پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله
 
  به وبلاگ پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله خوش آمديد!    
 
درباره وبلاگ


محمد رضا زينلي
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت تمامي بازديدكنندگان گرامي اين پايگاه به جهت بالا بردن بينش شما نسبت به چهاده معصوم سلام الله ايجاد شده است و اميدواريم كه بتوانيم مطالب خوبي به شما ارائه دهيم با تشكر خادم پايگاه:محمد رضا زينلي


منوي اصلي
لينکهاي سريع

لوگو ها


 


















ترجمه مطالب پايگاه

نظرسنجي

زمين، زورق سيمگون سپهر

پاسي از شب گذشته بود و مهتاب، زمين را رنگ زده بود. امام از پنجره‏ي کاخ به باغ سيمگون مي‏نگريست؛ به درختان بالا بلند و جويبار آوازخوان. دو چهره رو به روي هم بودند: امام و ماه. موجي از عواطف در چشمان امام ديده مي‏شد. همان واژگاني از لبانش شنيده مي‏شد که در حال نيايش يا تفکر بسيار بر زبان مي‏راند:«اي گنج بينوايان! 
اي نجات دهنده کشتي شکسته! 
تو کسي هستي که سياهي شب 
و روشنايي روز
و مهتاب 
و پرتو خورشيد 
و صداي برگ درختان 
و طنين آب 
در مقابلت فروتني کرده‏اند. 
ياالله... ياالله... ياالله!» 
امام چهره برگرداند. او با خليفه قرار ملاقات داشت. خليفه زمان ملاقات را آن شب معين کرده بود؛ چه شبي! چه شب پر دغدغه‏اي. به زودي حضرت با کسي ديدار مي‏کرد که تکيه بر پوسته‏ي قرآن زده بود و نمي‏توانست در ژرفاي آن غوطه‏ور شود. در اين جهان گسترده، مفاهيم بي‏کران چنان در قالب‏هاي 
 
[ صفحه 86]
 
کوچک جا مي‏گيرند که آفريده‏هاي بزرگ در چشم کوچک آدمي؛ تا چشم، تنها پنجره‏اي باشد بر گلستان انديشه؛ آفريده‏اي که پروردگار رازش را در آن نهفته است. افرادي مانند اباقره، در حقيقت قربانيان اين نگرش کوته‏بينانه به قرآن بودند. قربانيان دسيسه‏اي که در سايه‏سار درخت نفرين شده‏ي خاندان اموي رشد کرد؛ درختي که در دل دوزخ روييد. 
هنگامي که مرد گندمگون ظاهر شد، پير و جوان، همه برخاستند. چشم‏ها، دل‏ها و تمام توجه‏ها معطوف وي شد. مأمون احساس مي‏کرد نيرويي ناپيدا مي‏خواهد بر او چيره شود. آن شخصيت والا در نقطه‏اي از کمال مطلق جا گرفته بود. احساس کمال در چشمانش مي‏درخشيد. اباقره بسان روباهي، آماده بود تا خيز بردارد. ذهنش کاملا آماده بود؛ چرا که مأمون از وي خواسته بود تا با يک پرسش، امام را شکست دهد. با اين که امام نزديک خليفه نشسته بود، اما به نظر مي‏رسيد که دو جبهه وجود دارد و مأمون فرمانده‏ي جبهه‏ي ضد امام است. از اين رو، عموي حضرت - محمد بن‏جعفر (ع) - اندکي نگران بود. اباقره لباسش را مرتب کرد تا براي آغاز درگيري، نخستين پرسش را مطرح سازد. 
- بگو، خدا با چه زباني با حضرت موسي (ع) سخن گفت؟ 
- خدا بهتر مي‏داند که چه زباني بوده است؛ سرياني يا عبري؟ 
اباقره زبانش را بيرون آورد و گفت: «منظورم اين زبان گوشتي است!» 
- خدا به دور است از آنچه مي‏گويي! پناه بر خدا از اين که پروردگار همانند آفريده‏هايش باشد و يا مانند مردم سخن بگويد. او وجودي والا، بي‏نظير از نظر وجود، گوينده و انجام دهنده است. 
- چگونه؟ 
- سخن آفريننده با آفريده شده، غير از سخن گفتن آفريده‏ها با يکديگر است. او با ياري سقف دهان و زبان حرف نمي‏زند؛ اما مي‏گويد: «بشنو!» پس با اراده‏اش با موسي سخن گفت و به او فرمان داد؛ بي آن که واژه‏اي را بر زبان آورد. 
 
[ صفحه 87]
 
- درباره‏ي کتاب‏ها چه مي‏گويي؟ 
- تورات، انجيل، زبور، فرقان و هر کتابي که فرو فرستاد، سخنان خداست که همانند نور و هدايت براي راهنمايي مردم فرستاد. همه پديد آمدند... 
- همه‏ي کتابها[ي آسماني] از بين مي‏روند؟ 
- همه‏ي مسلمانان بر اين نکته اتفاق نظر دارند که جز خدا، همه چيز نابود مي‏شود و غير از خدا، همه چيز آفريده‏ي خداست. تورات، انجيل، زبور و فرقان اثر خداوندند. آيا نشنيده‏اي که مردم مي‏گويند: «خداي قرآن!» و قرآن روز رستاخيز مي‏گويد: «خداوندگارا! اين فلاني است؛ روزها[با خواندن من] او را تشنه و شب‏ها [به خاطر من بيدار مانده] او را بيدار نگه داشته‏ام. پس ميانجي‏گري مرا درباره‏ي او بپذير!»؟ 
همچنين، تورات، انجيل و زبور، همه بعد [از آفرينش] پديد آمدند. آفريننده‏اي دارند بي نظير که مردم خردمند را هدايت مي‏کند. کسي که گمان مي‏کند کتاب‏هاي آسماني از آغاز با خداوند بوده‏اند، فکر مي‏کند که خدا، ازلي و يکتا نيست؛ چرا که کلام با او بوده و ابتدا ندارد و از خدا بي‏نياز است... [1] . 
- اگر خداوند فقط در آسمان‏ها نيست، چرا مردم در هنگام نيايش، دستان خود را به سوي آسمان مي‏گشايند؟ 
- مردم پروردگار را به شيوه‏هاي گوناگون نيايش مي‏کنند. پروردگار پناهگاه‏هايي [براي مردم] دارد که به آن پناه مي‏برند. از مردم خواسته است تا با گفتار، دانش، کردار، جهت‏گيري و مانند آنها نيايش کنند. از آنان خواسته است تا با نمازگزاردن به سوي کعبه، انجام حج و عمره عبادت کنند... از 
 
[ صفحه 88]
 
آفريده‏هايش خواسته است که در هنگام درخواست، دعا و خواهش، دستان خويش بگشايند و با حالت تهيدستي به سوي آسمان بالا برند تا نشانه‏ي بندگي و فروتني باشد. 
- چه کساني به خدا نزديکند؟ فرشتگان يا مردم؟ 
- اگر منظورت از نظر مسافت است، همه‏ي چيزها و اشيا نسبت به او مساوي به شمار مي‏آيند. اين، کار او است و با انجام برخي از کارها، از کارهاي ديگر غافل نمي‏شود. کيهان را همان‏گونه مديريت مي‏کند که فرودست آن را. براي آغاز آن چنان برنامه‏ريزي مي‏کند که براي پايانش؛ البته بدون آن که برايش رنج، دشواري، هزينه، خستگي و يا نياز به مشورت داشته باشد. اگر قصدت ابزار است، آن که بيشتر از همه از آفريدگار پيروي مي‏کند و به پروردگار از همه نزديکتر است. شما روايت کرده‏ايد که نزديکترين حالت بنده به خدا، سجده‏ي وي است. نقل کرده‏ايد که چهار فرشته با هم روبه‏رو شدند؛ يکي از آنها از فراز آفرينش و ديگري از فرودست آن؛ يکي از شرق آفرينش و ديگري از غرب آن. آنها از يکديگر پرسش‏هايي کردند. هر يک گفتند: «از نزد خدا آمده‏ام ومرا براي فلان کار فرستاد.» اين نشان مي‏دهد که جايگاه پروردگار قابل تشبيه و همانند سازي نيست. 
- آيا اين حديث دروغ است که مي‏گويد: «هرگاه خداوند خشمگين مي‏شود، فرشتگاني که عرش را حمل مي‏کنند، مي‏فهمند؛ زيرا سنگيني‏اش را حس مي‏کنند. پس به سجده در مي‏آيند و چون خشم برطرف مي‏شود، به جايگاه خويش برمي‏گردند.»؟ 
حضرت از رواياتي که در بستر زمان ساخته شدند تا چهره‏ي دين را بيالايند، غمگين بود. پس با صدايي اندوهگين و خشمناک فرمود: «به من بگو، پروردگار والا از روزي که ابليس را نفرين کرد تا امروز و تا رستاخيز، از او و ياورانش خرسند است يا خشمگين؟» 
- از آنها بر آشفته است. 
- پس چگونه به خويش جرأت مي‏دهي خدايت را به دگرگوني از حالي به 
 
[ صفحه 89]
 
حالي ديگر توصيف کني و حالت‏هايي را که براي بندگان رخ مي‏دهد، به او نسبت دهي؟ خدايي که با نابود شوندگان نابود نمي‏شود و با دگرگون شوندگان دگرگون نمي‏شود، دور از کاستي‏هاست. 
اباقره سر به زير افکنده بود. گويي به پرسش‏ها، شبه‏ها و استدلال‏هاي ويران شده‏اش مي‏نگريست. برق پيروزي در چشمان عموي امام درخشيد؛ اما خليفه با آن که شادماني دروغيني را نشان مي‏داد، همچنان مبهوت بود. 
 
