خاطرات_نمازی|استفاده از فرصت...
ادامه مطلب
«نماز خواندهاید؟ نمازمان قضا نشود؟»
🌷﷽؛
🌸 اسماعیل 🌸
وقتی گلوله آرپیجی بالای سرش منفجر شد، چند بار صدایش کردم؛ جوابی نداد. چون لباس غواصی پوشیده بود، آثار خون و جراحت پیدا نبود. نزدیکتر رفتم، دیدم خون از دهانش جاری است. دستم را زیر بغلش بردم تا بلندش کنم؛ دستش جدا شد.
داشتم او را به اورژانس میبردم. موقع نماز صبح بود. متوجه شدم اسماعیل اشاره میکند. خیلی آرام گفت: «نماز خواندهاید؟ نمازمان قضا نشود؟»
از اینکه با آن وضعیت وخیم، نماز را به ما یادآوری میکرد، از خودمان خجالت کشیدیم. همه نمازهایمان را خواندیم، خودش هم همینطور. لحظاتی بعد از نماز بود که اسماعیل محمدی به دوستان شهیدش پیوست.
📚 میثم میرعظیم، سجده وصل، ص67.
«نماز خواندهاید؟ نمازمان قضا نشود؟»
ادامه مطلب
💠 وضو داری؟ 💠
🌹 ﷽؛
💠 وضو داری؟ 💠
رفته بودم میاندوآب. یکراست رفتم سراغ حسین. از شهرمان راهی طولانی را طی کرده و خسته بودم. مدتها بود که حسین را ندیده بودم.
محل استقرارش را پیدا کردم. با بیتابی رفتم و صدایش کردم. چشمانش برقی زد، در آغوشم گرفت و خیر مقدم گفت.
هر دو از دیدن همدیگر، خیلی خوشحال بودیم. حرفهای زیادی داشتیم که باید ساعتها مینشستیم، از هر دری میگفتیم و میشنیدیم.
امّا روبوسیمان که تمام شد، اولین جملهای که گفت، این بود: "وضو داری؟ اگه نداری زودباش بگیر با هم بریم مسجد، به نماز جماعت برسیم!"
📚 بر اساس خاطرهای از همرزم شهید حسین اکبری، طومار بندگی، ص 29
💠 وضو داری؟ 💠
ادامه مطلب
اگر نمیتوانست مسجد برود، حتماً در خانه نماز جماعت برپا میکرد.
🌹 ﷽؛
💠 جوانی 💠
شهید شیخ مهدی شاهآبادی اگر نمیتوانست مسجد برود، حتماً در خانه نماز جماعت برپا میکرد. وضو که میگرفت برای نماز اگر یکی از پسرانش را میدید که مشغول خواندن نماز شده؛ فوری میرفت پشت سرش و به او اقتدا میکرد.
با این روش، هم به فرزندش شخصیت داده بود و هم اهمیت نماز جماعت را به خانواده نشان میداد. به مرور فرهنگ خواندن نماز جماعت بین اهل خانه مرسوم شد.
او هیچگاه برای نماز جماعت به طور تحمیلی یا مستقیماً از فرزندانش دعوت نمیکرد؛ بلکه روحیه جوانی آنها را در نظر داشت. خودش میایستاد به نماز و در رکعت اول، سورهای بلند میخواند تا دیگران فرصت کنند وضو بگیرند و نماز را با ایشان اقامه کنند.
📚 براساس خاطرهای از خانواده شهید، مندرج در سایت شهدا و نماز
ادامه مطلب