زندگاني امام علي ، راهنمائی های جنگی امام علی
روزی عمربن خطاب با حضرت علی (علیهالسلام) مشورت کرد که ارتشی به قادسیه و ایران فرستادهام ولی سران لشگرم به توسط خبرگزاری خود به من اطلاع دادهاند که پیروزی ما در این جنگ منوط به آمدن خلیفه در میدان جنگ است. مشاورین من نیز پس از صحبتهای مکرر نتیجه را چنین اعلام کردهاند که خود در جبهه حاضر شوم تا به شکوه و ابهت لشکر اضافه شود و فتح و پیروزی زودتر انجام گیرد. آنگاه عمر رو به حضرت امیر (علیهالسلام) کرد و گفت: شما نظرتان را بفرمائید. حضرت فرمود: صلاح نیست خودت به جبهه جنگ بروی بلکه ارتشی دیگری با تاکتیکهای جنگی گسیل دار آنگاه حضرت دلیل و راهنماییهای لازم را فرمودند. چون لشکر اسلام پیروز شد همگی اقرار و اعتراف کردند به برتری نظریه آن حضرت بر همه مشاورین خلیفه.
ابن ابی الحدید در ذیل این روایت مینویسد: حضرت علی (علیهالسلام) در آن جلسه مشورتی عمر خیانت نکرد و الا اگر عمر به جبهه میرفت کشته و یا مجروح میشد زیرا در آن مقطع چندین مرتبه لشکر اسلام شکست خورده بود. یا در جلسهای دیگر عمر شورایی تشکیل داده بود آنگاه به اعضای جلسه گفت ارتش اسلام به نزدیکی شهر مدائن که پایتخت ایران است رسیده است و فرماندههانم به من نوشتهاند که خلیفه خودت هم به جبهه بیا آنگاه گفت: حالا من بروم یا آنکه فرمان دهم ارتش عقب نشینی کند یا دستور دهم حمله نمایند در آن جلسه حضار نظرات مختلفی دادند تا اینکه حضرت امیر (علیهالسلام) فرمود: هیچ کدام از این رأیها به صلاح تو و آنان نیست، بلکه من دستوراتی میدهم با آن فرامین عمل کن تا پیروزی حاصل شود آنگه حضرت فرامینی را دادند آنها هم اجرا و اطاعت کردند و سپس پیروز شدند در فتح بیت المقدس وقتی که ارتش مسلمانان شهر شام را فتح کرد قصد فتح بیت المقدس را داشتند لذا نامهای به عمربن خطاب نوشته و مشورت نمودند که آنجا را فتح نمایند؟ عمر مشاورین خود را جمع کرد و با آنان راجع به آن مشورت کرد. تمامی مشاورین عمر گفتند صلاح نیست وارد بیت المقدس شویم. حضرت امیر (علیهالسلام) مخالفت کرده و عمر نظر حضرت را به آنان نوشت و آنها پس از جنگ فراوان و اجرای فرامین امام علی (علیهالسلام) بیت المقدس را فتح کردند.(503)
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
در زمان عمر سپاه اسلام ایران را فتح کرده و با فرار، و سپس کشته شدن یزدجر سوم حکومت ساسانیان منقرض شد. سپاهیان اسلام وقتی به مدینه رسیدند گروهی ایرانی از زن و مرد را که اسیر کرده بودند همراه خود به مدینه آورند. عمر تصمیم گرفت که زنان اسیر را به عنوان برده بفروشد و مردان آنها را برده و غلام مردم عرب قرار دهد. علی (علیهالسلام) در آنجا حاضر بود فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بزرگان قوم را هر چند با شما مخالفت کنند احترام کنید و گرامی بدارید و این مردم فارس (ایرانی) افراد آگاه و بزرگواری هستند که اسلام را با میل پذیرفتند و تسلیم شدند من به مقدار حق خود و بنی هاشم آنها را آزاد کردم. مهاجران و انصار به آن حضرت گفتند: ما نیز حق خود را به شما ای برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بخشیدیم. امام علی (علیهالسلام) عرض کرد: خداوندا گواه باش اینها حق خود را بر من بخشیدند و من هم به اندازه حق آنها پذیرفتم و اسیران را آزاد نمودم. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