[ صفحه 90]

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

تفاوت تدبر در قرآن و به سخن در آوردن آن

در بوستان يکم شرايط و موانع شناخت قرآن بيان گرديد و روشن شد که قرآن ريسمان الاهي است که يک طرف آن به دست خداوند سبحان و طرف ديگرش به دست مردم است و محتواي آن مرزي نداشته، قلمروش ‍ محدود نمي گردد و مسلم است که شناخت چنين کتابي درجاتي دارد که به مراتب خود کتاب مربوط مي شود، و هر که داراي شرايط عمومي بوده، از موانع پيراسته باشد، بر تدبر در قرآن و استنباط عقايد درست همراه با برهان هاي عقلي قرآني و نيز روشن ساختن احکام عمليه و امثال آن توانمند مي گردد.
ملاحم و اخبار غيبي و تأويل و آن چه به اين امور بر مي گردد، از آن دسته علوم قرآني است که از الفاظ استنباط نمي شود و از ظاهر اقوال روشن نمي گردد و صورت عبارات از آن حکايت ندارد و اشاره به آن ارشاد نمي کند. از اين رو، با صرف تدبر به آن ها نمي توان دست يافت. زيرا شخص ‍ متدبر تنها به مقداري دست مي يابد که ظاهر آيات بدان دلالت دارد، حتي اگر بعضي از آيات را به بعضي ديگر ضميمه کند و آن را مفسر آن بعض ديگر قرار دهد؛ اما آن چه از حوزه ي ظهور الفاظ بيرون باشد، براي وي استنباط پذير نيست. چون شخص متدبر در منطوق الفاظ قرآن غور مي کند، ولي در باطن آن که غير از الفاظ آن است، توان تأمل ندارد.
>توانمندي معصوم بر استنطاق قرآن
>مانع استنطاق
>انسان کامل، مترجم قرآن
>ضرورت رجوع مردم به امام
>جايگاه معصومان همراه با نيکوترين جايگاه قرآن
>عترت، وارثان قرآن
>همانندي سنت با قرآن در داشتن متشابهات
>همراهي هميشگي انسان کامل با قرآن

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

ابر اندوه برچهره‏ي مهر

فضل، قدم در کاخ هفتمين خليفه‏ي عباسي نهاد. از شادي در پوستش نمي‏گنجيد. کار هرثمه يکسره شده بود. فقط طاهر بن‏حسين مانده بود؛ آن هم بماند براي چند روز ديگر که ضربه‏ي نهايي را فرود مي‏آورد. ماه‏ها بود که انديشه‏اي پنهاني را در سر مي‏پروراند؛ انديشه‏اي که برادرش حسن [1]  نيز از آن بي خبر بود. اينک مأمون به موضوعي مي‏انديشيد که کار فضل را آسان مي‏کرد. 
درخشش هراسناک از چشمان فضل تابيد؛ اما بي درنگ جايش را به نخستين لبخند دروغين در برابر مأمون داد. خليفه‏ي جوان نيز با لبخندي دروغين در مقابل او برخاست؛ لبخندي که نيرنگش کمتر از لبخند وزير نبود! پس از آن که فضل در نزديکي خليفه نشست، بازي شروع شد. هر دو در آن بازي چيره دست بودند. مأمون براي راهيابي در دل فضل گفت: «ديگر خيالت از جهت هرثمه راحت باشد؛ او الآن در زندان است.» 
- همان طور که خدمتتان عرض کردم، او با شما روراست نبود. من افکار اين فرماندهان را مي‏خوانم. 
- اما علويان همواره ما را نگران مي‏کنند. شنيدم که ابراهيم - پسر امام هفتم - در مکه شورش کرده است. جاسوس‏ها به من خبر داده‏اند که او اينک در راه يمن است. 
مأمون پس از لحظه‏اي درنگ، سخنش را پي گرفت. 
- به اين موضوع خيلي انديشيده ام. خطر حقيقي در اين علويان است. 
 
[ صفحه 41]
 
مردم خيال مي‏کنند که آنها پيغمبرند. داستان‏هاي شگفت‏انگيزي از زهد آنها نقل مي‏کنند. تو مي‏داني چرا؟ 
-...؟! 
چون آنان دور از چشم مردمند. پنهاني زندگي مي‏کنند. اگر ميان مردم باشند، مردم عيب‏هاي آنان را مي‏بينند و درمي‏يابند از آن جا که دنيا آنها را از خودش رانده است، آنان هم دنيا را به يک سو نهاده‏اند. 
وزير وانمود کرد که از اين نکته بي اطلاع است و گفت: «اما اي اميرمؤمنان! آنها هرگز آشکار نخواهند شد. با آن کاري که رشيد با آنان کرد، چگونه آشکار باشند؟ رشيد آنها را آواره کرد. ما آنچه را که پدرانمان کاشته‏اند، درو مي‏کنيم.» 
مأمون به او خيره ماند. لحظه‏اي بعد گفت: «من مي‏دانم که چگونه آنها را آشکار کنم! به آنان امان‏نامه مي‏دهم.» 
- علويان هيچ گاه گول اين موضوع را نمي‏خورند. هرگز آن را باور نمي‏کنند. 
- اگر يکي از آنها را وليعهد خودم قرار بدهم، آن وقت چي؟ 
وزير همچون عقرب گزيده‏اي به خود لرزيد و گفت: «چي؟ چه مي‏شنوم؟» 
- آري! تصميم گرفته‏ام که يکي از آنها را به ولايت عهدي خود منصوب کنم. اگر اين کار را انجام دهم، آنان احساس آرامش مي‏کنند و آشکار مي‏شوند. 
- اما سرورم، اين کار خطرات زيادي دارد. عباسيان هنوز گناه کشتن برادر را بر شما نبخشيده‏اند، چه طور مي‏خواهيد ديگري را بر سلطنت و خلافت آنها چيره کنيد؟ 
- من به خاطر عباسيان اين کار را خواهم کرد. نمي‏بيني که علويان همه جا سر به شورش برداشته‏اند؟ مردم با آنان هستند. عواطف خراسانيان را نمي‏بيني؟ آنها ما را دوست دارند، چون بين ما و پسر عموهايمان تفاوتي نمي‏گذارند. مويه‏هاي خراسانيان را در سوگ يحيي بن‏زيد فراموش کرده‏اي؟ 
 
[ صفحه 42]
 
مگر نه اين بود که تا هفت شبانه روز هر پسري به دنيا مي‏آمد، نام زيد را براو مي‏نهادند؟ [2] . 
مأمون سيلابوار سخن مي‏گفت و فضل خاموش بود. او ادامه داد: «من ده غزال را با يک تير شکار کردم. اين کار هم هوش تو را مي‏طلبد.» 
فضل با دورانديشي به نگريست. 
-...؟! 
- نمي‏بيني که خليفه تا چه حد به دنيا بي‏اعتناست و ولايت عهدي را به يکي از فرزندان علي واگذار کرده است؟ 
فضل که نقشه‏ي خليفه را دريافته بود، گفت: «آري، مي‏بينم.» 
- نمي‏بيني که خليفه چه قدر به آراي عمومي احترام مي‏گذارد؟ 
- آري، مي‏بينم. 
- تازه! نمي‏بيني که خليفه حق را گرفت و آن را به صاحبش پس داد؟ 
- آري، مي بينم. 
انديشه‏ي سهل از کار بازمانده بود و ديگر فکرش نمي‏درخشيد؛ اما چون نمي‏خواست ابله به نظر آيد، گفت: «چه کسي را براي وليعهدي برگزيده‏اي؟» 
- علي بن‏موسي الرضا را.... 
سهل همچون مار گزيده، لرزيد و گفت: «چي؟! علي بن‏موسي؟ مردي که پدرت، پدرش را کشت؟!» 
- چه اشکالي دارد؟ 
فضل خاموش ماند. نمي‏دانست چه بگويد. دلش مي‏خواست مأمون دست کم ولايت عهدي را به شخص ديگري بسپرد. او امام را چندان نمي‏شناخت همين موضوع هراس او را بيشتر مي‏کرد. خليفه رشته‏ي افکار وزير را گسست. 
- اگر اين کار را نکنم، تا هر وقت که حتي يک علوي انقلابي هست، ابا سراياهاي بسياري اين جا و آن جا ظهور خواهند کرد. 
-...! 
 
[ صفحه 43]
 
- چه شده است فضل؟ سابقه نداشت که ساکت باشي! 
- خليفه خودش مي‏داند که چه کار دارد مي‏کند. 
- پس تو موافقي وزير عزيزم؟! 
- اين کار شما، جرم مرا نزد خاندانت در بغداد افزون مي‏کند. 
- اما احترام تو را هم نزد خراسانيان افزون مي‏سازد. اين مطلب را فراموش نکن پسر سهل! 
مأمون در درياي بي‏کران افکار خود غرق شد. سرش را پايين افکند و به قاليچه‏ي پر نقش و نگار ايراني خيره ماند. فضل دريافت که بايد برود و خليفه را با نقشه‏ي تازه‏اش تنها بگذارد. 
هنوز آن روز به پايان نرسيده بود که رجاء بن‏ضاحک - از فرماندهان مأمون - راز مأموريتش را براي رفتن به مدينه دريافت. 
از وقتي که سر جعد [3]  را در عيد قربان گوش تا گوش بريده بودند، تفسير و بازگرداندن معناي قرآن به راه ديگري مي‏رفت؛ راهي دور از روح کلمات. ديگران که بعد از وي آمدند، تنها با پوسته‏ي قرآن سر و کار داشتند. آناني که قرآن را مي‏نوشيدند، انديشه‏ها و دل‏هايشان پر فروغ مي‏شد. نسل‏ها آمدند ورفتند و کار به جايي رسيد که تنها ظاهر قرآن معيار بود و نه جان و گوهر پنهان آن. 
پسر جهم [4]  در آن شب پاييزي با پرسشهاي تازه‏اي درباره‏ي روزگار خود، به خانه‏اش در مدينه آمد. ستاره‏ي معتزله[5]  در روزگاري که تفسير به رأي، تکيه به برداشت‏هاي عقلي و معناي ظاهري، قانون - تفسير شده بود در آسمان انديشه مي‏درخشيد. 
اتاق گلين، بوي خاک باران خورده مي‏داد. امام هشتم در گوشه‏ي اتاق نشست. چهره‏اش همانند ماه در شب تابستان بود. سراسر اتاق را مرداني پر کرده بودند که از سرزمين‏هاي گوناگون با پرسش‏هاي متفاوت آمده بودند. امام به مردي که از مرزهاي روم آمده بود، نگريست. مرد جابه جا شد و پرسيد: «عده‏اي از دشمنان صلح کردند؛ اما سپس پيمان شکستند. مرزبانان 
 
