صبر کردم.»
چشمان نمناک از غصه های تدریجی امّا سهمگین سکوت تلخ 25 ساله را در گلو نگه می داشتی و جریان موّاج کلام بلیغ و روشنگرت را در دریای تعهّدت محو می ساختی.
حنظل صبر بر جهل حا کمان جاهلِ مدّعی دین را می چشیدی و دم بر نمی آوردی. زیر شمشیر دشمنان قسم خورده که در کمین یل خانه نشین کوفه نشسته بودند، همان رو به صفتانی که گروه گروه یال و کوپال پوشالی شان را به رخ فاتح خیبر و صاحب ذوالفقار می کشیدند، بر دیو خشم غلبه می کردی تا شیرازه شوکت اسلام از هم نپاشد.
ای یگانه ترازوی اعتدال دین در جاذبه و دافعه، نبرد و سکوت، سطوت و سخاوت، اقتدار و مهربانی، قهر خدایی و مهر الهی!
بگذار با نجوای «صعصعه»، دل نوشته ام را به پایان برسانم، آن گاه که بر بالین جنازه مولایش، دستی بر قلب سوگوارش نهاد و با دست دیگرش خاک بر سر پاشید و گفت: «با تو پشت مؤمنان محکم شد و راه ها روشن گشت و سنت ها به پا ایستاد و با ذوالفقار، به گاه ترس و وحشت حمله می بردی و پشت ستمگران را می شکستی. بنیان های شرک و سستی را در هم فرو می ریختی و گمراهان را در خاک و خون می کشیدی. به خدا سوگند، که زندگی ات کلید خیر بود و قفل شر. اگر مردم از تو پذیرفته بودند، از آسمان و زمین نعمت ها برایشان می بارید، اما آنان دنیا را بر آخرت برگزیدند».
منبع: اشارات - آذر 1382، شماره 55 - بر شاخه های نور(سیمای خورشید)