قرآن .
((خداوند بانگ برداشتن به بد زبانى را دوست ندارد, مگر [از] كسى كه بر او ستم رفته باشد و خدا شنواى داناست )).
((و از هر قسم خورنده فرومايه اى فرمان مبر كه عيبجوست و براى خبرچينى گام بر مى دارد)).
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ) : چـهـار كـسـنـد كـه غـيبت كردن از آنها غيبت نيست : فاسقى كه فسق خـودراآشـكارمى سازد,پيشواى دروغگويى كه اگر خوبى كنى , سپاسگزارى نمى كند و اگر بدى كـنـى ,نـمـى بـخشد, كسانى كه از سر خنده و شوخى فحش مادر مى دهند و كسى كه از جماعت مسلمانان كناره گيرد و بر امت من عيب گيرد و به روى آنها شمشير كشد.
ـ امـام بـاقـر(ع ) : سـه كسند كه حرمتى ندارند : هوسباز بدعتگذار, پيشواى ستمگر و گنهكارى كه آشكارا گناه مى كند.
ـ امام على (ع ) : فاسق , غيبت ندارد.
ـ امام صادق (ع ) : هرگاه شخص فاسق و گنهكار آشكارا گناه كند, نه حرمتى دارد و نه غيبتى .
ـ امام رضا(ع ) : هر كه پرده حيا را دور افكند, غيبت ندارد.
ـ پـيامبر خدا(ص ) : سه كسند كه غيبت كردن از آنها غيبت نيست : كسى كه گناه خود را آشكارا كند,كسى كه در داورى (يا حكومت ) بى عدالتى ورزد و كسى كه گفتارش خلاف كردارش باشد.
ـ سـه كـسـنـد كـه آبـرو و حيثيت آنها بر تو حرام نيست : تظاهر كننده به گناه , پيشواى ستمگر وبدعتگذار.
ـ فاسق , غيبت ندارد.
ـ فاجر, غيبت ندارد.
ـ كسى كه شرم و حيا ندارد, غيبت ندارد.
ـ آيا از بردن نام فاجر خوددارى مى ورزيد؟
معرفى كنيد, تا مردم او را بشناسند.
ـ آيـا از بـردن نـام فاجر كه مردم او را بشناسند باز مى ايستيد؟
فاجر را با اعمال و كردارش معرفى كنيد,تا مردم از او بر حذر باشند.
ـ تاكى از بردن نام فاجر خوددارى مى كنيد؟
رسوايش سازيد, تا مردم از اوبر حذر باشند.
ـ امـام صـادق (ع ), دربـاره آيه ((خداوند بانگ برداشتن به بد زبانى را دوست ندارد مگر [از كسى ] كـه بـر او سـتـم رفته باشد)), فرمود : هر كس عده اى را ميهمان كند و از آنها بد پذيرايى نمايد, از كسانى است كه ستم كرده است و اشكالى ندارد كه ميهمانان از او چيزى بگويند.
ـ نـيـز دربـاره هـمين آيه : ميهمانى بر مردى واردمى شودواوبخوبى پذيراييش نمى كند او مى تواند ازاين رفتار بد ميزبان ياد كند.
گفتار شهيد ثانى درباره مجوزهاى غيبت :.
بـدان , كـه مجوز ياد كردن بدى ديگران , دنبال كردن هدف و غرضى است كه از نظر شرع درست ومـوجه باشد و جز با اين هدف نمى توان به آن مجوز دست يافت اين مجوز, گناه غيبت را منتفى مى سازداين مجوزها را در ده مورد منحصر كرده اند:.
اول : ظـلـم و حق كشى كسى كه از قاضى به عنوان حق كش و خائن و رشوه خوار ياد كند, غيبتگر وگناهكار است اما كسى كه از قاضى ظلم و حق كشى ديده است , حق دارد براى رفع ظلم قاضى بـه كسى كه اميد به كمك او دارد دادخواهى و تظلم كند و به قاضى نسبت ظلم و حق كشى بدهد, زيـرا براى گرفتن حق خود راهى جز اين ندارد پيامبر خدا(ص ) فرموده است صاحب حق مى تواند حـرف بـزنـد و فـرمـوده است : تعلل ورزيدن و امروز و فردا كردن شخص توانگر (در پرداخت حق مـردم ) ظلم است و فرموده است :تعلل و امروز و فردا كردن شخص دارا (در پرداخت بدهى خود) آبرو و كيفر او را حلال و روا مى سازد.
