حجت الاسلام و المسلمين سيدحسن حائري رئيس سابق دانشگاه الهيات فردوسي
قيام امام حسين همه حركتهاي سرنگوني ظلم وستم جهان راشامل مي شود
همه ميدانيم كه قيام حضرت سيدالشهدا(ع) يك حركت وانقلاب همه جانبه است،از جمله مي توان به جنبه هاي اعتقادي،فرهنگي ،سياسي وغيره اشاره داشت.
براي انجام اصلاحات گسترده آن حضرت اين پيام را در موارد گوناگون مطرح فرمود،از جمله وصيت نامه خويش كه در آستانه حركت درمدينه بودند فرمود:حركت من براي تفريح وسرگرمي نيست.من براي اصلاح طلبي درامت جدم پيامبر(ص) و براي انجام وظيفه بزرگ امر به معروف ونهي از منكرحركت مي كنم.
از ابعاد سياسي واجتماعي قيام هاي آن حضرت ميتوان به اين نكته توجه كرد كه،درراستاي سرنگوني ستم وستم پيشگان وتحقق وتشكيل حكومت ونظام مبتني بر عدالت گام نهادند.
به همين دليل در مقام تشريح فلسفه قيام خويش فرمود:آيا نمي بينيد به حق وعدالت عمل نمي شود و از باطن دوري مي شود.
كدامين زبان وكدامين قلم مي خواهد حتي گونه اي ازآثار وبركات واقعه كربلا را بازگوكند.
درزيارت آن حضرت مي خوانيم (اشهد انك قد اقمت الصلاة و آتيت الزكاة) ازاين رو باقاطعيت مي توان گفت:اگراين قيام عظيم صورت نمي گرفت،امروز اثري از آثاراسلام ومسلماني درهيچ عرصه اي باقي نمي ماند.
پس باجرات مي توان گفت:امروز آنچه داريم ازحسين(ع) وكربلا است،به راستي كدام كارصورت گرفته كه با بركات عاشورا همراه نبوده باشد.
يكي از بزرگترين آثار عاشورا انقلاب عظيم اسلامي ايران به رهبري امام خميني (قده) مي باشد كه همگي شاهدآن بوديم اين نهضت با عاشورا شروع شد،با عاشورا استمراريافت وبا عاشورابه پيروزي رسيد واميد است پايدارنيزبماند.
به جرات مي توان گفت:تبليغات وجوسازي هاي بني اميه آنقدرخطرناك وگسترده بودكه اگر حركت ونهضت حضرت امام حسين (ع) نبودچهره كريه بني اميه به هيچ وجه برملا نمي شد واسلام ومسلمين سرنوشتي جزآنچه امروز دارند،راداشتند.
آنچه در دوران امام حسين(ع) اتفاق افتاد
قيام حسين بن علي براي امر به معروف و نهي از منكر بود
حجت الاسلام سيد سليماني
حجتالاسلام سيد سليماني در گفتگو با پايگاه اطلاعرساني حرم مطهر با بيان اين مطلب كه دوره سياسي حضرت سيدالشهدا و حركت آن حضرت با دوران سياسي امام حسن(ع) بسيار تنگاتنگ است، افزود: از 20 سال حكومت معاويه، 10 سال آن در زمان امامحسن(ع) و 10 سال ديگر در زمان امام حسين(ع) بوده است.
وي اظهار داشت: براي آنكه شخصيت واقعي معاويه كه فردي دورو و كذاب بود، رسوا شود، نياز بود كه امام حسن(ع) صلح كند.
اين واعظ توانا علت حكومت 20 ساله معاويه را شناخت. وي از بني هاشم دانست و افزود: معاويه جلسهاي را در مدينه تشكيل داد تا از امام حسين(ع) براي يزيد بيعت بگيرند و آن حضرت را در صورت استنكاف تهديد به مرگ كردند.
ولي حضرت اباعبدا... در آن جلسه حرفي نزد، زيرا هدف امام فقط گسترده شدن موضوع نبود، بلكه هدف ديگري را دنبال ميكرد.
حجت الاسلام سليماني با بيان اينكه ائمه اطهارشجاع بودند و نه متمور، افزود: نمود حركتي است بدون عقل، بنابراين مصلحت بود كه امام حسين(ع) در مجلس بيعت براي يزيد، سكوت كند تا عقبه اسلام و شيعه باقي بماند.
وي با بيان اينكه قبل از آنكه معاويه در 10 رجب سال 60 به درك برسد، 2 وصيت براي ماندگاري حكومت به يزيد داشت و گفت: درگير نشدن به صورت رسمي با خاندان بني هاشم و حفظ كردن شواهد و ظواهر از جمله اين وصايا بود كه يزيد به آنها عمل نكرد.
حجت الاسلام سيدسليماني ادامه داد: حضرت سيدالشهدا، هنگامي كه يزيد به حكومت رسيد، بزرگان شام را فرمان داد، ديواري از يزيد داشته باشند تا متوجه شدند او رسما فسق و فجور مي كند امام آنها حرف حسين(ع) را قبول نكردند و بعد از وفات ايشان به اين مسأله پي بردند.
اين واعظ توانا دو ماجراي سال 62 و 63 را كه بعد از واقعه عاشورا رخ داد، دليلي بر ناداني مردم آن زمان و دوستي حركت امام حسين(ع) دانست.
وي گفت: حضرت در كنگره حج سال 60، رسما به مسلمانان جايگاه يزيد را افشاگري كرد و فرمودند: «پروردگارا، اين حركت ما نه به خاطر حكومت و قدرت و نه به منظور به دست آوردن مال دنياست، بلكه به خاطر آن است كه نشانههاي دين را به مردم نشان دهيم و اطلاعات را در كشورهاي اسلامي اجرا كنيم تا بندگان ستم ديده از چنگ ظالمان در امان باشند و واجبات احكام و سنتهاي تو اجرا گردد.»
اينك شما بزرگان امت اگر مرا ياري نكنيد، ستمگران بر شما چيره ميگردند و در پي خاموش ساختن نور پيامبرتان ميكوشند.
وي امر به معروف و نهي از منكر را دليلي بر قيام حسين بن علي دانست و افزود: درخواست بيعت براي يزيد و آوردن فشار به حضرت و دعوت مردم كوفه از حضرت براي حضور در عراق، از جمله مسايلي ديگري است كه امام حسين(ع) قيام كرد.
حجه الاسلام مرويان حسيني، استاد دانشگاه علوم قرآني
يك حسين مظلوم در عاشورا وجودداردويك عاشوراي مظلوم در تاريخ
وجود محرم لحظه هايي ناب را در تالع عشق حسيني پديد مي آورد كه نمايانگر عظمت شكوه سالار شهيدان است.ايام محرم يادآور نشانه هاي مبارزه طلبانه با ظلم وكفراست وبراي ورود به آن بايد آمادگي حضور واستقبال در نظر همگان بروز پيدا كند،تا آنچه به تصوير درمي آيد خاطره اي زنده دريادها باشد.
عاشورا صرفاً يك حادثه تاريخي نيست بلكه يك فرهنگ وجريان مستمر تاريخي براي امت اسلام است.
سه عنصر در حركت امام حسين (ع)جلوه اساسي دارد،عنصر منطق وعقل ،عنصر حماسه وعزت وعنصر عاطفه.در گذشته بيشتر به عنصر عاطفه وتراژدي عاشورا توجه مي شد.در مجالس ومحافل محرم بيشتر از واژه هاي مصيبت،حزن،غم،بلا،عزا وماتم وتشنگي واسارت است.
اما واقعيت آنست كه عنصر عاطفه وعنصرحماسه هر دو بايستي در خدمت منطق وپيام حادثه عاشورا قرارگيرد.
مصيبت وجنبه احساس اين حادثه براي آنست كه عاشورا فراموش نشود تا پيامش زنده بماند. جنگهاي خونين در اين روزگار را ببينيد اگر در دنياي ما ستم وجود داشته باشد ومظلومان وستم ديدگان به جرم دين خواهي وحق جويي در غزّه، افغانستان وعراق وهر جاي ديگرسخت ترين منشاءها راتحمل كنند ومجالس عاشورايي به دفاع ازمظلوم وافشاي ظالم وجستجوي روشهاي برطرف كردن ظلم نپردازد،اصل عاشورا تباه شده است.
پيامك عاشورا تلاش براي تحقق عدالت بوده وتوجه نمازومعنويت(نماز يادگارشب عاشورا وعدالت واژه روزعاشورااست.
مصائب عاشورا بايد مقدمه اي باشد براي پرداختن به مسائل عاشورا،امروزدوست عاشورا رابه گونه اي كوچك كرده ودشمن به گونه اي پنهان كرده است.
عاشورايي كه براي تحقق عدالت بر پا شده نبايد در راه اسراف واجحاف وخودنمايي وخرافه گرايي مصرف شود.
عاشورا در هر سال بايد يادآور حسينيان ويزيد يان آن سال وتكليف انسانها در ميدان رسالتهاي برزمين مانده باشد.
مجالس عاشورايي بشريت نيازمند پيرايه زدايي از گزارشهاي نارواي تاريخي درباره كربلا وگزارشي صادقانه ومخلصانه ماجراست،نيازمند عبرت گيري از حادثه عاشوراست.نيازمند به سبب شناسي است كه چرا وچگونه توسط اين چهره ها اين ماجرا اتفاق افتاد،نيازمند به رسالت نمايي است كه تجلي عاشورا در گستره تاريخي به ويژه زمانه ما چيست وچگونه مي توان حسيني شد وحسيني.
سینما و تجربه عاشورایی
علیرغم نقش شگفت انگیز عاشورا در روشن کردن موتور انقلاب اسلامی، هنوز بازخوانی نو و شایستهای از این واقعه که به آفرینش سینمایی فراموش نشدنی منتهی شده باشد پدید نیامده است... چرا؟ جهان مدرن، به بنیادهای سنتی / الهی گذشته باور ندارد.
برای عصر جدید گذشته، گذشته است و فهم و درک سنتی، برداشتی ناراست از علل واقعی و بیانگر اعتقادات متافیزیکی ارائه میدهد که خرافهای بیش به شمار نمیآید. با این وصف، مدرنیته، به بازخوانی رویدادهای گذشته و تفسیر مجدد آن براساس قواره تفکر مدرن علاقمند است. جهان مدرن، هم جهان اسطورهای و هم جهان دینی را طوری باز کاوی میکند که از دل ادراک اسطورهای و دینی که آنها را هم ارز میداند، استنباط جدید خود را باز آفرینی نماید و بر پندارهای کهنه فائق آید. نگاه مدرن، برای همین رویدادهای دینی در ادامه رویدادهای اسطورهای، تأدیلهایی ماورایی و خیالی مییابد. انسان معاصر باید با تفکر علمی به فهم مناسبات و علل آن دست یابد و ما از یاد نمیبریم که سینما معتبرترین هنر مدرن تکنولوژیک است.
اما انقلاب اسلامی این منظر را باور نداشته و بر عکس معتقد است که عصر جدید در مفاهیم اصیل و سیماهای چند جانبه و موجودیت جامع انسان اغتشاش ایجاد کرده و مجدداً باید مفاهیم اصیل را احیا کرد و غبار غفلت و فراموشی را از هستیهای اصلی، باطنی و حقیقی زدود. احیای حقیقت وحی، هستی باطنی، روح جاری در ژرفای موجودیت جسمانی، جهان روحی و هستیهای فرا مادی، احیای معرفتهای ماورایی، خدا باوری، شهود و غیب، و ماجراها و تجربه قدسی و مفهوم انسان اهل معرفت و باطن، هستی معصومانه انسان کامل، آزمون الهی، جهش فرا عقلی / فرا اخلاقی اولیای خدا و... رویدادهای فرهنگی / اعتقادی انقلاب دینی ایران بوده است. در آمیختن مباحث عرفان و اجتماع و رواج عرفان اجتماعی، فرهنگ بیداری نسبت به تلاش عارفانه رهبران را زنده کرده است. به ویژه اهمیت رویدادهای صدر اسلام که دارای مشخصه معرفت درون نگر و برون نگر، آمیزه عرفان قرآنی و علل سیاسی / اجتماعی بودهاند، در انقلاب ایران قدر و ارجی روز افزون یافتند و میتوان گفت تجربههایی مقدس نظیر عاشورا یا حکومت امام علی (ع) از منظر مبارزه علیه ظلم حاکم و یا تجربه تحقق عدل و قسط آرمانی، چراغ فروزان روزهای مبارزه و وعده و تصور حکومت موعود محسوب شدند، هنوز این فرهنگ با همان قدرت زنده است و علیه تفسیر خدا ناباورانه مدرن مقاومت میکند؛ در واقع معرفت درونی را در چالش با جاهلیت مدرن نسبت به ناآگاهی از غیب میبیند.
بینش وحدانی، ادراک منسجم حیات والا، احساس واقعیت مبرهن سلطه و مشیت، حضور الهی، احساس تیّمن، صلح و صفا در محضر الهی، حس قدس و الوهی در عمل اجتماعی ـ سیاسی و بیان ناپذیری تجربه ژرف روحی از یک سو و باور به آگاهی دیگر و ندای الهی و پاسخ به آن تا سر حد قربانی کردن هر چیز و همه چیز خود در راه تنها معشوق حقیقی و عمل به تکلیف از سوی دیگر،... ویژگیهای تجربه عاشورایی در انقلاب اسلامی است که به گفته بنیانگذار و رهبر بلا منازع انقلاب، سر چشمه همه پیروزیها، عاشورا بوده است، زیرا این تجربه درست آنجا شکل میگیرد که شکست بی معنا میشود و به محض پاسخ به سروش الهی و حرکت در مسیر حقیقت متعال، پیروزی تحقق مییابد و نیروهای انقلاب دینی طی سالهای زندان و تبعید، و سپس همه مردم در ماههای حرکت میلیونی بارها و بارها، با تمسک به تجربه حسین و علی (علیهما السلام) و گفتن «نه» به ستمگر ظالم تا سر حد ریختن خون خود و فرزندانشان، انقلاب را پیش بردند. در اینجا تنها امکان سقوط و ناکامی، از کف رفتن باور قلبی و جدایی از راه ایمانی بی چشمداشت است.
اکنون آشکار است شهادت که به معنی گواهی است، چرا مرگ ناپذیری است، نه مرگ پذیری و چرا خون شهید، عیناً آگاهی است و چگونه بر سلاح پیروز میشود و چرا شهیدان نزد خداوند روزی دارند و به چه دلیل در انقلاب و جنگ عراق علیه ایران، این فرهنگ و عرفان سیاسی، تنها ابزار معتبر فرهنگی حسین و علی (ع)، تنها الگو یا مهمترین الگوی عمل مؤمنانه و پیروزمند شمرده شده است. آیا سینما هم پای این تفسیر، توانسته است نقش بسیج کنندهای در بازخوانی تازه شهادت داشته باشد؟
سینما در برابر موتور محرک اصلی انقلاب اسلامی، یعنی پدیده عاشورا، چه عکس العملی داشت؟ این پرسش اصلی ماست.
اولاً نه از منظر دینی و نه از منظر مدرن، یعنی نه از زاویه دید باور به حقیقت باطنی و ماورایی عاشورا و نه از آن زاویه که این حماسه در تفسیر مدرن، تفسیری اسطورهای یافته باشد. پیش از انقلاب هم اثر مهمی از عاشورا در سینما نمییابیم. شاید بدان دلیل که به عکس غرب، سینما در ایران از ذخیره آیین و داستانهای مذهبی، به عنوان روایت اصلی فیلمنامه و تراژدی سود نجست و از آغاز در راهی گام نهاد که بینش مذهبی آن را ترویج ابتذال و فساد، و فروش عریانی و حرام کاری ارزیابی میکرد و تحریمش مینمود، پس روایت عاشورا در سینما در سال 57 هیچ پشتوانهای ندارد.
اما بعد از انقلاب، پس از آنکه امام خمینی (در مصاحبه با گاردین و اشپیگل)، رسماً اعلام کردند که قرار نیست سینما در ایران تعطیل شود و تنها جلوی رواج فساد و فحشا در فیلمها گرفته خواهد شد، به اَشکال گوناگون، تأثیر جلوههایی از عاشورا در فیلمهای سینمای ایران اندک اندک پدیدار گشت؛ به ویژه جنگ عراق علیه ایران، عرصه بسیار مناسب رواج فرهنگ عاشورایی بود که سرودهای آهنگران، کویتی پور و... از یک سو و فیلمهای مستند روایت فتح شهید آوینی از سوی دیگر، آن را تبلیغ مینمود و به درون فیلمهای سینمایی سر ریز میکرد.
در این روایت شهادت، مرگطلبی یا خشونت نبود؛ پذیرش قربانی شدن به سود حقیقت بود.
در آغاز بازتاب مستقیم و سپس طنین تلویحی و هنرمندانهتر رویداد عاشورا در آثار سینمایی پدیدار شد، اما هرگز احضار عاشورا به زمان حال و پیگیری تراژدی ندای حسین و صدای یزید در متن زندگی و شخصیتهای معمولی امروز که هر یک تجربهای از حسینیت و یزیدیت و ظالمی و مظلومی را با هم تجربه میکنند، در روایتی نو از عاشورا در سینمای ایران، تحقق نیافته است و بازخوانی تراژیک تازهای از عاشورا، هنوز آرزویی برآورده نشده است.
به هر رو، در فیلمهای پس از انقلاب، عاشورا و اشاره به حسین بن علی (ع) به گونههای مختلف، در فیلمها مطرح گشت؛ از سطحیترین جلوه تا صورتهای بالنسبه ژرف کاوتر:
1. به صورت شعاری و اشاره مستقیم در دیالوگها، در آثار عامهپسند و حتی مبتذل سالهای نخست انقلاب که با سوء استفاده از مذهب و کلام مذهبی رنگ و رویی دینی به خود میدادند. ذکر و یاد شهید مظلوم کربلا در صورت یک سوگند، یک جمله و یک اشاره در فیلمهایی نظیر فریاد مجاهد (معدنیان)، شجاعان ایستاده میمیرند (کسایی) خوشبارش (قویدل)، برزخیها (قادری) مرز (حیدری) و... کم و بیش وجود داشت و از جنس همان سوگندهایی بود که پیشتر در آثار یا سمی، ملک مطیعی و فردین وجود داشت و دهانشان را پس از مست کردن آب میکشیدند و...
2. همین الگو در فیلمهای ژانر تابع آثار هالیوودی از جنگ پدیدار شد. اما این بار خود فضای جنگ این اشارات را حتی در فیلمهای جمعی و عامیانه که کوچکترین ربطی به فضای واقعی جبههها نداشت، تقویت نمود. یک فریاد «یا حسین» یا «یا ابوالفضل» در هر لحظه از یورش یا شکستن خط محاصره یا گیر افتادن در میدان مین، چاشنی بسیاری از فیلمها نظیر «عبور از میدان مین» (طاهری)، «بازداشتگاه» (شکوة) و... بود.
3. آثار ایدئولوژیک که دارای یک شالوده باورمند دینی بودند، به گونه عمیقتری از ماجرای عاشورا، چه در آثار جنگی و چه در روایت مستقیم حادثه کربلا سود جستهاند:
الف. روایت مستقیم عاشورا با سفیر (فریبرز صالح) آغاز شد که فیلم قابل تأملی بود و به روایت داستان «قیس ابن مسهر» نماینده امام حسین علیه السلام در سفر به کوفه و دستگیری و شهادتش، میپرداخت.
«روز واقعه» اسدی که فیلمنامه آن را بیضایی نوشته بود، خود اثری شایسته تفسیر و نمونه دیگری از رویش یک فضایی دراماتیک درباره ماجرای عاشوراست.
ب. آثاری که در متن روایت جنگ، با نگرشی سالمتر از آثار مبتذل، از احساسات و فرهنگ سنتی مردم در ارتباط با رویداد عاشورا سود جستهاند هم بسیارند.
حسن کاربخش، سلحشور، باکیده، ملاقلیپور، شورجه، حاجی میری، حاتمی کیا، آوینی، بَحرانی و... در آثاری چون نینوا، پرچمدار، دیدهبان، دیار عاشقان، شب دهم، روایت فتح و... از مفهوم عاشورا سود جستهاند.
در شب دهم محرم، عزاداران حسینی با مأموران ارتش درگیر میشوند. ارتشیها مدافع چند مرد مست آمریکایی هستند که حرمت آیین مسلمانان را نگاه نداشتهاند. عزیز از مهلکه عزاداران میگریزد و همسرش را تنها میگذارد و اکنون سالهاست سرکوفته و حقارت آلوده آن شب است.
فرزندش طبق ارزشهای برادر همسرش تربیت میشود که سر دسته عزاداران حسینی بوده است، پسر به جبهه جنگ میرود و عزیز به دنبال او روانه جبههها میشود. موج انفجار او را میگیرد. تأثیر جبهه بر او، فراموشی گذشته درک متفاوت از وضع خود است و... .
