با استفاده از دانشنامه امامحسین (ع)
پيشگفتار
در چند نقل آمده است که کاروان اسرا روز اول صفر به شام رسیدهاند، اما اینکه دقیقاً چند روز در راه بودهاند و از چه مسیری خود را به شام رساندهاند، مشخص نیست.
بر این اساس، بین شام و کوفه حداقل سه مسیر اصلی وجود داشته است و احتمالاً کاروان اسرا از یکی از این سه مسیر خود را به شام رسانیدهاند. کوتاهترین مسیر موجود، مسیر «بادیةالشام» است که تقریباً 800 کیلومتر است.
مسیر دوم مسیر کناره فرات است که به آب نیز دسترسی داشته و حدود یکهزار و 200کیلومتر مسافت آن بوده است. اما طولانیترین مسیر، یکهزار و 600 کیلومتر درازا دارد و از شهرهایی مثل تکریت، موصل، نصیبین و حلب عبور میکند. در واقع اگر نقشه امروزی این مسیر را ملاحظه کنیم از چندین کشور عبور میکند.
حجتالاسلام سیدمحمود طباطبایینژاد، سرپرست گروه تحقیقات دانشنامه 14 جلدی امام حسین (ع) در موسسه دارالحدیث قم، احتمال عبور کاروان از «بادیةالشام» را بیشتر میداند و میگوید: با توجه به اینکه روایات اندکی از مواجهه مردم با کاروان اسرا نقل شده، به احتمال قوی «بادیةالشام» مسیر عبور کاروان بوده است. البته در برخی منابع متأخر نظیر «مقتل ابی مخنف» ماجراهایی نقل شده است که برای ما سندیت ندارد.
طباطبایینژاد در پاسخ به این سؤال که برگشت اسرا از شام چند روز به طول انجامیده است، میگوید: اگر بنا را بر این بگذاریم که اسرا برای اربعین به کربلا رفته باشند، مسیر برگشت بادیه نزدیک به دو برابر میشود.
وی ادامه میدهد: درباره اربعین بین علما اختلاف است. عدهای با وجود مسیر طولانی امکان حضور کاروان اسرا در کربلا در روز اربعین را منتفی میدانند. عدهای نیز این امکان را میسر دانسته و معتقدند اگر کاروان اسرا روز اول صفر در شام بوده باشد، میتوانسته از مسیر بادیه خود را در اربعین به کربلا برساند.
برای پیبردن به مسیر حرکت کاروان اسرا به معتبرترین و کاملترین منبع موجود یعنی «دانشنامه امامحسین (ع)» که حاوی 4هزار و 191 حدیث و گزارش تاریخی درباره سیدالشهداء (ع) است؛ رجوع میکنیم.
این دانشنامه به همت مؤسسه علمی ـ فرهنگی دارالحدیث و تحت نظر آیتالله ریشهری تهیه شده و حاصل 10 سال کار پژوهشی است. همراه با این کتاب، 5 نقشه ابتکاری نیز منتشر شد که یکی از آنها به «خط سیر کاروان حسینی از مدینه به مدینه» اختصاص دارد.
توضیحى درباره مسیر کاروان اسیران کربلا از کوفه به شام و از شام تا مدینه کاروان اسیران کربلا را پس از انتقال به کوفه، اندکى نگاه داشتند و سپس به سوى دمشق، پایتخت حکومت اُمویان، فرستادند. مسیر حرکت این کاروان، در کتب تاریخ و سیره، معیّن نشده است. از این رو، پیموده شدن هر کدام از مسیرهاى میان کوفه و دمشقِ آن روزگار، محتمل است.
برخى خواستهاند با ارائه شواهدى، حرکت آنان را از یکى از این چند راه، قطعى نشان دهند؛ ولى مجموع قرائن، ما را به اطمینان کافى نمى رساند. [1] ما ابتدا راههاى موجود آن روزگار را بر مى شمریم و سپس، قرائن ارائه شده را بررسى مى کنیم. ذکر این نکته پیش از ورود به بحث، لازم است که میان کوفه و دمشق، فقط سه راه اصلى بوده است. البتّه هر کدام از این راه ها، در بخشى از مسیر، فرعىهاى متعدّد کوتاه و بلندى هم داشته اند که طبیعى است. [2]
محبت عبارت است از تمایل پیدا کردن و راغب بودن به چیزی که موجب لذت و راحتی انسان میگردد، که زاییدهٴ معرفت و ناشی از ادراک آن چیز است. از اینرو کشش و تمایلی که در عالم جمادات وجود دارد مثل آهن و آهنربا، جاذبهٴ زمین و… چون ظاهراً ناشی از معرفت و ادراک نیست؛ محبت نامیده نمیشود. و نیز هر چه معرفت بیشتر باشد، محبت افزونتر میشود چنان که هر چه کمال و موجبات لذت در محبوب بیشتر شود، محبت پررنگتر میگردد: ﴿والّذین ءامنوا أشدّ حبّاً لله﴾[۲].
البته محبتی که انسان به خدا دارد از سنخ محبّتهای دیگری است او کمالات را از ذات خود دارد و دیگران از او. از اینجهت محبّت به او اصلی است ومحبت به دیگران تبعی؛ «أنت الّذى أزلت الأغیار عن قلوب أحبائک حتّی لم یحبّواسواک»[۳] محبت به او شهد خوشگواری است که هر کس چشید دل بهاوسپرد و از دیگران چشم پوشید؛ «من ذالذّى ذاق حلاوة محبّتک فرام منْک بدلاً؟»[۴].
شرط رسیدن به کمال ایمان این است که انسان، خدا را از هر چیز، حتی از خودش بیشتر دوست داشته باشد؛ «لا یمحض رجل الإیمان بالله حتّی یکون الله أحبّ إلیه من نفسه وأبیه واُمّه ووُلْده وأهْله وماله ومن النّاس کلّهم»[۵].
فلذا چیزی که امام حسین(علیهالسلام) را وادار کرد در روز عاشورا از همه چیز بگذرد، اسیرالکربات(اسیر گرفتاریها) گردد و هر مصیبت و اندوهی را تحمل کند؛ فقط عشق به خدای متعال بود. و این عشق چیزی نبود که ناگهان و در حادثهٴ سفر کربلا پیدا شده باشد. بلکه در تمام دوران حیات آن حضرت این عشق وجود داشت و حادثهٴ عاشورا در حقیقت ثمره و محصول این عشق و ارادت بود. مناجاتهایی که از آن حضرت در دسترس ما وجود دارد مخصوصاً دعای عرفه، گویای این عشق و ارادت و نفوذ آن در اعماق وجود آن حضرت است.
امام حسین علیه السلام و یاد خدا در تمام احوال
ذکر خدا امری قلبی است که هر خیر و برکتی از آن ناشی میشود و ذکر زبانی، دعا، نماز، تلاوت قرآن و غیره از آن جهت که سبب به وجود آمدن این امر قلبی میشود، ذکر شمرده شده است.آنچه را قرآن کریم مایهٴ آرامش قلب میداند: ﴿ألا بذکر الله تطمئنّ القلوب﴾[۶] همین ذکر قلبی است. این که امام حسین(علیهالسلام) چون کوه در مقابل انبوهی از اندوه ایستاد و هیچ گونه تردید، اضطراب، دودلی، ترس و وحشت را به خود راه نداد، بلکه ترس را ترسانده و اضطراب را مضطرب نموده و تردید را مردّد کرده بود، منشأش همین ذکر قلبی و توجه باطنی و اندرونی بود.
سالار شهیدان(علیهالسلام) پیوسته نام خدا بر لب و یاد خدا در دل دارد موقع حمله به دشمن «لاحول ولاقوّة إلاّ بالله العلىّ العظیم»[۷] میگوید، هنگام احساس خطر مرگ ﴿إنّا لله وإنّا إلیه راجعون﴾ بر زبان جاری میکند[۸]، هنگام رسیدن به کربلا، از بلاها و مصیبتهای آن به خدا پناه میبرد؛ «أللّهمّ أعوذ بک من الکرب والبلاء»[۹]، وقت عزیمت جوان دلاورش به میدان نبرد، خدا را شاهد میگیرد: «أللّهمّ اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز إلیهم… »[۱۰] و بالاخره دشمنان خودش را سرزنش میکند و میگوید: شیطان بر شما مسلط شد و یاد خدا را از دل و فکرتان برد ننگ بر شما و بر اهدافتان باد، ما ملک خدا هستیم و بازگشتمان به سوی اوست؛ «لقد استحوذ علیکم الشیطان فأنساکم ذکر الله العظیم فتبّاً لکم ولما تریدون، إنّا لله وإنّا إلیه راجعون»[۱۱] و دهها و صدها نمونهٴ دیگر که در جریان حادثهٴ کربلا و زندگی آن حضرت و یارانش به وفور پیدا میشود.یکی از آنها اهمیت دادن امام حسین علیه السلام به نماز است. حضرت سید الشهداء (علیه السلام) با همهٴ سابقهای که در طول عمر شریف خود در نماز و عبادت داشت[۱۲]، عصر تاسوعا از برادرش حضرت ابوالفضل(علیهالسلام) خواست یک شب از امویان مهلت بگیرد تا در آن یک شب فقط دعا، نماز، تلاوت قرآن، استغفار و راز و نیاز باخدا داشته باشد؛ «فهو یعلم أنّى کنت قد اُحبّ الصّلاة له وتلاوة کتابه وکثرة الدعاء والاستغفار»[۱۳].