دوم : كمك گرفتن براى برطرف ساختن منكر و زشتكارى و برگرداندن گنهكار به جاده صلاح وپـاكى مبنا در اين كار همان قصد و نيت درست است و اگر مقصود اين نباشد كه گفتيم , غيبت كردن حرام است .
سـوم : اسـتفتا مثل اين كه به مفتى و فقيه بگويى : پدرم و برادرم به من ظلم كرده اند, حالا براى نـجـات از اين ظلم چه بايد بكنم بهتر آن است كه اين امر به صورت كنايه و اشاره گفته شود مثلا بـگويى : نظرتان درباره كسى كه پدر يا برادرش در حق او ظلم كنند چيست ؟
روايت شده كه هند بـه پـيـامـبـر(ص ) عـرض كـرد : ابو سفيان مرد خسيسى است و به اندازه كافى به من و بچه هايم خـرجـى نمى دهد آيا مى توانم بدون اطلاعش از او چيزى بردارم ؟
حضرت فرمود : به اندازه اى كه رفـع حاجت توو فرزندانت را بكند, بردار هند از ابو سفيان با صفت بخل و خست ورزيدن نسبت به خـود و فـرزنـدانـش يـاد مى كند و پيامبر خدا(ص ) هم او را نهى نفرمود, زيرا قصدش استفتا بوده است
((34)) .
چهارم : بر حذر داشتن مسلمان از افتادن در ورطه خطر و بدى و راهنمايى كردن مشورت كننده مثلاهرگاه شخص فقيه نمايى را ديدى كه جامه اى را پوشيده است كه شايستگى آن را ندارد, حق دارى مـردم را نـسبت به عدم شايستگى او به چنين مقامى متنبه كنى و پيامد خطرناك پيروى از چـنـيـن كسى را به آنان گوشزد كنى همچنين اگر ديدى كسى با فردى فاسق و نابكار اما ظاهر الصلاح رفت و آمد دارد و تو بيم آن دارى كه به سبب همنشينى با او به كارهاى خلاف شرع كشيده شـود, مـى توانى فاسق بودن آن شخص را به او گوشزد كنى به شرط آن كه انگيزه تو ترس از رواج بـدعـت و سـرايـت فسق و گناه باشد, چرا كه اين جا, جاى فريبكارى و نيرنگ شيطان است چون مـمـكن است انگيزه تو از اين كار حسادت كردن به مقام و منزلت او باشد, ولى شيطان امر را بر تو مشتبه و چنين وانمود كند كه قصد خيرخواهى و دلسوزى براى مردم را دارى در ذكر عيب بايد به گفتن همان عيبى كه به موضوع مربوط مى شود بسنده كنى مثلا اگركسى در زمينه ازدواج با تو مـشـورت كرد, عيبى را كه مثلا به كار مشاركت يا مضاربه يا سفر لطمه مى زندنگويى بلكه در هر امـرى عـيـب مربوط به همان موضوع را بيان كنى و از آن فراتر نروى و قصدت راهنمايى مشورت كـنـنـده بـاشـد, نه بدگويى از طرف اگر بدانى كه مشورت كننده به صرف اين كه بگويى :اين ازدواج به صلاح تو نيست , از آن ازدواج دست مى كشد, در همين حد واجب است به او بگويى واگر بـدانـى كـه فـقط در صورتى از ازدواج صرف نظرمى كند كه عيب طرف را تصريح كنى , حق دارى ايـن كـار را بـكنى پيامبر(ص ) فرمود : ايا از ترس اين كه مردم شخص فاجر را بشناسند از بردن نام اوخـوددارى مـى كنيد؟
نام او را با عيبهايش بگوييد تا مردم از وى بر حذر باشند همچنين به فاطمه دخـتـرقـيـس كـه در امـر خـواستگارى خود با حضرت مشورت كرد, فرمود: معاويه آدم درويش ونادارى است وابوجهم چوبش را از دوشش فرو نمى گذارد.
پـنجم : جرح و تعديل شاهد و راوى به همين دليل است كه علما كتابهاى رجال نوشته اند و راويان ورجـال حـديـث را بـه مـوثق و ناموثق تقسيم كرده اند و علت يا علل ناموثق بودن آنها را غالبا ذكر نـمـوده انددر اين مورد نيز همچنان كه گذشت , اخلاص و خيرخواهى شرط است يعنى مقصود از ايـن كـار (جـرح وتـعـديـل ) بـايـد حـفـظ امـوال مـسـلـمـانـان وپاسدارى ازسنت و محافظت آن ازدروغ بـاشـدوانگيزه اش دشمنى وتعصب نباشد در اين مورد نيز فقط بايد معايبى را كه به موضوع شـهـادت و روايت از راوى مربوط مى شود,ذكر كند و به عيوب ديگرى مانند اين كه نطفه حرام يا شبهه است , نپردازد مگراين كه , همچنان كه خواهيم گفت , متظاهر به فسق و گناه باشد.