چنین تمهایی بی آنکه در آنها به شخصیتپردازی و افقهای زیبایی شناسانه ارزشمندی توجه شود، نشان میدهند که قرینهپردازی بین دفاع مقدس و واقعه کربلا چه جایگاه مهمی در میان فیلمسازان مبلغ آرمانهای انقلاب اسلامی داشته است.
البته شب دهم بعدها نام سریالی شد که به وسیله فتحی نوشته و کارگردانی شده بود و آمیزش دراماتیکی از مراسم عزاداری دهه محرم و رویدادهای داستانی زمان رضاخان به وجود آورده بود.
بی تردید، در میان همه آثار سینمایی بلند، «روز واقعه» جایگاه ممتازی دارد و در کنار آن انبوه فیلمهای مستند، چون کاروان را باید نام برد و یا آثار داستانی کوتاه و مستند که نمونههایی فراموش نشدنی از پیش از انقلاب بر جای مانده است؛ نظیر نخل، اربعین و انواع مستند از آیینهای عاشورای سراسر ایران .
اربعین و انواع مستند از آیینهای عاشورا در سراسر ایران، دارای حیثیتی اندیشگون است که غالبا در سینمای بلند ایران تکرار نشده و روایت کربلا در سطحی عمومی و حتی عامیانه در فیلمها تکرار شده است. میتوان روز واقعه را یک استثناء بشمار آورد که فیلمی لایه دار محسوب میشود و با همذات پنداری مسیح (ع) و حسین (ع)، در محیطی از عربیت جاهلی که خود فرزند پیامبر خویش را ذبح میکنند یا بی اعتنا به پایکوبی و جشن و بیخبری مشغولاند، یک «غریبه»، یک مسیحی جوان (شجاع نوری)، ندای درخواست یاری را میشنود و بدان لبیک میگوید. ساختار فیلم، ساده، مؤثر و باورکردنی است، اما این روایت در قالب همان داستانپردازی کلاسیک اتفاق میافتد.
اما تعزیه کیا رستمی از جنس دیگری است. یکسر روایت امروزی تعزیه و اثری پست مدرن است. خلاقیت، قرائت نو و یک ساختار چند وجهی تئاتر / شبیه خوانی / سینما بدان ویژگی خاصی داده است. یک تکیه دولت واقعی در ایتالیا با هزینه زیاد برای این نمایش بر پا شد و کار او در اروپا سر و صدای زیادی به پا کرد، زیرا تعزیه کیارستمی حاوی یک نگاه و فرم یکتا و بسیار عمیق در روایت واقعی بوده است که عناصر ناهمزمان در این کار همزمان شدهاند، در حالی که تماشاگران ایتالیایی گرداگرد نشسته و سرگرم تماشای تعزیه واقعی خوانسار، در دایره وسط صحنه بودند، در دیواره محل نمایش، تصاویری از زنان ایرانی را پخش میکردند که با باوری بهتانگیز و مستند، به صحنه چشم دوختهاند، آنچنان کلوز آپها مؤثر بود که خود هر بار به تأویلی تازه ختم میشد.
به هررو، جای این گونه بازخوانیها کاملاً خالی است و سینما باید به احیای تازه تراژدی عاشورا بیندیشد.
منبع: مجله پگاه حوزه - چهارم تير 1384، شماره 161

عاشورا حماسهاي جاويد
حماسهها معمولاً از واقعيتهاي بزرگ تاريخي سرچشمه ميگيرند. دستهاي قابل توجه از اين واقعيتها، مربوط به دوران پيش از تاريخ، يعني زمانهايي است كه هنوز خط و نوشتن فراگير نبوده، و حوادث تاريخي، به صورت نقل شفاهي و سينه به سينه از نسلي به نسل بعد منتقل ميشده است. اما حماسه، ميتواند به حوادث ثبت شده در دورانهاي تاريخي نيز مربوط باشد.
اين حوادث، شامل جنگها، پهلوانيها و افتخارهاي مذهبي، قومي و ملي است. آن بخش از اين حوادث كه به پيش از تاريخ اختصاص دارد، طي دورانهاي مختلف و در نقل سينه به سينه و شفاهي خود، با عواطف و احساسات و تخيل بازگوكنندگان درآميخته، و شاخ و برگها بر آنها افزوده شده است. به همين سبب، غالباً صورتي افسانهاي و غيرطبيعي دارد.
به عبارت ديگر، هر ملت، قوم يا نژادي، با نسبت دادن و افزودن آرزوها و آرمال خود به قهرمان حماسي محبوبش، او را عظيمتر، با شكوهتر، زيباتر، قويتر، داناتر، خردمند، شجاعتر، و فداكارتر از آنچه كه واقعاً بوده است جلوه داده، و به انسان آرماني مورد نظر خويش، نزديك كرده است.
در حماسه، كارهاي شگفت و فوق معمولي، توسط ابرانسانهايي نزديك به مراحل كمال صورت ميگيرد. در آن، ارزشهاي انساني و اخلاقي و معنوي تقديس، و ضعفها و حقارتها و زشتيهاي اخلاقي تقبيح ميشود. غرابت فضا و محيط و بعد زمان وقوع نيز، از ديگر خصايص حماسهاند.
مجموعه اين عوامل، اين «نوع» ادبي باستاني را به قالبي دلنشين و جذاب و موثر براي مردمان همه زمانها تبديل كرده است. اما براي مردم قرن ما، كه مسائل حقير و پيشپا افتاده اما فرساينده، زندگي آنها را احاطه كرده، و به تعبيري زندگي فردي آنان، خالي از كارهاي بزرگ و قهرماني (حماسه) شده است، اين جذابيت، شايد بتوان گفت مضاعف است.
در واقع، نياز انسان به حماسه، هميشگي است، زيرا او، موجودي كمال جو و بلندپرواز است. اين نياز، زماني كه زندگي خود وي خالي از حماسه ميشود، به مراتب تشديد ميگردد.
اما جذابيت حماسههاي مذهبي و تأثيرگذاري آنها، در ارتباط با اهل تدين، به مراتب بالاتر از حماسههاي ملي و قومي و نژادي است. خاصه اگر اين حماسهها، همچون حماسه عاشورا، در طول تاريخ، با نوعي مراقبت هميشگي و موشكافانه، حتي در جزئيات نيز از تحريف و دستخوردگي محافظت شده باشد؛ و يادآوري پيوسته آن، خود از جمله عبادات بزرگ و باعث خودسازي و الهامگيري پيروان آن مذهب، تلقي شده باشد.
اين گونه حماسهها، براي اهل ايمان، يادگاراني عزيز و مقدساند؛ كه با «ذكر» ادواري آنها، ضمن بازگويي تاريخ گذشتگان براي نسلهاي جديد و يادآوري آنها براي خود، ارزشهايي از دين را احيا ميكنند؛ و فرهنگ خاص همراه با آن حماسه را، گسترش و رواج ميدهند.
باور به واقعي بودن و دورماندن از دستاندازي و تحريف حماسههاي مذهبي، خود، موجد يقين و اعتقادي راسخ به آنها در مخاطب ميشود؛ كه ميتواند درجه تأثير، و الهام و الگوگيري از آنها و قهرمانانشان را بسيار بالا ببرد. با اين باور است كه واقعه عظيم عاشورا، اين گونه در طول قرون و اعصار دوام آورده، حفظ شده و با مرور زمان نيز، بر رونق و رواج آن در ميان مردم افزوده شده است.
حقيقت اين است كه واقعه عاشورا، چنان شگفت، فوقالعاده بزرگ، باشكوه، حماسي و زيباست، كه به خلاف حماسههاي ملي و قومي و نژادي، اصلاً نيازي به افزودن شاخ و برگ به آن و در آميختنش با تخيل و آمال و آرزوهاي بازگوكنندگان، براي هرچه جذابتر شدن، نيست. به عكس، قهرمانان آن، در چنان ارتفاعي از معنويت، انسانيت و بزرگي ايستادهاند، كه بزرگترين و اصليترين اهتمام بازگوكننده، اگر همين باشد كه آنان و اعمالشان را، همان گونه كه بودهاند وصف كند، به وظيفه خود عمل كرده، و اجر خويش را برده است. با اين همه، عمده ذاكران، در همين كار نيز به شدت احساس عجر، و آشكارا به اين ناتواني اعتراف كردهاند. اما، به مصداق ضربالمثل «آب دريا را اگر ناوان كشيد، هم به قدر تشنگي بايد چشيد» و به قصد قربت و نيت ثواب هم كه شده، قدم در اين راه نهاده و قلمي زدهاند.
اين جريان، به حدي فراگير و همگاني بوده، كه بيكمترين ترديد ميتوان گفت كه در طول تاريخ شيعه، هيچ حادثه و مراسم مذهبي، به اندازه واقعه عاشورا، ذهن و دل مردم را به خود مشغول نكرده است.
اما واقعه عاشورا، شهادت همگي مردان و جوانان، پيروان و نوجوانان – حتي يك پسر شيرخواره – و اسارت زنان و كودكان مربوط به طيف قهرمان است. در تاريخ ادبيات جهان، شايد هيچ حماسهاي را نتوان يافت كه پايان آن، تا بدين پايه تلخ و سوگآميز باشد. و حماسه، چون چنين «سوگ انجام» شد، تبديل به نوع باستاني ادبي ديگر است.
اگر در تراژدي، تقدير شوم گريزناپذير، موقعيتي تلخ و دشوار را بر قهرمانان تحميل ميكند، در اينجا، اين جبر، ناشي از شرايط تاريخي و اجتماعي حاكم بر سرزمينهاي اسلامي، و در مقابل، احساس تعهد ديني و انساني امام حسين (ع) و ياران اوست، كه چنين شرايط دشواري بر ايشان تحميل ميشود.
اما امام و ياران و خانوادهاش نيز، همانند قهرمانان تراژديهاي كهن، حتي در اين شرايط تلخ و دشوار، ذرهاي از آن اوج و رفعت معنوي خود فرود نميآيند و بينشان دادن كمترين ضعف، تا آخرين نفس، در برابر اين جبر ميايستند، و مغلوب و مقهور آن نميشوند. براي آنان آسان است كه خواسته به ظاهر ساده دشمن را بپذيرند، و به بهاي مرگ روح، زندگاني تن را حفظ كنند. اما هيهات كه آنان چنين ذلتي را بپذيرند! پس، جسم را فداي عزت و آزادگي روح ميكنند. اينجاست كه آن عمل شگرف، كه لازمه و اساس تراژدي است، صورت ميپذيرد؛ و به واقع، اراده آزاد انسان، با انتخاب شايسته خود، سبب رستگاري او ميشود.
با اين رو، واقعه عاشورا، اينها همه را دارد، ولي همه، اينها نيست. بلكه داراي يك سلسله ويژگيهاي اضافي خاص خود نيز هست. پس، در بيان نمايشي نيز، قالب ابداعي ويژه خود را ميطلبد، بنابر اين، «تعزيه» پديد ميآيد؛ كه از هر جهت، بديع، خاص و بيبديل است. اما مدتها بايد بگذرد و مقدماتي بايد طي شود، تا اين هنر برجسته، مركب شيعي، شكل كامل و نهايي خود را بيابد:
رايجترين قالب ادبي زمانه وقوع حادثه عاشورا در بلاد عربنشين، شعر است. پس، ادبيات، نخست از طريق قالب شعر، از اين واقعه تأثير ميگيرد و آن را در خود بازتاب ميدهد و در حافظه تاريخ، ماندگار ميسازد. اين اشعار، متضمن بيان واقعه عاشورا و زبان حال شهيدان و اسيران اين عرصه است، هنگامي كه از سر سوز دل و سويداي جان، توسط مويه گران خوش صدا خوانده ميشود، مبدل به «نوحه» ميگردد؛ كه از نخستين هنرهاي نمايشي اسلامي، خاصه شيعي است. از اينجاست كه مداحان و مرثيهگران اهل بيت، در كنار و اعظان روايتگر واقعه عاشورا پا به عرصه وجود ميگذارند، و مداحي، به عنوان يك هنر ناب شيعي شكل ميگيرد.
آميختگي تدريجي روايت و زبان حال شهيدان و اسيران واقعه كربلا با برخي حركات نمايشي، براي هر چه موثرتر ساختن اين بازنمايي نيز، به مرور، هنر نمايشي تعزيه را در جهان اسلام، خاصه ايران شيعي، بنيان مينهد.
البته، تعزيه، مجموعهاي از نمايشهاي مذهبي است كه مبتني بر مصيبتهايي است كه بر خاندان پيامبر اسلام و بعضاً حتي ديگر پيامبران الهي وارد شده است. اما مهمترين و مشهورترين نوع آن، مربوط به رويداد عاشورا (61 هـ) است.
هنر مركب تعزيه را آميزهاي از نوحهخواني، روضهخواني، شبيهسازي و داستانها و روايتهاي مذهبي شكل ميدهد. در عين حال كه از بسياري عناصر داستاني مورد توجه مردم، بهره ميگيرد (1).
------------------------------
پينوشت:
1. در تاريخهاي موجود، راجع به تعزيه آمده است: تعزيه در واقع از زمان آلبويه (نيمه اول قرن 4) شكل گرفت. احمدبن بويه، در سال 1320، به حكومت رسيد. در 1334 بغداد را گرفت، و خليفه المستكفي را تحت سلطه خود درآورد، و خليفه، او را «معزالدوله» لقب داد.
معزالدوله كه شيعه بود از محرم همان سال دستور داد تمام بازارهاي بغداد را ببندند و همه جا را سياه بپوشند و به عزاداري سيدالشهدا بپردازند. بعد، تا پايان حكومت آلبويه يا ديالمه (320 تا 448 هـ) – كه در ايران جنوبي و عراق حكومت ميكردند – همه ساله، شيعيان در دهه اول محرم، در تمام شهرها عزاداري ميكردند.
در دولت سلجوقيان (449 تا 700 هـ . ق) سوگواري براي خاندان رسول اكرم عمومي شد؛ و طي چندين سده، مرحله به مرحله، شكل نمايشي تعزيه يا شبيهخواني را به خود گرفت.
نويسنده محمد رضا سرشار
برگرفته از پايگاه شخصي محمدرضا سرشار

هنر خط در عرصه كربلا
چون اهل حرم «جناح» را بدان صفتا دیدند، از خیمهها بیرون دویدند و روی های بشخودند و موهای به پراکندند و پدر و نیای خدای خویش را همیخواندند و میگفتند ای رسول خدای باز آی در نگر؛ این است حسین تو در خاک و خون آغشته. فیض الدموع مقدمه: عاشورا تنها یک واقعهای تاریخی نیست، یک اتفاق عظیم است در پهنهی تاریخ، فرهنگ جامعه و هنر. به مناسبت ایام محرم و روز عاشورا، به گوشهای از اعتلای هنر ایرانی در عرصهی دین توجه کنید:
1- خط، شگفت ترین پدیده خلقت، زبان بی زبان افلاک و قصیدهای ناتمام تاریخ بشری ست که بر چشم مینشیند و از دل میگذرد و به شهود عارفانهای هستی گواهی میدهد. وجود این هستی بی کران بر مدار نظم، تناسب و مناظر و مرایای دل نشین استوار است و آنچه از ترکیب و تحریر حروف و کلام بر میآید، زیبایی و کیفیت مطلوب کاربری آن است ـ که، شریف ترین هنر بصری در جهان اسلام، خوشنویسی است: صورت خوش ساختن از حروف، گل و مرغ و پیچ و تاب ساقه گیاهان وزش باد و انحنای خیال انگیز سرو، ترکیب هندسی اضلاع و انحنای اعضای آدمی و اندام های جفت در خلقت این زیبایی و کمال است ـ که انسان دل آگاه را به تحسین و تفکر واداشته است. بهره یافتن از این همه نظم و جلال بی زوال، در خلق هنرهای تجسمی و آن هم در هنر خوشنویسی، از دیرباز، در معماری مذهبی سرزمین های اسلامی ـ بالاخص ایران زمین ـ که پیشینه شش هزار ساله در ستودن یزدان پاک داشته، معمول بوده است. پیش از آن که بر کاغذ نوشته شود، بر پاره پوستِ دباغی شده نوشته شد، با سرآغازی از نام خدا ـ از همان دم که نخستین نامه را پیامبر اکرم(ص) به جهت دعوت از پادشاهان عالم نوشت تا دین مبین اسلام را بپذیرند. همه میدانیم که خط پس از تطور بسیار از میخی و هیروگلیف، تاحیری و انباری به شهر مقدس مدینه آمد و در آنجا به زیباترین شکل تکامل یافت و چنان گسترش یافت که هجده نوع آن را نوشتند. کوشوانی هروی (متوفی به سال 972هـ.ق) که از خوشنویسان کتابخانهی شاه تهماسب بوده است، در مرقع عالی خود در باب پیدایش خط مینویسد: «... امّا بعد بدان که نزد ارباب تواریخ و اصحاب سیر فرخنده اثر، و اهالی حدیث خیر و البشر(ع) آن است که، اول کسی که خط نوشت... آدم صفی الله بود... و بعد از آن حضرت ادریس(ع). لیکن صورت کتابت معلوم نیست که بر چه اسلوب کتاب میشده، اگر چه مشهود است که کلام به عبارت سریانی و عبری بود... بعد از آن یعرب بن قحطان از اسلوب معقلی به کوفی آورد... امّا به دست بانصرت امیر المؤمنین و امام المتقین و یعسوب الدین اسداله الغالب علی بن ابی طالب(ع) تکیمل یافته... و علامت کتابت آن حضرت بعد از صفا و لطافت آن است که، بر سر الف مکتوب آن حضرت به قدر نیم نقطه شکافی باشد و در هر جا حرفی که در ظهر و بطن صفحه محاذی یکدیگر افتد، سواد بر سواد و بیاض بر بیاض است ». معلوم است که سندیتی ندارد. امّا نشان دهندهی این واقعیت است که خط به گمان اهل خط ریشه در آیین و مذهب دارد و به هر حال عطر و بوی آن را همراه خود میپراکند. کامل ترین شیوهی خوشنویسی (خط کوفی) فیرآموز نام داشته که پارسیان آن را با تلفیق از خطوط هفتگانه خویش، ساخته و زینت بخشیدند. هم در اوان حکومت عرب که اصفهان مرکزیت داشت، خط کوفی اصفهانی در آمیزش همخوان و همنوا با خطوط اوستایی و پهلوی، در کنار اقلام محقق و ریحان و نسخ و ثلث ـ توقیع و رقاع، به مدت هزار و دویست سال دوام آورد.
2- کاشی، سنت ماندگار خویش را در همنشینی با کلام خدا نشان داد. خط کوفی که نخستین نسخهی قرآن مجید و کتیبهی مساجد اولیه، بر قواعد استوار آن نوشته شده بود، با کلام وحی و اسماء متبرکه در آمیخت و بر اساس نظم و ترتیب، قرینه سازی و علم هندسه ارزش خط را معلوم کرد. تزیین مساجد با اقلام خط، شاخههای پیچک وار گیاهان، گل و مرغ و انحنای حروف، با نام های مشجر، مورق، مزهر یا موشح، هم اکنون از جلوههای بصری مساجد اصفهان است که در کمال مهارت و استادی از کار درآمدهاند. آنچه در تاریخ آمده این است که خط کوفی، از قلم جلی و طومار برآمد ـ که مناسب کتیبه نویسی بود. سپس طریقهی ثلث که بر اساس حرکات دورانی و تقویر نوشته میشود. و دیگر طریقهی محقق که بسط و سطح بُنمایهی آن است. و اول کسی که برای خط ثلث قواعد و اسلوبی خاص بنیان نهاد، ابن مقلهی وزیر بود ـ در اواخر سدهی سوم هجری و آغاز قرن چهارم. مسلم است که هنرمندان توانمند ایرانی با ذوق و شوق فراوان و جذبهی الهی، ثلث را به چنان کمال و شوکتی رساندند که دل و دین تماشاگر مؤمن را میرباید و با خود به ضمیر آسمان میکشاند: علیرضا عباسی، عبدالباقی، باقر بنّا، محمد صالح و علیرضا امامی یادگاران آن دوران با شکوه اند. امّا هنوز هم خوشنویسان ثلث نویس در دامان این مملکت حضور دارند و یادآور میراث قدیم اند.
