چهار عیبجو در مسجد

چهار عیبجو در مسجد

http://file.tebyan.net/a433b6090c/kidpraymosque.jpg

چهار نفر برای نماز به مسجد رفتند، و مشغول نماز شدند، در این هنگام مؤذن مسجد وارد مسجد شد، یکی از آنها در نماز به او گفت:
ای مؤذن آیا وقت شده بود که اذان گفتی؟
دومی گفت: آهای! در نماز سخن گفتی و نمازت باطل شد.
چهار می‏گفت: شکر خدا که من در نماز، حرف نزد مسجد
آن چهارم گفت حمدالله که من - در نیفتادم به چه، چون آن سه تن
نماز هر چهار نفر به این ترتیب باطل شد.
پس ای برادر، غافل مباش! که عیبگوئی، چه بسا موجب گمراهی خود انسان می‏شود، و عیبجوها بیشتر در راه گمراهی می‏افتند
پس نماز هر چهاران شد تباه - عیب گویان، بیشتر گم کرده راه (1)

1) بحار ط قدیم جلد ص 746.


ادامه مطلب


[ شنبه 24 بهمن 1394  ] [ 6:21 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

فیضی از شاگرد به استاد

فیضی از شاگرد به استاد

 حاج میرزا اقا جواد ملکی تبریزی

عالمان ربانی که از خود رسته و به حق پیوسته اند، ستون های زمین و اقطاب زمانند. اینان دنیا و لذت‌های این سرای زودگذر و سراسر سراب را سه طلاقه کرده اند و به دیدار دلدار دل سپرده اند. خوشا به سعادت این عرش پیمایان که عالم ملکوت و ملکوت عالم را با دیده دل و پای سلوک دیده اند و ره پیموده اند.

از زمره این اوتاد زمین، حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی است که در شماره گذشته، خاطره ای از مقام معظم رهبری درباره وی نقل کردیم. در نوشتار حاضر پرده‌های دیگری از کرامات و مراتب سلوکی وی کنار می‌زنیم.


یکی از شاگردان حاج میرزا جواد آقا، جناب حجت الاسلام حاج سید جعفر شاهرودی، چنین نقل می‌کند: «شبی، در شاهرود، در خواب دیدم که گویا حضرت صاحب الامر علیه السلام با جماعتی در صحرا به نماز جماعت ایستاده است . نزدیک رفتم تا جمال حضرت علیه السلام را زیارت کنم و بر دست مبارکش بوسه زنم . چون جلو رفتم شیخ بزرگواری را دیدم که در کنار آن حضرت ایستاده، آثار جمال، وقار و بزرگواری از سیمایش پیداست .

وقتی بیدار شدم درباره آن شیخ فکر کرده، از خود پرسیدم: او کیست که تا این اندازه به امام عصر - ارواح من سواه فداه - نزدیک است؟ برای یافتنش به مشهد و تهران رفتم، ولی او را ندیدم . سرانجام به قم مشرف شدم، ناگاه او را در یکی از حجره‌های مدرسه فیضیه مشغول تدریس یافتم . آن بزرگوار با من بسیار ملاطفت کرد و فرمود : کی آمدی؟! گویا مرا شناخته و از قضیه کاملاً آگاه بود .

از آن پس در کنارش مانده، همراه او بودم . هر چه می‌گذشت او را چنان می‌دیدم که دیده بودم و می‌خواستم » 1

یکی از کسانی که خود، میرزا جواد ملکی را زیارت کرده، از روح بلند و الهی او بهره برده است، می‌گوید: «حاج میرزا جواد آقا روزی پس از پایان درس، عازم حجره یکی ازطلبه‌های مدرسه دارالشفاء شد . من نیز خدمتش بودم . به حجره آن طلبه وارد شد و پس از به جای آوردن مراسم احترام و اندکی جلوس برخاست و حجره را ترک گفت .

در بین راه علت این دیدار آن هم از سوی ایشان و رفتن به حجره یکی از طلبه‌ها را پرسیدم، در پاسخ فرمودند : شب گذشته هنگام سحر، فیوضاتی بر من افاضه شد که فهمیدم از ناحیه خودم نیست و چون توجه کردم، دیدم این آقای طلبه به تهجد برخاسته و در نماز شبش به من دعا می‌کند و این فیوضات، اثر دعای اوست. این بود که به خاطر سپاسگزاری از عنایتش به دیدارش رفتم ». 2

آری اینان از آن رادمردان خدایی هستند که پرده‌ها را برداشته، از اسرار اطلاع دارند .

سر خدا که عارف سالک به کس نگفت

در حیرتم که باده فروش از کجا شنید 3



1. گنجینه دانشمندان، ج 1، ص 232 و 233 .