وقتی که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت علی بن ابیطالب (علیهالسلام) زیاد نام ابن عمش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را میبرد و میفرمود: مسلمانان شما دو امان و پناه داشتید یکی از آنان رفت و دیگری برخاست، امان اول محمد صلی الله علیه و آله و سلم بود و امان دوم شما استغفار است که تا توبه کنید خدا نیز قبول میکند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
شخصی به نام قدامةبن مظعون شراب خورد. عمر خواست او را حد شرعی (در این مورد هشتاد تازیانه) بزند، قدامه گفت: زدن حد بر من واجب نیست زیرا خداوند میفرماید: بر آنکه ایمان آورده و کردار نیکو کردهاند، در چیزهایی که میخوردند تا آنگاه که تقوی و عمل صالح داشته باشند باکی نیست(499) عمر او را حد نزد. خبر به حضرت علی (علیهالسلام) رسید، لذا آن حضرت نزد عمر آمد و بازخواست فرمود: که چرا قانون خداوند را اجرا نکردی عمر همان آیه را خواند، قدامه مشمول این آیه نیست زیرا آنها که ایمان به خدا آوردهاند و کار نیکو انجام میدهند، حرام خدا را حلال نمیکنند، قدامه را بازگردان و از او توبه بخواه، اگر توبه کرد بر او حد خدا را جاری کن و گرنه باید به قتل برسد زیرا با انکار حرمت شرابخواری از اسلام خارج شده است. قدامه شنید و آمد توبه کرد و از گناه دست کشید. اما عمر نمیدانست حد او چقدر است، سپس از امام (علیهالسلام) پرسید. آن حضرت فرمود: هشتاد تازیانه.(500) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
در زمان خلافت عمر دو نفر حیله گر نقشه کشیدند تا با نیرنگ مال زنی را از چنگش در آورند آنها با هم مالی را نزد آن زن بردند و گفتند: این مال نزد شما به عنوان امانت باشد هر گاه هر دو نفر ما با هم آمدیم این امانت را به ما میدهی و اگر تنها آمدیم این مال را به هیچکدام از ما نمیدهی. زن قبول کرد پس از چندی یکی از آن دو مرد نزد زن آمد و گفت: مال امانتی ما را بده. زن گفت: نمیدهم مگر اینکه رفیق تو نیز حاضر شود. مرد به زن گفت: شرط ما حضور هر دوی ما بوده لیکن رفیق من مرده است. سرانجام زن گول خوردو امانت را به یکی از آنها تحویل داد بعد از چند روز مرد دوم نزد زن برای مطالبه امانت آمد زن جریان را برایش توضیح داد که رفیقش مال او را گرفته است. مرد دوم گفت: تو شرط ما را نقض کردی و ضامن هستی باید جبران کنی. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
به نقل ابوبصیر امام باقر (علیهالسلام) فرمود: بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جمعی از مهاجران و انصار و غیر آنها به حضور علی (علیهالسلام) آمده و گفتند: یا علی (علیهالسلام) سوگند به خدا تو امیر مؤمنان هستی، سوگند به خدا تو از همه مقدمتر و شایستهتر نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میباشی (ابوبکر غصب خلافت کرده است) دستت را بده تا با تو بیعت کنیم بیعت جان نثاری، که تا حد مرگ بپای این بیعت ایستادگی کنیم. علی (علیهالسلام) به آنها فرمود: اگر در ادعای خود صادق هستید فردا با سرهای تراشیده نزد من بیائید. فردا که شد خود علی (علیهالسلام) سرش را تراشید و بعد تنها سلمان و ابوذر و مقداد با سر تراشیده آمدند و به قول بعضی عمار و ابوسنان و ابو عمرو با سر تراشیده آمدند (جمعاً 7 نفر) سپس آنها متفرق شدند. علی (علیهالسلام) بار دیگر اعلام کرد باز جز همین افراد یاد شده کسی سرش را نتراشید لذا علی (علیهالسلام) تکلیف خود را در سکوت کردن دید.(497) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
