زندگاني امام علي ، گریه مردی یهودی از غم هجران

روزی مردی آذربایجانی خدمت علی (علیه‏السلام) آمد و عرض کرد: که یا علی! مرا شتری سرکش و چموش است که به هیچ شکلی نمی‏توان آن را رام کرد. حضرت فرمود: چون به شهر خود رسیدی بر شتر خود این دعا را بخوان اللهم انی اتوجه الیک... شتر تو رام خواهد شد. آن مرد به شهر خود مراجعت کرد و با آن دعا شتر خود را رام کرد، و سال دیگر بر آن شتر نشست و خدمت امام رسید. او وقتی امام را دید قبل از آنکه صحبتی کند امام چگونگی رام شدن شتر او را به همان نحوی که واقع شده بود، را برای آن مرد تعریف کرد، آن مرد عرض کرد: یا علی! چنان است که تو نزد من حاضر بودی و همه چیز را مشاهده کردی.(974)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، مرد آذربایجانی نزد علی

ابن شهر آشوب روایت کرده است که عبدالواحد بن زید که می‏گوید: که من در خانه کعبه مشغول طواف بودم دختری را دیدم که برای خواهر خود سوگند یاد کرد به نام امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) به این شکل؛ لا و حق المنتجب با لوصیه الحاکم بالسویه العادل فی القضیه العال البینه زوج فاطمه المرضیه...‏
عبدالواحد می‏گوید: من در تعجب شدم که این دختر با همه کودکی‏اش چگونه این طور زیبا علی (علیه‏السلام) را مدح و ثنا و ستایش می‏کند، از او پرسیدم: ای دختر! آیا تو علی (علیه‏السلام) را می‏شناسی که این گونه او را ستایش می‏کنی؟
دختر گفت: چگونه او را نشناسم کسی را که وقتی پدرم در جنگ صفین در یاری او شهید شده بود و ما یتیم بودیم ما را یاری می‏کرد و متوجه احوال ما بود.
سپس ادامه داد: روزی امام به خانه ما آمد! به مادرم فرمود: حال تو چطور است ای مادر یتیمان؟
مادرم به حضرت عرض کرد: بخیر است، آنگاه مادرم من و خواهرم را نزد آن حضرت حاضر کرد؛ من بر اثر مرض آبله نابینا شده بودم وقتی نگاه امام به من افتاد، آهی کشید و این دو شعر را قرائت کرد.
‏ما ان تاوهت من شی‏ء رزئت به - کما تاوهب للاطفال فی الصغر
قدمات والدهم من کان یکفلهم - فی النائباب و فی الاسفار و الحضر‏
آنگاه آن حضرت دست مبارکش را بر صورت من کشید و چشم من بینا شد،
آن چنانکه در شب تار شتر رمیده را از مسافت بسیار دور می‏بینم.(973)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، دختر یتیمی از علی می گوید

محمد حنفیه می‏گوید شبی که تابوت پدرم را از کوفه به نجف حرکت می‏دادیم، به خدا سوگند من می‏دیدم که جنازه آن حضرت بر هر دیوار و یا خانه‏ای و یا هر درختی که می‏گذشت آنها خم می‏شدند و خشوع می‏کردند وقتی تابوت به موضع قبر رسید، فرود آمد و امام حسن (علیه‏السلام) با جماعت همراه بر آن حضرت نماز خواندند و هفت تکبیر گفت، و بعد از نماز جنازه را برداشتند و آن موضع را حفر کردند که ناگاه قبر از پیش ساخته‏ای نمایان شد و چون خواستند پدرم را داخل قبر نمایند(971) صدای هاتفی را شنیدم که می‏گفت: داخل کنید او را به سوی تربت طاهر که حبیب به سوی حبیب خود مشتاق گردیده است، و نیز منادی صدا زد که: حق تعالی شما را صبر نیکو کرامت فرماید در مصیبت سید شما و حجت خدا بر خلق خویش.(972)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، همه در بحر غم مولا

