نماز آیات‏

نماز آیات‏

http://file.tebyan.net/a433b6090c/images.jpeg

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از «ماریه قبطیه» فرزندی به نام «ابراهیم» داشت، ابراهیم در سال هشتم هجری در مدینه متولد شد و در سال دهم هجری از دنیا رفت. وقتی که ابراهیم از دنیا رفت، در آن روز، تصادفاً خورشید گرفت و مردم به هم می‏گفتند: چون فرزند پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از دنیا رفته، خورشید گرفته است.
وقتی پیامبر از حرفهای مردم آگاه شد، به آنان فرمودند:
«ای مردم! خورشید و ماه هر دو از نشانه ‏های خداوند می‏ باشند که به دستور او حرکت می‏کنند، کسوف و گرفتگی خورشید، هیچ ربطی به مرگ فرزند من ندارد وقتی یکی از آن دو (خورشید و ماه) گرفته شد، نماز آیات بخوانید...»

.**فروع کافی، مرحوم کلینی، ج 3، ص 208-209.***

 


ادامه مطلب


[ یک شنبه 2 اسفند 1394  ] [ 8:58 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

وضوی ظاهری و باطنی‏

وضوی ظاهری و باطنی‏

http://file.tebyan.net/a433b6090c/67854246132276222509_thumb.jpg.png

یکی از مسلمانان به نام «عصام بن یوسف» از «حاتم اصمّ» که از عبّاد وارسته بود پرسید: شما چگونه نماز می‏خوانید؟
حاتم‏ گفت:هنگام ‏نماز،وضوی ظاهری و وضوی باطنی می ‏گیرم.
عصام ‏باتعجب سؤال‏نمود که وضوی باطنی را چگونه ‏می‏گیری؟
حاتم در پاسخ فرمود: وضوی ظاهری آن است که اعضای وضو را می‏ شوییم، ولی وضوی باطنی آن است که اعضای وضو را با هفت ویژگی می‏شوییم:
1- با توبه 2 - با ندامت از گناهان گذشته 3 - در حالی وضو می‏گیریم که هیچ دلبستگی به دنیا نداریم 4 - ستایش مخلوقات را نادیده می‏گیریم 5 - ریاست مادّی را کنار می‏گذاریم 6 - کینه را رها می‏کنیم 7 - حسادت را از خویش دور می ‏سازیم.
بعد به سوی مسجد می‏رویم و در حالی که خود را در محضر خدا و محتاج به او می‏بینیم به نماز می‏ایستیم، بهشت را در طرف راست و دوزخ را در سمت چپ و عزرائیل علیه السلام را پشت سر خود می‏بینیم. گویی روی پل صراط ایستاده‏ایم و این نماز، آخرین نماز ما می‏باشد، بعد نیت می‏کنیم و تکبیر می‏گوییم و حمد و سوره را با تفکر قرائت می‏کنیم، بعد با تواضع رکوع می‏رویم و در آخر با تضرع سجده ‏به‏ جامی ‏آوریم‏ و باامید تشهد می‏خوانیم و با خلوص تمام، سلام نماز را می‏ گوییم، من سی سال است که این طور نماز خوانده ‏ام.

**الدین فی القصص، ج 1، ص 10.***

 


ادامه مطلب


[ یک شنبه 2 اسفند 1394  ] [ 8:49 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

نور نماز جماعت در بیابان تاریک‏

نور نماز جماعت در بیابان تاریک‏

http://file.tebyan.net/a433b6090c/images.jpeg

در بحارالانوار روایت شده است که شبی «قتادة بن نعمان» از اصحاب خاتم انبیا محمد صلی الله علیه و آله در مسجد النبی حاضر بود. اوّل مغرب، نماز جماعت را با پیغمبر خواند. معمولاً رسول خدا صلی الله علیه و آله برای ملاحظه حال اصحابش که راهشان دور بود و مدینه هم مثل زمان حاضر، آبادیهایش جمع نبود، بلکه پراکنده و متفرق بود، لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز مغرب و عشا را طوری می‏خواند که هنوز هوا خیلی تاریک نشده بود. شبی هوا ابری بود و قتاده وقتی نمازش را تمام کرد، متوجه شد که هوا بسیار تاریک و برگشتنش خیلی مشکل است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله دانست که اکنون موقعی است که باید قتاده از نور عملش بهره ببرد لذا از گوشه مسجد، چوب خشکی از نخل خرما افتاده بود، پیغمبر آن را برداشت و به قتاده داد، نوری از آن چوب برخاست و فرمود:«این چوب تا ده ذراع جلو و پشت سر تو را روشن می‏کند، قتاده آن را گرفت و به وسیله روشنی آن، به منزلش رفت.
اتفاقاً جانوری در گوشه خانه ‏اش بود که از همین نور چوب، او را تشخیص داد و کشت. در روایت چنین می‏فرماید که: «نور این چوب نور نماز جماعتش بود». آری هر کس نوری از ایمان و عملش، با او خواهد بود.

**داستانهای پراکنده از آثار شهید دستغیب، ج 4، ص 19 و 20.***

 


ادامه مطلب


[ یک شنبه 2 اسفند 1394  ] [ 8:44 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

لزوم حفظ حرمت مؤمن‏

لزوم حفظ حرمت مؤمن‏

45944198245172587986.jpg;

عالم متقی جناب حاج شیخ محمد باقر شیخ الاسلام « ره » فرمود: من عادت داشتم همیشه پس از فراغت از نماز جماعت با کسی که طرف راست و چپ من بود، مصافحه می‏کردم، وقتی در نماز جماعت مرحوم میرزای شیرازی - اعلی اللّه مقامه - در سامرا پس از نماز، با شخصی که طرف راستم نشسته بود، که یک نفر از اهل علم و بزرگوار بود، مصافحه کردم و در طرف چپ، یک نفر روستایی بود که به نظرم کوچک آمد و با او مصافحه نکردم. بلافاصله از خیال فاسد خود پشیمان شدم و به خود گفتم شاید همین شخصی که به نظر تو شأنی ندارد، نزد خداوند محترم و عزیز باشد، فوراً با کمال ادب با او مصافحه کردم، پس بوی مشک عجیبی که مانند مشک های دنیوی نبود به مشامم رسید و سخت مبتهج، خوشوقت و دلشاد شدم و احتیاطاً از او پرسیدم با شما مشک است؟ فرمود: نه. من هیچ وقت مشک نداشتم، یقین کردم که از بوهای روحانی و معنوی است. و نیز یقین کردم که شخصی است جلیل القدر و روحانی، از آن روز متعهد شدم که هیچ وقت به حقارت به مؤمنی نظر نکنم.

**داستانهای شگفت، دستغیب، ص 90.***

 


ادامه مطلب


[ یک شنبه 2 اسفند 1394  ] [ 8:37 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]