مصایب امام علی ، نجات علی توسط فاطمه
نصی در دست داریم که میگوید: وقتی علی (ع) را گرفتند، این فاطمه (س) بود که او را نجات داد. لذا او را زدند. این نص میگوید: فاطمه (س)، در کنار در، بین شوهرش و مهاجمان حایل شد. قنفذ با تازیانه او را زد...(128)
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
حسن بصری روایت کرده که: علی (ع) در شب نوزدهم بیدار و آن شب را بر خلاف عادت به مسجد نرفت، دخترش امکلثوم پرسید: چرا امشب را بیدار ماندهای؟ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
چون فاطمه (س) وفات کرد علی (ع) هر روز قبرش را زیارت میکرد، روزی آمد و خود را بر قبر انداخت و این دو شعر را انشاد فرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
طبری از ابن ابی نجیح نقل میکند که سالی معاویه به حج رفت پس از طواف خانه خدا با سعد بن ابی و قاص به طرف دارالندوة رفتند، سعد را در کنار خود روی تخت سلطنتی نشاند در ضمن سخن شروع کرد به بدگویی و ناسزا نسبت به علی (ع). نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
چون ابن ملجم به کوفه آمد، آن راز را به کسی اظهار نکرد و روزی به خانه مردی از قبیله تیم الرباب رفت و قطامه ملعونه را در آن خانه دید، حضرت امیرالمؤمنین (ع) در جنگ خوارج پدر و برادر او را کشته بود و آن ملعونه در نهایت حسن و جمال بود. چون ابن ملجم آن ملعونه را دید، آتش محبتش در سینه او مشتعل گردید و به او پیشنهاد ازدواج داد، آن ملعونه گفت که: مهر من سه هزار درهم است و غلامی و کنیزکی و کشتن علی بن ابیطالب ابن ملجم ملعون برای مصلحت گفت: آنچه گفتی قبول کردم به غیر از قتل علی بن ابیطالب که من قدرت آن را ندارم. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
علی (ع) در شب نوزدهم، اندکی به خواب رفت و بیدار شد فرمود: دخترم! چون نزدیک وقت اذان شود، مرا خبر کن و مشغول تضرع و زاری و عبادت شد، چون نزدیک وقت نماز شد، امکلثوم میگوید، آب نزد آن حضرت آوردم، برخاست و تجدید وضو کرد و جامههای خود را پوشید و به جانب مسجد رفت. چون به صحن خانه رسید، مرغابیهایی که برای برادرم حسن هدیه آورده بودند بر سر راه او آمده بالها گشودند فریاد کردند، و قبل از آن شب صدای ایشان در نمیآمد، حضرت فرمود: لا اله الا الله فریاد کننده چندند که از عقبشان نوحه کنندگان خواهند بود، فردا بامداد قضای الهی ظاهر شود.(357) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حضرت امیرالمؤمنین (ع) وصیت کرد حضرت امام حسن و حسین (ع) را که چون از دنیا بروم، نزدیک سر من خواهید یافت حنوطی از بهشت پیدا میکنید و سه کفن از استبرق بهشت پس مرا غسل دهید و حنوط و در آن جامهها کفن کنید، حضرت امام حسن (ع) فرمود: که چون آن حضرت از دنیا رفت طبقی از طلا نزدیک سر آن حضرت یافتیم که پنج شمامه از کافور بهشت و چند برگ از سدر بهشت در آن طبق بود.(438) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حضرت صادق (ع) روایت کرده است که چون رسول خدا (ص) به عالم بقا رحلت نمود، جبرییل و ملایکه و روح که در شب قدر بر آن حضرت نازل میشدند نازل شدند، پس حق تعالی دیده امیرالمؤمنین (ع) را منور گردانید که ایشان را از منتهای آسمانها تا زمین میدید، و ایشان یاری آن حضرت مینمودند در غسل دادن رسول خدا و نماز کردن بر او و قبر شریفش را حفر میکردند، و به خدا سوگند که کسی به غیر از ملایکه قبر آن حضرت را نکند، تا آن که امیرالمؤمنین (ع) آن حضرت را به قبر برد، ایشان با آن حضرت داخل قبر شدند، و رسول خدا را در قبر گذاشتند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
