نهم ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
مسلم را به بالاى دارالاماره مي بردند، در حالى كه نام خدا بر زبانش بود، تكبير ميگفت، خدا را تسبيح ميكرد و بر پيامبر خدا و فرشتگان الهى درود ميفرستاد و ميگفت: خدايا! تو خود ميان ما و اين فريبكاران نيرنگ باز كه دست از يارى ما كشيدند، حكم كن! با ضربت شمشير، سر از بدنش جدا كردند، و... پيكر خونين اين شهيد آزاده و شجاع را از آن بالا به پايين انداختند و مردم نيز هلهله و سر و صداى زيادى به پا كردند. پس از شهادت مسلم، به سراغ «هانى» رفتند و با دو ضربت، سر اين انسان والا و حامى بزرگ مسلم را از بدن جدا كردند. درحاليکه اين چنين با خداي خود ميگفت: «بازگشت به سوى خداست. خدايا مرا به سوى رحمت و رضوان خويش ببر!» بدن هانى را هم به طنابى بستند و در كوچه ها و گذرها بر خاك كشيدند. خبر اين بيحرمتى به مذحجيان رسيد. اسب سوارانشان حمله كردند و پس از درگيرى با نيروهاى ابن زياد بدن هانى و مسلم را گرفتند و غسل دادند و بر آنها نماز خواندند و دفن كردند، در حالى كه جسد مسلم، بي سر بود. آن روز، تنى چند از سرداران اسلام هم دستگير شده و به شهادت رسيدند و اجساد مطهرشان در كنار آن دو قهرمان رشيد به خاك سپرده شد و در روز نهم ذيحجه، كربلاى كوچكى در كوفه بر پا شد و يادشان به جاودانگى پيوست.