3- آنچه ملاحظه شد ـ به اختصار ـ پیوند ناگسستنی خط و مذهب است که صورتگری را نمیپسندید. امّا خوشنویسی نه در قالب ثلث و مشتقات آن باقی ماند و نه در معماری بناهای مذهبی. خط نسخ را که اکثر رسالهها و تذکرهها ابن مقله را واضع آن دانسته اند، خطی ست که تابع ثلث است، امّا در ایران در قرن یازده و دوازده هجری، خوشنویسانی چون احمد نیریزی، آن را به شیوهای خاص که گویی از خط نستعلیق چاشنی یافته، نوشت و به آن سر و صورتی سامان یافته بخشید. خط نسخ، خط قرآنی ست، خطی ست برای نوشتن کتب و رسالات. از جمله آنکه منتهی الآمال که شرخ واقعهی خونبار کربلاست به این قلم نوشته شده. همچنین نُسَخ تعزیه. اگر چه نوشتن آن کُند است، امّا خواندنش آسان است. همین خط است که سر آغازی شد برای راه یافتن خوشنویسی به صحرای کربلا، البته نه با کثرت و گیرایی خط نستعلیق و شکسته.
4- و عاقبت خط نسخ با تعلیق در آمیخت و شیوهای پدیدار شد به نام نستعلیق که غوغایی شد در هنر خوشنویسی، عروس خوشنویسی. شاید به همین دلیل خط نستعلیق در معرکهی بسیاری از جلوههای زیبا شناسانه عاشورا قد بر افراشت، این شیوه، خاص ایرانیان است. به ممالک همجوار راه پیدا کرد، امّا نه با آن لطف و نه با آن جلوه که میرعلی تبریزی در حدود سال 800 هجری، آن را ساخت، سر و سامانی چشم نواز بخشید و به قالب و قاعده در آورد.
خط نستعلیق از آن روی در میان سایر خطوط جلوهای بی مانند یافت که قوت تصرف و لطف صورت را داراست و خلوت و جلوت در عبارات از محسنات آن است. از مشاهیر و بزرگان خوشنویسی که نستعلیق را به کمال رساندند ـ به ترتیب قرون ـ علیرضا عباسی ـ میرعماد الحسنی سیفی ـ وصال شیرازی ـ میرزا غلامرضا اصفهانی، محمدرضا کلهر و عماد الکتاب میباشند. از آنجا که قلم نستعلیق از ابداعات خاص ایرانیان بوده و در آن ذوق و سلیقه و لطف ایرانی کاملا نمودار است و به قانون نقاشی ایرانی نزدیک است، بدین جهت ایرانیان از بهترین هنر خود برای اعتلای آیین و مذهب و بزرگداشت مراثی عاشوار یاری گرفته اند. این هنر که به سرعت راه به کمال گشود، از نمای مساجد به تکیه قدم نهاد و بر پارچهها و بیرق ها پدیدار گشت. تابلوهای زیبایی که خط، گاهی بر بیرق ها میآفریند در یک نگاه عین نقاشی ست که با گل و رنگ در آمیخته و به جلوه در آمده است.
5ـ بعد از آن که آرامش روی از آخرین پادشاه صفوی برتافت، بعد از بیداد افاغنه و استقرار حکومت نادرشاه افشار و سپس زندیه و پس از آنکه وضعیت سیاسی در زمان قاجار سر و سامانی گرفت، تکیهها و دستهها و تعزیهها با همان شوکت پیشین، دوران فترت را پشت سر گذاشته، به یاد امام حسین و عزیزان کربلا به جلوه در آمدند. از این زمان است (یا تصور ما چنین است) که خط زیبای نستعلیق بر بیرق های گلدوزی شده و علامت ها و کتل ها و پارچههای عزا نمودار گشت. هنر خط، نشانهای شد برای آن که خوشنویسان در عزای حسینی با مرکب دیده به ماتم بنشینند. هم در این ایام بود که میرزا محمدرضا کلهر، فیض الدموع را به شیوهی نستعلیق و با مرکب چاپ نوشت ـ تا نوشتهی میرزا محمدابراهیم نواب تهرانی در شرح واقعهی نینوا به سال 1286هـ.ق در تهران انتشار یابد. این یکی از بهترین آثار به جا مانده از میرزا است: «وای بر شما مردم کوفه، هیچ دانید که کدام جگر از رسول خدا ببریدید و کدام پردگی او بیرون کشیدید و کدام خون او بریختید و کدام حرمت را ضایع گذاشتید. امری بس منکر آوردید و کاری بس عجیب کردید و عجب نباشد که از این واقعه آسمان خون ببارد». میرزا (1245ـ 1310 هـ.ق) یکی از مشاهیر خوشنویسان و از استادان خط نستعلیق است و این خط را چنان به پختگی و محکمی نوشته و در تحسین و تزیین آن کوشیده است که در این راه ثالث میرعلی هروی و میرعماد صیفی قزوینی به شمار میآید.
6ـ درویش عبدالمجید طالقانی در حدود سال 1150 هـ.ق در طالقان پای به عرصهی وجود نهاد. در اوان جوانی رهسپار اصفهان شد و به کسوت فقر مشرف گردید و در آن حال به مشق خط روی آورد. در آغاز از روی خط میرعماد به تمرین و تعلم پرداخت و در این تجربه به کمال رسید. امّا چون دید نام نامی و آوازهی بزرگ استاد، جهانگیر است و او که خود عشق به جاودانگی داشت، در بارقهی اشتهار میرِ بزرگ، پرتوی نخواهد یافت، روی به خط شکسته آورد. و استعداد شگرف خود را در استکمال این خط زیبا به کار آورد و زمینهی خط میراث استادان گذشته را مثل شفیعا کمال بخشید. از آثار برجستهی او یکی نسخهی کلیات سعدی است که در کتابخانهی سلطنتی سابق ایران محفوظ میباشد و دیگری نگارش دوازده بند«ترکیب بند محتشم کاشانی »در رثاء و شهادت سید الشهداء است: « تن های کشته گان همه بر خاک و خون نگر سرهای سر وران همه بر نیزهها ببین آن تن که بود پرورشش در کنار تو غلطان به خاک معرکهی کربلا ببین ». هرچند عدهای این اثر را منسوب به درویش میدانند، امّا هر چه هست طراوت و حسن و جمال و شکسته نویسی درویش را دارد که به قولی هنرش از آسمان میرسید.
7ـ استاد حبیب اله فضائلی که یادش گرامی باد، گنجینه الاسرار عمان سامانی را که شرح واقعهی کربلاست، به خط نستعلیق و در سال 1401 هـ.ق نگاشته است. خط او جانمایهی همان غوغای پنهان شعر عمان را دارد. زیبا و دلنشین است: « روی در میدان این دفتر کنم شرح میدان رفتن شه سر کنم باز گویم آن شه دنیا و دین سرور و سر حلقهی اهل یقین چون که خود را یکه و تنها بدید خویشتن را دور از آن تن ها بدید قد برای رفتن از جا راست کرد هر تدارک خاطرش میخواست کرد ».
8ـ سال 1365 کتاب نفیسی به قلم استاد غلام حسین امیرخانی رئیس انجمن خوشنویسان ایران، حاوی ترکیب بند محتشم کاشانی ـ با قلمی شیوا و متین به خط خوش نستعلیق، به همراه همین اثر، امّا به قلم درویش عبدالمجید طالقانی شکسته نویس، با همکاری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است. این مجموعه با قطعات جلی، خط نقاشی و چلیپا همراه است. غلامحسین امیرخانی خود دربارهی درویش و شرح زندگانی او با قلم کتابت شرحی نوشته و خط او را ستوده است. این مجموعه شاید بهترین اثر خوشنویسی باشد که ترکیب بند مولانا محتشم کاشانی را در بر میگیرد: « نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند طوفان در آسمان ز غبار زمین رسید پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش از انبیاء به حضرت روح الأمین رسید ».
9ـ صلای غم، نام کتابی ست که مشفق کاشانی در سال 1366 با همکاری مرکز هنرهای تجسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی انتشار داده است. وی در این کتاب دوازده بند محتشم کاشانی را تضمین کرده و در سوگ سروران کربلا اثری قابل تأمل خلق کرده است و استاد قربانعلی اجلّی آن را به خط زیبای نستعلیق آراسته و با قطعات سیاه مشق و نقاشی خط مزین کرده است: « شب شعله خیز با نفس آتشین رسید صبح از هراس دی، بدم واپسین رسید آه سحر، به ساحت جان آفرین رسید چون خون ز حلق تشنهی او بر زمین رسید جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید ».
10ـ شک نیست که نگارش آثاری از این دست، یا قطعات مجزا به خط جلی، سابقهای دیرینه دارد و کم نیست اگر جستجو یا تأملی بشود. نگارنده به صرف آنکه مدخلی گشوده باشد، از این چند نمونه یاد کرده است. همه میدانیم محرم که میرسد و خروش خسته دلان بر میخیزد، هر یک از ایرانیان به ذوق و سلیقه و هنر خود حضوری مییابند و اثری میآفرینند تا مقبول سالارشهیدان واقع شوند. پارچهنوشتههای سیاه به قلم سفید، مزین به شعر محتشم و با خط خوش هم کلام نوحه سرایان مجلس عزای حسینیاند. گاه بر کاشی نقش بسته و دور تا دور صحن تکیه را زینت داده است. گاه بیرق سه گوشی را که بر شانهی دردمندی عزاداری میبینی، با بیتی از همین مرثیه یا مراثی دیگر گلدوزی کرده اند. اینجا هم هنر خط جلوه میفروشد ـ اگرچه به رنگ سرخ در آمده و یادآور خون شهیدان کربلاست. آنچه را که هرگز نمیتوان کتمان کرد، این واقعیت آشکار است که، ایرانیان در تمامی عرصههای هنر همواره یادی هم از لب تشنهی حسین کرده اند: « وین نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی دود از زمین رسانده به گردون حسین تست ».
15/ بهمن/1383
منابع و مأخذ: اطلس خط ـ تحقیق در خطوط اسلامی. تألیف و تصنیف حبیب اله فضائلی 1362 انتشارات مشعل اصفهان فیض الدموع. انتشارات یساولی. فرهنگسرا 1363 گنجینه الاسرار به خط حبیب اله فضائلی. 1362 انتشارات میثم تمار. اصفهان سلای غم 1366
باز اين چه ...
محتشم چشمانش را که باز کرد به اطراف حرکت داد. تاریکی بود و سکوت و نور کمفروغ شمعی کوچک. صداهایی از وردستخیال، درهم و برهم که موج برمیداشت و اوج میگرفت.
دردی ویرانکننده بر رخش پاشیده بود لبهایش لحظهای لرزید و بغض را در سینهاش کشت. احساس کرد غمی به سنگینی عالم بر دلش سنگینی میکند، غمی که اگر بر کوه فرود میآمد میشکست و فرو میریخت.
انگار همین دیروز بود. گل زندگیش، پسر دلبندش (1) پیش رویش سوخت و پرپر شد. دلش ازدست روزگار سر رفت. دیگر زندگی و شعر برایش بیمعنا شده بود. ادبای کاشان و شعرای معاصر در رثای فرزندش بسیار سروده بودند، حتی خودش هم مرثیهای غرا در عظمت این واقعه سروده بود. اما درد او را این چیزها درمان نمیکرد.
دوباره بر بستر دراز کشید که چشمش به شیشه مات پنجره افتاد. دلش هری فرو ریخت. انگار دو چشم کوچک و پرمژگان به او خیره شده بود. پسرش بود که میگریست و بابا، بابا میگفت. چشمانش را مالید، کسی پشت پنجره نبود.
روح صدا در تار و پود محتشم کاشانی حلول کرد. حس غریبی بهاو دست داد. در خود نبود. در مرگ فرزند خود را مقصر میدانست، چشمان غم گرفتهاش را بست تا بار دیگر پسر را در خواب به تماشا بنشیند.
آب بود و آب، آبشارهای بزرگ رودخانههای پرجوش و خروش، چشمههای زلال، آب همهجا بود، او بر هوا میرفت و هیچ نمیگفت. باغی از دور نمایان شد. بوستانی بزرگ و بیانتها، تا چشم کار میکرد درختبود و گل و گیاه. سبز سبز. میوههایی آبدار و زرین که همه یکجا بهثمر نشسته بودند.
در بهآرامی باز شد. صدایی ملکوتی از ورای زمان او را به رفتن میخواند. خود را در کشاکش راه یله داد، خود نمیرفت، بلکه انگار نیرویی نامرئی او را میکشاند. احساس کرد که دلش سبک شده است. درد و غم از تنش شسته شده و حالت غریبیاش ریخته است.
در خط نگاهش مردی سبزپوش را به نظاره نشست، قامت رسای مردی زیباروی که لبخند میزد و او را مینگریست.
او را شناخت، دلش گواهی داد او پیامبر رحمت، صلیاللهعلیهوآله، است. خواستبرود و دستهایش را غرق بوسه کند، صدای گامهای شمردهاش از اعماق زمان بهگوش میرسید، نزدیکتر آمد و نرمخندی زد. لبهای حضرت حرکت نمیکرد. اما شنید:
تو برای فرزند خود مرثیه میسرایی، اما برای فرزند من مرثیه نمیگویی؟
آری، دیشب همین را به او فرموده بود. خجالت میکشید چشم در چشم پیامبر، صلیاللهعلیهوآله، بدوزد. یارای آن نداشت که چشم از سیمای پرمحبت او برگیرد، حیران و واله فقط مینگریست و دم فرو بسته بود.
پیامبر، صلیاللهعلیهوآله، فرمود:
چرا در مصیبت فرزندم مرثیه نگفتی؟
کلام پیامبر، صلیاللهعلیهوآله، عتاب داشت. عرق بر چهرهاش نشست.
- «چون تاکنون در این وادی گام برنداشتهام. راه ورود برای خود پیدا نکردم».
فرمود: بگو:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است.
از خواب پرید. در تاریکی دوات و کاغذ را یافت، دستهایش میلرزید. در کلام پیامبر طنین جادویی حق بود و زلال معرفت.
باید امر نبی را اطاعت میکرد، باید از حسین، علیهالسلام، میگفت و حادثه بزرگ عاشورا.
بازاین چه شورش است که در خلق عالم است
سرود:
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
مصرع به مصرع و بیتبه بیتسرود، روزها از پس هم میرفتند و او تنها با کاغذ و قلم مانوس بود. هرازگاهی چیزی در ذهنش جرقه میزد و او را به نوشتن میخواند. دستش با کاغذ آشنا بود و ذهنش با ظهر کربلا. به گذشته کوچیده بود. پیش رویش اصحاب نفر به نفر رخصت رزم میگرفتند و چون شقایق پرپر میشدند. ضیافت عشق بود و آلالههای قبیله سربداران سرزمین سرخ بیداری.
به خود آمد. سکوت بود و سکوت. نگاهش با کاغذ آشنا بود. چند بند سرودهاش را به پایان رسانده بود. مصرعی ناتمام پیش رویش بود:
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
شگفتزده شد. عقلش بهجایی قد نمیداد. هرچه بنویسد ممکن استبه مقام پروردگار سبحان جسارتی کند. قلم از دستش فرو افتاد. رنگ از چهرهاش پرید. احساس خفقان کرد. سرگیجه گرفت و آرام بر بستر غنود.
- «میدانستم که کار به اینجا میکشد، راه چارهای نیست... پیش پیامبر، صلیاللهعلیهوآله، رو سیاه شدم. کجا رفت آن همه نغزگوئیت محتشم؟ یک کاشان بود و یک محتشم. آه، آه، که همهاش اسم بود و رسم».
خواب به چشمانش آمد. جوانی خوشبوی و رعنا، سبزپوش و زیبا، در همان باغ بهشتی در جای پیامبر ایستاده بود. سلام کرد و پاسخ شنید. حضرت ولی عصر، عجلاللهتعالیفرجه، فرمود:
چرا مرثیه خود را به اتمام نمیرسانی؟
پاسخ داد:
- «در این مصرع به بنبست رسیدم، نمیتوانم رد شوم».
فرمود: بگو:
او در دل است و هیچ دلی نیستبیملال
یارای حرف زدن نداشت، شوق در رگهایش میدوید و زبانه میکشید. ندانست کی امام از باغ رفته است. صدای گنگ و مبهم، ذهنش را انباشت. صدا هر لحظه نزدیکتر میشد. دسته دسته فرشتگان میآمدند و هرولهکنان، پای میکوفتند.
همه سیاه برتن کرده بودند و اشک میریختند، گویا کسی نوحه میخواند. صدایش حزن داشت و اندوه، نوحه را اینچنین آغاز کرد:
بازاین چه شورش استکهدرخلقعالماست؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است؟
چشم گشود، پهنه صورتش خیس اشک بود و دستش مدام بالا میرفت و بر سینه فرود میآمد. انگار زمین و زمان با هم دم گرفته بودند و در عزای سالار شهیدان نوحهسرایی میکردند. (2)
پینوشتها:
×. برگرفته از کتاب «نگاه سبز» نوشته حسن جلالی عزیزیان. با سپاس از سرکار خانم «صغری خناری» از قائمشهر که این داستان را برای ما ارسال کردند.
1. در برخی منابع «برادرش» آمده است.
2. با استفاده از: الکلام یجرالکلام، ج2، ص110; در انتظار خورشید ولایت، ص171-170
منبع: مجله موعود - فروردین و اردیبهشت 1380، شماره 25
شعر، عنصر اصلي هنر آييني
شايد بتوان به جرأت برجستهترين هنر آييني و عاشورايي را شعر دانست. از ديرباز ايرانيان و به طور اخص شيعيان توجه ويژه و خاصي به شعر آييني و مراثي اهلبيت (عليهماالسلام) داشتهاند. ميتوان علت اصلي اين اهميت را، ويژگي شعر در توانايي بيان احساسات و عواطف فردي و جمعي دانست و اين مشخصه به طور واضح در آيين عزاداري سرور و سالار شهيدان حضرتامامحسين(ع) به چشم ميخورد.
آنچه در ديد و نظر محققان هنر آييني و برجسته است اهميت و نقش عنصر شعر در تمامي اين آيين و رسم كهن تاريخي است. چرا كه در متن تمامي هنرها مثل تعزيهخواني، نوحهخواني، نقاشي روي پرده و ذكر مصائب و مرثيهسرايي اهلبيت جاري است.
شايد بتوان دليل اصلي اهميت شعر را در اين آيين علاقه ضمير ناخودآگاه جمعي ايرانيان و همخواني روح آنان با سخن ريتميك و متوازن است. از اين رو كشش و جذبه آنان به سوي شعر كه قالب كاملي براي بيان كامل احساسات شاعر ميباشد است.
* جايگاه مرثيه سرايي و شعر عاشورايي در ادب فارسي:
مرثيهسرايي ازديرباز در ادبيات فارسي رواج داشته است و سبقه تاريخ ادبياتي طولاني دارد. چنان كه در سدههاي نخستين ورود اسلام به ايران و در قرن دوم و سوم هجري با توجه به شرايط مذهبي ويژه، قطعاتي در ديوان كسايي ؟؟ كه به شاعر ديني و اخلاقي معروف است يافت ميشود. اين قطعات شايد اولين نمونه شعر كارشناسانه عاشورايي باشد.
دليل توجه اين شاعر به شعر ديني و مخصوصاً مرثيه امام حسين(ع) آزادانديشي پادشاهان وقت نسبت به شاخههاي مختلف مذهبي است. نكتهاي كه در چند سده بعد مانند زنجيري بر دست و قلم شاعران نهاده شد و آنان را از سرودن اشعاري در نعت و مرثيه اهلبيت عليهماالسلام منع كرد.
در قرون بعدي با توجه به حكمراني امراي ترك (غزنويان، سلجوقيان) و تعصب شديد مذهبي آنان، شيعيان مجالي براي خودنمايي و بزرگداشت امامان ديني خود نداشتند بنابراين شعر ديني و مرثيهسرايي رو به ركود نهاد. تا جايي كه گاهاً در ديوان بعضي از شاعران معاند اهلبيت (عليهما السلام) هجويات و بدگوييهايي نسبت به واقعه كربلا و امام حسين(ع) ديده ميشود.
البته در اين دوره شاعران دوستدار آن امام همام آرام ننشسته و دست به سرودن قطعات و ترانهها و مديحههايي شدند كه به طور شفاهي در مراسم مخفيانه عزاداري خوانده و درذهن مردم جاي ميگرفت. بنابراين در طول حكومت امراي ترك (قرن چهارم تا ششم) شكل مكتوبي از شعر آييني و عاشورايي وجود ندارد و اگر هم باشد به طور واضح نبوده و كنايي و سمبليك است.
در قرون بعدي و بالاخص بعد از روي كار آمدن صفويان كه اولين پادشاهان مقتدر شيعي مذهب در ايران بودند و مقتدرانه مذهب تشيع را مذهب رسمي كشور اعلام كردند. شاعران آييني اين حس فرو كوفته خود را تعديل و دست به سرودن شاهكارهاي شعر عاشورايي نمودند چنانكه نمونه اعلاي آن را در سده بعد در ترجيحبند محتشم كاشاني و قطعات وصال شيرازي مييابيم.