[ صفحه 44]
 
به آنان هجوم بردند. بچه‏ها و زن‏هايشان را اسير گرفتند. آيا خريدن اين زنان و کودکان جايز است؟» 
امام از انگيزه‏هاي پيمان شکني پرسيد. 
- چرا پيمان شکستند؟ به خاطر کينه توزي با اسلام؟ يا مسلمانان به آنها ستم کردند و آنان سر به شورش برداشتند؟ اگر از دشمناني هستند که دشمني‏شان آشکار است، مي‏تواني بخري؛ اما اگر رانده شده هستند و مظلوم واقع شده‏اند، خريدن اسيرانشان جايز نيست. [6] . 
کسي که از بغداد آمده بود، پرسيد: «خواهرم پيش از مرگ وصيت کرد که پولش را به مسيحيان بدهم. مي‏خواهم آن را به مسلمانان بدهم.» 
امام پاسخ داد: «همان طور که وصيت کرده است، انجام بده. خدا مي‏فرمايد: گناهش بر گردن همان کساني است که [وصيت را] دگرگونش مي‏کنند.» [7] . 
جواني پرسيد: «چه وقت براي زفاف مناسبتر است؟» 
- رسم اسلامي، زفاف شبانه است؛ زيرا خداوند شب را براي آرامش قرار داده است و زنان خود آرامش [بخش] اند. [8] . 
کامل مردي پرسيد: «آيا مرد مي‏تواند به موي سر خواهر زنش بنگرد؟»
- نه! مگر اين که او پيرزن باشد. 
- خواهر زن و بيگانه يکي هستند؟! 
- آري! [9] . 
مردي کوفي پرسيد: «آيا مسلمان مي‏تواند زني يهودي يا مسيحي را براي مدت کوتاهي به عقد خويش در آورد؟» 
- وقتي آزاد زن مسلماني را - که مقامي بس ارجمندتر از غير مسلمان دارد - مي‏تواند، چرا غير مسلمان را نتواند به عقد خويش در آورد؟
ديگري پرسيد: «دزدي وارد خانه‏ي زن بارداري شد. زن به او چاقو زد و دزد کشته شد. چه بايد کرد؟»
- خون دزد هدر است. [10] . 
 
[ صفحه 45]
 
ديگري سؤال کرد: «آيا کسي که براي حفظ دينش به جايي هجرت مي‏کند تا دينش را حفظ کند، مي‏تواند به محل سابق خود برگردد؟» 
- آيا برگشت حرام است؛ زيرا باعث برگشتن از دين و ترک ياري پيامبران و پيشوايان ديني مي‏شود. افزون بر اين، اين کار او باعث تباهي دينش [به خاطر دور افتادن از مرکز فرهنگ اسلامي] مي‏شود. از اين روي، اگر کسي اسلام شناس شد، حق ندارد همنشين جاهلان شود؛ زيرا به خاطر آن که دانش خويش را به کار نمي‏گيرد، از اين که در زمره‏ي نادانان در آيد، در امان نيست. [11] . 
مردي برخاست تا سؤالي را که نوشته بود، به امام بدهد. امام لحظاتي به نوشته نگريست و سپس رو به جانب مرد کرد. او اينک در جايش نشسته بود. امام فرمود: «اين کار همسنگ کفر است؛ مگر اين که همسطح بينوايان شوي و ستم را از ستمديدگان رفع کني.»[12] .
سکوتي شگرف خيمه زد. چشم‏ها به چهره‏اي مي‏نگريستند که درخشش سيماي پيامبران را داشت. امام بي آن که کسي بپرسد، گفت: «مردي از پدرم پرسيد: چرا روز به روز بر طراوات قرآن افزوده مي‏شود [و برداشت‏هاي مستدل تازه‏اي از آن به عمل مي‏آيد]؟ 
او فرمود: زيرا آفريدگار آن را نه براي دوره‏اي خاص و نه بر مردماني خاص فرو فرستاد. پس قرآن در هر زماني تازه و تا روز رستاخيز براي همه‏ي مردم با طراوت است.»[13] . 
پسر جهم سرفه‏اي کرد و جابه جا شد. او که مهياي بحثي طولاني بود، چنين آغاز کرد: «اي فرزند رسول خدا (ص)!پيامبران را پارسا و بي گناه مي‏داني؟» 
- آري. 
- پس سخن خدا را چگونه تعبير کنيم که فرمود: «و بدينسان آدم از فرمان پروردگارش سر پيچي کرد و گمراه شد.»[14]  آنها نيز از لحاظ نافرماني دستورات خداوند، مانند ديگر مردم هستند. اين آدم بود که سرکشي کرد؛ اين هم يونس 
 
[ صفحه 46]
 
پيامبر بود که گمان برد خدا به او دست نخواهد يافت؛ آن هم يوسف بود که قصد زن عزيز مصر را کرد؛ اين هم محمد بود که آنچه را آفريدگار آشکار کرده بود، در دلش پنهان داشت. اينها سخناني است که خدا خودش در قرآن گفته است. 
ابر اندوه بر آن پيشاني گندمگون آشکار شد. سخنان امام آرام، تأثير گذار و لبريز از اندوهي آسماني اين چنين جاري شد: «نه کارهاي زشت به پيامبران الهي نسبت بده و نه کتاب خدا را با ديدگاه خود معني کن. پروردگار والا فرمود: وحال آن که تأويل آن را جز خداوند و راسخان در دانش نمي‏دانند.»[15]  قرآن، بروني دارد و دروني. اما اين که فرمود: «و بدينسان آدم از فرمان پروردگارش سرپيچي کرد»، او آدم را آفريد تا پيشواي مردم و خليفه او در کره‏ي خاکي باشد. او را که براي بهشت نيافريده بود. نا فرماني آدم در بهشت بود؛ نه زمين و عصمت پيامبران بايد در کره‏ي خاکي باشد تا فرامين خداوندي سامان گيرند. وقتي آدم به زمين فرود آمد، از اشتباه در امان بود؛ به دليل فرموده‏ي خداوند: «خداوند، آدم ونوح و آل‏ابراهيم و آل‏عمران را بر جهانيان برگزيد.» [16] . 
اما اين که فرمود: «و ذوالنون [/صاحب ماهي/يونس/] را [ياد کن] که خشمگنانه به راه خود رفت، و گمان کرد هرگز بر او تنگ نمي‏گيريم.» [17]  ظن در اين آيه به معناي يقين است و نه گمان؛ و معناي آيه چنين است: «او يقين داشت که آفريدگار هرگز از روزي دادن به او کوتاهي نخواهد کرد.» مگر اين آيه را نخوانده‏اي که: «و اما چون او را [به بلا ومحنت] بيازمايد و روزي او را بر او تنگ گيرد»؟ [18]  يعني: «در دادن روزي بر او سخت گرفت.» اگر يونس گمان برده بود که خدا به او دست نخواهد يافت، کافر شده بود. 
اما اين که درباره‏ي يوسف فرمود: «آن زن آهنگ او [يوسف] کرد و او نيز... آهنگ او مي‏کرد.» [19]  يعني: «زليخا انديشه گناه در سر داشت و يوسف انديشه‏ي کشتن آن زن را؛ در صورتي که زليخا او را ناگزير به اين کار مي‏کرد؛ چرا که زنا گناه بسيار بزرگي است؛ پس خداوند زنا و کشتن را از يوسف دور کرد.»چنان 
 
[ صفحه 47]
 
که خودش فرمود: «اين گونه [کرديم]تا نابکاري و ناشايستي را از او بگردانيم»؛ [20]  يعني کشتن و زنا را. 
پسر جهتم سرش را به زير افکند. تو گويي در پي چاره بود. لحظاتي بعد سرش را بالا گرفت و پرسيد: «پس در باره‏ي داود پيامبر چه مي‏گويي که خدا فرمود: «و داود دانست که ما او را آزموده‏ايم.» [21]  ومفسران مي‏گويند: او در محراب مشغول نماز بود. شيطان به صورت زيباترين پرنده بر او آشکار شد. داود نمازش را شکست و برخاست تا پرنده را بگيرد. پرنده به خانه‏اي و از آن جا به پشت بام پرواز کرد. داود براي گرفتنش به پشت بام رفت. پرنده در خانه‏ي اوريا فرود آمد. همسر اوريا در حياط خود را مي‏شست. چون چشم داود به او افتاد، شيفته‏اش شد. اوريا رزمنده‏اي در جبهه‏ي داود بود. داود به فرمانده نوشت تا اوريا را به خط مقدم بفرستد. فرستاد و اوريا کشته شد. داود با همسر اوريا ازدواج کرد!» 
اشک در چشمان امام حلقه زد. 
- انا لله و انا اليه راجعون. به پيغمبري از پيامبران الهي نسبت بي‏اعتنايي به نماز دادي؛ تا آن جا که به دنبال پرنده رفت و بعد به کاري زشت روي آورد و سپس مرتکب قتل شد. 
- پس اشتباهش چه بود، اي فرزند پيامبر (ص)؟ 
- داود گمان کرد که آفريدگار دانشمندتر از او نيافريده است. خداوند دو فرشته فرستاد که پنهاني وارد محراب شدند و به او گفتند: «اصحاب دعوايي هستيم که بعضي از ما بر ديگري ستم کرده است. پس در ميان ما به حق داوري کن و بيداد مکن وما را به راه راست راهنمايي کن. [يکي از آنان گفت:] اين دوست من است که نود و نه ميش دارد، و من يک ميش تنها دارم. او مي‏گويد که آن را هم به من واگذار کن و با من درشتگويي مي‏کند.» [22] . 
داود شتابناک بر عليه کسي که ضد او ادعا شد، قضاوت کرد و گفت: «به راستي با خواستن ميش تو و افزودنش به ميش‏هاي خود، در حق تو ستم کرده است.» [23] . 
او دليلي از ادعا کننده نخواست و از کسي هم که عليه او 
 