عقیل به حضور علی (ع) آمد، علی (ع) را نگران دید، پرسید: چرا گریه میکنی؟ خداوند چشمهای تو را نگریاند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
اصبغ بن نباته گوید: هنگامی که امیرمؤمنان (ع) ضربتی بر فرق مبارکش فرود آمد که به شهادتش انجامید مردم بر در دارالاماره جمع شدند و خواستار کشتن ابن ملجم - لعنه الله - بودند. امام حسن (ع) بیرون آمد و فرمود: ای مردم، پدرم به من وصیت کرده که کار قاتلش را تا هنگام وفات پدرم رها سازم، اگر پدرم از دنیا رفت، تکلیف قاتل روشن است و اگر زنده ماند خودش در حق او تصمیم میگیرد؛ پس باز گردید خدایتان رحمت کند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
ابوبکر و عمر از شدت بیماری فاطمه (س) آگاه شدند، به عنوان عیادت به در خانه زهرا(س) آمدند، اجازه ورود خواستند، ولی فاطمه (س) اجازه نداد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
علی (ع) فرمود: رسول خدا (ص) را در خواب دیدم که غبار از صورت من پاک میکرد، و میفرمود: آن چه که قرار بود در مورد تو بشود انجام پذیرفت. بعد از سه روز حضرت، ضربت خورد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
در کتاب فرحة الغری به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق (ع) روایت کرده است که حضرت امیرالمؤمنین (ع) بعد از آنکه ضربت خورد، به حضرت امام حسن و امام حسین (ع) گفت: چون من از دنیا بروم، مرا غسل دهید، کفن کنید و حنوط کنید، چون مرا بر جنازه نهید، جلوی جنازه را ملایکه بلند میکنند، شما عقب آن را بردارید، و به هر طرف که جلوی جنازه میرود از عقبش بروید تا آنکه خواهد رسید به قبر کندهای و لحد ساختهای و خشتی چند مهیا کرده، پس مرا در لحد گذارید و خشت بر من بچینید، پس یک خشت از بالای سر من بردارید و در قبر نظر کنید. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
پیامبر (ص) در بستر بیماری به حضرت امیر (ع) خطاب کرده و گفت: یا علی! عایشه و حفصه با تو جدال و نزاع و عداوت خواهند کرد بعد از من، و عایشه با لشکریانش بر تو خروج خواهد کرد، و حفصه را خواهد گذاشت که برای او لشکر جمع کند، و هر دو آنها در عداوت با تو مثل یکدیگر خواهند بود، یا علی در آن وقت چه خواهی کرد؟ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
فاضل گرامی سید نورالدین جزایری در کتاب خود خصایص الزینبیه جنین نقل میکند: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 مصایب امام علی ، نایل آمدن به وصال محبوب
فرمود: برای آن که اگر بامداد ظاهر شود کشته خواهم شد. ابن نباح در آن هنگام آمده و حضرت را به نماز دعوت کرد، علی (ع) اندکی رفت و برگشت، امکلثوم عرض کرد: جعده را بفرما تا با مردم نماز بخواند. حضرت فرمود: آری بگویید او با مردم نماز بخواند آن گاه دقتی کرده فرمود: نه چاره از مرگ نیست و نمیتوان از چنگ آن فرار کرد.
علی (ع) در همان وقت به مسجد وارد شد و ابن ملجم که تمام شب را بیدار مانده و منتظر ورود علی (ع) بود از نسیم سحری خوابش برده بود؛ علی (ع) با پای خود او را بیدار کرده فرمود: بر خیز موقع نماز رسیده او هم از جا برخاست و کار علی را تمام کرد.
