نرم افزار آموزش نماز بزرگسالان و کودکان به همراه احکام

http://www.axgig.com/images/67284196104704693287.jpg

این برنامه شامل قسمت های زیر است:

آموزش نماز بزرگسالان: با کلیک بر روی تصاویر، صوت مربوط به آن اجرا می شود. هم چنین آموزش صوتی قرائت صحیح نماز توسط استاد موسوی دراین بخش گنجانده شده است.

آموزش نماز کودکان: که شامل آموزش وضو و نماز به صورت تصویری و صوتی است. هم چنین برای ایجاد علاقه برای کودکان دو بازی در این قسمت تعبیه شده است.

احکام : احکام مربوط به مقدمات نماز، نمازهای واجب، نمازهای مستحبی و ...

این نرم افزار برای آندروید نسخه 2.0 به بالا می باشد.

حجم : 17.49 MB

http://www.axgig.com/images/05634692920666085165.png


ادامه مطلب


[ جمعه 12 شهریور 1395  ] [ 11:22 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

تا كى بى برگى و بينوايى ؟

http://www.axgig.com/images/76817543170085006455.jpg

آورده اند كه درويشى بود صالح صاحب عيال ، به غايت بى برگ و بينوا و پيشه و هنرى نداشت .
روزى عيال با وى خصومت كرد كه تا كى بى برگى و بينوايى ؟ برو و مزدورى كن و مزد بستان .
درويش برفت و طهارت ساخت و در مسجد رفت و تا نماز شام عبادت كرد. نماز شام با خانه رفت . عيالش گفت : چه كردى ؟ گفت : كار عزيزى مى كردم (1)
گفت : فردا مزد دو روزه ات بدهم . ديگر روز پگاه تر(2) برخاست و به مسجد رفت و همه روز عبادت مى كرد. شبانگاه با خانه رفت و گفت : عزيز گفت : فردا مزد سه روزه ات بدهم .
سيم روز به مسجد رفت و عبادت مى كرد. چون وقت نماز پيشين رسيد، پادشاه عالم فرشته (اى ) را فرمود تا گوسفندى و خروارى آرد و سى دينار زر به سراى او برد. عيالش را گفت كه اين را عزيز فرستاده است ، مزد سه روزه . چون شهوهرت باز آيد بگوى كه عزيز مى گويد كه كارت زياده گردان تا ما مزد زياده گردانيم .
مرد (را) از اين حال خبر نبود. چون شب در آمد، مرد تهى دست بر در سراى آمد. شرم مى داشت كه در خانه رود. چون وقت دير شد. زن در سراى باز كرد. شوهر ديد بر در سراى . گفت : چرا در نمى آيى گفت : منتظرم تا عزيز مزد سه روزه من بفرستد. گفت : بيا كه عزيز مزد فرستاده است و بسيار فرستاد. گفت : اى مرد! اين عزيز چه كسى است كه او بر سه روزه كار، چندين مزد مى فرستد؟ گفت : اين عزيز، آن بزرگواى است و پادشاهى است كه ناكرده را مزد مى دهد و كرده را بيشتر دهد. حال و قصه را باز گفت . زن نيز بيدار و هشيار شد و هر دو روى به طاعت حق آوردند تا هر يكى ، يگانه روزگار خود شدند.

1-  براى عزيزى كار مى كردم .
2-  زودتر.