[ صفحه 48]
 
ادعايي شده بود، نپرسيد که آيا مطلب صحت دارد يا نه. اين اشتباه داود در قضاوت بود. نشنيده‏اي که پرودگار مي‏فرمايد: «اي داود! ما تو را در روي زمين خليفه‏ي [خود] برگماشته‏ايم. پس در ميان مردم به حق داوري کن و از هوي و هوس پيروي مکن.» [24] . 
- پس داستان اوريا چه بود؟ 
- درزمان حضرت داود هر گاه شوي مي‏مرد، زن نبايد تا پايان عمر شوهر مي‏کرد. به نخستين کسي که خداوند اجازه‏ي ازدواج با زن بيوه را داد، داود بود تا با همسر اوريا که در جنگ کشته شده و عده‏اش پايان يافته بود، ازدواج کند. اين کار بر مردم گران آمد. 
- سرورم، پس اين سخن خداوند چيست که محمد (ص) را مخاطب قرار داد و گفت: «و از مردم بيم داشتي، حال آن که خداوند سزاوارتر است به اين که از او بيم داشته باشي»؟ [25] . 
- خداوند سبحان اسامي همسران رسول خدا (ص) در اين جهان و آن جهان را به آن حضرت فرمود. يکي از آنان، زينب دختر جحش بود. در آن زمان، زينب همسر زيد بن‏حارثه بود. پيامبر نام زينب را پنهان داشت و نگفت تا منافقين نگويند که: او درباره‏ي زن شوهرداري مي‏گويد که همسر او و يکي از «ام‏المؤمنين»ها خواهد شد. خداوند والا به او فرمود: «و از مردم بيم داشتي، حال آن که خدا سزاوارتر است به اين که از او بيم داشته باشي.» يعني: «اهميت به حرف مردم نده!» از طرف ديگر، خداوند ازدواج کسي را بر عهده نگرفت جز ازدواج آدم با حوا و زينب با رسول خدا را؛ به دليل اين آيه: «آن‏گاه چون زيد از او حاجت خويش برآورد، او به همسري تو درآورديم.»؛ [26]  وعلي (ع) با فاطمه (س). 
پسر جهم از احساس لطيفي سرشار شد. حقيقت‏ها بسان خورشيد طلوع کردند. چشمانش از اشک‏هايي شسته شدند که علتش را نمي‏دانست. سخناني که شنيده بود، جان و دلش صفا داده بودند. 
-اي فرزند پيامبر خدا! من به درگاه خداوند توبه مي‏کنم از اين که ديگر 
 
[ صفحه 49]
 
سخني - جز آنچه شما گفته‏اي - درباره‏ي پيامبران الهي بگويم. 
فاطمه از پشت پرده به سخنان برادرش گوش مي‏سپرد. جانش چنان آيات آسماني را مي نوشيد که غنچه‏اي، گرماي دل‏انگيز آفتاب را. 
 
[ صفحه 50]

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

سر قبول کردن حضرت رضا وليعهدي مأمون را

پس از وفات حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم شيعه‏ي اهل بيت و دوستداران آنها در اطراف حضرت علي عليه‏السلام، امام حسن عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام جمع شدند 
 
[ صفحه 149]
 
و با شادي آنان شاد بودند و با اندوه آنان غمناک مي‏شدند، با هر که آنها مي‏جنگيدند، جنگ مي‏کردند و با هر که آنها صلح مي‏کردند، صلح مي‏نمودند تا اين که حضرت امام حسين عليه‏السلام شهيد شدند، بعد از آن ائمه اهل بيت قيام نکردند بلکه آنها از حضرت سجاد عليه‏السلام گرفته تا امام حسن عسکري عليه‏السلام فقط به نشر معارف اسلامي ميان مسلمانان قناعت کردند و به پيروان خود دستور دادند که از جنگ و قتال دوري کنند منتها حکومتهاي وقت، کساني را که عليه ظلم و ستم آنها ابراز نفرت مي‏کردند رها نمي‏ساختند اين بود که واقعه حره در سال 62 هجري قمري در مدينه اتفاق افتاد. 
بعد از آن شيعياني که از ياري امام حسين عليه‏السلام خودداري کرده بودند، از عمل خود توبه کردند و براي طلب خون امام حسين عليه‏السلام قيام نمودند. 
بعد هم قيام مختار پيش آمد که قاتلين حضرت امام حسين عليه‏السلام را نابود کرد. 
به طور کلي در رأس هيچ کدام از اين قيام‏ها از اهل بيت عليهم‏السلام کسي نبودند و از عترت حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بودند مانند زيد بن علي بن الحسين عليه‏السلام که عليه هشام قيام کرد و در کوفه شهيد شد و در سال 122 مصلوب گشت و بعد از او يحيي بن زيد قيام کرد که جسد او را سوزاندند و به آب فرات انداختند. [1] . 
 
[ صفحه 150]
 
نتيجه خروج يحيي هم قتل و دار کشيدن در دروازه جوزجان [2]  بود و در ايام يزيد بن وليد (ناقص)، عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر در کوفه، قيام کرد و مردم را به بيعت با امام عليه‏السلام دعوت نمود. 
وقتي که اهل کوفه را در جنگ سرکوب کرد به طرف اصفهان حرکت نمود و به نيروهاي خليفه در کوفه، بصره، همدان، قم، ري و فارس غلبه نمود و مردم را براي بيعت با خود دعوت کرد نه براي بيعت امام رضا عليه‏السلام. 
همه‏ي بني‏هاشم به گرد او جمع شدند و از کساني که به نزد او آمدند سفاح و منصور بودند، پس هر کس از آنها اقدامي عليه او مي‏کرد، او را به زنجير مي‏کشيد و هر کس از او صله مي‏خواست به وي صله مي‏داد اين وضع ادامه داشت تا اين که مروان حمار، سپاهي زياد براي سرکوبي او فرستاد، اهل اصفهان به مروان در جنگ کمک کردند در نتيجه او به خراسان فرار کرد. 
معلوم مي‏شود که امتناع مردم اصفهان از ياري او به واسطه بدخلقي و زشتي اخلاقش بوده است ديگر اين بود که مردم را براي بيعت با آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم دعوت نمي‏کرد بلکه براي بيعت با خود دعوت مي‏نمود. 
اصفهاني در مقاتل الطالبين گفته: که اين شخص (عبدالله بن معاويه) از اصفهان به خراسان عزيمت نمود و در راه به مردي از اهل مرو وارد شد و 
 
[ صفحه 151]
 
از او طلب ياري کرد، آن مرد به وي گفت: آيا تو از اولاد پيامبري؟ گفت: نه، گفت: آيا تو همان ابراهيم امام هستي که در خراسان به قيام او دعوت مي‏شود گفت: نه: آن مرد گفت من نمي‏توانم به تو کمک کنم، سرانجام عبدالله بن معاويه در سال 127 هجري قمري کشته شد.