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، ناله علی بر قبر زهرا
1- بر قبرها گذشتم و به قبر دوست سلام کردم جوابم نداد.
2- ای قبر؛ چرا جواب فریاد کننده را نمیدهی؟ مگر پس از من از دوستی دوستان ملول شدهای؟ پس گویندهای که صدایش شنیده میشد و خودش دیده نمیشد این اشعار را در جواب گفت:
1- دوست گفت: چگونه میتوانم جواب شما را بدهم، در حالتی که من در گرو سنگ و خاکم؟!
2- خاک زیباییهای مرا خورد که شما را از یاد بردم، و از خاندان و همزادانم دور افتادم.
3- پس سلام من بر شما باد (برای همیشه شما را وداع میکنم) رشته دوستی میان من و شما گسسته شد.(288)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، ناسزا گویی معاویه به علی
سعد با ناراحتی گفت: مرا بر روی تخت خود نشانیدهای آنگاه علی را سب میکنی. به خدا سوگند اگر یکی از صفات برجسته علی در من بود برایم بهتر از تمام دنیا ارزش داشت آنگاه حدیث منزلت و مباهله ورایت را در شأن و مقام علی (ع) نقل میکرد.(212)
مسعودی در مروج الذهب بعد از نقل همین حدیث مینویسد: در کتاب علی بن محمد بن سلیمان دیدم که سعد پس از این سخن از جای حرکت کرد تا برود، معاویه بادی رها کرده به او گفت: بنشین تا جوابت را بدهم، هیچ وقت از تو به این اندازه که حالا بدم آمده، بدم نیامده بود، پس چرا علی را یاری نکردی و از چه جهت با او بیعت ننمودی؟!
من اگر آنچه تو از پیغمبر شنیده بودی میشنیدم تا زنده بودم خدمتکاری علی (ع) را میکردم.
سعد گفت: قسم به خدا من به مقام خلافت از تو شایستهترم.
معاویه در جواب گفت: در چنین موقعی (بنی عذره) امتناع میورزیدند. به طوری که گفتهاند سعد بن ابی وقاص از بنی عذره به وجود آمده بود.
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، مهریه قطام
قطام ملعونه گفت: او را غافل کن و بکش، اگر از کشتن رهایی یابی با من عیش خواهی کرد، و اگر کشته شوی ثواب آخرت از برای تو بهتر از زندگانی دنیاست.
چون ابن ملجم ملعون دانست که قطام ملعونه در مذهب با او موافقت دارد، گفت: به خدا سوگند من نیز به این شهر نیامدهام مگر برای انجام این کار.
قطام ملعونه گفت: من از قبیله خود جمعی را با تو همراه میکنم که تو را در این امر یاری نمایند، پس آن ملعونه وردان بن مجالد را از قبیله خود یاور او کرد، و ابن ملجم ملعون، شبیب بن بجره را دید و گفت: ای شبیب نمیخواهی تو را به کاری دعوت کنم که باعث شرف دنیا و آخرت تو باشد؟
شبیب گفت: آن کار چیست؟
گفت: این که مرا بر کشتن علی بن ابیطالب یاری دهی.
شبیب نیز از جمله خوارج بود، پس گفت: ای ابن ملجم کاری بزرگ در پیش رو داری و کشتن علی آسان نیست.
ابن ملجم گفت: در مسجد پنهان میشویم، زمانی که برای نماز بیرون میآید کار خود را انجام میدهیم.
پس آن ملعون را نیز با خود همراه کرد، و در شب نوزدهم ماه رمضان آن سه ملعون به این نیت به مسجد آمدند و قطامه ملعونه در مسجد مشغول اعتکاف بود، در آن شب آن ملعونین در خیمه او به سر بردند و آن ملعونه جامههای حریر بر سینههای ایشان بست و شمشیر به دستشان داد و آنها را بیرون فرستاد.