در ظهر عاشورا که تنور جنگ به شدت گرم و درگیری و نبرد به نهایت درجهٴ حدّت خود رسیده بود، وقتی صحبت از نماز شد، به فکر اقامهٴ نماز افتاد و فرمود: «ذکرت الصّلاة جعلک الله من المصلّیننعم هذا أوّل وقتها ثم قال: سلوهم أن یکفّوا عنّا حتی نصلّى»[۱۴]؛ نماز را به یادمان آوردی خدا تو را از نمازگزارانی قرار دهدکه به یاد او هستند، بله اکنون اول وقت آن است، از دشمنان بخواهید که دست از جنگ بشویند تا نمازمان را بخوانیم. و چون آنها حاضر به تعطیل کردن جنگ نشدند، سعیدبنعبدالله حنفی و زهیربنقین پاسداری از جان امام(علیهالسلام) در حال نماز را به عهده گرفتند و در نهایت، این دو شهید سعید فدای نماز شدند[۱۵].
اخلاص و تحصیل رضایت پروردگار
امام حسین(علیهالسلام) هدف اصلی سفر به کربلا را تحصیل رضای الهی میداند و لذا در آغاز سفر کنار قبر جدّ گرامش(صلی الله علیه و آله و سلم) از خدا میخواهد که او را موفّق به این کار بدارد: «أسئلک یا ذاالجلالِ والإکرام بحقّ القبْر ومنْ فیه إلاّ إخْترتَ لى ما هو لک رضی ولرسولک رضی»[۱۶][۱۷]؛ ای خدای با جلالت و کرامتْبخش به حق این قبر و به حق کسی که در میان آن غنوده است، از تو میخواهم که راهی در پیشروی من بگذاری که رضای تو و رضای رسول مرتضای تو(صلی الله علیه و آله و سلم) در آن است. رضایت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و رضایت مؤمنین که در بعضی از نقلها آمده است در راستای رضای پروردگار، مطلوب است وگرنه ارزش نفسی و مطلوبیت ذاتی ندارد.
آن حضرت در مسیر سفر کربلا وقتی به منزل شراف[۱۸] رسید پس از ملاقات با حرّ و سربازان او هم بعد از نماز ظهر سخنرانی کرد و هم بعد از نماز عصر. در سخنرانی دوم فرمود: «أیها النّاس فإنّکم إن تتّقوا الله وتعرفوا الحقّ لأهله یکن أرضی لله عنکم»[۱۹]؛ مردم! اگر تقوای الهی را پیشه خود کنید و بپذیرید که حق در دست صاحبانش باشد موجب رضای خدا خواهد بود. آن گاه خود را معرفی کرد و فرمود: ما اولی از دیگران هستیم. این جمله روحیهٴ تحصیل رضای الهی را در جامعه القا و تقویت میکند.
قبل از حادثهٴ کربلا، سالهای آخر خلافت معاویه، امام حسین(علیهالسلام) در سفر حج خطبهای در منا خواند و از اوضاع جاری کشور اظهار ناخشنودی نمود. درپایان خطبه فرمود: «أللّهمّ إنّک تعْلم أنّه لم یکن ما کان منّا تنافساً فى سلطانٍ ولا التماساً من فضول الحُطام ولکن لنُری المعالم منْ دینک ونظهر الإصلاح فى بلادکویأْمن المظلومون من عبادک ویعمل بفرائضک وسننک وأحکامک»[۲۰]؛ خدایا تو میدانی که این تلاشها و اقدامها نه به منظور رقابت در سلطنت و حکومت است و نه به منظور دستیابی به ثروت و نعمت مادی. بلکه میخواهیم اصول و ارزشهای دین تو را آشکار کنیم و آنها را ارائه دهیم و اصلاح در مملکت تو پدید آوریم و مظلومان از بندگان تو امنیت پیدا کنند و احکام و قوانین تو مورد عمل قرار گیرد.
مسئلهٴ اصلاح در امّت در وصیتنامهٴ امام حسین(علیهالسلام) نیز،که آن را قبل از حرکت از مدینه نوشته، آمده است. لیکن هیچ یک از اظهار معالم دین، اصلاح در بلاد، ایجاد امنیت برای مظلومان، اِحیای احکام الهی و مبارزه با بدعت، چیزی نیست که منافاتی با رضایت خدا داشته باشد یا غیر آن باشد بلکه عین تحصیل رضای اوست.
البته امام حسین(علیهالسلام) این را خصلت شخصی خود نمیداند، بلکه خصلت اهل بیت را چنین برمیشمرد: «رضی الله رضانا أهل البیت»[۲۱].
توکل امام حسین علیه السلام
امام حسین(علیهالسلام) در طول سفر کربلا خدا را تنها تکیه گاه خودش میداند و همواره این مطلب توحیدی را اعلام میکند. در دومین سخنرانی خود در روز عاشورا، پس از آن که هر دو سپاه آمادهٴ نبرد شدند، خطاب به سربازان عمرسعد فرمود: «…إسمعوا قولى ولا تعجلوا… «فأجمعوا أمرکم وشرکائکم ثمّ لایکن أمرکم علیکم غُمّة ثمّ اقضوا إلی ولا تنظرون»؛ «إنّ ولیی الله الذی نزلالکتاب وهو یتولّی الصالحین»»[۲۲]؛ دست در دست همفکرانتان دهید و با دوستانتان همداستان شوید تا کارها بر شما اشتباه نشود و آنگاه تصمیم نهایی خود را دربارهٴ من بگیرید و به من مهلت ندهید که سرپرست من خدایی است که قرآن را فرستاده و دوستدار و سرپرست صالحان است. پس از نفرینی که دربارهٴ ناکثان عهدشکن کرد به خداوند عرضه داشت: «أنت ربّنا علیک توکّلنا وإلیک أنبنا وإلیک المصیر»[۲۳]؛ خدایا! تو پروردگار ما هستی، بر تو توکّل میکنیم و صیرورت ما به سوی توست.
و در همان روز عاشورا دستش را به سوی آسمان بلند کرد و عرضه داشت: «أللّهمّ أنت ثقتى فى کلّ کرب»[۲۴]؛ خدایا در هر مصیبتی تکیهگاه من تو هستی.
در موقع وداع با اهل بیت خود به آنان فرمود: «واعلموا أنّ الله تعالی حامیکم وحافظکم وسینْجیکم منْ شرّ الأعداء ویجعل عاقبة أمرکم إلی خیر»[۲۵]؛ بدانید که خدا حامی و حافظ شماست و به زودی شما را از شرّ دشمنان حفظ میکند و عاقبت کار شما را خیر میگرداند.
در واپسین لحظات عمر شریف خود وقتی که سر بر بالین شهادت گذاشت، در مناجات خود با قاضیالحاجات عرضه داشت: «أللّهمّ متعالى المکان عظیم الجبروت… أستعین بک ضعیفاً وأتوکّلُ علیک کافیاً… »[۲۶]؛ ای خدای بلندمرتبه و دارای قدرت و جبروت… در حالی که ضعیفم از تو کمک میخواهم و استعانت میجویم و بر تو توکّل میکنم و همین مرا کافی است….
تحمل مصائب یکی از آثار اعتقاد به ناظر و شاهد بودن خدا
عارف عالَم را محضر خدا میداند و او را شاهد، حاضر و ناظر بر جمیع امور. این اعتقاد نه تنها مانع صدور گناه و خلاف از او میشود بلکه سبب آسان شدن تحمّل مصائب نیز میگردد.
امام حسین(علیهالسلام) در روز عاشورا بعد از شهادت اصحاب، سرش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: «أللّهمّ إنّک تری ما یصْنع بولد نبیک»[۲۷]؛ خدایا تو شاهدی و میبینی که با پسر پیغمبر تو چه میکنند.
چنانکه پس از شهادت طفل شیرخوار دست مبارک خود را زیر گلوی او گرفت وقتی کف دستش پر از خون شد، آن را به طرف آسمان پاشید و گفت: «هوّن علىّ ما نزل بى أنّه بعین الله»[۲۸]؛ آنچه که این مصیبت را بر من آسان میکند این است که این مصایب در محضر خدا و منظر او واقع میشود و او میبیند.
پیروزی انسان راضی به قضای الهی در هر حال
عارف معتقد است آنچه در عالم وجود واقع میشود قضای الهی است و تا چیزی از جانب او مقدّر نشده باشد واقع نمیشود چنانکه از آن طرف نیز هر چه مقدّر شد حتماً واقع میشود: «یا اختاه کلّ ما قُضى فهو کائن»[۲۹]؛ خواهرم آنچه تقدیر خداست واقع خواهد شد. بدین جهت در مقابل قضا و قدر الهی کاملا تسلیم و راضی است هم در ظاهر هم در باطن، هم در گفتار هم در کردار. برای او عزت و ذلت، فقر و غنا، راحتی و سختی، صحت و مرض،… یکسان است.
امام حسین(علیهالسلام) در این گفتار میفرماید: در هیچ یک از دو طرف شکست و پیروزی ظاهری من ضرر نمیکنم طبعاً شاکر است و زبان شکایت نمیگشاید. چون میداند آنچه واقع میشود مورد رضایت تکوینی خداست، گرچه تشریعاً بدان راضی نباشد.
حضرت حسینبن علی(علیهالسلام) در وصیتنامهٴ خود،که به محمّدحنفیه نوشته، فرمودهاند: «ومن ردّ علىّ هذا أصْبر حتّی یقضى الله بینى وبین القوم بالحق وهو خیر الحاکمین»[۳۰]؛ هر کس مرا رد کند و از یاری من سرباز زند صبر میکنم تا خدا بین من و بین قوم اموی حکم کند که او بهترین حکمکننده است.
و در آخرین لحظات نیز در مناجات خود عرضه میدارد: «صبراً علی قضائک یا ربّ… صبراً علی حکمک… »[۳۱]؛ پروردگارا بر قضا و حکم تو صبر میکنم….
نه تنها خود آن حضرت چنین است بلکه اهل بیت و اصحاب خود را نیز توصیه میکند که در مقابل قضای الهی صبر کنند و تسلیم باشند. در روز عاشورا خطاب به عموزادگان و اهل بیت خود فرمود: «صبراً یا بنىعمومتى صبراً یا أهل بیتى»[۳۲]. چنانکه خطاب به اصحاب خودش نیز فرمود: «صبراً بنى الکرام… »[۳۳] یعنی چون شما از خاندان کرامت هستید، باید صبر کنید. به خاطر القای همین روحیه به بستگان است که زینب کبری در مجلس ابنزیاد میفرماید: هر چه دیدم زیبا و گوارا بود؛ «ما رأیت إلاّ جمیلاً»[۳۴].