سلیم بن قیس میگوید: ابوذر در عصر خلافت عمر بیمار شد به عیادتش رفتم و امام علی (علیهالسلام) را در آنجا دیدم همه کنار بستر ابوذر بودیم که ناآگاه دیدیم عمر بن خطاب برای عیادت ابوذر آمد. ابوذر وصیت خود را به علی (علیهالسلام) کرد و آن حضرت را وصی خود قرار داد پس از آنکه عمر رفت یکی از بستگان ابوذر به او گفت: چرا به رئیس مؤمنان عمر وصیت نکردی؟ ابوذر گفت: من به آن کسی که در حقیقت امیر مؤمنان است و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ما که هشتاد نفر عرب و چهل نفر عجم بودیم امر کرد که به علی (علیهالسلام) به عنوان امیر مؤمنان سلام کنیم و ما بر آن حضرت به این عنوان سلام کردیم...، وصیت کردم، سلیم میگوید: به امام علی (علیهالسلام) و سلمان و مقداد که در آنجا بودند عرض کردم آیا این موضوع را که ابوذر گفت: (دستور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مبنی بر سلام کردن به علی (علیهالسلام) با عنوان امیر مؤمنان) را تصدیق میکنید؟ هر سه نفر گفتند: خدا را شاهده میگیریم که ابوذر راست میگوید: سپس از این چهار نفر خواستم که نام آن هشتاد نفر را ذکر کنند: سلمان نام فرد فرد آن هشتاد نفر را گفت و امام علی (علیهالسلام) و ابوذر و مقداد قول سلمان را تصدیق کردند (از جمله این 80 نفر: ابوبکر، عمر ابوعبده، معاذ، طلحه، عثمان، سعد بن ابی وقاص، زبیر، عمار یاسر... بودند)(496) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی امام علی (علیهالسلام) در اطراف کعبه مشغول طواف بود در این هنگام مردی در حال طواف به زن نامحرمی نگاه کرد. امام علی (علیهالسلام) چشم چرانی این مرد را دید. لذا بعد از طواف آن مرد را به حضور خود طلبید و به عنوان تأدیب چند سیلی به صورت او زد. آن مرد در حالی که صورتش را با دستش گرفته بود با آه و ناله به عنوان شکایت نزد عمر بن خطاب رفت و چنین شکایت کرد: ای امیر مسلمانان! علی (علیهالسلام) به صورتم زده باید قصاص شود چرا مرا زده است... عمر، علی (علیهالسلام) را خواست و سؤال کرد، یا اباالحسن (علیهالسلام) به این مرد سیلی زدهای؟ حضرت فرمود: در طواف دیدم این شخص چشم چرانی میکند و به زن نامحرم نگاه میکند. عمر به آن مرد گفت: (قد رأی عین الله و ضرب یدالله یعنی: چشم خدا دیده و دست خدا زده است) و با این تعبیر چشم چران را محکوم کرد.(495) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
ابوبکر به همراهی عمر برای عیادت دختر پیغمبر به خانه فاطمه علیهاالسلام رفتند ولی آن حضرت به آنها اجازه ورود نداد. ابوبکر سوگند یاد کرد که تا رضایت حضرت زهرا علیهاالسلام را جلب نکند زیر سایه و سقفی نرود از این رو شب را در بقیع بیتوته نمود. عمر نزد علی (علیهالسلام) آمد و عرض کرد: یا علی (علیهالسلام) ابوبکر پیر مردی رقیق القلب است و یار غار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، ما چند بار برای عیادت فاطمه علیهاالسلام آمدهایم اما به ما اجازه ورود نداده است شما در این امر وساطت کنید و برای ما از او اجازه عیادت بگیرد. علی (علیهالسلام) نزد فاطمه علیهاالسلام آمد و مقصود آنها را بیان کرد ولی زهرا علیهاالسلام نپذیرفت و سوگند یاد کرد که من با آنها طرف صحبت نخواهم شد تا پدرم را ملاقات کنم و از ظلم و تعدی آنها به پدرم شکایت نمایم. حضرت امیر (علیهالسلام) فرمود: آنها