محمد حنفیه می‏گوید: چون برادرانم مشغول غسل پدر شدند. امام حسین (علیه‏السلام) آب می‏ریخت و امام حسن (علیه‏السلام) غسل می‏داد و احتیاجی به این نبود که کسی بدن مطهر و معطر پدرم را جا به جا کند، بلکه بدن پدرم هنگام غسل، خود از این سو به آن سو می‏شد و بویی خوشتر از مشک و عنبر از بدن مطهرش به مشام می‏رسید، چون کار غسل تمام شد. امام حسن (علیه‏السلام) فرمود: ای خواهرم! حنوط جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بیاور. آنگاه زینب علیهاالسلام حنوط باقی مانده‏ای که سهم امام بود را آورد و آن همان کافوری بود که جبرئیل آن را از بهشت برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و فاطمه علیهاالسلام و امام علی (علیه‏السلام) آورده بود.
وقتی حنوط پدرم را باز کردند، شهر کوفه از بوی خوش آن معطر شد، آنگاه پدرم را در پنج جامه کفن کردند و در تابوت نهادند و بر اساس وصیت پدرم حسنین: عقب تابوت را برداشتند و جلوی تابوت را (جبرئیل و میکائیل همرزمان امام در میادین جنگ) برداشتند و به جانب نجف شتافتند. بعضی از مردم می‏خواستند به دنبال تابوت آیند که امام حسن (علیه‏السلام) آنها را به مراجعت فرمان داد، و برادرم امام حسین (علیه‏السلام) می‏گریست و می‏گفت: ‏لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم؛ ای پدر بزرگوار، پشت ما را شکستی؛ من گریه را از جهت تو آموخته‏ام.(970)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، عشق تو جاری و جاوید در جانها

ابن ملجم در روز 21 رمضان توسط ضربه‏ای که امام حسن (علیه‏السلام) بر حسب وصیت پدر بزرگوارشان کرده بودند آن شقی را به جهنم فرستاد سپس ام الهیثم دختر اسوده نخعی، جسد ابن ملجم را خواست تا به او بدهند. آنگاه آتشی بر افروخت و جسد کثیف و جهنمی او را در آتش انداخت، ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده‏اند که استخوانهای پلید ابن ملجم - لعنه الله علیه - را در گودالی انداخته بودند و پیوسته مردم کوفه از آن چاله صدای ناله و فریاد می‏شنیدند.
لیکن مسعودی مورخ مشهور می‏نویسد: وقتی خواستند ابن ملجم - لعنه الله علیه - را بکشند، عبدالله بن جعفر گفت: او را به من دهید تا سینه‏ام راحت شود، آنگاه دست و پای او را برید و میخی را در آتش سرخ کرد و در چشمان آن ملعون کرد... سپس مردم ابن ملجم را گرفته و در بوریا پیچیدند و به آتش کشیدند.(968)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، قصاص قاتل امام

علی (علیه‏السلام) در آخرین لحظات عمر شریف خود به فرزندان خود فرمود: زود باشد که فتنه‏ها از هر طرف رو به شما آورد و منافقان این امت کینه‏های دیرینه خود را از شما طلب نمایند و انتقال بگیرند پس بر شما باد صبر، که عاقبت صبر نیکو است. سپس رو به جانب حسین (علیه‏السلام) نمود و فرمود: که بعد از من به خصوص فتنه‏های شما بسیار خواهد بود، پس صبر کنید تا خدا حکم کند. سپس فرمود: ای ابا عبدالله! ترا این امت شهید می‏کنند پس بر تو باد صبر و تقوا در بلا.
آنگاه امام لختی بیهوش شد، چون به هوش آمد فرمود: اینک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و عمویم حمزه و برادرم جعفر نزدیک من آمدند و گفتند: زود بیا که ما مشتاق و منتظر توایم پس دیده‏های مبارک خود را گردانید و به اهلبیت خود نظری کرد و فرمود: همه شما را به خدا می‏سپارم... آنگاه فرمود: بر شما سلام ای فرشتگان خدا...
آنگاه جبین مبارکش در عرق نشست و چشمهای مبارک را بر هم گذاشت و دست و پای خود را به جانب قبله کشید و گفت: ‏اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمداً عبده و رسوله و با قدم شهادت به سوی جنت خداوند پرواز کرد و این قلعه که آتشش هنوز در جانهای شیعیان جاری و جاوید و دائمی است در شب جمعه 21 رمضان سال 40 بود.(967)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، سفارشهای آخر