البته بسیاری از حقایق عالم برای ما مجهول است و ما فقط به ظواهر امور میاندیشیم و از آنها آگاهی پیدا میکنیم. از اینرو ممکن است که تحمل مصیبتی برای ما سنگین باشد. اما اگر حقایق پشتپرده برای ما مکشوف گردد و بدانیم که خدا فقط خیر بندگان خود را میخواهد، سنگینترین مصیبت را تحمل خواهیم کرد.
اینها جلوههایی از معنویت و عرفان کربلا بود که به طور اجمال مورد اشاره قرار گرفت.
پاورقی
[۱] . حماسه و عرفان، خلاصه صفحات ۲۳۷-۲۶۱
[۲] . سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۶۵/
[۳] . بحار، ج ۹۵، ص ۲۲۶/
[۴] . مفاتیح الجنان، مناجات خمسعشرة، مناجات المحبین.
[۵] . بحار، ج ۶۷، ص ۲۵/
[۶] . سورهٴ رعد، آیهٴ ۲۸/
[۷] . بحار، ج ۴۵، ص ۵۰/
[۸] . همان، ج ۴۴، ص ۳۷۹/
[۹] . همان، ص ۳۸۱/
[۱۰] . همان، ج ۴۵، ص ۴۳/
[۱۱] . همان، ص ۶/
[۱۲] . از امام سجّاد (علیهالسلام) روایت شده که فرمود: پدرم در شبانهروز هزار رکعت نماز میخواند؛ «… کان یصلّى فى الیوم واللیلة ألف رکعة». (بحار، ج۴۴، ص۱۹۶).
[۱۳] . همان، ص ۳۹۲/
[۱۴] . همان، ج ۴۵، ص ۲۱/
[۱۵] . همان. برخی به جای زهیر بن قین از عمروبن قرظهٴ کعبی نام بردهاند.
[۱۶] . بحار، ج ۴۴، ص ۳۲۸/
۳/ بحار، ج ۴۴، ص ۳۲۸/
[۱۸] . نام یکی از منزلگاههایی که بین مکه و کربلا بوده و امام حسین علیه السلام در این منزل با سپاه حرّ برخورد نموده و خطبه خواندند. (مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص ۹۷)
[۱۹] . همان، ص ۳۷۷/
[۲۰] . تحف العقول، ص۲۳۹، کلمات امام حسین (علیهالسلام). این جملات با تفاوت مختصری در خطبهٴ ۱۳۱ نهجالبلاغه نیز آمده است که بیانگر وحدت هدف آن بزرگواران است.
[۲۱] . بحار، ج ۴۴، ص ۳۶۷/
[۲۲] . مقتل مقرم، ص ۲۲۷/ برگرفته از آیهٴ ۱۹۶ اعراف و آیهٴ ۷۱ یونس/
[۲۳] . مقتل خوارزمی، ج ۲، ص ۸/
[۲۴] . بحار، ج ۴۵، ص ۴/
[۲۵] . مقتل مقرم، ص ۲۷۶/
[۲۶] . همان، ص ۲۸۲/
[۲۷] . بحار، ج ۴۴، ص ۳۲۱/
[۲۸] . همان، ج ۴۵، ص ۴۶/
[۲۹]. مقتل خوارزمی، ج۱، ص۲۲۶/
[۳۰]. بحار، ج ۴۴، ص ۳۳۰/
[۳۱]. مقتل مقرم، ص ۲۸۳/
[۳۲]. بحار، ج ۴۵، ص ۳۶/
[۳۳]. همان، ج ۴۴، ص ۲۹۷/
[۳۴]. بحار، ج ۴۵، ص ۱۱۶/
منبع:esramagazine.net
کاروان خاطرات، بازگشته است از جایی که چهل روز گذشته است از ماتمهای سرخ، از عطشهای پرپر شده است.این آتشیادها، چهل روز چون اسبان تاختهاند بر پیکر صبر آنان .بازماندگانِ حادثه تیغ و تاول، رسیدهاند به نقطهای از آغاز؛ به نگاههای در خون شناور، به گلوهای بریده شده در دلِ تشنگیِ دشت .
کاروانِ اربعین، با خطبههای گریه، از شام رسوا برگشته است و تصاویر جراحت، در سوزندهترین بیان قاب میشود و در سوزندهترین بیابان .
بغل بغل شعله ریخته میشود در صحرا .
دوبیتیهای پر لهیب، سطح مصیبت زده دشت را گلگونتر میکند. اکنون چهل روز از آن سیل عطش، سپری شده است. قافلهای زخم خورده، وارد سرزمین چهلمین روز میشود.
اینان اربعین را با خود آوردهاند؛ با نقل خاطرات قطعه قطعه شده. دنیای ادب نیز گل و ستاره آورده است که به پای سربلندی شان بریزد.
سلام بر استواری غیرقابل ترسیم شما! سلام بر آن گامهای شکیبتان که جادههای دراز شام را خسته کرد!
هر سال، چشمان غمبار اربعین که میآید، اطراف ما پر میشود از هیئتهای مذهبی التماس و دسته دسته گلهای اشک.
هر سال اربعین، از لابه لای واژههای مذاب مداحان، دلهای آسمانی شما دیده میشود و علمهای ما از هوش میروند.
لباسهای مشکی تقویم، بوی قتلگاه میگیرند.
اربعین! به یاد روشنیِ شما شمع گونه میسوزیم و گریه سر میدهیم برای فاصلههای خود و زجرهای شما.
خوشا زندگی در این گریستن و مردنهای پیاپی!
خوشا گریستن برای داغهای زینب علیهاالسلام، برای مصیبتهای سجاد علیهالسلام، برای بی تابی بچههای آسمان!
سلام بر اربعین که عاشورایی دیگر از گریه را برای ما به راه میاندازد!




حالا که کاروان اربعین، نه حسین فاطمه را در خود دارد و نه عباس على را، رسالت روشنگرى بر زانوان خسته زینب علیهاالسلام قد مى کشد و جان سرخ شهیدان عاشورایى، بر لبان سبز زین العابدین علیه السلام شکوفه مى زند.
از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمود: «امام حسین علیه السلام گفت: من کشته اشکم، اندوهگین و دلتنگ کشته شدم، بر خدا شایسته است که هر دلتنگى که به زیارتم مى آید، دلتنگى اش را برطرف کند و او را شاد به خانواده اش برگرداند».




در روز عاشورا، وقتی نوبت به جوانان هاشمی رسید. فرزندان زینب کبری (سلام الله علیها) نیز خود را آماده قتال کردند.
مگر نه آنکه در زمان حضور در کوفه، در مجلس تفسیر قرآن، وقتی آیه شریفة ”کهیعص“ را برای زنان کوفی تفسیر می کرد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او فرمود:
این عبارت ”کهیعص“ رمزی در مصیبت وارده بر شماست و کربلا را برای آن مخدّره ترسیم کرد.
بسیاری می گویند: زینب کبری (سلام الله علیها)، دو فرزند خود را مهیای نبرد کرد و به آنها تعلیم داد که اگر با امتناع آن حضرت مواجه شدید - کما اینکه آن مظلوم حتی غلام سیاه را از قتال بر حذر می داشت - دائی خود را به مادرش فاطمه (سلام الله علیها) قسم دهید تا اجازه میدان رفتن بگیرید.
پس از این مراحل ابتدا محمد بن عبدالله بن جعفر به میدان آمد و این رجز را سر داد:
اشکوا إلی اللهِ منََ العدوانِ
قِتل قومٍ فی الوری عمیانِ
قَد ترکوا معالِمَ القُرآنِ
و مُحکمَ التَنزیلِ و التِّبیانِ
وَ اَظهروا الکُفرَ مَعَ الطُّغیانِ
” به خداوند شکایت می کنم از دشمنی دشمنان، قوم ستمگری که کورکورانه به جنگ با ما برخاسته اند . نشانه های قرآنی را که محکم و مبیّن و آشکار کننده کفر و طغیان است راترک کردند“
و پس از نبردی نمایان، به شهادت رسید.
پس از او، برادرش عون بن عبدالله جعفر راهی نبرد شد و خود را اینگونه معرفی کرد:
اِن تُنکرونی فَانا بنُ جعفرٍ
شهیدُ صِدقٍ فی الجنانِ الازهر
یطیرُ فیها بجناحٍ اَخضرٍ
کَفی بِهذا شَرَفاً فی المحشرِ
”اگر مرا نمی شناسید من فرزند جعفر هستم که از سر صدق به شهادت رسید و در بهشت نورانی با بال های سبز پرواز می کند. برای من از حیث شرافت در محشر همین کافی است.“
و او نیز، فدایی راه حضرت حسین (علیه السلام) شد.
بارگاه

"کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا"؛ و این یعنی تا چرخ دهر بر دایره تقدیر می چرخد، زمان و مکان و هرچه ما فیه، در تسخیر آزمون کرب و بلاست و بشر در این آوردگاه لایتغیر، ناگزیر از انتخاب است؛ حسینی باشد یا یزیدی.در باب معنی عام "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" اینگونه گفته شده که بشر را در همه اعصار، کربلائی و عاشورائی است و هیچ کس را تا به بلای کرب و بلا نیازمایند، از دنیا نبرند و این یعنی جدالی به عمر تاریخ بشر میان جبهه حسینیان و یزیدیان پابرجاست و راه میانه ای وجود ندارد: از جهان دو بانگ می آید به ضد/ تا کدامی را تو باشی مستعد/ آن یکی بانگش نشور اتقیا/ وان دگر بانگش نفور اشقیا
اما حقیقت "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" را معنایی خاص است و آن اینکه علاوه بر کربلای بیرونی که در تاریخ و جامعه و سیر زندگی بشر جریان دارد، هر کس را کربلائی در درون است؛ کربلائی به وسعت روح بلندپرواز آدمی که علی الدوام صحنه قتال میان جبهه نور و ایمان و تولا با جنود شیطانی رذایل خبیثه است. کربلائی که اصحاب عاشورائی اش، همان فضایل و صفات نیک انسانی است که در گنجینه فطرت الهی آدمی به ودیعت نهاده شده و در آنسوی دیگر، لشگری یزیدی با جنودی از رذایل و خصایص نفسانی و شیطانی.