شـشم : اين كه شخصى كه از او بد گفته مى شود, به دليل تظاهر به امرى , سزاوار آن باشد, مانند فـاسـق و گـنـهـكـارى كـه آشـكـارا گـنـاه مـى كـنـد بـه طـورى كـه ابـايـى ندارد از اين كه گفته شودمرتكب فلان خلاف وگناه مى شود در اين جا نيز بايد همان عيب او را گفت , نه معايب و گـنـاهان ديگرش را (كه كسى خبر ندارد و تظاهر به آنها نمى كند) پيامبر خدا(ص ) فرموده است كـسـى كه نقاب شرم و حيا را از چهره خود بيندازد, غيبت ندارد ظاهر اين خبر گوياى جايز بودن غـيـبت چنين كسى است , هرچند از ذكر گناهى كه كرده است او را ننگ آيد دليل بر جواز غيبت كـردن از مـطـلـق فـاسـق (چـه تـظاهر به فسق بكند و چه نكند) احتمالى است كه از اين فرمايش پـيامبر(ص ) ناشى مى شود كه فرمودفاسق را غيبتى نيست اين احتمال , با رد اصل حديث يا حمل آن بـر فاسقى خاص يا حملش بر نهى هرچند به صورت خبرى است , مردود مى باشد اين شق اخير (يـعـنـى حمل آن بر نهى از غيبت فاسق ) بهتراست , مگر اين كه پاى هدفى دينى و غرض درستى نـسـبـت به غيبت شونده در ميان باشد به اين معنا كه باغيبت از فاسق اميدوار بود كه از معصيت دست بر دارد در اين صورت غيبت از او, به موضوع نهى ازمنكر ارتباط پيدا مى كند.
هـفـتم : اين كه انسان به نامى مشهور و شناخته شده باشد كه غيبت او را آشكار و علنى مى سازد, مانندلنگ و كور در اين صورت كسى كه با اين اوصاف از او ياد كند گناه نكرده است مثلا بگويد : ابو الزناداعرج (لنگ ) و سليمان اعمش (شب كور) ـ و القابى از اين قبيل ـ روايت كرده اند علما, از روى ناچارى در معرفى اشخاص , اين القاب و اسامى را نقل كرده اند, همچنين به اين دليل كه اين الـقـاب چـندان شهرت يافته است كه اگر شخص متصف به آنها بشنود, ناراحت نمى شود حق آن اسـت كه القاب و نامهايى ازاين قبيل را كه علماى مورد اعتماد ذكر كرده اند, مى توان از قول آنان نقل كرد اما به كار بردن اين نامهادرباره اشخاصى كه زنده هستند, مشروط به اين است كه بدانيم از بـه كـار بـردن آنـهـا دربـاره خود راضى هستند, چرا كه نهى عموميت دارد در صورت رضايت شخص , مساله غيبت منتفى مى شود به هر حال ,اگر بتوان به جاى آن القاب تعبيرات ضد آنها را به كـار بـرد و با عبارات ديگرى معرفى كرد, بهتر است اين كار صورت گيرد, مثلا به جاى كور تعبير بصير (روشندل ) را به كار برد.
هـشـتـم : اگـر عده اى , كه به واسطه شهادت آنها حد يا تعزير ثابت مى شود, فحشايى را مشاهده كرده باشند, مى توانند نزد قاضى در حضور مرتكب آن فحشا و در غياب او به صورت شهادت از آن عـمل زشت نام ببرند ولى در جاى ديگرى , غير از دادگاه , ياد كردن از آن خلاف جايز نيست , مگر پاى وجوه و دلايل ديگرى در ميان باشد.
نـهـم : گفته شده است كه اگر دو نفر شاهد سر زدن معصيتى از مردى باشندودرغياب آن شخص درباره آن گناه دو نفرى با هم صحبت كنند اشكالى ندارد, زيرا تاثيرى به حال شنونده ندارد گو اين كه بهتراست , چنانچه يكى از اغراض واهداف پيشگفته رادنبال نمى كنند, نفس و زبان خود را از بـيـان آن گناه پاك نگه دارند, مخصوصا كه احتمال دارد طرف مقابل آن گناه را فراموش كرده باشد, يا بيم آن رود كه از بين آن دو نفر به ميان مردم سرايت كند و شايع شود.