در حال حاضر اين ترجيحبند نمادي از مصيبت كربلا و آغاز ماه محرم محسوب ميشود. نمونه اعلاي شعر عاشورايي است و مطلع آن چنين است و آشناي همه اذهان ايران است.
بازاين چه شورش است كه در خلق عالم است
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
* انقلاب اسلامي و اوج شعر عاشورايي:
شعر عاشورايي بعد از دوران ذكر شده رو به پيشرفت نهاد به طوري كه در دوران قاجار كثرت شعراي آييني به چشم ميخورد.
اما ميتوان اوج هنري شعر عاشورايي را بعد از انقلاب اسلامي دانست. در سالهاي جنگ تحميلي ايران و عراق مكرراً جبهههاي جنگ تشبيه به واقعه كربلا و كربلا ميشد. از اينرو وجه تشابه بسياري بين ادبيات مقاومت و ادبيات عاشورايي در ديد شاعران و محققان به وجود آمد. بنابراين سالهاي اوليه انقلاب اسلامي را ميتوان اوج شكوفايي شعر عاشورايي و حسيني بود و اشعار شاعران بيشماري در اين مقوله دست به هنرنمايي زدهاند.
قيصر امينپور، موسوي گرمارودي، طاهره صفارزاده و ... از شاعران برجسته اين سبك شمرده ميشوند.
* قالبهاي مورد استفاده شاعران حسيني:
در قرون اوليه معمولاً قالب مورد استفاده شاعران عاشورايي و ديني قطعه بوده است اما در سالهاي آينده به جهت شكل شفاهي و داستانگونه واقعه كربلا شعرا دست به سرايش شعردر قالب مثنوي ـ كه مورد استفاده براي مضامين بلند است ـ، زدند اما در سالهاي بعدي از ترجيحبند، مسلط، غزل و... نيز استفاده ميشد.
در سده كنوني و در دوران بعد از انقلاب شاعران از تمامي قوالب شعري براي سرايش شعر آييني استفاده كردند چنانكه حتي در قالب نيمايي، سپيد و موج نو شعر حسيني و عاشورايي در دست است.
اما نوحهسرايي كه منبع اصلي آن شعر است از دون ديگري است. در اين هنر به جهت شفاهي بودن ترجيهاً ترانه و دوبيتي قالب اصلي شعر عاشورايي است.
منابع:
چشماندازي به شعر معاصر ايران [دكتر مهدي زرقاني] سبك شناسي شعر دكتر سيروس شميسا
گزيده تاريخ ادبيات در ايران (جلد 1 و 2 و 3) دكتر ذبيحا... صفا

محرم در ادب فارسی
یا ذبیح الله
تو اسماعیل گزیده خدایی
و رؤیای به حقیقت پیوسته ابراهیم
کربلا، میقات توست
محرم، میعاد عشق
و تو نخستین کس
که ایام حج را
به چهل روز کشاندی
«و اتممناها بعشر» (1) ...
کاروان عشق به حرکت درآمد و از شهر رسول خدا(ص) رو به خانه توحید گذاشت. کاروانیان با بینشی عمیق از خود و هستی، سفری از خویش تا حق کرده بودند و با قلبهایی پاکیزه و مصفا میرفتند تا سفرهایی دیگر را بیاغازند: سفری از حق تا خلق با عشق به حق و عطوفت و مهربانی به خلق، و سفری از خلق و با خلق تا حق با عشق و درگیری و صبر.
کاروان در هالهای از نور به پیش میرفت تا سرانجام پس از فراز و فرودهای بسیار به سرزمین عشق رسید و این در دوم محرم سال 61 هجری بود. به دستور امیر قافله عشق، عشاق فرود آمدند و خیمهها را برپا ساختند. این خیمه و خرگاه کوچک در بیابان «طف» چونان نوری بر آسمان پرتو افشانی میکرد. ذکر و نیایش و دعا، رشتهای بود که آنان را به معشوق متصل میساخت. فرشتگان فوج فوج فرود میآمدند و آنان را به بهشت و رحمتالهی، بشارت میدادند: «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ان لاتخافوا و لاتحزنوا وابشروا بالجنة التی کنتم توعدون.» (2)
چشمهای آنان بر غیب باز شده بود و چالاکانه به آن سوی طبیعت، دست گشوده بودند. درخشش قلبهای صیقلی این عارفان بر چهره و عزم و اراده و شمشیرشان متجلی بود و ترکیبی زیبا از حماسه و عرفان به وجود آورده بود.
روز موعود فرا رسید و مردان حق در نبردی نابرابر در میان غریو «الله اکبر» و چکاچک شمشیرها غیرت و شرف خود را به نمایش گذاشتند و منظومهای بلند از حماسه، ایثار، فداکاری و عرفان سرودند.
از پس سالها و سدههایی که از سرایش این منظومه شگفت گذشته است اندیشورانی سترگ درباره آن سخن گفته و از جنبههای مختلفی بدان نگریستهاند: سیاستمداران از بعد سیاسی، مجاهدان از نظر حماسی، عارفان در نکته سنجیهای عرفانی، فقیهان از دیدگاه فقهی، متکلمان از جنبه کلامی و خلاصه هر کس از دیدگاه خویش در آن تامل کرده و به اندازه توان در رشد فرهنگ انسانی از آن سود برده است.
این تاملات و نظرگاهها اکنون در پیش دید همگان است و میتوان داوری کرد که هر یک از آنها تا چه حد در سوق دادن جامعه به سوی فرهنگ حسینی و علوی و در یک کلام، محمدی(ص) مؤثر بوده است. انصاف باید داد که از آن میان، زبان شعر و بیان ادبی در این فرهنگسازی، سهم بیشتری داشته است، روشن است که منظور اصلی ما از زبان شعر، صرفا ترکیب واژههای آهنگین نیستبلکه موجهای بلندی از عشق و ارادت سوزناک است که در هنگامه شور و وجد و حال از دریای قلب سالک برمیخیزد و رستاخیزی از کلمهها را در ذهن و زبان او برپا میکند. این عشق، پای اصلی سالک در وادی طلب است و عامل اصلی موسیقایی کلام که بدان جذبه میبخشد.
آری، زبان شعر و بیان ادبی در زنده نگه داشتن نهضت کربلا و شورانگیزی آن، سهم عمدهای داشته است و شاعران و نویسندگان ادیب و چیره دست در این میدان، تواناتر بودهاند.
اینک بنگرید هنگامی که محرم آغاز و هر کوی و برزن، سیاهپوش میشود و مردم در خانهها و تکایا به ماتم مینشینند و دستههای عزا چون موجی در شهرها و روستاها و کوچهها و خیابانها سرازیر میگردند، هر کس به دنبال زبانی است که حالتخود را با آن زمزمه کند و به همراه آن سرشک خون از دیدگان، جاری سازد، آن زبان کدام است؟ استدلال و برهان؟ منطق و فلسفه؟ و... نه، هیچ یک از اینها زبان درون نیست، هیچ کدام اشک را جاری نمیسازد، سوز و آه از نهاد آدمی برنمیآورند، پس چه زبانی مناسب است؟ زبان شعر. بیجهت نیست که در عرفان عملی و اخلاق، عارف، یافتههای درونی خود را به زبان شعر بیان میکند.
شاعران پارسی گوی نیز با عشق و ارادتی تمام به اهل بیتعلیهم السلام با استفاده از این زبان، مردم را به برپایی مراسم عزاداری تهییج کردهاند. حتی برخی شاعران اهل سنت نیز تحت تاثیر این حادثه عظیم مرثیههای سوزناکی سرودهاند، در این جا بعضی از این سوگ سرودهها را مرور میکنیم:
سنایی غزنوی، از سخن سرایان چیره دست و متعهد قرن پنجم هجری است، او دلباخته اهل بیتبود و در مدح و رثای آنان اشعار نغز و پرسوزی دارد. یکی از مرثیههای او در کتاب «حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة» این است:
حبذا کربلا و آن تعظیم
کز بهشت آورد به خلق نسیم
وآن تن سربریده در گل و خاک
و آن عزیزان به تیغ دلها چاک
وآن تن سر به خاک غلطیده
تن بیسر بسی بیفتاده
وآن گزین همه جهان کشته
در گل و خون تنش بیاغشته
وآن چنان ظالمان بدکردار
کرده بر ظلم خویشتن اصرار
حرمت دین و خاندان رسول
جمله برداشته زجهل و فضول... (3)
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
اصلاحات حسينى در پرتو كلام وحى
اصلاحات، اصلاح طلبى، مصلح و واژگانى از اين قبيل از رايج ترين اصطلاحات قرآنى است. اين كلمات و مشابه آن كه بارها در كلام وحى به كار گرفته شده (1) بيشتر در مقابل فساد و مفسد استعمال مى شود. از منظر كتاب آسمانى قرآن، انبيإ الهى به عنوان طلايه داران اصلاحات معرفى شده و آنان با تحمل رسالت سنگين نبوت، تمام هستى خود را در راه مبارزه با فسادهاى اخلاقى، اجتماعى، سياسى و فرهنگى به كار گرفته اند.
از آنجايى كه امام حسين(ع) از سويى به عنوان جانشين نبوت و گنجينه دار كلام وحى در تمام حركات و رفتار و گفتار به عنوان الگوى كاملى براى امت محسوب مى شود كه بايد آنان از رفتار آن امام(ع) سرمشق بگيرند، هم چنان كه خودش فرمود: ((فلكم فى اسوه;(2) قيام من سرمشق شماست.)) و از سويى نيز قيام جاويدان خويش را با شعار اصلاح طلبى و مبارزه با فسادهاى گوناگون عصر اعلام نموده و در تبيين حركت خويش مى فرمايد: ((انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى;(3) من براى اصلاح در ميان امت اسلام به پا خاسته ام)) و هم چنين آن حضرت در پايان سخنرانى معروف خويش در سرزمين منى اصلاح واقعى را در جامعه اسلامى خواستار شده و معناى روشنى از اصلاحات به دست داده و فرمود: ((اللهم انك تعلم انه لم يكن ما كان منا تنافسا فى سلطان و لا التماسا من فضول الحطام ولكن لنرى المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك و يإمن المظلومون من عبادك و يعمل بفرائضك و سننك و احكامك;(4) خدايا! همانا تو مى دانى آن چه از ما سرزده (حركت و مبارزه) به عنوان رقابت در به دست آوردن قدرت سياسى و يا به دست آوردن ثروت و نعمت هاى دنيوى نبوده است، بلكه ما مى خواهيم اصول و ارزش هاى دين تو را در جامعه حاكم كرده و در شهرهاى تو اصلاحات نماييم براى بندگان ستم زده ات امنيت به وجود آورده و زمينه عمل به فرامين و احكام تو را فراهم نماييم.))
با توجه به نكات فوق در اين نوشتار سعى شده تا اهداف اصلاح طلبانه امام حسين(ع) در حماسه عاشورا براساس مبانى وحيانى آن بررسى و در حد گنجايش مقام به برخى از مقاصد قرآنى آن حضرت پرداخته شود. به اميد آن كه با پيروى از آن اسوه راستين اصلاحات بتوانيم به صلاح و مصلحت واقعى خويش در دنيا و آخرت دست يابيم.
اولين گام اصلاحات
در مكتب امام حسين(ع) آغازين قدم هاى اصلاح با خودسازى مصلحان برداشته مى شود. اصلاح طلبان حسينى با الهام از پيام وحى، اولين گام هاى اصلاحى را در تربيت نفس خويش برداشته و اصلاح اخلاق و رفتار خويش را زيربناى اصلاحات حقيقى مى دانند. آنان اين پيام آسمانى رسولان الهى را سرلوحه حركات خويش قرار داده و هر صبح و شام آن را زمزمه مى كنند كه: ((ما اريد ان اخالفكم الى ما انهاكم عنه ان اريد الا الاصلاح ما استطعت;(5) من هرگز نمى خواهم چيزى را كه شما را از آن باز دارم خودم مرتكب شوم، كه رفتار و گفتارم با هم مخالف باشند، و تا حد توانايى مى خواهم به سوى اصلاح قدم بردارم)).
بنابراين اگر در مراحل نخست حركت هاى اصلاح طلبانه، مدعيان اصلاحات در انديشه پاكسازى وجود خود از آلودگى هاى دنيوى و انديشه هاى فسادانگيز نباشند چطور آنان خواهند توانست در سطح اجتماع كه از هر طرف عوامل شيطانى براى گسترش فساد و تباهى و بى بند و بارى تلاش مى كنند، قدم هاى مثبت بردارند، آيا كسانى كه در كشور وجود خود به سوى اصلاحات حركت نمى كنند مى توانند در پهناى اجتماع مديريت رشد و ترقى و مقابله با انحرافات را به عهده بگيرند. بلى هم چنان كه گفته اند:
ذات نايافته از هستى بخش
كى تواند كه شود هستى بخش
از ديدگاه قرآن رهبران جنبش اصلاحات لازم است كه از پاكيزه ترين و خوش سابقه ترين انسان هاى اجتماع باشند آنان گذشته از اين كه در خودسازى و تهذيب نفس از افراد پيش قدم در جامعه هستند. در نزد افكار عمومى نيز بايد از نظر فضائل اخلاقى و مديريت اجتماعى به عنوان فردى مورد اعتماد به شمار آيند.
خداوند متعال از قول قوم صالح نقل مى كند كه: ((قالوا يا صالح قد كنت فينا مرجوا قبل هـذا;(6) اى صالح تو پيش از آن كه ادعاى نبوت خود را مطرح كنى در ميان ما فردى مورد اعتماد و مايه اميدوارى بودى)).
حضرت سيدالشهدا(ع) هنگامى كه نداى اصلاح در جامعه سرداد و مردم را براى مبارزه با انحرافات و تباهى در جامعه فراخواند از نظر دوست و دشمن فردى خود ساخته و مورد اعتماد و اطمينان بود تا جايى كه معاويه بن ابى سفيان به فرزندش يزيد گفته بود: ((حسين احب الناس الى الناس;(7) حسين بن على(ع) محبوب ترين چهره جامعه مسلمانان مى باشد)).
به هر حال اگر امام حسين(ع) از اصلاح و تغييرات اجتماعى و سياسى سخن مى گفت، در حالى بود كه در سيره عملى آن بزرگوار خودسازى، توجه به نماز، اخلاص، رضا، توكل به معبود يكتا، عرفان و معنويت، ايثار و صبر و استقامت جايگاه ويژه اى داشت.
اهداف قيام عاشورا
حركت هاى اجتماعى كه براى اصلاح جامعه و دگرگون كردن اوضاع نابسامان آن صورت مى گيرد بايد براساس نقشه اى حساب شده و اهداف خاصى ـ كه در آن نيازهاى مردم و جامعه منظور شده باشد ـ طراحى و اعلام شود.
اين اهداف كه بازگو كننده انديشه ها و دغدغه هاى رهبران نهضت مى باشد لازم است به صورت شفاف و با زبان عموم مردم و به صورت گسترده در جامعه اعلام و به مردم تفهيم شود. چرا كه در غير اين صورت حركتى كور و ناموفق خواهد بود.
حضرت اباعبدالله(ع) اهداف متعالى قيام خود را در قالب پيام هاى مختلف ـ كه برگرفته از كلام وحى و سيره و سنت پيامبر اكرم(ص) بود ـ در فرصت هاى مناسب به صورت روشن و شفاف بارها اعلام كرده و بر آن پافشارى مى نمود.
در اين جا برخى از اين اهداف والا و حياتى را مى خوانيم:
1. برقرارى قسط و عدالت
از ديدگاه بلند حضرت حسين(ع) كسى لياقت و شايستگى زمامدارى بر مسلمانان را داراست كه رفتار و گفتار و حركاتش در جهت اجراى قانون حق و گسترش عدالت باشد. آن حضرت مى فرمايد: ((فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب و القائم بالقسط، الدائن بدين الحق، الحابس نفسه على ذات الله;(8) به جان خودم سوگند! فردى شايستگى زمامدارى بر مسلمانان را ندارد مگر اين كه قانون خدا را محترم شمرده و به آن عمل كند، براى گسترش عدالت قيام كرده و متدين به دين حق باشد و جان خود را در راه خدا گرو بگذارد)).
حضرت سيدالشهدا(ع) اين مرام خود را به همه اعلان كرده و توسط دوستان و يارانش همه جا به آن اشاره مى كرد. حضرت مسلم بن عقيل سفير باكفايت آن گرامى در دارالاماره كوفه ضمن اشاره به فلسفه نهضت حضرت حسين(ع)، خطاب به عبيدالله بن زياد در مورد احترام به قانون الهى و ايجاد عدل و داد در جامعه سخن گفته و فرمود: ((فإتينا لنإمر بالعدل و ندعوا الى حكم الكتاب;(9) آمده ايم[ تا مردم و حاكمان را] به سوى عدالت و قانون خدا دعوت كنيم)).
برقرارى عدالت اجتماعى و عملى كردن احكام خداوند همان چيزى است كه پيامبران الهى براى آن مبعوث شده اند و در قرآن كريم خداوند متعال بارها به آن تإكيد مى نمايد و مى فرمايد: ((ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند.))(10)
از منظر بينش قرآنى در اصلاحات اجتماعى و سياسى يكى از مهم ترين انگيزه ها بايد همان گسترش عدالت باشد چرا كه اگر به اين موضوع حياتى بى توجهى شود و زورمداران، ثروتمندان و حكمرانان براى تكيه بر اريكه قدرت، نفع خود را در سلطه طلبى انحصارگرايى و از ميان بردن قسط و عدل ببينند، يقينا به گواهى تاريخ و تجربه و براساس سنت الهى جامعه را در آستانه بحران و فروپاشى قرار خواهند داد و اراده خداوند بر اين تعلق گرفته كه در صورت رواج ظلم و ستم و بى عدالتى اركان چنين جامعه را متزلزل و نابود گرداند.
اگر اين هدف متعالى از منظر اصلاح طلبان ناديده انگاشته شود و منافع شخصى و گروهى بر ايجاد عدالت در ميان مردم ترجيح داده شود تدريجا روحيه نااميدى، نگرانى در ميان مردم اوج گرفته و با توسعه يافتن فسادهاى اقتصادى، سياسى و اجتماعى، منافع مردم از ميان رفته و قانون الهى فراموش خواهد شد. بدين جهت اصلاح طلبان راستين اين پيام آسمانى را ـ كه قيام اباعبدالله(ع) نيز در پرتو آن صورت گرفت ـ هميشه نصب العين خود قرار مى دهند كه: عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت طلبان را دوست دارد.(11)
2. بازگرداندن عزت مسلمانان
توجه به عزت و خودباورى در سيره حماسى امام حسين(ع) يكى ديگر از مقاصد متعالى آن حضرت است. از زمانى كه پيامبر گرامى اسلام رحلت كرده بود عزت مسلمانان ـ كه در پرتو اطاعت از رسول اكرم(ص) به وجود آمده بود ـ هر روز تضعيف شده و تدريجا از ميان آنان رخت بربسته بود تا آنجايى كه در زمان معاويه مردم به عنوان بردگانى حلقه به گوش، در زير فرمان حاكمان خودسر اموى به سر مى بردند. آنان بدون اين كه از خود حركتى نشان دهند و در مورد احقاق حقوقى كه اسلام برايشان به ارمغان آورده بود قدمى بردارند حق حيات خود را در اطاعت از زمامداران مستبد مى دانستند. امام حسين(ع) در خطبه آتشين و روشنگرانه خود در سرزمين منى به اين حقيقت تاريخى اشاره كرده و مى فرمايد: ((فالارض لهم شاغره و ايديهم فيها مبسوطه و الناس لهم خول لايدفعون يد لامس، فمن بين جبار عنيد و ذى سطوه على الضعفه شديد مطاع لايعرف المبدىء المعيد;(12) زمين در تسلط آنان (حاكمان بنى اميه) است و دستشان (براى هر تجاوز و جنايتى) از هر جهت باز است. مردم بردگان آنان به شمار مىآيند آن گونه كه هر دستى كه بر سرشان كوبيده شود قدرت دفاع ندارند. گروهى از اين جباران كينه توز بر بينوايان چيره گشته و گروهى ديگر نيز فرمانروايانى هستند كه نه خدا را مى شناسند و نه روز معاد را باور دارند.
آن حضرت براى جبران حقارت مسلمانان و بر گرداندن عزت واقعى به آنان قيام نمود و به عنوان الگو و اسوه عزتمندان حقيقى، نداى هيهات منا الذله را سر داده و به ملت هاى تحقير شده جهان، راه به دست آوردن عزت و افتخار را آموخت كه عزت حقيقى فقط در سايه توجه به خدا و در پرتو عمل به قانون الهى است و اين همان پيام آسمانى قرآن است كه ((فان العزه لله جميعا;(13) عزت و كرامت منحصرا براى خداست)).