راز این معنای خاص این است که تا در کربلای درون پیروز نگردی و با سپاه حسینی درونت که در فطرت حق طلب الهی ات ذخیره شده بر جنود شیطانی یزید حمله نبری و خونشان را نریزی، امیدی به سربلندی ات در کربلای زندگی نیست.
نیک بنگر ای عزیز! که من و تو ناگزیر تنها زمانی به سپاه عاشورایی امام عشق ملحق خواهیم شد و سفر سبز زندگی را با فرجامی سرخ به پایان خواهیم برد که در کربلایی که در درونمان جریان دارد، سرفراز شویم...
عوامل انحراف جامعه اسلامي و وقوع حادثه عاشورا
امام حسين (ع) ميفرمايد : كلكم عاص لامري غير مستمع قولي « قد ملئت بطونكم من الحرام و طبع علي قلوبكم »
1- فراموش كردن خدا و معنويت و دنبال شهوترانيها رفتن
قرآن ، آن درد را به مسلمين معرفي ميكند. آن آيه اين است كه ميفرمايد : « فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاه و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيّا. » دو عامل ، عامل اصلي اين گمراهي و انحراف عمومي است ؛
يكي دور شدن از ذكر خدا كه مظهر آن نماز است. فراموش كردن خدا و معنويّت ؛ حساب معنويّت را از زندگي جدا كردن و توجه و ذكر و دعا و توسل و طلب از خداي متعال و توكل به خدا و محاسبات خدايي را از زندگي كنار گذاشتن. دوم « واتّبعوا الشهوات » ؛ دنبال شهوترانيها رفتن ؛ دنبال هوسها رفتن و در يك جمله : دنياطلبي. به فكر جمعآوري ثروت ، جمع آوري مال و التذاذ به شهوات دنيا افتادن. اينها را اصل دانستن و آرمانها را فراموش كردن. اين ، درد اساسي و بزرگ است. ما هم ممكن است به اين درد دچار شويم.
2- از بين رفتن حالت آرمانخواهي
اگر در جامعه اسلامي ، آن حالت آرمانخواهي از بين برود يا ضعيف شود ؛ هر كس به فكر اين باشد كه كلاهش را از معركه در ببرد و از ديگران در دنيا عقب نيفتد ؛ اين كه « ديگري جمع كرده است ، ما هم برويم جمع كنيم و خلاصه خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجيح دهيم » معلوم است كه به اين درد دچار خواهيم شد.
نظام اسلامي ، با ايمانها ، با همتهاي بلند ، با مطرح شدن آرمانها و با اهميت دادن و زنده نگهداشتن شعارها به وجود ميآيد و حفظ ميشود و پيش ميرود. شعارها را كم رنگ كردن ؛ اصول اسلام و انقلاب را مورد بي اعتنايي قرار دادن و همه چيز را با محاسبات مادي مطرح كردن و فهميدن ، جامعه را به آن جا خواهد برد كه به چنان وضعي برسد. آنها به آن وضع دچار شدند.
3- رويگرداني از معيارهاي الهي
روزگاري براي مسلمين ، پيشرفت اسلام مطرح بود ؛ رضاي خدا مطرح بود ؛ تعليم دين و معارف اسلامي مطرح بود ؛ آشنايي با قرآن و معارف قرآن مطرح بود ؛ دستگاه حكومت ، دستگاه اداره كشور ، دستگاه زهد و تقوا و
بي اعتنايي به زخارف دنيا و شهوات شخصي بود و نتيجهاش آن حركت عظيمي شد كه مردم به سمت خدا كردند. در چنان وضعيتي ، شخصيتي مثل علي بن ابيطالب عليهالسلام ، خليفه شد. كسي مثل
حسين بن علي عليهالسلام شخصيت برجسته شد. معيارها در اينها ، بيش از همه هست. وقتي معيار خدا باشد ، تقوا باشد ، بي اعتنايي به دنيا باشد ، مجاهدت در راه خدا باشد ؛ آدمهايي كه اين معيارها را دارند ، در صحنه عمل ميآيند و سر رشته كارها را به دست ميگيرند و جامعه ، جامعه اسلامي ميشود. اما وقتي كه معيارهاي خدايي عوض شود ، هر كس كه دنيا طلب تر است ، هر كس كه شهوترانتر است ، هر كس كه براي به دست آوردن منافع شخصي زرنگتر است ، هر كس كه با صدق و راستي بيگانهتر است ، بر سر كار ميآيد. آن وقت نتيجه اين ميشود كه امثال عمر بن سعد و شمر و عبدالله بن زياد به رياست ميرسند و كسي مثل حسين بن علي عليهالسلام ، به مذبح ميرود ، و در كربلا به شهادت ميرسد ! اين ، يك حساب دو دو تا چهارتاست. بايد كساني كه دلسوزند ، نگذارند معيارهاي الهي در جامعه عوض شود. اگر معيار تقوا در جامعه عوض شد ، معلوم است كه انسان با تقوايي مثل حسين بن علي عليهالسلام ، بايد خونش ريخته شود. اگر معيار تقوا در جامعه عوض شد ، معلوم است كه انسان با تقوايي مثل حسين بن علي عليه السلام ، بايد خونش ريخته شود. اگر زرنگي و دست و پاداري در كار دنيا و پشت هم اندازي و دروغگويي و بي اعتنايي به ارزشهاي اسلامي ملاك قرار گرفت ،
معلوم است كه كسي مثل يزيد بايد در رأس كار قرار گيرد و كسي مثل عبيدالله ، شخص اول كشور عراق شود. همه كار اسلام اين بود كه اين معيارهاي باطل را عوض كند. همه كار انقلاب ما هم اين بود كه در مقابل معيارهاي باطل و غلط مادي جهاني بايستد و آنها را عوض كند.
4- از بين رفتن غيرت ديني و و حساسيت مسؤوليت ايماني
يكي از مسائلي كه عامل اصلي چنين قضيهاي شد ، اين بود كه رواج دنيا طلبي و فساد و فحشا ، غيرت ديني و حساسيت مسؤوليت ايماني را گرفت. اين كه ما روي مسأله فساد و فحشا و مبارزه و نهي از منكر و اين چيزها تكيه ميكنيم ، يك علت عمدهاش اين است كه جامعه را تخدير ميكند. همان مدينهاي كه اولين پايگاه تشكيل حكومت اسلامي بود ، بعد از اندك مدتي به مركز بهترين موسيقيدانان و آوازخوانان و معروفترين رقاصّان تبديل شد ؛ تا جايي كه وقتي در دربار شام ميخواستند بهترين مغنّيان را خبر كنند ، از مدينه آوازه خوان و نوازنده ميآوردند !
اين جسارت ، پس از صد يا دويست سال بعد انجام نگرفت ؛ بلكه در همان حول و حوش شهادت جگر گوشه فاطمه زهرا سلام الله عليها و نور چشم پيامبر و حتي قبل از آن ، در زمان معاويه اتفاق افتاد ! بنابراين ، مدينه مركز فساد و فحشا شد و آقا زادهها و بزرگزادهها و حتي بعضي از جوانان وابسته به بيت بني هاشم نيز ، دچار فساد و فحشا شدند ! بزرگان حكومت فاسد هم ميدانستند چه كار بكنند و انگشت روي چه چيزي بگذارند و چه چيزي را ترويج كنند. اين بليّه ، مخصوص مدينه هم نبود ؛ جاهاي ديگر هم به اين گونه فسادها مبتلا شدند. تسمك به دين و تقوا و معنويت و اهميت پرهيزكاري و پاكدامني ، اين جا معلوم ميشود. اين كه ما مكرر در مكرر ، به بهترين جوانان اين روزگار كه شما باشيد ، اين همه سفارش و تأكيد ميكنيم كه مواظب سيل گنداب فساد باشيد ، به همين خاطر است. (5/10/74 مقام معظم رهبري)
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب

بنا بر آنچه که در منابع اسلامی در رابطه با وقایع مرتبط با حادثه کربلا که در روز پنجم محرم الحرام سال 61 هجری آورده شده است، به موارد ذیل می توان اشاره نمود:
- در این روز عبیداللّه بن زیاد، شخصی بنام "شبث بن ربعی" را به همراه یك هزار نفر به طرف كربلا گسیل داد.(1)
- عبیداللّه بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام "زجر بن قیس" بر سر راه كربلا بایستد و هر كسی را كه قصد یاری امام حسین علیهالسلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیهالسلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد 500 نفر بودند.(2)
- در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی كه برای نپیوستن كسی به سپاه امام حسین علیهالسلام صورت گرفت، مردی به نام "عامر بن ابی سلامه" خود را به امام علیهالسلام رساند و سرانجام در كربلا در روز عاشورا به شهادت رسید. (3)
از آنجایی که در مجالس عزای حسینی مرسوم است که در پنجم ماه محرم به یاد یکی از فرزندان امام حسن مجتبی علیه السلام به نام «عبدالله» عزاداری و مرثیه خوانی می کنند، در این نوشتار نگاهی به حماسه بزرگ این مرد کوچک خواهیم داشت.
عبدالله بن حسن، بزرگمردی کوچک
«عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب» فرزند کوچک امام حسن مجتبی علیه السلام یکی از نوجوانان نابالغی بود که به همراه عموی خود حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به کربلا آمده بود.
