روح اللّه شمشیری
این پیمان شکنان بودند که پشت در بزرگ قلعه پنهان شده بودند و از بالای دژ، سنگ، چوب، تیر و آتش و هر چه را داشتند، می ریختند و او آنان را نظاره می کرد که چگونه لکه ای چرکین در دامن اسلام شده بودند.
او استوار بود که این لکه چرکین را بزداید، اما... مگر می شد ـ همه می گفتند ـ
دیوارهای با آن بلندی و در با آن عظمت ـ همه درمانده بودند ـ
سپاهیان گذشته، همه درمانده بازگشته بودند، اما او کسی نبود که درمانده شود و نیامده بود که دست خالی بازگردد. خیبریان، از سویی، از او می هراسیدند و از سوی دیگر، به دژ پایدار خود امیدها بسته بودند، اما آنان که بیشتر می دانستند، بیشتر می هراسیدند.
در بحبوحه ترس و اطمینان، از آن بالا دیدند که او جلوی در بزرگ آمد... دیگر قلعه شان، دری نداشت.