سپس آن سه ملعون آمدند و نزدیک آن دری که حضرت امیرالمؤمنین (ع) داخل مسجد میشد نشستند، و قبل از آن راز خود را با اشعث بن قیس خارجی گفته بودند و او نیز با ایشان در این امیر متفق شده بود و به یاری ایشان به مسجد آمده بود، و در آن شب حجر بن عدی در مسجد بود، ناگاه شنید که اشعث میگوید: ای ابن ملجم زود باش و حاجت خود را برآور که چون صبح طالع شود و رسوا میشوی. چون حجر این سخن را شنید؛ غرض ایشان را فهمید و به اشعث لعین گفت: ای اعور ملعون اراده کشتن علی داری؟ و به جانب خانه آن حضرت دوید که آن حضرت را خبر کند، قضا را آن حضرت از راه دیگر رفته بود، چون به مسجد برگشت شنید که مردم میگویند: امیرالمؤمنین کشته شد.(345)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، مناجات در شب ضربت
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، ملایکه یاری دهنده غسل علی
روایت کردهاند که چون از غسل و کفن آن حضرت فارغ شدند، شتری پیدا شد جنازه آن حضرت را بر آن شتر بار کردند و آن شتر روانه شد، از عقب شتر آمدند تا آن که شتر در صحرای نجف ایستاد، چون نظر کردند نزدیک پای شتر قبر کندهای یافتند، ندانستند چه کسی آن قبر را کنده است چون جنازه آن حضرت را از شتر پایین آوردند، ابر سفیدی نزدیک سر آن حضرت پیدا شد، و مرغان سفید بسیار در میان آن ابر پرواز میکردند. چون بر آن حضرت نماز کردند و دفن کردند آن ابر و مرغان ناپیدا شدند.(439)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، ملایکه تسلیت دهنده علی
پس حضرت رسول (ص) با ملایکه با سخن آمد، و حق تعالی گوش امیرالمؤمنین را شنوایی آن سخنان داد، و شنید که حضرت رسول (ص) ملایکه را سفارش علی (ع) میکند، پس حضرت گریان شد و شنید که ملایکه در جواب گفتند: ما در خدمت و کمک کردن و یاری و خیر خواهی او تقصیر نخواهیم کرد، و اوست صاحب و امام و پیشوای ما بعد از تو، پیوسته به نزد او خواهیم آمد ولیکن او به غیر این مرتبه ما را نخواهد دید و صدای ما را خواهد شنید.
چون امیرالمؤمنین (ع) به عالم قدس رحلت نمود، جبرییل و ملایکه و روح باز بر حسن و حسین (ع) نازل شدند، و ایشان ملایکه را دیدند، و واقع شد آن چه در وفات حضرت رسول (ص) واقع شده بود، و دیدند که حضرت محمد (ص) ملایکه را در غسل و کفن و دفن امیرالمؤمنین (ع) یاری میدهد.(41)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، ملاقات با برادر
حضرت علی (ع) در پاسخ فرمود: برادرم! سوگند به خدا گریهام در مورد قریش و طرفداران آنها است که راه گمراهی را پیمودند و از حق روی برتافتند، و به فساد و جهالت خود بازگشتند، و به وادی اختلاف و نفاق و در بیابان سرگردانی افتادند، و برای جنگیدن با من همدست شدند، چنان که قبلاً برای جنگیدن با رسول خدا (ص) همدست گشتند، خداوند آنها را به مجازات برساند که رشته قرابت با مرا پاره کردند و حاکمیت پسر عمویم پیامبر(ص) را از دست ما بیرون بردند، آن گاه بلند گریه کرد و فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و این اشعار را به عنوان تمثیل خواند:
فان تسلینی کیف انت فاننی - صبور علی ریب الزمان صلیب یعز علی ان تری بی کابة - فیشمت عاد اویساء حبیب
اگر از حال من بپرسی که چگونهای؟، میگویم: در سختیهای روزگار صبر میکنم و در دشواریها به سر میبرم، بر من سخت است که آثار اندوه در من دیده شود تا دشمن شادی کند و دوست ناراحت شود.(60)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، ملاقات اصبغ بن نباته از علی
مردم همه باز گشتند و من باز نگشتم. امام دوباره بیرون آمد و به من فرمود: ای اصبغ، آیا سخن مرا درباره پیام امیرمؤمنان نشنیدی؟
گفتم: چرا، ولی چون حال او را مشاهده کردم دوست داشتم به او بنگرم و حدیثی از او بشنوم؛ پس برای من اجازه بخواه خدایت رحمت کند.