از صبح تا عصر عاشورا ، ابتدا اصحاب امام حسین علیه السلام و سپس اهلبیت آن حضرت یک به یک و یا بطور دستهجمعی به میدان رفتند و به شهادت رسیدند؛ و سرانجام زمانی رسید که امام علیه السلام یکه و تنها در میان هزاران هزار دشمن مسلح باقی ماند و گهگاه فریاد بر میآورد: « آیا یاریکنندهای هست که به خاطر خدا از حرم رسول خدا دفاع کند؟ ».
«شمر بن ذی الجوشن» برای آن که کار را تمام کند به همراه پیاده نظام لشکر، به آن امام مظلوم هجوم آوردند، دور آن حضرت را گرفتند و از پس و پیش، ایشان را مورد حمله قرار دادند.
عبدالله که در بین كودكان و زنان، در خیمهگاه حضور داشت تاب و تحمل دیدن غربت عموی تنهای خویش را نیاورد و ناگهان از خیمهها بیرون آمد. امام حسین علیه السلام به خواهرش زینب علیهاالسلام فرمود: «احبسیه یا اختاه؛ ای خواهرم! او را نگهدار.» حضرت زینب علیهاالسلام به دنبالش آمد تا او را بازدارد. ولی آن کودک از این که بازداشته شود، سخت امتناع میورزید. او به عمهاش گفت: «والله لاافارق عمّی» (4)؛ سوگند به خدا، از عمویم جدا نمیشوم.» سپس دست خود را از دست عمه رها ساخت، به سوی میدان دوید و خود را به امام علیه السلام رساند تا با بدن کوچک و ظریفش از او دفاع کند.
در غوغایی که دور امام علیه السلام ایجاد شده بود، ناگهان یکی از لشکریان یزید به نام «ابجر بن کعب» شمشیر خود را به قصد ضربه زدن به آن حضرت فرود آورد. عبدالله فریاد زد: «ای پسر زن ناپاک! وای بر تو! آیا میخواهی عمویم را بکشی؟» عبدالله دست خود را سپر کرد تا شمشیر به امام اصابت نکند. شمشیر، بُـرّان و ضربه، سنگین بود و دست نوباوهی پیامبر را از بدن جدا کرد؛ آنگونه که فقط به پوستی آویخته شد. عبدالله یتیم از شدت درد نالهای برآورد و پدرش را صدا کرد:«وا ابتاه ... »
حسین علیه السلام او را در بر گرفت و به سینه چسبایند و فرمود: «ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده صبر کن و آن را به حساب خیر بگذار؛ چرا که خداوندا تو را به پدران صالحت ملحق خواهد کرد.»(5)
این برادرزادهام بر خاك شد
این برادرزادهام بیدست رفت
آخرین نجوای شه آغاز شد
دیدن مرگ یتیمان مشكل است
حیف شد، عبداللَهَم از دست رفت
یــادگــاران بــرادر بـــودهاند
در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی عبدالله بن الحسن بن علی الزکی» و سپس بر قاتل او به نام «حرملة بن کاهل الاسدی» نفرین شده است.(8)
پینوشت:
1. عوالم العلوم، ج17، ص237.
2. مقتل الحسین مقرّم، ص199.
3. همان.
4. الارشاد، ج 2، ص 110 .
5. همان .
6. همان، ص 111.
7. مقاتل الطالبیین، ص 89 .
8. اقبال الاعمال، ج 3، ص 75 .
منابع اصلی:
1. سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، قم، منشورات الرضی، 1364 .
2. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ترجمه و تحقیق علامه ابوالحسن شعرانی، قم، انتشارات ذویالقربی، 1378 .
3. مرتضی آقا تهرانی، یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، قم، نشرباقیات، 1384.
به نقل از پایگاه اینترنتی مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام و پایگاه اینترنتی تبیان.
امام (ارواحنافداه)، مرداني ميخواهد كه هميشه پا در ركاب و مطيع ولايت بمانند. حضرت اباعبدالله (علیه السلام) نامردها را دفع ميكند. شيوه امام از ابتداي كار تا منزل آخر همين بوده است و كربلا نقطه عطف و پايان كار است.
در شب عاشورا امام حسين(علیه السلام) به خيمه خواهر خود، زينب (سلام الله علیها) رفت و با او سخن گفت. حضرت زينب (سلام الله علیها) به ايشان عرض كرد : «برادر، مبادا يارانت فردا تو را رها كنند؛ مانند آن هايي كه پدر و برادرم را تنها گذاشتند!» امام فرمود: «نه! من آن ها را امتحان كرده ام. دلاور و غرّنده، و با صلابت و استوارند، اشتياق آنان بر كشته شدن در ركاب من مانند اشتياق طفل شير خوار به پستان مادرش، است. جوان مرداني هستند كه سينه سپر كرده اند و به مرگ، لبخند ميزنند».2 سخن امام گوياي اين مطلب است كه يارانش را خوب ميشناسد و به آن ها اطمينان دارد. همه ما انسانهاي جوان مرد و كساني را كه به عهد و پيمان خود پايبند هستند و به قولي پاي حرف شان ميايستند، دوست ميداريم و از آنان كه به عهد خود وفا نميكنند، بيزاريم.
نافع سخنان امام و خواهرش (سلام الله علیهما) را شنيد، خود را به خيمه اصحاب رساند و ماجرا را به حبيب بن مظاهر بازگفت. حبيب گفت: «شگفتا! خواهر امام، هنوز به ما شك دارد؟» حبيب به همراه اصحاب، در پيش گاه خيمه حضرت زينب (سلام الله علیها) حاضر شدند و گفتند: «ما به بيعت خود وفاداريم». در اين ميان وقتي كه قمر بني هاشم (علیه السلام) از ماجرا خبر دار شد، جوانان اهل بيت (علیهم السلام) را به كنار خيمه حضرت زينب (سلام الله علیها) فرا خواند و همه آن ها شب عاشورا در برابر حضرت زينب (سلام الله علیها)، با اباعبدالله (علیه السلام) بيعت مجدّد نمودند. 3
آيا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چنين اصحابي خواهند داشت؟
ما نخواسته يا نتوانسته ايم ياراني همانند ياران امام حسين (علیه السلام) براي حضرت مهدي (ارواحنافداه) باشيم. برخي گمان ميكنند كه آماده اند و با اين وجود، آن حضرت نميآيد! ولي او معصوم است و در تشخيص اشتباه نميكند. اشكال از ماست. ما ادّعاي ياري حضرت را داريم ولي در واقع در خدمت امام خود نيستيم.
مدّتي پيش، توفيقي نصيبم شد تا دعاي ندبه را در حرم حضرت عبّاس (علیه السلام) بخوانم. احساس عجيبي به من دست داد كه برايم تازگي داشت. وقتي وارد صحن شدم، به آن حضرت عرض كردم: «اگر شما نبودي، ما شيعه ها به چه كسي افتخار ميكرديم؟ تو امام ما را تنها نگذاشتي». حضرت عباس (علیه السلام) آبروي شيعيان را حفظ كرد. به همين دليل، امام حسين (علیه السلام) نيز قدرداني نموده و دست برادر را بوسيد.
دوستي با امام حسين (علیه السلام) مختصّ تاسوعا و عاشورا و محرّم نيست. امام (ارواحنافداه) ، مرداني ميخواهد كه هميشه پا در ركاب و مطيع ولايت بمانند. حضرت اباعبدالله (علیه السلام) نامردها را دفع ميكند. شيوه امام از ابتداي كار تا منزل آخر همين بوده است و كربلا نقطه عطف و پايان كار است. آن جاست كه امام كار را يكسره كرد؛ خوب ها را در كنار خويش نگه داشت و دست رد به سينه كساني زد كه اهليّت نداشتند.
ما نيز امروز بايد تكليف خود را با امام زمان خويش روشن كنيم. اگر براي جدا شدن از امام خود به دنبال بهانه باشيم، پذيرفته نخواهيم شد. اين آمادگي پذيرش، در يك آن حاصل نميشود؛ بلكه بايد مقدّمات آن را از پيش فراهم كرده باشيم. در روايتي از حضرت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) آمده است:
«فَإنَّ أَمْراً يَبْغَتُهُ فَجْأَﺓً حينَ لا تَنْفَعُهُ تَوْبَـﺔً وَ لا يُنْجيهِ مِنْ عِقابِنا»؛4
امر ما ناگهاني است و در هنگامي ميرسد كه توبه و بازگشت سودي ندارد و پشيماني از گناه، از كيفر نجاتش نميبخشد.
يعني در يك لحظه نميتوان ايمان پيدا كرد؛ چون دل، در يك آن به باور نميرسد و رسيدن به ايمان، مستلزم پيمودن راهي طولاني است. بايد به دستورهاي شرع و قوانين الهي يك به يك عمل كنيم و از بركات مجالس امام حسين (علیه السلام) براي اهل عمل شدن، بهره مند شويم تا در نهايت به هدايت حقيقي پيدا كنيم. در قرآن كريم آمده است:
«وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّي يَأْتيكَ الْيَقينُ»؛5
بندگي كن، تا به مرحله يقين و باور برسي.
--------------
پی نوشت ها:
1. سخنان حسين بن علي از مدينه تا كربلا، ص 88.
2. همان ، ص 150 و 151.
3. همان.
4. بحارالأنوار، ج 53، ص 176.
5. حجر (15)، آيه 99.
منبع : حدیث دل سپردن، ص 151، آقاتهرانی
يكى از فرزندان امام حسين (ع) كه شير خوار بود و از تشنگى، روز عاشورا بى تاب شده بود. امام، خطاب به دشمن فرمود: از ياران و فرزندانم، كسى جز اين كودك نمانده است. نمی ببينيد كه چگونه از تشنگى بى تاب است؟
در"نفس المهموم" آمده است كه فرمود: " ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل"در حال گفتگو بود كه تيرى از كمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم على اصغر (ع) را دريد. امام حسين(ع) خون گلوى او را گرفت و به آسمان پاشيد.(1)
در كتابهاى مقتل، هم از"على اصغر"(ع) ياد شده،هم از طفل رضيع (كودك شيرخوار)و در اينكه دو كودك بوده يا هر دو يكى است، اختلاف است.