مردی پس از واقعه هولناک ضربت خوردن مولای مظلومان علی (علیه‏السلام)، به ابن ملجم - لعنه الله علیه - گفت:
ای دشمن خدا خوشدل مباش که علی (علیه‏السلام) بزودی حالش خوب خواهد شد.
آن ملعون در پاسخ گفت: پس ام کلثون بر چه کس این گونه ناله می‏کند و می‏گرید، بر من می‏گرید یا بر پدرش علی سوگواری می‏کند. به خدا سوگند! این شمشیر را هزار درهم خریدم و با هزار درهم آنرا به زهر سیرابش ساختم.
و چنین ضربتی بر علی زده‏ام که اگر آن ضربه را بین مردم مشرق و مغرب تقسیم کنند همگی آنها بمیرند.(966)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، دهانش پر از آتش باد

محمد بن حنفیه می‏گوید: چون شب بیستم ماه مبارک رمضان شد اثر زهر شمشیر ابن ملجم - لعنه الله علیه - به قدمهای مبارک پدرم رسید لذا در آن شب پدرم نماز خود را نشسته خواند و به ما وصیتها کرد تا اینکه صبح شد پس به مردم اجازه داد تا به خدمتش برسند مردم آمدند و سلام کردند آنگاه حضرت جواب آنها را داد.
سپس پدرم فرمود: ایها الناس سلونی قبل ان تفقدونی؛ ای مردم بپرسید قبل از اینکه مرا از دست بدهید و من در میان شما نباشم. ولی سؤالات خود را کوتاه و سبک کنید که حال امام شما خوب نیست.
مردم با شنیدن این جمله امام به سختی نالیدند.
آنگاه حجربن عدی برخاست و شعری چند در مصیبت امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) انشاء کرد چون ساکت شد. امام به او فرمود: ای حجر! چگونه خواهد بود حال تو، که از تو بخواهند و به تو دستور دهند که از من بیزاری جویی.
حجر عرض کرد: به خدا قسم اگر مرا با شمشیر پاره پاره کنند و به آتش عذاب نمایند من از تو بیزاری نمی‏جویم. حضرت فرمود: تو به خیر باشی و مؤفق، خداوند تو را جزای خیر دهد از آل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم.
آنگاه پدرم: مقداری شیر طلبید و اندکی از آن میل کرد. سپس فرمود: این آخر رزق و روزی من از دنیاست.
حاضرین به شدت اشک ریختند و مردم جملگی به خروش آمدند و های های گریستند...(965).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، آتش غم بر سینه یاران علی