2. رساله لقاءالله، مقدمه، ص ه .

3.حافظ، دیوان .

 

 


ادامه مطلب


[ جمعه 23 بهمن 1394  ] [ 11:31 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

شبى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را در خواب ديدم

شبى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام  را در خواب ديدم

74907061775424070871.jpg;

مرحوم سيد محمد قزوينى كه از علماى بزرگ و شخصيت‏هاى برجسته بوده است كه می ‏گويد: در ايام محاصره وهابی ‏ها من در نجف اشرف بودم. گذران زندگى بسيار سخت شده بود ما با ارزان‏ترين نوع
خرما به نام زاهدى و آب چاه زندگى می ‏كرديم. با همين سختى و دشوارى مدتى گذشت، شبى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام  را در خواب ديدم. شكايت وضع زندگى را كردم كه خيلى سخت و دشوار مى‏گذرد.
سپس پرسيدم: آقا اين محاصره به كجا خواهد رسيد؟ آيا اينها بر شهر مسلط خواهند شد، يا نااميد بر مى‏گردند؟ امام فرمود: اعوذبالله من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه الرحمن الرحيم و التين و الزيتون و هذا
البلد الامين. چند مرتبه قسمت اخير آيه را تكرار كرد. »و هذا البلد الامين« و اشاره به نجف نمود. فهميدم منظورش اين است كه نخير، شما پيروز مى‏شويد و دشمنان ذليل خواهند شد.
بعد فرمود: آقا سيد! چرا نماز شب را ترك كرده‏اى؟ گفتم: سرور عزيزم، بايد هر شب از بالاى پشت بام پايين بيايم و آب تهيه كنم برايم دشوار است و مسائل ديگرى كه به سختى انجام مى‏شود.
امام فرمود: آن كارى كه روزها انجام مى‏دهى همان را شب انجام بده، نماز شب را ترك مكن!
سيد محمد گفت: من تازه ازدواج كرده بودم روزها آب مى‏كشيدم و غسل مى ‏نمودم، اين كار را به واسطه اطاعت از مولايم به شب انداختم بيش از چند روز نگذشت كه دشمنان نااميد شده دست از
محاصره برداشتند و زندگى ما عوض شد و وعده مولايم اميرالمومنين‏ عليه السلام آشكار گرديد(34)
__________________________________
34) روياى صادقانه: ص182


ادامه مطلب


[ جمعه 23 بهمن 1394  ] [ 10:30 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

لبخند پيامبر (صلی الله علیه و آله) در خطبه نماز جمعه

لبخند پيامبر (صلی الله علیه و آله) در خطبه نماز جمعه

http://file.tebyan.net/a433b6090c/%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2.jpg

آثار خشكسالي و قحطي بر مدينه سايه افكنده بود. خطر فقر و تهيدستي و كمبود مواد غذايي همه مردم را تهديد مي‌كرد. روزي در اين شرايط، پيامبر(ص) خطبة نماز جمعه را مي‌خواند، مردي از حاضران در وسط سخنراني آن حضرت برخاست و گفت :
« بر اثر قحطي، حيوانات و زنها به هلاكت رسيدند، از درگاه خدا بخواه تا باران رحمتش را بر ما ببارند.»
پيامبر (ص) همان لحظه دستهايش را به سوي آسمان بلند نمودو دعا كرد.
انس بن مالك گويد:
آسمان مانند شيشه صاف بود، پس از دعاي پيامبر از هر سو باد وزيد، سپس پاره‌هاي ابر بر بالاي آسمان مدينه ظاهر شدند و به هم پيوستند و بارندگي شروع شد و تا جمعة آينده ادامه يافت. شدت بارندگي و ادامة آن باعث گرديد كه خانه‌هاي ما در خطر ويراني قرار گيرد. روز جمعه فرار رسيد و پيامبر اسلام (ص) مشغول خطبة نماز جمعه بود؛ همان مرد ( كه در جمعة قبل از قحطي سخن گفت و از پيامبر (ص) خواست دعا كند) اين بار برخاست و گفت :
« اي رسول خدا! خانه هايمان خراب شد و قافله ها در بيابانها به گل نشستند، از خدا بخواه بارانش را قطع كند.»
پيامبر (ص) لبخند زد و چنين دعا كرد:
« خدايا بارانت را بر اطراف مدينه بباران، نه بر خود ما»
طولي نكشيد كه هواي مدينه صاف شد و باران بر اطراف مدينه باريد.
الفقه علي مذاهب الخمسه


ادامه مطلب


[ جمعه 23 بهمن 1394  ] [ 10:05 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]