انسان هاى وارسته كه هيچ گاه حقارت ها و حركت هاى ذلت آور افراد پست و فرومايه را نمى توانند تحمل كنند و ارزش هاى انسانى و كرامت خود را به هيچ قيمتى حاضر نمى شوند فدا كنند به پيام عزت بخش حسينى لبيك گفته و در قيام عاشورا شركت جستند. آنان اصلاح طلبان آزاده اى بودند كه از رواج گناه، نابود شدن ارزش هاى الهى، شايع شدن برخى عقايد و خيال هاى باطل و ناهنجارىهاى فراوان جامعه به ستوه آمده بودند و از تحقير و خدشه دار شدن كرامت مسلمانان رنج مى كشيدند و در دل هاى خود آرزوى رهبرى شايسته و لايق را انتظار مى كشيدند. حضرت سيدالشهدإ (ع) با يارى آن عده به ظاهر اندك، پيام عاشورايى خود را در بلنداى تاريخ منتشر كرده و بازگرداندن عزت و افتخار به مسلمانان را سرلوحه قيام خود قرار داد.
3. مبارزه با ستم و ستمگران
خداوند متعال در آيات متعددى از ارتباط با ستمگران و حكمرانان مستكبر نهى كرده و در مورد عواقب ذلت بار آن هشدار داده است. از جمله در سوره هود مى فرمايد: ((ولا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار وما لكم من دون الله من اوليإ ثم لا تنصرون; بر ستمگران اعتماد نكنيد[ و به آنان تمايل نداشته باشيد] كه اين عمل موجب مى شود آتش شما را فراگيرد و در آن حال، هيچ ولى و سرپرستى جز خدا نخواهيد داشت و يارى نخواهيد شد)).
اما گروهى بدون توجه به عواقب وخيم آن و على رغم هشدارهاى مكرر قرآن به اين عمل ننگين و ذلت آور مبادرت مى ورزند اين افراد فرومايه براى چند روز زندگى زودگذر دنيوى و به خاطر رفاه و آسايش چند روزه خود به طاغوت ها و ستمگران روى آورده و در مقابل ظلم و ستم آنان نه تنها از خود عكس العمل نشان نمى دهند بلكه با سكوت و گاهى لبخند رضايتآميز خود عملا در مقام تإييد زورگويان ستم پيشه برمىآيند. معمولا اين افراد كم مايه و پست همت براى كسب قدرت، سرمايه، رياست هاى ظاهرى، حفظ موقعيت و جايگاه خود به اين خوارى دنيا و آخرت تن مى دهند.
امام حسين(ع) براى مقابله با اين عده رفاه طلب به پا خاسته و يكى از علل قيام خود را مقابله با مستكبران و طاغوتيان شمرده و عالمان و خردمندان و عقلاى جامعه را از نزديك شدن و ارتباط با آنان برحذر مى دارد و از قول رسول خدا(ص) مى فرمايد: ((من رإى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناكثا لعهدالله مخالفا لسنه رسول الله يعمل فى عبادالله بالاثم والعدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا على الله إن يدخله مدخله;(14) هر كس ببيند زمامدار ستم پيشه اى به حقوق الهى و احكام دين بى اعتنايى كرده و حرام خدا را حلال مى شمارد، پيمان خدا را مى شكند و با روش رسول خدا(ص) مخالفت مى ورزد و با بندگان خدا براساس گناه رفتار كرده و دشمنى مى نمايد و با اين حال براى تغيير و اصلاح روش چنين حاكم ستمگرى در گفتار و كردار اقدام نكند خداوند متعال حق دارد كه او را به همان جايى برد كه آن فرمانرواى ستم پيشه را خواهد برد.
آن حضرت در ادامه سخنانش كه در مقابل لشكر حر بن يزيد رياحى ايراد مى كرد به ضرورت تغيير وضع موجود و اصلاحات اشاره كرده و فرمود: اى مردم! آگاه باشيد كه اين حاكمان ستمگر، به اطاعت شيطان تن داده و از بندگى خدا سر باز زده و فساد را ظاهر ساخته و رواج داده اند، حدود الهى و مجازات دينى را تعطيل كرده و بيت المال را به خود اختصاص داده اند، آنان حرام خدا را حلال و حلال او را حرام كرده اند و من از هر كسى در اقدام به تغيير وضع موجود شايسته ترم.(15)
4. دفاع از حقوق محرومان
توجه به حقوق و زندگى طبقات پائين جامعه و رسيدگى به نيازمندان و فقرا از جمله مصاديق اصلاحات اجتماعى در ديدگاه وحيانى كلام الهى به شمار مىآيد. از منظر آيات قرآن يكى از مهم ترين وظايف حاكميت در جامعه اسلامى، تلاش براى رفع فقر و محروميت است. زيرا گسترش فقر و همسان نبودن مخارج زندگى با درآمدهاى آن، زمينه رستگارى و سعادت را از ميان برده و محرومان را در آستانه سقوط و فسادهاى مختلف قرار مى دهد. به همين جهت رسول گرامى اسلام فرمود: ((كاد الفقر إن يكون كفرا;(16) فقر و ندارى به كفر نزديكتر است.))
از ديدگاه فرهنگ قرآنى يكى از مهم ترين وظايف حاكمان در حكومت اسلامى تلاش براى رفع فقر و محروميت و از بين بردن زمينه ها و عوامل فقر است. از ميان رفتن خلاقيت ها و استعدادهاى درونى، اضطراب روح و ناآرامى وجدان انسانى، از دست رفتن موقعيت ها و فرصت هاى اجتماعى، رشد ارتباطات ناسالم ميان افراد، افسردگى، پرخاشگرى، افزايش جرم و جنايت و انواع ناهنجارىهاى شخصيتى، از جمله ره آورد محروميت و فقر در جامعه مى باشد. به اين جهت خداوند متعال رسيدگى به طبقات پايين جامعه را در ضمن آيات متعددى در رإس اصلاحات اجتماعى قلمداد نموده و در مورد يتيمان كه بخشى از محرومان جامعه را تشكيل مى دهند، مى فرمايد: ((ويسالونك عن اليتامى قل اصلاح لهم خير وان تخالطوهم فاخوانكم والله يعلم المفسد من المصلح;(17) از تو درباره يتيمان سوال مى كنند بگو اصلاح كار آنان بهتر است و اگر زندگى خود را با زندگى آنان بياميزيد آنها برادران شما هستند،[ شما با آنان همانند برادران و خواهران دينى رفتار كنيد] خداوند متعال البته كه مفسدان را از مصلحان باز مى شناسد)).
اساسا در بينش قرآنى محرومان و طبقات پايين جامعه بيشترين مشكلات را در حركت هاى مختلف سياسى و اجتماعى تحمل كرده و بار سنگين زحمات را به دوش مى كشند و آنانند كه بايد مورد تقدير و تكريم مسوولان جامعه قرار بگيرند و در مقابل، مرفهين و متمولان بى درد و كوردلان حوادث سخت و بحران هاى جامعه در حاشيه امن قرار داشته و در هنگام چيدن ميوه نهضت هاى اصلاحى خود را از همه پيش قدم تر مى پندارند.
خداوند متعال مى فرمايد: ((واذآ انزلت سوره ان آمنوا بالله وجاهدوا مع رسوله استاذنك اولوا الطول منهم;(18) هرگاه سوره اى نازل شود كه به ايمان به خدا و جهاد در راه دين دستور دهد ثروتمندان توانا از حضور تو تقاضا مى كنند كه ما را از جهاد معاف بدار)).
در سيره امام حسين(ع) نيز فقرزدايى و يارى به محرومان جايگاه ويژه اى دارد، آن گرامى اين شيوه قرآنى را در رفتار و گفتار خويش عملى ساخته و درسآموز ديگران در عرصه زندگى شد. احاديث و روايات فراوانى درباره آن حضرت وجود دارد كه حكايت از دستگيرى از ضعفاى جامعه و توجه خاص به طبقات محروم دارد. امام حسين(ع) حتى در روزهاى بحرانى زندگى خويش در سفر كربلا از اين خصلت انسانى خويش صرف نظر نكرد. يارى به يك خانواده نيازمند مسيحى، كمك به على بن طعان محاربى، و مصادره كاروان تجارتى حكومت و تقسيم آن بين نيازمندان از جمله اقدامات آن حضرت در راستاى فقرزدايى در جامعه مى باشد.
آن حضرت در سخنان كوبنده خويش به نخبگان و عقلاى جامعه و افراد صاحب نفوذ نهيب زده و به آنان در مورد كوتاهى در حق محرومان جامعه شديدا هشدار داده و فرمود: ((فاما حق الضعفإ فضيعتم و اما حقكم بزعمكم فطلبتم;(19) حق ضعيفان و بينوايان را پايمال نموده و آن چه را كه حق خودتان مى پنداشتيد مطالبه كرديد)).
در انديشه امام حسين(ع) بدترين صفات زمامداران و مسئولين جامعه بى مهرى به قشر محروم جامعه است هم چنان كه فرمود: بدترين صفات حاكمان، ترس از دشمنان، بى رحمى و قساوت در حق ضعيفان و محرومان و خوددارى از بخشش در هنگام عطا مى باشد.(20)
حضرت مهدى(ع) در مورد خصلت يتيم پرورى و فقيرنوازى حضرت اباعبدالله(ع) مى فرمايد: ((اى جد بزرگوار! تو بهار يتيمان، پناهگاه مردم، مايه سربلندى اسلام، كانون احكام الهى و هم پيمان بخشش و احسان بودى)).(21)
آفات اصلاحات
در نهضت هاى اصلاحى گاهى افراد فرصت طلب و سودجو به بهانه اصلاح امور وارد جامعه شده و در دستگاه هاى مختلف رخنه كرده و شعارها و ادعاهاى عموم پسند مطرح مى كنند.
اگر چهره واقعى آنان افشا شود مردم به مفاسد فسادانگيز و نقشه هاى نفاقآميز آنان پى خواهند برد. خداوند متعال ضمن گوشزد كردن خطر اين گروه هاى فرصت طلب و موج سوار، مى فرمايد: ((واذا قيل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون الا انهم هم المفسدون ولـكن لا يشعرون;(22) هرگاه به اين عده گفته شود: در جامعه فساد نكنيد، مى گويند: همانا اصلاح طلب هستيم، آگاه باش آنان اهل فسادند ولى نمى فهمند.)) براى همين در كنار حركت هاى انقلابى اصلاح طلبانه، عده اى با آگاهى يا ناآگاهى به دنبال توطئه و فساد عليه اهل ايمان برمىآيند و كار باطل و افسادگرايانه خود را اصلاح طلبى مى نامند. اينان تلاش مى كنند قيام هاى الهى و كوشش هاى اهل حق را باطل جلوه داده و مقابله آن را حق خود بدانند.
اين دنياپرستان اهريمن صفت، مردم عادى را اغفال نموده و حقايق را واژگون جلوه مى دهند و در حقيقت آنان مهمترين موانع در راه اصلاحات راستين و خطرناكترين سد در مقابل اجراى فرامين الهى هستند. در نهضت عاشورا نيز اين قبيل افراد از اهل باطل سركوبى قيام حضرت اباعبدالله(ع) را به عنوان مبارزه با فساد و تباهى و هرج و مرج قلمداد كرده و حركت عاشورايى خود را در جهت فساد جامعه دانسته و با تبليغات وسيع خود مردم را بر عليه خاندان پيامبر(ص) شورانيده بودند. آرى يزيد خود را حق جلوه داده و از كتاب خدا براى حقانيت حكومت فاسد خويش دليل اقامه مى كرد او با توسل به آيه ((قل اللهم مالك الملك...))(23) نتيجه مى گرفت كه خداوند طبق اين آيه مرا عزيز كرده و حسين بن على(ع) را خوار نمود. پس من بهتر از او هستم.
هم چنين عوامل وى زمانى كه از دستگيرى امام حسين(ع) در مكه مإيوس شدند تهمت فساد و تبهكارى و اقدام بر عليه امنيت اجتماعى به حضرت سيدالشهدا(ع) زده و گفتند: آيا از خدا نمى ترسى كه از جماعت مسلمانان خارج شده و در ميان امت اسلام تفرقه ايجاد مى كنى؟(24) و ابن زياد همين سخن را در مواجهه با حضرت مسلم بن عقيل بر زبان آورد.(25)
آنان قيام معنوى امام حسين(ع) را به عنوان تفرقه و شكستن وحدت مسلمين ناميده و خود را انسان هاى مصلحت انديش مى پنداشتند كه در جهت صلاح جامعه قدم برمى دارند.
پى نوشت ها:
1ـ از جمله به آيات انفال، 1، نسإ 153، شعرإ152، اعراف 156، اعراف 170، قصص 19 و...
2ـ تاريخ طبرى، ج4، ص304.
3ـ سخنان حسين بن على(ع)، ص28.
4ـ تحف العقول، ص239.
5ـ هود، 88.
6ـ هود، 62.
7ـ تهذيب ابن عساكر، ج4، ص327.
8ـ ارشاد مفيد، ج2، ص39.
9ـ تاريخ طبرى، ج4، ص282.
10ـ حديد،25.
11ـ حجرات، 9.
12ـ تحف العقول، ص168.
13ـ نسإ، 139.
14ـ تاريخ طبرى، ج4، ص266.
15ـ همان.
16ـ الكافى، ج2، ص307.
17ـ بقره، 220.
18ـ توبه، 86.
19ـ تحف العقول، ص238.
20ـ العوالم، الامام الحسين(ع)، ص62.
21ـ زيارت ناحيه مقدسه، ص40.
22ـ بقره، 11 و 12.
23ـ آل عمران، 26.
24ـ تاريخ طبرى، ج4، ص289.
25ـ ارشاد مفيد، ص196.
منبع: ماهنامه پاسدار اسلام ، شماره 256
روشهاى تبليغى نهضت حسينى
شهيد مرتضي مطهري
الحمدالله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين و الصلوه والسلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين ، الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفى بالله حسيبا (1) . ديشب وعده دادم كه امشب كه شب عاشورا است ، تا آنجا كه براى من مقدور است و حضور ذهن دارم ، درباره روشها و كيفيات تبليغى(به معنى صحيح آن) نهضت حسينى ، عرايضى براى شما عرض بكنم . ولى ابتداء ، مقدمه كوتاهى را كه زمينه اى است براى پى بردن به ارزش به اصطلاح تاكتيكهاى تبليغاتى اى كه اباعبدالله عليه السلام به كار برده اند ، عرض مى كنم .
در تاريخ اسلام ، در پنجاه ساله بين وفات رسول خدا و شهادت حسين بن على عليه السلام ، جريانات و تحولات فوق العاده اى رخ داد . محققين امروز ، آنهائى كه به اصول جامعه شناسى آگاه هستند ، متوجه نكته اى شده اند . مخصوصا عبدالله علائلى با اينكه سنى است ، شايد بيشتر از ديگران روى اين مطلب تكيه مى كند . مى گويد : بنى اميه برخلاف همه قبائل عرب ( قريش و غير قريش ) تنها يك نژاد نبودند ، نژادى بودند كه طرز كار و فعاليتشان شبيه طرز كار يك حزب بود ، يعنى افكار خاص اجتماعى داشتند ، تقريبا نظير يهود و در عصر ما و بلكه در طول تاريخ كه نژادى هستند با يك فكر و ايده خاص كه براى رسيدن به ايده خودشان گذشته از هماهنگى اى كه ميان همه افرادشان وجود دارد ، نقشه و طرح دارند . قدماى مورخين ، بنى اميه را بصورت يك نژاد زيرك و شيطان صفت معرفى كرده اند . و امروز با اين تعبير از آنها ياد مى كنند كه بنى اميه همان گروهى هستند كه با ظهور اسلام ، بيش از هر جمعيت ديگرى احساس خطر كردند و اسلام را براى خودشان خطرى عظيم شمردند و تا آنجا كه قدرت داشتند با اسلام جنگيدند ، تا هنگام فتح مكه كه مطمئن شدند ديگر مبارزه با اسلام فايده ندارد ، لذا آمدند و اسلام ظاهرى اختيار كردند و به قول عمار ياسر :
ما اسلموا و لكن .
و پيغمبر اكرم هم با آنها معامله م…لفه قلوبهم مى كرد ، يعنى مردمى كه اسلام ظاهرى دارند ولى اسلام در عمق روحشان نفوذ نكرده است .
پيغمبر اكرم در زمان خودش نيز هيچ كار اساسى را به بنى اميه واگذار نكرد ولى بعد از پيغمبر تدريجا بنى اميه در دستگاههاى اسلامى نفوذ كردند ، و بزرگترين اشتباه تاريخى و سياسى كه در زمان عمربن خطاب رخ داد ، اين بود كه يكى از پسران ابوسفيان به نام يزيد والى شام شد و بعد از او معاويه حاكم شام شد و بيست سال يعنى تا آخر حكومت عثمان بر شامات كه مشتمل بر سوريه فعلى و قسمتى از تركيه فعلى و لبنان فعلى و فلسطين فعلى بود ، حكومت مى كرد . در اينجا يك جاى پا و به اصطلاح جاى مهرى براى بنى اميه پيدا شد و چه جاى مهر اساسى اى ! عثمان كه خليفه شد گو اينكه با ساير بنى اميه از نظر روحى تفاوتهايى داشت ( آدم خاصى بود ، با ابوسفيان متفاوت بود ) ولى بالاخره اموى بود .
بارى ، پاى بنى اميه بطور وسيعى در دستگاه اسلامى باز شد . بسيارى از مناصب مهم اسلامى مانند حكومتهاى مهم و بزرگ مصر ، كوفه و بصره به دست بنى اميه افتاد . حتى وزارت خود عثمان به دست مروان حكم افتاد .
اين ، قدم بس بزرگى بود كه بنى اميه به طرف مقاصد خودشان پيش رفتند .
معاويه هم روز به روز وضع خودش را تحكيم مى كرد . تا زمان عثمان اينها فقط دو نيرو در اختيار داشتند ، يكى پستهاى مهم سياسى ، قدرت سياسى و ديگر ، بيت المال ، قدرت اقتصادى . با كشته شدن عثمان ، معاويه ، نيروى ديگرى را هم در خدمت خودش گرفت و آن اينكه ، يك مرتبه داستان خليفه مقتول و مظلوم را مطرح كرد و احساس دينى و مذهبى گروه زيادى از مردم را ( لااقل در همان منطقه شامات ) در اختيار گرفت . مى گفت : خليفه مسلمين ، خليفه اسلام ، مظلوم كشته شد ، من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا ( 1 ) ، انتقام خون خليفه مظلوم واجب است ، بايد گرفت . احساسات دينى صدها هزار و شايد ميليونها نفر از مردم را به نفع مقاصد خويش در اختيار گرفت . خدا مى داند كه معاويه در روضه عثمان خواندنهاى خود ، چقدر از مردم اشك گرفته است ، آن ، در زمان خلفاى پيش از عثمان ، آن هم دوره عثمان ، اين هم در قتل عثمان كه تقريبا مقارن است با خلافت على عليه السلام .
بعد از شهادت على عليه السلام ، معاويه خليفه مطلق مسلمين شد و ديگر همه قدرتها در اختيار او قرار گرفت . در اينجا يك قدرت چهارم را نيز توانست استخدام بكند و آن اين بود كه شخصيتهاى دينى و به اصطلاح امروز روحانيت را اجير خودش كرد . از آن روز بود كه يك مرتبه شروع كردند به جعل و وضع حديث در مدح عثمان و حتى مقدارى در مدح شيخين ، چون معاويه ، اين را به نفع خودش مى دانست و به ضرر على عليه السلام . و چه پولها كه در اين راه مصرف و خرج شد . على عليه السلام در كلمات خودشان به خطر عظيم بنى اميه اشاره ها كرده اند . خطبه اى است كه اول آن راجع به خوارج است و در اواخر عمرشان هم انشاء كرده اند . مى فرمايند : فانافقات عين الفتنه (1) من بودم كه چشم فتنه را در آوردم ( مقصود داستان خوارج است) ، يك مرتبه در وسط كلام گريز مى زنند به بنى اميه :
الا و ان اخوف الفتن عندى عليكم ، فتنه بنى اميه فانها فتنه عمياء مظلمه (2) ولى فتنه و داستان خوارج آنقدر خطر بزرگى نيست ، يعنى بزرگ است اما از آن بزرگتر و خطرناكتر ، فتنه بنى اميه است .
درباره فتنه بنى اميه ايشان كلمات زيادى دارند . يكى از خصوصياتى كه على عليه السلام براى بنى اميه ذكر مى كند اين است كه مى گويد مساوات اسلامى به دست اينها بكلى پايمال خواهد شد و آنچه كه اسلام آورده بود كه مردم همه برابر يكديگر هستند ديگر در دوره بنى اميه وجود نخواهد داشت .