وقتی حضرت علی (علیه‏السلام) در اواخر عمر شریفش و بعد از جنگ نهروان در کوفه مستقر شده بود دستور داده بود اسامی کسانی را که وارد کوفه می‏شوند را بنویسند و به آن حضرت بدهند. روزی حضرت صورت اسامی را می‏خواند. ابن ملجم را دید و با انگشت خود روی اسم او گذاشت و بعد فرمود: ‏قاتلک الله قاتلک الله! خداوند تو را بکشد! خداوند تو را بکشد! یاران حضرت فرمودند: پس چرا او را نمی‏کشی تو که می‏دانی او قاتل توست؟ حضرت فرمود: خداوند بنده‏ای را عذاب نمی‏کند تا اینکه او مرتکب گناه شود.(963)
اصبغ بن نباته در آخرین لحظات عمر شریف امام علی (علیه‏السلام) در نزد امام حاضر شد، او می‏گوید: امام بیهوش شد. وقتی آن حضرت به هوش آمد. فرمود: ای اصبغ! هنوز نشسته‏ای. گفتم: بلی، ای مولای من. آنگاه امام فرمود: ای اصبغ! می‏خواهی باری تو حدیث دیگری بگویم عرض کردم: بلی یا علی (علیه‏السلام).
حضرت فرمود: ای اصبغ! روزی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در یکی از راههای مدینه مرا دید در حالی که بسیار غمگین بودم. حضرت به من فرمود: ای ابوالحسن ترا غمگین می‏بینم آیا می‏خواهی حدیثی برایت بگویم تا دیگر هرگز ناراحت نشوی. عرض کرد: بلی یا رسول الله.
حضرت فرمود: هر گاه قیامت شود خداوندی منبری را که از منبر پیغمبران و شهیدان بلندتر است را نصب می‏نماید. سپس خداوند ترا امر می‏کند تا بر منبر بروی و یک پله پایین‏تر از من بایستی، سپس امر می‏فرماید: به دو ملک که آنها بنشینند پایین‏تر از تو، پس وقتی ما بر منبر می‏رویم خلق اولین و آخرین حاضر شوند.
آنگاه ملکی که پایین‏تر از تو نشسته، ندا سر می‏دهد. ای مردم! هر که مرا می‏شناسد که می‏شناسد، اما هر که مرا نمی‏شناسد، بداند که من نگهبان بهشتم، همانا خداوند به من امر کرده که بدهم کلیدهای بهشت را به محمد صلی الله علیه و آله و سلم و محمد صلی الله علیه و آله و سلم مرا امر فرموده که آنها را بدهم به علی بن ابیطالب (علیه‏السلام)، پس ای مردم شما را شاهد می‏گیرم در این مورد، سپس نگهبان جهنم که پایین‏تر از ملک بهشت است، همانند ملک بهشت، همان گوید و عمل کند. علی (علیه‏السلام) فرمود: پس من می‏گیریم کلیدهای بهشت و دوزخ را، سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: یا علی! تو متوسل من می‏شوی و اهلبیت تو متوسل تو خواهند شد و شیعیان تو توسل اهلبیت تو می‏شوند.
امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) فرمود: اصبغ! من دستهای خود را بر هم زدم و گفتم یا رسول الله پس ما به سوی بهشت می‏رویم. حضرت فرمود: به خدای کعبه سوگند بله به بهشت می‏رویم.
اصبغ گفت: این آخرین حدیثی بود که از مولای خود علی (علیه‏السلام) شنیدم آنگاه او به شهادت رسید.(964)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، عکس العمل یاران امام در قبال ابن ملجم

شیعیان و پیروان امام علی (علیه‏السلام) وقتی از واقعه مطلع شدند، مالک اشتر و حارث بن اعور همدانی و دیگران حرکت کردند و شمشیرهای خود را برهنه نموده گفتند: ای امیرالمؤمنین! این سگی که بارها او را این گونه مخاطب ساختی کیست؟ در حالی که تو امام ما، ولی ما و پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ما هستی. دستور کشتن او را به ما بده. حضرت به آنها فرمود: شمشیرهای خود را غلاف کنید! خداوند شما را مبارک گرداند، عصای وحدت امت را نشکنید آیا مرا اینگونه می‏شناسید که کسی را بکشم که نسبت به من کاری انجام نداده است؟
بعد از این صحبت حضرت به منزل خود بازگشت. اما شیعیان جمع شدند و آنچه شنیده بودند به هم می‏گفتند: آنها می‏گفتند: حضرت علی (علیه‏السلام) در آخر شب به مسجد می‏رود، شما خطاب امام را به ابن ملجم شنیدید و او جز حق چیزی نمی‏گوید و شما عدل و شفقت او را دیده‏اید! ما می‏ترسیم که این مرد مرادی امام را ترور کند. لذا به فکر چاره افتادند؛ از این رو تصمیم گرفتند قرعه بزنند و طبق آن، هر شب قبیله‏ای را برای حفاظت امام تعیین کنند قرعه در شب اول و دوم و سوم به اهل کناس افتاد، آنها شمشیرهای خود را شب با خود حمل کردند و به شبستان مسجد جامع رفتند، همین که علی (علیه‏السلام) از مسجد خارج شد و با این حالت آنها را دید فرمود: چه می‏کنید؟ آنها ماجرا را به اطلاع حضرت رساندند حضرت در حق آن‏ها دعا کرد و خندید سپس آنها را از این کار نهی کرد.(962)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، ماندن ابن ملجم نزد علی