در زيارت ناحيه مقدسه، درباره اين كودك شهيد، آمده است: "السلام على عبد الله بن الحسين، الطفل الرضيع، المرمى الصريع، المشحط دما، المصعد دمه فى السماء، المذبوح بالسهم فى حجر ابيه، لعن الله راميه حرملة بن كاهل الاسدى".(2)
و در يكى از زيارتنامه هاى عاشورا آمده است:" و على ولدك على الاصغر الذى فجعت به" ز اين كودك،با عنوانهاى شيرخواره، شش ماهه، باب الحوايج، طفل رضيع و...ياد می شود و قنداقه و گهواره از مفاهيمى است كه در ارتباط با او آورده می شود.
"على اصغر، يعنى درخشانترين چهره كربلا، بزرگترين سند مظلوميت و معتبرترين زاويه شهادت... . چشم تاريخ، هيچ وزنه اى را در تاريخ شهادت، به چنين سنگينى نديده است."(3) على اصغر را باب الحوائج می دانند،گر چه طفل رضيع و كودك كوچك است، امّا مقامش نزد خدا والاست. (4)
1-معالى السبطين،ج 1،ص 423.
2-بحار الانوار،ج 45،ص 66.
3-اولين دانشگاه و آخرين پيامبر،شهيد پاك نژاد،ج 2،ص 42.
4ـفرهنگ عاشورا،جواد محدّثی.
پس حضرت بر در خيمه آمد و به جناب زينب سلام الله عليه فرمود كودك صغيرم را به من سپاريد تا او را وداع كنم، پس آن كودك معصوم را گرفت و صورت به نزد او برد تا او را ببوسد كه حرمله بن كامل اسدی لعين تيری انداخت و بر گلوی آن طفل رسيد و او را شهيد كرد. و باين مصيبت اشاره كرده شاعر در اين شعر:
پس آن كودك را به خواهر داد، زينب سلام الله عليه او را گرفت و حضرت امام حسين عليه السلام كفهاي خود را زير خون گرفت همينكه پر شد به جانب آسمان افكند و فرمود سهل است بر من هر مصيبتي كه بر من نازل شود زيرا كه خدا نگران است.
سبط ابن جوزي در تذكره از هشام بن محمد كلبي نقل كرده كه چون حضرت امام حسين عليه السلام ديد كه لشكر در كشتن او اصرار دارند قرآن مجيد را برداشت و آنرا از هم گشود و بر سر گذاشت و در ميان لشكر ندا كرد:
بَيْني وَ بَيْنَكُمْ كِتابُ الله وَجَدّدي مُحَمّّدٌ رَسُولُ اللهِ صَلّي الله عَلَيْه و الِهِ.
اي قوم براي چه خون مرا حلال ميدانيد آيا من پسر دختر پيغمبر شما نيستم؟ آيا به شما نرسيد قول جدم در حق من و برادرم حسن عليه السلام.
هذانِ سَيّدِا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّهِ.
در اين هنگام كه با آن قوم احتجاج مينمود ناگاه نظرش افتاد به طفلي از اولاد خود كه از شدت تشنگي ميگريست حضرت آن كودك را بر دست گرفت و فرمود:
يا قَوْمُ اِنْ لَمْ تَرْحَمُوني فَارْحَمُوا هذا الطّفْلَ.
اي لشكر اگر بر من رحم نميكنيد پس بر اين طفل رحم كنيد، پس مردي از ايشان تيري به جانب آن طفل افكند و او را مذبوح نمود. امام حسين عليه السلام شروع كرد به گريستن و گفت اي خدا حكم كن بين ما و بين قومي كه خواندند ما را كه ياري كنند بر ما پس كشتند ما را، پس ندائي از هوا آمد كه بگذار او را يا حسين كه از براي او مرضع يعني دايهايست در بهشت.
در كتاب احتجاج مسطور است كه حضرت از اسب فرود آمد و با نيام شمشير گودي در زمين كند و آن كودك را به خون خويش آلوده كرد پس او را دفن نمود.
طبري از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام روايت كرده كه تيري آمد رسيد بر گلوي پسري از آن حضرت كه در كنار او بود پس آن حضرت مسح ميكرد خون را بر او و ميگفت:
غريق ساحل گم كرده گرداب زده ايم، اي كشتي طوفان كوب ساحل شناس.
شب و ظلمت هول و حراميان و ما مسافران سرگردان راه ناشناس، اي چراغ ظلمت سوز، اي مصباحالهداي فريادگراني كه روزنه اي از شب به روز ميجويند. به نام تو كه ميرسيم، همه درياها رام ميشوند، همه طوفانها آرام، به تو كه ميرسيم يأسها ميشكند و هزاران جبرئيل در ما زمزمه ميكنند:
«لا تقنطوا من رحمة الله»در نام تو و كربلاي تو چه رازي است كه در جان و جهان هركه بگذرد با خويش ميخواند:
«يا عباد لا خوف عليكم اليوم و لا انتم تحزنون»تو در كجا نيستي؟ كجا كربلا نيست؟ كدام خاك، رشك، بر زمين ارغواني و آسماني تو نميبرد؟ كدام اشك، بي تو حرمت و اعتبار مييابد؟ اي نامت اعتبار زمين، اي سوگت آبروي اشك، يا حسين!
دست بر سرهايمان بگذار، اي سر سرگردان بر نيزه، اي سر تنها! اي تنها سر كه خدا دست بر آن نهاده است؛
«فوضع الله يده علي رأس الحسين»اي همه پيامبر، اي پيامبر، همه تو. اي وارث آدم، اي لنگرگاه نوح، عصاي دست موسي، روح عيسي، جان محمد!
طور تويي، جبل النور تويي، حرا و سينا تويي، غدير و كربلا تويي، تنها تويي و هيچ كس مثل تو نيست.
هيچ روزي روز تو نيست و هيچ شبي شب عاشورايت.
تو را چه كس نستوده است؟ كدام لب تو را نسروده است؟ پيامبرت گفت: حسين از من و من از حسينم و فرزندت سيدالساجدين تنها در وصف كربلاي تو گفت: در آستانه رستاخيز، آنگاه كه زلزله اي هولناك، زمين را در هم ميكوبد و لرزشي غريب هفت بند خاك را از هم ميگسلد، كربلا اين خاك بركتخيز، با همان صافي و صفا و گستردگي بالا ميرود و از زيباترين و دلپذيرترين باغهاي بهشت ميگردد و چنان نگين در ميان بوستانهاي بهشتي ميدرخشد. آن سان كه درخشندگياش چشم بهشتيان را خيره ميكند و همانگاه شادمانه فرياد ميزند: هان! منم سرزمين مقدس خدا! منم خاك پاك و بي همتايي كه پيكر آفتابي سالار شهيدان و سيد جوانان بهشت را در آغوش داشتم.
يا حسين! آسمانيان مشتاق تر از زمينيان تو را ميجويند و نام تو را ميگويند. ميگويند حوريان در بازگشت فرشتگان از زمين به تمنّا گرد ميآيند تا تربت تو را به رسم هديه دريافت كنند.
شگفتا تو در كنار پيامبر بودي ، امّا هر فرشتهاي به ديدار پيامبر ميآمد تربت تو را همراه داشت. به سرور و غرور تربت تو را به پيامبر نشان ميداد يعني من هم دوستدار و شيفتهي حسين توأم.
و چرا فرشتگان به تو نبالند كه شكسته باليشان را مرهمي و همهي حقايق عالم بالا را محرم.
بي تو نشان از آسمان نبود. كسي نشان آسماني نميداد. هيچ كس به گلگشت ستاره و ماه و خورشيد نميرفت و هيچ كس سراغ روشني و چراغ نميگرفت. تو آنقدر بزرگي كه حتي دشمنت ستود!
شوم ترينهايي كه با انگشتان حقير، آهنگ خاموشي خورشيد داشتند، تاريك دلاني كه تاب آفتاب نداشتند شكوه و عظمت تو را توان انكار نداشتند.
مگر شمر نگفت: انه كفوً كبير. او هماورد بي همتايي است كه اگر به دستش كشته شوم افتخار است و عار نيست و مگر همو در لحظهي ورود به قتلگاه چشم فرو نبست تا روشناي نگاه تو از كشتنش باز ندارد؟ و در توصيف آرامش و درخشش چهرهات گفت:
«شغلتني نورُ وجهه عن التفكر في قتله»در آن هنگامه خون و غبار ، روشني چهره حسين، مرا از كشتنش باز ميداشت.
يا حسين، ما تشنهكام جرعهاي از نگاه تواييم. شوريدگان و شيفتگان عنايت و هدايت تو.
جان ما را به جامي بنواز. دلهايمان را به نوازش تبسمي روشن كن و دست زندگيمان را در دستهاي كريمانهي عاشورايت بگذار تا عاشورايي زندگي كنيم و عاشورايي بميريم.
گفتاری از آیةالله جوادی آملی
...جریان سیّدالشهداء نه تنها در قبر بینظیر بود، در حال جان دادن هم بینظیر بود. در حال جان دادن هم که شنیدهاید؛ چون آنجا هم مستحب است، یا جزء آداب احتضار است که اگر کسی مُحتضر است، در حال جان دادن است؛ کسی دست به سینهاش نگذارد. این محتضر است، بالأخره در کشاکش مرگ است؛ گفتند: دست به سینهاش نگذارید، بگذارید آسان جان بدهد. خانوادههای شاهد، بدانند فرزندانشان برای یک همچنین امامی رفتند؛ با او محشورند!