مردم تقسيم خواهند شد به آقا و بنده و شما ( مردم ) ، بنده آنها در عمل خواهيد بود . در جمله اى چنين مى فرمايد : حتى لا يكون انتصار احدكم منهم الا كانتصار العبد من ربه (1) كه خلاصه اش اين است كه برخورد شما با اينها شبيه برخورد يك بنده با آقا خواهد بود ، آنها همه آقا خواهند بود و شما حكم برده و بنده را خواهيد داشت ، كه در اين زمينه مطلب خيلى زياد است .
دوم چيزى كه باز در كلمات اميرالم…منين ، در پيش بينى هاى ايشان آمده است كه بعد رخ داد ، سر به نيست شدن ، به اصطلاح روشنفكران بعد از ايشان است . تعبير حضرت چنين است : عمت خطتها و خصت بليتها (2) اين بليه اى است كه همه جا را مى گيرد ولى گرفتاريهايش اختصاص به يك طبقه معين پيدا مى كند . تعبير حضرت تعبير بسيار عالى و خوبى است . اين طور مى فرمايند : و اصاب البلاء من ابصر فيها ، و اخطا البلاء من عمى عنها (3) . هر كس كه بصيرتى داشته باشد و به قول امروز روشنفكر باشد ، هر كس كه فهم و دركى داشته باشد ، اين بلا و فتنه ، او را مى گيرد . زيرا نمى خواهند آدم چيز فهمى وجود داشته باشد . و تاريخ نشان مى دهد كه بنى اميه افراد به اصطلاح روشنفكر و دراك آن زمان را درست مثل مرغى كه دانه ها را جمع بكند ، يكى يكى جمع مى كردند و سر به نيست مى نمودند . و چه قتلهاى فجيعى در اين زمينه انجام دادند .
مسئله سوم ، هتك حرمتهاى الهى است . ديگر حرامى باقى نمى ماند مگر اينكه اينها مرتكب خواهند شد و عقد و بسته اى از اسلام باقى نمى ماند جز اينكه باز مى كنند : لا يدعوا لله محرما الا استحلوه و لا عقدا الا حلوه (1) . چهارم اينكه مسئله به اين جا پايان نمى گيرد ، بلكه عملا با اسلام مخالفت مى كنند و براى اينكه مردم را واژگونه كنند ، اسلام را واژگونه مى كنند . و لبس الاسلام لبس الفر و مقلوبا (2) . اسلام را مى پوشانند به تن مردم امام آنچنان كه پوستينى را وارونه بپوشانند . شما مى دانيد كه خاصيت پوستين يعنى گرم كردن و نيز زيبايى نقش و نگارهاى آن وقتى بروز مى كند كه آن را درست بپوشند . اگر پوستين را وارونه بپوشند ، يك ذره گرما ندارد و بعلاوه يك امر وحشتناكى مى شود كه مورد تمسخر افراد قرار مى گيرد . على عليه السلام كه شهيد شد برخلاف پيش بينى هاى معاويه كه على با كشته شدنش تمام مى شود ، به صورت يك سمبل در جامعه زنده شد ، اگر چه به عنوان يك فرد كشته شد . يعنى فكر على بعد از مردنش بيشتر گسترش يافت و بعد شيعه ها در مقابل حزب اموى دور همديگر جمع شدند ، همفكريها پيدا شد و در واقع آن وقت بود كه شيعه على به صورت يك جمعيت متشكل در آمد .
معاويه در دوره خودش مبارزات زيادى با فكر على عليه السلام كرد ، سب و لعنها بالاى منبر براى على مى شد . بخشنامه كرده بودند كه در سراسر كشور اسلامى در نماز جمعه ها على عليه السلام را لعن بكنند . و اين علامت اين است كه على عليه السلام به صورت يك نيرو و يك سمبل و يك فكر و عقيده و ايمان در روح مردم زنده بود و وجود داشت . اين مرد براى مبارزه با فكر و روح على كارها انجام داد ، يكى را مسموم كرد ، سر ديگرى را روى نيزه كرد ، اينها به جاى خودش ، ولى معاويه يك ظاهرى را براى فريب مردم حفظ مى كرد . تا دوره يزيد مى رسد كه ديگر تشت رسوايى ، از بام مى افتد . و انصاف اين است كه يزيد از نظر سياست اموى هم يك غلط بود ، يعنى كسى بود كه نتوانست سياست اموى را اعمال بكند ، بلكه كارى كرد كه پرده امويها را دريد . در اين شرايط است كه اباعبدالله نهضت خودشان را آغاز مى كنند . حالا مقدارى راجع به نهضت ايشان براى شما عرض مى كنم . مطلبى را مى گويم ، شما تامل بفرمائيد ، ببينيد اين طور هست يا نه . همان طور كه كلمات و آيات قرآن از لحاظ لفظى و فصاحت و بلاغت و روانى ، نوعى خاص از آهنگها را به آسانى مى پذيرد و اين خود ، آيت بسيار بزرگى براى نفوذ قرآن بر دلها بوده و هست ، انسان وقتى تاريخ حادثه عاشورا را مى خواند ، استعدادى براى شبيه سازى در آن مى بيند . همان طور كه قرآن براى آهنگ پذيرى ساخته نشده ولى اين طور هست ، حادثه كربلا هم براى شبيه سازى ساخته نشده ولى اين طور هست .
من نمى دانم ، شايد شخص اباعبدالله در اين مورد نظر داشته . البته اين مطلب را اثبات نمى كنم ولى نفى هم نمى كنم . داستان كربلا در هزار و دويست سال پيش روى صفحه كتاب آمده ، يك وقتى آمده كه كسى فكر نمى كرده كه اين حادثه اين قدر گسترش پيدا خواهد كرد . متن تاريخ اين حادثه گويى اساسا براى يك نمايشنامه نوشته شده است ، شبيه پذير است ، گويى دستور داده اند كه آن را براى صحنه بودن بسازند . شهادتهاى فجيع ما زياد داريم ولى اين داستان به اين شكل آيا مى تواند تصادف باشد و تعمد نباشد و اباعبدالله به اين مطلب توجه نكرده باشد ؟ من نمى دانم ، ولى بالاخره قضيه اين طور است و باور هم نمى كنم كه تعمدى در كار نباشد .
از امام تقاضاى بيعت مى كنند ، بعد از سه روز امام حركت مى كند و مى رود به مكه و به اصطلاح مهاجرت مى كند و در مكه كه حرم امن الهى است ، سكنى مى گزيند و شروع به فعاليت مى كند . چرا به مكه رفت ؟ آيا به اين جهت كه مكه حرم امن الهى بود و معتقد بود كه بنى اميه مكه را محترم خواهند شمرد ؟ يعنى درباره بنى اميه ، چنين اعتقاد داشت كه اگر سياستشان اقتضا بكند و بخواهند او را در مكه بكشند ، اينكار را نمى كنند ؟ يا نه ، رفتن به مكه اولا براى اين بود كه خود اين مهاجرت ، اعلام مخالفت بود . اگر در مدينه مى ماند و مى گفت من بيعت نمى كنم صدايش آنقدر به عالم اسلام نمى رسيد .
بدين جهت هم گفت بيعت نمى كنم و هم اهل بيتش را حركت داد و برد به مكه . اين بود كه صدايش در اطراف پيچيد كه حسين بن على حاضر به بيعت نشد و لذا از مدينه به مكه رفت . خود اين ، به اصطلاح (اگر تعبير درست باشد) يك ژست تبليغاتى بود براى رساندن هدف و پيام خودش به مردم .
از اين بالاتر كه عجيب و فوق العاده است اينكه امام حسين عليه السلام در سوم شعبان وارد مكه مى شود ، و ماههاى رمضان ، شوال ، ذى القعده و ذى الحجه ( تا هشتم اين ماه ) يعنى ايامى كه عمره مستحب است و مردم از اطراف و اكناف به مكه مىآيند را در آنجا مى ماند .
كم كم فصل حج مى رسد ، مردم از اطراف و اكناف و حتى از اقصا بلاد خراسان به مكه مىآيند . روز ترويه مى شود يعنى روز هشتم ذى الحجه ، روزى كه همه براى حج از نو لباس احرام مى پوشند و مى خواهند به منى و عرفات بروند و اعمال حج را انجام بدهند . ناگهان ، امام حسين عليه السلام اعلام مى كند كه من مى خواهم بطرف عراق بروم ، من مى خواهم به طرف كوفه بروم .
يعنى در چنين شرايطى پشت مى كند به كعبه ، پشت مى كند به حج ، يعنى من اعتراض دارم . اعتراض و انتقاد و عدم رضايت خودش را به اين وسيله و به اين شكل اعلام مى كند . يعنى اين كعبه ديگر در تسخير بنى اميه است ، حجى كه گرداننده اش يزيد باشد ، براى مسلمين فايده اى نخواهد داشت . اين پشت كردن به كعبه و اعمال حج در چنين روزى و اينكه بعد بگويد من براى رضاى خدا رو به جهاد مى كنم و پشت به حج ، رو به امر به معروف مى كنم و پشت به حج ، اين ، يك دنيا معنى داشت ، كار كوچكى نبود . ارزش تبليغاتى ، اسلوب ، روش و متدكار در اينجا به اوج خود مى رسد . سفرى را در پيش مى گيرد كه همه عقلا ( يعنى عقلايى كه بر اساس منافع قضاوت مى كنند ) آن را از نظر شخص امام حسين ناموفق پيش بينى مى كنند . يعنى پيش بينى مى كنند كه ايشان در سفر كشته خواهند شد . و امام حسين در بسيارى از موارد ، پيش بينى آنها را تصديق مى كند ، مى گويد : خودم هم مى دانم .
مى گويند پس چرا زن و بچه را همراه خودت مى برى ؟ مى گويد : آنها را هم بايد ببرم . بودن اهل بيت امام حسين عليه السلام در صحنه كربلا ، صحنه را بسيار بسيار داغتر كرد . و در واقع امام حسين عليه السلام يك عده مبلغ را طورى استخدام كرد كه بعد از شهادتش ، آنها را با دست و نيروى دشمن تا قلب حكومت دشمن يعنى شام فرستاد . اين خودش يك تاكتيك عجيب و يك كار فوق العاده است . همه براى اين است كه اين صدا هر چه بيشتر به عالم برسد ، بيشتر به جهان آن روز اسلام برسد و بيشتر ابعاد تاريخ و ابعاد زمان را بشكافد و هيچ مانعى در راه آن وجود نداشته باشد . در بين راه كارهاى خود امام حسين ، نمايشهايى از حقيقت اسلام است ، از مروت ، انسانيت ، از روح و حقانيت اسلام است . اينها همه جاى خودش . ببينيد ! اين شوخى نيست . در يكى از منازل بين راه حضرت دستور مى دهند آب زياد برداريد .
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
رازهايي در سينه ي ماتم زده محرم
روزها رازهايي در سينه دارند كه تقديم روشن بينان مي شود انهايي كه چشم هاي خود را به روشنايي مي برند توانايي نگريستن به خورشيد بر امده روز را ندارند . راز دانان روزها از حادثه ها عبرت مي اموزند و بر واقعه ها با ديده تعبير مي نگرند ،ايات نيك را شاكرند و بر نشانه هاي هيبت وعسرت صابر .زير اشك به فراخي و صبر به تنگي نشان خردمندي است.
حسين ابن علي (ع)از دوران نوجواني كه شاهد انحراف دستگاه حكومت اسلامي از مسير اصلي خود بود ،موضع گيري هاي سياسي پدر خود پيروي و حمايت يمي كرد ،و در صحنه هاي سياسي و نظامي در كنار ان حضرت قرار داشت و در هر سه جنگي كه در اين دوران براي پدر ارجمندش پيش امد،شركت فعال داشت .
در زمان امام حسين (ع) انحراف از اصول و موازين اسلام و در زمان عثمان گسترش يافته بود ،به اوج خود رسيده بود. در آن زمان معاويه كه سالها از سوي خليفه دوم و سوم به عنوان استاندار در منطقه شام حكومت مي كرد و موقعيت خود را كاملا تثبيت كرده بود ،به نام خليفه مسلمين سر نوشت و مقدرات كشور اسلاميث را در دست گرفته و حزب ضد اسلامي اموي را بر امت مسلمان مسلط ساخته بود و به كمك عمال ستمگر و يغماگر خود حكومت سلطنتي استبدادي تشكيل داده و چهره اسلام را وارونه ساخته بود . در اثر اين سياست شوم ،شخصيت جامعه اسلامي مسخ و ارزشها دگرگون شده بود به طوري كه مسلمانان با آن كه مي دانستند اسلام هيچ وقت اجازه نمي دهد آنان مطيع زمامداران بيدادگري باشند كه به نام دين بر آنان حكومت كنند ، با اين حال بر اثر ضعف و ترس و نا اگاهي از انها پشتيباني مي كردند . در اثر اين سياست ،مسلمانان بر خلاف منطق قران و تعاليم پيامبر (ص)تبديل به افرادي ترسو،سازشكار ،ظاهر ساز شده بودند . با وجود اين وضع اسفناك و انفجار اميز موجود به دليل پيمان صلح امام حسن و ژست ديني معاويه قيام و انقلاب مسلحانه امام حسيبن در آن زمان ميسر نشد .اما در زمان يزيد كه نابساماني در جامعه به اوج رسيده بود اين امكان فراهم گشت.
امام حسين با جانبازي نهي از منكر كرد
حجةالاسلام واعظ موسوي گفت: امام حسين (ع) در مقابل يزيد به طور علني ايستادگي كرد و از بيعت با وي سر باز زد و اين در حالي بود كه در زمان معاويه به دليل شرايط موجود به ناچار در خفا به روشنگري مي پرداخت.
وي افزود : ايشان از سنت امر به معروف و نهي از منكر را تنها با زبان گفتار كافي نمي دانست زيرا با وضعيت پيش آمده ان را موثر نمي ديد وبا ضعف اساسي موجود در جامعه جانبازي و خون دادن را ترجيح داد تا مجددا شرايط را براي رشد اسلام مساعد سازد.
وي اذعان داشت:با توجه به اين كه جامعه درذ زمان معاويه حال قياتم و انقلاب را نداشت و شمشير جهاد به اب عافيت شسته بود امام حسين وادار به بستن پيمان با معاويه شد.
وي تصريح كرد : اگر امام حسين در زمان معاويه قيام مسلحانه مي كرد ،معاويه مي توانست آن را به يك شورش غير موجه و بر خلاف مواد پيمان صلح بين طرفين معرفي كند و چون جامعه آن زمان شرايط قيام را نداشت طبعا منطق معاويه مورد تاييد مردم قرار مي گرفت.
امام حسين (ع) وجود يزيد را برابر با نابودي حكومت اسلامي مي دانست
حجةالاسلام عدالتيان گفت : سيد الشهدا در مقابل بيعت با يزيد ايستاد و در برابر اين پيشنهاد بي شرمانه گفت اگر يزيد بر جامعه اسلامي باشد چيزي از اسلام نمي ماند .
وي اظهار داشت : امام حسين (ع) به دليل سياست و دغل بازي هاي معاويه در زمان او امادگي قيام را نداشت و تنها توانست به روشنگري در جامعه بپردازد .
وي خاطر نشان كرد : تا زماني كه امام حسن (ع) به شهادت نرسيده بود امام حسين مطيع امر ايشان بودند اما پس از ان در وادي سياست وارد شده و اولين اقدامات سياسي خود را در زمان خلافت معاويه انجام داد.
حجةالاسلام عدالتيان ادامه دادا : زندگي سياسي امام حسين در دو بخش مبارزات پنهاني در زمان معاويه و مخالفت علني در دوران حكومت يزيد قابا بررسي است.
افشاى مفاسد معاويه و يزيد در سخنان امام حسين(ع)
هر نهضت و قيامى نياز به مقدماتى دارد، مخصوصا قيامهايى كه منجر به برخورد نظامى و قتل و كشتار مىشود. از مهمترين عامل و مقدمه هر انقلاب و قيام كه نقش كليدى دارد، آگاهى دهى و اطلاع رسانى است، آگاهى دادن از چهره واقعى دشمنان، آگاهى دادن از اهداف قيام.
امام حسين(ع) سالها قبل از قيام عاشورا يكى از مسائلى كه سخت بر آن تكيه و پافشارى نمود افشاگرى عليه چهره فاسد و نقاب دار معاويه و همين طور بيان رسوائىها و مفاسد يزيد ملعون بود، آنچه پيش رو داريد، نگاهى است گذرا به افشاگريهاى آن حضرت عليه معاويه و يزيد .
الف: افشاگرى عليه معاويه
1- افشاى چهره معاويه و همراهان در جنگ صفين
در يكى از روزهاى جنگ صفين طراحان شام، از جمله معاويه به فكر نفوذ در خاندان عترت افتادند. عبدالله عمر براى امام حسين(ع) پيغام ملاقات فرستاد، وقتى در گوشهاى از ميدان بسوى او رفت، پسر عمر گفت: من براى جنگ با تو نيامدم، مىخواهم تو را نصيحت كنم، امام حسين(ع) فرمود: چه نصيحتى دارى؟ گفت: قريش از پدرت اطاعت نمىكنند، آيا تو مىتوانى با على(ع) مخالفت كنى و او را بر كنار سازى تا ما همه تو را به عنوان رهبر جامعه اسلامى برگزينيم؟!
حضرت، از اين سخنان برآشفت و فرمود: «سوگند بخدا! هرگز من به خدا، و پيامبر خدا(ص) و جانشين رسول خدا (ص) كافر نمىگردم...
گم شو، واى بر تو از شيطان متكبر به تحقيق كه شيطان اعمال زشت تو را زينت داده و تو را فريفته است تا آنكه تو را از دين اسلام خارج ساخته كه از قاسطين اطاعت كنى و معاويه اين مرد خارج شده از دين را يارى دهى.
همواره معاويه و پدرش ابوسفيان با رسول خدا و مسلمانان در جنگ بودند و از دشمنانشان بحساب مىآمدند.
سوگند بخدا! كه آن دو مسلمان نشدند بلكه از روى ترس و طمع تسليم گرديدند، پس امروز تو بى سرزنشى از وجدان، جنگ مىكنى، و به ميدان جنگ مىآيى تا به زنان شامى دسترسى پيدا كنى، پس اندك زمانى لذ ت ببر، كه من از خداوند عزيز و بزرگ اميدوارم به زودى تو را بكشد»(1)
وقتى عبدالله بن عمر گزارش سخنان امام حسين(ع) را به معاويه داد معاويه گفت: حسين فرزند همان پدر است فريب تو را نمىخورد.
2- افشاگرى بعد از شهادت حجر:
پس از آنكه معاويه جمعى از ياران اميرمؤمنان(ع) همراه با حجربن عدى را به شهادت رساند، همان سال به سفر حج رفت.
در مجلسى با حضرت اباعبدالله(ع) ملاقات نمود با غرورى خاص گفت: «اى اباعبدالله! آيا اين خبر به تو رسيد كه ما با حجر و ياران او كه شيعيان پدرت بودند چه كرديم؟
امام پرسيد: چه كرديد؟ معاويه گفت: پس از آنكه آنها را كشتيم، آنها را كفن كرديم، و بر جنازهشان نماز ميت خوانديم.
حضرت فرمود:«اى معاويه! اين گروه در روز رستاخيز با تو مخاصمه خواهند كرد. بخدا سوگند! اگر ما به ياران تو تسلط مىيافتيم نه آنها را كفن مىكرديم و نه بر آنان نماز مىخوانديم.
اى معاويه! بمن خبر رسيده است كه تو به پدر من ناسزا مىگويى و عليه او اقدام مىكنى و يا عيبجوئى بنى هاشم را مورد تعرض قرار مىدهى، اى معاويه اگر چنين مىكنى پس به نفس خويش بازنگر و آن را با حق و واقعيتها ارزيابى كن، اگر عيبهاى بزرگ را در آن نيابى بى عيب هم نيستى، درست است كه ما با تو دشمنى داريم.
سپس از غير كمان خود تير رها مىكنى و به هدفى كه ديگران برايت تعيين كردهاند نشانه مىروى، تو از پايگاه نزديك به دشمنى و عداوت ما برخاستهاى.
سوگند بخدا! تو از مردى (عمر و عاص) اطاعت مىكنى كه نه در اسلام سابقهاى دارد، و نه نفاق او تازگى خواهد داشت، و نه رأى تو را خواهد داشت، اى معاويه! نگاهى به خويشتن بيانداز و اين منافق را رها كن.»(2)
3- افشاى سياستهاى معاويه
معاويه با اينكه قرار داد نامه صلح امضاء كرد و پذيرفت كه حكومت را پس از خود به شوراى مسلمين واگذارد، و آن را بصورت موروثى در نياورد، در اواخر زندگانى خود خيانت كرد و تصميم گرفت براى ولايت عهدى يزيد از مسلمانان بيعت بگيرد.