ابن ملجم مدتی در بنی تمیم ماند امام به هنگام مراجعت دوستانش به یمن او مریض شد و دوستانش او را ترک گفته و به یمن رفتند. ابن ملجم چون خوب شد نزد امیرالمؤمنین آمد و شبانه روز از حضرت جدا نمی‏شد. حضرت خواسته هایش را بر آورده می‏ساخت و او را گرامی می‏داشت و به منزل خود دعوت می‏کرد و در همان حال می‏فرمود: تو قاتل و کشنده من هستی و این شعر را مکرر می‏خواند:
‏ارید حیاته و یرید قتلی - عذیرک من حلیلک من مراد‏
ابن ملجم می‏گفت: ای امیرالمؤمنین اگر می‏دانی من قاتل شما هستم مرا بکش. حضرت می‏فرمود: برای من جایز و حلال نیست مردی را قبل از این که نسبت به من کاری انجام دهد، بکشم و یا طبق نقل دیگر می‏فرمود: هر گاه من تو را بکشم چه کسی مرا خواهد کشت؟


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، سه بار بیعت گرفت

اصبغ بن نباته می‏گوید: وقتی جماعتی از یمن نزد امام وارد شدند و با آن حضرت بیعت کردند. ابن ملجم هم که جز آن گروه بود بیعت کرد و بعد از بیعت حرکت کرد که برود حضرت او را صدا زد و از او عهد و پنهان گرفت که بیعت خود را نگسلد، او پذیرفت، سپس تا حرکت کرد اما مجدداً حضرت برای سومین بار درخواست بیعت و استحکام آن را نمود، ابن ملجم که از این واقعه متعجب شده بود گفت: ندیدم با دیگران این گونه عمل کنی، امام به او فرمود: برود اما من نمی‏بینم که تو بر آنچه بیعت کردی وفا کنی. ابن ملجم از زمانی که اسم مرا شنیدی از حضورم ناراحت شدی در حالی که به خدا قسم من ماندن با تو و جهاد برای تو را دوست دارم و قلب من دوستدار توست و محققاً من دوستداران تو را نیز دوست دارم و با دشمنان تو دشمن می‏باشم.
امام تبسمی کرد و فرمود: ای برادر مرادی اگر از چیزی سؤال کنم صادقانه جواب می‏دهی؟
گفت: بلی ای امیرالمؤمنین!
حضرت فرمود: آیا تو دایه‏ای یهودی داشته‏ای که هر گاه گریه می‏کردی تو را کتک می‏زد و به صوتت سیلی می‏نواخت و می‏گفت: ساکت شو! زیرا تو از کسی که ناقه صالح را پی کرد شقی‏تری و بزودی جنایت عظیمی را مرتکب خواهی شد که خداوند به خاطر آن بر تو غضب کند و سرنوشت تو آتش جهنم باشد؟
ابن ملجم گفت: این بوده و لیکن به خدا قسم تو در نزد من از هر کسی محبوبتری.(961)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، گفتگوی امام علی با ابن ملجم

بعد از اینکه ابن ملجم عرض ارادت به امام کرد (در داستان قبلی ذکر شد) امام گفتار او را تحسین کرد و فرمود: اسمت؟ گفت: عبدالرحمن. حضرت فرمود: فرزند چه کسی هستی؟ گفت. فرزند ملجم مرادی.
حضرت فرمود: آیا تو مرادی هستی؟ گفت: آری ای امیرالمؤمنین! حضرت فرمود: انا لله انا الیه راجعون و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العضیم‏
حضرت مکرر به او نگاه می‏کرد و یک دست خود را به دیگری می‏زد و کلمه استرجاع را بر زبان جاری می‏نمود. بعد فرمود: وای بر تو! آیا تو از قبیله بنی مرادی؟ گفت: آری در اینجا حضرت این اشعار را خواند:
‏انا انصحک منی بالوداد - مکاشفه و انت من الاعادی‏
ارید حیاته و یرید قتلی - عذیرک من خلیلک من مراد‏
من تو را به دوستی نصیحت می‏کنم آشکارا و حال آنکه می‏دانم تو از دشمنان من می‏باشی من قصد زنده ماندن او را دارم و او قصد قتل؛ مرا عذر خواه تو دوستت از قبیله مراد است.(960)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، اولین صحنه ملاقات ابن ملجم با امام علی