امام داخل شد و چیزی نگذشت که بیرون آمد و به من فرمود: داخل شو.
من داخل شدم دیدم امیرمؤمنان (ع) دستمال زردی به سر بسته که زردی چهرهاش بر زردی دستمال غلبه داشت و از شدت درد و کثرت سم پاهای خود را یکی پس از دیگری بلند میکرد و زمین مینهاد. آن گاه به من فرمود: ای اصبغ آیا پیام مرا از حسن نشنیدی؟
گفتم: چرا، ای امیرمؤمنان، ولی شما را در حالی دیدم که دوست داشتم به شما بنگرم و حدیثی از شما بشنوم.
فرمود: بنشین که دیگر فکر نمیکنم، که از این روز به بعد از من حدیثی بشنوی.
بدان ای اصبغ، که من به عیادت رسول خدا (ص) رفتم همان گونه که تو اکنون آمدهای، به من فرمود: ای اباالحسن، برو مردم را جمع کن و بالای منبر برو و یک پله پایینتر از جای من بایست و به مردم بگو: به هوش باشید، هر که پدر و مادرش را ناخشنود کند لعنت خدا بر او باد. به هوش باشید، هر که از صاحبان خود بگریزد لعنت خدا بر او باد. به هوش باشید، هر که مزد اجیر خود را ندهد لعنت خدا بر او باد.
ای اصبغ، من به فرمان حبیبم رسول خدا(ص) عمل کردم، مردی از آخر مسجد برخاست و گفت: ای اباالحسن، سه جمله گفتی، آن را برای ما شرح بده. من پاسخ ندادم تا به نزد رسول خدا(ص) رفتم و سخن آن مرد را بازگو کردم.
اصبغ گفت: در این جا امیرمؤمنان (ع) دست مرا گرفت و فرمود: ای اصبغ دست خود را بگشا. دستم را گشودم حضرت یکی از انگشتان دست مرا گرفت، سپس فرمود: هان، ای اباالحسن، من و تو پدران این امتیم، لعنت خدا بر آن کس که از ما بگریزد. هان که من و تو اجیر این امتیم، هر که از اجرت ما بکاهد و مزد ما را ندهد لعنت خدا بر او باد. آن گاه خود آمین گفت و من هم آمین گفتم.
اصبغ گوید: سپس امام بیهوش شد، باز به هوش آمد و فرمود: ای اصبغ، آیا هنوز نشستهای؟
گفتم: آری مولای من.
فرمود: آیا حدیث دیگری بر تو بیفزایم؟
گفتم: آری خدایت از مزیدات خیر بیفزاید.
فرمود: ای اصبغ، رسول خدا(ص) در یکی از کوچههای مدینه مرا اندوهناک دید و آثار اندوه در چهرهام نمایان بود، فرمود: ای اباالحسن، تو را اندوهناک میبینم؟ آیا تو را حدیثی نگویم که پس از آن هرگز اندوهناک نشوی؟ گفتم: آری، فرمود: چون روز قیامت شود خداوند منبری بر پا دارد برتر از منابر پیامبران و شهیدان، سپس خداوند مرا امر کند که بر آن بالا روم، آن گاه تو را امر کند که تا یک پله پایینتر از من بالا روی، سپس دو فرشته را امر کند که یک پله پایینتر از تو بنشینند، و چون بر منبر جای گیریم احدی از گذشتگان و آیندگان نماند جز آن که حاضر شود. آن گاه فرشتهای که یک پله پایینتر از تو نشسته ندا کند: ای گروه مردم، بدانید: هر که مرا میشناسد که میشناسد و هر که مرا نمیشناسد خود را به او معرفی میکنم، من رضوان دربان بهشتم، بدانید که خداوند به من کرم و فضل و جلال خود مرا فرموده که کلیدهای بهشت را به محمد بسپارم، و محمد مرا فرموده که آنها را به علی بن ابی طالب بسپارم، پس گواه باشید که آنها را بدو سپردم.
