به قیمت جان
محمدعلی کعبی
دور شو ای قلب جهان، از حوالی شمشیرهای برهنه!
منادی نظریه آزادی و عقلانیت! دارالندوة را به آخر خط رسانده ای، اما باید بمانی؛ اگرچه ترور در سال چهارده بعثت مانند عقاب، بر فراز کوه صبر نعره می کشد.
ندایت را به نقطه ای دیگر ببر؛ به جایی که هیچ کس مانع رسیدن باران به کویر نشود؛ کبوتران فریاد لااله الااللّه ، شکنجه نشوند و صدای تو به تمام جهانیان برسد.
آخرین سفارش ها را در گوش ذوالفقار خود زمزمه کن و برو!
امشب در بستر من بخواب و آن پارچه سبزی را که من هر شب روی خود می کشیدم، بر روی خود بکش تا «تصور کنند من در بستر آرمیده ام».
مبادا دیوارهای نیمه کاره تمدن اسلامی، از مهربانی دست های تو محروم شوند!
برو که به قیمت جانم نخواهم گذاشت این اتفاق بیفتد.
حضرت فضیلت های بی نظیر
می دانم که ترس دیر زمانی است در وجود تو مرده است. ترس، زیر سلطه ایمان تو رنگ می بازد و مفاهیم بلند، از عمق سینه چراغانی ات، به پرواز درمی آیند.
آینه بی مثال من! بمان و تاریخ را عوض کن.
بگذار مرگ، سرازیر شود! می دانم که به خاطر آنچه در قلبت می تپد، می ایستی.
بگذار شمشیرهای تشنه به خون، از متن تمامی قبایل جاهلیت، بر ضد حقیقت بشورند!
تا تو هستی، می دانم که تمدن اسلامی به ساخته شدن ادامه خواهد داد.
ای حضرت فضیلت های بی نظیر، ای جان محمد! بمان؛ همان گونه که من می روم.
این دو حرکت در مقابل، نقطه اشتراکی دارند به نورانیت آفتاب؛ به وضوح روزهایی که از متن لیلة المبیت متولد می شوند؛ به حلاوت آیه ای که بعدها رهروان راهت مدام تلاوت خواهند کرد:
«وَمِنْ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللّه ِ وَاللّه ُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ».
منبع: اشارات - اسفند 1386، شماره 106 - هجرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله از مکه به مدینه