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

تحليل رواني حالت عجب و خودپسندي و غائله هاي سوء آن

در طي حديثي که از امام رضا عليه السلام روايت شده است آن حضرت درجات و آثار و غائله هاي سوء عجب و خودپسندي وعشق به خويش را گزارش فرمود، و در حقيقت به تحليل رواني اين رذيلت اخلاقي پرداخت:
احمد بن نجم راجع به عجبي که اعمال و کردارها و کوششهاي انسان را به تباهي مي کشاند از امام رضا عليه السلام سؤال کرد.
امام عليه السلام در پاسخ فرمود:
عجب داراي مرتب و درجات و آثار گونه گون رواني است: يکي از آن درجات اين است که از رهگذر وجود اين حالت در انسان، اعمال زشت و کردارهاي نادرست از ديدگاه يک فرد معجب آن چنان با زيورهاي پوشالي و پنداري آراسته مي شود که آنها را خوش و زيبا و درست تلقي مي کند و تصور مي کند که فردي درست کار و نيکوکردار است، و هر عمل زشتي را که انجام مي دهد آنها را از نظر رواني زيبا و پسنديده و نيکو برمي شمارد. ديگر آن که فردِ مُعجِب حتي در ايمان به پروردگارش گرفتار خودپسندي مي شود و در برابر خدا به خود مي بالد که به او ايمان دارد، و بر خدا به خاطرِ ايمانش منّت مي گذارد و از او طلبکار مي شود! در حالي که خداي راست که بر او منّت نهد و از اين که او را به نعمت ايمان برخوردار ساخته است بر او منّت گذارد.
امام رضا عليه السلام در طي اين عبارات کوتاه حالات رواني يک فرد معجب را براي ما تفسير فرموده است که او آن چنان در حب و عشق به خويشتن به سر مي برد و آن قدر در علاقه به خود و پسند خويشتن گرفتار ترکتازي و توسني مي گردد ـ که نه تنها خود را برتر از ديگران مي داند و بر آنها منّت مي گذارد ـ تصور مي کند که چون به خدا ايمان دارد بايد بر او منت نهاده و مي پندارد که حتي مي تواند پروردگارش را مشمول منّت و احساس خود قرار دهد!
چنين پنداري را نبايد جز به عنوان يک تصور جنون آميز به چيز ديگري تلقي کرد، و به عبارت ديگر؛ اين حالت ناهنجار رواني همان حالتي است که در روانشناسي معاصر از آن به نارسيسيسم (Narcissism) تعبير مي شود که فرد در حب به خويشتن تا آن جا پيشروي مي کند که عاشق خود مي گردد و گرفتار شيفتگي و دلدادگي نسبت به خود مي شود، و خويشتن را تا سر حد پرستش دوست مي دارد.
اصولاً فردي که به بيماري رواني عجب و خود دوستي مفرط مبتلاست گناهان و جرمهاي سنگين را ـ که خود مرتکب آنها مي شود ـ خُرْد و ناچيز مي شمارد، و احسانهاي ريز و اندک را کلان و بزرگ و فزون از حد تلقي مي کند. و کارهاي زشتي را که دستش بدانها آلوده است به عهده فراموشي مي سپارد، و اين انحراف رواني تا آن جا جلو مي رود که او خير و خوبي را شر و بدي، و شر و بدي را خير و خوبي معرفي مي کند، و از درون خير و نيکي، شر و بدي را بر سر پا مي کند، و بر چهره خير نقاب شر، و بر سيماي شر ماسک خير را مي پوشاند.
يک فرد خودپسند ـ چون دچار غرور نيز مي باشد و تا حد خودپرستي خويشتن را دوست مي دارد ـ حتي خود را فريب مي دهد؛ لذا در فضايي از اوهام زندگاني مي کند و با مصالحي تهي از واقعيّت، اين فضا را براي خود معماري مي نمايد و سرانجام در يک پرتگاهي پيش بيني نشده سقوط مي کند، و آن چنان شخصيت رواني اش تباه مي گردد که اعاده سلامت آن سخت دشوار و احياناً غير ممکن خواهد گشت.
نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم سه چيز را عامل نابودي شخصيت انسان برشمرده که يکي از آنها عبارت از عجب انسان به خويشتن، يعني خود پسندي و خويشتن پرستي است.
سخن امام رضا عليه السلام اين نکته را بازگو مي کند که فرد مُعجب را بايد به خاطر عُجب و نيکو پنداشتن اعمالش يک فرد نابسامان از نظر رواني دانست؛ چرا که او ره گم کرده و با عينک عجب و خودپسندي، زشت را زيبا مي بيند، وچاه را راهي هموار مشاهده مي کند.
اين بيانِ حضرت ثامن الحجج عليه السلام که فرمود:
ان يزيّن للعبد سوء عمله فيراه حَسناً فيُعجبه و يحسب انّه يُحسن صُنعاً ملهم از وحي الهي است که همه جوانب و ابعاد حقايق را بيانگر است: چرا که همواره گفتار الهي در لابلاي سخنان اين امام بزرگوار چهره مي نمود، اگر چه کمتر سخن مي گفت و بيشتر در حال سکوت و تفکر به سر مي برد، اما هرگاه لب به سخن مي گشود سخنانش از قرآن و وحي مايه مي گرفت، چنان که سخنان کوتاه فوق، از آياتي که در زير ياد مي شود قَبَس برگرفته و از آنها پرتو مي گيرد، آن جا که خداوند متعال مي فرمايد:
افمن زيّن له سوء عمله فرآه حسناً فان الله يضلّ من يشاء وَ يهدي من يشاء (فاطر 8)، آيا آن که رفتار و کردار بدش از نظرش آراسته شد و آن را زيبا و نيکو مي بيند [همانند کسي است که زشت و زيبا را تشخيص مي دهد و به تشخيص خود عمل مي کند؟] خدا هر که را بخواهد گمراه مي سازد و هر که را بخواهد هدايت مي کند. و يا فرموده است:
قل هل ننبئکم بالاخسرين اعمالاً، الّذين ضلّ سَعيُهم في الحيوة الدّنيا و يَحسبون انَّهم يُحسنون صُنعاً (کهف 103، 104)، بگو آيا مي خواهيد راجع به کساني که از لحاظ اعمال، زيانکارترين افراد به شمار مي روند براي شما گزارش کنم؟ آنان کساني هستند که سعي و کوشش آنها در امر زندگاني دنيا در بيراهه قرار گرفته و تصور مي کنند که درستکار و نيکو کردار مي باشند.
حسن بن جهم گويد: از امام رضا عليه السلام شنيده ام که مي فرمود:
مردي در ميان بني اسرائيل زندگاني مي کرد، و علي رغم آن که مدت چهل سال خداي را بندگي کرد عبادت او در درگاه الهي مورد قبول واقع نشد؛ لذا با خود مي گفت: خدايا هر کاري را به خاطر تو انجام داده ام، و هر گناهي که از من سر مي زند از ناحيه تو است؛ پس چرا به اعمال من با ديده قبول نمي نگري؟! خداوند متعال به او پاسخ داد: اگر تو در مقام نکوهش از خويشتن برمي آمدي بهتر از آن بود که با چنين حالت رواني و با روحيه عجب و خودپسندي، مرا چهل سال بندگي کرده باشي.
امام صادق عليه السلام نيز فرمود:
گناه مؤمن [در صورتي که باعث ناراحتي و پشيماني او گردد] بهتر از عجب و خودپسندي او است، اگر نه چنين مي بود، هيچ فرد باايماني به گناه گرفتار نمي آمد.
عُجب و خودپسندي باعث مي شود که انسان عمل شايسته خود را فزون از حد، بزرگ و شکوهمند پنداشته و دستخوش بهجت و سرور نسبت به آن گردد، و خويشتن را از هر گونه خرده و کمبود و تقصير مُبرّي تلقي کند. اگر اين ابتهاج، با تواضع در برابر خدا توأم باشد و از اين که به عمل صالحي توفيق يافت بر خدا منت ننهد؛ بلکه در حال امتنان از خدا باشد مي توان چنان عملي را با ديده قبول نگريست و در انتظار پاداشي در برابر آن به سر برد.
همان گونه که امام رضا عليه السلام حالات رواني معجب را تحليل فرمود قهراً به اين نتيجه مي رسيم که معجب در برابر خداي متعال آن چنان دچار غرور و خود فريبي مي گردد که مي پندارد خدا بايد و خواه و ناخواه! او را از پايگاه رفيعي در روز قيامت برخوردار سازد و تصور مي کند به خاطر اعمال صالحي ـ که بايد آنها را از منن و عطايا و نعم الهي برشمرد ـ مي تواند بر پروردگار خود منت نهد، و به بهانه ايمان خويش، از خداوند، حق و حقوقي را به سانِ طلبکاران خواستار گردد. علاوه بر آن که بايد گفت اين انحراف رواني باعث مي گردد که او از استفاده و مشورت با ديگران و استمداد از تفکر و تدبير آنان محروم بماند؛ چون عجب و غرور، وي را به استبداد در رأي سوق مي دهد؛ لذا از سؤال و استفاده از کسي که عالمتر از اوست استنکاف مي ورزد، و رأي نادرست و افکار و نظريات پوچ و سخيف خويش را انديشمندانه و سنجيده مي شمارد.
آفتها و عوارضي که بايد آنها را زاده و نتيجه عجب دانست بي شمار است که يکي از آنها عبارت از تباهي مساعي و کوششهاي انسان مي باشد، و بايد اين حالت را عاملي ضدّ ارزش دانست که باعث مي گردد همه کوششها و جدّ و جهدهاي آدمي از اعتبار ساقط شود.
اسحق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت کرده است که آن حضرت فرمود:
مرد عالم و دانشمندي نزد مرد عابدي رسيد و به او گفت: نمازت چگونه است [و کمّاً و کيفاً تا چه حدودي در اداء اين فرضيه موفق هستي]؟
عابد گفت: گريه و حزن و اندوه و انديشناکي تو تا چه پايه است؟
عابد گفت: آن قدر مي گريم تا اشک از ديدگانم فروريزد؟
عالم گفت: خنديدن و دلشاد بودنِ تو ـ درصورتي که از خداوند متعال خائف و بيمناک باشي ـ بهتر از آن است که زندگاني را با گريستن بياميزي؛ لکن گرفتار مباهات به خويشتن و عجب و خودپسندي باشي. فردي که گرفتار به خود باليدن است اعمال و کردارش به سوي خدا اوج نمي گيرد، (بلکه تا فروترين حدّ ـ از نظر درجه و اعتبار ـ سقوط مي کند و بي بها و تهي از ارزش مي گردد).
گويا سعدي با الهام از چنان احاديثي سخنان زير را به رشته نظم آورده که:
 