مرا واسطه قرار دادهاند و من هم به عهده گرفتهام که از تو برای آنها اجازه عیادت بگیرم. زهرا علیهاالسلام گفت: حال که چنین است چون خانه، خانه تست و زن هم باید از شوهر اطاعت کند البته من در هیچ امری با تو مخالفت نمیکنم. علی (علیهالسلام) بیرون آمد و به آنها اجازه ورود داد پس از ملاقات آن دو نفر حضرت فاطمه از آنها اقرار گرفت که شنیدهاند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: فاطمه علیهاالسلام بضعة منی و انا منها من اذاها فقد اذانی... نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
جابر بن عبدالله انصاری میگوید: امام علی (علیهالسلام) برای ما (که جمعیت بسیاری بودیم) سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای خداوند فرمود: در پیشاپیش شما چهار نفر از اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم در اینجا هستند که عبارتند از: انس بن مالک، 2- براء بن غازبانصاری،3-اشعث بن قیس، 4- خالدبن یزید بجلی. سپس حضرت روبه یک یک این چهار نفر کرد، نخست از انس بن مالک پرسید، ای انس مگر تو نشنیدهای که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حق من فرمود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه (کسی که من مولا و رهبر او هستم بداند که علی (علیهالسلام) مولا و رهبر او است) چرا امروز گواهی به رهبری من نمیدهی. آنگاه حضرت او را نفرین کرد و گفت: خداوند تو را به بیماری برص (پیسی) مبتلا کند. سپس به اشعث رو کرد، و فرمود: ای اشعث مگر نشنیدهای که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حق من چنین گفت؟ اما تو ای خالد بن یزید مگر تو نیز چنین نشنیدهای و تو ای براء بن عازب تو نیز چنین فرمایشی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مگر نشنیدهای. آنها از ادای شهادت حق استنکاف کرده و حضرت هر یک از آنها را نفرین کرد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
عصر خلافت عثمان بود، جمعیتی از مهاجران و انصار که تعدادشان بیشتر از دویست نفر بود در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جمع شده بودند و گروه گروه با یکدیگر مناظره میکردند. گروهی در شأن علم و تقوا سخن میگفتند و از برتری قریش و سوابق درخشان آنها و گفتاری که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در فضائل آنها فرموده بود سخن میگفتند، و هر گروهی افتخارات دودمان خود را بر میشمرد. در میان افرادی از مهاجران مانند علی (علیهالسلام) سعد وقاص و عبدالرحمن عوف، طلحه و زبیر، مقداد، هاشم بن عتبه، عبدالله بن عمر، امام حسن و امام حسین (علیهالسلام)، ابن عباس، محمد بن ابوبکر، عبدالله بن جعفر بودند و از انصار نیز تعدادی حضور داشتند. این بحث در بین آنها از بامداد تا ظهر ادامه یافت در حالی که عثمان در خانه خود به سر میبرد این در حالی بود که علی (علیهالسلام) و بستگانش سکوت کرده بودند. در این هنگام جمعیت متوجه امام علی (علیهالسلام) شدند و عرض کردند، یا علی (علیهالسلام) شما چرا سخن نمیگویید؟ در این هنگام امام علی (علیهالسلام) فرمود: هر دو گروه شما، از مهاجران و انصار هر کدام از مقام و شأن خود (برای شایستگی به مقام رهبری) سخن گفتید ولی من از هر دو گروه شما میپرسم: خداوند به خاطر چه این افتخار و برتری را به شما عطا کرد؟ مهاجران و انصار گفتند: به خاطر محمد صلی الله علیه و آله و سلم و خاندان او به ما امتیاز بخشید. امام علی (علیهالسلام) فرمود: راست گفتید آیا نمیدانید علت وصول شما به این سعادت دنیا و آخرت تنها به خاطر ما خاندان نبوت بوده است؟... سپس علی (علیهالسلام) پارهای از فضائل خود را بر شمرد و حاضران را قسم داد که آیا چنین است و حاضران اعتراف نمودند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در شأن علی (علیهالسلام) آن فضائل را فرموده است از جمله فرمود: شما را به خدا سوگند میدهم که هر کس از شما سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را درباره خلافت من شنیده است برخیزد و گواهی دهد در این هنگام افرادی مانند سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، زیدبن ارقم و براء بن عازب برخاستند و گفتند: ما گواهی میدهیم که سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به خاطر سپردهایم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوند به من فرمان داده تا امام شما و جانشین خودم و وصی و عهده دار کارهای من بعد از خودم را که خداوند اطاعت از او را بر مؤمنان واجب نموده را نصب کنم... ای مردم امام و مولا و راهنمای شما بعد از من برادرم علی (علیهالسلام) است.(492) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
افشا گری و آگاهی بخش ابوذر موجب شد که عثمان تصمیم بگیرد او را به صحرای سوزان ربذه تبعید کند. هنگام تبعید، عثمان دستور داد اعلام کنند که بدرقه ابوذر ممنوع است و به مروان فرمان داد تا مراقب باشد و با خشونت جلو بدرقه کنندگان او را بگیرد. ولی امام علی (علیهالسلام) به حکومت نظامی عثمان توجه نکرد و همراه حسن و حسین (علیهالسلام) و برادرش عقیل و عمار یاسر به بدرقه ابوذر رفتند. امام حسن (علیهالسلام) با ابوذر سخن میگفت: مروان فریاد زد: ای حسن! خاموش باش مگر فرمان خلیفه را نشنیدهای که بدرقه کردن ابوذر ممنوع است. امام علی (علیهالسلام) به مروان حمله کرد و بین گوش مرکب مروان تازیانه زد و فرمود: دور شو خدا تو را به آتش هلاکت بیفکند(489). مروان نزد عثمان رفت و برخورد خشن امام علی (علیهالسلام) را به او گزارش داد سپس هر یک از بدرقه کنندگان سخنی به ابوذر گفتند. امام علی (علیهالسلام) به او فرمود یا اباذر انک غضبت لله فارج من غضبت له ان القوم خاقوک علی دیناهم و خفتهم علی دینک... نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
در زمان عمر خمس غنائم شوش و جندی شاپور (ایران) به مدینه رسید و تحویل عمر شد. علی (علیهالسلام) میفرماید: من و مسلمانان به همراهی عباس نزد او بودیم عمر به ما گفت: چون خمس به شما زیاد رسیده امروز نیازی به خمس ندارید و لازم است مسلمانان دیگر را که نیازمند هستند غنی کنیم شما حق خود را در این مال (خمس) به ما بدهید تا بعداً آنرا پرداخت کنیم. علی (علیهالسلام) میفرماید: من از پاسخ به او خودداری کردم زیرا خمس را به عنوان وام تقاضا کرد و ترسیدم اگر درباره خمس با او صحبت کنم آنرا انکار کند و همان چیزی را بگوید که درباره حق بزرگتر ما گفت، و آن میراث خلافت پیغمبر بود که درباره آن اصرار کردیم و آنرا اصلاً انکار کرد، عباس به او گفت: ای عمر! درباره آنچه از آن ما است کوتاهی و چشم پوشی مکن زیرا خداوند این حق را برای ما ثبت کرده... عمر در پاسخ او گفت: شما باید به مسلمانها ارفاق و همراهی و کمک کنید.