بعد از اینکه امام علی (علیه‏السلام) به حکومت رسید، حبیب بن منتخب را که فرماندار و والی اطراف یمن از جانب عثمان بود را بر ریاستش ابقا کرد، و طی نامه‏ای به او سفارش تقوا کرد و از او خواست تا از مسلمانان آنجا بیعت بگیرد، حضرت نامه خود را مهر زد و با یک مرد عرب نزد او فرستاد، حبیب وقتی نامه امام را گرفت مردم را به بیعت امام فرا خواند، مردم آن دیار نیز اطاعت کردند. آنگاه گفت: من می‏خواهم ده تن از سران و شجاعان شما را به جانب آن حضرت روانه کنم، آنها پذیرفتند. او در ابتدا صد نفر را انتخاب کرد و از جمع آنها هفتاد تن و از هفتاد تن سی نفر و از سی ده نفر را انتخاب کرد و به جانب امام فرستاد، بعد از آنکه که آن ده نفر به حضور امام رسیدند و به امام تبریک گفتند، امام به آنها خوش آمد گفت، در آن جمع ده نفر ابن ملجم - لعنةالله علیه - حرکت کرد و در مقابل امام ایستاد و گفت: سلام بر تو ای امام عادل و بدر کامل، شیر بزرگوار، قهرمان دلاور، سوار بخشنده، و کسی که خداوند او را بر بقیه مردم فضیلت داد صلوات و درود خدا بر تو و خاندانت، شهادت می‏دهم که تو به حق و حقیقت امیرالمؤمنین هستی، و تو وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و خلیفه او وارث علم او می‏باشی، خداوند لعنت کند کسی را که حق و مقام تو را منکر شود!...
حضرت امیر (علیه‏السلام) به جانب ابن ملجم خیره شد و پس از آن به گروه اعزامی نظر کرده آنگاه آنها را مقرب داشت... حضرت دستور داد که به هر نفر از آنها حله‏ای یمنی عبایی عدنی بخشیدند. امام فرمان داد که آنها مورد احترام قرار بگیرند.
آن جماعت هنگامی که حرکت کردند ابن ملجم مجدد در مقابل حضرت ایستاد و اشعاری را انشاء کرد: تو گواه پاک، صاحب خیر و نیکی و فرزند شیران طراز اول می‏باشی ای وصی محمد صلی الله علیه و آله و سلم...(959)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، عدالت مجسم

در عهد حکومت امام علی (علیه‏السلام) دزدان حرفه‏ای پدید آمده بودند که پس از دو مرتبه گرفتاری و قطع دست راست و پای چپ، برای سومین بار به سرقت روی آورده و گرفتار گردیده بودند، امام این گروه را به زندان افکند و اظهار داشت:
انی لا ستحی من ربی ان ادعه بلاید یستنظف بهاو لارجل یمشی بهاالی حاجته؛ من شرم دارم که کسی را بدون دست و پا قرار دهم تا از نظافت خود عاجز و امکان رفتن و بر آوردن حاجات خود را نداشته باشد.(957)
نمونه دیگری: نوجوانی بود که به حد بلوغ نرسیده بود؛ این جوان مرتکب سرقت گردیده بود. امام دستور دادند که بخشی از گوشت اطراف انگشتان او را قطع کنند، سپس تهدید نمودند که اگر مجدداً به سرقت رو آورد دست او را قطع خواهند کرد.(958)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0