سخن ماند از عاقلان يادگار
ز سعدي همين يک سخن گوش دار
 
گنهکار انديشناک از خداي
بسي بهتر از عابد خودنماي 
 
که آن را جگر خون شد از سوز درد
که اين نکته بر طاعت خويش کرد
 
ندانست بر بارگاه غني
سر افکندگي به ز کبر و مني 
 
بر اين آستان، عجز و مسکيني ات
به از طاعت و خويشتن بيني ات
 
همان گونه که امام رضا عليه السلام فرمود انسان معجب در خودپسندي تا حدّ دور دستي بلند پروازي مي کند [که سرانجام به سقوط و نابودي او منجر مي گردد] او در اين بلند پروازي حتي نسبت به خدا در موضع يک فرد «منّان» جا خوش مي کند.
علي بن ميسره مي گفت: امام صادق عليه السلام مي فرمود:
از منّان بودن بر حذر باشيد.
گفتم: قربانت گردم، منّان بودن چگونه است؟
فرمود: يکي از شما راه مي رود و يا پشت بر زمين مي نهد و پاهاي خود را بالا مي گيرد، [و آن چنان احساس امنيت و رفاه دروني مي کند و از خود راضي مي گردد] که مي گويد: خدايا من فقط آهنگ رضاي تو دارم!
همان امام عليه السلام فرمود:
آن که براي احدي فضل و فزوني نشناسد بايد او را مُعجب به خويشتن و گرفتار خود کامگي در رأي برشمرد. از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است که فرمود:
اگر گناه براي مؤمن از عجب و به خود باليدن بهتر نمي بود، خداوند متعال ابداً ميان بنده و ميان گناه او آزادي به وجود نمي آورد.
امام صادق عليه السلام مي فرمود:
براي من جاي بسي شگفتي است که فردي از رهگذر عمل خويش به عجب گرفتار مي آيد؛ ولي نمي داند که اين انحراف رواني او چه فرجام سوئي را براي او بارور مي سازد. کسي که دچار عجب مي باشد و اعمال خويش را از درون مي ستايد، تحقيقاً از راه و رسم هدايت و راه يابي به حق، به يکسو مي افتد و لذا مزايايي را براي خويش مدعي مي گردد که فاقد آن است، و قهراً بايد او را دروغگويي حرفه اي برشمرد. نخستين و کمترين عکس العمل و بازتاب سوئي که معجب را آماج خود قرار مي دهد، اين است که دستاويزِ باليدن را خداوند متعال از او سلب مي کند تا به او بفهماند که موجودي حقير و ناتوان است، و ناگزير خود بر خويشتن گواهي دهد که سخت حقير و بي مقدار مي باشد، همان گونه که با ابليسِ خودستا و خودپسند چنين کرد.
عُجب عبارت از درختي است که بذر و دانه آن کفر است، و کاشتگاه و کشتزار آن عبارت از نفاق، و موادي که آن را تغذيه و سيراب مي کند، عبارت از درخواستها و توقعات نابحق وبي جا و ظلم و ستم مي باشد، و تنه و شاخه و ساقه هاي آن را جهل و ناآگاهي مي پردازد، و برگهاي آن بيراهگي و گمراهي است. و سرانجام، بَر و ميوه آن عبارت از لعنت و محروميت و دورباش از زحمت خدا و جاودانگي در آتش دوزخ مي باشد.
فردي که معجب به نفساست، و خويشتن و رأي و نظر خود را مي ستايد احمقي بيش نيست؛ چون نمي تواند به انحراف رواني خود پي ببرد. و در نتيجه بصيرت خويش را در بينش حالاتي که بايد خود را از آنها برهاند از دست مي دهد، زيرا او گناهان خود را ناچيز تلقي مي کند و نسبت به آنها در بي تفاوتي بسر مي برد.
عمل صالح و پاکيزه عبارت از عملي است که انسان در انجام آنها به ياد توفيق الهي باشد و اين احساس در او به وجود مي آيد که پيشرفت او در آن عمل از برکات توفيق خداوند متعال است، و نبايد به خود مغرور گشته و از رهگذر آن دچار خودپسندي گردد و بر خدا منت گذارد.
باري رهنمودها و سيرت هاي الگوساز تربيتي و اخلاقي امام رضا عليه السلام آن چنان غني و پربار و فراوان است که بررسي هر يک از آنها به فرصت دور و درازي نياز دارد، و استقصاي همه آنها و بررسي و تحقيق علمي راجع به تک تک آنها نه تنها در اين مجال نمي گنجد؛ بلکه بر اطلاعات و معارفي عميق مبتني است که بضاعت مزجاةِ اين بنده بدانها سخت نارساست؛ لذا به پاره اي ارشادات اخلاقي و تربيتي آن امام بزرگوار اشاره کرده و با مرور بر آنها مستفيض شديم.

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

مجالس مناظره و مباحثه حضرت با علماء

مأمون به فضل بن سهل دستور داد مجمعي از علما و مؤلفين مانند جاثليق، رأس الجالوت، رؤساي صائبين، هيربد بزرگ، علماي زرتشت، قاضي رومي و عده‏اي از متکلمين (علماي کلام) تشکيل شود، وقتي که اينها حاضر شدند و به نزد مأمون راهنمائي شدند مأمون گفت: آيا حاضريد با پسر عم بدني من مناظره کنيد؟ آنها گفتند حاضريم، گفت فردا صبح که شد همه‏تان در اين جا حاضر شويد هيچ کس نبايد فردا از حضور تخلف کند، بعد کسي را نزد امام عليه‏السلام فرستاد که به وي بگويد، اصحاب مقالات و اهل اديان غير اسلامي در پيش من جمع‏اند، فردا صبح نزد ما بيا، اگر دوست داري با آنها مناظره کن اگر هم مايل نيستي مانعي ندارد. [1] . 
امام عليه‏السلام به قاصد مأمون گفت [2]  نظرتان در اين باره که پسر عمت اينها را عليه ما جمع کرده چيست؟ نوفلي گفت مأمون مي‏خواهد تو را امتحان کند و من در اين جريان مي‏ترسم، امام عليه‏السلام خنديد و فرمود آيا مي‏خواهي بداني وقتي مأمون ديد من با اهل هر دين با دين خودش احتجاج و استدلال مي‏کنم از اين کارش پشيمان خواهد شد. 
 
[ صفحه 167]
 
وقتي که مجلس تشکيل شد و حضرت رضا عليه‏السلام بر همه آنها پيروز شد و مجلس پراکنده شد محمد بن جعفر صادق عليه‏السلام از مأمون ترسيد که به حضرت رضا حسد برد و او را مسموم کند يا بلاي ديگري بسرش بياورد، به امام عليه‏السلام سفارش کرد که عمويت از اين کار کراهت دارد، دوست دارم خود را حفظ کني. 
روايت شده: که سليمان مروزي متکلم خراسان (عالم به علم کلام) به مأمون وارد شد، مأمون او را اکرام کرد و صله داد، بعد برايش گفت: پسرعموي من از حجاز نزد من آمده، او علم کلام را و علماي کلام را دوست مي‏دارد، مانعي ندارد که تو تا روز ترويه [3]  نزد ما بماني تا با او مناظره کني؟ سليمان گفت يا اميرالمؤمنين (خطاب به مأمون) من اکراه دارم در مجلس تو در ميان جماعت بني‏هاشم از او مسئله‏اي سئوال کنم و نتواند جواب دهد آنگاه ميان مردم مقامش پائين بيايد. 
مأمون گفت من بدين جهت به تو متوسل شدم که به مقام علمي تو آگاهم، مقصود من جز اين نيست که نگذاري او بتواند حجتي بياورد سليمان گفت باشد يا اميرالمؤمنين، ما را در يک جا جمع کن ولي ما را تنها نگذار و مراقب باش، مأمون کسي را نزد امام رضا عليه‏السلام فرستاد که به حضرت بگويد که از اهل مرو کسي نزد ما آمده، او يکي از اصحاب کلام در خراسان مي‏باشد اگر مي‏خواهي با او مناظره کني بيا (مؤلف نتيجه 
 
[ صفحه 168]
 
مناظره را ذکر نکرده اما کيست که نداند نتيجه چه بوده).

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

در معناي اخلاص

قال عليه‏السلام: و لا معرفه الا باخلاص.
ترجمه: 
و حاصل نمي‏شود معرفت حق تعالي مگر با اخلاص.
شرح: 
قال الله تعالي: و ما امرو الا ليعبد الله مخلصين له الدين.
و قال الله تعالي: الا لله الدين الخالص...
خالص را در لغت معني کرده‏اند هر چيزيکه مصفي باشد و ممزوج بچيز ديگري نشود چه آنچيز ديگر پست‏تر باشد و يا نباشد و عمل خالص يعني مجرد از جميع شوائب.
و لا تريد ان يحمدک عليه الا الله، و اين تجريد را عرف عمل خالص مي‏نامند.
و بعضي از محققين و مفسرين اخلاص را بقربت معني کرده‏اند يعني: ابقاع الطاعه خالصا لله وحده.
خواجه عبدالله انصاري در منازل السائرين اخلاص را چنين معني کرده است:
الاخلاص تصفيه العمل من کل شوب و بعد سه درجه براي اخلاص قرار داده است.
درجه‏ي اول - آنکه عمل را از خود نبيند، بلکه محض موهبت حق تعالي بداند که خداوند بدست او جاري فرموده است، و لا حول و لا قوه الا بالله الي آخر کلماته..
 