روزى امام حسين(ع) را به مجلس عمومى خود طلبيد و اظهار كرد با يزيد بيعت كند امام بپاخاست و خطابهاى ايراد كرد و فرمود: ... اى معاويه! آنچه درباره كمالات يزيد و لياقت وى براى امت محمد(ص) بر شمردى شنيديم، قصد دارى طورى به مردم وانمود كنى كه گويا فرد ناشناختهاى را توصيف مىكنى، يا فرد غائبى را معرفى مىكنى و يا از كسى سخن مىگويى كه گويا تو درباره او علم و اطلاع مخصوصى دارى، در حالى كه يزيد ماهيت خود را آشكار كرده و موقعيت (سياسىو اجتماعى و اخلاقى) خودش را شناسانده است.
از يزيد آنگونه كه هست سخن بگو! از سگ بازيش بگو، در آن هنگام كه سگهاى درنده را بجان هم مىاندازد، از كبوتر بازيش بگو، كه كبوتران را در بلند پروازى به مسابقه وامىدارد. از بوالهوسى و عياشى او بگو كه كنيزكان را به رقص و آواز وا مىدارد. از خوشگذرانيش بگو كه از ساز و آواز خوشحال و سرمست مىشود.
آنچه در پيش گرفتى كنار بگذار، آيا گناهانى كه تاكنون درباره اين امت بر دوش خود بار كردهاى ترا كافى نيست؟
بخدا سوگند! تو آنقدر از روش باطل و ستمگرانه خود و ادامه تجاوز و ظلم دست بر نداشتى تا كاسههاى صبر مردم لبريز گرديد، اينك بين مرگ و تو بيش از يك چشم بر هم زدن فرصتى باقى نيست پس بسوى عملى بشتاب كه براى روز رستاخيز و حضور همگان مفيد باشد، روزيكه گريز گاهى در آن نيست. اى معاويه! ترا مىبينم كه پس از اين اعمال ننگين متعرض ما مىشوى، و ما را از ميراث پدران خود منع مىكنى.
بخدا سوگند! ما وارث پيامبر هستيم، ولى تو همان دلائل را پيش مىكشى كه به هنگام مرگ رسول خدا(ص) پيش كشيدند، و ناگزير مردم هم آن را پذيرفتند، و از روى ايمان بدان گردن نهادند آرى عذرها تراشيديد و آنچه خواستيد انجام داديد، و آنگاه گفتيد: «اين چنين بود و اين چنين هم خواهد بود» تا سرانجام از يك راه باورنكردنى كار بدست تو افتاد، اينجاست كه صاحبان بصيرت بايد عبرت بگيرند، تو براى توجيه كارهايت از عنوان صحابهاى پيامبر استفاده كردى...
معاويه! تو چگونه مصاحبت كسى (همچون عمرو عاص) را پذيرفتهاى كه نه صحابى بودنش قابل اعتماد است و نه دين و خويشاونديش مورد اطمينان؟
تو مىخواهى لباس شك و ترديد بر اندام مردم پوشانى تا ديگران از لذتهاى دنيا كامياب شوند، و شقاوت آخرت نصيب تو گردد، اين همان خسران آشكار و ضرر واضح و روشن است.(3)
4- سخنرانى افشاگرانه در منى
امام حسين(ع) در اواخر زندگى معاويه كه خيانت به صلحنامه با امام حسن(ع) را آشكارا مطرح و براى يزيد بيعت مىگرفت، به حج رفت و در «منى» مردان و زنان بنى هاشم و دوستان و ياران خود را جمع و به پاخاست و به افشاى سياستهاى شيطانى معاويه پرداخت و چنين فرمود:
«اما بعد فان هذا الطاغيه قد فعل بنا و شيعتنا ما قد رأيتم و علمتم و شهدتم...؛ آنچه را كه اين مرد سركش (معاويه) بر ما و شيعيان ما روا داشته مىنگريد و شاهديد، اينك مىخواهم مطلبى را از شما بپرسم اگر راست گفتم تصديقم كنيد و اگر دروغ گفتم تكذيب نماييد.
سخنانم را بشنويد و حرفهايم را بنويسيد، آنگاه به شهرها و قبيلههاى خودتان باز گرديد و آنچه در حق ما ميدانيد به دوستان صميمى و افراد مورد اطمينان خود بگوييد.
من اعلان خطر مىكنم از اينكه اين مطلب كهنه شده و از هم بپاشد، و حق از بين برود، گرچه «خداوند نورش را گسترش خواهد داد و گرچه كافران آنرا نپسندند.»(4)
شما را به خدا سوگند! آيا مىدانيد كه على بن ابى طالب برادر پيامبر(ص) بود؟ در آن هنگام كه رسول خدا مسلمانان را با يكديگر برادر كرد ميان خود و پدرم پيمان برادرى بست و فرمود: «در دنيا و آخرت تو برادر منى، و من برادر تو هستم»...شما را بخدا! اى مردم آيا مىدانيد كه رسول خدا(ص) على بن ابى طالب را در روز غدير به جانشينى خود منصوب كرد، و مردم را به ولايت او فرا خواند...آيا مىدانيد رسول خدا(ص) در آخرين خطبه خود فرمود:«من دو چيز سنگين و گران قيمت در ميان شما نهادم اين دو چيز كتاب خدا و اهل بيت من است، بر آنها چنگ بزنيد و تمسك جوئيد تا گمراه نگرديد.»(5)
5 - سخنرانى ديگر در منى
حضرت اباعبدالله (ع) به ميزان تحركات سياسى بنى اميه و شخص معاويه در روزهاى آخر زندگى، به تبليغات گستردهاى در مدينه، در سفر حج دست زد.
«... شما مصيبت بارترين مردم هستيد، زيرا از مسئوليتها عالمانه و آگاهانه دست كشيديد و علت همه گرفتاريها آن است كه زمام امور و اجراى احكام بايد بدست علماى الهى باشد كه در رعايت حلال و حرام خدا امين هستند، ولى اين مقام و منزلت از شما سلب شده است چرا كه از محور حق پراكنده شديد، و با وجود دلائل روشن در سنت پيامبر(ص) اختلاف كرديد، اگر بر رنجها و آزارها شكيبايى داشتيد، و سختيهاى راه خدا را تحمل مىكرديد اجراء امور دين خدا بدست شما مىافتاد، ولكن شما ستمگران را در مقام و منزلت خود جايگزين ساختيد و امور دين خدا را بدست آنان سپرديد، و آنان به اشتباه عمل مىكنند، و در شهوات خود گام برمىدارند و بر شما مسلط شدند.
چون شما از مرگ فرار كرديد، و عاشقانه به زندگى گذرا، دل نهاديد، و ضعيفان و بىنوايان را بدست ستمگران سپرديد تا برخى را برده و مقهور خود ساختند، و برخى را براى لقمه نانى بيچاره و ناتوان كردند، ستمگران در ملك خدا، طبق ميل و خواست خودگام برميدارند، و با تمايلات خود راه پستى و مذمت را هموار مىسازند، از اشرار پست فطرى پيروى مىكنند، و جسورانه در مقابل خداى متعال مىايستند، در هر شهرى بر فراز منبر گويندهاى دارند كه فرياد ميزند، و با صداى بلند سخن مىگويد.
زمين در تسلط كامل آنان است، و دستشان از هر جهت باز و گشوده است، مردم بردگان آنانند آنگونه كه هر دستى بر سر آنان كوبيده شود قادر به دفاع نيستند.
گروهى از اين جباران كينه توز، سخت بر بينوايان چيره گشتهاند، و گروهى فرمانروايانى هستند كه نه خدا را مىشناسند، و نه روز معاد را باور دارند.
در شگفتم!! و چرا در شگفت نباشم؟! كه زمين را مردى حيلهگر و مكار و فردى تيره روز، تصرف كرده و بار مسئوليت مومنين را كسى بدوش كشيده كه هرگز به آنان رحم نمىكند، خدا در اين نزاعى كه بين ما و او درگرفته، بهترين حاكم است، و در نبرد ما با او، قضاوت خواهد كرد...»(6)
6- نامه هشدار دهنده به معاويه:
«...هان اى معاويه! آيا تو آنكس نيستى كه حجر كندى را كشتى؟ و مردم نمازگزار و پرهيزكار را كه ظلم و بدعت را نمىپسنديدند؟ و در امر دين از سرزنش كسى نمىترسيدند؟ تو با ظلم و ستم آنها را كشتى با اينكه سوگندهاى فراوان خوردى عهد و پيمان استوار نمودى كه آنها را نمىكشى، بى آنكه در ملك تو فتنهاى پديد آورند، يا دشمنى آغاز كنند.
هان اى معاويه، آيا تو همان نيستى كه عمر و بن حمق خزاعى صحابى رسول خداى را كشتى؟ آن مرد صالح كه عبادت اندامش را لاغر و رخسارش را زرد نموده بود، آنهم بعد از زمانى كه خط امان دادى، و بعهد خداى محكم نمودى، با آن ميثاق و پيمان كه اگر مرغى را عطا مىكردى از فراز كوههاى بلند بنزد تو مىآمد، آنگاه بر خدا جرئت كردى، و عهد خداى را كوچك شمردى و بى جرم و جنايت او را كشتى.
آيا تو همان نيستى كه زياد بن سميه را كه از عبدى از بنى ثقيف متولدشد با خود برادر خواندى؟ و او را پسر ابوسفيان شمردى؟ و حال آنكه رسول خدا(ص) فرمود: «مولود منسوب بفراش است و بهره زناكار سنگ است».
تو به مصلحت خويش سنت رسول خداى را پشت پا زدى، و پسر عبيد را برادر گفتى، و بحكومت عراقين فرستادى، تا دست و پاى مسلمانان را قطع كرد، و چشمهاى ايشان را به آهن گداخته نابينا نمود و بدنهاى ايشان را بر شاخههاى درخت خرما آويزان كرد.
گويا از اين امت نبودى، و اين امت را با تو هيچ نسبتى نبود.
آيا تو آنكس نيستى كه زياد بن ابيه براى تو نوشت مردم حضرميين بر دين على هستند، و تو دستور دادى كه از آنان كه بر دين على ميروند يك تن زنده مگذار، و او همگان را كشت و مثله كرد و حال آنكه سوگند به خداى على(ع) بحكم اسلام تو و پدرت را بايد دستخوش شمشير مىساخت.
و امروز به بهانه همان دين، غصب مسند خلافت كردى و گرنه شرف تو و پدرت آن بود كه زمستان و تابستان دنبال شتران كاسبى مىكرديد...
من هيچ فتنهاى را در اين امت بزرگتر از خلافت و حكومت تو نمىدانم و از براى خود و دين خويش و امت محمد (ص) هيچ سودى برتر از آن نمىدانم كه با تو جهاد كنم...
قسم بجان خودم كه تو به هيچ عهدى و شرطى وفا نكردى، و مسلمانان را بعد از عهد و پيمان و صلح و سوگند كشتى بى آنكه با تو مبارزهاى كنند و نبردى آغاز نمايند، و جرم و گناه ايشان جز ذكر فضايل ما و تعظيم حقوق ما نبود، پس كشتى ايشان را از بيم آنكه مبادا هلاك شوى و ايشان زنده بمانند يا بميرند و حرارت تيغ تيز تو را نچشند.
بدان اى معاويه كه روز حساب مىآيد و هنگام قصاص فرا مىرسد، بدان كه خداى را كتابيست كه اعمال كوچك و بزرگ را فرو گذار نكرده و تمام اعمال در آن ثبت است و خداوند فراموش نمىكند كه مردم را به بهتان گرفتى، و دوستان خدا را به تهمت زدى و جماعتى را كشتى و گروهى را از خانهها و شهرهاى خود بيرون كردى و از براى پسرت يزيد كه جوانى شراب خوار و سگ باز بود، از مردم بيعت گرفتى...»(7)
7- نامه اعتراض آميز
بعد از آنكه معاويه براى يزيد از مردم بيعت گرفت، حضرت در نامه اعتراضآميز و افشاگرانه، نوشت: «اى معاويه پسرت را جانشين خود قرار دادى، او نوجوانى است كه شراب مىخورد، و با سگها بازى مىكند، توبه امانت الهى خيانت كردى و مردم را آلوده ساختى، و پندهاى پروردگارت را نپذيرفتى، چگونه ممكن است رهبرى امت محمد(ص) را كسى بر عهده گيرد كه شراب مىخورد؟ و با فاسقهاى شرور زمان، مست كننده مىنوشد، شرابخوار بر يك درهم پول امين نمىباشد، چگونه رهبر امت اسلامى خواهد شد؟
معاويه! بزودى با اعمال خود وارد قيامت خواهى شد كه ديگر دفتر توبه بسته خواهد بود»(8)
ب: افشاگرى عليه يزيد
بعد از مرگ معاويه، سران بنى اميه يزيد را بر تخت حكومت نشاندند و فشار سياسى بر مخالفان مخصوصاً شخص امام حسين(ع) را آغاز كردند.
يزيد نامهاى به «وليد بن عتبه» فرماندار مدينه نوشت و تأكيد كرد كه از امام حسين(ع) بيعت بگيرد. وى در حالى كه مروان بن حكم يهودى زاده در كنارش قرار داشت امام را طلبيد و دستور يزيد را ابلاغ كرد.
امام فرمود: اين مسئله يك موضوع اجتماعى و عمومى است بايد در ميان عموم مردم طرح شود، مهلتى دهيد تا فردا به شما پاسخ بگويم.
مروان به فرماندار مدينه گفت: او را زندانى كن اگر از دست ما برود ديگر بيعت نخواهد كرد يا گردن او را بزن. امام حسين(ع) فرمود: «اى امير! مائيم خاندان نبوت و معدن رسالت، در خاندان ما محل رفت و آمد فرشتگان و محل نزول رحمت خداست. خداوند اسلام را از خاندان ما شروع و افتتاح نمود، و تا آخر نيز همگام با ما خاندان به پيش خواهد برد.اما يزيد مردى شرابخوار است كه دستش به خون افراد بيگناه آلوده است، او شخصى است كه دستورات الهى را درهم شكسته و در مقابل چشم مردم مرتكب فسق و فجور مىگردد، آيا رواست شخصى همچون من با آن سوابق درخشان و اصالت خانوادگى با چنين مردى فاسق بيعت كند؟...»(9)
پاسخ افشاگرانه به شعارهاى يزيد
طراحان سياسى بنى اميه پس از مرگ معاويه مىخواستند با تهاجم تبليغاتى چهره مطلوبى از يزيد نشان دهند، يزيد را واداشتند تا اشعارى در مدح و ستايش بنى هاشم و ارزش صلح و سازش بسرايد و آن را در شهر مدينه در ميان قريش و بنى هاشم پخش كردند وقتى آن اشعار بدست امام حسين(ع) رسيد اينگونه پاسخ داد: «بنام خداوند بخشنده مهربان، پس اگر به تو دروغ مىگويند به آنان بگو، من رفتارى دارم و شما نيز رفتار خودتان را داريد، شما از رفتار من بيزار و من نيز از رفتار شما بيزارم.»(10)
اين جملات اشاره به آن دارد كه شعارهاى يزيد كذب و خلاف واقع است و هرگز باعث خوشبينى حسين(ع) به او و خاندان بنى اميه نخواهد شد.
از آنچه بيان شد بخوبى مىتوان نتيجه گرفت كه علما و آن كسانى كه مردم به آنها به عنوان رهبران جامعه چشم دوختهاند، وظيفه دارند در مقابل ستمگران و بدعتگزاران و منحرفان، قد علم كنند و حداقل عكس العملى كه بايد نشان دهند اين است كه جنايات و بدعتها و انحرافات آنها را در هر زمانى كه فرصت مىيابند بيان كنند.
امام حسين(ع) با اينكه در حال صلح بامعاويه بسر مىبرد، (بجهت احترام به پيمان صلح برادر و امامش حسن مجتبى(ع)) با اين حال در بيان واقعيات و شناساندن چهره پليد معاويه و فرزندش يزيد هرگز و لحظه كوتاهى نكرد هر جا زمينه را مناسب ديد، با نامه و خطابه، در جلسات عادي،...افشاگرى كرد و زمينه قيام عاشورا آماده نمود.
و امروزه در مقابل جنايات استكبار جهانى و صهيونيست بين الملل، و منحرفان و وابستگان داخلى آنها، دانشمندان و علما مسئوليت سنگينى دارند، و بايد حسين گونه در شناسائى چهره آنها و بيان جنايات آنان بكوشند چرا كه خود امام حسين(ع) فرمود: «فلكم فى اسوة؛ براى شما در رفتار من الگو است.»(11)
پىنوشتها:
1. فتوح ابن اعثم كوفى، ج 3، ص 35، و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، محمد دشتى، ص 357 - 358.
2. بحارالانوار، ج 44، ص 129، حديث 19 - تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 213. وسائل الشيعه، ج 2، ص 704، حديث 3.
3. تاريخ طبرى، ج 3، ص 248، الغدير، ج 10، ص 248 ؛ فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، همان، ص 256 - 257.
4. سوره صف، آيه 7.
5. الغدير، ج 1،ص 198، بحارالانوار، ج 33، ص 182 و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 258 - 261.
6. تحف العقول، ص 168، بحارالانوار، ج 100، ص 79، حديث 37 و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 268.
7. رجال كشى، ص 23، بحارالانوار، ج 44، ص 212 حديث 9 و فرهنگ سخنان،همان، ص 363 و 364.
8. همان، ص 362 و دعائم الاسلام، ج 2، ص 133، حديث 468.
9. فتوح ابن اعثم، كوفى، ج 5، ص 14 ؛ بحارالانوار، پج 44، ص 325.
10. مضمون آيه 41 يونس ر ك فتوح ابن اعثم كوفى، ج 5، ص 75 و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 376.
11. بحارالانوار، ج 44، ص 381.
منبع: پاسدار اسلام ، شماره ( 279-280 ) ، از طر يق شبكه اطلاع رسانى شارح
مبارزات سياسي امامحسين(ع) درزمان معاويه
امام حسن(ع)در اثر توطئهاى شوم كه از سوى معاويه تدارك ديدهشد به شهادت رسيد و جلوههاى شكوهمند امامت در ديگر يادگارفاطمه و على عليهماالسلام متجلى گشت. استبداد اموى جهت هدم امامت راستين و ياران دلباخته آن عزمرا دو چندان كرد و با تهديد و ارعاب و ترفندهاى عوامفريبانه بهنابودى مكتب و راه امام على و فرزندانش عليهم السلام همتگماشت. بدين جهت، رهبرى و هدايت امتشرايط دشوار و طاقت فرسايىيافت. دوران دهساله امامت ابىعبدالله(ع) بيانگر مواضع وبرنامههاى آن حضرت در مقابل اين تحولات است كه پيامها و درسهاىارزشمندى را فرا راه عاشقانش قرار مىدهد و از سوى ديگر، سيرهاخلاقى تربيتى آن بزرگوار را ازذخائر ازرشمند جهان اسلام و ازبايستههاى پژوهشى است كه بخش مهمى از آن ظهور و درخشش هميندوران مبارك است. نوشته حاضر نگاهى است اجمالى به يكى از مواضعو ابعاد زندگى سياسى آن حضرت با عنوان «مبارزات امامحسين(ع)در دوران معاويه كه محورهاى زير بيانگر جوانب آنمىباشد.
اعلام منشور ولايت در سرزمين منا
شيعيان امام على(ع)روزهاى سختى را در حكومت معاويه سپرىمىكردند. تعداد زيادى از آنان توسط معاويه به شهادت رسيده وبسيارى ديگر فرارى يا منزوى و در اضطراب و نگرانى به سرمىبردند. در منابر و اجتماعات اهانتبه امام على(ع) به صورترسمى رواج يافته بود و دلهاى عاشقان و دوستداران اميرمومنان راسخت جريحه دار كرده بود. اكنون ديدگان به سوى امام حسين(ع)دوخته شده و منتظر رهنمودهاو دستورهاى آن حضرت است تا اين سكوت مرگبار را بشكند و راهى بهسوى افقهاى حقيقتبگشايد. امام حسين(ع)همراه عبدالله ابن عباسو عبدالله ابن جعفر حج مىگذارد. در سرزمين منى فرصتى دست مىدهدتا امام(ع)از اصحاب پيامبرو شيعيان و نيك مردان انصار دعوت كندو حقايق را براى آنان بازگو كند. بيش از هفتصد تن گرد اماماجتماع مىكنند كه دويست نفر آنان از اصحاب پيامبرند. حضرت بپاخاست و پس از حمد وثناى الهى، فرمود: «اين تجاوزگر(معاويه)برما و شيعيان ما سختيها و ناملايماتىروا داشته است كه خود دانسته و ديدهايد يا به شما رسيده است. مىخواهم از شما درباره حقيقتى جويا شوم. اگر راست گفتم، آن را تصديق كنيد و در صورتى كه خلاف گفتم،مرا تكذيب كنيد. سخنم را بشنويد و گفتارم را بنويسيد. سپسهنگامى كه به سوى شهرها و قبايل خويش بازگشتيد، هر آن كس را كهمورد وثوق و اطمينان دانستيد به آنچه از حقوق ما مىدانيد، دعوتكنيد. من از آن مىترسم كه حق ولايت از بين رود و مغلوب گردد،اگرچه خدا نور خويش را به رغم خواست كافران، غالب خواهدگردانيد.»