سپس فرشته دیگر که یک پله پایینتر از فرشته اولی نشسته بر میخیزد و به گونهای که همه اهل محشر بشنوند ندا کند: ای گروه مردم، هر که مرا میشناسد که میشناسد و هرکه مرا نمیشناسد خود را به او معرفی میکنم، من مالک دربان دوزخم، بدانید که خداوند به من و فضل و کرم و جلال خود مرا فرموده که کلیدهای دوزخ را به محمد بسپارم، و محمد مرا امر فرموده که آنها را به علی بن ابی طالب بسپارم، پس گواه باشید که آنها را بدو سپردم. پس من کلیدهای بهشت و دوزخ را میگیرم. آن گاه رسول خدا(ص) به من فرمود: ای علی، تو به دامان من میآویزی و خاندانت به دامان تو و شیعیانت به دامان خاندان تو میآویزند. من (از شادی) دست زدم و گفتم: ای رسول خدا، همه به بهشت میرویم؟ فرمود: آری به پروردگار کعبه سوگند.
اصبغ گوید: من جز این دو حدیث از مولایم نشنیدم که حضرتش چشم از جهان پوشید، درود خدا بر او باد.(396)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، ملاقات ابوبکر و عمر
عمر با علی (ع) ملاقات کرد و به علی (ع) عرض نمود:همانا ابوبکر پیرمرد نازک دل است، و رفیق غار (صور) پیامبر (ص) و از اصحاب آن حضرت میباشد، و چندین بار با او به این جا آمدهایم و اجازه طلبیدیم، ولی فاطمه (س) اجازه نداده است، اگر صلاح میدانی از حضرت زهرا(س) برای ما اجازه بگیر، تا بیاییم و احوال او را بپرسیم.
علی (ع) فرمود: بسیار خوب، بلکه اجازه بگیرم.
آن گاه امیرالمؤمنین (ع) نزد فاطمه (س) آمده و فرمود: ای دختر رسول خدا(ص)، میدانی که این دو نفر چندین بار خواستهاند به حضور شما برسند، ولی شما آنها را رد کردهای و به آنها اجازه ندادهای، آنها از من خواستهاند که از شما خواهش کنم به آنها اجازه بدهی.
فاطمه (س) فرمود: سوگند به خدا به آنها اجازه نمیدهم و با آنها حتی یک کلمه سخن نمیگویم تا پدرم رسول خدا(ص) را ملاقات کنم، و آنچه را که نسبت به من روا داشتند، به رسول خدا(ص) شکایت نمایم.
علی (ع) فرمود: من از طرف آنها ضامن شدهام که از تو اجازه بگیرم.
فاطمه زهرا(س) به علی (ع) عرض کرد:
ان کنت قد ضمنت لهما شیئاً فالبیت بیتک و النساء تتبع الرجال لا أخالف علیک بشیء فاذن لمن احببت.
اگر از طرف آنها چیزی را ضامن شدهای، خانه، خانه توست و زنان از مردانشان پیروی میکنند، و من با رأی تو در هیچ چیز مخالفت نمیکنم، آنچه را دوست داری اجازه بده.
علی (ع) از خانه بیرون آمد و به ابوبکر و عمر، اجازه داد، آنها وارد خانه شدند، وقتی که نگاهشان به فاطمه (س) افتاد، سلام کردند.