(488) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یکی از دختران علی (علیهالسلام) بنام ام کلثوم بود که توسط عمر از علی علیه السلام خواستگاری شد. حضرت علی (علیهالسلام) عذر آورد که او هنوز کوچک است و موقع ازدواجش نرسیده است.(486) به نقل مرحوم کلینی که از حضرت صادق (علیهالسلام) روایت کرده است عمر پیش عباس بن عبدالمطلب رفت و گفت: من از برادر زادهات دخترش را خواستگاری کردم و او مرا رد نمود به خدا سوگند من هم افتخارات بنی هاشم را از بین میبرم و دو شاهد میآورم که او (علی (علیهالسلام)) دزدی کرده است و آنگاه به اتهام دزدی دستش را قطع میکنم عباس نزد علی (علیهالسلام) رفت و پس از گفتگو آن حضرت را راضی نمود که کار ام کلثوم را به او واگذار کند.(487) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
قنبر غلام امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میگوید: در خدمت علی بن ابیطالب (علیهالسلام) نزد عثمان رفتم. عثمان مایل بود که با علی (علیهالسلام) تنها باشد پس آن حضرت به من اشاره فرمود: که دور شوم. قنبر میگوید: من مقداری نه چندان دور از آنان کناری ایستادم. شنیدم که عثمان به درشتی و تندی با علی (علیهالسلام) سخن میگفت: در حالی که علی (علیهالسلام) سر بزیر انداخته و چشم بر زمین دوخته بود. تا اینکه عثمان رو به علی (علیهالسلام) نمود و گفت: چرا سخن نمیگویی؟ حضرت فرمود: اگر بگویم، سخنی خواهم گفت، مگر آنچه برخلاف خواسته توست و به سود تو چیزی سراغ ندارم... نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 زندگاني امام علي ، برادر رسول خدا تصمیم گرفت
عمر گفت: علی بن ابیطالب (علیهالسلام) از ما سبقت گرفت و عزم مرا در مورد عجمها نقض کرد آخرالامر حکم علی (علیهالسلام) اجرا شد در این میان جمعی از دختران و بستگان شاهان ایرانی که آزاد بودند اظهار تمایل کردند که ازدواج کنند. علی (علیهالسلام) فرمود: آنها را در انتخاب همسر آزاد بگذارید در مورد شهربانو دختر یزیجرد سوم آخرین آخرین شاه ساسانی خواستگاران متعددی وجود داشت. لیکن او با شرمساری پاسخ منفی داد به او گفته شد ای خانمی که در میان خاندانت بزرگ بودی در میان این خواستگاران کدام را بر میگزینی؟ آیا میخواهی شوهر کنی؟ او سکوت کرد. علی (علیهالسلام) فرمود: راضی شد. (و شکوتش حاکی از رضایت در اصل ازدواج است) اینک، باید انتخاب، یکی از خواستگاران را به عنوان شوهر؛ با زبان اقرار کند. شهربانو گفت: من در میان خواستگاران هرگز نور پر فروغ و شهاب درخشنده یعنی حسین (علیهالسلام) را با دیگران هم سطح قرار نمیدهم اگر در واقع در انتخاب آزاد هستم. علی (علیهالسلام) فرمود: چه کسی را ولی (وکیل) خود قرار میدهی؟ شهربانو گفت: شما را. امام علی (علیهالسلام) خذیفه بن یمان را مأمور کرد که عقد ازدواج او را با حسین (علیهالسلام) منقعد نماید حذیفه این مأموریت را انجام داد. امام سجاد (علیهالسلام) از این بانو متولد شد و گویند آن هنگام که بیش از چند روز از تولد امام سجاد (علیهالسلام) نمیگذشت شهربانو از دنیا رفت و طبق نقل دیگر امام علی (علیهالسلام) خواهر شهربانو را به همسری محمد بن ابی بکر در آورد و قاسم بن محمد از آن بانو متولد شد. بنابراین قاسم و امام سجاد (علیهالسلام) پسر خاله هم هستند و دختر قاسم که ام فروه نام داشت همسر امام باقر (علیهالسلام) شد و امام صادق از او متولد شد.(502)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، پناه و امان امت
اگر رسول خدا از دنیا رفته است استغفار را رها نکنید.