وجود مبارک أبی عبدالله(ع) که در قتلگاه تمام قسمتهای چشمان مطهرش را خون گرفت، چشمان مطهرش بسته بود؛ دید این سینه سنگین شده؛ فرمود: کیستی؟ هر که هستی بدان، جای بلندی نشستهای.
«لَقَدِ ارْتَقَیتَ مُرتَقاً عَظیماً طالَما قَبَّلَهُ رَسُول الله...» (ناسخ التواریخ / ج2 / ص 390) هر که هستی، بدان اینجا خیلی بلند است. اینجا را پیغمبر مکرر میبوسید. دیگران میدیدند وجود مبارک پیغمبر این دکمهها را باز میکند، از یقه تا این قسمت سینه را مکرر میبوسد. نمیدانستند رازش چیست! چه اینکه لبان مطهر أبی عبدالله را هم میبوسد، نمیدانستند که رازش چیست!
وجود مبارک امام سجاد (ع) شبی که آمدند تا بدن شهدای کربلا را دفن کنند، همه را معرفی کرد، دستور داد همه آن ابدان را بیاورند پائین پای وجود مبارک سیّدالشهداء(ع)؛ با کمک بنی اسد آن ابدان دفن میشدند.
نوبت به 2 تا بدن که رسید، شخصاً این بدنها را دفن کرد و به اینها اجازه نداد. یکی بدن مبارک قمر بنی هاشم بود، چون به عمویش خیلی اظهار ارادت میکرد. در «الأمالی لِلصدوق» صفحه 463 آمده است «إنَّ لِعَمِیَّ العَباسْ دَرَجَهً یَغبِطُهُ بِهَا جَمیعُ الشُّهَداء یُومَ القِیامَه ...» خیلی به عمویش احترام میکرد.
حالا از مقامات قمر بنی هاشم چه خبر داشت، ما اطلاعی نداریم. خُب او کسی است که بالأخره هم وجود مبارک سیّدالشهداء به قمر بنی هاشم فرمود: من به فدای تو، اِرکَبْ بِنَفسِی اَنتْ ... هم امام صادق(ع) درباره او یک زیارت عظیمی دارد، هم امام سجاد این حرف را زد. با این 2 تا بدن یک کار اختصاصی کرد؛ که شخصاً وارد قبر شد، این بدنها را شخصاً به قبر برد و شخصاً دفن کرد. و اگر میگفتند: شما به تنهائی چگونه این بدن را دفن می کنید، می فرمود: إنَّ مَعِیَ مَنْ یُعینُنِی؛ با من کسانی هستند که من را کمک کنند.
جزء آداب دفن این است که وقتی مرده را در قبر گذاشتند، این کفن را از صورتش باز میکنند، این صورت را روی خاک میگذارند، 2 ـ 3 بار این جمله را با خدای سبحان میگویند: عَفوَکَ، عَفوَکَ، عَفوَکْ. حالا وجود مبارک امام سجاد(ع) بدن مطهر سیّدالشهداء(ع) را به قبر سپرد. میخواهد کفن از صورتش بردارد، صورت مطهرش را روی خاک بگذارد، بگوید: عَفوَکَ، عَفوَکَ! هیچ مصیبتی به اندازه مصیبت امام سجاد(ع) نیست؛ با این بدن چه کرد...
در شام وقتی از امام سجاد(ع) سئوال کردند در این جریان و در این جنگ چه کسی پیروز شد، فرمود: ما. با اینکه حضرت را با زنجیر اسارت وارد شام کردهاند، فرمود: «ما رفتیم، و دین را آزاد کردیم. مردم فهمیدند اسلام یعنی چه، قرآن یعنی چه، سنّت یعنی چه؛ و ... همه این امور را آزاد کردیم و برگشتیم؛ إذا اَرَدْتَ اَنْ تَعرِفَ مَنْ غَلَبْ فَإذا دَخَلَ وَقتُ الصَّلاه فَاَذِّنْ وَ اَقِمْ.»
جریان کربلا سالیان متمادی ذکرش، روضه خوانیاش، عرض ادب به پیشگاه سالار شهیدان قَدغن بود، تا عصر عباسیها هم همین طور بود؛ بعدها کم کم رواج پیدا کرد. آنوقت همین امام سجاد(ع) برای اینکه این نام را حفظ بکند؛ از هر فرصتی برای احیای نام کربلا استفاده میکرد. آب میآوردند برای وضو، حضرت متأثر میشد؛ گاهی هم اشک میریخت. گوسفند ذبح شدهای را میدید، متأثر میشد. نام غریب یا مظلومی را میشنید، متأثر میشد؛ در بسیاری از موارد اشک میریخت و با این اشک کربلا را نگه داشت. با این مرثیه خوانی و نوحه خوانی و عزاداری بسیاری از ائمه (ع) جریان کربلا را زنده نگه داشتند.
وجود مبارک امام پنجم، امام باقر (ع) وصیت کرده بود که بخشی از مال مرا وقف کنید، لِنَوادِبَ تَندُبُنِی بِمِنَی عَشرْ سِنینْ فرمود: زائران، حاجیان؛ وقتی اعمالشان را انجام دادند، در منا یک فراغتی دارند. یک دو یا سه شبی که آنجا هستند؛ شب یازدهم و شب دوازدهم را هستند، برخیها هم ممکن است تا شب سیزدهم باشند. این دو شب را یک فراغتی دارند، برنامهای ندارند، فقط بیتوته است. اینها آمادهاند برای شنیدن؛ قبلاً در جاهلیّت وقتی کارهایشان تمام میشد در مِنا، به مفاخر قوم و تبار و نِیای خودشان میپرداختند، اسلام که آمد، گفت: این حرفها را بردارید، مفاخر قرآن و انبیاء و اولیاء را بازگو کنید، آنها فخر نیست.
وجود مبارک امام باقر (ع) فرمود: مالی را من وقف کردم، 10 سال در منا برای من عزاداری کنید... یعنی نام خاندان عصمت و طهارت را، هدف، برنامه و انگیزه و هدایت های ائمه(ع) را، علوم و معارف دین را 10 سال برای مردم منتقل بکنید که کم کم این آثار بماند.
برای همین ائمه (ع) اصرار داشتند که اگر کسی این نام را احیاء کند، قدمی که به طرف مراسم عزای سالار شهیدان میرود، مخصوصاً آن وقت؛ و در همه اعصار، این برکت را دارد که این نام زنده میشود. انسان با حضور در محافل حسینی (ع) معنای اسلام را، معنای قرآن را، معنای سنّت را، معنای اسیر و امیر را، معنای مصادره شدن دین را کاملاً میفهمد. آن وقت وظیفة خود را در برابر این امور کاملاً می شناسد.
سخنى زيبا و به حق گفته اند كه :

كربلا، جايى است كه بزرگترين مصيبتهاى تاريخ در آن واقع گشته و غمبارترين روز تاريخ يعنى عاشورا را به خود ديده است .
كربلا، از مقدس ترين مكانهايى است كه از نظر شرافت و فضيلت با زمين كعبه برابرى مى كند البته اگر بالاتر نباشد؛ چرا كه آن جا كعبه گل است و اين جا كعبه دل .
كربلا، هيچ گاه سرزمين جاهليت و جاهلان نبوده و نيز با خون سرخى كه جزو خون رسول خدا آميخته گشته و پيكرى را كه پاره اى از بدن رسول خداست ، چون نگينى درخشان در خود جاى داده است .
كربلا، نامى پرفروغ است كه از ميان نامهاى ديگر چون : ((غاضريه ، نينوا، ماريه ، عمورا، نواويس ، شط فرات ، طف ، ساحل فرات ، طف فرات و حاير)) به طور ويژه اى ، جلوه نمايى مى كند كه گوياى يك حقيقت بسيار مهم است ؛ حقيقتى كه در طول تاريخ ، دلها را لرزانده و اشكها را جارى ساخته است ؛ چرا كه يادآور كربى عظيم و بلايى بس بزرگ است : هذا موضع كرب و بلاء.
آيا تاكنون انديشيده ايد كه چرا مسافر، مى تواند در خاك كربلا نظير يثرب و بطحا، نماز خود را كامل بخواند؟! مگر نه آن است كه انسان در آن جا به وطن عقيده مى رسد و سفرش پايان مى يابد.
كربلا نيز چونان مسجد كوفه ، منبرى بلند براى نشر پيام حق است . مكه ، مدينه ، كوفه و كربلا، ارتباطى عميق و پيوندى ناگسستنى با يكديگر دارند؛ چنانكه ماههاى رجب المرجب ، شعبان المعظم و رمضان المبارك كه نظم تكوينى آنها گوياى اين واقعيت است كه شهر على ، شهر النبى و شهر الله ، از ترتيب حكيمانه اى برخوردارند.
بر اساس روايات مورد اعتماد، نخستين كسى كه براى حسين بن على عليهماالسلام مرثيه سرايى كرده ، جبرئيل امين عليه السلام مى باشد كه براى حضرت آدم عليه السلام هنگام توبه ، چنين گفته است :
((اين شخص ، به مصيبتى دچار خواهد شد كه مصيبتهاى ديگر در كنار آن ، اندك و كوچكند. عطشان ، غريب و تنها كشته مى شود؛ نه يارى دارد و نه ياورى .
آه ! كاش مى ديدى او را كه مى گويد: واعطشاه ! در حالى كه تشنگى مانند دود، بين او و آسمان حايل گرديده است و كسى به فرياد او نمى رسد جز با شمشير و جرعه هاى پياپى مرگ . آنگاه جبرئيل و آدم عليهما السلام چونان جوانمرده كه در سوگ عزيز خود مى نالد، براى حسين گريستند)).
ظاهرا اولين مردى كه از خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام مرثيه شهيدان كربلا را پس از وقوع اين فاجعه هولناك ، سروده است ((حضرت امام زين العابدين سيد الساجدين امام على بن الحسين عليهما السلام )) بوده كه در مراحل مختلف ، بويژه مسجد جامع اموى دمشق ، حماسه اى عظيم آفريد و انقلابى بزرگ پديد آورد. تا آنگاه كه مردم شام ، گريه و شيون نمودند.