[ صفحه 393]
 
قال اميرالمؤمنين عليه‏السلام: طوبي لمن اخلص لله العباده و الدعاء، و لم يشتغل قلبه بما تري غياه و لم ينس ذکر الله بما تسمع اذناه و لم يحزن صدره بما اعطي غيره.
و قال الباقر عليه‏السلام: ما اخلص عبد الايمان بالله اربعين يوما او قال ما اجمل عبد ذکر الله اربعين يوما الا زهده في الدنيا و بصره دائها و دواءها و اتيت الحکمه في قلبه و انطق بها لسانه.
سيد بزرگوار بحر العلوم رضوان الله عليه رساله مرقوم فرموده‏اند در سير و سلوک و آن رساله خطي است و نزد اين جانب موجود است مناسب ديدم مقداري از آن رساله نقل کنم:
قال السيد قدس سره: اما عالم خلوص پس بدانکه خلوص و اخلاص بر دو قسم است:
اول - خلوص دين و اطاعت از براي خداي تعالي.
دوم خلوص خود از براي او و اشاره باول است کريمه‏ي ليعبدو الله مخلصين له الدين. و اين قسم در مبادي درجات ايمان است و بر هر کس تحصيل آن لازم و عبادت بدون آن فاسد و يکي از مقدمات وصول بقسم دوم است.
و بر دومي اشاره شده است: که الا عباد الله المخلصين چون خلوص را از براي خود بنده ثابت فرموده.
و در اول - از براي دين اثبات کرده و بنده را خالص کننده آن قرار داده است.
و همچنين اشاره بقسم دوم است حديث: من اخلص لله يعني:
 
[ صفحه 394]
 
خود خالص شود و اول بصيغه‏ي فاعل اداء مي‏شود و ثاني بصيغه‏ي مفعول اداء و اين قسم از خلوص مرتبه‏ايست داراي مرتبه اسلام و ايمان و نمي‏رسد بآن مگر منظور بنظر عناية الله و موحد حقيقي نيست مگر صاحب اين مرتبه و ماداميکه سالک باين عالم داخل نشده دامن او از خوار خواره شرک مستخلص نشود، و ما يؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون و بنص کتاب الله سه مرتبه از براي صاحب اين مرتبه ثابت است.
اول - آنکه از محاسبه محشر آفاقي و حضور در آن عرصه معاف و فارغ است، فانهم لمحضرون الا عباد الله المخلصين، چو اين طايفه بتوسط عبور بر قيامت عظماي انفسيه حساب خود را پس داده‏اند پس حاجت بمحاسبه‏ي ديگر ندارند.
دوم - آنچه از سعادت و ثواب بهر کس عطا کرده شود مقابل عمل و کردار اوست مگر اين صنف از بزرگان، که کرامت و الطاف بر ايشان وراي طور عمل و فوق پاداش کردار اوست و ما تجزون الا ما کنتم تعملون الا عباد الله المخلصين.
سوم - اين مرتبه‏اي است عظيم و مقامي است کريم و در آن اشاره بمقامات رفيعه و مناصب منيعه است و آن آنست که ايشان را مي‏رسد که ثناي الهي با آنچه سزاوار آن ذات مقدس است بجا آورند.
سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين. يعني: ايشان مي‏توانند که ثناي الهي را يا آنچه سزاوار بارگاه اوست بجا آورند و صفات کبريائي را بشناسند و اين غايت مخلوق است و نهايت منصب ممکن، و تا ينابيع حکمت بامر خداوند بي ضنت از زمين دل ظاهر نشود بنده اين 
 
[ صفحه 395]
 
جرعه را بتواند چشيد و تا طي مراتب عالم ممکنات را نکند و ديده در مملکت وجوب و لاهوت نکشايد بآن مرتبه نتواند رسيد آري تا کشور امکان را درنبرد پا بر بساط عند ربهم نتواند گذاشت و لباس حيوة ابديه نتواند پوشيد و حال آنکه بندگان مخلصين را حيوة ابديت ثابت و در نزد پروردگار خود حاضرند.
و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون.
و رزق ايشان همان رزق معلوم است که در حق مخلصين فرمود اولئک لهم رزق معلوم و قتل في سبيل الله اشاره بهمين مرتبه از خلوص است و اين دو رزق متحد است و قرين کون عند الرب است که عبارت ديگر قرب است که حقيقت ولايت که مصدر و شجره اصل نبوت است که انا و علي من شجره واحده و نبوت متفرع بر آن است و متولد از آن بلکه آن نور است و اين شعاع و آن صورت است و اين عکس و آن عين است و اين اثر چه ولي مخاطب بخطاب اقبل است و نبي به خطاب ادبر بعد از اقبل پس نبوت بي ولايت صورت نبندد و ولايت بدون نبوت مي‏شود و در حق مخلصين است که:
ليس بينهم و بينه ان ينظروا الي ربهم الا رداء الکبرياء و کلام خاتم انبياء (ص) رايت ربي عز و جل ليس بيني و بينه الا حجاب من ياقوته بيضاء في روضه خضراء.
هر دو از يک حجاب بيش نيست اگر چه در حجاب هم تفاوت باشد و در اين بشارت عظيم است مخلصين را که بشرف جوار سيد المرسلين‏
 
[ صفحه 396]
 
مشرفند و اين عالمي است فوق عالم ملائکه‏ي مقربين چون حضرت رسول (ص) از جبرئيل پرسيد: هل رأيت الرب؟
قال: بيني و بينه سبعون حجابا من نور لو و دنوت واحد الا حرقت زياده بر اين نتوان در حق مخلصين بيان کرد چو عبارت از آن قاصر و اقهام خلق غير ما متحمل است الي آخر کلمات السيد (قدس سره).
آنچه نوشته شد يا اخلاص در عبوديت و بندگي خداوند بود و يا اخلاص در خود عبد بود و لکن فرمايش امام عليه‏السلام اخلاص در معرفت خداوند و شناسائي حق متعال است پس حمل کلام امام را باخلاص در عبوديت معني ندارد بلکه مراد اخلاص در معرفت و شناسائي حق تعالي است. و اينک مي‏پردازيم بمعناي اخلاص در معرفت.
پس مي‏گوئيم: اخلاص در معرفت آن است که ذات مقدس حضرت سبوح قدوس صرف الحقيقه المقدسه چيزي باو چسبيده نيست صفات عين ذات اوست داراي معاني و احوال نيست.
قال في التجريد و المعاني و الاحوال و الصفات الزائد الخ...
و قال العلامه في شرح قول العلامه نصيرالدين الطوسي.
اقول: ذهبت الاشاعره الي ان لله تعالي معان قائمه بذاته هي القدره و العلم و غيرهما من الصفات يقتضي القادريه و العالميه و الجيه الي ان قال و جماعه من المعتزله اثبتوا لله تعالي صفات زائده علي الذات و هذه المذاهب کلها ضعيفه انتهي.
صفات زائده بر ذات معنايش تعدد قدماء است يعني قدماء ثمانيه و حکماء گفته‏اند که معتزله قائل بنيابت شده‏اند يعني ذات نائب مناب‏
 
[ صفحه 397]
 
صفات است از باب مثال خاصيت علم اتقان فعل است و اين اتقان مترتب بر ذات خود حق است بدون صفت علم يعني ذات قائم مقام علم است، و يا مثلا حدوث عالم مترتب است بر ذات مقدس بدون صفت قدرت و هکذا در باقي صفات.
و در حقيقت اين جماعت نافي صفات حقند مگر بطور مجاز و منشأ توهم آنها اين است که اين صفات اعراض مي‏باشند که قائم بغيرند و حق تعالي منزه است از اين معاني.

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

بودن خداوند با مخلوق باحاطه علميه است نه بالذات

قال الصادق عليه‏السلام: في تفسير هذه الآيه هو واحد احدي الذات بابن من خلقه و بذلک وصف نفسه و هو بکل شي‏ء محيط بالاشراف و الاحاطه و القدره و لا يعزب عنه مثقال ذره في السموات و لا في الارض و لا اصغر من ذلک و لا اکبر بالاحاطة بالعلم لا بالذات لان الاماکن محدوده تحويها حدود اربعه فاذا کان بالذات لزمه الحوايه.
در اين حديث مبارک امام ششم عليه‏السلام بينونت ذاتيه را دو مرتبه تصريح فرموده اول احديت ذاتيه که مقتضاي او بينونت ذاتيه است و خداوند فرموده و توصيف کرده است ذات خود را ليس کمثله شي‏ء.
و در دوم معيت را باحاطه‏ي علميه تفسير فرموده نه باحاطه‏ي ذاتيه و بسط و انبساط وجود که مقاله‏ي حکماء است و بعد تعليل فرموده که احاطه ذاتيه و بسط و انبساط وجود که مقاله‏ي حکماء است.
و بعد تعليل فرموده که احاطه‏ي ذاتيه مستلزم حوايه است.
و عن محمد بن نعمان عن الصادق عليه‏السلام: في قوله تعالي و هو الله في السموات و الارض قال عليه‏السلام کذالک هو في کل مکان قلت بذاته فقال ويحک ان الاماکن اقدار فاذا قلت في مکان بذاته لزمک ان تقول في اقدار و غير ذلک و لکن هو بائن من خلقه محيط بما خلق علما و قدرة و احاطة و سلطانا.
اقول: در تمام روايات اهل بيت وحي و عصمت عليهم‏السلام: نهي شديد شده است از اينکه تعبير از خداوند بسنخيت بين خالق و مخلوق نشود يا آنکه از خداوند تعبير بوجود شده باشد.
 
[ صفحه 428]
 
قال اميرالمؤمنين: وجوده اثباته و دليله آياته، نه اينکه خداوند وجود باشد و بعد براي وجود مراتب قائل شوند و خداوند را حقيقه الوجود بدانند و بقيه را مراتب متوسطه و ضعيفه بدانند و بعد مطلب کشانده شود بوحدت وجود و يا اتحاد و يا حلول چنانچه مفصلا در اين رساله گذشت، بلکه خداوند مباينت کلي با مخلوق دارد.

