به این فکر افتاد که پیرهن نو را صدقه دهد

http://www.axgig.com/images/82823133778359915533.jpg

پیرهنی نو بر تن داشت . خواست که با آن نمازی خواند . وضو باید می ساخت . نخست به بیت الخلاء (1) رفت .در آن جا به این فکر افتاد که پیرهن نو را صدقه دهد . همان جدا درآورد و بر در مستراح آویزان کرد . سپس یکی از همراهان خود را که در بیرون ایستاده بود، صدا زد . آمد و گفت:ای شیخ چه می فرمایی؟ از درون آواز داد که این پیراهن را که بر در انداخته ام، بردار و ببر و به نیازمندی هدیه ده . گفت:ای شیخ!نمی توانستی که صبر کنی تا از آن جا بیرون آیی و سپس آن را صدقه دهی!؟ گفت: می ترسم، تا بیرون آیم شیطان مرا از این نیت خیر بگرداند . تا او در نیت من دست نبرده و مرا پشیمان نکرده است، ببر و به حاجتمندی بده . (2)

1) بیت الخلاء: مستراح .
2) برگرفته از: گزیده تذکرة الاولیاء، ذکر ابوالحسن بوشنجی.

منبع : حکایت پارسایان  نویسنده : رضا بابایی


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 10 شهریور 1395  ] [ 11:03 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست؟

http://www.axgig.com/images/15146427674888990521.jpg

گویند: صاحب دلی، برای اقامه نماز به مسجدی رفت . نمازگزاران، همه او را شناختند؛ پس، از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید . پذیرفت .
نماز جماعت تمام شد . چشم ها همه به سوی او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست . بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت: مردم!هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد! کسی برنخاست . گفت: حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد! باز کسی برنخاست . گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ اما برای رفتن نیز آماده نیستید! (1)

1) برگرفته از: گزیده تذکرة الاولیاء، دکتر محمد استعلامی، ص 147 .

منبع : حکایت پارسایان  نویسنده : رضا بابایی


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 10 شهریور 1395  ] [ 10:59 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

ای فلان!ما را در خواب به برکت آن بیداری ها یافتی

http://www.axgig.com/images/80207351390881276386.jpg

شاه شجاع کرمانی از بزرگان اهل معرفت در قرن سوم بود . نقل است که چهل سال نخفت . شبی بعد از چهل سال بخفت . خدای - جل جلاله - را در خواب دید، گفت: بار خدایا، من تو را در بیداری می جستم، در خواب یافتم . فرمود که ای فلان!ما را در خواب به برکت آن بیداری ها یافتی . اگر آن بیداری ها نبود، چنین خوابی نمی دیدی .
بعد از آن هر جا که می رفت، بالشی می نهاد و می خفت و می گفت: امید است که یک بار دیگر، چنان خوابی ببینم . عاشق خواب شده بود و می گفت: یک ذره از آن خواب، به بیداری همه عالم ندهم . (1)

1) عطار نیشابوری، گزیده تذکرة الاولیاء، ص 251 - 250 با اندکی تغییر .

منبع : حکایت پارسایان  نویسنده : رضا بابایی


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 10 شهریور 1395  ] [ 10:51 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

عذاب معنوی

http://www.axgig.com/images/70168114983605534844.jpg

گویند در بنی اسرائیل، مردی بود که می گفت: من در همه عمر، خدا را نافرمانی کرده ام و بس گناه و معصیت که از من سر زده است؛ اما تاکنون زیانی و کیفری ندیده ام . اگر گناه، جزا دارد و گناهکار باید کیفر بیند، پس چرا ما را کیفری و عذابی نمی رسد!؟
در همان روزها، پیامبر قوم بنی اسرائیل، نزد آن مرد آمد و گفت: خداوند، می فرماید که ما تو را عذاب های بسیار کرده ایم و تو خود نمی دانی!آیا تو را از شیرینی عبادت خود، محروم نکرده ایم؟ آیا در مناجات را بر روی تو نبسته ایم؟ آیا امید به زندگی خوش در آخرت را از تو نگرفته ایم؟ عذابی بزرگ تر و سهمگین تر از این می خواهی؟ (1)
نیست در عالم ز هجران تلخ تر - هر چه خواهی کن و لیکن آن مکن (2)

1) برگرفته از: جامی، نفحات الانس، در ذکر حال عبدالله بن خبیق .
2) دیوان شمس .

منبع : حکایت پارسایان  نویسنده : رضا بابایی


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 10 شهریور 1395  ] [ 10:37 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]