امیر مرزبان
ولی یعنی صاحب و ولایت یعنی سرپرستی
ولی یعنی محب و ولایتی بودن یعنی دوستی
ولی یعنی...
تا تاریخ هست، معنای این کلمه را باید جست؛ که در آغاز تنها کلمه بود. کلمه ساحتی است به اندازه همه آن چه هست و نیست یا آن چه باید باشد و نباشد! و کلمه چه بگوید آن زمان که می بیند حتنی خدا هم به کسی مباهات می کند که معمای ناب اوست! جبرییل، شادمان به گسترش کلمات خوانده می شود. زمین با چشم های خودش بارش کلمه را بر جبین آفرینش خواهد دید.
ساعت گلچرخ به مدار جذبه رسیده است! این تپش های دل جبرییل است وقتی قنوت عشق را می بیند؛ این سکوت عرش است، پیش دریای سخا، و خدا می داند کدامین لحظه را انتخاب کند. خم که می شود، صدای دردمندی مسجد عشق را می آکند، و او که بی خود و با خدای خود است، بی آن که از اتصال به مبدأ جدا شود، با رقه ای از کرم، و شهابی از جود و سخا را به چشمان مشتاق ما می ریزد.
چه کردی ای مرد که نگین انگشتر تو می شود آفتاب، و ما چرخ می خوریم در سایه سار دستانت؟ چه دلی داری مرد! و خدا چه خوب می دانست کدام لحظه را انتخاب کند و جبریل چه سرمست آمده بود و آیه آیه تکلم می کرد رازی را که جز او و خدا و فرشتگان، فقط محمد صلی الله علیه و آله می دانست و علی...
بگو محمد! از علی بگو و از کرم بگو؛ از علی بگو و قنوت؛ از علی بگو و ولایت. بگو محمد! از رکوعی بگو که پشت آسمان را خم می کند! بگو، از علی بگو، و مژده ولایت او را که جبرییل آورده، با جان های ما قسمت کن! بگو! اینک زمان گفتن همه حرف هاست! بگو: «إِنّما ولیکم...