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

همه کمالات فهميدن دين و تفقه در اوست

در اين خطبه‏ي مبارکه مي‏فرمايد: بر تو باد اي بنده‏ي خدا آنچه را که قرآن از صفات خداوند بيان فرموده و آنچه را که پيغمبر خدا از معرفت خداوند فرموده است، پس اقتدا کن و طلب روشنائي کن بنور هدايت و اين نعمت را شکرگذاري کن پس فرمود عظمت خداوند بمقدار عقل خودت قياس مکن که هلاک خواهي شد.
و بدان اي بنده‏ي خدا که راسخين در محکم کساني هستند که وارد نمي‏شوند در چيزهائي که از آنها پوشيده شده است و اقرار مي‏کند به ناداني خودشان و مي‏گويند مؤمن مي‏باشيم بآنچه خداوند فرموده و خداوند آنها را مدح فرموده بر اين اظهار عجزشان از چيزهائيکه احاطه‏ي علمي به آنها ندارند و از آنها تعبير به راسخين در علم فرموده چون ترک کردند چيزي را که مکلف بآن نيستند و به بحث و کنه او نپرداخته‏اند.
بيان:
اين فرمايشات نصيحت است براي آنهائيکه وارد در علوم غريبه مي‏شوند از قبيل جفر و رمل و کيميا و ليميا و احضار ارواح و احضار و تسخير جن و تسخير آفتاب و تسخير ملائکه و امثال اينها کما اينکه اين ناچيز مدتي در پي جفر و رمل و کيميا و تسخير ارواح بوده‏ام و لکن خدا و رسول خدا اين علوم را از ما نخواسته‏اند بلکه تمام کمال، تفقه در دين است.
قال الباقر عليه‏السلام: الکمال کل الکمال التفقه في الدين.
و بالاتر از اين روش حکماء و صوفيه است که دست انداخته‏اند بکنه‏
 
[ صفحه 423]
 
خداوند و صفات خداوند و حقيقت الوجود را خداوند مي‏دانند و با آن رياضات شاقه‏ي صوفيه که هيچ حديثي و روايتي بآن نحوه وارد نشده و اختراعاتي است از نزد خود آنها و مکرر در اين رساله نوشته‏ايم و اين جانب با اکابر صوفيه و اقطاب باصطلاح خودشان مجالس و بحث‏هاي زياد تا آنکه يک نفر از آنها در آخر، گفت دعا بفرمائيد خداوند ما را هدايت کند.
بالجمله ما مکلف هستيم بفرمايشات قرآن و رسول خدا و ائمه‏ي دين و آنچه احکام الهيه است و آنچه رئيس مذهب امام جعفر صادق روحي له الفداء فرموده‏اند عمل کنيم ما مکلف هستيم خدائي که قرآن و رسول خدا و انبياء و ائمه‏ي دين سلام الله عليهم اجمعين فرموده‏اند او را بستائيم.
اما مکلف نيستيم خدائي که آخوند ملاصدرا معرفي مي‏کند و يا شيخ اشراق معرفي مي‏کند او را بشناسيم و بسيار جاي تأسف است که بعضي از اساتيد حکمت که ما پيش آنها تلمذ نموديم چنان کلمات حکماء را وحي منزل مي‏دانستند که مطابق با فرمايشات ائمه بلکه بالاتر مي‏دانستند.
قال ابو عبدالله عليه‏السلام: ان الله عز و جل يقول و الي ربک المنتهي، فاذا انتهي الکلام الي الله فامسکوا، روايت را کافي مستندا نقل فرموده است.
و قال ابو عبدالله من نظر في الله کيف هو هلک، اين روايت هم در کافي موجود است.
باز در کافي مستندا عن محمد بن مسلم عن ابي‏جعفر صلوات الله عليه: اياکم و التفکر في الله و لکن اذا اردتم ان تنظروا فانظروا الي عظم عظيم خلقه.
 
[ صفحه 424]
 
قال سئلت اباجعفر عليه‏السلام عن قول الله تعالي: اذا رأيت الذين يخوضون في آياتنا، الآيه...
قال عليه‏السلام: الکلام في الله و الجدال في القرآن فاعرض عنهم حتي يخوضوا في حديث غيره روايت کافي است.

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

توجيه رواياتي که موهم تشبيه است

و عن الصادق عليه‏السلام: حين سئله رجل عن قول الله عز و جل کل شيي‏ء هالک الا وجهه.
قال عليه‏السلام: ما يقولون فيه.
قلت: يقولون يهلک کل شيي‏ء الا وجهه.
فقال عليه‏السلام: يهلک کل شيي‏ء الا وجهه الذي يؤتي منه و نحن وجه الله الذي يؤتي منه.
و في روايه اخري عنه عليه‏السلام: نحن وجه الله الذي لا يهلک 
و عن خثيمه قال سئلت ابا عبدالله عليه‏السلام، عن قول الله عز و جل کل شي‏ء هالک الا وجهه؟
قال عليه‏السلام: دينه و کان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه‏السلام دين الله و وجهه و عينه في عباده و لسانه الذي نطق به و يده علي خلقه و نحن وجه الله الذي يؤتي منه.
و عن الصادق عليه‏السلام: ان اميرالمؤمنين قال في خطبة انا الهادي و انا المهدي و انا عين الله و لسانه الصدق و يده و انا جنب الله الذي يقول - ان تقول نفس يا حسرتي علي ما فرطت في جنب الله و انا يد الله المبسوطة علي عباده بالرحمه و المغفره و انا باب حطة الله.
قال الباقر عليه‏السلام: انه قال معني جنب الله انه ليس شي‏ء اقرب الي الله من رسوله و لا اقرب الي رسوله من وصيه فهو في القرب کالجنب و قد بين الله تعالي ذالک في کتابه بقوله ان تقول نفس يا حسرتي علي ما فرطت في جنب الله يعني ولاية اوليائه.
 
[ صفحه 408]
 
محمد بن مسلم قال سئلت اباجعفر عليه‏السلام: فقلت قوله عز و جل، يا ابليس ما منعک ان تسجد لما خلقت بيدي؟
فقال (ع): اليد في کلام العرب القوه و النعمه، قال الله تعالي و اذکر عبدنا داود ذالايد. و قال تعالي: و السماء بنيناها بايداي بقوه و قال تعالي: و ايدهم بروح منه اي قواهم، يقال لفلان عندي ايادي کثيره اي فواضل و احسان و له عندي يد بيضاء اي نعمه.
و عن هشام المشرقي عن الرضا عليه‏السلام: قوله تعالي بل يداه مبسوطتان.
فقلت له يدان هکذا و اشرت بيدي الي يديه؟
فقال عليه‏السلام: لو کان هکذا لکان مخلوقا.
و اما القبضه فعن الصادق عليه‏السلام في قول الله تعالي و الارض جميعا قبضه يوم القيمه. فقال عليه‏السلام: لسليمان بن مهران يعني ملکه لا يملکها معه احد و القبض من الله في موضع آخر المنع - و البسط من الله تعالي الاعطاء و التوسع. قال الله عز و جل و الله يقبض و يبسط و اليه ترجعون.
يعني يعطي و يوسع و يمنع و يضق و الفيض منه تعالي في موضع آخر الاخذ کما قال تعالي: و يأخذ الصدقات اي يقبلها من اهلها و يثيب عليها. قلت له فقوله عز و جل و السموات مطويات بيمينه؟
قال عليه‏السلام: اليمين اليد و اليد القدره و القوه، يقول عز و جل و السموات مطويات بقدرته و قوته سبحانه و تعالي عما يشرکون.
 
[ صفحه 409]
 
و عن الصادق عليه‏السلام: عن الروح التي في آدم في قوله تعالي فاذا سويته و نفخت فيه من روحي، قال: هذه روح مخلوقه لله و الروح التي في عيسي بن مريم مخلوقه لله.
و عن الباقر عليه‏السلام: في حديث الي ان قال و انما اضافه الي نفسه لانه اصطفاه علي سائر الارواح کما اصطفي بيتا من البيوت فقال بيتي و قال لرسول من الرسل خليلي و اشياه ذالک و کل ذالک مخلوق مصنوع محدث مدبوب مدبر.
اقول: روايات اين باب را هم اگر بخواهيم ذکر کنيم از وضع رساله خارج خواهد شد و بهمين اندازه که ذکر کرديم غني و کفاية لاهلها.

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

صفحات و مطالب گذشته
آیا می شود كه در زمان آمدنت، نوكری یارانت را بكنم. ( محب انصار المهدی )
روی پیغامگیر امام زمان ...
جمعه ها که می شود...
شعري در وصف يوسف فاطمه (س)
درد و دل با امام زمان(عج):
1 - 2 - 3 - 4 - 5 - 6 - 7 - 8 - 9 -
آمار و اطلاعات
بازديدها:
کل بازديد : 287924
تعداد کل پست ها : 858
تعداد کل نظرات : 82
تاريخ آخرين بروز رساني : شنبه 4 اردیبهشت 1389 
تاريخ ايجاد بلاگ : چهارشنبه 1 مهر 1388 

مشخصات مدير وبلاگ :
مدير وبلاگ : محمد رضا زينلي

ت.ت : ارديبهشت 1373
 وبلاگ هاي ديگر من: 
آخرين منجي
پيروان راه حسين
سي سال انقلاب پايدار

سوابق مدير :
كسب رتبه ي اول در دومين جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه دوم در اولين دوره جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه سوم در سومين دوره جشنواره وبلاگ نويسي و وب سايت انتظار


يكي از برندگان اصلي سايت 1430(جشنوراه وبلاگ نويسي اربعين حسيني)
يكي از برندگان جشنواه وبلاگ نويسي گوهر تابناك)

كسب رتبه سوم در جشنوراه پيوند آسماني)

يكي از برندگان جشنوراه وبلاگ نويسي راسخون)
فعالترين كاربر سايت تبيان در سال 87


مدير انجمن دانش آموزي سايت تبيان با شناسه كابري moffline


مدير انجمن هنرهاي رزمي سايت راسخون با شناسه كاربري bluestar


آرشيو مطالب
فروردین 1389
اسفند 1388
آذر 1388
دی 1388
مهر 1388
آبان 1388
بهمن 1388

جستجو گر
براي جستجو در تمام مطالب سايت واژه‌ كليدي‌ مورد نظرتان را وارد کنيد :


زمان


ساير امکانات

New Page 2

 

New Page 2

 


 
 

صفحه اصلي |  پست الکترونيک |  اضافه به علاقه مندي ها |  راسخون



Designed By : rasekhoon & Translated By : 14masom