دهـم : هـرگـاه كـسـى بشنود كه ديگرى غيبت شخصى را مى كند و نداند كه آن شخص سزاوار غـيـبـت هـست يانه , گفته شده است كه واجب نيست گوينده را از غيبت كردن نهى كند, چون امـكان دارد كه غيبت شونده مستحق باشد پس , تا زمانى كه نداند حرفهاى او نادرست و بى اساس است , بايد كار گوينده را حمل بر صحت كند, چرا كه نهى كردن او از غيبت مستلزم هتك حرمت اوسـت و اين خود يكى ازامور حرام و ممنوع است اما (به نظر ما) بهتر است نسبت به غيبت نكردن تـوجـه دهد, زيرا ادله (مربوطبه غيبت ) عموميت دارند و در آنها تفصيل داده نشده است و همين خود, نشانگر اراده عموميت است تامبادا اغرا به جهل شود.
بـه هـر حـال , چـنـانـچـه دليلى كه موجب رجحان غيبت كردن شود, چه رسد به مباح بودن آن , وجـودنـداشته باشد, بهتر است از غيبت خويشتندارى كرد تا نفس به اخلاق فاضله آراسته گردد مـؤيـد ايـن سـخـن , اطلاق نهى از غيبت است كه قبلا از قول پيامبر خدا آورديم و گفتيم كه آن حـضـرت فـرمـود : آيـامـى دانـيـد غـيبت چيست ؟
عرض كردند : خدا و پيامبر او بهتر مى دانند : پيامبر(ص ) فرمود : ياد كردن ازبرادرت به چيزى كه او را ناخوش مى آيد اما چنانچه مرجحى براى غـيبت وجود داشته باشد, مانندمبارزه با بدعتگذاران و باز داشتن گنهكاران و فاسقان از ارتكاب گـناه و فسق و بر حذر داشتن مردم ازآنان ,در اين صورت چنانچه امكان نهى از غيبت وجود داشته بـاشـد, ايـن كـار واجـب است البته ملاك درهمه اين موارد, هدف و غرض مى باشد بنابراين , بايد هوشيار بود و هدف و غرض ازغيبت راواين كه قصداز آن اصلاح باشد, همواره مد نظر داشت و توفيق از خداست اين بود خلاصه سخن شهيد, نور اللّه ضريحه .
شـهـيـد, كه خداوند بر درجاتش بيفزايد, در كتاب قواعد خود مى گويد : به تصريح قرآن كريم و اخبار,غيبت كردن حرام است غيبت دو گونه است : غيبت آشكارا كه معلوم است و غيبت ناپيدا كه مـوارد آن فـراوان مـى بـاشـد چنان كه مثلا كسى با كنايه بگويد : من در محفل دولتمردان حاضر نـمى شوم , من مال يتيم خور يا مال مردم خور نيستم و اشاره به كسى داشته باشد كه اين كارها را مـى كـنـد يا بگويد : خدا راشكر كه ما را از فلان چيز پاك نگه داشت و با اين شكر كردن به ديگرى كـنـايـه زنـد از جـمـله غيبت كردنهاى ناپيدا, ايما و اشاره كردن به عيب و نقص در ديگرى است , گـرچه آن فرد حاضر باشد نيز از آن جمله است , عباراتى مانند : اگر اين كار را مى كرد بهتر بود و خـوب بـود ايـن كـار را نمى كرد همچنين از اين نوع غيبت است كه كسى نقايص و معايب شخص مـستحق غيبت را بگويد, تا بدين وسيله عيبهاى كس ديگرى را كه مستحق غيبت نيست گوشزد كند اما خطور نقايص و عيبهاى ديگران در ذهن و خاطرآدمى , غيبت به شمار نمى آيد, زيرا خداى تـعـالـى خطورات ذهنى را بخشيده است و به سبب آنها كسى راكيفر نمى دهد از مخفى ترين نوع غـيبتها اين است كه كسى خود را به خاطر صفات ناپسندى كه دارد يا دروجود او نيست , نكوهش كند تا بدين وسيله به عيبهاى ديگران توجه دهد.
غيبت كردن در هفت مورد, جايز دانسته شده است :.