و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون (501)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، حد شراب خوار
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، حیله گر درمانده
جهت حل قضیه نزد عمر آمدند. عمر به زن گفت: تو ضامن هستی و باید به هر نحو که شده مال این مرد را جبران کنی زن گفت: ای عمر، علی (علیهالسلام) را در میان ما حاکم قرار بده تا او داوری کند. عمر پیشنهاد زن را پذیرفت. علی (علیهالسلام) آمد و به مرد دوم فرمود: امانت تو نزد من است ولی تو با رفیقت شرط کردی با هم بیایید امانت را بگیرید برو رفیقت را پیدا کن و با هم بیایید تا من امانت را به شما دو نفر بدهم مرد دوم رفت و به ناچار دیگر نیامد. سپس علی (علیهالسلام) فرمود: این دو مرد با هم این نقشه را طرح کرده بودند که اموال این زن را ببرند.(498)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، سازش کران بی غیرت
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، امیر مؤمنان واقعی
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، چشم خدا دیده و دست خدا زده
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، نفوذ کلام امام علی
یعنی: فاطمه علیهاالسلام پاره تن من است و من هم از او هستم هر کس او را بیازارد مرا آزارده است...
آنها به این مطلب اقرار کردند آنگاه حضرت فرمود: پروردگارا تو شاهد باش که این دو نفر مرا بیازردند... ابوبکر صدای خود را به واویلا بلند کرد و گفت: ای کاش مادرم مرا نزائیده بود... آنگاه حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود: به خدا من در هر نمازی که میخوانم به تو نفرین میکنم... آنگاه هر دو بدون کسب رضایت حضرت از خانه امام (علیهالسلام) خارج شدند.(494)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، سزای کتمان حق
جابربن عبدالله انصاری میگوید: سوگند به خدا بعد از مدتی من انس بن مالک را دیدم که بیماری برص گرفته بطور که عمامهاش نمیتواند لکههای سفید این بیماری را از سر و رویش بپوشاند و اشعث نیز طبق نفرین حضرت از هر دو چشم کور شد و میگفت: سپاس خداوندی را که نفرین علی (علیهالسلام) در مورد کوری دو چشم من در دنیا بود و مرا به عذاب آخرت نفرین نکرد که در این صورت برای همیشه در آخرت عذاب میشدم. خالدبن یزید را نیز دیدم که در منزلش مرد خانوادهاش خواستند او را در منزل دفن کنند قبیله کنده با خبر شد و هجوم آوردند و او را به رسم جاهلیت کنار در خانه دفن کردند و به مرگ جاهلیت دفن شد و اما براء بن عازب معاویه او را حاکم یمن کرد و او در یمن از دنیا رفت همانجایی که از آنجا هجرت کرده بود آن هم در حالی که حاکم و نماینده فرد ظالمی چون معاویه بود.(493)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، برتری از آن ماست
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، بدرقه ابوذر توسط امام علی
یعنی: ای ابوذر! تو برای خدا خشم کردی پس به او امیدوار باش حامیلان عثمان به خاطر دنیای خود از تو ترسیدند و تو به خاطر دینت از آنها ترسیدی پس آنچه را که آنها برایش در وحشتند (یعنی دنیا) به خودشان واگذار (490).
امام حسن (علیهالسلام) و امام حسین (علیهالسلام) و... نیز با سخنانی ابوذر را به سوی تبعیدگاه ربذه بدرقه نمودند.
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان - چو علی که میتواند که به سر برد وفا را(491)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، خمس حق ماست
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، مظلومیت امام علی
ام کلثوم ابتدا زوجه عمر شد و پس از کشته شدن او زوجه پسر عموی خود عون بن جعفر و بعد از او نیز زوجه محمد بن جعفر شد.
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، والکاظمین الغیظ
مبرد میگوید: تفسیر فرمایش حضرت این است که ای عثمان اگر همانگونه که تو به من پر خاش نمودی سخن بگویم مقابله به مثل خواهم کرد و نتیجتاً پر خاش من تو را آزرده خواهد ساخت پس ترجیح میدهم کاری نکنم اگر چه مورد پر خاش تو قرار گرفتهام و این است معنی مظلوم عالمین فافهم (485)
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))