منبع : داستان عارفان
مؤ لف : كاظم مقدم

 


ادامه مطلب


[ جمعه 12 شهریور 1395  ] [ 7:32 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

گفت : پيش از نماز، فريضه بر تو چيست ؟

http://www.axgig.com/images/41245529405084628246.jpg

سلمة بن دينار گفت : در خدمت امام زين العابدين عليه السلام نشسته بودم . مردى در آمد و او را گفت : نماز دانى ؟ من خواستم تا وى را برنجانم و جفا كنم . امام فرمود: مهلا يا ابل خازم ! فان العلماء هم الحلماء(1) ؛ ساكن (2) باش كه عالمان حليم (3) و رحيم باشند، و روى به سائل (4) كرد و گفت : آرى نماز را دانم . گفت : پيش از نماز، فريضه بر تو چيست ؟ گفت : هفت چيز: نيت ، طهارت كردن ، و عورت را پوشيدن و جاى سجده پاك كردن و وقت شناختن و جامه پاك كردن و روى به قبل آوردن . گفت : به چه نيت از خانه بيرون آيى ؟ گفت : به نيت زيارت . گفت : به چه نيت در مسجد شوى ؟ گفت : به نيت عبادت . گفت : به چه نيت قيام كنى ؟ گفت : به نيت خدمت و عبوديت ، مقر و معترف باشى (5)خداى را به وحدانيت . گفت : به چه روى به قبله آرى ؟ گفت : سه فريضه (6) و يك سنت (7). گفت : آن سه فريضه كدام است ؟ گفت : توجه به قبله فريضه است و نيت و تكبير احرام ؛ و جهت تكبير، دست برداشتن ، سنت است . گفت : تكبيرات چند است ؟ گفت : تكبيرات نود است ، اما پنج از آن فرض است و باقى سنت . گفت : به چه در نماز روى ؟ گفت : تكبير. گفت : برهان نماز چيست ؟ گفت : نظر در جاى سجده كردن . گفت : تحريم (8) نماز چيست ؟ گفت تكبيرش . گفت : تحليلش (9) چيست ؟ گفت : سلامش . گفت : جوهرش (10) چيست ؟ گفت : تسبيحش . گفت : شعارش چيست ؟ گفت : تعقيب است . گفت : تمام (11) نماز چيست ؟ گفت : صلوات بر محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله . گفت : سبب قبولش چيست ؟ گفت : ولايت ما و بيزار شدن از دشمنان ما. (ان مرد گفت : هيچ حجت رها نكردى كس را بر خود. آنگه امام برخاست و گفت : الله اعلم حيث يجعل رسالته (12). پس اگر تولا به اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله كنى و تبرا از دشمنان ، نمازت قبول كنند. مقبول حضرت حق گردى و اگر خلاف اين باشى مردود حضرت باشى .)

منبع : داستان عارفان
مؤ لف : كاظم مقدم

 


ادامه مطلب


[ جمعه 12 شهریور 1395  ] [ 7:09 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

اگر توكلت نيكو بودى ، راه گم نمى كردى

http://www.axgig.com/images/53064560423669258574.jpg

حماد بن حبيب الكوفى گفت : سالى به حج شدم . از قافله باز افتادم و در بيابان سرگردان شدم . چون شب در آمد به وادى (اى ) رسيدم ، درختى بود در آن وادى . پناه بدان درخت دادم . چون تاريك شد، جوانى را ديدم جامه كهنه سفيدى پوشيده از براى وى چشمه آب پيدا شد، طهارت كرد و در نماز ايستاد. ديدم كه در پيش وى محراب بداشته شد. گفتم : اين ولى (اى ) است از اولياى خدا. من نيز در عقب وى نماز گزاردم ، چون از نماز فارغ شد به من نگريست و گفت : اى حماد! اگر توكلت نيكو بودى ، راه گم نمى كردى . پس دست من بگرفت و گفت : يا حماد! برو. من در عقب وى برفتم . مرا چنان مى نمود كه زمين را در زير قدم من در مى نوردند. چون صبح برآمد، گفت : اينك مكه ، برو. گفتم : بدان خداى كه اميد بر وى دارى كه بگو كه تو كيستى ؟ چون سوگند دادى ، منم على بن الحسين .

منبع : داستان عارفان
مؤ لف : كاظم مقدم


ادامه مطلب


[ جمعه 12 شهریور 1395  ] [ 7:01 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]