اول : ايـن كـه شـخـص غـيـبـت شونده , به علت تظاهر به آنچه موجب غيبت شده , سزاوار غيبت بـاشـد,مانند كافر و فاسق متظاهر به كفر و فسق در اين جا فقط مى توان همان صفاتى را كه در او هـست و به آنهاتظاهر مى كند ياد كرد, نه صفات ديگر او را (كه به آنها تظاهر نمى كند) بعضى اسم بـردن از فـاسق را منع كرده اند و نسبت دادن فسق را به او موجب تعزير دانسته اند اما اصحاب (ما) آن را جـايـز دانـسـتـه اند اهل سنت گفته اند كه حديث ((براى فاسق يادرباره فاسق ,غيبت نيست )) اسـاسـى ندارد به نظر من اگر اين حديث درست باشد, مى توان آن را حمل بر نهى كرد يعنى يك جـمـلـه خـبـرى اسـت در مـعـنـاى نهى ومقصود از آن نهى مى باشد و اما اگر كسى در اشعار و گفته هاى خود به صورت مزاح و شوخى از فسق وگناه سخن بگويد, نقل سخنان او اشكالى ندارد .
دوم : شكايت ستمديده دادخواه از نوع ظلمى كه به او رفته است .
سوم : راهنمايى كردن مشورت كننده .
چهارم : جرح و تعديل شاهد و راوى .
پـنـجـم : اسـم بردن از بدعتگذاران و نوشته هاى فاسد و آراى گمراه كننده آنها در اين مورد بايد بـه هـمين مقدار بسنده كرد اهل سنت مى گويند:هر كس از آنان بميرد و پيروانى نداشته باشد كه بـزرگـش كـنـند و كتابها و نوشته هايى كه خوانده شوند و نيز چيزى كه بيم آن رود ديگران را به فـسـاد كـشـاند از خودباقى نگذارد, بهتر آن است كه همچنان كه خداى عزوجل عيب پوش است عـيـبهايش پوشيده نگه داشته شود و هرگز از او عيبگويى نشود و حسابش با خداى عزوجل است على (ع ) فرموده است : خوبيهاى مردگان خود را ياد كنيد در خبرى ديگر آمده است : از مردگان خود جز به خوبى , ياد نكنيد.
شـشـم : اگر عده اى كه به واسطه (شهادت ) آنها حد يا تعزير ثابت مى شود بر كار زشت و گناهى آگـاه شـونـد, مـى تـوانـند نزد قاضى , چه در حضورشخص گنهكار و چه در غياب او, به صورت شهادت از آن گناه ياد كنند.
هـفـتـم : گـفـتـه شـده است هرگاه دو نفر شاهد سر زدن گناهى از يك نفر باشند, يكى از آنها مـى تـوانـد, درغياب آن گناهكار, با رفيقش كه شاهد آن گناه بوده از آن گناه صحبت به ميان آورد, زيـرا چـنين كارى تاثيرى به حال شنونده ندارد گرچه بهتر است از اين كار خوددارى شود, زيـرا اولا چـيـزى گـفته است كه اگر غيبت شونده حاضر بود از شنيدن آن ناراحت مى شد, ثانيا: مـمـكـن اسـت كه رفيقش آن گناه رافراموش كرده باشد و او با بيان آن به يادش آورده است , يا ممكن است سبب شيوع يافتن آن گناه شود.
شيخ بهايى ,كه خداوند روحش را شاد گرداند, مى گويد : غيبت كردن در ده جا جايز شمرده شده است : شهادت دادن , نهى از منكر كردن , شكايت دادخواه , راهنمايى مشورت كننده , جرح شاهد و راوى ,بـرتـرى دادن بـعـضى از علما و صنعتگران بر برخى ديگر, به قولى غيبت كسى كه به فسق تـظـاهـر مى كند واز ذكر آن ننگ ندارد, اسم بردن از كسى كه به صفتى شهرت دارد و آن صفت موجب تميز و شناسايى اوست , مانند يك چشم و لنگ , در صورتى كه قصد تحقير و نكوهش در كار نباشد و به قولى اسم بردن از چنين شخصى نزد كسى كه او را با آن خصوصيت مى شناسد به شرط آن كه كسى ديگر نشنود مجازاست و نشان دادن خطاها و اشتباهات در مسائل علمى و امثال آن به اين قصد و نيت كه كسى در آن مسائل از او پيروى نكند (نه به قصد تخريب و كوبيدن آن شخص ).