محرمالحرام سال ۶۱ هجرى قمرى
كاروان اسرا پس از عبور از حلب و قنسرين به معره النعمان رسيدند چون حاملان سر به اين منزل رسيدند، اهالي آنجا به آنان خدمت كرده و خوراك و خواركي در اختيار آنان قرار دادند. كاروان اسرا پاسي از روز را در معرهالنعمان ماندند و از آنجا رهسپار شيزر شدند چون به شيزر رسيدند، پيرمردي گفت: اين سر كه با آنان است، سر حسينبنعلي(ع) است. اهالي آنجا با هم سوگند خوردند كه به هيچ روي، آنان را به منطقه خود راه ندهند، لذا آنان بدون آنكه در آنجا توقف كنند، به حركت خود ادامه دادند تا به كفر طالب رسيدند.
محرمالحرام سال ۶۱ هجرى قمرى
كاروان اسرا پس از عبور از حلب و قنسرين به معره النعمان رسيدند چون حاملان سر به اين منزل رسيدند، اهالي آنجا به آنان خدمت كرده و خوراك و خواركي در اختيار آنان قرار دادند. كاروان اسرا پاسي از روز را در معرهالنعمان ماندند و از آنجا رهسپار شيزر شدند چون به شيزر رسيدند، پيرمردي گفت: اين سر كه با آنان است، سر حسينبنعلي(ع) است. اهالي آنجا با هم سوگند خوردند كه به هيچ روي، آنان را به منطقه خود راه ندهند، لذا آنان بدون آنكه در آنجا توقف كنند، به حركت خود ادامه دادند تا به كفر طالب رسيدند.
اهالي كفر طالب نيز درها را به روي آنان بستند و حاملان آن سر مقدس، هرچه از آنان آب طلب كردند، گفتند: به شما آب نميدهيم، چرا كه حسين و اصحاب او را تشنه شهيد كردهايد. آنان به ناچار از كفر طالب كوچ كرده و به سيبور رسيدند. از حضرت امام سجاد(ع)در اين منزل نيز شعري چند نقل كردهاند. پيرمردي از هواداران عثمان، مردان سيبور را گرد آورده و گفت: زينهار! فتنه مكنيد، راه دهيد تا مانند ديگر شهرها از اينجا بگذرند! جوانان امتناع كردند، پل ارتباطي آن منطقه را خراب كردند و سلاح برگرفته آماده جنگ شدند. از طرفين تني چند كشته شدند. امكلثوم دعا كرد كه خداوند ارزاق آنها را ارزان و آبشان را گوارا سازد و شر ستمگران را از آنان باز دارد.
از امام سجاد(ع) نقل شده كه اشعاري را در سيبور خوانده است كه از آن جمله اين بيت است:
آل الرسول علي الافتاب عاريه
و آل مروان يسري تحتهم نجب
از سيبور رهسپار حماه شدند، در آنجا نيز دروازهها را بر روي آنان بستند و از ورودشان به آنجا جلوگيري كردند. به ناگزير از حماه گذشته تا به حمص رسيدند، والي آنجا را از ورود خود آگاه ساختند و از او خواستند تا به حمص وارد شوند ولي در آنجا نيز با مقاومت مردم روبرو شدند و با پرتاب سنگ از آنان پذيرايي كردند تا تني چند از ماموران را كشتند.
آنان مسير خود را تغيير دادند تا از دروازه شرقي شهر درآيند آن دروازه را نيز بستند و گفتند: ''لا كفر بعد ايمان و لاضلال بعد هدي'' هرگز اجازه نخواهيم داد كه سر مبارك امام را وارد اين شهر كنيد و حاملان آن سر مقدس را از آنجا دور كردند و آنان به جانب بعلبك حركت كردند.