ولی فاطمه (س) جواب سلام آنها را نداد، و روی خود را از آنها برگردانید، آنها به روبروی آن حضرت گردیدند، فاطمه (س) باز روی خود را از آنها برگردانید، و این موضوع چند بار تکرار شد، آنگاه به علی (ع) عرض کرد: روی مرا بپوشان، و به بانوانی که حاضر بودند فرمود: روی مرا برگردانید، وقتی که روی مرا برگرداندند، باز آن دو نفر، روبه روی زهرا(س) آمدند، و خواهش کردند که فاطمه (س) از آنها راضی گردد، و گذشتهها را ببخشد.
فاطمه (س) فرمود:
شما را به خدا سوگند میدهم، آیا به یاد دارید که پدرم رسول خدا (ص) درباره موضوعی که برای علی (ع) پیش آمده بود، شما را نیمه شب به حضور طلبید؟
آنها گفتند: آری، آن شب را به یاد داریم.
فاطمه (س) فرمود: شما را سوگند به خدا میدهم آیا از پیامبر (ص) شنیدید که میفرمود:
فاطمة منی و انا منها، من اذاها فقد اذانی و من اذانی فقد اذی الله...
فاطمه (س)، پاره تن من است، و من از او هستم، کسی که او را بیازارد، مرا آزرده است و کسی که مرا بیازارد خدا را آزرده است، و کسی که بعد از رحلت من، او را بیازارد، مانند آن است که در حیات من او را آزرده است، و کسی که در حیات من او را بیازارد مانند آن است که بعد از مرگم او را آزرده است؟
گفتند: آری شنیدهایم.
فرمود: حمد و سپاس خدا را، سپس متوجه خدا شد و عرض کرد:
خدایا من تو را گواه میگیرم، و ای کسانی که در این جا حضور دارید شما نیز گواهی دهید که: این دو نفر هنگام زندگیم، و وقت مرگم به من آزار رساندند، سوگند به خدا با آنها حتی یک کلمه سخن نمیگویم تا با پروردگارم ملاقات کنم و از ستمهایی که از ناحیه شما به من رسیده، به خدا شکایت نمایم.
و طبق روایت دیگر، فاطمه (س) دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا این دو، مرا آزردند شکایت خودم را در مورد آنها به پیشگاه تو و رسول تو میآورم، و سوگند به خدا، هرگز از شما (دو نفر) راضی نمیشوم، تا با پدرم رسول خدا(ص) ملاقات نمایم و رفتار شما را به آن حضرت خبر دهم، تا او بین من و شما داوری کند.
در این هنگام ابوبکر فریاد زد: وای بر من، آه از عذاب الهی...؟ ای کاش مادرم مرا نزاییده بود.
عمر به ابوبکر گفت: از مردم در شگفتم که چگونه تو را رهبر خود ساختند، تو یک پیر فرتوتی هستی که از خشم یک زنی، بی تاب میشود، و از خشنودی زنی، شاد میگردی، مگر چه خواهد شد اگر کسی زنی را به خشم آورد؟
آن گاه آن دو نفر بر خاستند و رفتند.(241)
در این هنگام فاطمه (س) به علی (ع) گفت: آیا آنچه را خواستی به جای آورد (اجازه ورود به خانه به آنها دادم).
علی (ع) فرمود: آری.
فاطمه (س) گفت: اکنون اگر چیزی از تو بخواهم انجام میدهی؟ علی (ع) فرمود: آری.
فاطمه (س) فرمود: من تو را به خدا سوگند میدهم که کاری کنی که آن دو نفر بر جنازه من نماز نخوانند و کنار قبرم توقف ننمایند.
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، مقبره علی
باز میفرمود: رسول خدا (ص) را در خواب دیدم و از امت او شکایت کردم که چگونه با من حیله کردند و دشمنی نمودند و گریستم.
پیامبر اکرم (ص) فرمود: گریه نکن سپس دو مرد دیدم که بدنشان به آهن و سرهایشان به سنگ بسته شده بود.
