حضرت مریم از خدا چه می خواهد
حضرت مریم از خدا چه می خواهد
حضرت عیسی با مادرش در بیابانها می گشت غالباً خوراکش سبزه های بیابان بود در یکی از کوههای لبنان عبور می کرد مادرش را گذاشت و خودش برای تهیه توشه و افطار رفت اجل مریم رسید.
وقتی عیسی برگشت مادرش را افتاده دید ابتدا خیال کرد خواب است بعد متوجه شد از دنیا رفته است.
خیلی متأثر شد گریه زیادی کرد. در همان حال روح مادرش را دید مریم فرزندش را تسلیت داد. عیسی پرسید: آیا آرزوئی داری؟ مریم گفت: آری آرزویم این است که به دنیا برگردم و در شب تاریکی بر در خانه خدا بایستم و عبادت کنم. نماز بخوانم و او را پرستش کنم.(1)
1) داستانهای پراکنده از آثار شهید دستغیب جلد دوم صفحه 137.
منبع : کتاب داستانها و حکایتهای نماز (1) نویسنده : رحیم کارگر محمد یاری
ادامه مطلب
داستانی زیبا درباره آموزش نماز به کودکان
داستانی زیبا درباره آموزش نماز به کودکان
روزی از سهل شوشتری که از عرفای بزرگ و اهل کرامات بود پرسیدند چگونه به این مقام و مرتبه رسیدی؟ او پاسخ داد: من در کودکی نزد دائی ام زندگی می کردم، وقتی هفت ساله بودم، نیمه شب ادرار به من فشار آورد، بناچار از رختخواب برخاستم و به دستشوئی رفتم. وقتی برگشتم که بخوابم، دایی ام را دیدم که رو به قبله نشسته، عبایی به دوش کشیده، عمامه ای دور سرش پیچیده و مشغول نماز خواندن است............
ادامه مطلب
رهبر عزیزم صمیمانه تولدتان را به شما تبریک می گویم
رهبر عزیزم صمیمانه تولدتان را به شما تبریک می گویم
ای دو چشمانت چراغ شام یلدای همه
آفتاب صورتت خورشید فردای همه
ای دل دریاییات کشتی نشینان را امید
وی نگاه روشنت فانوس دریای همه
ای بیان دلنشینت بارش باران نور
وی کلام آتشینت آتش نای همه
خندههای گاهگاهت خنده خورشید صبح
شعله لرزان آهت شمع شبهای همه
قامتت نخل بلند گلشن آزادگی
سرو سرسبزی سزاوار تماشای همه
گر کسی از من نشانی از تو جوید، گویمش
خانهای در کوچه باغ دل، پذیرای همه
لاله زار عشق یکدم بی گل رویت مباد
ای گل رویت بهار عالم آرای همه
حداد عادل
ادامه مطلب
آگاهى هاى كودك مسجدى
آگاهى هاى كودك مسجدى
امام حسن مجتبى(ع) در هفت سالگى به مسجد مى رفت، پاى منبر رسول خدا(ص) مى نشست و آنچه در مورد وحى از آن حضرت مى شنيد، در خانه براى مادرش فاطمه زهرا(س) به صورت سخنرانى نقل مى كرد. روزى حضرت على (ع) وارد منزل شد و بعد از صحبت بافاطمه زهرا(س) دريافت كه ايشان آنچه از آيات قرآن، به تازگى برپدرش نازل شده است اطلاع دارد. از او پرسيد: «با اين كه شما در منزل هستيد، چگونه به آنچه كه پيامبر(ص) در مسجد بيان كرده اند آگاهيد؟»
فاطمه زهرا(س) جريان را به عرض رساند كه فرزندت حسن(ع) مرا از آنچه در مسجد مى گذرد آگاه كرده است. روزى على(ع) گوشه اى مخفى گرديد. حسن(ع) كه در مسجد، وحى الهى را شنيده بود، وارد منزل شد و طبق معمول برمتكا نشست تا به سخنرانى بپردازد، ولى لكنت زبان پيدا كرد. حضرت زهرا(س) تعجب نمود. حسن(ع) به مادر عرض كرد: «تعجب مكن، چرا كه شخص بزرگى سخن مرا مى شنود و اين مرا از بيان مطلب باز داشته است.»
در اين هنگام على(ع) خود را آشكار ساخت و فرزندش را بوسيد.(1)
1- سفينة البحار، ج 2، ص 184.
صد حكايت تربيتى (9)
ادامه مطلب