بارى ، مرثيه خوانان و مديحه سرايان ، در حقيقت به نخستين مرثيه سراى كربلا اقتدا نموده اند. جالب اين جاست كه نه تنها شيعيان و حتى مسلمانان ، بلكه بيگانگان نيز براى حسين بن على عليهماالسلام روضه خوانى نموده اند.
به اين بخش از مرثيه ((جرجى زيدان مسيحى )) توجه فرماييد:
((شب ، چادر خود را برافراشت و جنگ با كشته شدن حسين و ياران باوفا و خويشان فداكارش به پايان رسيد و جسدهاى بى سر و خون آلود شهدا در ميدان جنگ باقى مانده ، ماه ، اشعه خود را بر دشت كربلا افكند. خاك كربلا كه تا روز گذشته خشك و تشنه بود، با خون بى گناهانى سيراب شد. اگر خاك كربلا مى دانست كه در آن روز هولناك و تاريخى ، چه فاجعه بزرگ و جنايت عظيمى رخ داده است ، حتما تشنگى را بر سيراب شدن ترجيح مى داد و اگر ماه مى دانست كه در آن شب حزن انگيز و شام غريبان ، اشعه خود را به كدام قطعه اى از زمين مى فرستد، حتما روشنايى خود را محبوس مى كرد تا آثار آن جنايت عظيم و دلخراش را - كه تاريخ مانند آن را به ياد ندارد - از انظار پنهان كند)).



آرى ، همه معيارهاى الهى ، و معالم ربانى ، و تجليهاى قرآنى ، و ارزشهاى انسانى ، و انفجارهاى وجدانى در سايه ((قيام حسينى )) پناه جست ، و همه ضد معيارها و ضد ارزشها و ضد وجدانها در دربار يزيد و سپاه شام و كوفه ... و زندگيها دوگونه گشت : حسينى و يزيدى ، هر چه عدالت است حسينى است و هر چه دور از عدالت ، يزيدى . و ركن مهم عدالت ، عدالت معيشتى و اقتصادى است ، تا انسانها به تمايزهاى قارونى مبتلا نگردند، و سقوط نكنند، توانگر از طغيان ، و محروم از حرمان ...
هر قطره اى از اقيانوس عاشورا، يك شعور ناب قوى ، و يك محتوى ژرف غنى ، و يك مكتب آموزنده انسانى ، و يك ترتيل خونبار آيات قرآنى ، و يك سجده مترنم نورانى ، و يك سيال حيات آفرين اخلاقى ، و يك حماسه پويا در صيرورتهاى بلند - آهنگ بشرى است .
عاشورا، مشرق انوار ((توحيد)) و ((عدل )) است ، و توحيد و عدل خورشيد و روشنگر ارواحند. جهان همواره به دو خورشيد نياز دارد: خورشيد روشنگر اجسام ، و خورشيد روشنگر ارواح ، خورشيد تن و خورشيد جان . اگر تنها فضاى تن روشن باشد و فضاى جان تيره و تار... همين است كه مى نگريد... ظلم و ستم ، تفاوت و تبعيض ، فساد و فحشا، قتل و كشتار... و عاشورا وجدان بيدار بشريت است در اعماق غفلت قرنها و عصرها... عاشورا يك ((ايست بزرگ )) است در برابر سيل بنيانكن جاهليت . يزيد از همه ظلم تاريخ حمايت كرد، و حسين (ع ) از همه عدل تاريخ . يزيد مظهر همه ضد ارزشها بود، و حسين (ع ) مظهر همه ارزشها. و در يك كارزار عجيب ، پرچمدار بزرگ ارزشها با خون خود و فرزندان و برادران و ياران خود، همه ضد ارزشها را محكوم كرد. امضاى سرخ عاشورا بر طومار حيات قرآن ثبت گشت ، و جاهليت از نو جان گرفته را نابود ساخت ، و نگذاشت سفارش ابوسفيان تحقق يابد و تداوم بنى اميه بقاى شعارهاى قرآنى را متزلزل گرداند. عاشورا آرمان پليد شيطانى بنى اميه را از تحققى كارساز براى آنان بازداشت . عاشورا ((بعثت )) را زنده كرد. عاشورا، براى هميشه ، محتواى ((غدير)) را در معبر اعصار بشريت بفرياد خواند.
و عاشور يك ((ايست بزرگ )) است ،
- در برابر سيل بنيانكن جاهليت در عصر تمدن ...
- در برابر سقوطها و انحطاطها، اين الحادها و ضلالتها، اين ستمها و بيدادها...
- در برابر اين بشريت فرو رفته در تباهى ، و اين روزگار سراسر سياهى ...
- در برابر اين ماديات منحط اخلاقى و اين غفلت عميق عاطفى ...
- در برابر انسانهاى سرگردان و بشريت حيران ...
- در برابر زندگيهاى بى محتوى و حماسه هاى فراموش گشته ...
- در برابر پذيرش ذلت و بردگى و وداع با عزت و آزادگى ...
بالاترين و والاترين همه مظهرها و جلوه گاه ها كه ارزشهاى متعالى ، در آنها ظهور و تجلى كرده اند و تجلى خواهند كرد، و انسان را به شناخت آن ارزشها و متعهد بودن نسبت به آنها فرا خوانده اند و فرا خواهند خواند ، اين چهار تجليگاه سترگند در همه اعصار تاريخ انسان ، يعنى :
- ((بعثت ))،
- ((غدير))،
- ((عاشورا))،
- ((مهدى ))...
حاصل بعثت ، قرآن كريم است ؛ و حاصل غدير، نهج البلاغه ؛ و حاصل عاشورا تداوم حيات قرآن و نهج البلاغه ، و صحيفه سجاديه ، و تعاليم امام باقر (ع ) و امام صادق (عليه السلام )، و معارف قرآنى خالص حضرت امام رضا (عليه السلام )... و ديگر آثار ائمه طاهرين (عليه السلام )؛ و حاصل ظهور مهدى عج ، گسترش عدالت است و در همه جهان ، عدالت آفاقى و انفسى .
و عاشورا، نقطه اتصال ((بعثت )) و ((غدير)) است به ((ظهور مهدى -ع- ))، و امام حسين (عليه السلام )، و تجسم سترگ آدم (ع ) است تا خاتم صلى الله عليه و آله ، در تثبيت ارزشهاى الهى ، و تقوم انسانيت انسان ، والهى شدن زمين ، و اوست تكرار كننده نزول قرآن - در صيانتى بزرگ - و اوست مفسر ((خطب فاطميه ))، و فريادگر ((نهج البلاغه ))، و معلم حماسه و آزادى ، و مبشر ظهور مطلق ، و اسوه بزرگ زندگى و آزادگى ...
در اينجا، نمى توانيم از ياد كرد افسوسى بى گران بگذريم . و آن افسوس بس گران اين است كه عاشورا، هنوز هم ، چنانكه بايد شناخته باشد شناخته نيست . دوست به گونه اى عاشورا را ننمايانده است ، و دشمن به گونه اى عاشورا را پوشانده است . دوستان و معتقدان بيشتر از هر چيز به بعد عاطفى عاشورا گراييدند، و در راه تحقق بخشيدن به رسالتهاى گران عاشورا كوتاهى كردند. و دشمنان در نشناختن عاشورا، يا كوچك شمردن عظمتهاى آن اصرار و ورزيدند، و براى دور نگاهداشتن افكار و اذهان و نسلها و شهرها از آشنايى با عاشورا و هماهنگ شدن با اهداف آن ، كوشش بسيار كردند. اگر دوستان هر چه بيشتر به شناساندن ابعاد عجيب و عظيم عاشورا پرداخته بودند، دشمنان توفيق چندانى نمى يافتند.
خورشيد كه طلوع مى كند همه بشريت آن را مى بينند، و همه انسانها خورشيد را مى شناسند و از عظمت و ارزش آفتاب آگاهند. و مگر عاشورا خورشيد تابيده در آفاق ارزشهاى انسانى و تعاليمهاى روحى بشرى نيست . پس چرا چنانكه بايد شناخته نيست ؟ شب عاشورا، روز بزرگ انسانيت است ، و روز عاشورا ملكوت سترگ همه روزهاست ...
افسوس كه سرايندگان عاشورا، ذات عاشورا را نسرودند؛ يا كمتر سرودند...
افسوس كه گويندگان عاشورا، ذات عاشورا را نگفتند؛ يا كمتر گفتند...
ذات عاشورا ذات طلوع است : حماسه رسالت ... و آنان بيشتر از غروب دم زدند: كشته شدن و اسارت ...؟
ذات عاشورا نماز است و عدالت ، نه تنها عزادارى و مصيبت . اگر كسى عاشورا را باهمه ابعاد آن بشناسد، اصل مصيبت امام حسين (ع ) را فراموش مى كند، و براى ((عاشورا حسينى )) به سوگ مى نشيند.
افسوس كه زبان عاشورا، آنسان كه بايد فهميده بشود نشد، و كسان از نزد خويش براى پيام عاشورا واژه ساختند؛ و همان را كه وارثان عاشورا در ((زيارت عاشورا)) آموخته بودند، يعنى دشمنى با ستمگران (حرب لمن حاربكم ) نيز - چنانكه بايد - نياموختند، و چهره هاى ستمگران اصلى را نشناختند و نشناساندند - و گاه پنهان داشتند و افسوس !...
اشهد انك قد امرت بالقسط و العدل و دعوت اليهما، و انك صادق صديق ، صدقت فيما دعوت اليه
- من گواهى مى دهم (يا حسين ) كه تو به اجراى قسط و عدل فرمان دادى ، و جامعه اسلامى را به قسط و عدل فرا خواندى . و تو راستگويى و صديقى (ولى راستى خدايى )، و به هر چه فرا خواندى صادقانه فرا خواندى ...

نام نويسنده : محمد رضا حكيمى