سپس به امام حسن و امام حسین فرمود: وقتی از دنیا رفتم، مرا به وادی نجف ببرید و عقب تابوت مرا بگیرید و با جلو آن کاری نداشته باشید. جلو آن را ملایکه حمل میکنند. و بعد به آنها دستور داد بعد از این که حضرت را دفن کردند قبر را با سطح زمین یکسان قرار دهند تا پیدا نباشد؛ چون میدانست بنیامیه بعد از او به حکومت خواهند رسید و [با آل علی (ع) دشمنی خواهند کرد].
و باز فرمود: سنگ سفیدی خواهید دید که که نور از آن تلالؤ میکند، آن را حفر نمایید تا تختهای نمایان شود که در آن نوشته شده: این چیزی است که نوح پیامبر(ع) برای علی بن ابی طالب ذخیره کرده است.(448)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، مقبره آماده علی
چون آن حضرت را غسل دادند ندایی از یک جانب خانه شنیدند که: اگر شما پیش جنازه را بر میدارید عقب آن بر خواهد خاست، و اگر عقب آن را بر میدارید پیش جنازه خود بر خواهد خاست. چون آن حضرت را دفن کردند، یک خشت از بالای سر آن حضرت برداشتند و در قبر نظر کردند کسی را در قبر ندیدند، ناگاه صدای هاتفی را شنیدند که: امیرالمؤمنین بنده شایسته خدا بود، حق تعالی او را به پیغمبران، حتی آنکه اگر پیغمبری در مشرق بمیرد و وصی او در مغرب بمیرد، البته حق تعالی آن وصی را به پیغمبر ملحق گرداند.(435)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، مقام رضا و استقامت علی
حضرت امیر (ع) گفت: یا رسول الله! اگر چنین کنند اول از کتاب خدا حجت بر ایشان تمام کنم، اگر قبول نکنند سنت تو را و آن چه در بیان وجوب اطاعت من و لزوم حق من فرمودهای بر ایشان حجت خواهم کرد، اگر قبول نکنند خدا را و تو را بر ایشان گواه خواهم گرفت و با ایشان قتال خواهم کرد. حضرت فرمود: یا علی! قتال کن و شتر عایشه را پی کن و پروا مکن، پس گفت: خداوندا تو گواه باش.
پس فرمود: یا علی! چون چنین کنند، ایشان را طلاق بگو و از من بیگانه گردان که هر دو بیگانهاند از من در دنیا و عقبی، و پدرهای ایشان شریکند با ایشان در عمل ایشان. پس گفت: یا علی! صبر کن بر ستم ظالمان، به درستی که کفر و ارتداد و نفاق رو خواهد آورد به سوی مردم با خلافت ابوبکر، و عمر از او بدتر و ستمکارتر خواهد بود، و همچنین سوم ایشان عثمان، چون او کشته شود برای تو جمع خواهند شد گروهی از شیعیان که با ایشان جهاد خواهی کرد با ناکثان و قاسطان و مارقان، نفرین و لعنت کن بر ایشان که ایشان و شیعیان و دوستان ایشان احزاب کفر و نفاقند.(33)
چون شب شد باز علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) را طلبید و فرمود که در خانه را بستند که کسی به غیر ایشان نیاید.
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، مفسّر قرآن
روزگاری که امیرالمؤمنین (ع) در کوفه بود، زینب (س) در خانهاش مجلسی داشت که برای زنها قرآن تفسیر و معنی آن را آشکار میکرد. روزی کهیعص را تفسیر مینمود که ناگاه امیرالمؤمنین (ع) به خانه او آمد و فرمود: ای نور و روشنی دو چشمانم! شنیدم برای زنها کهیعص را تفسیر مینمایی؟
زینب (س) گفت: آری. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: این رمز و نشانهای است که برای مصیبت و اندوهی که به شما عترت و فرزندان رسول خدا (ص) روی میآورد. پس از آن مصایب و اندوهها را شرح داد و آشکار ساخت. پس از آن زینب گریه کرد، گریه با صدا - صلوات اللّه علیهما.(17)
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))