سپس آنچه از قرآن و سنت پيامبر(ص)درباره پدر و مادرش واهلبيت(عليهم السلام )بود، براى آنان قرائت كرد. همگى گفتند: «اللهم نعم قد سمعنا و شهدنا» ; همين طور است ما خود شنيديمو افراد مورد اعتماد براى ما آنچه فرموديد، نقل كردند.
سپس حضرت فرمود: «شما را به خدا سوگند مىدهم آيا مىدانيد كهپيامبر(ص) على(ع)را در غدير خم به امامت منصوب كرد و مردم رابهولايت او فرا خواند و دستور داد كه اين پيام را حاضران بهغايبان برسانند؟» همگى گفتند: «بلى ما شنيديم.» (1)
بدين ترتيب، امام(ع)در آن اجتماع بر حقيقت امامت تاكيدورزيده و رسالت و مسووليتخواص را براى ترويج مكتباهلبيت(عليهم السلام)و مبارزه با استبداد اموى ترسيم كرد. سخنرانى حضرت در مسجد پيامبر(ص)نيز در همين راستا است. مرحوممجلسى مىنويسد: به معاويه گفتند: ديدگان به سوى حسين(ع)است. كارى كن كه اومنبر رود و خطابه ايراد كند; از چشم مردم خواهد افتاد; زيراتوانايى خطابه ندارد. معاويه گفت: اين را درباره برادرش حسنابن على تجربه كردم، به رسوايى مامنجر شد.
سرانجام اصرار زياد مردم باعثشد از امامحسين(ع)بخواهد بهمنبر رود و با مردم سخن بگويد. حضرت سخنرانى خود را با حمدوثناى الهى آغاز كرد. دراين حال مردى گفت: كيست كه خطابهمىكند؟ حضرت فرمود: ماييم حزب پيروز الهى و عترت رسول خدا كه نزديكترين فرد بهاو هستند و اهلبيت پاكيزه او ويكى از دو چيز گرانبها كه عدلقرآن قرار داده شده، همان كتاب كه باطلى از پيش رو و پشتسر اوراه نمىيابد، آگاه به تاويل قرآن و روشنگر حقايق آن هستيم. مارا اطاعت كنيد كه اطاعت ما واجب است; زيرااطاعت ما مقرون بهاطاعتخدا و رسول او گشته است. خداوند متعال مىفرمايد: «اطاعتكنيد خدا و رسول او و صاحب فرمان از خودتان را و هرگاه در چيزىنزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد. اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد، اين براى شما بهتر وعاقبت و پايانش نيكوتر است.» (2)
و فرموده: «هنگامى كه خبرى از پيروزى يا شكستبه آنها برسد،آن را شايع مىسازند در حالى كه اگر آن را به پيامبر و پيشوايانكه قدرت تشخيص كافى دارند. بازگردانند از ريشههاى مسايلآگاه خواهند شد و اگر فضل و رحمتخدا برشما نبود، جز عده كمىهمگى از شيطان پيروى مىكرديد.» (3)
شما را برحذر مىدارم ازاين كه به نداى شيطان گوش فرادهيد; زيرا شيطان دشمن آشكار شما است. و در آن صورت از دوستان شيطانخواهيد شد. دوستانى كه شيطان به آنان مىگويد: امروز هيچ كس ازمردم بر شما پيروز نمىگردد و من همسايه شما هستم اما هنگامى كهدوگروه(كافران و مومنان مورد حمايت فرشتگان در جنگ بدر)دربرابر يكديگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت: من از شما بيزارم. (4) كه در اين صورت «مثل كافران جنگ بدر»مورد ضربه شمشيرها و نيزهها «از سوى ملائكه» قرار خواهيد گرفتو در آن هنگام ايمان فردى كه از پيش ايمان نياورده استياكارنيكى را انجام نداده است نفعى به او نخواهد رساند.
در اين موقع، معاويه گفت: «حسبك يا اباعبدالله فقد ابلغت»; كافى است اى اباعبدالله، حق سخن را ادا كردى. (5)
2- اعتراض به ولايتعهدى يزيد
معاويه تصميم به ولايتعهدى يزيد گرفت. راهى حجشد; به مدينه آمد و از مردم براى او بيعت گرفت. سپسمنبر رفت و يزيد را اين چنين ستود: يزيد دانا به سنت و قرآنشناس است و حلم و بردبارىاش برسنگهاى سخت افزون است. امامحسين(ع)برخاست و پس از ستايش خدا و درود بر پيامبر(ص)فرمود: هرگز سخنورى هرچند سخن به تفصيل گويد نتوانسته استحق اندكى ازصفات ممتاز پيامبر(ص)را ادا كند. اى معاويه! از واقعيت دورماندهاى، سپيده صبح تاريكى شب را رسوا ساخته و نور خورشيد پرتوروشنايى چراغ را بىفروغ ساخته است. در برترى برخى سخن به زيادهگفتى و در گزينش عدهاى حق ديگران را ضايع كردى و از بيان فضيلتصاحبان آن بخل ورزيدى و بيش از حد ستم رواداشتى. نشد كه اندكى از فضيلت صاحبان حق را بپردازى و در همان حالشيطان بهره فراوان و نصيب كامل خويش را برنگيرد. دانستم آنچهدرباره يزيد از سياستمدارى و كمالش گفتى، مىخواهى مردم را بااين سخنان به اشتباه اندازى. گمان مىكنى انسانى ناشناس و دوراز چشم مردم را تعريف مىكنى و از آنچه فقط خودت به آن دستيافتهاى، خبر مىدهى. «فخذ ليزيد فيما اخذبه من استقرائه الكلاب المتهادشتهعندالتحادش و الحمام السبق لاترابهن و القيناث ذوات المعازف وضروب الملاهى تجده ناصرا» ; وهمين كارهايى كه يزيد كرده، بگير; همين كه سگان را به حال پارس و گلاويزى مىخواند و كبوترانبازىرا به سوى همقطارانش و نيز كنيزكان آوازه خوان و انواع بيهودهگرى و هوس بازىهايش كافى است كه تو را در وصف خويش يارى كردهباشد.
سپس فرمود: قصدى را كه براى ولايتعهدى يزيد دارى فروگذار ورهاكن، چه نيازى دارى كه افزون برهمه كارهاى بدى كه كردهاى بااين گناه نيز خدا را ملاقات كنى. (6)
افشاى جنايات معاويه
جهت ديگرى كه بيانگر مبارزات آن حضرت است نامهاى است كه درآن جنايات معاويه و ستمگرىهايش شمارش كرده، حكومت معاويه رافتنهاى سهمگين بر امت قلمداد مىكند. قسمتى از آن چنين است: مگرتو نبودى كه حجر و ياران عابد و خاشع حق را كشتى، همانان كه ازبدعتها نگران و بىتاب مىگشتند و امر به معروف و نهى از منكرمىكردند؟ آنان را پس از تعهدات محكم و تضمينهاى مطمئن به طرزظالمانه و تجاوزكارانه كشتى، در برابر خدا گستاخى ورزيدى و عهدو پيمان الهى را سبك شمردى. مگر تو قاتل عمرو ابن الحمق نيستى،همان كه از زيادى عبادت صورت و پيشانىاش پينه بسته بود؟ او راپس از تعهدات و تضمينهايى كشتى كه اگر به حفاظتشدگان دركوهساران داده مىشد، از قلههاى آن فرود مىآمدند. مگر تونيستىكه زياد را در دوره اسلام به خويشتن منسوب گردانيدى و او را پسرابىسفيان قلمداد كردى، با اين كه رسول خدا(ص)حكم كرده كه فرزندمتعلق به بستر(پدر و مادر)است و پاداش مرد زناكار را سنگ است.
آنگاه او را برمسلمانان مسلط ساختى تا آنان را بكشد و دست وپايشان را قطع كند و بر تنه درختبه دارشان آويزاد؟ پناهبرخدا، اى معاويه! گويا تو از اين امت نيستى و ايشان از تونيستند. مگر تو آن خضرمى را نكشتى كه ابن زياد درباره او به توگزارش داده بود داراى دين على(ع)است; و دين على(ع) همان دينىاست كه پسر عمويش(ص)برآن بود; همان دينى كه تو به نامش به اينمقام نشستهاى; و اگر دين او نبود، بالاترين افتخارات تو واجدادت كوچهاى تابستانى و زمستانى آنان بود و خدا به واسطه مابراى اين كه نعمتى گران ببخشد، سختيهاى آن را از دوشتانبرداشت. به من گفتهاى كه اين امت را به فتنه مينداز. من فتنهاىسهمگينتر از حكومتتبرامت نمىيابم; و نيز گفتهاى: به مصلحتخويش و دين و امت محمد(ص)بينديش. به خدا قسم، كارى بهتر ازجهاد عليه تو نمىشناسم. بنابراين، هرگاه به انجام آن اقدام كنم، مايه تقرب بهپروردگار من است و در صورتى كه به انجامش نپردازم، از خدا براىحفظ دينم آمرزش مىطلبم و از او توفيق انجام آنچه او دوستمىدارد و مىپسندد، خواستارم.
سپس حضرت در ادامه مىفرمايد: بدان كه خدا را ديوانى است كههركار كوچك و بزرگ به حساب مىكشد و شمارش مىكند. بدان كه خدافراموش نمىكند كه تو به مجرد گمان افراد را مىكشى و به محضوارد آمدن اتهامى دستگير مىسازى و پسرى را به حكومت نشاندهاىكه باده مىنوشد و سگبازى مىكند، تو را مىبينم كه خويشتن بهگناه و عذاب در انداختهاى و دينت را تباه كردهاى و رعيت راضايعساختهاى. (7)
يادآورى رسالتها
استبداد اموى جامعه اسلامى را دچار فسردگى و ركود كرده، زمينهتجاوز و ستمگريهاى بيشتر آنان گشته بود. هشدار به جامعه ويادآورى رسالتها و مسووليتهاى سنگين آنان از ضرورتهاى فورى آنبود; و چه فردى شايستهتر از ابىعبدالله الحسين(ع)و چه موقعيتىوالاتر از حج.
براين اساس، حضرت در اجتماع شكوهمند مردم در سرزمين منى بهسخنرانى پرداخت و وظيفه امر به معروف ونهى از منكر را به مردمو دانشمندان يادآور شد. حضرت در آغاز درباره اهتمام به امر بهمعروف و نهى از منكر فرمود: اى مردم! از آنچه خدا بدان اولياى خود را پند داده، پندگيريد مانند بدگفتن او از دانشمندان يهود، آنجا كه مىفرمايد: چرا دانشمندان نصارى و علماى يهود آنان را از گفتار گناهآميز وخوردن مال حرام نهى نمىكنند؟ چه زشت است عملى كه انجاممىدادند. (8) و نيز فرموده است: كافران بنى اسرائيل بر زبان داود وعيسى ابن مريم، لعن و نفرين شدند. اين به خاطر آن بود كه گناهوتجاوز مىكردند. تا آنجا كه فرمود: چه بدكارى انجام مىدادند. (9)
خداوند آنها را بدين خاطر نكوهش كرده كه از ستمكارانى كهميان آنها بودند، كار زشت و فساد مىديدند و آنها را نهىنمىكردند; زيرا در مال آنان طمع داشته و از قدرت آنانمىترسيدند با اين كه خداوند مىفرمايد: از مردم نترسيد و از منبترسيد. (10)
سپس عالمان را مورد خطاب قرار داده، مىفرمايد: شما اى جماعتكه معروف به دانش و نامور به خوبى و معروف به خيرخواهى هستيد وبه وسيله خدا در دل مردم مهابتى داريد; شرافتمند از شما حسابمىبرد و ناتوان شما را گرامى مىدارد...
من مىترسم عذابى از عذابهاى الهى برشما فرودآيد; زيرا شماهااز كرامتخدا به منزلتى رسيديد كه برديگران برترى يافتهايد. بندگان مؤمن به خدا، گرامى داشته نمىشوند ولى شما به خاطر خدادر ميان بندگان الهى ارجمنديد. اين در حالى است كه مىبينيد كهپيمانهاى خدا شكسته شده و هيچ عكس العمل و هراسى به خود راهنمىدهيد. براى يك نقض تعهد پدران خويش بىتابى مىكنيد با اين كه تعهدرسول خدا خوار و بىمقدار شده، كورها و لالها و زمينگيرها در همهشهرها بىسرپرست مانده و برآنها ترحم نمىشود، شما به اندازهمقام و در خور مسووليتخويش كار نمىكنيد و در مقابل كسى كهاقدام مىكند خضوع نمىكنيد. برعكس به سازش و مسامحه با ظالمان خود را آسوده خاطر مىداريدبا اين كه خداوند شما را فرمان داده كه از كار خلاف باز ايستيدو ديگران را نيز نهى كنيد; اما شما غافليد. مصيبتشما از همهمردم بزرگتر است; زيرا در حفظ مقام علما و دانشمندان ناتوانشديد. كاش كوشش مىكرديد. علت اين ناتوانى اين است كه جريان امور و احكام به دستدانشمندان الهى است كه امين برحلال و حرام اويند; ولى اين مقاماز شما گرفته شده است. بدين جهت، كه شما ازحق متفرق شديد و درباره روش پيغمبر باوجود دليل روشن دچار اختلاف شديد. اگر براذيت و آزارها شكيبابوديد و در راه خدا مشكلات را متحمل مىشديد، زمام امور الهى بهشما برمىگشت و از طرف شما دستور آن صادر مىگشت و به سوى شماباز مىگشت; اما برعكس شما خودتان ستمگران را به جاى خويش جاىداديد و امور الهى را به آنها واگذاشتيد تا به شبهه كاركنند وبه شهوتها و ميلهاى نفسانى خويش حركت كنند. علتسلطه ستمگرانگريز شما از مرگ و خوش بودنتان به زندگى دنيا است كه از شماجدا خواهد شد. (11)
اما متاسفانه اين فريادها و خروشهاى الهى برجان و قلبهاىغافل كارگر نيفتاد و دوباره هركس به انديشه دنيايى خويش مشغولوكارهاى روزمره خويش را استمرار بخشيد و چنان شد كه بنىاميهاحكام الهى را تعطيل كردند; نيكمردان تنها مانده ميدان را بهشهادت رساندند و تاريخ را براى هميشه سوگمند از بين رفتن حق وعدالت و حاكميت امامت راستين ساختند.
تاكيد براستمرار برائت
معاويه به مروان كه ازكارگزاران حكومتى او بود، نامه نوشت واز او خواست دختر عبدالله بن جعفر را براى يزيد خواستگارى كند. عبدالله تصميم درباره اين موضوع را به دائى فرزند خويش امامحسين(ع)واگذار كرد. امام فرمود: از خداوند خواستارم كه موردپسندى از آل محمد را براى دختر عبدالله برگزيند. همگى در مسجداجتماع كردند. مروان در حضور مردم گفت: امير مومنان معاويه بهمن دستور داده كه هرقدر از مهر را كه پدرش بگويد، قبول كنم وتمامى بدهكارى پدرش را بپردازم. افزون آن كه صلح بين دو فاميلنيز برقرار خواهد شد. امام حسين(ع)پس از حمد و ثناى الهى وبيان فضايل اهلبيت(عليهم السلام)پاسخ داد: اين كه گفتى مهرش هرقدر باشد، معاويه قبول كرده، سوگند به جان خود كه در صورتتصميم، ما برمهر السنه چيزى اضافه نمىكنيم. و اين سخن كهبدهكارى پدرش هرچه باشد، پرداخت مىكند، هيچ گاه زنان مابدهكاريهاى ما را نپرداختهاند; و اما مصالحه و سازش، ما افرادىهستيم كه به خاطر خدا با شما دشمنى كرديم و براى دنيا با شماصلح نخواهيم كرد. خويش نسبى نتوانسته است مانع از اين كار شودتا چه رسد به ازدواج و خويشى سببى.
سپس حضرت دختر عبدالله را به عقد قاسم ابن محمد بن جعفردرآورد و باغى كه خود در مدينه و به نقلى در سرزمين عقيقداشت. به دختر خواهر خويش بخشيد. (12)
پىنوشتها:
1- الغدير، ج 10، ص 161 و 162.
2- نساء، آيه59.
3- همان، آيه83.
4- انفال، آيه 48.
5- بحارالانوار، ج 44، ص 205 و206.
6- الغدير، ج 10، ص 161 و 162 و استفاده از ترجمه الغدير، ج19، ص 250 و 251.
7- الغدير، ج 10، ص 161 و 162 و استفاده از ترجمه الغدير، ج19، ص 250 و 251.
8- مائده، آيه63.
9- همان، آيات 78 و79.
10- همان، آيه47.
11- تحف العقول، ص 240، كلمات امامحسين(ع).
12- بحارالانوار، ج 44، ص207.
منبع: ماهنامه كوثر شماره 38
آنچه در دوران امام حسين(ع) اتفاق افتاد
قيام حسين بن علي براي امر به معروف و نهي از منكر بود
حجت الاسلام سيد سليماني
حجتالاسلام سيد سليماني در گفتگو با پايگاه اطلاعرساني حرم مطهر با بيان اين مطلب كه دوره سياسي حضرت سيدالشهدا و حركت آن حضرت با دوران سياسي امام حسن(ع) بسيار تنگاتنگ است، افزود: از 20 سال حكومت معاويه، 10 سال آن در زمان امامحسن(ع) و 10 سال ديگر در زمان امام حسين(ع) بوده است.
وي اظهار داشت: براي آنكه شخصيت واقعي معاويه كه فردي دورو و كذاب بود، رسوا شود، نياز بود كه امام حسن(ع) صلح كند.
اين واعظ توانا علت حكومت 20 ساله معاويه را شناخت. وي از بني هاشم دانست و افزود: معاويه جلسهاي را در مدينه تشكيل داد تا از امام حسين(ع) براي يزيد بيعت بگيرند و آن حضرت را در صورت استنكاف تهديد به مرگ كردند.
ولي حضرت اباعبدا... در آن جلسه حرفي نزد، زيرا هدف امام فقط گسترده شدن موضوع نبود، بلكه هدف ديگري را دنبال ميكرد.
حجت الاسلام سليماني با بيان اينكه ائمه اطهارشجاع بودند و نه متمور، افزود: نمود حركتي است بدون عقل، بنابراين مصلحت بود كه امام حسين(ع) در مجلس بيعت براي يزيد، سكوت كند تا عقبه اسلام و شيعه باقي بماند.
وي با بيان اينكه قبل از آنكه معاويه در 10 رجب سال 60 به درك برسد، 2 وصيت براي ماندگاري حكومت به يزيد داشت و گفت: درگير نشدن به صورت رسمي با خاندان بني هاشم و حفظ كردن شواهد و ظواهر از جمله اين وصايا بود كه يزيد به آنها عمل نكرد.
حجت الاسلام سيدسليماني ادامه داد: حضرت سيدالشهدا، هنگامي كه يزيد به حكومت رسيد، بزرگان شام را فرمان داد، ديواري از يزيد داشته باشند تا متوجه شدند او رسما فسق و فجور مي كند امام آنها حرف حسين(ع) را قبول نكردند و بعد از وفات ايشان به اين مسأله پي بردند.
اين واعظ توانا دو ماجراي سال 62 و 63 را كه بعد از واقعه عاشورا رخ داد، دليلي بر ناداني مردم آن زمان و دوستي حركت امام حسين(ع) دانست.
وي گفت: حضرت در كنگره حج سال 60، رسما به مسلمانان جايگاه يزيد را افشاگري كرد و فرمودند: «پروردگارا، اين حركت ما نه به خاطر حكومت و قدرت و نه به منظور به دست آوردن مال دنياست، بلكه به خاطر آن است كه نشانههاي دين را به مردم نشان دهيم و اطلاعات را در كشورهاي اسلامي اجرا كنيم تا بندگان ستم ديده از چنگ ظالمان در امان باشند و واجبات احكام و سنتهاي تو اجرا گردد.»
اينك شما بزرگان امت اگر مرا ياري نكنيد، ستمگران بر شما چيره ميگردند و در پي خاموش ساختن نور پيامبرتان ميكوشند.
وي امر به معروف و نهي از منكر را دليلي بر قيام حسين بن علي دانست و افزود: درخواست بيعت براي يزيد و آوردن فشار به حضرت و دعوت مردم كوفه از حضرت براي حضور در عراق، از جمله مسايلي ديگري است كه امام حسين(ع) قيام كرد.

